▪️
🖤 زمزمهی مبهم
. . . . . . . .
✍🏻 محمدعلی بهمنی
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمِشان
باز هم گوش سپردم به صدایِ غمِشان
هر غزل گرچه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی، سوختنِ با همِشان
گفتی از خستهترین حنجرهها میآمد
بغضِشان، شیونِشان، ضجّهیِ زیر و بمِشان
نشنیدی و مباد آن که ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمِشان
زخمها خیرهتر از چشم، تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمِشان
این غزلها همه جانپارهی دنیای من اند
لیک با این همه از بهرِ تو میخواهمشان
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بیصدا باد دگر زمزمهیِ مبهمِشان
فکر نفرین به تو در ذهنِ غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمِشان
از دفترِ گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🖤 زمزمهی مبهم
. . . . . . . .
✍🏻 محمدعلی بهمنی
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمِشان
باز هم گوش سپردم به صدایِ غمِشان
هر غزل گرچه خود از دردی و داغی میسوخت
دیدنی داشت ولی، سوختنِ با همِشان
گفتی از خستهترین حنجرهها میآمد
بغضِشان، شیونِشان، ضجّهیِ زیر و بمِشان
نشنیدی و مباد آن که ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمِشان
زخمها خیرهتر از چشم، تو را میجستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمِشان
این غزلها همه جانپارهی دنیای من اند
لیک با این همه از بهرِ تو میخواهمشان
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بیصدا باد دگر زمزمهیِ مبهمِشان
فکر نفرین به تو در ذهنِ غزلهایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمِشان
از دفترِ گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔍 دربارهی دیوانه، کوکبْ ریخته [۱]
همآوردی در عاشقی
این بار من، یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من، یک بارگی از عافیت بُبْریدهام
دل را ز خود برکندهام، با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان، ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن، کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه، کوکبْ ریخته؛ از شورِ من بگریخته
من با اجل آمیخته، در نیستی پرّیدهام
امروز عقلِ من ز من، یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا، پنداشت من نادیدهام ...
(دیوان کبیر، ویرایش فروزانفر، غزل ۱۳۷۲)
یادآوری دو شیوهی کاربردیِ خواندن غزلهای جلالالدین درآمد یادداشت کنونی است: یکم، بازخوانی هر واژه و سازهی زبانی در پیوند با رمزگان واژگانی و سازهایِ همآن غزل یا غزلهای دیگر از همآن سراینده است. در خوانش پیشنهادی👉 به این روش، پایبند بودهام. دوم، دریافت مایهها و درونمایههای غزل در پرتو نوشتههای فراگیر یا مادر است. این یادداشت در جستوجوی راهی به خواندنِ سخن شگرفِ جلالالدین، و سازهی «دیوانه، کوکب ریخته» از دریچهی نوشتهای فراگیر است. نوشتههای فراگیر، سرچشمهی زایایِ ذرههای شناور گفتمانی در یک دوره یا دوران اند؛ و کنشها و سخنهای دیگر در سایهی آنها، جان میگیرند و گسترش مییابند.
شماری از غزلهای نابِ جلالالدین در دیوان کبیر از گونهی سرودههای رستاخیزیـکهکشانی است. این نامگذاری را نباید گونهای ستایش خواند، بذر سخن جلالالدین بر پایهی انگارهای از زیستِ رستاخیزی در رنجِ کندهشدن از زندگی زمینی، افشانده است. جلالالدین نمادها و واژگان رستاخیزیـکهکشانی را در غزلهای شگرفِ خود چنان پیوسته و فشرده به هم پیچیده است که به دشواری میتوان این مایهها را در بافت سخن او از هم بازشکافت. آفرینش شعری جلالالدین، برآمده از فرآیندِ پویای بههم پیوستن، ازهم گسستن، جابهجایی، پس زدن و از نو فراخواندنِ نشانهها، واژگان، نمادها، مایهها و درونمایههایِ شناور در خودآگاه و ناخودآگاه زبان است. جلالالدین این مایهها و نشانگان را در زیستی سرشار از پویشهای هستیشناسانه و پرواهای ایمانی، همواره از نو به جنبش درمیآورد. از این رو، سخن او، هرگز رنگ و بوی کهنگی و همآنگویی نمیپذیرد.
پیشتر نوشتم، فروزانفر در نوادر لغات دیوانِ شمس، کوکب را جایگزینِ قطرهی اشک میخواند. بر پایهی این برداشت، دیوانه اشک ریخته و گریخته است؛ اما برابر دریافت استاد شفیعی کدکنی، «در اینجا کوکب به معنیِ میخِ کفش است ... دیوانه از هراسِ من چنان گریزان شده که در فرار، میخهای کفشِ او از کفِ کفشش ریخته است» (غزلیات شمس۲، ص ۷۰۱). هیچکدام از خوانشهای این دو استاد بزرگ، خرسندکننده نیستند. پژوهندگان دیگری که دربارهی غزلهای جلالالدین چیزی نوشتهاند، درنگهای خود را در اینباره با خوانندگان در میان نگذاشتند. گره اینپاره از سخن، برآیند همنشینی واژههای «دیوانه»، «کوکب» و «ریخته» در یک سازهی زبانی است.
میدانیم یکی از سرچشمههای فروزانِ خیال جلالالدین، چه در سرایش مثنوی، چه در بارش غزلیات شمس، همهگاه قرآن بوده است. در سورهی تکویر میخوانیم: إذا الشّمسُ کوّرَتْ، و إذا النُّجومُ انکدرت ... این سوره، بازنمایی رستاخیز است. رشیدالدین میبدی مینویسد: «مصطفی(ص) گفت: هر که خواهد تا قیامت کبری نقدي بیند و احوال رستاخیز برو آشکارا گردد، گوی: "اذا الشّمس کوّرت" برخوان» (کشفالاسرار۱۰، ص۴۰۱).
👉دربارهی دیوانه، کوکب ریخته؛ پارهی ۲
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔍 دربارهی دیوانه، کوکبْ ریخته [۱]
همآوردی در عاشقی
این بار من، یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من، یک بارگی از عافیت بُبْریدهام
دل را ز خود برکندهام، با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان، ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن، کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه، کوکبْ ریخته؛ از شورِ من بگریخته
من با اجل آمیخته، در نیستی پرّیدهام
امروز عقلِ من ز من، یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا، پنداشت من نادیدهام ...
(دیوان کبیر، ویرایش فروزانفر، غزل ۱۳۷۲)
یادآوری دو شیوهی کاربردیِ خواندن غزلهای جلالالدین درآمد یادداشت کنونی است: یکم، بازخوانی هر واژه و سازهی زبانی در پیوند با رمزگان واژگانی و سازهایِ همآن غزل یا غزلهای دیگر از همآن سراینده است. در خوانش پیشنهادی👉 به این روش، پایبند بودهام. دوم، دریافت مایهها و درونمایههای غزل در پرتو نوشتههای فراگیر یا مادر است. این یادداشت در جستوجوی راهی به خواندنِ سخن شگرفِ جلالالدین، و سازهی «دیوانه، کوکب ریخته» از دریچهی نوشتهای فراگیر است. نوشتههای فراگیر، سرچشمهی زایایِ ذرههای شناور گفتمانی در یک دوره یا دوران اند؛ و کنشها و سخنهای دیگر در سایهی آنها، جان میگیرند و گسترش مییابند.
شماری از غزلهای نابِ جلالالدین در دیوان کبیر از گونهی سرودههای رستاخیزیـکهکشانی است. این نامگذاری را نباید گونهای ستایش خواند، بذر سخن جلالالدین بر پایهی انگارهای از زیستِ رستاخیزی در رنجِ کندهشدن از زندگی زمینی، افشانده است. جلالالدین نمادها و واژگان رستاخیزیـکهکشانی را در غزلهای شگرفِ خود چنان پیوسته و فشرده به هم پیچیده است که به دشواری میتوان این مایهها را در بافت سخن او از هم بازشکافت. آفرینش شعری جلالالدین، برآمده از فرآیندِ پویای بههم پیوستن، ازهم گسستن، جابهجایی، پس زدن و از نو فراخواندنِ نشانهها، واژگان، نمادها، مایهها و درونمایههایِ شناور در خودآگاه و ناخودآگاه زبان است. جلالالدین این مایهها و نشانگان را در زیستی سرشار از پویشهای هستیشناسانه و پرواهای ایمانی، همواره از نو به جنبش درمیآورد. از این رو، سخن او، هرگز رنگ و بوی کهنگی و همآنگویی نمیپذیرد.
پیشتر نوشتم، فروزانفر در نوادر لغات دیوانِ شمس، کوکب را جایگزینِ قطرهی اشک میخواند. بر پایهی این برداشت، دیوانه اشک ریخته و گریخته است؛ اما برابر دریافت استاد شفیعی کدکنی، «در اینجا کوکب به معنیِ میخِ کفش است ... دیوانه از هراسِ من چنان گریزان شده که در فرار، میخهای کفشِ او از کفِ کفشش ریخته است» (غزلیات شمس۲، ص ۷۰۱). هیچکدام از خوانشهای این دو استاد بزرگ، خرسندکننده نیستند. پژوهندگان دیگری که دربارهی غزلهای جلالالدین چیزی نوشتهاند، درنگهای خود را در اینباره با خوانندگان در میان نگذاشتند. گره اینپاره از سخن، برآیند همنشینی واژههای «دیوانه»، «کوکب» و «ریخته» در یک سازهی زبانی است.
میدانیم یکی از سرچشمههای فروزانِ خیال جلالالدین، چه در سرایش مثنوی، چه در بارش غزلیات شمس، همهگاه قرآن بوده است. در سورهی تکویر میخوانیم: إذا الشّمسُ کوّرَتْ، و إذا النُّجومُ انکدرت ... این سوره، بازنمایی رستاخیز است. رشیدالدین میبدی مینویسد: «مصطفی(ص) گفت: هر که خواهد تا قیامت کبری نقدي بیند و احوال رستاخیز برو آشکارا گردد، گوی: "اذا الشّمس کوّرت" برخوان» (کشفالاسرار۱۰، ص۴۰۱).
👉دربارهی دیوانه، کوکب ریخته؛ پارهی ۲
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔍 دربارهی دیوانه، کوکبْ ریخته [۲] (پارهی یکم👉)
. . . . . . .
خوانش میبدی از سورهی تکویر
پارههایِ غزل ۱۳۷۲ دیوان کبیر در همآینگی با آیههای سورهی تکویر است. از این رو، خوانش میبدی از این سوره، راهی است به شناخت جهان رستاخیزی غزل. بیایید نخست واژگان دیوانه، کوکب و ریخته را در گزارش میبدی بیابیم.
۱. دیوانه
میبدی، بازخوانی سومِ تکویر را با یادی از مجنون بنیعامر آغاز میکند، «آن کارافتادهء لیلی، وقتی نقش نام لیلی بر دیوار دید، شیفتهء نقش نام لیلی شد. هفت شبانروز در مشاهدهء آن نبشته بنشست که هیچ طعام و شراب نخورد.» آنگاه مینویسد: «این حالِ مخلوقی است در دعویِ عشقِ مخلوقی، پس چه گویی کسی که قبلهء جانِ وی حضرت قدسِ الهی بود»؛ و میافزاید: «این حال نتیجهء عشق است و عشق، به دانایی و زیرکی و فتوایِ عقل حاصل نشود.»
