«کافکا میگفت کتاب باید تبری باشد که دریای یخبستهی درونِ ما را خرد کند. شاید دربارهی کتابهای خود چنین باوری نداشت، چون در زمان حیاتش فقط یک کتاب از کتابهایش را چاپ کرد. نمونهی چاپخانهایِ کتاب دومش را در بستر مرگ تصحیح میکرد که از دست رفت. بقیهی نوشتههایش را به دستِ دوستِ نزدیکش، ماکس برود، داده بود که بسوزاند، اما خوشبختانه ماکس برود به وصیتِ او عمل نکرد و کتابهایش را یکی پس از دیگری به چاپ سپرد. ماکس برود میدانست که آثار کافکا حکم همان تبری را دارند که خود میگفت.»
aasoo.org/fa/articles/4795
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/4795
@NashrAasoo 🔻
حضور پررنگ کافکا در ادبیات داستانی ایران🔻
🔹 بختِ کافکا بلند بوده است که در ایران به وسیلهی مشهورترین نویسندهی ما، صادق هدایت، به خوانندگان معرفی شد، و بخت ما، خوانندگان فارسیزبان، بلند بوده است که از طریق هدایت با کافکا آشنا شدیم. در واقع، بسیار مدیون صادق هدایت هستیم. اگر هدایت نبود، ما در دههی بیست، در آن قحط و غلای ترجمه و مترجم، آن هم برای یک نویسندهی آلمانیزبان، چگونه میتوانستیم با کافکا آشنا شویم؟ و چنین است که امروزه تأثیر کافکا در ادبیات فارسی با نام صادق هدایت عجین شده است. مسخ نخستین اثر کافکا بود که صادق هدایت به فارسیزبانان عرضه داشت و پیام کافکا اولین تفسیر دربارهی آثار کافکاست که باز هم به قلم هدایت به زبان فارسی اهدا شد.
🔹 در دو سه دههی پس از هدایت، نوشتن دربارهی کافکا یا ترجمهی آثار او تحت تأثیر حزب توده و مطبوعات تودهای قدری کند شد. چپها در آن سالها نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان با آثار کافکا میانهای نداشتند و آن را غیرمردمی میپنداشتند. همه چیز سیاه و سفید بود. رنگ دیگری وجود نداشت. ادبیات حزبی هم لون دیگری داشت. نجف دریابندری تعریف میکرد که داستانی به سبک کافکا نوشته و برای چاپ به یک روزنامهی تودهای داده بود، اما از چاپ آن خودداری کردند. داستانِ سگی بود که مریض شده و روی تپههای زبالهی آبادان خوابیده بود. نه تنها چاپ نکردند بلکه به آن حمله هم کردند. «من بعدها متوجه شدم که تودهایها کافکا نمیخوانند. این دیدگاه دو سه دهه بر ادبیات ایران غالب بود. با توجه به چنین دیدگاههایی، هدایت خیلی جرئت و جسارت داشت که در پیام کافکا نوشت هرگاه بعضی به طرف کافکا دندان قروچه میروند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را ارائه میکنند، برای این است که کافکا دل خوشکنک و دستاویزی برای مردم نیاورده، بلکه بسیاری از فریبها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است ... کسانی که برای کافکا چوب تکفیر بلند میکنند مشاطههای لاشمرده هستند که سرخاب و سفیداب به چهرهی بیجان بت بزرگ قرن بیستم میمالند. این وظیفهی کارگردانها و پامنبریهای عصر آب طلایی است.
🔹 غیر از تأثیری که نویسندگان ایرانی از کافکا پذیرفتهاند، اقبال خوانندگان ایرانی به داستانهای کافکایی نیز قابل توجه است. عبدالرحیم جعفری در مصاحبهای گفته بود که بیشترین تیراژ کتابهای امیرکبیر مربوط به صادق هدایت بوده است که لابد مسخ هم در آن میان سهمِ خود را دارد. محمد کریمی، مدیر انتشارات نیلوفر که بسیاری از کتابهای کافکا را منتشر کرده است، دربارهی کتاب مسخ به ترجمهی فرزانه طاهری میگوید که این کتاب تا کنون ۱۴ چاپ به خود دیده است. مسخ را فرزانه طاهری بعد از صادق هدایت دوباره ترجمه کرد اما در سالهای اخیر علیاصغر حداد آن را مستقیماً از زبان آلمانی به فارسی درآورد و میگویند تا کنون ۵۰ هزار نسخه از ترجمهی او به فروش رسیده است. از محاکمه، که به ترجمهی او منتشر شده، نیز تا کنون ۱۵ هزار نسخه فروش رفته است. حداد که بیشتر کتابهای کافکا را از زبان آلمانی به زبان فارسی ترجمه کرده، در این اواخر به مهمترین مترجم آثار کافکا تبدیل شده است. او میگوید وقتی شروع به ترجمهی داستانهای کافکا کرده شک داشته که با استقبال روبهرو شود: «یکی دو تاش را ترجمه کرده بودم، دوستان تشویق کردند، گفتند ادامه بده. من فکر میکردم کسی اینها را نمیخواند. اما دیدم به شکل وسیعی مردم به این آثار علاقهمندند. ظاهراً در روحیهی ماست. صادق هدایت هم از آسمان نیفتاده بود».
@NashrAasoo 💭
🔹 بختِ کافکا بلند بوده است که در ایران به وسیلهی مشهورترین نویسندهی ما، صادق هدایت، به خوانندگان معرفی شد، و بخت ما، خوانندگان فارسیزبان، بلند بوده است که از طریق هدایت با کافکا آشنا شدیم. در واقع، بسیار مدیون صادق هدایت هستیم. اگر هدایت نبود، ما در دههی بیست، در آن قحط و غلای ترجمه و مترجم، آن هم برای یک نویسندهی آلمانیزبان، چگونه میتوانستیم با کافکا آشنا شویم؟ و چنین است که امروزه تأثیر کافکا در ادبیات فارسی با نام صادق هدایت عجین شده است. مسخ نخستین اثر کافکا بود که صادق هدایت به فارسیزبانان عرضه داشت و پیام کافکا اولین تفسیر دربارهی آثار کافکاست که باز هم به قلم هدایت به زبان فارسی اهدا شد.
