«میدونی مشکل چیه؟ نردهها فقط اطراف مزرعه نیستن، بلکه اونها این بالان، تو کلههاتون.»
supernova
supernova
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
وقتی دوره فیلمنامه نویسی رو پیش نولان پاس میکنی😂
پایم درد میکرد.
یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود
هرچند کفش تنگ نمیشود و پا بزرگ میشود
ولی آدم چون خودش را نمیبیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر میاندازد.
یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود
هرچند کفش تنگ نمیشود و پا بزرگ میشود
ولی آدم چون خودش را نمیبیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر میاندازد.
Forwarded from برنامه ناشناس
همین حسو من امروز داشتم
که ترکیبش با غروب جمعه
شده بود یه معجون نابودگر
همین حسو من امروز داشتم
که ترکیبش با غروب جمعه
شده بود یه معجون نابودگر
هیچ!
همین حسو من امروز داشتم که ترکیبش با غروب جمعه شده بود یه معجون نابودگر
زندگی؟ میگفت نام دیگرش عدم امنیت است.
هیچ چیز قطعی نیست جز دیدار...
جز خوابی عمیق و بیداری...
هیچ چیز قطعی نیست جز دیدار...
جز خوابی عمیق و بیداری...
مادرها،به وقتش بچه ها را از شیر می گیرند،ولی بچه ها مثل ابر بهار اشک می ریزند،مادرها اما هیچ اعتنایی نمی کنند،بیچاره بچه ها خبر ندارند که این مادر های مهربان می خواهند برابر شان سفره هایی از غذا پهن کنند.ای خوشا به حال آنها که گرفتن های خدا را از این دست بدانند.ای خوشا به احوال آنها که بدانند اگر خدا چیزی را از آدمی می گیرد،نمی گیرد جز انکه می خواهد بهتر و بیشترش را بدهد.
آدم در ده، الاغ هایی را می بیند که یونجه را می فهمند، لیکن بی اجازه صاحب خود، نمی چرند؛ اما در شهر، آدم هایی را می بیند که حقیقت الاغ را نفهمیده اند، ولی به روح همدیگر جفتک می زنند و در پاسخ به هم، عرعر می کنند. عجبا! مگر اینجا چه یاد می دهند به الاغ ها که آدم ها در شهر از یاد دادن و درک آن عاجزند؟ مگر این «شهر» چه مرگش شده، که هر چه توی ظرف مجسمش بریزند، مریض می کند روح مجرد آدم را؟ چرا رودخانه ها در شهر بویی از طبیعت نبرده اند و لجنزار عفنند؟ چرا درخت ها در پیاده رو شهرها به سرفه می افتند شب و روز؟
روزگاری ست که حساب همه چیز با ترازو و مکیال است در این دنیا. هر چیزی را باید با ترازو وزن کرد و رویش قیمت گذاشت، تا قیمتی ها عیان و بی قیمت ها مشخص شوند. هر چیز با توجه به شاخصه و معیاری، قیمتی دارد. در این روزگار سریع الحساب، بی قدر و قیمت که باشی، حسابت با کرام الکاتبین است. آخر «بی پناهی» کم گناهی نیست؛ در این روزگار. در روزگاری که هر روز روح جوانمردی می میرد در آن و دست نامردی روی سر مردانگی بلند است؛ روی الماس - حالا هر چقدر هم گرانبها باشد - می شود قیمت گذاشت، اما روی دانه دانه قطره های اشک یک مرد نمی شود قیمت گذاشت و با هیچ چیز هم نمی توان بهای اشک چشم های یک مرد را پرداخت. عیان گریستن مردان، محال است و گیرم اگر که عیان باشد، جزو نوادر است. دیدن گریه یک مرد بس که خجالت آور است، آدم شرمش می شود ببیند مردی را که گریه می کند و از فرط خجالت زدگی، سرش را می اندازد پایین. تا شاهد نباشد ریزش مردانگی هایش را، از چشمه ی جاری چشم هایش. آخر «مرد که گریه نمی کند». شاید هم گریه می کند و اما، صحنه ی در هم شکستنش، دیدن ندارد و روایت جاری شدن شکستگی هایش، گفتنی نیست. زیر بار ریزش این قطرات، دارد آب می شود تمام مردانگی هایم. «هیچکس، هم صحبت تنهایی یک مرد نیست». آری، شاهد بیاورم...!؟ بالش خیس خواب های آشفته شب هایم، که جای پر طاووس، پُر است از کابوس های شبانه و جای آرامش، پر است از تشویش های عاشقانه. زمزمه لالایی را فراموش کن. تا گوش می شنود، همین صدای شکستن، حکم لالایی شکسته بالی ماست که شنیده می شود در این شب ها.
#دل_آباد
#دل_آباد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هرلحظه،
در كهنهها بمیر،
تا همیشه تازه بمانی.
در كهنهها بمیر،
تا همیشه تازه بمانی.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بغل کردند مانند شهیدان رنج ایران را
ندارد هیچجایی وسعت آغوش خوبان را
ندارد هیچجایی وسعت آغوش خوبان را