همچنین، میبدی در برگردان آیهی ۲۲ (خوانش یکم)، و ما صاحبُکُمْ بمجنون، مینویسد: «این مردِ شما نه دیوانه است» (ص ۳۹۲). از دید مفسران مسلمان، این آیه نشانهی نادرستی و ناسزاواری مجنون خواندن پیامبر است.
۲. کوکب
فروزانفر و شفیعی کدکنی، دشواری این سازهی زبانی را در معنای "کوکب" یافتهاند و بر رمزگشایی آن درنگ کردهاند؛ اما اگر شعر را در همآینگی با سورهی تکویر بخوانیم، کوکب (دیوانه کوکب ریخته) به ستارگان (النجوم انکدرت) برمیگردد. میبدی در برگردان آیهی "واذا الکواکب انتثرت" (الانفطار) نوشته است: «و آنگه که ستارگان فرو ریزد» (ص ۴۰۳). آیهی "واذا النجوم انکدرت" را نیز در گزارش خود چنین برگردانده است: «و آنگه که ستارگان در زمین ریزند.» در این آیهها، میبدی واژههای الکواکب و النجوم را ستارگان خوانده است.
۳. ریختن، ریخته
سومین واژهی دشوار در این سازهی زبانی "ریخته" است. ریخته در معنای انداختن، افتادن (اسقاط) در برگشت به ستارههای آسمان برای هیچکدام از بازخوانیکنندگان این غزل، خرسندکننده نبود؛ از این رو با برگرداندن کوکب به اشک (ریختن اشک) و میخ کفش (ریخته شدن میخ)، بر کاربرد همیشگی ریخته انگشت نهادند. میبدی در خوانش دوم خود بر "و اذا النجوم انکدرت"، نوشته است: «تناثرت من السماء و تساقطت علی الارض» (ص۳۹۳). هرچند میبدی انکدرت را به تناثرت برمیگرداند، اما هنوز شکاف میان انکدرت/ انتثرت تا ریخته/ ریختن پر نشده است.
ابیالفداء ابنکثیر دمشقی (۷۰۰ـ۷۷۴ق.) در بازخوانی این آیه نوشته است: «وإذا النُّجومُ انکَدَرتْ، ای: انتثرت، کما قال تعالی: وإذا الکواکب انتثرت (انفطار، ۲)، وأصل الانکدار: الانصباب» (تفسیر القرآن العظیم، ص۳۲۹). در اینجا، انصباب به ستارگان برمیگردد. جلالالدین همایی مینویسد: «ریختن، انصباب در اصطلاح نجوم» است (التفهیم، فهرست لغات و اصطلاحات).
ابوریحان بیرونی در التفهیم، ریختن را یکبار برای بازگویی چهرهی آبشارگونِ دلو یا ساکبالماء، چهار ستارهی بههم پیوسته (جرهالدلو) به کار برده است، و بار دیگر، در گفتاری برای اندازهگیری بلندی آفتاب. اما واژهی انصباب در التفهیم به کار نرفته است. بر پایهی یک برداشت (که بازگویی آن، بیرون از این یادداشت است)، میتوان کاربرد انصباب را با میل و شوق در گفتارِ حکمیِ حرکت سنجید.
انصباب در معنای شوق یا شاخهای از محبت به نوشتارهای اعتقادی نیز راه یافته است. در مختصرُ شرح العَقیدهَ الطحاویهَ (أبیالعز دمشقی، سده ۸؛ عبدالکریم زیدان) میخوانیم: «والمحبه مراتب: اولها، العلاقه، و هی تعلق القلب بالمحبوب؛ و الثانیه، الاراده، و هی میل القلب الی محبوبه و طلبه له؛ الثالثه، الصبابه، و هی انصباب القلب الیه بحیث لایملکه صاحبه، کانصباب الماء فی الحدور» (ص۴۴). این همآن جایگاه «محو المحبّ بصفاته و اثباته المحبوب بذاته، کل اوصاف خود را اندر حقِ طلب محبوب خود نفی» کردن است (هجویری، ص۴۰۱ـ۴۰۲).
با این یادآوری، اکنون روشن است، کوکب ریختن، یا ریختن ستارگان سازهای کاربردی در نوشتارهای فارسی بوده است. مجیر بیلقانی نوشته است: ور بادِ مرکبش به ثریا در اوفتد/ چون کاه ریخته شود اجرام کهکشان. این سازه در برگردانهای کهنِ قرآن بارها به کار رفته است. برای نمونه در فرهنگنامهی قرآنی (یاحقی، ۱۳۷۲)، شماری از برابرهای واژگانی چنین آمده است:
○ انکدرت (إذا النجوم انکدرت)
ریزند، فروریزند، فروریزد، ریخته شوند، ریخته شود، ریزیده شوند، فروریخته شود.
○ انتثرت (إذا الکواکب انتثرت)
فروریزد، فروریزند، بریزند، فروریخته شوند، فروریزنده شوند، ریخته شوند، ریزنده شوند.
میبدی مینویسد: «آفتاب منور، سیاه و مکوّر کرده، ستارگان رخشان، بسان باران از آسمان بریخته، کوههای باصلابت و شدت، فراروش آمده» (ص۴۰۱).
👉دربارهی دیوانه، کوکب ریخته؛ پارهی ۳
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔍 دربارهی دیوانه، کوکبْ ریخته [۲] (پارهی یکم👉)
. . . . . . .
خوانش میبدی از سورهی تکویر
پارههایِ غزل ۱۳۷۲ دیوان کبیر در همآینگی با آیههای سورهی تکویر است. از این رو، خوانش میبدی از این سوره، راهی است به شناخت جهان رستاخیزی غزل. بیایید نخست واژگان دیوانه، کوکب و ریخته را در گزارش میبدی بیابیم.
۱. دیوانه
میبدی، بازخوانی سومِ تکویر را با یادی از مجنون بنیعامر آغاز میکند، «آن کارافتادهء لیلی، وقتی نقش نام لیلی بر دیوار دید، شیفتهء نقش نام لیلی شد. هفت شبانروز در مشاهدهء آن نبشته بنشست که هیچ طعام و شراب نخورد.» آنگاه مینویسد: «این حالِ مخلوقی است در دعویِ عشقِ مخلوقی، پس چه گویی کسی که قبلهء جانِ وی حضرت قدسِ الهی بود»؛ و میافزاید: «این حال نتیجهء عشق است و عشق، به دانایی و زیرکی و فتوایِ عقل حاصل نشود.»
همچنین، میبدی در برگردان آیهی ۲۲ (خوانش یکم)، و ما صاحبُکُمْ بمجنون، مینویسد: «این مردِ شما نه دیوانه است» (ص ۳۹۲). از دید مفسران مسلمان، این آیه نشانهی نادرستی و ناسزاواری مجنون خواندن پیامبر است.
۲. کوکب
فروزانفر و شفیعی کدکنی، دشواری این سازهی زبانی را در معنای "کوکب" یافتهاند و بر رمزگشایی آن درنگ کردهاند؛ اما اگر شعر را در همآینگی با سورهی تکویر بخوانیم، کوکب (دیوانه کوکب ریخته) به ستارگان (النجوم انکدرت) برمیگردد. میبدی در برگردان آیهی "واذا الکواکب انتثرت" (الانفطار) نوشته است: «و آنگه که ستارگان فرو ریزد» (ص ۴۰۳). آیهی "واذا النجوم انکدرت" را نیز در گزارش خود چنین برگردانده است: «و آنگه که ستارگان در زمین ریزند.» در این آیهها، میبدی واژههای الکواکب و النجوم را ستارگان خوانده است.
۳. ریختن، ریخته
سومین واژهی دشوار در این سازهی زبانی "ریخته" است. ریخته در معنای انداختن، افتادن (اسقاط) در برگشت به ستارههای آسمان برای هیچکدام از بازخوانیکنندگان این غزل، خرسندکننده نبود؛ از این رو با برگرداندن کوکب به اشک (ریختن اشک) و میخ کفش (ریخته شدن میخ)، بر کاربرد همیشگی ریخته انگشت نهادند. میبدی در خوانش دوم خود بر "و اذا النجوم انکدرت"، نوشته است: «تناثرت من السماء و تساقطت علی الارض» (ص۳۹۳). هرچند میبدی انکدرت را به تناثرت برمیگرداند، اما هنوز شکاف میان انکدرت/ انتثرت تا ریخته/ ریختن پر نشده است.
ابیالفداء ابنکثیر دمشقی (۷۰۰ـ۷۷۴ق.) در بازخوانی این آیه نوشته است: «وإذا النُّجومُ انکَدَرتْ، ای: انتثرت، کما قال تعالی: وإذا الکواکب انتثرت (انفطار، ۲)، وأصل الانکدار: الانصباب» (تفسیر القرآن العظیم، ص۳۲۹). در اینجا، انصباب به ستارگان برمیگردد. جلالالدین همایی مینویسد: «ریختن، انصباب در اصطلاح نجوم» است (التفهیم، فهرست لغات و اصطلاحات).
ابوریحان بیرونی در التفهیم، ریختن را یکبار برای بازگویی چهرهی آبشارگونِ دلو یا ساکبالماء، چهار ستارهی بههم پیوسته (جرهالدلو) به کار برده است، و بار دیگر، در گفتاری برای اندازهگیری بلندی آفتاب. اما واژهی انصباب در التفهیم به کار نرفته است. بر پایهی یک برداشت (که بازگویی آن، بیرون از این یادداشت است)، میتوان کاربرد انصباب را با میل و شوق در گفتارِ حکمیِ حرکت سنجید.
انصباب در معنای شوق یا شاخهای از محبت به نوشتارهای اعتقادی نیز راه یافته است. در مختصرُ شرح العَقیدهَ الطحاویهَ (أبیالعز دمشقی، سده ۸؛ عبدالکریم زیدان) میخوانیم: «والمحبه مراتب: اولها، العلاقه، و هی تعلق القلب بالمحبوب؛ و الثانیه، الاراده، و هی میل القلب الی محبوبه و طلبه له؛ الثالثه، الصبابه، و هی انصباب القلب الیه بحیث لایملکه صاحبه، کانصباب الماء فی الحدور» (ص۴۴). این همآن جایگاه «محو المحبّ بصفاته و اثباته المحبوب بذاته، کل اوصاف خود را اندر حقِ طلب محبوب خود نفی» کردن است (هجویری، ص۴۰۱ـ۴۰۲).
با این یادآوری، اکنون روشن است، کوکب ریختن، یا ریختن ستارگان سازهای کاربردی در نوشتارهای فارسی بوده است. مجیر بیلقانی نوشته است: ور بادِ مرکبش به ثریا در اوفتد/ چون کاه ریخته شود اجرام کهکشان. این سازه در برگردانهای کهنِ قرآن بارها به کار رفته است. برای نمونه در فرهنگنامهی قرآنی (یاحقی، ۱۳۷۲)، شماری از برابرهای واژگانی چنین آمده است:
○ انکدرت (إذا النجوم انکدرت)
ریزند، فروریزند، فروریزد، ریخته شوند، ریخته شود، ریزیده شوند، فروریخته شود.
○ انتثرت (إذا الکواکب انتثرت)
فروریزد، فروریزند، بریزند، فروریخته شوند، فروریزنده شوند، ریخته شوند، ریزنده شوند.
میبدی مینویسد: «آفتاب منور، سیاه و مکوّر کرده، ستارگان رخشان، بسان باران از آسمان بریخته، کوههای باصلابت و شدت، فراروش آمده» (ص۴۰۱).
👉دربارهی دیوانه، کوکب ریخته؛ پارهی ۳
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔍 دربارهی دیوانه، کوکبْ ریخته [۳]
. . . . . . . . . .
(پارههای یکم👉 و 👈دوم)
دیوانه و ستارههای ریخته
پس از جستوجوی کاربردهای دیوانه، کوکب و ریخته در گزارش میبدی، بار دیگر به سخن جلالالدین برمیگردیم. پیشتر نوشتم، گرهی این سازه در همنشینیِ سه واژهی دیوانه، کوکب و ریخته بسته شده است. اکنون درونمایهی کوکب ریخته با یادآوری آیههای واذا النجوم انکدرت، و، واذا الکواکب انتثرت، باید روشن شده باشد؛ میماند دیوانه، آنهم در آغاز سازهی زبانی. پرسش این است: دیوانه کیست؟ و چرا ستاره ریختن به او نسبت داده شده است؟
سخن جلالالدین با پیچیدن در عاشقی آغاز میشود. یکی از معناهای کاربردی پیچیدن، درگیر شدن و ستیزه کردن یا رویارو شدن و همآوردی جستن برای عاشقی است (در=برای، نک: خطیب رهبر، حروف اضافه و ربط، ص۳۴۱؛ نیز: کاربردهایِ "در عاشقی" در دیوان کبیر). منِ جلالالدین در میدان عاشقی با چه کسی یا چه چیزی، همآوردی میجوید؟ او که "دل" را از "خود" برکنده، ریشههای عقلِ چارهجو و اندیشهی راهبر را سوزانده است، به همآوردی با (یا الگوبرداری از) دیوانه برمیخیزد. دیوانه در میان مردم است و هرچند گروهی از مردم او را نپذیرند و از خود برانند، باز میکوشد تا مردم را به راه درست فرابخواند. اما جلالالدین را در این همآوردی، یارای آن نیست که به میان مردم بازگردد، (از من نیاید مردمی). پس دیوانه را هم با او سر و کاری نیست، (دیوانه هم نندیشد آن).
دیوانه در همآینگی با آیهی ۲۲ سورهی تکویر، پیش از هر چیز، نشانهی سرزنشِ نگاهِ فراموشگران و ناسپاسان است. آنان به قرآن و پیامبر انگها زدند، و سخن او را افسانه و اساطیر خواندند؛ اما قرآن ماند و خود فراموش شدند (سرنی، ص۲۷۷).
افزون بر آن کاربردِ دیوانه در اینجا، همآن فرآیندی است که تقی پورنامداریان آن را «رفتار تازه با زبان» میخواند (در سایه آفتاب، ص۱۵۲). جلالالدین، درونمایهی دیوانه را در ساخت سخن از دیدِ دال و مدلولی جابهجا میکند. دیوانه، نمادِ نابودشدگی در برابر جاودانگی است؛ از این رو بر بلندای آگاهی مینشیند. او، چنان که قرآن میگوید: وما صاحبُکم بمجنون (همسخنِ شما دیوانه نیست)، برترین انسان است. جلالالدین با نگاه به آیهی ۲۲ تکویر، یکبار، سخن را از زبان مردم فراموشکار، و ناسپاس باز میگوید؛ و بار دیگر در چرخشی با یادآوری نیروی آشوبنده (کوکب ریختن)، پایِ دیوانه را که در اینجا نمادِ بالندگی و فراروندگیِ خردِ همبسته با فروزش ایزدی است، به میان میکشد. دیوانه راهنماییکننده و آگاهیبخش است؛ پردهای از سپهر رستاخیزی را به روی جوینده بالا میکشد (ستاره ریخته)، و در روند پروازِ خیالگونِ منِ شاعر، از او دوری میجوید، و به میان مردم برمیگردد.
جلالالدین که "من" خود را همواره در روند زادن و باززادن (بارها زاییدن)، و دگریسیهای پیدرپی (صد صفت گردیدن) بازمییابد، هنگام بازگشت از آزمون فرارونده در سپهر نیستی، بارِ دیگر از رویارویی خود با عقل سخن میگوید: عقلِ بیزار. من شاعر اما هراسی از او ندارد. آیا زیستِ رستاخیزي انسان را به فراسویِ بیم و امید (عقل) میکشاند؟ اگر پارهی دیگر را «من خود کجا ترسم از او؟ شکلی بکردم بهر او/ من گیج کی باشم؟ ولی قاصد چنین گیجیدهام»، در پیوستگی با پارهی آغازین (در عاشقی پیچیدن، همآوردی جستن) بخوانیم؛ لایههای پنهان شعر آشکار میشود. از مثنوی است:
گرچه عقلت سوی بالا میپرد
مرغِ تقلیدت به پستی میچرد
علم تقلیدی، وبالِ جان ماست
عاریهست و ما، نشسته کآنِ ماست
زین خرد، جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
هرچه بینی سود خود زآن میگریز
زهر نوش و آبِ حیوان را بریز
هر که بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
ایمنی بگذار و جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
آزمودم عقلِ دور اندیش را
بعد ازین، دیوانه سازم خویش را ... (د۲، استعلامی، ص۱۰۶)
شعر گزارشِ تکاپوی هستیشناسی است و از پرواهای ایمانی شاعر برمیخیزد. ایمان در نگاه جلالالدین، نگرهای ایستا نیست؛ همآوردجوییِ بیپایان است. برای رسیدن به ردههای بالاتر ایمان، هر بار باید بالاتر پرید؛ رستاخیز را در خود زیست، و بار دیگر از بیکرانگی رستاخیزی، سازشجویانه (برای مصلحت) به زمینِ وابستگی (حبس تن، میان مردم) فرود آمد.
جلالالدین، انسان به سرآورنده با این نگرش را هرگز نمیتوان به درستی دید، و اندریافتههایِ زیستِ رستاخیزیِ او را شناخت و بازگفت، مگر آنکه بتوان به جهان او راه یافت و از چشم او به پرواهایاش نگریست:
در دیدهی من اندر آ، وز چشمِ من، بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها، منزلگهای بگزیدهام!
👉جلالالدین بلخی در برابر استدلالیان
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔍 دربارهی دیوانه، کوکبْ ریخته [۳]
. . . . . . . . . .
(پارههای یکم👉 و 👈دوم)
دیوانه و ستارههای ریخته
پس از جستوجوی کاربردهای دیوانه، کوکب و ریخته در گزارش میبدی، بار دیگر به سخن جلالالدین برمیگردیم. پیشتر نوشتم، گرهی این سازه در همنشینیِ سه واژهی دیوانه، کوکب و ریخته بسته شده است. اکنون درونمایهی کوکب ریخته با یادآوری آیههای واذا النجوم انکدرت، و، واذا الکواکب انتثرت، باید روشن شده باشد؛ میماند دیوانه، آنهم در آغاز سازهی زبانی. پرسش این است: دیوانه کیست؟ و چرا ستاره ریختن به او نسبت داده شده است؟
سخن جلالالدین با پیچیدن در عاشقی آغاز میشود. یکی از معناهای کاربردی پیچیدن، درگیر شدن و ستیزه کردن یا رویارو شدن و همآوردی جستن برای عاشقی است (در=برای، نک: خطیب رهبر، حروف اضافه و ربط، ص۳۴۱؛ نیز: کاربردهایِ "در عاشقی" در دیوان کبیر). منِ جلالالدین در میدان عاشقی با چه کسی یا چه چیزی، همآوردی میجوید؟ او که "دل" را از "خود" برکنده، ریشههای عقلِ چارهجو و اندیشهی راهبر را سوزانده است، به همآوردی با (یا الگوبرداری از) دیوانه برمیخیزد. دیوانه در میان مردم است و هرچند گروهی از مردم او را نپذیرند و از خود برانند، باز میکوشد تا مردم را به راه درست فرابخواند. اما جلالالدین را در این همآوردی، یارای آن نیست که به میان مردم بازگردد، (از من نیاید مردمی). پس دیوانه را هم با او سر و کاری نیست، (دیوانه هم نندیشد آن).
دیوانه در همآینگی با آیهی ۲۲ سورهی تکویر، پیش از هر چیز، نشانهی سرزنشِ نگاهِ فراموشگران و ناسپاسان است. آنان به قرآن و پیامبر انگها زدند، و سخن او را افسانه و اساطیر خواندند؛ اما قرآن ماند و خود فراموش شدند (سرنی، ص۲۷۷).
افزون بر آن کاربردِ دیوانه در اینجا، همآن فرآیندی است که تقی پورنامداریان آن را «رفتار تازه با زبان» میخواند (در سایه آفتاب، ص۱۵۲). جلالالدین، درونمایهی دیوانه را در ساخت سخن از دیدِ دال و مدلولی جابهجا میکند. دیوانه، نمادِ نابودشدگی در برابر جاودانگی است؛ از این رو بر بلندای آگاهی مینشیند. او، چنان که قرآن میگوید: وما صاحبُکم بمجنون (همسخنِ شما دیوانه نیست)، برترین انسان است. جلالالدین با نگاه به آیهی ۲۲ تکویر، یکبار، سخن را از زبان مردم فراموشکار، و ناسپاس باز میگوید؛ و بار دیگر در چرخشی با یادآوری نیروی آشوبنده (کوکب ریختن)، پایِ دیوانه را که در اینجا نمادِ بالندگی و فراروندگیِ خردِ همبسته با فروزش ایزدی است، به میان میکشد. دیوانه راهنماییکننده و آگاهیبخش است؛ پردهای از سپهر رستاخیزی را به روی جوینده بالا میکشد (ستاره ریخته)، و در روند پروازِ خیالگونِ منِ شاعر، از او دوری میجوید، و به میان مردم برمیگردد.
