Telegram Web Link
مانده ام چگونه تو را فراموش کنم!
اگر تو را فراموش کنم ..
باید سال‌هایی را نیز؛
که با تو بوده ام فراموش کنم!
دریا را فراموش کنم؛
باران را،
اسب ها و جاده ها را،
باید دنیا را،
زندگی را،
و خودم را نیز فراموش کنم!
تو با همه چیز من آمیخته ای.

#رسول_یونان

@official_sheer
چشم تو ريخته برهم من معمولی را ...!

#ناصر_رعیت‌نوار

@official_sheer
آن یار نکوی من، بگرفت گلوی من
گفتا که چه می‌خواهی، گفتم که همین خواهم

#مولانا

@official_sheer
#داستان_کوتاه

دو ترمی میشد که داشت درسِ تخصصی اش را می افتاد. فقط بخاطرِ یک اشتباه ِ مسخره. قضیه برمیگشت به چند هفته پیش. روزی که کلاسِ داروشناسی داشت. مبحثِ درس درمورد داروهای مهاری و غیرمهاری بود. که مثلا فلان دارو، می رود جایگاهِ فعالِ فلان ماده ی بدن را اشغال میکند و به همین خاطر آن ماده، دیگر نمی تواند فعالیتِ طبیعیِ خودش را انجام دهد. به این صورت دارو روی بدن اثر میگذارد..
در ردیف دوم کلاس نشسته بود و به حرف های استاد فکر میکرد. به خودش فکر میکرد. به "اشغال شدن" فکر میکرد. به "جایگاه فعال" فکر می کرد. اشک از گوشه ی چشمانش سرازیر شده بود ولی همچنان فکر می کرد. هربار که استاد در خصوصِ جایگاه فعال و اشغال شدن حرف میزد، قلبش تیر می کشید. فکر می کرد، اشک می ریخت، قلبش تیر میکشید.

چند هفته ای را به همین منوال طی کرد ولی یک روز دید که دیگر طاقتش طاق شده. وسطِ کلاس و روبه استاد ایستاد و  گفت: «ما از اون آدماش نبودیم استاد. که بگیم بیخیالِ همه و خدا بزرگه و این مزخرفا! نه ... ما نمیتونیم ببینیم و دم نزنیم. ما نمیتونیم بشنویمو دم نزنیم. به وقتش کارمونو میکنیم. قول میدیم. حالا ببینین استاد. ببینین و تماشا کنید ...»

استاد از همه جا بی خبر با تعجب به او نگاه می کرد. همکلاسی هایش هم اصلا نفهمیده بودند قضیه از چه قرار است. کیفش را برداشت. و با صدایی آهسته تر و درحالیکه داشت از کلاس خارج میشد گفت: «هیچوقت نمیبخشیمت استاد. هیچوقت! شما اصلا میدونی جایگاه فعال چیه؟! شما اصلا میدونی اشغال شدن ینی چی؟! به قرآن نمیدونی! که وقتی برگردی و ببینی قلبِ کسی که دوسش داشتی از یکی دیگه اشغال شده. از هرچی درس و داروشناسی و استاده، حالت بهم میخوره. حالم ازت بهم میخوره استاد. از درس ت، از جایگاه فعالش، از اشغال شدنم ...»

#کامل_غلامی

@official_sheer
ای تشنه مرو کاندرین بیابان 
گر یک سرِ آب است صد سراب است 
آبی بکش از چاه زندگانی 
همواره نه این دلو را طناب است

#پروین‌اعتصامی

@official_sheer
خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم
راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم
گـــر چــه دانم کــه بــه جایی نبـرد راه غریب
مـن به بوی ســـر آن زلف پریشان بـــروم
دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بـی‌طاقت
بـــه هـــــواداری آن سرو خرامان بـــروم
در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت
بـا دل زخـــم کـــش و دیـــده گــــریان بــروم
نـــذر کـــردم گــــر از این غـــم به درآیــم روزی
تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم

#حافظ

@official_sheer
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ ،
ای هیچ ،
برای هیچ ،
بر هیچ مپیچ ،
دانی که از آدمی، چه ماند پس مرگ؟
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ..

#مولانا

@official_sheer
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

#حافظ

@official_sheer
در پرده ی دل فقط خیال تو رقص کند....

#مولانا

@official_sheer
تو همانی که میشود؛
چای را کنارت بدون قند ...
شیرین نوشید!

#صفا_وهابی

@official_sheer
هيچ چيزي از تو نمي‌خواستم ..
عشق من؛
فقط مي‌خواستم در امتداد نسيم،
گذشته‌ را به انبوه گيسوانت ببافم!
تار به تار ..
گره بزنم به اسطوره‌هاي نارنجي؛
که هنگام راه رفتن ستاره‌هاي واژگانم،
برايت راه شيري بسازند!
مي‌خواستم سر هر پيچ؛
يک شعر بکارم،بزني به موهات،
که وقتي برابر آينه مي‌ايستي؛
هيچ چيزي جز دست‌هاي من،
بر سينه‌ات دل دل نکند!
مي‌خواستم تمام راه با تو باشم؛
نفس بزنم،
برايت بجنگم،
بخاطرت زخمي شوم!
و مغرور پاي تو بايستم ...

#عباس‌معروفی

@official_sheer
در "آن" دنیا برای دیدنت
شاید مجالی شد

همانا مرگ ،
پایان سرورآمیزِ دلتنگیست ...

#سجاد_سامانی

@official_sheer
دل،
بار گران است؛
ببر
مال تو باشد...

#سیدمهدی‌موسوی

@official_sheer
#داستان_کوتاه

روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد.
خدا گفت چیزی از من بخواهید، هرچه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید، زیرا خدا بسیار بخشنده است
هرکه آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن.
یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز و یکی دریا را انتخاب کرد و دیگری آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم.
نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ، نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه دریا، تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور به او داد.
نام او کرم شب تاب شد.

خدا گفت: آن نوری که با خود دارد، بزرگ است.
حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی و رو به دیگران گفت: کاش می دانستید که این کرم کوچک، بهترین را خواست، زیرا که از خدا جز خدا و نباید خواست.

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست. چراغ کرم شبتاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

#عرفان_نظرآهاری

@official_sheer
طی زمان کن ای فلک ، مژدهٔ وصل یار را
پاره‌ای از میان ببر این شب انتظار را

شد به گمان دیدنی، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشانده‌ام جان امیدوار را

#وحشی_بافقی

@official_sheer
Delam Gerefteh @GolsarMusic
Fereydoun Farrokhzad @GolsarMusic
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.

#فروغ_فرخزاد

@official_sheer
2024/05/22 23:20:33
Back to Top
HTML Embed Code: