♦️دانشآموز ترک و فرار از مدرسه: «روزهای بسیاری بعدازظهرها از مدرسه در میرفتم»
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱ مهر ۱۴۰۴
چند روز پیش، از ماه مهر نوشتم و احوال و تجربههایی که در بارهی این ماه عزیز دارم. اما دیدم برخی هموطنان ام اصلاً خاطرهی خوبی از ماه مهر ندارند. تأسف خوردم و قدری آزرده خاطر شدم. آنها نوشتند که زبان مادریشان فارسی نبوده و رنجها و دردهای زیادی به همین خاطر در مدرسه تجربه کرده اند. ذهن ام درگیر آزردهگیی برخی هموطنان ام از ماه مهر شد. امروز که اوّل مهر است، در حال یادداشتبرداری بهمنظور سخنرانی بودم، برای چندمین بار مصاحبهای را از دکتر سیدجواد طباطبایی خواندم و این بار جور دیگری خواندم و نکات دیگری در سخنان او دیدم.
دکتر سیدجواد طباطبایی در این گفتوگو چند جا در بارهی دوران دانشآموزیی خود سخن گفته است. جایی گفته است که در دوران ابتدایی چندان فارسی نمیدانسته است و در دوران دبیرستان هم تا حدی میتوانسته فارسی سخن بگوید:
««طبیعی است که تا وقتی در دبستان بودم، چندان فارسی نمیدانستم، اما وقتی وارد دبیرستان شدم بهطور کامل میتوانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز صحبت کنم» (طباطبایی، ۱۳۹۲؛ https://www.cgie.org.ir/fa/news/3521).
علاوه بر این، دکتر سیدجواد طباطبایی گفته است که به مدرسه علاقه نداشته، شاگرد خوبی نبوده و حتّا از مدرسه فرار میکرده است:
«مدرسه را هرگز ترک نکردم، اما هیچوقت علاقه چندانی به درس مدرسه پیدا نکردم. به همین دلیل شاگرد خوبی نبودم، جز در برخی درسها بسیار متوسط بودم. بیشتر میخواستم درسی را بخوانم که برایم جالب بود. البته به فلسفه و ادبیات بیشتر علاقه داشتم. پیش از آن نیز کمابیش از مدرسه گریزان بودم. حتی در ۹ سالگی، اندکی پس از فوت پدرم، روزهای بسیاری بعدازظهرها از مدرسه در میرفتم و میرفتم در خیابان فردوسی تبریز و مثلا «فکر میکردم» یعنی در خود فرو میرفتم. البته این حرف الان خنده دار به نظر میرسد، اما من این وضع را این طور میفهمیدم. تا اینکه لو رفتم و حسابی کتک خوردم. آنوقتها کتک زدن ممنوع نبود! بسیار دردناک بود، اما خیلی قانع نشدم که کار بدی کردهام» (همان).
دکتر طباطبایی نگفته که بهخاطر زبان متفاوت اش با زبانی که در مدرسه برای تدریس استفاده میشده، مدرسه را دوست نداشته و بارها فرار کرده است. بهنظر شما چرا این دانشآموز ترک چنین وضعی در دروان دانشآموزی داشته و حتّا از مدرسه فرار میکرده است؟
آیا شما هم بهعنوان دانشآموز غیر فارسی زبان، تجربهی مشابهی داشته اید؟
لطفاً اگر زبان مادریتان غیر فارسی بوده و در دوران دانشآموزی فارسی نمیدانسته اید، از تجربیات و احوالتان برای من بنویسید و به نشانیی ادمین ارسال کنید! (@Ziresagfeasman2017) امیدوار ام مخاطبان عرب و لر و ترک و کرد و ترکمن و بلوچ و غیره که فارسی نمیدانسته اند، برای ما خاطرات و تجربیات خود را بنویسند و ارسال کنند!
#مهر
#مدرسه
#ستم_زبانی
#فرار_از_مدرسه
#سید_جواد_طباطبایی
@NewHasanMohaddesi
✍️حسن محدثیی گیلوایی
۱ مهر ۱۴۰۴
چند روز پیش، از ماه مهر نوشتم و احوال و تجربههایی که در بارهی این ماه عزیز دارم. اما دیدم برخی هموطنان ام اصلاً خاطرهی خوبی از ماه مهر ندارند. تأسف خوردم و قدری آزرده خاطر شدم. آنها نوشتند که زبان مادریشان فارسی نبوده و رنجها و دردهای زیادی به همین خاطر در مدرسه تجربه کرده اند. ذهن ام درگیر آزردهگیی برخی هموطنان ام از ماه مهر شد. امروز که اوّل مهر است، در حال یادداشتبرداری بهمنظور سخنرانی بودم، برای چندمین بار مصاحبهای را از دکتر سیدجواد طباطبایی خواندم و این بار جور دیگری خواندم و نکات دیگری در سخنان او دیدم.
دکتر سیدجواد طباطبایی در این گفتوگو چند جا در بارهی دوران دانشآموزیی خود سخن گفته است. جایی گفته است که در دوران ابتدایی چندان فارسی نمیدانسته است و در دوران دبیرستان هم تا حدی میتوانسته فارسی سخن بگوید:
««طبیعی است که تا وقتی در دبستان بودم، چندان فارسی نمیدانستم، اما وقتی وارد دبیرستان شدم بهطور کامل میتوانستم فارسی بخوانم و تا حدی نیز صحبت کنم» (طباطبایی، ۱۳۹۲؛ https://www.cgie.org.ir/fa/news/3521).
علاوه بر این، دکتر سیدجواد طباطبایی گفته است که به مدرسه علاقه نداشته، شاگرد خوبی نبوده و حتّا از مدرسه فرار میکرده است:
«مدرسه را هرگز ترک نکردم، اما هیچوقت علاقه چندانی به درس مدرسه پیدا نکردم. به همین دلیل شاگرد خوبی نبودم، جز در برخی درسها بسیار متوسط بودم. بیشتر میخواستم درسی را بخوانم که برایم جالب بود. البته به فلسفه و ادبیات بیشتر علاقه داشتم. پیش از آن نیز کمابیش از مدرسه گریزان بودم. حتی در ۹ سالگی، اندکی پس از فوت پدرم، روزهای بسیاری بعدازظهرها از مدرسه در میرفتم و میرفتم در خیابان فردوسی تبریز و مثلا «فکر میکردم» یعنی در خود فرو میرفتم. البته این حرف الان خنده دار به نظر میرسد، اما من این وضع را این طور میفهمیدم. تا اینکه لو رفتم و حسابی کتک خوردم. آنوقتها کتک زدن ممنوع نبود! بسیار دردناک بود، اما خیلی قانع نشدم که کار بدی کردهام» (همان).
دکتر طباطبایی نگفته که بهخاطر زبان متفاوت اش با زبانی که در مدرسه برای تدریس استفاده میشده، مدرسه را دوست نداشته و بارها فرار کرده است. بهنظر شما چرا این دانشآموز ترک چنین وضعی در دروان دانشآموزی داشته و حتّا از مدرسه فرار میکرده است؟
آیا شما هم بهعنوان دانشآموز غیر فارسی زبان، تجربهی مشابهی داشته اید؟
لطفاً اگر زبان مادریتان غیر فارسی بوده و در دوران دانشآموزی فارسی نمیدانسته اید، از تجربیات و احوالتان برای من بنویسید و به نشانیی ادمین ارسال کنید! (@Ziresagfeasman2017) امیدوار ام مخاطبان عرب و لر و ترک و کرد و ترکمن و بلوچ و غیره که فارسی نمیدانسته اند، برای ما خاطرات و تجربیات خود را بنویسند و ارسال کنند!
#مهر
#مدرسه
#ستم_زبانی
#فرار_از_مدرسه
#سید_جواد_طباطبایی
@NewHasanMohaddesi
www.cgie.org.ir
| مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
👍36❤6😍1
♦️[هگل و ارباب قدرت: اهل دانش در خدمت خودکامهگان]
✍حسن افراز
۲ مهر ۱۴۰۴
👇👇👇
#هگل
#فلاسفه
#حسن_افراز
#ارباب_قدرت
@NewHasanMohaddesi
✍حسن افراز
۲ مهر ۱۴۰۴
👇👇👇
#هگل
#فلاسفه
#حسن_افراز
#ارباب_قدرت
@NewHasanMohaddesi
👌6🤔1😍1
♦️[هگل و ارباب قدرت: اهل دانش در خدمت خودکامهگان]
✍حسن افراز
۲ مهر ۱۴۰۴
حسن جان محدثی ،
سلام و سلامتی بر تو (و بر آنچه که شکیبای آن هستی).
چند سطر زیر ، اگر چه در پاسخ به دو ده جملهی چند نفر با ID نا معلوم تواند بود (کاری که معمولا نمی کنم، چرا که ترفندهای اینچنینی در اطاق فکر فاشیست ها بسیار دیده می شود ، که با در گیر کردن در گفتگوهای پینگ پونگی، تاکتیک ِ هم افزایی ، و روش های مشابه ، تلاش برای تشنج دارند تا به موضوع اصلی پرداخته نشود ) ولی به سبب اینکه من، و البته دیگرانی که اتهام دروغ گویی به من میزنند، همگی از میزبانی ِ تو برخوردار هستیم، پیشنهاد میکنم که اگر کسی چیزی در چنته اش برای گفتن دارد ، هم من و هم وی ، هردو در چهارچوب ارسال فایل صوتی در ( Echtzeit , real time ) به مدیریت ِ میزبان (حسن محدثی) برای داد و گرفت اندیشه ای، به تبادل افکار بپردازیم .
البته تجربه من این بوده است که برف کلیمانجارو آب شده ، ارنست همینگوی عمل خودکشی اش را به پایان رسانده و باد می خوابد . انگاه می بینیم که طوفان در فنجان بوده . در هر صورت ، آبی که تو در خوابگه ِ ذوب شدگان در ولایت ِ ویرانشهری ها می ریزی ، این تبعات را نیز دارد که هگل پرستی شان عود می کند ، و درس تاریخ نیز می دهند و سارق انقلاب کبیر فرانسه ، ناپولئون ، را به دلیل شهرت اش ، بزرگ می دارند ( تو گویی من بودم که اروپا را به خاک و خون کشیدم ) .