جلالالدین که "من" خود را همواره در روند زادن و باززادن (بارها زاییدن)، و دگریسیهای پیدرپی (صد صفت گردیدن) بازمییابد، هنگام بازگشت از آزمون فرارونده در سپهر نیستی، بارِ دیگر از رویارویی خود با عقل سخن میگوید: عقلِ بیزار. من شاعر اما هراسی از او ندارد. آیا زیستِ رستاخیزي انسان را به فراسویِ بیم و امید (عقل) میکشاند؟ اگر پارهی دیگر را «من خود کجا ترسم از او؟ شکلی بکردم بهر او/ من گیج کی باشم؟ ولی قاصد چنین گیجیدهام»، در پیوستگی با پارهی آغازین (در عاشقی پیچیدن، همآوردی جستن) بخوانیم؛ لایههای پنهان شعر آشکار میشود. از مثنوی است:
گرچه عقلت سوی بالا میپرد
مرغِ تقلیدت به پستی میچرد
علم تقلیدی، وبالِ جان ماست
عاریهست و ما، نشسته کآنِ ماست
زین خرد، جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
هرچه بینی سود خود زآن میگریز
زهر نوش و آبِ حیوان را بریز
هر که بستاید تو را دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
ایمنی بگذار و جایِ خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
آزمودم عقلِ دور اندیش را
بعد ازین، دیوانه سازم خویش را ... (د۲، استعلامی، ص۱۰۶)
شعر گزارشِ تکاپوی هستیشناسی است و از پرواهای ایمانی شاعر برمیخیزد. ایمان در نگاه جلالالدین، نگرهای ایستا نیست؛ همآوردجوییِ بیپایان است. برای رسیدن به ردههای بالاتر ایمان، هر بار باید بالاتر پرید؛ رستاخیز را در خود زیست، و بار دیگر از بیکرانگی رستاخیزی، سازشجویانه (برای مصلحت) به زمینِ وابستگی (حبس تن، میان مردم) فرود آمد.
جلالالدین، انسان به سرآورنده با این نگرش را هرگز نمیتوان به درستی دید، و اندریافتههایِ زیستِ رستاخیزیِ او را شناخت و بازگفت، مگر آنکه بتوان به جهان او راه یافت و از چشم او به پرواهایاش نگریست:
در دیدهی من اندر آ، وز چشمِ من، بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها، منزلگهای بگزیدهام!
👉جلالالدین بلخی در برابر استدلالیان
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🗞 برگردان قرآن به دستِ سلمان و یک پرسشِ تاریخی
رسول جعفریان با یادآوری دیدگاه ابوحنیفه دربارهی 👈گفتن اذان و خواندن نماز به پارسی (الفارسیه)، دوستدارانِ تاریخ زبان فارسی را بار دیگر به سر داستان برگردانده است، داستانِ برآمدن و گسترش زبان فارسی در سدههای آغازین روزگارِ اسلامی.
بازخوانیِ گزارش شمسالدین سرخسی از دیدگاه ابوحنیفه، هیچ آگاهی افزونتری دربارهی زبان فارسی نمیگوید. پژوهندگان تاریخ زبان فارسی بارها دربارهی دیدگاه ابوحنیفه نوشتهاند (← دایرهالمعارف بزرگ اسلامی۱۵، ترجمه قرآن). در تاریخ بخارا آمده است: «مردمان بخارا به اول اسلام در نماز، قرآن به پارسی خواندندی، و عربی نتوانستندی آموختن» (ص۶۷). مدرس رضوی یادآوری میکند، با گسترش فرمانروایی عربی به بخارا، ابوحفص روش حنفی را در آنجا پیش برد، و دانشمندان پرآوازه را به آنجا کشاند، و بخاراییان رفته رفته به مذهب حنفی درآمدند (تاریخ بخارا، ص۲۵۸).
با این همه در گزارش سرخسی، سخنی است که از دیدِ تاریخ زبان فارسی، خواننده را به درنگ وامیدارد. بارها گفتهاند که ایرانیانی که به اسلام در آمده بودند از سلمان فارسی خواستند تا بخشی از قرآن را به فارسی درآورد و او به دستور پیامبر(ص) چنین کرد. سرخسی مینویسد: «ابوحنیفه به روایتی استدلال کرد که فارسیان در نامهای از سلمان خواستند الفاتحه را به فارسی برای آنها بنویسد، (ان یکتب لهم الفاتحه بالفارسیه)؛ پس همآن را در نماز میخواندند تا آنکه زبانشان برای خواندن قرآن به عربی نرم و آموخته شد (حتی لانت ألسنتهم للعربیة).» (المبسوط، ۱۳۲۴ ق، ص۳۷).
برابر گزارشهای نویسندگان مسلمان، سلمان فارسی، پیش از میانههای سدهی نخست درگذشت. با نگاه به تاریخ درگذشت سلمان، میتوان پرسید، او سورهی فاتحه را به کدام شاخهی شناختهی زبان فارسی (الفارسیة به گزارش ابنمقفع/ ابنندیم، و الفارسیة اولی به گزارش جاحظ) برگرداند؛ و با کدام نشانگان نوشتاری؟
در سدههای نخستین روزگار اسلامی، فارسی را با نشانگان نوشتاریِ پهلوی، سریانی، عبری و عربی مینوشتند، تا آنکه نوشتن فارسی به خط عربی با پذیرش دربارها روبهرو شد و گسترش یافت. درست نمیدانیم نوشتن فارسی به خط عربی از چه تاریخی آغاز شد (خانلری، تاریخ زبان۱، ص۳۱۵). بر پایهی گزارش سرخسی، اگر نوشتهی سلمان را به خط پهلوی بدانیم، با این پرسش روبهرو خواهیم شد که چه کسانی خوانندهی نوشتهی سلمان بودند، و گسترهی کاربرد خط پهلوی در آن روزگار تا کجا بود؟ و چرا برگردان قرآن به خط پهلوی گسترش نیافت؟ اگر نوشتهی سلمان را به خط عربی بدانیم، آنگاه با این پرسش روبهرو خواهیم شد که چنانچه روند برگردان قرآن به فارسی با خط عربی از سدهی نخست آغاز شده باشد، چرا نشانههای گسترش آن تا سدهی پنجم کمرنگ بود؟
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🗞 برگردان قرآن به دستِ سلمان و یک پرسشِ تاریخی
رسول جعفریان با یادآوری دیدگاه ابوحنیفه دربارهی 👈گفتن اذان و خواندن نماز به پارسی (الفارسیه)، دوستدارانِ تاریخ زبان فارسی را بار دیگر به سر داستان برگردانده است، داستانِ برآمدن و گسترش زبان فارسی در سدههای آغازین روزگارِ اسلامی.
بازخوانیِ گزارش شمسالدین سرخسی از دیدگاه ابوحنیفه، هیچ آگاهی افزونتری دربارهی زبان فارسی نمیگوید. پژوهندگان تاریخ زبان فارسی بارها دربارهی دیدگاه ابوحنیفه نوشتهاند (← دایرهالمعارف بزرگ اسلامی۱۵، ترجمه قرآن). در تاریخ بخارا آمده است: «مردمان بخارا به اول اسلام در نماز، قرآن به پارسی خواندندی، و عربی نتوانستندی آموختن» (ص۶۷). مدرس رضوی یادآوری میکند، با گسترش فرمانروایی عربی به بخارا، ابوحفص روش حنفی را در آنجا پیش برد، و دانشمندان پرآوازه را به آنجا کشاند، و بخاراییان رفته رفته به مذهب حنفی درآمدند (تاریخ بخارا، ص۲۵۸).
با این همه در گزارش سرخسی، سخنی است که از دیدِ تاریخ زبان فارسی، خواننده را به درنگ وامیدارد. بارها گفتهاند که ایرانیانی که به اسلام در آمده بودند از سلمان فارسی خواستند تا بخشی از قرآن را به فارسی درآورد و او به دستور پیامبر(ص) چنین کرد. سرخسی مینویسد: «ابوحنیفه به روایتی استدلال کرد که فارسیان در نامهای از سلمان خواستند الفاتحه را به فارسی برای آنها بنویسد، (ان یکتب لهم الفاتحه بالفارسیه)؛ پس همآن را در نماز میخواندند تا آنکه زبانشان برای خواندن قرآن به عربی نرم و آموخته شد (حتی لانت ألسنتهم للعربیة).» (المبسوط، ۱۳۲۴ ق، ص۳۷).
برابر گزارشهای نویسندگان مسلمان، سلمان فارسی، پیش از میانههای سدهی نخست درگذشت. با نگاه به تاریخ درگذشت سلمان، میتوان پرسید، او سورهی فاتحه را به کدام شاخهی شناختهی زبان فارسی (الفارسیة به گزارش ابنمقفع/ ابنندیم، و الفارسیة اولی به گزارش جاحظ) برگرداند؛ و با کدام نشانگان نوشتاری؟
در سدههای نخستین روزگار اسلامی، فارسی را با نشانگان نوشتاریِ پهلوی، سریانی، عبری و عربی مینوشتند، تا آنکه نوشتن فارسی به خط عربی با پذیرش دربارها روبهرو شد و گسترش یافت. درست نمیدانیم نوشتن فارسی به خط عربی از چه تاریخی آغاز شد (خانلری، تاریخ زبان۱، ص۳۱۵). بر پایهی گزارش سرخسی، اگر نوشتهی سلمان را به خط پهلوی بدانیم، با این پرسش روبهرو خواهیم شد که چه کسانی خوانندهی نوشتهی سلمان بودند، و گسترهی کاربرد خط پهلوی در آن روزگار تا کجا بود؟ و چرا برگردان قرآن به خط پهلوی گسترش نیافت؟ اگر نوشتهی سلمان را به خط عربی بدانیم، آنگاه با این پرسش روبهرو خواهیم شد که چنانچه روند برگردان قرآن به فارسی با خط عربی از سدهی نخست آغاز شده باشد، چرا نشانههای گسترش آن تا سدهی پنجم کمرنگ بود؟
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
▪️ ابراهیم اِقلیدی روان در وادی هزار و یک شب
ابراهیم اقلیدی، ویراستار، مترجمِ هنر و ادبیات، و پژوهشگر هزار و یک شب، پس از یک دوره بیماری درگذشت.
اقلیدی در سال ۱۳۲۷ در اِقلید به دنیا آمد؛ سالهای دانشجویی را با خواندن حقوق در دانشگاه تهران سپری کرد و افزون بر کار حرفهای در دفترهای حقوقی، تکاپوهای خود را در زمینههای فرهنگ، هنر و ادبیات پیش برد. برگردان هزار و یک شب به فارسی در پنج کتاب، به همراه برگزیدههای گوناگون و نیز پژوهش دربارهی آن، شناختهترین کار اقلیدی است.
برگردانهایِ «هنر ایران در روزگار اسلامی»، پژوهش زکی محمدحسن؛ «هسیود و هومر»؛ «مگره و دیوار سنگی»، ژرژ سیمنون؛ «زد»، نگارش واسیلیس واسیلیکوس؛ «افسانههای مردم مصر»، راجر لنسلین گرین؛ «آب کردن»، ای. ال. دکتروف؛ «قصهها و افسانهها»، لئو تولستوی، «موزه نیمه شب»، انی دالتون؛ «قصهها و افسانههای مردم اسکاتلند»، باربارا کر ویلسون؛ شماری از کارهای دیگر او است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، آیین خاکسپاری ابراهیم اقلیدی، روز دوشنبه ۲۶ شهریور در بهشت زهرا برگزار خواهد شد.
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▪️ ابراهیم اِقلیدی روان در وادی هزار و یک شب
ابراهیم اقلیدی، ویراستار، مترجمِ هنر و ادبیات، و پژوهشگر هزار و یک شب، پس از یک دوره بیماری درگذشت.