🔹 در دو سه دههی پس از هدایت، نوشتن دربارهی کافکا یا ترجمهی آثار او تحت تأثیر حزب توده و مطبوعات تودهای قدری کند شد. چپها در آن سالها نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان با آثار کافکا میانهای نداشتند و آن را غیرمردمی میپنداشتند. همه چیز سیاه و سفید بود. رنگ دیگری وجود نداشت. ادبیات حزبی هم لون دیگری داشت. نجف دریابندری تعریف میکرد که داستانی به سبک کافکا نوشته و برای چاپ به یک روزنامهی تودهای داده بود، اما از چاپ آن خودداری کردند. داستانِ سگی بود که مریض شده و روی تپههای زبالهی آبادان خوابیده بود. نه تنها چاپ نکردند بلکه به آن حمله هم کردند. «من بعدها متوجه شدم که تودهایها کافکا نمیخوانند. این دیدگاه دو سه دهه بر ادبیات ایران غالب بود. با توجه به چنین دیدگاههایی، هدایت خیلی جرئت و جسارت داشت که در پیام کافکا نوشت هرگاه بعضی به طرف کافکا دندان قروچه میروند و پیشنهاد سوزاندن آثارش را ارائه میکنند، برای این است که کافکا دل خوشکنک و دستاویزی برای مردم نیاورده، بلکه بسیاری از فریبها را از میان برده و راه رسیدن به بهشت دروغی روی زمین را بریده است ... کسانی که برای کافکا چوب تکفیر بلند میکنند مشاطههای لاشمرده هستند که سرخاب و سفیداب به چهرهی بیجان بت بزرگ قرن بیستم میمالند. این وظیفهی کارگردانها و پامنبریهای عصر آب طلایی است.
🔹 غیر از تأثیری که نویسندگان ایرانی از کافکا پذیرفتهاند، اقبال خوانندگان ایرانی به داستانهای کافکایی نیز قابل توجه است. عبدالرحیم جعفری در مصاحبهای گفته بود که بیشترین تیراژ کتابهای امیرکبیر مربوط به صادق هدایت بوده است که لابد مسخ هم در آن میان سهمِ خود را دارد. محمد کریمی، مدیر انتشارات نیلوفر که بسیاری از کتابهای کافکا را منتشر کرده است، دربارهی کتاب مسخ به ترجمهی فرزانه طاهری میگوید که این کتاب تا کنون ۱۴ چاپ به خود دیده است. مسخ را فرزانه طاهری بعد از صادق هدایت دوباره ترجمه کرد اما در سالهای اخیر علیاصغر حداد آن را مستقیماً از زبان آلمانی به فارسی درآورد و میگویند تا کنون ۵۰ هزار نسخه از ترجمهی او به فروش رسیده است. از محاکمه، که به ترجمهی او منتشر شده، نیز تا کنون ۱۵ هزار نسخه فروش رفته است. حداد که بیشتر کتابهای کافکا را از زبان آلمانی به زبان فارسی ترجمه کرده، در این اواخر به مهمترین مترجم آثار کافکا تبدیل شده است. او میگوید وقتی شروع به ترجمهی داستانهای کافکا کرده شک داشته که با استقبال روبهرو شود: «یکی دو تاش را ترجمه کرده بودم، دوستان تشویق کردند، گفتند ادامه بده. من فکر میکردم کسی اینها را نمیخواند. اما دیدم به شکل وسیعی مردم به این آثار علاقهمندند. ظاهراً در روحیهی ماست. صادق هدایت هم از آسمان نیفتاده بود».
@NashrAasoo 💭
Telegraph
حضور پررنگ کافکا در ادبیات داستانی ایران
عمر چه شتابناک میگذرد. به پشتِ سر که مینگرم دیر زمانی نیست که دبیران صفحات فرهنگیِ روزنامهی «آیندگان»، مشغول برنامهریزی برای یکی از شمارههای «آیندگان ادبی» بودند، هوشنگ وزیری گفت مطلب اول را به کافکا اختصاص میدهیم، به مناسبت پنجاهمین سالمرگ او؛ و حالا…
Aasoo - آسو
«کافکا میگفت کتاب باید تبری باشد که دریای یخبستهی درونِ ما را خرد کند. شاید دربارهی کتابهای خود چنین باوری نداشت، چون در زمان حیاتش فقط یک کتاب از کتابهایش را چاپ کرد. نمونهی چاپخانهایِ کتاب دومش را در بستر مرگ تصحیح میکرد که از دست رفت. بقیهی نوشتههایش…
به مناسبت صدمین سالمرگ فرانتس کافکا
سیروس علینژاد
«عمر چه شتابناک میگذرد. به پشتِ سر که مینگرم دیر زمانی نیست که دبیران صفحات فرهنگیِ روزنامهی «آیندگان»، مشغول برنامهریزی برای یکی از شمارههای «آیندگان ادبی» بودند، هوشنگ وزیری گفت مطلب اول را به کافکا اختصاص میدهیم، به مناسبت پنجاهمین سالمرگ او؛ و حالا پنجاه سال از آن زمان گذشته و بهروز آفاق خبر میدهد که صدمین سالِ مرگ کافکا فرا رسیده است. امروز، پس از پنجاه سال که از آن زمان و از آن نوشته گذشته است، نمیدانم که شمار تحقیقات دربارهی کافکا، در جهان، به چند ده هزار رسیده است، اما میدانم که آن وقتها در زبان فارسی، به غیر از چند ترجمه و یک نوشته، مطلب مهمی دربارهی کافکا وجود نداشت، در حالی که امروز کمتر کتابی دربارهی ادبیات داستانیِ ایران منتشر میشود که در آن نامی از کافکا نیامده و به نحوی از تأثیر کافکا و آثارش بر ادب فارسی سخن نرفته باشد.»
@NashrAasoo 💭
سیروس علینژاد
«عمر چه شتابناک میگذرد. به پشتِ سر که مینگرم دیر زمانی نیست که دبیران صفحات فرهنگیِ روزنامهی «آیندگان»، مشغول برنامهریزی برای یکی از شمارههای «آیندگان ادبی» بودند، هوشنگ وزیری گفت مطلب اول را به کافکا اختصاص میدهیم، به مناسبت پنجاهمین سالمرگ او؛ و حالا پنجاه سال از آن زمان گذشته و بهروز آفاق خبر میدهد که صدمین سالِ مرگ کافکا فرا رسیده است. امروز، پس از پنجاه سال که از آن زمان و از آن نوشته گذشته است، نمیدانم که شمار تحقیقات دربارهی کافکا، در جهان، به چند ده هزار رسیده است، اما میدانم که آن وقتها در زبان فارسی، به غیر از چند ترجمه و یک نوشته، مطلب مهمی دربارهی کافکا وجود نداشت، در حالی که امروز کمتر کتابی دربارهی ادبیات داستانیِ ایران منتشر میشود که در آن نامی از کافکا نیامده و به نحوی از تأثیر کافکا و آثارش بر ادب فارسی سخن نرفته باشد.»