لابد انبوه میلیونی در تشیع جنازه ی یوزف استالین نیز ، در شبه استدلال این جماعت ، دلالت بر حقانیت وی می کند . همانگونه که می دانی ، شیفتگی به قدرت ، و به قداران ( از ناپولئون بگیر تا حاکمانی که مدال به طباطبایی می دهند ) در آبشخور فکری این هاست( طباطبایی کشته و مرده ی ماکیاولی بود . حتی گفتاوردی از وی را ورد زبان اش داشت ، نقل قولی که حتما خوانده ای : "یا با نام ، یا با ننگ ، ....")
من از خبط های هگل نوشته ام ، از اینکه وی در زمان حیات اش به دلیل نزدیکی اش به اربابان قدرت ، فیلسوف دولتی ( Staastphilosoph ) نام گرفته بود ( طباطبایی و پروژه ی حکومتی ویرانشهری ) ، آنگاه ، میهمان ِ کانال شما که من نیازی به " احسان ِ " ، خیراتی اینچنینی از وی ندارم ، در کنار نام هگل ، نام های دیگری مانند هایدگر ، کانت ، دکارت ، دریدا ، و ...نیز ردیف کرده ، و تلویحا جواد طباطبایی را شارح هگل دانسته ، و به من توصیه می کند که فهم خود از ایده های هگل را به کناری نهم !
بت سازی از دیگران ( اینجا هگل که ریگ ِ نابخردی در کفش ِ فلسفیدن اش بسیار می توان یافت ) با تاکتیک ِ ردیف کردن چند نام دیگر به امید اینکه ، مخاطبان ، اِمپاتی برای یک و یا چند نفر از آنها داشته ، و چند شاخه گی ِ پدید آمده در گفتگو ، اذهان را از پیامبر ِ دروغین ِ ویرانشهری ها ، طباطبایی و فیلسوف ِ اربابان قدرت ، هگل باز دارد ، با ذات ِ اندیشوری درباره اندیشه ها ( و حتی کژ اندیشی های ) دیگران در تنافر است .
نه هگل ، و نه دیگران ، در جایگاهی مصون از اینکه ما آنها را چگونه می فهمیم ، نیستند .
دیگر اینکه ، نزدیکی به قدرت و زورمندان هرگز به نوشته ی هگل درباره ناپولئون ختم نمی شود . هگل شیفته ی قدرت بود . وی فرد را هیچ ، و دولت را همه چیز می دانست .
من در اساس با برخی ، از جمله یکی از معاصران ِ هگل که وی نیز فیلسوف بوده ، آرتور شوپنهاور ، هم داستان هستم که در زمان حیات هگل با صداقت تمام نوشت :
„derjenigen Philosophie, welche unter dem Schutze der Staatsgewalt und zu dem Zwecke der Erhaltung der bestehenden Einrichtungen vorgetragen wird, eine Philosophie des Katheder-Schwindels ist.“
منبع :
Vorlesungsankündigung von 1820 an der Berliner Universität .
واقعیت اینکه ، شوپنهاور محق بود در نوشتن اینکه ، برخی از نوشته های هگل به شارلاتانری( فریبکاری ) می ماند .
در نوشته ی بالا ، شوپنهاور ، هگل ( فلسفیدن ِ هگل ) را ، در راستای بر پا نگاه داشتن ( تحکیم ) وضع ِ حکومت ِ پروی سی ، و با هدف ِ حفظ ِ نظم موجود می داند.
مثال فراوان هست .
اینکه طباطبایی از میان پیامبران ، سراغ جرجیس ! رفته است ، بی دلیل نیست .
کارنامه فلسفی هگل را باید آنجایی فهمید که وی مزخرفاتی از قبیل :
" das Wahre ist das Ganze , das Ganze ist das Wahre ! "
سر هم می کند .
به یقین ، نکبت ِ تحمیل ِ تک زبانی ، و ایده تو درباره ی طفلی که از مدرسه فرار می کرده و در بزرگ سالی نیز نتوانست به بلوغ فکری برسد ، منشأ گفتگوهای دیگری ( مهم تر از خود شیفتگی فاشيسم ویرانشهری ) تواند بود.
روز کاری ات پر ثمر باد .
#هگل
#فلاسفه
#حسن_افراز
#ارباب_قدرت
@NewHasanMohaddesi
✍حسن افراز
۲ مهر ۱۴۰۴
حسن جان محدثی ،
سلام و سلامتی بر تو (و بر آنچه که شکیبای آن هستی).
چند سطر زیر ، اگر چه در پاسخ به دو ده جملهی چند نفر با ID نا معلوم تواند بود (کاری که معمولا نمی کنم، چرا که ترفندهای اینچنینی در اطاق فکر فاشیست ها بسیار دیده می شود ، که با در گیر کردن در گفتگوهای پینگ پونگی، تاکتیک ِ هم افزایی ، و روش های مشابه ، تلاش برای تشنج دارند تا به موضوع اصلی پرداخته نشود ) ولی به سبب اینکه من، و البته دیگرانی که اتهام دروغ گویی به من میزنند، همگی از میزبانی ِ تو برخوردار هستیم، پیشنهاد میکنم که اگر کسی چیزی در چنته اش برای گفتن دارد ، هم من و هم وی ، هردو در چهارچوب ارسال فایل صوتی در ( Echtzeit , real time ) به مدیریت ِ میزبان (حسن محدثی) برای داد و گرفت اندیشه ای، به تبادل افکار بپردازیم .
البته تجربه من این بوده است که برف کلیمانجارو آب شده ، ارنست همینگوی عمل خودکشی اش را به پایان رسانده و باد می خوابد . انگاه می بینیم که طوفان در فنجان بوده . در هر صورت ، آبی که تو در خوابگه ِ ذوب شدگان در ولایت ِ ویرانشهری ها می ریزی ، این تبعات را نیز دارد که هگل پرستی شان عود می کند ، و درس تاریخ نیز می دهند و سارق انقلاب کبیر فرانسه ، ناپولئون ، را به دلیل شهرت اش ، بزرگ می دارند ( تو گویی من بودم که اروپا را به خاک و خون کشیدم ) .
لابد انبوه میلیونی در تشیع جنازه ی یوزف استالین نیز ، در شبه استدلال این جماعت ، دلالت بر حقانیت وی می کند . همانگونه که می دانی ، شیفتگی به قدرت ، و به قداران ( از ناپولئون بگیر تا حاکمانی که مدال به طباطبایی می دهند ) در آبشخور فکری این هاست( طباطبایی کشته و مرده ی ماکیاولی بود . حتی گفتاوردی از وی را ورد زبان اش داشت ، نقل قولی که حتما خوانده ای : "یا با نام ، یا با ننگ ، ....")
من از خبط های هگل نوشته ام ، از اینکه وی در زمان حیات اش به دلیل نزدیکی اش به اربابان قدرت ، فیلسوف دولتی ( Staastphilosoph ) نام گرفته بود ( طباطبایی و پروژه ی حکومتی ویرانشهری ) ، آنگاه ، میهمان ِ کانال شما که من نیازی به " احسان ِ " ، خیراتی اینچنینی از وی ندارم ، در کنار نام هگل ، نام های دیگری مانند هایدگر ، کانت ، دکارت ، دریدا ، و ...نیز ردیف کرده ، و تلویحا جواد طباطبایی را شارح هگل دانسته ، و به من توصیه می کند که فهم خود از ایده های هگل را به کناری نهم !
بت سازی از دیگران ( اینجا هگل که ریگ ِ نابخردی در کفش ِ فلسفیدن اش بسیار می توان یافت ) با تاکتیک ِ ردیف کردن چند نام دیگر به امید اینکه ، مخاطبان ، اِمپاتی برای یک و یا چند نفر از آنها داشته ، و چند شاخه گی ِ پدید آمده در گفتگو ، اذهان را از پیامبر ِ دروغین ِ ویرانشهری ها ، طباطبایی و فیلسوف ِ اربابان قدرت ، هگل باز دارد ، با ذات ِ اندیشوری درباره اندیشه ها ( و حتی کژ اندیشی های ) دیگران در تنافر است .
نه هگل ، و نه دیگران ، در جایگاهی مصون از اینکه ما آنها را چگونه می فهمیم ، نیستند .
دیگر اینکه ، نزدیکی به قدرت و زورمندان هرگز به نوشته ی هگل درباره ناپولئون ختم نمی شود . هگل شیفته ی قدرت بود . وی فرد را هیچ ، و دولت را همه چیز می دانست .
من در اساس با برخی ، از جمله یکی از معاصران ِ هگل که وی نیز فیلسوف بوده ، آرتور شوپنهاور ، هم داستان هستم که در زمان حیات هگل با صداقت تمام نوشت :
„derjenigen Philosophie, welche unter dem Schutze der Staatsgewalt und zu dem Zwecke der Erhaltung der bestehenden Einrichtungen vorgetragen wird, eine Philosophie des Katheder-Schwindels ist.“
منبع :
Vorlesungsankündigung von 1820 an der Berliner Universität .
واقعیت اینکه ، شوپنهاور محق بود در نوشتن اینکه ، برخی از نوشته های هگل به شارلاتانری( فریبکاری ) می ماند .
در نوشته ی بالا ، شوپنهاور ، هگل ( فلسفیدن ِ هگل ) را ، در راستای بر پا نگاه داشتن ( تحکیم ) وضع ِ حکومت ِ پروی سی ، و با هدف ِ حفظ ِ نظم موجود می داند.
مثال فراوان هست .
اینکه طباطبایی از میان پیامبران ، سراغ جرجیس ! رفته است ، بی دلیل نیست .
کارنامه فلسفی هگل را باید آنجایی فهمید که وی مزخرفاتی از قبیل :
" das Wahre ist das Ganze , das Ganze ist das Wahre ! "
سر هم می کند .
به یقین ، نکبت ِ تحمیل ِ تک زبانی ، و ایده تو درباره ی طفلی که از مدرسه فرار می کرده و در بزرگ سالی نیز نتوانست به بلوغ فکری برسد ، منشأ گفتگوهای دیگری ( مهم تر از خود شیفتگی فاشيسم ویرانشهری ) تواند بود.
روز کاری ات پر ثمر باد .