اقلیدی در سال ۱۳۲۷ در اِقلید به دنیا آمد؛ سالهای دانشجویی را با خواندن حقوق در دانشگاه تهران سپری کرد و افزون بر کار حرفهای در دفترهای حقوقی، تکاپوهای خود را در زمینههای فرهنگ، هنر و ادبیات پیش برد. برگردان هزار و یک شب به فارسی در پنج کتاب، به همراه برگزیدههای گوناگون و نیز پژوهش دربارهی آن، شناختهترین کار اقلیدی است.
برگردانهایِ «هنر ایران در روزگار اسلامی»، پژوهش زکی محمدحسن؛ «هسیود و هومر»؛ «مگره و دیوار سنگی»، ژرژ سیمنون؛ «زد»، نگارش واسیلیس واسیلیکوس؛ «افسانههای مردم مصر»، راجر لنسلین گرین؛ «آب کردن»، ای. ال. دکتروف؛ «قصهها و افسانهها»، لئو تولستوی، «موزه نیمه شب»، انی دالتون؛ «قصهها و افسانههای مردم اسکاتلند»، باربارا کر ویلسون؛ شماری از کارهای دیگر او است.
به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، آیین خاکسپاری ابراهیم اقلیدی، روز دوشنبه ۲۶ شهریور در بهشت زهرا برگزار خواهد شد.
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
📚 زبان فارسی و واژگان عربی
رویکرد نویسندگانِ جنبش مشروطه و نیز نویسندگان پرتکاپو در آغاز سدهی گذشته به زبان فارسی، همواره داوریهای ناهمگونی را برانگیخته است. این داوریها بهویژه جایی که آنان در برابر پیآمدهایِ کاربردِ واژگان و ساختهای گنگ و نارسای عربی در زبان فارسی ایستادند، برکنار از میانهروی و آزارنده است. نمونهی این داوری، سخنان احمد سمیعی (گیلانی) در گفتوشنودی با سرهنویسان است. او سردمداران و هواداران سرهنویسی را به ناروا کسانی خوانده است که از سرشت زبان فارسی آگاهی ندارند، یا آن را نادیده میگیرند؛ «عِرضِ خود میبرند و زحمت گویشوران میدارند.»
در این نوشته، نمیخواهم دربارهی نارسایی داوریِ ستیزهجویان با سرهنویسی، و نیز سخنان احمد سمیعی چیزی بگویم. سرهنویسی یکی از چند گرایشِ برگزیده در فارسینویسی است، نه راهنمای یکه و دستوری آن. نوشتار فارسی مدرن، برآیند شیوههای نگارشِ مَلکم، میرزا زکی مازندرانی، فروغی، دهخدا، پورداود، بهار، و ... است. فروزانفر با کوشش در گردآوری واژگانِ فرهنگ تازی به پارسی، یکی از راهگشایان فارسینویسی به شیوهی پاکیزه و ناب بود. اگر بتوان کار و کوشش آموزگاران بزرگِ زبان فارسی در سرهنویسی را به درستی بازخواند، پاسخِ ستیزهجویان نیز داده خواهد شد. آفتاب آمد، دلیلِ آفتاب.
چگونه میتوان دربارهی ارزش کار سرهنویسان داوری کرد؟ آیا این داوری با نگاه به سوگیریهای درونی آنان، زیبنده است؟ یا باید به دستآوردهای آنان نگریست؟ پیشانگارهی داوری ما چیست؟ داوری گزیدهی کار سرهنویسان، بیش از هر چیر بر آگاهی از نگرش آنان دربارهی سازوکار زبان استوار است. نه تنها سرهنویسان که همهی دانشوران در آن روزها، زبان فارسی نوشتاری را گنگ و نارسا میدانستند. رشید یاسمی ــ که در بیشتر نوشتههایش از سرهنویسی دور بود ــ نوشته است:
«بر اشخاص مُتِتَبّع در ادب فارسی روشن است که بعد از استیلای مغول، نثر فارسی به نهایت پیچیدگی و تَصنُّع رسید و کمکم کار به جایی منجر شد که معانی الفاظْ متروک، و کنایات و لوازمِ معنی ملحوظ گردید. از فرطِ اِغلاق و اِشکالِ کلام، جز مردمان بسیار دانا کسی از مندرجات کتب آگاه نمیتوانست شد» (ادبیات معاصر، ص۱۰۷).
نوشتار فارسی هماین که از بند شگردهای ادبی (ترصیع و جناس و سجع و ایهام و کنایه و ...)، و واژگان و ساختهای دستوریــواژگانی عربیِ همبسته با آن رهایی جست، تازه به تنگنای واژگان و دانشواژگان برخورد کرد. واژگان کاربردی (بیشتر عربی) برای بازگویی اندوختههای حکمت، عرفان، تاریخ و حکایت و اندرز بسنده بودند، دشواری آنجا سر برمیآورد که نیاز به سخن گفتن از دانشهای تازه و درونمایههای نو بود.
بر زمینهی همنگاهی دربارهی شناخت بیماری و آسیبِ زبان فارسی در گام نخست، میبایست بیماری را از پیشرفتن به سوی ناکجا بازداشت. شماری از نویسندگان زبان فارسی در آن روزگار، چاره آن دیدند که واژگان عربی را کمتر به کار برند، یا هرگز به کار نبرند. اگر به زبان همچون بدنِ زنده نگاه کنیم، این همانندی ما را به شناخت روشنتری از چارهجویی آموزگاران بزرگ زبان فارسی نزدیک میکند. گذشته از این که آنان به دستآوردهای پرارجِ فرهنگ و تمدن عرب (پیشا اسلامی و اسلامی) چگونه مینگریستند؛ بیرون کشیدن واژگان و ساختهای واژگانیِ گنگ، دیریاب و نارسای عربی از نوشتار فارسی، درست مانند درآوردن تودهها و یاختههای گنگ و بدخیم از بدن بود. با این کار، زبان فارسی خود به خود، نیازمند باززایی میشد. به جنبش در آوردن واجها و واژههای فراموششده، نو، یا حتی بدساخت (دساتیر) در زبان، راهی برای برانگیختن توانایی خودسامانِ زبان بود. اندامهایِ هنوز زنده، اما فرسوده برای معناسازی میبایست توانایی بازپروری و خودسامانیابی را بازیابند. ساختِ از درون دگرگونشوندهی واژگان عربی (اشتقاق)، در درازی سدهها، زایایی وندها و آوندهای زبان فارسی را به فراموشی سپرده بود. با بیرون گذاشتن واژگان عربی، زبان فارسی به سرشتِ خود باز میگشت. واجها و واژگان فراموش شده از نو جان میگرفتند و به هم میپیوستند. اکنون بهتر میتوان داوری کرد که چه کسانی از سرشت زبان فارسی بیشتر آگاهی داشتند، یا آن را نادیده نمیگرفتند.
نویسندگانی مانند فروغی، همواره، پیشنهاد میکردند که کنار گذاشتن واژگان نارسای عربی، باید گام به گام دنبال شود، تا زبان فارسی، آرام آرام، توانایی زایایی و جایگزینی واژگان فرسوده و نوسازی واژگان تازه را بازیابد و در برگردان نوشتارهای نوین برآمده از زبانهای اروپایی به کار بندد.
👉محمدعلی فروغی و نوسازی زبان فارسی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
📚 زبان فارسی و واژگان عربی
رویکرد نویسندگانِ جنبش مشروطه و نیز نویسندگان پرتکاپو در آغاز سدهی گذشته به زبان فارسی، همواره داوریهای ناهمگونی را برانگیخته است. این داوریها بهویژه جایی که آنان در برابر پیآمدهایِ کاربردِ واژگان و ساختهای گنگ و نارسای عربی در زبان فارسی ایستادند، برکنار از میانهروی و آزارنده است. نمونهی این داوری، سخنان احمد سمیعی (گیلانی) در گفتوشنودی با سرهنویسان است. او سردمداران و هواداران سرهنویسی را به ناروا کسانی خوانده است که از سرشت زبان فارسی آگاهی ندارند، یا آن را نادیده میگیرند؛ «عِرضِ خود میبرند و زحمت گویشوران میدارند.»
در این نوشته، نمیخواهم دربارهی نارسایی داوریِ ستیزهجویان با سرهنویسی، و نیز سخنان احمد سمیعی چیزی بگویم. سرهنویسی یکی از چند گرایشِ برگزیده در فارسینویسی است، نه راهنمای یکه و دستوری آن. نوشتار فارسی مدرن، برآیند شیوههای نگارشِ مَلکم، میرزا زکی مازندرانی، فروغی، دهخدا، پورداود، بهار، و ... است. فروزانفر با کوشش در گردآوری واژگانِ فرهنگ تازی به پارسی، یکی از راهگشایان فارسینویسی به شیوهی پاکیزه و ناب بود. اگر بتوان کار و کوشش آموزگاران بزرگِ زبان فارسی در سرهنویسی را به درستی بازخواند، پاسخِ ستیزهجویان نیز داده خواهد شد. آفتاب آمد، دلیلِ آفتاب.
چگونه میتوان دربارهی ارزش کار سرهنویسان داوری کرد؟ آیا این داوری با نگاه به سوگیریهای درونی آنان، زیبنده است؟ یا باید به دستآوردهای آنان نگریست؟ پیشانگارهی داوری ما چیست؟ داوری گزیدهی کار سرهنویسان، بیش از هر چیر بر آگاهی از نگرش آنان دربارهی سازوکار زبان استوار است. نه تنها سرهنویسان که همهی دانشوران در آن روزها، زبان فارسی نوشتاری را گنگ و نارسا میدانستند. رشید یاسمی ــ که در بیشتر نوشتههایش از سرهنویسی دور بود ــ نوشته است:
«بر اشخاص مُتِتَبّع در ادب فارسی روشن است که بعد از استیلای مغول، نثر فارسی به نهایت پیچیدگی و تَصنُّع رسید و کمکم کار به جایی منجر شد که معانی الفاظْ متروک، و کنایات و لوازمِ معنی ملحوظ گردید. از فرطِ اِغلاق و اِشکالِ کلام، جز مردمان بسیار دانا کسی از مندرجات کتب آگاه نمیتوانست شد» (ادبیات معاصر، ص۱۰۷).
نوشتار فارسی هماین که از بند شگردهای ادبی (ترصیع و جناس و سجع و ایهام و کنایه و ...)، و واژگان و ساختهای دستوریــواژگانی عربیِ همبسته با آن رهایی جست، تازه به تنگنای واژگان و دانشواژگان برخورد کرد. واژگان کاربردی (بیشتر عربی) برای بازگویی اندوختههای حکمت، عرفان، تاریخ و حکایت و اندرز بسنده بودند، دشواری آنجا سر برمیآورد که نیاز به سخن گفتن از دانشهای تازه و درونمایههای نو بود.