@NashrAasoo 💭
«کافکا در داستانهایش به موضوعات ابدیمیپردازد، موضوعاتی نظیر بوروکراسی، برخورد با مرجعیت یا حس بازیچهی دستِ آن شدن. داستانهای کافکا اغلب به تجربهی انسانی میپردازند. آنها احساس سرگشتگی، تنهایی و بیپناهی در جهان را به شکلی شاعرانه توصیف میکنند. این احساسات جهانشمول هستند و همهی انسانها در سراسر جهان، کاملاً فارغ از بسترهای فرهنگی یا ساختارهای سیاسی، آنها را تجربه میکنند. به همین دلیل است که آثار کافکا در پنج قارهی جهان خوانده و درک میشود.»
aasoo.org/fa/articles/4798
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/4798
@NashrAasoo 🔻
فرانتس کافکا که بود و چرا امروز بیش از هر زمان دیگری محبوبیت دارد؟🔻
🔸 فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ در پراگ متولد شد. او از اقلیت یهودیانِ آلمانیزبان بود، و به همین دلیل از همان ابتدا به نوعی غریبه محسوب میشد. کافکا همچنین آنقدرها مورد پذیرش خانوادهاش نبود و بهویژه تمام عمر از رفتار پدرش که ترجیح میداد پسرش بهجای نویسنده تاجر باشد رنج کشید. او که نمیتوانست تنها از طریق نویسندگی امرار معاش کند از صبح تا ظهر بهعنوان کارمند بیمه کار میکرد و پس از آن خودش را وقف فعالیتهایی میکرد که از آنها لذت میبرد. موتورسواری میکرد، سینما میرفت و به روسپیخانهها سر میزد. اهل ورزش بود. به پاریس و برلین سفر میکرد و از معاشرت با آدمها لذت میبرد. اما با زنان نمیتوانست ارتباط چندان خوبی برقرار کند، موضوعی که دلیلش تا حدی انتظارات اجتماعی بود. او مطمئن نبود که اگر فردی به دنبال رابطهای جدی با دیگری باشد چه حدی از صمیمیت میانشان قابلقبول است.
🔸 کافکا عصرها و شبها مینوشت: خاطرات، داستانهای کوتاه، رمان. ماکس برود بهترین دوستِ کافکا، که در دوران تحصیل در رشتهی حقوق با وی آشنا شده بود، متوجه استعداد ادبیِ کافکا شد و او را به انتشار آثارش تشویق کرد. اما کافکا نسبت به تواناییاش در نویسندگی شک داشت. او در سال ۱۹۲۴ تنها چند هفته قبل از چهلویکمین سالگرد تولدش بر اثر بیماری سل درگذشت. او از دوستش خواسته بود که پس از مرگش تمامی نوشتههایش را بسوزاند. اما بخت با آیندگان یار بود که ماکس برود خواستهی کافکا را برآورده نکرد. در غیر این صورت، آثاری همچون محاکمه هرگز منتشر نمیشدند. امروز این رمانِ ناتمام یکی از شناختهشدهترین آثار کافکا است. داستان دربارهی مردی است که بیآنکه بداند چه کرده است متهم شناخته میشود. طبق روال معمول آثار کافکا این داستان پایانِ خوشی ندارد.
🔸 کافکا در شبکههای اجتماعی به میم تبدیل شده است. این موضوع بهویژه دربارهی حشرهای که گرگور سامسا، قهرمان مسخ، به آن تبدیل شد صدق میکند. جوانان در تیکتاک و اینستاگرام نقلقولهایی از کافکا را رد و بدل میکنند، نقلقولهایی که هر چند شاید همیشه دقیق نباشد اما چیزی از رفتارهای پرستشگونه نسبت به او کم نمیکند. نقطهی اوج پرستشِ کافکا را میتوان در کیکهای تولدی به شکلِ او دید که تصاویرشان در اینترنت دست به دست میشود. کافکا اغلب به این دلیل برای جوانترها جذاب است که آنها نیز با مرجعیت رابطهای پُرتنِش دارند و گاهی به اندازهی شخصیتهای داستانیِ کافکا احساس سرگشتگی میکنند. موضوعاتی همچون بیگانگی، طردشدگی و مسائل مربوط به هویت، امروز ــ یک قرن پس از مرگ کافکا ــ به همان اندازهی زمانِ حیاتِ او اهمیت دارند.
@NashrAasoo 💭
🔸 فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ در پراگ متولد شد. او از اقلیت یهودیانِ آلمانیزبان بود، و به همین دلیل از همان ابتدا به نوعی غریبه محسوب میشد. کافکا همچنین آنقدرها مورد پذیرش خانوادهاش نبود و بهویژه تمام عمر از رفتار پدرش که ترجیح میداد پسرش بهجای نویسنده تاجر باشد رنج کشید. او که نمیتوانست تنها از طریق نویسندگی امرار معاش کند از صبح تا ظهر بهعنوان کارمند بیمه کار میکرد و پس از آن خودش را وقف فعالیتهایی میکرد که از آنها لذت میبرد. موتورسواری میکرد، سینما میرفت و به روسپیخانهها سر میزد. اهل ورزش بود. به پاریس و برلین سفر میکرد و از معاشرت با آدمها لذت میبرد. اما با زنان نمیتوانست ارتباط چندان خوبی برقرار کند، موضوعی که دلیلش تا حدی انتظارات اجتماعی بود. او مطمئن نبود که اگر فردی به دنبال رابطهای جدی با دیگری باشد چه حدی از صمیمیت میانشان قابلقبول است.
🔸 کافکا عصرها و شبها مینوشت: خاطرات، داستانهای کوتاه، رمان. ماکس برود بهترین دوستِ کافکا، که در دوران تحصیل در رشتهی حقوق با وی آشنا شده بود، متوجه استعداد ادبیِ کافکا شد و او را به انتشار آثارش تشویق کرد. اما کافکا نسبت به تواناییاش در نویسندگی شک داشت. او در سال ۱۹۲۴ تنها چند هفته قبل از چهلویکمین سالگرد تولدش بر اثر بیماری سل درگذشت. او از دوستش خواسته بود که پس از مرگش تمامی نوشتههایش را بسوزاند. اما بخت با آیندگان یار بود که ماکس برود خواستهی کافکا را برآورده نکرد. در غیر این صورت، آثاری همچون محاکمه هرگز منتشر نمیشدند. امروز این رمانِ ناتمام یکی از شناختهشدهترین آثار کافکا است. داستان دربارهی مردی است که بیآنکه بداند چه کرده است متهم شناخته میشود. طبق روال معمول آثار کافکا این داستان پایانِ خوشی ندارد.
🔸 کافکا در شبکههای اجتماعی به میم تبدیل شده است. این موضوع بهویژه دربارهی حشرهای که گرگور سامسا، قهرمان مسخ، به آن تبدیل شد صدق میکند. جوانان در تیکتاک و اینستاگرام نقلقولهایی از کافکا را رد و بدل میکنند، نقلقولهایی که هر چند شاید همیشه دقیق نباشد اما چیزی از رفتارهای پرستشگونه نسبت به او کم نمیکند. نقطهی اوج پرستشِ کافکا را میتوان در کیکهای تولدی به شکلِ او دید که تصاویرشان در اینترنت دست به دست میشود. کافکا اغلب به این دلیل برای جوانترها جذاب است که آنها نیز با مرجعیت رابطهای پُرتنِش دارند و گاهی به اندازهی شخصیتهای داستانیِ کافکا احساس سرگشتگی میکنند. موضوعاتی همچون بیگانگی، طردشدگی و مسائل مربوط به هویت، امروز ــ یک قرن پس از مرگ کافکا ــ به همان اندازهی زمانِ حیاتِ او اهمیت دارند.