#هگل
#فلاسفه
#حسن_افراز
#ارباب_قدرت
@NewHasanMohaddesi
👌22❤3👎3👍2👏1😍1
♦️نظر هگل در بارهی شرق و غرب و یونان و پارس و پارسیان
✍به قلم آقای ایمانی
بازنشر: ۲ مهر ۱۴۰۴
👇👇👇
#هگل
#فلاسفه
#ایمانی
#ارباب_قدرت
@NewHasanMohaddesi
✍به قلم آقای ایمانی
بازنشر: ۲ مهر ۱۴۰۴
👇👇👇
#هگل
#فلاسفه
#ایمانی
#ارباب_قدرت
@NewHasanMohaddesi
👍7😍2👎1
Forwarded from Imani - Denkbewegungen
فلسفه در «غرب» آغاز میشود. نخست در مغربزمین این آزادیِ خودآگاهی پدیدار میشود، آگاهیِ طبیعی را در خود فرو میبرد و بدینوسیله روح را.
در زرق و برقِ شرق فقط «فرد» ناپدید میشود، نور نخست در مغربزمین به آذرخشِ اندیشه تبدیل میشود، با خود تصادم پیدا میکند و از آنجا جهان خود را پدید میآورد.
بنابراین سعادت غرب آنگونه متعیّن میشود که در آن سوژه [فاعل اندیشنده/شناسنده] به عنوان سوژه دوام میآورد و در اساس خود مستحکم میماند.
روحِ منفرد وجودش را به مثابهٔ امر عمومی میگیرد، امر عمومی این نسبتِ با خودش است. این با-خود-بودن، این شخصیّتِ و ابدیّتِ «من»، وجودِ روح را بیرون میآورد [بوجود میآورد] و او اینگونه هست، و نمیتواند جز این باشد.
وجود یک قوم [یونانی] که خود را «آزاد» میداند و فقط به عنوان عموم است، -و این اصلِ تمامِ زندگیِ اخلاقی و جز آن اوست. این را ما در مصادیق منفردی به راحتی درمییابیم. ما [غربیها] وجودِ جوهریمان را آنگونه میدانیم [میفهمیم] که «آزادیِ شخصی» شرطِ اصلی و اساسیِ آن است.
اگر خودسریِ صرفِ شهریاری بخواهد قانون شود و او بخواهد بردگی راه بیاندازد، ما این آگاهی را خواهیم داشت که این امکانپذیر نیست و نمیشود! هر فردی میداند که او نمیتواند برده/بنده باشد.
خوابآلود بودن، زندگی کردن، کارمند اداره بودن - این وجودِ جوهری ما نیست، اما [وجودِ جوهریِ ما] برده/بنده نبودن است. این معنای یک وجودِ طبیعی را در خود حفظ کرده است. اینگونه ما در غرب در زمینِ فلسفه هستیم.
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، درسهای تاریخ فلسفه، سرآغاز فلسفه و تاریخاش، آغازِ فلسفه در یونان
Die eigentliche Philosophie beginnt im Okzident. Erst im Abendlande geht diese Freiheit des Selbstbewußtseins auf, das natürliche Bewußtsein in sich unter und damit der Geist in sich nieder. Im Glanze des Morgenlandes verschwindet das Individuum nur; das Licht wird im Abendlande erst zum Blitze des Gedankens, der in sich selbst einschlägt und von da aus sich seine Welt erschafft. Die Seligkeit des Okzidents ist daher so bestimmt, daß darin das Subjekt als solches ausdaure und im Substantiellen beharre. Der einzelne Geist erfaßt sein Sein als Allgemeines; die Allgemeinheit ist diese Beziehung auf sich. Dies Beisichsein, diese Persönlichkeit und Unendlichkeit des Ich macht das Sein des Geistes aus; so ist er, und er kann nun nicht anders sein. Es ist das Sein eines Volkes, daß es sich als frei weiß und nur als Allgemeines ist, – dies das Prinzip seines ganzen sittlichen und übrigen Lebens. Das haben wir an einem einzelnen Beispiele leicht. Wir wissen unser wesentliches Sein nur so daß die persönliche Freiheit Grundbedingung ist. Wäre die bloße Willkür des Fürsten Gesetz und er wollte Sklaverei einführen, so hätten wir das Bewußtsein, daß dies nicht ginge. Jeder weiß, er kann kein Sklave sein. Schläfrig sein, leben, Beamte sein – das ist nicht unser wesentliches Sein, wohl aber: kein Sklave zu sein. Das hat die Bedeutung eines Naturseins erhalten. So sind wir im Okzident auf dem Boden der eigentlichen Philosophie.
Georg Wilhelm Friedrich Hegel, Vorlesungen über die Geschichte der Philosophie
در زرق و برقِ شرق فقط «فرد» ناپدید میشود، نور نخست در مغربزمین به آذرخشِ اندیشه تبدیل میشود، با خود تصادم پیدا میکند و از آنجا جهان خود را پدید میآورد.
بنابراین سعادت غرب آنگونه متعیّن میشود که در آن سوژه [فاعل اندیشنده/شناسنده] به عنوان سوژه دوام میآورد و در اساس خود مستحکم میماند.
روحِ منفرد وجودش را به مثابهٔ امر عمومی میگیرد، امر عمومی این نسبتِ با خودش است. این با-خود-بودن، این شخصیّتِ و ابدیّتِ «من»، وجودِ روح را بیرون میآورد [بوجود میآورد] و او اینگونه هست، و نمیتواند جز این باشد.
وجود یک قوم [یونانی] که خود را «آزاد» میداند و فقط به عنوان عموم است، -و این اصلِ تمامِ زندگیِ اخلاقی و جز آن اوست. این را ما در مصادیق منفردی به راحتی درمییابیم. ما [غربیها] وجودِ جوهریمان را آنگونه میدانیم [میفهمیم] که «آزادیِ شخصی» شرطِ اصلی و اساسیِ آن است.
اگر خودسریِ صرفِ شهریاری بخواهد قانون شود و او بخواهد بردگی راه بیاندازد، ما این آگاهی را خواهیم داشت که این امکانپذیر نیست و نمیشود! هر فردی میداند که او نمیتواند برده/بنده باشد.
خوابآلود بودن، زندگی کردن، کارمند اداره بودن - این وجودِ جوهری ما نیست، اما [وجودِ جوهریِ ما] برده/بنده نبودن است. این معنای یک وجودِ طبیعی را در خود حفظ کرده است. اینگونه ما در غرب در زمینِ فلسفه هستیم.
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، درسهای تاریخ فلسفه، سرآغاز فلسفه و تاریخاش، آغازِ فلسفه در یونان
Die eigentliche Philosophie beginnt im Okzident. Erst im Abendlande geht diese Freiheit des Selbstbewußtseins auf, das natürliche Bewußtsein in sich unter und damit der Geist in sich nieder. Im Glanze des Morgenlandes verschwindet das Individuum nur; das Licht wird im Abendlande erst zum Blitze des Gedankens, der in sich selbst einschlägt und von da aus sich seine Welt erschafft. Die Seligkeit des Okzidents ist daher so bestimmt, daß darin das Subjekt als solches ausdaure und im Substantiellen beharre. Der einzelne Geist erfaßt sein Sein als Allgemeines; die Allgemeinheit ist diese Beziehung auf sich. Dies Beisichsein, diese Persönlichkeit und Unendlichkeit des Ich macht das Sein des Geistes aus; so ist er, und er kann nun nicht anders sein. Es ist das Sein eines Volkes, daß es sich als frei weiß und nur als Allgemeines ist, – dies das Prinzip seines ganzen sittlichen und übrigen Lebens. Das haben wir an einem einzelnen Beispiele leicht. Wir wissen unser wesentliches Sein nur so daß die persönliche Freiheit Grundbedingung ist. Wäre die bloße Willkür des Fürsten Gesetz und er wollte Sklaverei einführen, so hätten wir das Bewußtsein, daß dies nicht ginge. Jeder weiß, er kann kein Sklave sein. Schläfrig sein, leben, Beamte sein – das ist nicht unser wesentliches Sein, wohl aber: kein Sklave zu sein. Das hat die Bedeutung eines Naturseins erhalten. So sind wir im Okzident auf dem Boden der eigentlichen Philosophie.
Georg Wilhelm Friedrich Hegel, Vorlesungen über die Geschichte der Philosophie
👍7😍2👎1
Forwarded from Imani - Denkbewegungen
[رایش] پارس هیچگاه یک کُل ارگانیک نبود.
فلسفه، علم به حقایقِ عقل است. به همین دلیل وقتی در آثار ارسطو به سخنان او در مورد امپراتوری پارس برمیخوریم، شگفتزده میشویم از حقیقتی که تا به امروز دیده میشود، با اینکه امپراتوری پارس ۲۴۰۰ سال پیش فروپاشید. به تعبیر هگل دیرزمانی است ناپدید شده است.*
۲۰۰ سال پیش هم که هگل به تاریخ نظر فلسفی میاندازد و درسهای فلسفهٔ تاریخِ جهانی را در برلین ایراد میکند، سخنانی در مورد پارسیان میگوید که نه فقط در دورهٔ پارسیان (امپراتوری هخامنشی)، بلکه در دورهٔ هگل و دورهٔ ما هم صادق است.
هگل در این فقراتی که از او نقل کردم میگوید پارسیان فروپاشیدند چون نتوانستند «فاهمهٔ سیاسی» پیدا کنند، چون نتوانستند «نظام سیاسی» و «روابط سیاسی» پیدا کنند. امپراتوری پارس هیچگاه یک «کل ارگانیک» نبوده، بلکه صرفاً قطعات متفردی از ملّتهایی تحت سلطهٔ پارسیان بوده که پارسیان با آنها روابط سیاسی و قانونی و حقوقی برقرار نمیکردند، با آنها «یک اجتماع حقوقی» نمیساختند. اساساً آن ملّتها را ملاحظه نمیکردند و صرفاً از طریق «باج و خراج گرفتن از آنها» و «به خدمت نظامی گرفتن آنها برای جنگ» به هم ارتباط/اتصال پیدا میکردند. جز این، امپراتوری پارس هیچ مناسبات حقوقی و قانونیای با اجزاء خود برقرار نکرده بود، بیقانونی و بیحقوقی حاکم بود و در این وضعیت پیشا-سیاسی ضرورتاً کاری جز «اعمالِ خشونت» و «سرکوب» در رابطه با ملّتهای تحت سلطهٔ خود نمیکرد.