بر زمینهی همنگاهی دربارهی شناخت بیماری و آسیبِ زبان فارسی در گام نخست، میبایست بیماری را از پیشرفتن به سوی ناکجا بازداشت. شماری از نویسندگان زبان فارسی در آن روزگار، چاره آن دیدند که واژگان عربی را کمتر به کار برند، یا هرگز به کار نبرند. اگر به زبان همچون بدنِ زنده نگاه کنیم، این همانندی ما را به شناخت روشنتری از چارهجویی آموزگاران بزرگ زبان فارسی نزدیک میکند. گذشته از این که آنان به دستآوردهای پرارجِ فرهنگ و تمدن عرب (پیشا اسلامی و اسلامی) چگونه مینگریستند؛ بیرون کشیدن واژگان و ساختهای واژگانیِ گنگ، دیریاب و نارسای عربی از نوشتار فارسی، درست مانند درآوردن تودهها و یاختههای گنگ و بدخیم از بدن بود. با این کار، زبان فارسی خود به خود، نیازمند باززایی میشد. به جنبش در آوردن واجها و واژههای فراموششده، نو، یا حتی بدساخت (دساتیر) در زبان، راهی برای برانگیختن توانایی خودسامانِ زبان بود. اندامهایِ هنوز زنده، اما فرسوده برای معناسازی میبایست توانایی بازپروری و خودسامانیابی را بازیابند. ساختِ از درون دگرگونشوندهی واژگان عربی (اشتقاق)، در درازی سدهها، زایایی وندها و آوندهای زبان فارسی را به فراموشی سپرده بود. با بیرون گذاشتن واژگان عربی، زبان فارسی به سرشتِ خود باز میگشت. واجها و واژگان فراموش شده از نو جان میگرفتند و به هم میپیوستند. اکنون بهتر میتوان داوری کرد که چه کسانی از سرشت زبان فارسی بیشتر آگاهی داشتند، یا آن را نادیده نمیگرفتند.
نویسندگانی مانند فروغی، همواره، پیشنهاد میکردند که کنار گذاشتن واژگان نارسای عربی، باید گام به گام دنبال شود، تا زبان فارسی، آرام آرام، توانایی زایایی و جایگزینی واژگان فرسوده و نوسازی واژگان تازه را بازیابد و در برگردان نوشتارهای نوین برآمده از زبانهای اروپایی به کار بندد.
👉محمدعلی فروغی و نوسازی زبان فارسی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🗒 شبلیِ شُعبده
غريوی میپيچَد و رعشههایاش را میگسترانَد بر تار و پودِ شهر
كارون
گيسوانِ آفتابیاش را تاب میدهد،
در هم میفشرد
هلهله میكند
وَ لَهلَه آسمان ميربايد هوشِ ماهيان
از بناگوش سنگها و صخرههای بستر اقیانوس!
ــ رد صدای كيست كه هر شامگاه
از دكل نفت گُر ميگيرد وُ
فوارهی لاله میشود در دايرهی رقصِ شعلهها؟!
پرستوها
فوج فوج
از سايهی موجها بر میخيزند و
گم میشود شُرهی آبها
در همهمهی گشايشِ بالها! ـــ
ــ ’تنها
اين گيسوان شَبق، وَ، آن زغالهای گدازان
از گلريزِ چشمهای تو مانده است!
(پيچيده است تُندرِ پَرهای جبرئيل در شعلههای شبدر)
بگو، زمين فرو برد مرا!
آه! ... منصورِ سُرخِ اَنا الحق! ...
بگذار واپسين كلمهی جانام
تكه كلوخی باشد كه در حفرههای زخم تو از ياد میبرم
زمين! ... بيا! ... فرو ببر مرا!
شبلیِ شُعبده
زنجيرهی واژگاناش را میآشوبد
«در خرمن صدْ زاهدِ عاقلْ زند آتش! ...»
👉دربارهی پارهای از گزارههای شبلیِ شعبده
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🗒 شبلیِ شُعبده
غريوی میپيچَد و رعشههایاش را میگسترانَد بر تار و پودِ شهر
كارون
گيسوانِ آفتابیاش را تاب میدهد،
در هم میفشرد
هلهله میكند
وَ لَهلَه آسمان ميربايد هوشِ ماهيان
از بناگوش سنگها و صخرههای بستر اقیانوس!
ــ رد صدای كيست كه هر شامگاه
از دكل نفت گُر ميگيرد وُ
فوارهی لاله میشود در دايرهی رقصِ شعلهها؟!
پرستوها
فوج فوج
از سايهی موجها بر میخيزند و
گم میشود شُرهی آبها
در همهمهی گشايشِ بالها! ـــ
ــ ’تنها
اين گيسوان شَبق، وَ، آن زغالهای گدازان
از گلريزِ چشمهای تو مانده است!
(پيچيده است تُندرِ پَرهای جبرئيل در شعلههای شبدر)
بگو، زمين فرو برد مرا!
آه! ... منصورِ سُرخِ اَنا الحق! ...
بگذار واپسين كلمهی جانام
تكه كلوخی باشد كه در حفرههای زخم تو از ياد میبرم
زمين! ... بيا! ... فرو ببر مرا!
شبلیِ شُعبده
زنجيرهی واژگاناش را میآشوبد
«در خرمن صدْ زاهدِ عاقلْ زند آتش! ...»
👉دربارهی پارهای از گزارههای شبلیِ شعبده
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔍 یاد زرینکوب، آری؛ چرا نام فتوحی، نه؟
پایگاه اینترنتی شبکهی دانشگاه تهران با بارگذاری نماهنگ نشستی در دانشکدهی ادبیات بر بودن استاد زرینکوب در یک نشست دانشآموختگی درنگ کرده است. در این نشست، محمود فتوحی رودمعجنی، پایاننامهی دکتری خود را در پیشِ استادان زبان فارسی نهاد، و در برابر داوران از گستردگی و تنگناهای کار خود سخن گفت. پایگاهِ اینترنتی دانشگاه، بدون نام بردن از محمود فتوحی، تنها به یادآوری موضوع پایاننامه بسنده کرده است.
چرا در یادگزاری شبکهی دانشگاه تهران، نام محمود فتوحی افتاده است؟ این شیوهی بازبینی و یادآوری رویدادهای گذشته، پسندیده نیست. به همآن اندازه که دانشگاه، میتواند از یادآوری نامهای زرینکوب و شفیعی کدکنی ببالد، نام محمود فتوحی رودمعجنی نیز برای دانشکدهی ادبیات، مایهی سربلندی است. شمار کسانی که در دهههای گذشته، از دالان گروه زبان و ادبیات فارسی آن دانشکده، دانشآموخته بیرون آمده و نامشان مانند فتوحی و جعفری جزی با تکاپوهای دانشورانه پیوند خورده باشد، کمتر از انگشتان یکدست است.
نگاهی به کارنامهی فتوحی در درازی سه دههی گذشته، گویای تکاپوهای خستگیناپذیرِ آموزگاری دوستدار زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است. فتوحی مانند بسیاری از معلمان همتای خود، بدون همهی این پژوهشها و نگارشها با دستآوردی همچون "استاد" باز هم میتوانست بازنشسته شود؛ اما او شیوهی دیگری را برگزید.
محمود فتوحی رودمعجنی، افزون بر دهها نوشتار و پژوهش، که راهنمای دانشجویان برای آشنایی با نگرشهای روشمند به زبان و ادبیات فارسی است، شایستگی آن را داشت که از سایهی بلند نامِ استادان خویش نیز به درآید. داوری او دربارهی بهترین و مهمترین کتاب شفیعی کدکنی، هرچند ارجگزارانه اما سنجشگرانه و گویای این شایستگی است. این ویژگی نشانهی بالندگیِ او در جایگاهِ شاگردیِ استادانی بزرگ و برجسته است. کندهشدن از استاد، گام آغازین در راه بالندگی و فرارفتن از گسترهی بستهی آموزش به گسترهی بازِ پژوهش است.
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔍 یاد زرینکوب، آری؛ چرا نام فتوحی، نه؟
پایگاه اینترنتی شبکهی دانشگاه تهران با بارگذاری نماهنگ نشستی در دانشکدهی ادبیات بر بودن استاد زرینکوب در یک نشست دانشآموختگی درنگ کرده است. در این نشست، محمود فتوحی رودمعجنی، پایاننامهی دکتری خود را در پیشِ استادان زبان فارسی نهاد، و در برابر داوران از گستردگی و تنگناهای کار خود سخن گفت. پایگاهِ اینترنتی دانشگاه، بدون نام بردن از محمود فتوحی، تنها به یادآوری موضوع پایاننامه بسنده کرده است.
چرا در یادگزاری شبکهی دانشگاه تهران، نام محمود فتوحی افتاده است؟ این شیوهی بازبینی و یادآوری رویدادهای گذشته، پسندیده نیست. به همآن اندازه که دانشگاه، میتواند از یادآوری نامهای زرینکوب و شفیعی کدکنی ببالد، نام محمود فتوحی رودمعجنی نیز برای دانشکدهی ادبیات، مایهی سربلندی است. شمار کسانی که در دهههای گذشته، از دالان گروه زبان و ادبیات فارسی آن دانشکده، دانشآموخته بیرون آمده و نامشان مانند فتوحی و جعفری جزی با تکاپوهای دانشورانه پیوند خورده باشد، کمتر از انگشتان یکدست است.
نگاهی به کارنامهی فتوحی در درازی سه دههی گذشته، گویای تکاپوهای خستگیناپذیرِ آموزگاری دوستدار زبان فارسی و فرهنگ ایرانی است. فتوحی مانند بسیاری از معلمان همتای خود، بدون همهی این پژوهشها و نگارشها با دستآوردی همچون "استاد" باز هم میتوانست بازنشسته شود؛ اما او شیوهی دیگری را برگزید.
محمود فتوحی رودمعجنی، افزون بر دهها نوشتار و پژوهش، که راهنمای دانشجویان برای آشنایی با نگرشهای روشمند به زبان و ادبیات فارسی است، شایستگی آن را داشت که از سایهی بلند نامِ استادان خویش نیز به درآید. داوری او دربارهی بهترین و مهمترین کتاب شفیعی کدکنی، هرچند ارجگزارانه اما سنجشگرانه و گویای این شایستگی است. این ویژگی نشانهی بالندگیِ او در جایگاهِ شاگردیِ استادانی بزرگ و برجسته است. کندهشدن از استاد، گام آغازین در راه بالندگی و فرارفتن از گسترهی بستهی آموزش به گسترهی بازِ پژوهش است.
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▪️
◾️ بازماندگان
Eugene Morley (1909-1953), Mine Rescue, 1938
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
◾️ بازماندگان
Eugene Morley (1909-1953), Mine Rescue, 1938
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
📚 دربارهی واژگان عربی در فارسی کهن
. . . . . . . . .
✍🏻 آذرتاش آذرنوش
🔻 وضعیت کلمات عربی در زبان کهن فارسی چندین بار مورد بحث قرار گرفته است. اما هنوز جای یک پژوهش جدی فراگیر خالی است. زیرا پژوهشهای موجود نتایج متفاوت دادهاند و سبب آن است که حضور کلمات عربی در زبان کهن فارسی ما را دچار سرگردانی کرده است؛ چندان که همیشه برای سؤالهای خود پاسخهای شایسته نمییابیم. شاید بتوانیم سؤالهای اصلی را چنین دستهبندی کنیم:
۱. چرا از همان سدهء اول هجری که تکجملههایی به زبان فارسی روایت شده است، واژههای عربی حضوری پررنگ دارند؟ مثلاً در قرن اول ق. شعر ابن مفرغ (شامل سه کلمهء نبیذ، عصارات، سمیه)، در سدهء ۲ ق. مدح مأمون (که ظاهراً جعلی است) و سدهء سوم مدایح یعقوب و دیگران همه درصد قابل توجهی کلمهء عربی دارند؟
۲. در میانهء قرن ۳ــ۴ چرا برخلاف جهت معقول، از تعداد کلمات عربی اندکی کاسته میشود (مثلاً: رودکی)؛ در پایان قرن و در حوزهء شاهنامهها عربی به حداقل میرسد.
۳. چرا نثر کمتر از شعر به [واژگان] عربی روی آورده است؟ تحول بهرهبرداری از عربی چگونه بوده است؟ آیا درصد کلمات عربی در آغاز قرن ۵ (دانشنامه، التفهیم) از درصد کلمات نیمهء قرن ۴ (ترجمههای طبری) بیشتر بوده است یا کمتر؟
۴. آیا میتوان زبانِ دانشهای مختلف را (مثلاً تفسیر را) با هم (مثلاً با نجوم) یکجا بررسی کرد؟
یکی از نخستین کسانی که به بررسی این واژهها پرداخته، مرحوم بهار (سال ۱۳۳۱) است؛ مثلاً وی دربارهء التفهیم چنین میگوید: «مجموع کلمات منقول از التفهیم ۹۲۱ کلمه است و مجموع کلمات تازی آن ۳۶ کلمه است، از قرار ۳/۹ و از صدی چهار هم چیزی کمتر.» اگر اسمهای عربی را هم حساب کنیم، «صدی پنج تازی به کار برده است.»
کار جدیتر در مقالهء پرپیچ و تاب و دیر فهم لازار جلوهگر است ... وی در صفحاتی معین از ۸ کتاب فارسی کهن (از تاریخ طبری/ بلعمی تا تفسیر ابوالفتوح رازی) تعداد کلمات عربی و فارسی و بسامد هریک را جستوجو کرده و در چندین تابلو نهاده است. آن نتیجهء کلیای که از این بحث حاصل میشود، آن است که گرایش به کلمات عربی مسیر فراروندهای دارد: اگر حجم کلمات عربی در سدهء ۴ ق. ۲۵ تا ۳۰ درصد است، در قرن ۶ ق. به ۵۰درصد میرسد.
در سال ۱۹۶۹، بوزانی ... اصل را بر آن گذاشت که شعری فارسی، در قرن ۳، در دربار امیران پدید آمده؛ فارسیسرایان همه دوزبانه بودند و شعر فارسی را نوعی تجربهء ادبی تلقی میکردند و ناچار از همان آغاز تحت تأثیر واژگان عربی قرار داشتند. وی، به همین جهت، به ورود تدریجی وامواژهها اعتقادی ندارد. زیرا گاه، در آغاز، کلمهء عربی بیشتری به کار بردهاند تا دوران بعد. بوزانی نیز مانند لازار اختلاف درصد واژگان عربی را در نخستین آثار، زاییدهء سبک میداند نه تحول زمانی. درصدهایی که او پیشنهاد کرده، به قرار زیر است: شهید بلخی (قرن ۳ق.): کمتر از ۱۷ درصد؛ ابوالهیثم (قرن ۴ ق.): ۲۰ درصد؛ ابوشکور (بین ۳۳۳ـ۳۳۷ ق.): ۱/۵ درصد که زاییدهء سبکی است که برگزیده، نه احساسات ملی (هم این چنین است فردوسی)؛ میسری (میان ۳۲۷ـ۳۲۹ق.): ۲۰ درصد. این شاعر، چنانکه اشاره شد، در ۹۹ بیت اول، حتی یک کلمهء عربی به کار نبرده است. تردید نیست که سبک و محتوای اندرزآمیز این بخش در فارسیگویی او تأثیر داشته، اما تهی بودن ۱۰۰ بیت از واژگان عربی هم بیانگیزه نمیتواند بود.
بوزانی اشاره میکند که نثر با شعر قابل قیاس نیست و میپندارد که نویسندگان ایرانی که بیشتر به کار ترجمه دست زدهاند، میکوشیدند به هر ترتیب شده معادلهایی در برابر کلمات عربی پیدا کنند ... من گمان میکنم که ... اصرار در معادلیابی به هنگام ترجمه که در ترجمههای قرآنی به نحو چشمگیری جلوهگر است، اگرچه واقعیتی تردیدناپذیر است، همیشگی نیست.
بوزانی برای بلعمی ۱۱ درصد، برای تفسیر کمبریج ۷ درصد و برای تاریخ بیهقی ۲۵ درصد کلمهء عربی شمارده است.
رضا صادقی (۱۳۷۲) نیز با موضوع درصد واژگان عربی روبهرو گشته است و «با محاسبهء پیچیدهای که در ۱۰۰ صفحه از کتاب التفهیم» انجام داده، درصد واژگان علمی را چنین یافته است: ۲۲ درصد فارسی، ۴۴ درصد عربی، ۳۴ درصد فارسی و عربی. اینک ملاحظه میشود که با ۵ درصد مرحوم بهار چقدر فاصله داریم.
گزارش ما شاید نشان داده باشد که موضوع واژگان فارسی و عربی در آثار کهن موضوعی سختْ مهم است.🔺
📎ــــــــــــــــــــ
برگرفته از: چالش میان فارسی و عربی
ص ۲۹۲ـ۲۹۵، همراه با اندکی کوتاهنویسی
👉رنجکشیدگان به روزگار
👉زبان فارسی و واژگان عربی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
📚 دربارهی واژگان عربی در فارسی کهن
. . . . . . . . .
✍🏻 آذرتاش آذرنوش
🔻 وضعیت کلمات عربی در زبان کهن فارسی چندین بار مورد بحث قرار گرفته است. اما هنوز جای یک پژوهش جدی فراگیر خالی است. زیرا پژوهشهای موجود نتایج متفاوت دادهاند و سبب آن است که حضور کلمات عربی در زبان کهن فارسی ما را دچار سرگردانی کرده است؛ چندان که همیشه برای سؤالهای خود پاسخهای شایسته نمییابیم. شاید بتوانیم سؤالهای اصلی را چنین دستهبندی کنیم:
۱. چرا از همان سدهء اول هجری که تکجملههایی به زبان فارسی روایت شده است، واژههای عربی حضوری پررنگ دارند؟ مثلاً در قرن اول ق. شعر ابن مفرغ (شامل سه کلمهء نبیذ، عصارات، سمیه)، در سدهء ۲ ق. مدح مأمون (که ظاهراً جعلی است) و سدهء سوم مدایح یعقوب و دیگران همه درصد قابل توجهی کلمهء عربی دارند؟
۲. در میانهء قرن ۳ــ۴ چرا برخلاف جهت معقول، از تعداد کلمات عربی اندکی کاسته میشود (مثلاً: رودکی)؛ در پایان قرن و در حوزهء شاهنامهها عربی به حداقل میرسد.
۳. چرا نثر کمتر از شعر به [واژگان] عربی روی آورده است؟ تحول بهرهبرداری از عربی چگونه بوده است؟ آیا درصد کلمات عربی در آغاز قرن ۵ (دانشنامه، التفهیم) از درصد کلمات نیمهء قرن ۴ (ترجمههای طبری) بیشتر بوده است یا کمتر؟
۴. آیا میتوان زبانِ دانشهای مختلف را (مثلاً تفسیر را) با هم (مثلاً با نجوم) یکجا بررسی کرد؟
یکی از نخستین کسانی که به بررسی این واژهها پرداخته، مرحوم بهار (سال ۱۳۳۱) است؛ مثلاً وی دربارهء التفهیم چنین میگوید: «مجموع کلمات منقول از التفهیم ۹۲۱ کلمه است و مجموع کلمات تازی آن ۳۶ کلمه است، از قرار ۳/۹ و از صدی چهار هم چیزی کمتر.» اگر اسمهای عربی را هم حساب کنیم، «صدی پنج تازی به کار برده است.»
کار جدیتر در مقالهء پرپیچ و تاب و دیر فهم لازار جلوهگر است ... وی در صفحاتی معین از ۸ کتاب فارسی کهن (از تاریخ طبری/ بلعمی تا تفسیر ابوالفتوح رازی) تعداد کلمات عربی و فارسی و بسامد هریک را جستوجو کرده و در چندین تابلو نهاده است. آن نتیجهء کلیای که از این بحث حاصل میشود، آن است که گرایش به کلمات عربی مسیر فراروندهای دارد: اگر حجم کلمات عربی در سدهء ۴ ق. ۲۵ تا ۳۰ درصد است، در قرن ۶ ق. به ۵۰درصد میرسد.
در سال ۱۹۶۹، بوزانی ... اصل را بر آن گذاشت که شعری فارسی، در قرن ۳، در دربار امیران پدید آمده؛ فارسیسرایان همه دوزبانه بودند و شعر فارسی را نوعی تجربهء ادبی تلقی میکردند و ناچار از همان آغاز تحت تأثیر واژگان عربی قرار داشتند. وی، به همین جهت، به ورود تدریجی وامواژهها اعتقادی ندارد. زیرا گاه، در آغاز، کلمهء عربی بیشتری به کار بردهاند تا دوران بعد. بوزانی نیز مانند لازار اختلاف درصد واژگان عربی را در نخستین آثار، زاییدهء سبک میداند نه تحول زمانی. درصدهایی که او پیشنهاد کرده، به قرار زیر است: شهید بلخی (قرن ۳ق.): کمتر از ۱۷ درصد؛ ابوالهیثم (قرن ۴ ق.): ۲۰ درصد؛ ابوشکور (بین ۳۳۳ـ۳۳۷ ق.): ۱/۵ درصد که زاییدهء سبکی است که برگزیده، نه احساسات ملی (هم این چنین است فردوسی)؛ میسری (میان ۳۲۷ـ۳۲۹ق.): ۲۰ درصد. این شاعر، چنانکه اشاره شد، در ۹۹ بیت اول، حتی یک کلمهء عربی به کار نبرده است. تردید نیست که سبک و محتوای اندرزآمیز این بخش در فارسیگویی او تأثیر داشته، اما تهی بودن ۱۰۰ بیت از واژگان عربی هم بیانگیزه نمیتواند بود.
بوزانی اشاره میکند که نثر با شعر قابل قیاس نیست و میپندارد که نویسندگان ایرانی که بیشتر به کار ترجمه دست زدهاند، میکوشیدند به هر ترتیب شده معادلهایی در برابر کلمات عربی پیدا کنند ... من گمان میکنم که ... اصرار در معادلیابی به هنگام ترجمه که در ترجمههای قرآنی به نحو چشمگیری جلوهگر است، اگرچه واقعیتی تردیدناپذیر است، همیشگی نیست.
بوزانی برای بلعمی ۱۱ درصد، برای تفسیر کمبریج ۷ درصد و برای تاریخ بیهقی ۲۵ درصد کلمهء عربی شمارده است.
رضا صادقی (۱۳۷۲) نیز با موضوع درصد واژگان عربی روبهرو گشته است و «با محاسبهء پیچیدهای که در ۱۰۰ صفحه از کتاب التفهیم» انجام داده، درصد واژگان علمی را چنین یافته است: ۲۲ درصد فارسی، ۴۴ درصد عربی، ۳۴ درصد فارسی و عربی. اینک ملاحظه میشود که با ۵ درصد مرحوم بهار چقدر فاصله داریم.