@NashrAasoo 💭
Telegraph
فرانتس کافکا که بود و چرا امروز بیش از هر زمان دیگری محبوبیت دارد؟
* به مناسبت صدمین سالمرگ فرانتس کافکا فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ در پراگ متولد شد. او از اقلیت یهودیانِ آلمانیزبان بود، و به همین دلیل از همان ابتدا به نوعی غریبه محسوب میشد. کافکا همچنین آنقدرها مورد پذیرش خانوادهاش نبود و بهویژه تمام عمر از رفتار پدرش…
«پیکرِ کشتگان بهمثابهی پرساییِ سقراط، و پرساییِ سقراط بهمثابهی پیکرِ کشتگان ــ این هر دو آدمیان را برمیانگیزانند و شامهیِ آنان را نسبت به آنچه در پیرامونشان میگذرد، حسّاس میکنند: یکی با نیشِ تعفنی که میپراکند و دیگری با نیشِ پرسشهایی که در برابرِ سیاست و چهبسا دینداریِ موجود، طرح میکند. وجودِ جسد یا همان پیکر، خود طرحِ یک پرسشِ نخستین و ای بسا یک تراژدی است اما وقتی که همین جسد ربوده و ناپدید یا حتی دفنِ آن ممنوع میشود، همان پرسشِ نخستین شدتیافته و از دروناش پرسشهایِ تازه برمیرویند؛ پرسشهایی که راه برآمدنِ حقیقت را هموار میسازند.»
aasoo.org/fa/articles/4779
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/4779
@NashrAasoo 🔻
سقراط و پرسشنمادهای بیجانشده!🔻
🔹 انسان برای آن که منصفانه تصمیم بگیرد باید به وضعی بازگردد که عرفا به آن فنا گفتهاند، یعنی باید از همهیِ آن ساختها یا پیشداوریها و نمودهایِ آگاهیِ خود چنان فراتر رود که گویا به پسِ پشتِ پردهیِ بیخبری بازگشته است؛ به آن وضعیتی که در آن ذهن از خود بهمثابهی یک ساختِ اجتماعی و سیاسی ناآگاه است و زینرو، هر آن تصمیمِ او، رها از سوگیریهایی است که او را از عدالت بهمثابهی انصاف بازمیدارند. این وضعِ نخستین، همان لحظهیِ حیرت است که مدام باید به آن بازگشت تا ذهن از هر آن چیزی پاک شود که آن را از انصاف و عدالت دور میسازد. چنان که سقراط نیز تلاش میکرد تا با پرسشهایاش مردمان را به این ساحتِ نه هنوز بازگرداند؛ ساحتی که هنوز برساخته نشده و هنوز به شکل آگاهی، من یا خودبینی درنیامده و زینرو، به گونهای عمل میکند که گویا هیچ هنوز نمیداند و این ندانستگی همانا دانستگی اوست. ارادهیِ سقراط به دانستن و اندیشیدن چندان بود که میبایستی همه دانستههایِ پیشینِ خود را قربانی میکرد و سوگ از دست دادنِ آنها را به کشف و شهودی تازه مبدل میساخت.
🔹 نظامهایِ سیاسی و اجتماعی هرچه کمتر سکولار شده باشند، بیشتر به سیاستهایِ فاجعهبار میانجامند، زیرا آنها با برآشفتن و برشکستنِ گستاخانهیِ حریمهایی که باید پاس داشته شوند، آزادی بهمثابهی فضایی برابر و سرمایهای همگانی را با میدان دادن به عقاید و علایقِ شخصیِ خود نابود میسازند. آنها دچار این غفلت تراژیکاند که آزادی نه به تنهایی در جهانبودن ــ چنان که کرئون یا برخی قضاتِ آتنی میپنداشتند ــ بل چگونه با دیگری، با سقراط و آنتیگونه، در جهانبودن است.
🔹 رفتارِ حاکمان و نظامهایِ جبار با اجسادِ کشتگان همیشه به یک شکل نبوده است. آنها به وقتِ پیروزی و اقتدار ترجیح میدهند به جایِ نهانداشتنِ اجسادِ کشتگان با آنها عکسِ یادگاری بگیرند، آنها را در کوی و برزن بگردانند، به تازیانه گیرند، بیاویزند و حتی دفنناشده در ناکجایی رها سازند تا خوراک ددان گردند تا بل با تنیدنِ وحشت در دلِ جامعه عبرتآموزِ زندگان شوند. اما همین حاکمان، وقتی که موقعیتِ خود را چندان استوار نمییابند، اجساد را تا بدانجا که ممکن است به سرعت دفن یا پنهان میکنند تا بل آنها را از انظارِ مردمان دور نگه دارند؛ چرا که این اجسادْ تنها بحرانِ مشروعیت یا ناسازگاریِ منافعِ آنان با جامعه را برملا نمیسازند، بل بیش از همه، هر جسدِ کشتهشده خودْ فریادِ بلندی است که همنوعاناش را به دادخواهی فرامیخواند: آری، هر جسدِ کشته شده یک بانگِ دادخواهی است و بسا دقیقتر، زندگیِ ناکردهای است که دگر شدِ این چرخِ کُشنده و این دولتِ ناروا را به مرموزترین نایها و محزونترین زمزمهها تمنا میکند و هرگز بازنمیایستد، مگر آن که روزی شنفته شود و به زندگی بازگردد و زندگیِ ناتمامِ خویش را تمام کند.
@NashrAasoo 💭
🔹 انسان برای آن که منصفانه تصمیم بگیرد باید به وضعی بازگردد که عرفا به آن فنا گفتهاند، یعنی باید از همهیِ آن ساختها یا پیشداوریها و نمودهایِ آگاهیِ خود چنان فراتر رود که گویا به پسِ پشتِ پردهیِ بیخبری بازگشته است؛ به آن وضعیتی که در آن ذهن از خود بهمثابهی یک ساختِ اجتماعی و سیاسی ناآگاه است و زینرو، هر آن تصمیمِ او، رها از سوگیریهایی است که او را از عدالت بهمثابهی انصاف بازمیدارند. این وضعِ نخستین، همان لحظهیِ حیرت است که مدام باید به آن بازگشت تا ذهن از هر آن چیزی پاک شود که آن را از انصاف و عدالت دور میسازد. چنان که سقراط نیز تلاش میکرد تا با پرسشهایاش مردمان را به این ساحتِ نه هنوز بازگرداند؛ ساحتی که هنوز برساخته نشده و هنوز به شکل آگاهی، من یا خودبینی درنیامده و زینرو، به گونهای عمل میکند که گویا هیچ هنوز نمیداند و این ندانستگی همانا دانستگی اوست. ارادهیِ سقراط به دانستن و اندیشیدن چندان بود که میبایستی همه دانستههایِ پیشینِ خود را قربانی میکرد و سوگ از دست دادنِ آنها را به کشف و شهودی تازه مبدل میساخت.