از نظر هگل، امپراتوری پارس فروپاشیده است. اینجا امکان شکلگیری امر سیاسی در شرق منتفی شده است. و باز از نظر هگل، وقتی جایی «نظم سیاسی» و «مناسبات حقوقی» شکل نمیگیرد، آنجا در طبیعتِ فروپاشندهٔ خود تداوم پیدا میکند. یعنی وضعیتِ (Zustand) آن «فروپاشی طبیعی» است و به همین دلیل «تصادفی» (zufällig)، نه فروپاشیِ امر سیاسی. هگل همچون ارسطو استبداد یا دسپوتی را «نظام سیاسی» نمیداند! «وضعیت پیشاسیاسی» یا «وضعیت طبیعی» فرونمیپاشد (منظور اینجا فروپاشی طبیعی نیست)، «نظم سیاسی» است که فرومیپاشد. و آنجا که نظم سیاسی شکل نگرفته، آنجا دیگر در وضعیت پیشا-سیاسی است، یعنی از وضعیت طبیعی امور فراتر نرفته و وارد وضعیت مدنی/سیاسی/حقوقی نشده. آنجا هنوز «فروپاشیِ نظمِ سیاسی» را تجربه نکرده است، چون هنوز نظم سیاسی را تجربه نکرده است.
* die Chinesische und Indische Welt ist noch in gegenwärtiger Zeit vorhanden, die Persische eine längst verschwundene.
فلسفه، علم به حقایقِ عقل است. به همین دلیل وقتی در آثار ارسطو به سخنان او در مورد امپراتوری پارس برمیخوریم، شگفتزده میشویم از حقیقتی که تا به امروز دیده میشود، با اینکه امپراتوری پارس ۲۴۰۰ سال پیش فروپاشید. به تعبیر هگل دیرزمانی است ناپدید شده است.*
۲۰۰ سال پیش هم که هگل به تاریخ نظر فلسفی میاندازد و درسهای فلسفهٔ تاریخِ جهانی را در برلین ایراد میکند، سخنانی در مورد پارسیان میگوید که نه فقط در دورهٔ پارسیان (امپراتوری هخامنشی)، بلکه در دورهٔ هگل و دورهٔ ما هم صادق است.
هگل در این فقراتی که از او نقل کردم میگوید پارسیان فروپاشیدند چون نتوانستند «فاهمهٔ سیاسی» پیدا کنند، چون نتوانستند «نظام سیاسی» و «روابط سیاسی» پیدا کنند. امپراتوری پارس هیچگاه یک «کل ارگانیک» نبوده، بلکه صرفاً قطعات متفردی از ملّتهایی تحت سلطهٔ پارسیان بوده که پارسیان با آنها روابط سیاسی و قانونی و حقوقی برقرار نمیکردند، با آنها «یک اجتماع حقوقی» نمیساختند. اساساً آن ملّتها را ملاحظه نمیکردند و صرفاً از طریق «باج و خراج گرفتن از آنها» و «به خدمت نظامی گرفتن آنها برای جنگ» به هم ارتباط/اتصال پیدا میکردند. جز این، امپراتوری پارس هیچ مناسبات حقوقی و قانونیای با اجزاء خود برقرار نکرده بود، بیقانونی و بیحقوقی حاکم بود و در این وضعیت پیشا-سیاسی ضرورتاً کاری جز «اعمالِ خشونت» و «سرکوب» در رابطه با ملّتهای تحت سلطهٔ خود نمیکرد.
از نظر هگل، امپراتوری پارس فروپاشیده است. اینجا امکان شکلگیری امر سیاسی در شرق منتفی شده است. و باز از نظر هگل، وقتی جایی «نظم سیاسی» و «مناسبات حقوقی» شکل نمیگیرد، آنجا در طبیعتِ فروپاشندهٔ خود تداوم پیدا میکند. یعنی وضعیتِ (Zustand) آن «فروپاشی طبیعی» است و به همین دلیل «تصادفی» (zufällig)، نه فروپاشیِ امر سیاسی. هگل همچون ارسطو استبداد یا دسپوتی را «نظام سیاسی» نمیداند! «وضعیت پیشاسیاسی» یا «وضعیت طبیعی» فرونمیپاشد (منظور اینجا فروپاشی طبیعی نیست)، «نظم سیاسی» است که فرومیپاشد. و آنجا که نظم سیاسی شکل نگرفته، آنجا دیگر در وضعیت پیشا-سیاسی است، یعنی از وضعیت طبیعی امور فراتر نرفته و وارد وضعیت مدنی/سیاسی/حقوقی نشده. آنجا هنوز «فروپاشیِ نظمِ سیاسی» را تجربه نکرده است، چون هنوز نظم سیاسی را تجربه نکرده است.
* die Chinesische und Indische Welt ist noch in gegenwärtiger Zeit vorhanden, die Persische eine längst verschwundene.
👍15😍2
Forwarded from Imani - Denkbewegungen
و این آن وجهی است که در آن پارس در برابر یونان ضعیف از کار درآمد. زیرا میبینیم که پارسیان نتوانستند رایشی با نظام برقرار کنند، نتوانستند اصول خود را در سرزمینهایی که فتح کرده بودند بسازند و از پارس نه یک تمامیّت بلکه صرفاً قطعات متفرد متفاوتی پدید آمد.
پارسیان نزد این ملل [مللی که سرزمینهایشان را فتح کردند] مشروعیّت داخلیای پیدا نکردند، این مللْ قوانینِ پارسی را جاری نکردند، و آنگاه که به خود نظمی دادند، این نظم را درون خود میدیدند نه در عظمت رایششان.
بدین ترتیب که “پارس بلحاظ سیاسی یک روح نبود” در برابر یونان ضعیف پدیدار شد. ضعیفالنفسی پارسیان (اگرچه پارس بابل را تضعیف کرد) باعث غرق شدن آنها نشد، بلکه سپاهِ تودهوار و فاقد نظام آنها علیه نظام یونانی [باعث سقوط آنها شد]، یعنی اصلِ عالیتر بر اصل فروتر چیره شد.
اصل انتزاعی پارسیان در نقیصهٔ آنها ظاهر شد، نقصِ نظاممند نبودن، فقدان وحدتی انضمامی بین تضادهای ناجور با هم …
گ. و. ف. هگل، درسهای فلسفهٔ تاریخِ جهانی
پارسیان نزد این ملل [مللی که سرزمینهایشان را فتح کردند] مشروعیّت داخلیای پیدا نکردند، این مللْ قوانینِ پارسی را جاری نکردند، و آنگاه که به خود نظمی دادند، این نظم را درون خود میدیدند نه در عظمت رایششان.
بدین ترتیب که “پارس بلحاظ سیاسی یک روح نبود” در برابر یونان ضعیف پدیدار شد. ضعیفالنفسی پارسیان (اگرچه پارس بابل را تضعیف کرد) باعث غرق شدن آنها نشد، بلکه سپاهِ تودهوار و فاقد نظام آنها علیه نظام یونانی [باعث سقوط آنها شد]، یعنی اصلِ عالیتر بر اصل فروتر چیره شد.
اصل انتزاعی پارسیان در نقیصهٔ آنها ظاهر شد، نقصِ نظاممند نبودن، فقدان وحدتی انضمامی بین تضادهای ناجور با هم …
گ. و. ف. هگل، درسهای فلسفهٔ تاریخِ جهانی
👍16😍2
Forwarded from Imani - Denkbewegungen
سادگیِ پارسیان مندرج تحت گونهگونی آسیایی اینگونه به عقب راندهشد، زیرا آنها نظام سازماندهیشدهای ایجاد نکردند که ذیل آن اجزاء مختلف جایگاه درستشان را داشته باشند.
پارسیان «وضعیت سیاسی» سازماندهیشدهای پیدا نکردند، به عنوان بربر برایشان کافی بود که بر ملّتها مسلط باشند، [آنها] در گسترهٔ وسیع آسیایی خود مردمی منقطع برای خود باقی ماندند.
پس از سقوط مُغ، هرودوت روایت میکند ۸ تن از بزرگان به مشورت نشسته و آریستوکراسی و دموکراسی پیشنهاد شد، و تنها داریوش روی پادشاهی باقی ماند. اینجا به وضوح فقط ملاحظهٔ مردم پارسی را میبینیم و نه ملاحظهٔ ملّتهای متعددی بر گسترهٔ پهناور [امپراتوری پارس]. شورا تنها پارسیان را ملاحظه کرد که خود را جدا میانگاشتند، [و] با دیگر ملّتها یک «اجتماع حقوقها» نداشتند!
باج و خراج و جنگ دو اصل اصلی اتصال بودند، سلطهٔ پارسی خواهان مشروعیّتِ درونی نبود، [آنها خواهان] حقوق و قانونمندیِ مشترک با [ملل] تحت سلطهٔ خود نبودند.
اینگونه جدا/فروبسته متعیّن، پارسیان صرفاً حاکمِ انتزاعی بودند و این مناسبات فاقد حقوق بودن و بیقانونی را با خود بهمراه آورد و ضعف درونی رایش پارس را.
هگل، همانجا
پارسیان «وضعیت سیاسی» سازماندهیشدهای پیدا نکردند، به عنوان بربر برایشان کافی بود که بر ملّتها مسلط باشند، [آنها] در گسترهٔ وسیع آسیایی خود مردمی منقطع برای خود باقی ماندند.
پس از سقوط مُغ، هرودوت روایت میکند ۸ تن از بزرگان به مشورت نشسته و آریستوکراسی و دموکراسی پیشنهاد شد، و تنها داریوش روی پادشاهی باقی ماند. اینجا به وضوح فقط ملاحظهٔ مردم پارسی را میبینیم و نه ملاحظهٔ ملّتهای متعددی بر گسترهٔ پهناور [امپراتوری پارس]. شورا تنها پارسیان را ملاحظه کرد که خود را جدا میانگاشتند، [و] با دیگر ملّتها یک «اجتماع حقوقها» نداشتند!
باج و خراج و جنگ دو اصل اصلی اتصال بودند، سلطهٔ پارسی خواهان مشروعیّتِ درونی نبود، [آنها خواهان] حقوق و قانونمندیِ مشترک با [ملل] تحت سلطهٔ خود نبودند.
اینگونه جدا/فروبسته متعیّن، پارسیان صرفاً حاکمِ انتزاعی بودند و این مناسبات فاقد حقوق بودن و بیقانونی را با خود بهمراه آورد و ضعف درونی رایش پارس را.