🔹 نظامهایِ سیاسی و اجتماعی هرچه کمتر سکولار شده باشند، بیشتر به سیاستهایِ فاجعهبار میانجامند، زیرا آنها با برآشفتن و برشکستنِ گستاخانهیِ حریمهایی که باید پاس داشته شوند، آزادی بهمثابهی فضایی برابر و سرمایهای همگانی را با میدان دادن به عقاید و علایقِ شخصیِ خود نابود میسازند. آنها دچار این غفلت تراژیکاند که آزادی نه به تنهایی در جهانبودن ــ چنان که کرئون یا برخی قضاتِ آتنی میپنداشتند ــ بل چگونه با دیگری، با سقراط و آنتیگونه، در جهانبودن است.
🔹 رفتارِ حاکمان و نظامهایِ جبار با اجسادِ کشتگان همیشه به یک شکل نبوده است. آنها به وقتِ پیروزی و اقتدار ترجیح میدهند به جایِ نهانداشتنِ اجسادِ کشتگان با آنها عکسِ یادگاری بگیرند، آنها را در کوی و برزن بگردانند، به تازیانه گیرند، بیاویزند و حتی دفنناشده در ناکجایی رها سازند تا خوراک ددان گردند تا بل با تنیدنِ وحشت در دلِ جامعه عبرتآموزِ زندگان شوند. اما همین حاکمان، وقتی که موقعیتِ خود را چندان استوار نمییابند، اجساد را تا بدانجا که ممکن است به سرعت دفن یا پنهان میکنند تا بل آنها را از انظارِ مردمان دور نگه دارند؛ چرا که این اجسادْ تنها بحرانِ مشروعیت یا ناسازگاریِ منافعِ آنان با جامعه را برملا نمیسازند، بل بیش از همه، هر جسدِ کشتهشده خودْ فریادِ بلندی است که همنوعاناش را به دادخواهی فرامیخواند: آری، هر جسدِ کشته شده یک بانگِ دادخواهی است و بسا دقیقتر، زندگیِ ناکردهای است که دگر شدِ این چرخِ کُشنده و این دولتِ ناروا را به مرموزترین نایها و محزونترین زمزمهها تمنا میکند و هرگز بازنمیایستد، مگر آن که روزی شنفته شود و به زندگی بازگردد و زندگیِ ناتمامِ خویش را تمام کند.
@NashrAasoo 💭
Telegraph
سقراط و پرسشنمادهای بیجانشده!
برای نیکا ــ که گفت: نه! ۱ مُرده میتواند بدریخت باشد اما نیرومندتر است، چرا که مرگْ او را آزاد کرده است.[1] این نیرومندی، پُرسایی را هم دربرمیگیرد؛ زیرا پُرسیدن همانا مُردنْ پیش از مرگِ طبیعی است و از آن قدرت مییابد و بدریختی یا از ریختافتادگیاش نیز…
اتهام سرقت ادبی میتواند هولناک باشد. انکار چنین قصدی به شخص امکان میدهد که از این اتهام طفره برود. «شاید در عمل مقصر باشم، اما فریبکار نیستم!» اما آیا قصد و نیت نداشتن مهم است؟ آیا واقعاً هیچ قصدی در کار نبوده است؟ و این دربارهی شخصیت اخلاقیِ نویسنده به ما چه میگوید؟
aasoo.org/fa/articles/4726
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/4726
@NashrAasoo 🔻
چرا بسیاری از سارقانِ ادبی منکرِ خطای خودند 🔻
✍️ ابتدا بیایید ببینیم که آیا نداشتن قصد و نیت مهم است یا نه. اخیراً یک استاد تاریخ در دانشگاه پرینستون در مقابل اتهام سرقت ادبیِ دنبالهدار به دفاعی شبیه به همان دفاع دانشجویان متوسل شد: چنین قصدی نداشتم. جامعهی علمی عمدتاً این مسئله را نادیده گرفت، شاید چون پای سیاست وسط بود (دانشپژوهی که چنین اتهاماتی زده بود در جبههی سیاسیِ مخالف با این استاد تاریخ قرار داشت). در پی آن، این استاد به همه گفت که از این کژرفتاری تبرئه شده است. اخیراً وقتی که رئیس دانشگاه هاروارد، پیش از استعفا، با اتهام سرقت ادبی مواجه شد، نظر دانشگاه این بود که او فقط در مورد «ارجاع ناکافی به منابع» و «همان حرف را، بدون استناد لازم، به زبان دیگری گفتن» مقصر بوده و هیچ سند و مدرکی مبنی بر «فریبکاری یا بیملاحظگیِ عمدی» پیدا نشده است.
✍️ سرقت ادبی به طور ساده به معنای ارائهی کلمات یا ایدههای دیگران بهعنوان کلمات یا ایدههای خودمان است. این مستلزم قصد و نیت بد نیست. تعاریف سرقت ادبی، بهویژه در زمینهی تحصیلات عالی، معمولاً چیزی دربارهی قصد و نیت نمیگوید، یا آشکارا بیان میکند که سرقت ادبی میتواند غیرعمدی باشد. سرقت ادبی نیازمند «کوشش برای مخفی کردن دِین فکری» نیست. رونویسیِ سرسری و نسنجیده، غفلت از ذکر منابع، و بازگوییِ سست و آبکی (که گاه «سرهمبندینویسی» خوانده میشود) نمونههایی از سرقت ادبی به شمار میرود.
✍️ بر اساس نوعی نگرش رایج در فلسفهی اخلاق معاصر، قصد و نیت ربطی به مجاز بودن عمل ندارد. برای مثال، دادن غذای مسمومکننده به دیگران خطاست، حتی اگر قصد و نیتی برای آسیب رساندن در کار نباشد. اگر این دیدگاه را بپذیریم، به آسانی میتوان فهمید که چرا سرقت ادبی، حتی وقتی که از روی قصد و نیت نباشد، باز هم خطاست. اما حتی اگر مثل من این دیدگاه کلی را رد کنید و قصد و نیت را یکی از عوامل اصلیِ خطابودن بعضی از کارها بدانید، به این معنا نیست که قصد و نیت عامل اصلیِ هر عمل خطایی است.
@NashrAasoo 💭
✍️ ابتدا بیایید ببینیم که آیا نداشتن قصد و نیت مهم است یا نه. اخیراً یک استاد تاریخ در دانشگاه پرینستون در مقابل اتهام سرقت ادبیِ دنبالهدار به دفاعی شبیه به همان دفاع دانشجویان متوسل شد: چنین قصدی نداشتم. جامعهی علمی عمدتاً این مسئله را نادیده گرفت، شاید چون پای سیاست وسط بود (دانشپژوهی که چنین اتهاماتی زده بود در جبههی سیاسیِ مخالف با این استاد تاریخ قرار داشت). در پی آن، این استاد به همه گفت که از این کژرفتاری تبرئه شده است. اخیراً وقتی که رئیس دانشگاه هاروارد، پیش از استعفا، با اتهام سرقت ادبی مواجه شد، نظر دانشگاه این بود که او فقط در مورد «ارجاع ناکافی به منابع» و «همان حرف را، بدون استناد لازم، به زبان دیگری گفتن» مقصر بوده و هیچ سند و مدرکی مبنی بر «فریبکاری یا بیملاحظگیِ عمدی» پیدا نشده است.