هگل، همانجا
👍17😍2
Forwarded from Imani - Denkbewegungen
پست اول مبتنی بر ویرایشی است که انتشارات زورکامپ بر اساس «مجموعهٔ آثار» انجمن دوستانِ خُلدآشیان (هگل) که شاگردان هگل پس از درگذشت او تأسیس کردند، منتشر کرده است. پست قبل انشاء هاینریش گوستاو هوتو (۱۸۲۲/۲۳) از درسهای استاد است که در جلد دوازدهم از مجموعه ۱۷ جلدی آبیرنگ مجموعهٔ درسها در انتشارات ماینر منتشر شده است. در این پست که از مجموعه آثار (GW, 27.1) درج میکنم، تعبیرات استاد کاملتر ضبط شده است. مثلاً:
آنها [پارسیان] فاهمهٔ سیاسی پیدا نکردند.
نه اجتماعِ قوانین و حقوق با دیگر ملّتها، اینگونه پارسیان خود را صاحبان مناصب این ملّتها نشان ندادند، بلکه باج و خراج و خدمت جنگی اصول اصلی اتصال آنها بود.
مناسبات [پارسیان] ضرورتاً با اِعمالِ ظلم و خشونت، بیقانونی و سرکوب همراه شد.
آنها [پارسیان] فاهمهٔ سیاسی پیدا نکردند.
نه اجتماعِ قوانین و حقوق با دیگر ملّتها، اینگونه پارسیان خود را صاحبان مناصب این ملّتها نشان ندادند، بلکه باج و خراج و خدمت جنگی اصول اصلی اتصال آنها بود.
مناسبات [پارسیان] ضرورتاً با اِعمالِ ظلم و خشونت، بیقانونی و سرکوب همراه شد.
👍13😍2❤1
Forwarded from Imani - Denkbewegungen
[رایش] پارس هیچگاه یک کُل ارگانیک نبود.
فلسفه، علم به حقایقِ عقل است. به همین دلیل وقتی در آثار ارسطو به سخنان او در مورد امپراتوری پارس برمیخوریم، شگفتزده میشویم از حقیقتی که تا به امروز دیده میشود، با اینکه امپراتوری پارس ۲۴۰۰ سال پیش فروپاشید. به تعبیر هگل دیرزمانی است ناپدید شده است.*
۲۰۰ سال پیش هم که هگل به تاریخ نظر فلسفی میاندازد و درسهای فلسفهٔ تاریخِ جهانی را در برلین ایراد میکند، سخنانی در مورد پارسیان میگوید که نه فقط در دورهٔ پارسیان (امپراتوری هخامنشی)، بلکه در دورهٔ هگل و دورهٔ ما هم صادق است.
هگل در این فقراتی که از او نقل کردم میگوید پارسیان فروپاشیدند چون نتوانستند «فاهمهٔ سیاسی» پیدا کنند، چون نتوانستند «نظام سیاسی» و «روابط سیاسی» پیدا کنند. امپراتوری پارس هیچگاه یک «کل ارگانیک» نبوده، بلکه صرفاً قطعات متفردی از ملّتهایی تحت سلطهٔ پارسیان بوده که پارسیان با آنها روابط سیاسی و قانونی و حقوقی برقرار نمیکردند، با آنها «یک اجتماع حقوقی» نمیساختند. اساساً آن ملّتها را ملاحظه نمیکردند و صرفاً از طریق «باج و خراج گرفتن از آنها» و «به خدمت نظامی گرفتن آنها برای جنگ» به هم ارتباط/اتصال پیدا میکردند. جز این، امپراتوری پارس هیچ مناسبات حقوقی و قانونیای با اجزاء خود برقرار نکرده بود، بیقانونی و بیحقوقی حاکم بود و در این وضعیت پیشا-سیاسی ضرورتاً کاری جز «اعمالِ خشونت» و «سرکوب» در رابطه با ملّتهای تحت سلطهٔ خود نمیکرد.
از نظر هگل، امپراتوری پارس فروپاشیده است. اینجا امکان شکلگیری امر سیاسی در شرق منتفی شده است. و باز از نظر هگل، وقتی جایی «نظم سیاسی» و «مناسبات حقوقی» شکل نمیگیرد، آنجا در طبیعتِ فروپاشندهٔ خود تداوم پیدا میکند. یعنی وضعیتِ (Zustand) آن «فروپاشی طبیعی» است و به همین دلیل «تصادفی» (zufällig)، نه فروپاشیِ امر سیاسی. هگل همچون ارسطو استبداد یا دسپوتی را «نظام سیاسی» نمیداند! «وضعیت پیشاسیاسی» یا «وضعیت طبیعی» فرونمیپاشد (منظور اینجا فروپاشی طبیعی نیست)، «نظم سیاسی» است که فرومیپاشد. و آنجا که نظم سیاسی شکل نگرفته، آنجا دیگر در وضعیت پیشا-سیاسی است، یعنی از وضعیت طبیعی امور فراتر نرفته و وارد وضعیت مدنی/سیاسی/حقوقی نشده. آنجا هنوز «فروپاشیِ نظمِ سیاسی» را تجربه نکرده است، چون هنوز نظم سیاسی را تجربه نکرده است.
* die Chinesische und Indische Welt ist noch in gegenwärtiger Zeit vorhanden, die Persische eine längst verschwundene.
فلسفه، علم به حقایقِ عقل است. به همین دلیل وقتی در آثار ارسطو به سخنان او در مورد امپراتوری پارس برمیخوریم، شگفتزده میشویم از حقیقتی که تا به امروز دیده میشود، با اینکه امپراتوری پارس ۲۴۰۰ سال پیش فروپاشید. به تعبیر هگل دیرزمانی است ناپدید شده است.*
۲۰۰ سال پیش هم که هگل به تاریخ نظر فلسفی میاندازد و درسهای فلسفهٔ تاریخِ جهانی را در برلین ایراد میکند، سخنانی در مورد پارسیان میگوید که نه فقط در دورهٔ پارسیان (امپراتوری هخامنشی)، بلکه در دورهٔ هگل و دورهٔ ما هم صادق است.
هگل در این فقراتی که از او نقل کردم میگوید پارسیان فروپاشیدند چون نتوانستند «فاهمهٔ سیاسی» پیدا کنند، چون نتوانستند «نظام سیاسی» و «روابط سیاسی» پیدا کنند. امپراتوری پارس هیچگاه یک «کل ارگانیک» نبوده، بلکه صرفاً قطعات متفردی از ملّتهایی تحت سلطهٔ پارسیان بوده که پارسیان با آنها روابط سیاسی و قانونی و حقوقی برقرار نمیکردند، با آنها «یک اجتماع حقوقی» نمیساختند. اساساً آن ملّتها را ملاحظه نمیکردند و صرفاً از طریق «باج و خراج گرفتن از آنها» و «به خدمت نظامی گرفتن آنها برای جنگ» به هم ارتباط/اتصال پیدا میکردند. جز این، امپراتوری پارس هیچ مناسبات حقوقی و قانونیای با اجزاء خود برقرار نکرده بود، بیقانونی و بیحقوقی حاکم بود و در این وضعیت پیشا-سیاسی ضرورتاً کاری جز «اعمالِ خشونت» و «سرکوب» در رابطه با ملّتهای تحت سلطهٔ خود نمیکرد.
از نظر هگل، امپراتوری پارس فروپاشیده است. اینجا امکان شکلگیری امر سیاسی در شرق منتفی شده است. و باز از نظر هگل، وقتی جایی «نظم سیاسی» و «مناسبات حقوقی» شکل نمیگیرد، آنجا در طبیعتِ فروپاشندهٔ خود تداوم پیدا میکند. یعنی وضعیتِ (Zustand) آن «فروپاشی طبیعی» است و به همین دلیل «تصادفی» (zufällig)، نه فروپاشیِ امر سیاسی. هگل همچون ارسطو استبداد یا دسپوتی را «نظام سیاسی» نمیداند! «وضعیت پیشاسیاسی» یا «وضعیت طبیعی» فرونمیپاشد (منظور اینجا فروپاشی طبیعی نیست)، «نظم سیاسی» است که فرومیپاشد. و آنجا که نظم سیاسی شکل نگرفته، آنجا دیگر در وضعیت پیشا-سیاسی است، یعنی از وضعیت طبیعی امور فراتر نرفته و وارد وضعیت مدنی/سیاسی/حقوقی نشده. آنجا هنوز «فروپاشیِ نظمِ سیاسی» را تجربه نکرده است، چون هنوز نظم سیاسی را تجربه نکرده است.
* die Chinesische und Indische Welt ist noch in gegenwärtiger Zeit vorhanden, die Persische eine längst verschwundene.
👍24👎4❤2😍2
♦️تجربهی ماه مهر /۱
۴ مهر ۱۴۰۴
عکس من (حمیدرضا مظفری) و دوستم علیرضا رضایی فرمند کلاس اول ابتدایی دبستان پهلوی جلفا سال ۱۳۴۱
#مهر
#مدرسه
#ستم_زبانی
@NewHasanMohaddesi
۴ مهر ۱۴۰۴
عکس من (حمیدرضا مظفری) و دوستم علیرضا رضایی فرمند کلاس اول ابتدایی دبستان پهلوی جلفا سال ۱۳۴۱
#مهر
#مدرسه
#ستم_زبانی
@NewHasanMohaddesi
❤17😍4👎1
♦️تجربهی ماه مهر در ایران /۱
✍حمیدرضا مظفری
۴ مهر ۱۴۰۴
اول ماه مهر
روزِ سخت بچه هایی که زبان مادری شان فارسی نیست:
آقا اجازه ! ما بریم خارج؟!
دوره کودکی ما بدون تلویزیون و دیگر وسایل معمول ارتباطی گذشت بدین خاطر من تا هفت سالگی و رفتن به مدرسه کلمه ای فارسی بلد نبودم هیچ فامیل یا همسایه یا دوست و آشنای فارس زبان هم در شهر مرزی و دورافتاده ما، در شمالی ترین نقطه آذربایجان شرقی وجود نداشت تا لااقل گوش مان به شنیدن کلماتی به جز زبانی که مادر یادمان داده بود عادت کند .....با این اوضاع و احوال بود که رسیدیم به سال ۱۳۴۱ هجری شمسی و در اول مهر ماهَش من را از همچو وضعیت و محیطی برداشتند و پرت کردند به محیطی که دبستان پهلوی جلفا نام داشت و در آن همه درس ها به فارسی گفته میشد و آموزگارش به فارسی حرف میزد و ماهم سی نفر ، کور و کر و لال پشت نیمکتها نشسته بودیم و هاج و واج نگاه میکردیم.......