✍️ سرقت ادبی به طور ساده به معنای ارائهی کلمات یا ایدههای دیگران بهعنوان کلمات یا ایدههای خودمان است. این مستلزم قصد و نیت بد نیست. تعاریف سرقت ادبی، بهویژه در زمینهی تحصیلات عالی، معمولاً چیزی دربارهی قصد و نیت نمیگوید، یا آشکارا بیان میکند که سرقت ادبی میتواند غیرعمدی باشد. سرقت ادبی نیازمند «کوشش برای مخفی کردن دِین فکری» نیست. رونویسیِ سرسری و نسنجیده، غفلت از ذکر منابع، و بازگوییِ سست و آبکی (که گاه «سرهمبندینویسی» خوانده میشود) نمونههایی از سرقت ادبی به شمار میرود.
✍️ بر اساس نوعی نگرش رایج در فلسفهی اخلاق معاصر، قصد و نیت ربطی به مجاز بودن عمل ندارد. برای مثال، دادن غذای مسمومکننده به دیگران خطاست، حتی اگر قصد و نیتی برای آسیب رساندن در کار نباشد. اگر این دیدگاه را بپذیریم، به آسانی میتوان فهمید که چرا سرقت ادبی، حتی وقتی که از روی قصد و نیت نباشد، باز هم خطاست. اما حتی اگر مثل من این دیدگاه کلی را رد کنید و قصد و نیت را یکی از عوامل اصلیِ خطابودن بعضی از کارها بدانید، به این معنا نیست که قصد و نیت عامل اصلیِ هر عمل خطایی است.
@NashrAasoo 💭
آسو
چرا بسیاری از سارقانِ ادبی منکرِ خطای خودند
در نظرسنجیِ بینامی از دهها هزار دانشجو در آمریکا و کانادا، بیش از یکسوم از آنها به ارتکاب نوعی سرقت ادبی اقرار کردند.
از نسلکشیِ ارمنیها در سالهای آخر امپراتوری عثمانی بیش از یک قرن میگذرد اما شبح این فاجعه همچنان بر زندگیِ بسیاری از نوادگانِ آنها سایه افکنده است.
aasoo.org/fa/articles/4797
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/4797
@NashrAasoo 🔻
نگاهی به زندگی «ارمنیهای پنهان» در ترکیه 🔻
✍️ بیش از یک قرن قبل در بحبوحهی کشتار و تبعید ارمنیها به دست ترکهای عثمانی، شمار بسیاری از کودکانِ یتیم ارمنی به خانوادههای ترک و کرد یا به یتیمخانهها سپرده شدند، و گروهی دیگر از آنها را اقوام و همسایگانِ مسلمان به فرزندی پذیرفتند. هویت اکثر این کودکان را انکار کردند، نامهای دیگری روی آنها گذاشتند، قومیت ترکی یا کردی به آنها دادند، و دینشان را از آنها گرفتند و مسلمان محسوبشان کردند. بعضی از ارمنیهای بزرگسال هم بر اثر ترس دست از دینشان کشیدند و مسلمان شدند. شماری از زنان ارمنی ربوده شدند و به اجبار با مردان کُرد و تُرک ازدواج کردند. همهی این افراد را به نام «ارمنیهای پنهان»، به ترکی «کریپتو ارمنیلر»، می شناسند.
✍️ ارمنیهای پنهان همهچیز را رها کردند، در مناطق دورافتاده مخفی شدند، ارتباطشان را با دنیا قطع کردند و برای چند دهه، از اساسیترین قانون بقا به دقت پیروی کردند: سکوت. اما هویت قومی و مذهبیِ این بازماندگانِ خاموش بهشدت تغییر کرد. چه آنها که مجبور به تغییر مذهب نشدند و چه آنهایی که به اجبار به اسلام گرویدند. گروهی ارمنیهای پنهان را ارامنهای میدانند که مسیحی ماندند اما هویتِ دینیشان را آشکار نکردند، اما بعضی دیگر ارامنهی مسلمانشده را هم ارمنیهای پنهان میدانند. روبن ملکونیان، ترکشناس ارمنیتبار، حداقل دو دسته را تحت عنوان «ارمنیهای هترودوکس» طبقهبندی کرده است: گروه اول ارمنیهای پنهان که مسیحی ماندند و گروه دوم ارمنیهایی که اجدادشان مسلمان شدهاند و آنان را ارامنهی مسلمانشده مینامند.
✍️ زمانی بود که «آقاها» به غارت روستاهای ارامنه و بیرون راندن اهالی تشویق میشدند. یک روز گروهی، از جمله ایوپ آقا، به روستای سارا یورش میبرند. مردانِ روستا را جمع میکنند و میبرند. یک ماه بعد، سارا در هنگام لباس شستن در رودخانهای نزدیک خانهاش بازویی مثلهشده را میبیند و متوجه میشود که ساعت مچیِ بستهشده به آن دستِ بریده شبیه ساعت عموی اوست. سگی دستِ بریده را به دندان میگیرد و به غاری میبرد. سارا به دنبال سگ وارد غار میشود و اجساد مردانِ روستا را پیدا میکند، اجسادی که سگها آنها را مثله کردهاند. این غار را مردم محلی هنوز غار ارمنی مینامند. بازماندگان تصمیم به ترک روستا میگیرند، اما ایوپ آقا آنها را به اسارت میگیرد و در جایی انبارمانند حبس میکند و روزها آنها را گرسنه و تشنه نگه میدارد. چندی بعد او در میان اسیران سارا را، که دختر بسیار زیبایی بوده، میبیند و عاشق او میشود. ایوپ آقا، که قبلاً دو زن داشته، به سارا میگوید که با او ازدواج خواهد کرد اما سارا نمیپذیرد. ایوپ مادر سارا را تهدید به قتل میکند و در نهایت به علت امتناع سارا مادرش را میکشد. بعد پدرش را تهدید به قتل میکند و او را هم میکشد. سرانجام وقتی ایوپ آقا تهدید میکند که برادر سارا را هم خواهد کشت، سارا حاضر به ازدواج میشود، مشروط به اینکه نامش سارا بماند و عوض نشود.
@NashrAasoo 💭
✍️ بیش از یک قرن قبل در بحبوحهی کشتار و تبعید ارمنیها به دست ترکهای عثمانی، شمار بسیاری از کودکانِ یتیم ارمنی به خانوادههای ترک و کرد یا به یتیمخانهها سپرده شدند، و گروهی دیگر از آنها را اقوام و همسایگانِ مسلمان به فرزندی پذیرفتند. هویت اکثر این کودکان را انکار کردند، نامهای دیگری روی آنها گذاشتند، قومیت ترکی یا کردی به آنها دادند، و دینشان را از آنها گرفتند و مسلمان محسوبشان کردند. بعضی از ارمنیهای بزرگسال هم بر اثر ترس دست از دینشان کشیدند و مسلمان شدند. شماری از زنان ارمنی ربوده شدند و به اجبار با مردان کُرد و تُرک ازدواج کردند. همهی این افراد را به نام «ارمنیهای پنهان»، به ترکی «کریپتو ارمنیلر»، می شناسند.