یادم میاید که یک کتابی داشتیم با قطع بزرگ و عکسهای رنگی که معلم آنرا پای تخته سیاه رو به طرف ما ،باز میکرد و انگشتش را روی عکسی میگذاشت و به نوبت از ما میخواست اسم فارسی آنرا بگوییم ، و اگر درست میگفتیم برایمان دست میزدند و هورا میکشیدند شبیه همین " هزار و سیصد آفرین، بچه خوب و نازنین، فرشته روی زمین" که این روزها میگویند !! یادمه روی یکی از صفحات کتاب عکس " سیچان" کشیده شده بود و ما هم " سیچان" را خوب میشناختیم و اصولا در آن سالها در اکثر خانه ها " سیچان" وجود داشت و بچه ها ترسی ازش نداشتند و باهاش بازی میکردند ،من خودم در خانه مان جلوی سوراخی که سیچان بغلِ درِ انباری ساخته بود چند تا نخود پخته از سهم آبگوشت ناهارم را در فواصل کمی از هم میچیدم و ساعتها دراز کشیده روی متکا جلوی لانه ، کشیک میدادم تا"سیچانِ" زبر و زرنگ به هوای نخودها از سوراخش بیرون بیاید و من یک دلِ سیر تماشایش کنم................... آموزگارمان انگشتش را روی عکس" سیچان" گذاشت و از نفری که در ردیف دوم نشسته بود اسم این حیوان را پرسید، آن محصل هم که برای جواب دادن عجله میکرد از جایش بلند شد و انگشتش را بالا گرفت و با صدای بلند و بریده بریده گفت : آقا اجازه! سیچان. ما همه لبخند رضایت زدیم که دوست مان جواب درست داده است.... آماده میشدیم که برایش دست بزنیم که معلم مان اخم کرد و با دست همه را ساکت کرد و ادامه داد : اسم این حیوانِ موذی" موش" است . حالا همه با هم تکرار کنید " موش" و ما هم با ناباوری تکرار کردیم " موش" در حالیکه ته دلمان میگفتیم " عجب آدمی! اسمش را هم گذاشته معلم ! به سیچان میگوید " موش" و سگرمه هایمان را درهم کشیدیم. عکس بعدی " دَوَه" بود ،این را دیگر مطمئن بودم که " دَوَه" است ،هر سال اوایل پاییز چند تا ازین " دَوَه" ها برای سوخت زمستانی منزل مان از دهات اطراف هیزم میاوردند ، جلوی منزل روی زمین مینشستند تا بارشان خالی شود و در همان حال دهانشان را می جنباندند و پدر بزرگم میگفت دارند آدامس ( سقّز) میجوند و ما بچه ها هم دم میگرفتیم : " دَوَه دَوَه ساققیزین مَنَه"........معلم انگشتش را روی عکس " دوه" گذاشت و از بغل دستی من اسم حیوان را پرسید. راستش حسودیم شد ! کاشکی از من میپرسید. با صدای بلندی میگفتم " دَوَه" و اگر لازم میشد شعری هم برایش میخواندم " دَوَه لر قاطار قاطار ،گئجه لر چولدَه یاتار...." مطمئن بودم که معلم خوشش میامد و کل کلاس یک آفرین بلندی برایم میکشیدند.البته بغل دستی ام هم جواب درست داد و با صدای بغض کرده ای اسم " دَوَه" را گفت اما بازهم معلم اخم کرد و از تشویق خبری نشد گویا این حیوان هم " شتر" نام داشت !! ماهم مثل معلم اخم کردیم و در هم فرو رفتیم گویا اینجا در این کلاس همه چیز با آنچه ما دیده و شنیده و گفته بودیم فرق داشت! " شتر" در گوش مان طور دیگر صدا میداد و ناآشنا بود. ما " دوه" را دوست داشتیم ولی از " شتر" خوشمان نمیامد!! نوبت من که شد معلم " اُت" را نشان داد و از پدرم که ناظم مدرسه بود اسم برد و گفت : حالا پسر آقا ناظم ،شما بگو ببینیم که اسم این که در شکل نشان میدهم چیست؟ من خودم را جمع و جور کردم و بلند شدم ،صد در صد میدانستم که آنچه که معلم نشان میدهد " اُت" است و ازین " اُت" ها در ساحل ارس بسیار زیاد وجود دارد و من با دوستانم ، قبل از دوران مدرسه از صبح تا شب روی آنها بازی کرده ایم دنبال هم دویده ایم و وقتی خسته شدیم روی همین " اُت" ها دراز کشیده ایم.......... اما میدانستم که این معلم اخمو باز هم از خودش چیزی درمیاورد و میگوید و جواب من را قبول نمیکند با این وجود با صدایی که خودم هم به سختی می شنیدم و برای گوش خودم هم ناآشنا بود گفتم: " اُت" . معلم این بار اخم نکرد و عوضش خندید و حین خنده گفت : نه خیر! پسر آقا ناظم این " اُت" نیست این " علف" است " علف"!!! نشستم سرجایم ، از معلم و مدرسه بدم آمد....
#مهر
#مدرسه
#ستم_زبانی
@NewHasanMohaddesi
✍حمیدرضا مظفری
۴ مهر ۱۴۰۴
اول ماه مهر
روزِ سخت بچه هایی که زبان مادری شان فارسی نیست:
آقا اجازه ! ما بریم خارج؟!
دوره کودکی ما بدون تلویزیون و دیگر وسایل معمول ارتباطی گذشت بدین خاطر من تا هفت سالگی و رفتن به مدرسه کلمه ای فارسی بلد نبودم هیچ فامیل یا همسایه یا دوست و آشنای فارس زبان هم در شهر مرزی و دورافتاده ما، در شمالی ترین نقطه آذربایجان شرقی وجود نداشت تا لااقل گوش مان به شنیدن کلماتی به جز زبانی که مادر یادمان داده بود عادت کند .....با این اوضاع و احوال بود که رسیدیم به سال ۱۳۴۱ هجری شمسی و در اول مهر ماهَش من را از همچو وضعیت و محیطی برداشتند و پرت کردند به محیطی که دبستان پهلوی جلفا نام داشت و در آن همه درس ها به فارسی گفته میشد و آموزگارش به فارسی حرف میزد و ماهم سی نفر ، کور و کر و لال پشت نیمکتها نشسته بودیم و هاج و واج نگاه میکردیم.......
یادم میاید که یک کتابی داشتیم با قطع بزرگ و عکسهای رنگی که معلم آنرا پای تخته سیاه رو به طرف ما ،باز میکرد و انگشتش را روی عکسی میگذاشت و به نوبت از ما میخواست اسم فارسی آنرا بگوییم ، و اگر درست میگفتیم برایمان دست میزدند و هورا میکشیدند شبیه همین " هزار و سیصد آفرین، بچه خوب و نازنین، فرشته روی زمین" که این روزها میگویند !! یادمه روی یکی از صفحات کتاب عکس " سیچان" کشیده شده بود و ما هم " سیچان" را خوب میشناختیم و اصولا در آن سالها در اکثر خانه ها " سیچان" وجود داشت و بچه ها ترسی ازش نداشتند و باهاش بازی میکردند ،من خودم در خانه مان جلوی سوراخی که سیچان بغلِ درِ انباری ساخته بود چند تا نخود پخته از سهم آبگوشت ناهارم را در فواصل کمی از هم میچیدم و ساعتها دراز کشیده روی متکا جلوی لانه ، کشیک میدادم تا"سیچانِ" زبر و زرنگ به هوای نخودها از سوراخش بیرون بیاید و من یک دلِ سیر تماشایش کنم................... آموزگارمان انگشتش را روی عکس" سیچان" گذاشت و از نفری که در ردیف دوم نشسته بود اسم این حیوان را پرسید، آن محصل هم که برای جواب دادن عجله میکرد از جایش بلند شد و انگشتش را بالا گرفت و با صدای بلند و بریده بریده گفت : آقا اجازه! سیچان. ما همه لبخند رضایت زدیم که دوست مان جواب درست داده است.... آماده میشدیم که برایش دست بزنیم که معلم مان اخم کرد و با دست همه را ساکت کرد و ادامه داد : اسم این حیوانِ موذی" موش" است . حالا همه با هم تکرار کنید " موش" و ما هم با ناباوری تکرار کردیم " موش" در حالیکه ته دلمان میگفتیم " عجب آدمی! اسمش را هم گذاشته معلم ! به سیچان میگوید " موش" و سگرمه هایمان را درهم کشیدیم. عکس بعدی " دَوَه" بود ،این را دیگر مطمئن بودم که " دَوَه" است ،هر سال اوایل پاییز چند تا ازین " دَوَه" ها برای سوخت زمستانی منزل مان از دهات اطراف هیزم میاوردند ، جلوی منزل روی زمین مینشستند تا بارشان خالی شود و در همان حال دهانشان را می جنباندند و پدر بزرگم میگفت دارند آدامس ( سقّز) میجوند و ما بچه ها هم دم میگرفتیم : " دَوَه دَوَه ساققیزین مَنَه"........معلم انگشتش را روی عکس " دوه" گذاشت و از بغل دستی من اسم حیوان را پرسید. راستش حسودیم شد ! کاشکی از من میپرسید. با صدای بلندی میگفتم " دَوَه" و اگر لازم میشد شعری هم برایش میخواندم " دَوَه لر قاطار قاطار ،گئجه لر چولدَه یاتار...." مطمئن بودم که معلم خوشش میامد و کل کلاس یک آفرین بلندی برایم میکشیدند.البته بغل دستی ام هم جواب درست داد و با صدای بغض کرده ای اسم " دَوَه" را گفت اما بازهم معلم اخم کرد و از تشویق خبری نشد گویا این حیوان هم " شتر" نام داشت !! ماهم مثل معلم اخم کردیم و در هم فرو رفتیم گویا اینجا در این کلاس همه چیز با آنچه ما دیده و شنیده و گفته بودیم فرق داشت! " شتر" در گوش مان طور دیگر صدا میداد و ناآشنا بود. ما " دوه" را دوست داشتیم ولی از " شتر" خوشمان نمیامد!! نوبت من که شد معلم " اُت" را نشان داد و از پدرم که ناظم مدرسه بود اسم برد و گفت : حالا پسر آقا ناظم ،شما بگو ببینیم که اسم این که در شکل نشان میدهم چیست؟ من خودم را جمع و جور کردم و بلند شدم ،صد در صد میدانستم که آنچه که معلم نشان میدهد " اُت" است و ازین " اُت" ها در ساحل ارس بسیار زیاد وجود دارد و من با دوستانم ، قبل از دوران مدرسه از صبح تا شب روی آنها بازی کرده ایم دنبال هم دویده ایم و وقتی خسته شدیم روی همین " اُت" ها دراز کشیده ایم.......... اما میدانستم که این معلم اخمو باز هم از خودش چیزی درمیاورد و میگوید و جواب من را قبول نمیکند با این وجود با صدایی که خودم هم به سختی می شنیدم و برای گوش خودم هم ناآشنا بود گفتم: " اُت" . معلم این بار اخم نکرد و عوضش خندید و حین خنده گفت : نه خیر! پسر آقا ناظم این " اُت" نیست این " علف" است " علف"!!! نشستم سرجایم ، از معلم و مدرسه بدم آمد....
#مهر
#مدرسه
#ستم_زبانی
@NewHasanMohaddesi
👍34💔7❤6👎4😍2👌1
فردوسی_و_شاعران_دیگر_در_کلام_ویکتور_هوگو.pdf
537.1 KB
در چند پیام قبلی، ادعایی مبنی بر عدم اشاره ویکتور هوگو به فردوسی در کتاب افسانه قرون، توسط من به کمک هوش مصنوعی مطرح شد که با بررسی بیشتر متوجه خطای ادعای خود شدم. ویکتور هوگو در جلد سوم این کتاب، به فردوسی اشاره کرده است.
چرا این خطا رخ داد؟
۱. کتاب افسانههای قرون ویکتور هوگو در سه جلد و در تاریخ های مختلف (۱۸۵۹، ۱۸۷۷، ۱۸۸۳) منتشر شده است. شعر مربوط به فردوسی در جلد سوم این اثر (صفحه ۷۴۱ pdf) قرار دارد. کتابی که در کانال منتشر شد صرفا جلد اول این اثر (۱۸۵۹) بود و همان هم به عنوان مبنای جستجو به هوش مصنوعی ارائه شد. در نهایت به علت بی اطلاعی من از وجود جلدهای دیگر و عدم بررسی این موضوع، جستجو در اثر به صورت ناقص انجام شد.
۲. استفاده از هوش مصنوعی داده محور (google ai studio) که پاسخها در آن عمدتا مبنی بر دادههای ارائه شده به هوش مصنوعی است و تاکید من بر استفاده از داده ارائه شده، باعث شد نتیجه با توجه با ناقص بودن منبع، خطا باشد.
در نهایت، سنجشگرانهاندیشی مستلزم پذیرش و اصلاح خطاهای خود ...
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/13490
#بهروز_اتونی
#ویکتور_هوگو
#ابوالقاسم_فردوسی
@NewHasanMohaddesi
چرا این خطا رخ داد؟
۱. کتاب افسانههای قرون ویکتور هوگو در سه جلد و در تاریخ های مختلف (۱۸۵۹، ۱۸۷۷، ۱۸۸۳) منتشر شده است. شعر مربوط به فردوسی در جلد سوم این اثر (صفحه ۷۴۱ pdf) قرار دارد. کتابی که در کانال منتشر شد صرفا جلد اول این اثر (۱۸۵۹) بود و همان هم به عنوان مبنای جستجو به هوش مصنوعی ارائه شد. در نهایت به علت بی اطلاعی من از وجود جلدهای دیگر و عدم بررسی این موضوع، جستجو در اثر به صورت ناقص انجام شد.
۲. استفاده از هوش مصنوعی داده محور (google ai studio) که پاسخها در آن عمدتا مبنی بر دادههای ارائه شده به هوش مصنوعی است و تاکید من بر استفاده از داده ارائه شده، باعث شد نتیجه با توجه با ناقص بودن منبع، خطا باشد.
در نهایت، سنجشگرانهاندیشی مستلزم پذیرش و اصلاح خطاهای خود ...
https://www.tg-me.com/NewHasanMohaddesi/13490
#بهروز_اتونی
#ویکتور_هوگو
#ابوالقاسم_فردوسی
@NewHasanMohaddesi
👍23❤5👌1
🔸🔸🔸مطلب وارده🔸🔸🔸
جناب آقای دکتر محدثی عزیز، با سلام و احترام
امیدوارم مزاحم وقت گرانبهای شما نشده باشم.
مدتی است که در شهر آنتالیا سکونت دارم و طی این مدت، برای بررسی و مقایسهی نحوهی رفتار کارفرمایان ترک و ایرانی، بهصورت تجربی به برخی محیطهای کاری در حوزهی خدمات (رستوران و هتل) و ساختمان سازی مراجعه کردهام.
در محیطهای کاری با مدیریت ترک، حداقل دستمزدی که دولت تعیین کرده، پرداخت میشود. سرویس رفتوآمد بهعهدهی کارفرماست، وعدهی ناهار (و در بعضی موارد صبحانه و عصرانه) نیز فراهم است. ساعت کاری منظم و معمولاً از ۹ صبح تا ۵ عصر است و در صورت اضافهکاری، پرداخت جداگانه در نظر گرفته میشود.
اما در مواردی که کارفرمای ایرانی به نیروی کار نیاز دارد، شرایط بهوضوح متفاوت است: دستمزد کمتر از عرف، رفتوآمد و غذا به عهدهی کارگر، و گاهی ساعت کاری بیشتر، بدون پرداخت اضافهکار. میدانم که استثناهایی هم وجود دارند، اما در مجموع این تفاوت رفتار، من را به فکر فرو برده است که:
چرا ما ایرانیان بیشتر به شعار اکتفا میکنیم و هنگام عمل، از مسئولیت شانه خالی میکنیم؟
چرا کسی که در جوانی مثلاً مارکسیست بوده و بهدلیل باورهایش از دانشگاه اخراج شده، وقتی در موقعیت قدرت قرار میگیرد، دقیقاً همان رفتاری را با کارگر انجام میدهد که روزگاری علیه آن اعتراض میکرد؟
شخصاً موردی را میشناسم که چنین فردی پس از بازگشت از غرب، بهعنوان کارفرما، به نگهبان خود حقوقی میداد که تنها یکپانزدهمِ حداقل عرف بود.
من بازنشستهی یکی از بانکهای ایران هستم و در طول سالیان کاری، با مواردی مشابه نیز برخورد داشتهام. از جمله، کارفرمایی در شهر تبریز را میشناسم که بهگواهی کارکنانش، تا دختری ازدواج میکرد، بلافاصله اخراج میشد. اطلاعات من از این مورد مربوط به حدود پنج سال پیش است و صمیمانه امیدوارم که اکنون در عملکرد خود تجدیدنظر کرده باشد.
سؤال من این است: آیا ریشهی این تناقض در ساختار فرهنگی ماست؟ در نظام آموزشی ما؟ در نهادهای اجتماعی؟ در ضعف نهادهای مدنی؟ یا در چیزی عمیقتر؟
از شما، به عنوان جامعهشناسی آگاه به فرهنگ ایران و دغدغهمند در مسائل اخلاقی و اجتماعی، تقاضا دارم اگر فرصت داشتید، نظرتان را در اینباره بیان بفرمایید:
چرا ما در مقام شعاردهنده، مدعی عدالتایم؛ اما در مقام عملکننده، اغلب از عدالت فرار میکنیم؟
با سپاس و ارادت
✍شمسالدین متقیزاده
تبریز 1404.05.16
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۴۰۴
🔸محدثی: ضمن سپاس از شما برادر عزیز که به موضوع مهمی پرداخته اید، عرض میکنم که قبلا بحثی داشتم در بارهی شکاف بین فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی در ایران که این پدیده را توضیح میدهد. این موضوع پیوندی هم دارد به نظریهای که در بارهی فرهنگ و مردم ایران دارم: استتار اجتماعیی نمایشگرانه (یا نمایشگریی استتارگرایانه). امیدوار ام در مجال مناسبی این بحث را شرح بدهم.
#کار
#شعار
#فرهنگ_واقعی
#فرهنگ_آرمانی
#کارفرمای_ایرانی
#استتار_اجتماعی_نمایشگرانه
@NewHasanMohaddesi
جناب آقای دکتر محدثی عزیز، با سلام و احترام
امیدوارم مزاحم وقت گرانبهای شما نشده باشم.
مدتی است که در شهر آنتالیا سکونت دارم و طی این مدت، برای بررسی و مقایسهی نحوهی رفتار کارفرمایان ترک و ایرانی، بهصورت تجربی به برخی محیطهای کاری در حوزهی خدمات (رستوران و هتل) و ساختمان سازی مراجعه کردهام.
در محیطهای کاری با مدیریت ترک، حداقل دستمزدی که دولت تعیین کرده، پرداخت میشود. سرویس رفتوآمد بهعهدهی کارفرماست، وعدهی ناهار (و در بعضی موارد صبحانه و عصرانه) نیز فراهم است. ساعت کاری منظم و معمولاً از ۹ صبح تا ۵ عصر است و در صورت اضافهکاری، پرداخت جداگانه در نظر گرفته میشود.
اما در مواردی که کارفرمای ایرانی به نیروی کار نیاز دارد، شرایط بهوضوح متفاوت است: دستمزد کمتر از عرف، رفتوآمد و غذا به عهدهی کارگر، و گاهی ساعت کاری بیشتر، بدون پرداخت اضافهکار. میدانم که استثناهایی هم وجود دارند، اما در مجموع این تفاوت رفتار، من را به فکر فرو برده است که:
چرا ما ایرانیان بیشتر به شعار اکتفا میکنیم و هنگام عمل، از مسئولیت شانه خالی میکنیم؟
چرا کسی که در جوانی مثلاً مارکسیست بوده و بهدلیل باورهایش از دانشگاه اخراج شده، وقتی در موقعیت قدرت قرار میگیرد، دقیقاً همان رفتاری را با کارگر انجام میدهد که روزگاری علیه آن اعتراض میکرد؟
شخصاً موردی را میشناسم که چنین فردی پس از بازگشت از غرب، بهعنوان کارفرما، به نگهبان خود حقوقی میداد که تنها یکپانزدهمِ حداقل عرف بود.
من بازنشستهی یکی از بانکهای ایران هستم و در طول سالیان کاری، با مواردی مشابه نیز برخورد داشتهام. از جمله، کارفرمایی در شهر تبریز را میشناسم که بهگواهی کارکنانش، تا دختری ازدواج میکرد، بلافاصله اخراج میشد. اطلاعات من از این مورد مربوط به حدود پنج سال پیش است و صمیمانه امیدوارم که اکنون در عملکرد خود تجدیدنظر کرده باشد.