✍️ ارمنیهای پنهان همهچیز را رها کردند، در مناطق دورافتاده مخفی شدند، ارتباطشان را با دنیا قطع کردند و برای چند دهه، از اساسیترین قانون بقا به دقت پیروی کردند: سکوت. اما هویت قومی و مذهبیِ این بازماندگانِ خاموش بهشدت تغییر کرد. چه آنها که مجبور به تغییر مذهب نشدند و چه آنهایی که به اجبار به اسلام گرویدند. گروهی ارمنیهای پنهان را ارامنهای میدانند که مسیحی ماندند اما هویتِ دینیشان را آشکار نکردند، اما بعضی دیگر ارامنهی مسلمانشده را هم ارمنیهای پنهان میدانند. روبن ملکونیان، ترکشناس ارمنیتبار، حداقل دو دسته را تحت عنوان «ارمنیهای هترودوکس» طبقهبندی کرده است: گروه اول ارمنیهای پنهان که مسیحی ماندند و گروه دوم ارمنیهایی که اجدادشان مسلمان شدهاند و آنان را ارامنهی مسلمانشده مینامند.
✍️ زمانی بود که «آقاها» به غارت روستاهای ارامنه و بیرون راندن اهالی تشویق میشدند. یک روز گروهی، از جمله ایوپ آقا، به روستای سارا یورش میبرند. مردانِ روستا را جمع میکنند و میبرند. یک ماه بعد، سارا در هنگام لباس شستن در رودخانهای نزدیک خانهاش بازویی مثلهشده را میبیند و متوجه میشود که ساعت مچیِ بستهشده به آن دستِ بریده شبیه ساعت عموی اوست. سگی دستِ بریده را به دندان میگیرد و به غاری میبرد. سارا به دنبال سگ وارد غار میشود و اجساد مردانِ روستا را پیدا میکند، اجسادی که سگها آنها را مثله کردهاند. این غار را مردم محلی هنوز غار ارمنی مینامند. بازماندگان تصمیم به ترک روستا میگیرند، اما ایوپ آقا آنها را به اسارت میگیرد و در جایی انبارمانند حبس میکند و روزها آنها را گرسنه و تشنه نگه میدارد. چندی بعد او در میان اسیران سارا را، که دختر بسیار زیبایی بوده، میبیند و عاشق او میشود. ایوپ آقا، که قبلاً دو زن داشته، به سارا میگوید که با او ازدواج خواهد کرد اما سارا نمیپذیرد. ایوپ مادر سارا را تهدید به قتل میکند و در نهایت به علت امتناع سارا مادرش را میکشد. بعد پدرش را تهدید به قتل میکند و او را هم میکشد. سرانجام وقتی ایوپ آقا تهدید میکند که برادر سارا را هم خواهد کشت، سارا حاضر به ازدواج میشود، مشروط به اینکه نامش سارا بماند و عوض نشود.
@NashrAasoo 💭
آسو
نگاهی به زندگی «ارمنیهای پنهان» در ترکیه
زوج مسلمانی که ۲۶ سال از ازدواجشان میگذرد، میشنوند که کلیسای ارامنه در دیار بکر بازگشایی شده است. زن به شوهر اعتراف میکند که ارمنیتبار است، شوهر با تعجب به او نگاه میکند و میگوید: «واقعاً؟ من
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کوتاه «هزار و صد»
شبنم طلوعی
🎥 فیلم کوتاه «هزار و صد» بر اساس روایات افراد واقعی ساخته شده و تصویری است از خشونت جنسی و روانی علیه زنی که در جریان خیزش «#زن_زندگی_آزادی» دستگیر و به اعتراف اجباری وادار میشود.
@NashrAasoo 🔺
شبنم طلوعی
🎥 فیلم کوتاه «هزار و صد» بر اساس روایات افراد واقعی ساخته شده و تصویری است از خشونت جنسی و روانی علیه زنی که در جریان خیزش «#زن_زندگی_آزادی» دستگیر و به اعتراف اجباری وادار میشود.
@NashrAasoo 🔺
«پس از چهار دهه خشونت جنسی و تجاوز به زندانیان سیاسی در ایران، و در شرایطی که صدای اعتراض بازماندگانِ این خشونتها رساتر از همیشه است، اکنون به سختی میتوان چنین شکنجههایی را انکار کرد و راویان را به دروغگویی و مبالغه متهم ساخت. هنوز اما بسیاری از کسانی که در سالهای دور دههی شصت یا همین چند سال قبل، بیخ گوش ما در زندان مورد تجاوز قرار گرفتند، رنج تحمل این خشونت را به تنهایی به دوش میکشند.»
aasoo.org/fa/articles/4801
@NashrAasoo 🔻
aasoo.org/fa/articles/4801
@NashrAasoo 🔻
تجاوز به زندانیان سیاسی، سلاح جمهوری اسلامی برای سرکوب معترضان🔻
🔸 سال ۱۳۸۵ بود، چند روز بعد از تجمع ۲۲ خرداد در میدان هفت تیر تهران در اعتراض به قوانین نابرابر. ۷۰ نفر از شرکتکنندگان در آن تجمع پس از ضربوشتم بازداشت شده و بسیاری دیگر در معرض دستگیری بودند. ما سه دختر جوانِ بیستوچند ساله بودیم که روز تجمع جانِ سالم به در بردهبودیم و میدانستیم که باید برای بازداشت آماده باشیم. زیر هُرم آفتاب داغ تهران، خیابان کریمخان را بالا میرفتیم و پچپچکنان همهی سناریوهای بازداشت و بازجویی و شکنجه را مرور میکردیم. به شکنجهها که رسیدیم، «ه» که جوانترینمان بود و از خانوادهای سیاسی میآمد، گفت: «من از اینها خیلی نمیترسم، اما اگر ... اگر به ما هم ... مثل زنانی که دههی شصت گرفتهبودنشان...». بریده بریده حرف میزد و جرئت نمیکردیم بگوییم که میفهمیم چه میگوید. خودش بعد از چند لحظه ایستاد، توی چشمهایمان نگاه کرد و گفت: «اگر در زندان به ما تجاوز کردند، چه کار کنیم؟»
🔸 در گزارشهایی که از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ (۱۳۶۳-۱۳۶۹) از سوی نمایندهی ویژهی سازمان ملل در امور ایران منتشر شد بارها به شهادت زندانیانِ سیاسیای که مورد تجاوز قرار گرفته یا شاهد آزار جنسی و تجاوز به دیگر زندانیان سیاسی بودند، اشاره شده بود. یکی از آن موارد همان پچپچهایی بود که ما هم بیست سال بعد شنیدیم و نگرانش بودیم: در گزارش سازمان ملل متحد که دوم نوامبر ۱۹۸۹ (۱۱ آبان ۱۳۶۸) منتشر شد آمده بود: «از سال ۱۳۶۶ به بعد، برخی خانوادههای زندانیان سیاسی زن، گواهیِ ازدواج دختران زندانیشان را از مقامات اداری دریافت کرده بودند. این گواهیهای ازدواج مربوط به زنانی بود که گفته میشود قبل از اعدام مورد تجاوز قرار گرفتهاند.» سازمان عفو بینالملل نیز در گزارشی که در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) منتشر کرد، آورده بود که از سال ۱۳۵۹ گزارشهایی مبنی بر انواع گوناگون آزار جنسی، از جمله تجاوز به زندانیان سیاسی، را دریافت کرده است. این سازمان بینالمللیِ حقوق بشری همچنین اعلام کرد که گزارشهایی مبنی بر اجبار زنان جوانِ زندانی به عقد موقت با مأموران سپاه و تجاوز به آنها در شب قبل از اعدام را دریافت کرده است.
🔸 بسیاری از روزنامهنگاران و فعالان مدنی و سیاسی که در دهههای ۷۰ و ۸۰ بازداشت شدهاند، با شکنجههای جنسی، از جمله تجاوز، روبهرو شدهاند. با این حال، بعد از خیزش «زن، زندگی، آزادی» توجه جامعه و رسانهها بیش از پیش و به شکلی گسترده به این مسئله جلب شد. ما نمیدانیم که آیا شدت و بسامد شکنجههای جنسی در اعتراضات اخیر بیش از موارد پیشین، از جمله اعتراضات گسترده در سالهای ۸۸، ۹۶ و ۹۸، بوده است یا نه. اما تعداد کسانی که پس از اعتراضات سراسریِ ۱۴۰۱ از شکنجههای جنسی در زندانهای جمهوری اسلامی ایران خبر دادهاند، بسیار بیشتر از دورههای قبلی بوده است. سازمان عفو بینالملل در گزارشی که در زمستان سال جاری میلادی منتشر شد، این خشونتهای جنسی را سلاحی در دست جمهوری اسلامی برای سرکوب خیزش «زن، زندگی، آزادی» توصیف کرد.
@NashrAasoo 💭
🔸 سال ۱۳۸۵ بود، چند روز بعد از تجمع ۲۲ خرداد در میدان هفت تیر تهران در اعتراض به قوانین نابرابر. ۷۰ نفر از شرکتکنندگان در آن تجمع پس از ضربوشتم بازداشت شده و بسیاری دیگر در معرض دستگیری بودند. ما سه دختر جوانِ بیستوچند ساله بودیم که روز تجمع جانِ سالم به در بردهبودیم و میدانستیم که باید برای بازداشت آماده باشیم. زیر هُرم آفتاب داغ تهران، خیابان کریمخان را بالا میرفتیم و پچپچکنان همهی سناریوهای بازداشت و بازجویی و شکنجه را مرور میکردیم. به شکنجهها که رسیدیم، «ه» که جوانترینمان بود و از خانوادهای سیاسی میآمد، گفت: «من از اینها خیلی نمیترسم، اما اگر ... اگر به ما هم ... مثل زنانی که دههی شصت گرفتهبودنشان...». بریده بریده حرف میزد و جرئت نمیکردیم بگوییم که میفهمیم چه میگوید. خودش بعد از چند لحظه ایستاد، توی چشمهایمان نگاه کرد و گفت: «اگر در زندان به ما تجاوز کردند، چه کار کنیم؟»
🔸 در گزارشهایی که از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ (۱۳۶۳-۱۳۶۹) از سوی نمایندهی ویژهی سازمان ملل در امور ایران منتشر شد بارها به شهادت زندانیانِ سیاسیای که مورد تجاوز قرار گرفته یا شاهد آزار جنسی و تجاوز به دیگر زندانیان سیاسی بودند، اشاره شده بود. یکی از آن موارد همان پچپچهایی بود که ما هم بیست سال بعد شنیدیم و نگرانش بودیم: در گزارش سازمان ملل متحد که دوم نوامبر ۱۹۸۹ (۱۱ آبان ۱۳۶۸) منتشر شد آمده بود: «از سال ۱۳۶۶ به بعد، برخی خانوادههای زندانیان سیاسی زن، گواهیِ ازدواج دختران زندانیشان را از مقامات اداری دریافت کرده بودند. این گواهیهای ازدواج مربوط به زنانی بود که گفته میشود قبل از اعدام مورد تجاوز قرار گرفتهاند.» سازمان عفو بینالملل نیز در گزارشی که در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) منتشر کرد، آورده بود که از سال ۱۳۵۹ گزارشهایی مبنی بر انواع گوناگون آزار جنسی، از جمله تجاوز به زندانیان سیاسی، را دریافت کرده است. این سازمان بینالمللیِ حقوق بشری همچنین اعلام کرد که گزارشهایی مبنی بر اجبار زنان جوانِ زندانی به عقد موقت با مأموران سپاه و تجاوز به آنها در شب قبل از اعدام را دریافت کرده است.
🔸 بسیاری از روزنامهنگاران و فعالان مدنی و سیاسی که در دهههای ۷۰ و ۸۰ بازداشت شدهاند، با شکنجههای جنسی، از جمله تجاوز، روبهرو شدهاند. با این حال، بعد از خیزش «زن، زندگی، آزادی» توجه جامعه و رسانهها بیش از پیش و به شکلی گسترده به این مسئله جلب شد. ما نمیدانیم که آیا شدت و بسامد شکنجههای جنسی در اعتراضات اخیر بیش از موارد پیشین، از جمله اعتراضات گسترده در سالهای ۸۸، ۹۶ و ۹۸، بوده است یا نه. اما تعداد کسانی که پس از اعتراضات سراسریِ ۱۴۰۱ از شکنجههای جنسی در زندانهای جمهوری اسلامی ایران خبر دادهاند، بسیار بیشتر از دورههای قبلی بوده است. سازمان عفو بینالملل در گزارشی که در زمستان سال جاری میلادی منتشر شد، این خشونتهای جنسی را سلاحی در دست جمهوری اسلامی برای سرکوب خیزش «زن، زندگی، آزادی» توصیف کرد.
@NashrAasoo 💭
Telegraph
تجاوز به زندانیان سیاسی، سلاح جمهوری اسلامی برای سرکوب معترضان
سال ۱۳۸۵ بود، چند روز بعد از تجمع ۲۲ خرداد در میدان هفت تیر تهران در اعتراض به قوانین نابرابر. ۷۰ نفر از شرکتکنندگان در آن تجمع پس از ضربوشتم بازداشت شده و بسیاری دیگر در معرض دستگیری بودند. ما سه دختر جوانِ بیستوچند ساله بودیم که روز تجمع جانِ سالم…