سؤال من این است: آیا ریشهی این تناقض در ساختار فرهنگی ماست؟ در نظام آموزشی ما؟ در نهادهای اجتماعی؟ در ضعف نهادهای مدنی؟ یا در چیزی عمیقتر؟
از شما، به عنوان جامعهشناسی آگاه به فرهنگ ایران و دغدغهمند در مسائل اخلاقی و اجتماعی، تقاضا دارم اگر فرصت داشتید، نظرتان را در اینباره بیان بفرمایید:
چرا ما در مقام شعاردهنده، مدعی عدالتایم؛ اما در مقام عملکننده، اغلب از عدالت فرار میکنیم؟
با سپاس و ارادت
✍شمسالدین متقیزاده
تبریز 1404.05.16
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۴۰۴
🔸محدثی: ضمن سپاس از شما برادر عزیز که به موضوع مهمی پرداخته اید، عرض میکنم که قبلا بحثی داشتم در بارهی شکاف بین فرهنگ آرمانی و فرهنگ واقعی در ایران که این پدیده را توضیح میدهد. این موضوع پیوندی هم دارد به نظریهای که در بارهی فرهنگ و مردم ایران دارم: استتار اجتماعیی نمایشگرانه (یا نمایشگریی استتارگرایانه). امیدوار ام در مجال مناسبی این بحث را شرح بدهم.
#کار
#شعار
#فرهنگ_واقعی
#فرهنگ_آرمانی
#کارفرمای_ایرانی
#استتار_اجتماعی_نمایشگرانه
@NewHasanMohaddesi
💔23❤7👍6😍1
Forwarded from احسان عزیزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخش اول گفتگویی دربارهی ایران
با رسانه دین آنلاین و حضور حسن محدثی
بحث من پیرامون نقد تاریخ و تاریخنگاری در ایران
۱ مهر ۱۴۰۴
@EhsaneAzizi
#احسان_عزیزی
با رسانه دین آنلاین و حضور حسن محدثی
بحث من پیرامون نقد تاریخ و تاریخنگاری در ایران
۱ مهر ۱۴۰۴
@EhsaneAzizi
#احسان_عزیزی
👍11😍1
Forwarded from احسان عزیزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخش دوم گفتگویی دربارهی ایران(فایل قبلی اشکال)
با رسانه دین آنلاین و حضور حسن محدثی
بحث من پیرامون جریانها و گفتمانهای ضد روشنگری و ضد مدرنیته در ایران
در تفاوت یادبودنگاری و تاریخنگاری
۱ مهر ۱۴۰۴
@EhsaneAzizi
#احسان_عزیزی
با رسانه دین آنلاین و حضور حسن محدثی
بحث من پیرامون جریانها و گفتمانهای ضد روشنگری و ضد مدرنیته در ایران
در تفاوت یادبودنگاری و تاریخنگاری
۱ مهر ۱۴۰۴
@EhsaneAzizi
#احسان_عزیزی
👍9😍1
Forwarded from احسان عزیزی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخش سوم گفتگویی دربارهی ایران
با رسانه دین آنلاین و حضور حسن محدثی
جمع بندیها
۱ مهر ۱۴۰۴
@EhsaneAzizi
#احسان_عزیزی
با رسانه دین آنلاین و حضور حسن محدثی
جمع بندیها
۱ مهر ۱۴۰۴
@EhsaneAzizi
#احسان_عزیزی
👍9
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♦️ملیگراییی ایرانی همچون دین جدید
✍حسن محدثیی گیلوایی
۵ مهر ۱۴۰۴
این فایل دچار مشکل است متاسفانه و بحث اصلیی من در این جلسه بهخاطر ضبط نامناسب از دست رفته است!
#دین
#ایدهئولوژی
#ملیگرایی_ایرانی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۵ مهر ۱۴۰۴
این فایل دچار مشکل است متاسفانه و بحث اصلیی من در این جلسه بهخاطر ضبط نامناسب از دست رفته است!
#دین
#ایدهئولوژی
#ملیگرایی_ایرانی
@NewHasanMohaddesi
👍8👎1😍1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️توهین به شاعر برجستهی ترک: فضولی، فضول شعرهای صائب! سطح کارشناسی در تلویزیون
✍حسن محدثیی گیلوایی
۵ مهر ۱۴۰۴
جالب این است که صائب ۳۷ سال بعد از وفات فضولی بهدنیا آمده و متاثر از اشعار فضولی بوده است.
#فضولی
#تلویزیون
#ایدهئولوژی
#ملیگرایی_ایرانی
@NewHasanMohaddesi
✍حسن محدثیی گیلوایی
۵ مهر ۱۴۰۴
جالب این است که صائب ۳۷ سال بعد از وفات فضولی بهدنیا آمده و متاثر از اشعار فضولی بوده است.
#فضولی
#تلویزیون
#ایدهئولوژی
#ملیگرایی_ایرانی
@NewHasanMohaddesi
💔36👍8❤1👎1🤔1
🔸🔸🔸مطلب وارده🔸🔸🔸
با سلام خدمت آقای محدثی
یک سوالی از شما داشتم
ملی گرایی!
بدون در نظر گرفتن بار معنایی مثبت یا منفی این کلمه «ملی» به چه معناست؟ شامل چه جغرافیایی میشود؟ در آن جغرافیا چه کسانی زندگی میکنند؟ آیا تمام نمادهای ملی! متعلق به تمام ساکنان آن جغرافیاست و حافظه جمعی در مورد آن وجود دارد؟
بهعنوان مثال
شهروند جغرافیای ایران چقدر از شاعران عرب، کورد، بلوچ، تورک شناخت دارد؟
در کتب درسی نام کدام شاعر و ادیب غیر فارس ذکر و تاکید شده؟
اگر صرفا تمام شعرای فارسیگو را «ملی» بدانیم، چرا وقتی مجری تلویزیون به حکیم محمد فضولی جسارت و اهانت کرد (گفته بودند نام فضولی بهعلت فضول بودن این شاعر انتخاب شده و این شاعر اشعار دیگران را میدزدیده!) هیچ صدای اعتراضی بلند نشد اما در مورد کلیپ اوسطور همه فاضلان ابراز فضل کردند؟
اگر تمام ساکنان جغرافیای ایران در ذیل این «ملی» قرار میگیرند، چرا فرهنگ و آداب و رسوم و موسیقی و ادبیات آنها ملی شمرده نمیشود؟
بهعنوان مثال
شورای پاسداشت زبان فارسی سالانه بودجهای برای حفظ و نشر زبان های محلی! دریافت میکند که تا امروز حداقل برای زبان مادری من «تورکی» خروجی نداشته.
مثال دیگر
با جداسازی زبان های ایرانی و غیر ایرانی -که عیار واضحی هم برای این تقسیم بندی ارائه نشده- هزاران شهروند تورک، کورد، عرب و بلوچ متاسفانه قادر به ثبت نام فرزند خود به زبان مادری نیستند و سیستم ثبت احوال نام را بهعلت غیر ایرانی (بخوانیم فارسی) بودن غیرمجاز میداند و در آذربایجان فرزندانی هستند که حتی تا ۴-۶ سالگی از داشتن شناسنامه محروم میماند.
مثالهای زیادی در مورد فرهنگ، موسیقی، ادبیات میتوان زد.
✍نادر احسانینیا
۵ مهر ۱۴۰۴
🔸محدثی: اگر سازمان ثبت احوال در این باره توضیحی ارائه کند، منتشر خواهم کرد.
#فضولی
#تلویزیون
#ایدهئولوژی
#ملیگرایی_ایرانی
@NewHasanMohaddesi
با سلام خدمت آقای محدثی
یک سوالی از شما داشتم
ملی گرایی!
بدون در نظر گرفتن بار معنایی مثبت یا منفی این کلمه «ملی» به چه معناست؟ شامل چه جغرافیایی میشود؟ در آن جغرافیا چه کسانی زندگی میکنند؟ آیا تمام نمادهای ملی! متعلق به تمام ساکنان آن جغرافیاست و حافظه جمعی در مورد آن وجود دارد؟
بهعنوان مثال
شهروند جغرافیای ایران چقدر از شاعران عرب، کورد، بلوچ، تورک شناخت دارد؟
در کتب درسی نام کدام شاعر و ادیب غیر فارس ذکر و تاکید شده؟
اگر صرفا تمام شعرای فارسیگو را «ملی» بدانیم، چرا وقتی مجری تلویزیون به حکیم محمد فضولی جسارت و اهانت کرد (گفته بودند نام فضولی بهعلت فضول بودن این شاعر انتخاب شده و این شاعر اشعار دیگران را میدزدیده!) هیچ صدای اعتراضی بلند نشد اما در مورد کلیپ اوسطور همه فاضلان ابراز فضل کردند؟
اگر تمام ساکنان جغرافیای ایران در ذیل این «ملی» قرار میگیرند، چرا فرهنگ و آداب و رسوم و موسیقی و ادبیات آنها ملی شمرده نمیشود؟
بهعنوان مثال
شورای پاسداشت زبان فارسی سالانه بودجهای برای حفظ و نشر زبان های محلی! دریافت میکند که تا امروز حداقل برای زبان مادری من «تورکی» خروجی نداشته.
مثال دیگر
با جداسازی زبان های ایرانی و غیر ایرانی -که عیار واضحی هم برای این تقسیم بندی ارائه نشده- هزاران شهروند تورک، کورد، عرب و بلوچ متاسفانه قادر به ثبت نام فرزند خود به زبان مادری نیستند و سیستم ثبت احوال نام را بهعلت غیر ایرانی (بخوانیم فارسی) بودن غیرمجاز میداند و در آذربایجان فرزندانی هستند که حتی تا ۴-۶ سالگی از داشتن شناسنامه محروم میماند.
مثالهای زیادی در مورد فرهنگ، موسیقی، ادبیات میتوان زد.
✍نادر احسانینیا
۵ مهر ۱۴۰۴
🔸محدثی: اگر سازمان ثبت احوال در این باره توضیحی ارائه کند، منتشر خواهم کرد.
#فضولی
#تلویزیون
#ایدهئولوژی
#ملیگرایی_ایرانی
@NewHasanMohaddesi
👍28❤4👎3👏3