گزارش ما شاید نشان داده باشد که موضوع واژگان فارسی و عربی در آثار کهن موضوعی سختْ مهم است.🔺
📎ــــــــــــــــــــ
برگرفته از: چالش میان فارسی و عربی
ص ۲۹۲ـ۲۹۵، همراه با اندکی کوتاهنویسی
👉رنجکشیدگان به روزگار
👉زبان فارسی و واژگان عربی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🖋 دربارهی سیاستِ زبان
(دیدگاه اقبال آشتیانی)
سیاستِ زبان از این نگاه برمیخیزد که زبان، ابزاری برای ساخت دادن به نگرشها و کردارها است. از این رو، کارگزاران سیاسی از این توانایی چشمپوشی نمیکنند. اندیشهی سیاستگذاری زبان در نیمهی نخستِ سدهی بیستم به ایران رسید. گردانندگان نخستین فرهنگستان زبان با این اندیشه بیگانه نبودند، اما هرگز نرسیدند تا کاربستهای پراکنده دربارهی زبان را در چارچوب یک گفتار گسترده گرد آورند.
یکی از نخستین گفتارها دربارهی سیاست زبان، نوشتهای است که در نامهی یادگار (سال۲، بهمن ۱۳۲۴) به چاپ رسیده است. از دید اقبال، مردمان بیدار، همآنگونه که برای افزایش فرآوردههای مادی، سیاست اقتصادی دارند، «برای نشر معنویات و محصولات فکری و ذوقی خویش ... نیز سیاستی مخصوص و معقول را تعقیب میکنند»، که ارزش آن کمتر از سیاست اقتصادی نیست.
زبان، ابزار پراکنشِ ارزشهای فرامادی و گرایشهای مردم است. با گسترش زبان، آن ارزشها نیز به گسترهی بزرگتری راه میبرند. در این راه، زبانی دست بالا را خواهد داشت که دستگاهِ فرمانروایی نیرومند، اقتصادی توانمند و زایا، و سیاستِ زبانی راهگشا از آن پشتیبانی کند. روزگاری بود که زبان فارسی در پهنهای بسیار گستردهتر روان بود، اما با ریزش نیروی فرمانروایی و ناکارآمدی اقتصاد و سردرگمی سیاست، قلمروِ زبان فارسی بسیار کوچک شد.
کشورهای اروپایی با راهاندازی انجمنها، خانههای فرهنگ، و آموزشگاههای رایگان، همواره در کار گسترش زبان و ارزشهای فرهنگی خود اند. در گرماگرم جنگ جهانی دوم، برندگان جنگ، افزون بر آن که در گسترههای سیاست و اقتصاد میکوشیدند از یکدیگر پیشی جویند، در زمینهی رخنهی ارزشها و اندیشه و ادب نیز یکدم از پیشی جستن بازنمیایستادند.
نویسنده از این پیشنگاشتها به آنجا میرسد که «اگر مملکت ما هم بخواهد زنده بماند و در میدان مبارزهء سیاست زبان لااقل از خود دفاع کند، ناچار باید یک "سیاست زبان" داشته باشد.» زیرا اگر از این کار بازماند، و روزگاری زبان دیگری در ایران بر فارسی چیره آید، آنگاه، "فاتحه ایران و ایرانی خوانده شده است."
به گمان نویسنده در آن روزها (هنگامهی جنگ جهانی دوم، رخدادِ آذربایجان و ...)، زبان فارسی از دو سو با بیم جایگزینی روبهرو بود: ۱. دولتهای استعماری هر آن به ایران لشکرکشی کنند، گردش کارها را به دست گیرند و به زور زبان خود را جا بیاندازند؛ ۲. همآن دولتها بی آن که لشکرکشی کنند، بخواهند برخی گویشها را به جای زبان کشوری جا بیاندازند. کاری که در افغانستان کردند و پشتو را در آنجا به جای زبان فارسی جا انداختند و شاید بخواهند با جا انداختن کردی و ترکی در کردستان و آذربایجان، هماین برنامه را در ایران پیاده کنند.
بر پایهی هماین نگرانی، نویسنده دو پایهی سیاست زبانی را چنین بازمیگوید: در نگاه به بیرون، ما هم باید همآن نقشهای را دنبال کنیم که بیگانگان در ایران دنبال میکنند. در اینجا، نگاه نویسنده به کشورهایی است که هنوز بخشِ جداییناپذیری از فرهنگِ بزرگ ایران به شمار میروند؛ فرهنگ ایرانی در بخشی از عراق، ترکیه، قفقاز، ترکستان، افغانستان، بلوچستان و هند هنوز پویا است، و با همهی کوششها، مردم در آنجا پیوند خود را با فرهنگ ایرانی نبریدهاید؛ پس به روشهای گوناگون رشتههای این پیوند را باید استوار نگه داشت.
بخش پررنگترِ سیاست زبانی، نگاه به درون دارد. در ایران، شماری از مردم نزدیک به چهار یا پنج میلیون تن (در آن روزها)، به زبانی سخن میگویند که فارسی نیست. «ما با اینکه از هر کس بیشتر به دفاع از زبان شیرین فارسی ... علاقه داریم، ... این حقیقت را نمیتوانیم منکر شد و از کسانی نیستیم که دولت را به تعقیب سیاستی خشن در برافگندن ریشهء این زبانها و لهجهها به زور و عنف دعوت کنیم.» از میان همهی این گویشها، دو زبان عربی و ترکی جای اندیشه و درنگ دارد.
در میانهی دو جنگ جهانی، خاورمیانهی عربی، بسترِ خیزشها و جنبشهای جداییخواهانه بود. سرزمینهای جداشده از عثمانی با نام تازهای برخاسته بودند. ترکیه ایدهی سیاسی کشور را با زبان ترکی درآمیخت؛ و کشورهای دیگر، یکی از زبانهای اروپایی یا عربی را برای خود برگزیدند. جنبشِ تکینگی سیاسی با وابستگی به زبان بالا گرفته بود. ارتش تزاریِ استالین به نام کشور شوراها، با نادیدهگرفتن گفتوگوهای سه جانبه، همچنان در ایران ماند، و سودای آذربایجانِ کنده از ایران را به میان آورد. این رخدادها، زبان را در نگاه نویسندگان ایرانی به یکی از پایههای سیاستگذاری درآورده بود.
هادی راشد
👉نام ایران و زبان فارسی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🖋 دربارهی سیاستِ زبان
(دیدگاه اقبال آشتیانی)
سیاستِ زبان از این نگاه برمیخیزد که زبان، ابزاری برای ساخت دادن به نگرشها و کردارها است. از این رو، کارگزاران سیاسی از این توانایی چشمپوشی نمیکنند. اندیشهی سیاستگذاری زبان در نیمهی نخستِ سدهی بیستم به ایران رسید. گردانندگان نخستین فرهنگستان زبان با این اندیشه بیگانه نبودند، اما هرگز نرسیدند تا کاربستهای پراکنده دربارهی زبان را در چارچوب یک گفتار گسترده گرد آورند.
یکی از نخستین گفتارها دربارهی سیاست زبان، نوشتهای است که در نامهی یادگار (سال۲، بهمن ۱۳۲۴) به چاپ رسیده است. از دید اقبال، مردمان بیدار، همآنگونه که برای افزایش فرآوردههای مادی، سیاست اقتصادی دارند، «برای نشر معنویات و محصولات فکری و ذوقی خویش ... نیز سیاستی مخصوص و معقول را تعقیب میکنند»، که ارزش آن کمتر از سیاست اقتصادی نیست.
زبان، ابزار پراکنشِ ارزشهای فرامادی و گرایشهای مردم است. با گسترش زبان، آن ارزشها نیز به گسترهی بزرگتری راه میبرند. در این راه، زبانی دست بالا را خواهد داشت که دستگاهِ فرمانروایی نیرومند، اقتصادی توانمند و زایا، و سیاستِ زبانی راهگشا از آن پشتیبانی کند. روزگاری بود که زبان فارسی در پهنهای بسیار گستردهتر روان بود، اما با ریزش نیروی فرمانروایی و ناکارآمدی اقتصاد و سردرگمی سیاست، قلمروِ زبان فارسی بسیار کوچک شد.
کشورهای اروپایی با راهاندازی انجمنها، خانههای فرهنگ، و آموزشگاههای رایگان، همواره در کار گسترش زبان و ارزشهای فرهنگی خود اند. در گرماگرم جنگ جهانی دوم، برندگان جنگ، افزون بر آن که در گسترههای سیاست و اقتصاد میکوشیدند از یکدیگر پیشی جویند، در زمینهی رخنهی ارزشها و اندیشه و ادب نیز یکدم از پیشی جستن بازنمیایستادند.
نویسنده از این پیشنگاشتها به آنجا میرسد که «اگر مملکت ما هم بخواهد زنده بماند و در میدان مبارزهء سیاست زبان لااقل از خود دفاع کند، ناچار باید یک "سیاست زبان" داشته باشد.» زیرا اگر از این کار بازماند، و روزگاری زبان دیگری در ایران بر فارسی چیره آید، آنگاه، "فاتحه ایران و ایرانی خوانده شده است."
به گمان نویسنده در آن روزها (هنگامهی جنگ جهانی دوم، رخدادِ آذربایجان و ...)، زبان فارسی از دو سو با بیم جایگزینی روبهرو بود: ۱. دولتهای استعماری هر آن به ایران لشکرکشی کنند، گردش کارها را به دست گیرند و به زور زبان خود را جا بیاندازند؛ ۲. همآن دولتها بی آن که لشکرکشی کنند، بخواهند برخی گویشها را به جای زبان کشوری جا بیاندازند. کاری که در افغانستان کردند و پشتو را در آنجا به جای زبان فارسی جا انداختند و شاید بخواهند با جا انداختن کردی و ترکی در کردستان و آذربایجان، هماین برنامه را در ایران پیاده کنند.
بر پایهی هماین نگرانی، نویسنده دو پایهی سیاست زبانی را چنین بازمیگوید: در نگاه به بیرون، ما هم باید همآن نقشهای را دنبال کنیم که بیگانگان در ایران دنبال میکنند. در اینجا، نگاه نویسنده به کشورهایی است که هنوز بخشِ جداییناپذیری از فرهنگِ بزرگ ایران به شمار میروند؛ فرهنگ ایرانی در بخشی از عراق، ترکیه، قفقاز، ترکستان، افغانستان، بلوچستان و هند هنوز پویا است، و با همهی کوششها، مردم در آنجا پیوند خود را با فرهنگ ایرانی نبریدهاید؛ پس به روشهای گوناگون رشتههای این پیوند را باید استوار نگه داشت.
بخش پررنگترِ سیاست زبانی، نگاه به درون دارد. در ایران، شماری از مردم نزدیک به چهار یا پنج میلیون تن (در آن روزها)، به زبانی سخن میگویند که فارسی نیست. «ما با اینکه از هر کس بیشتر به دفاع از زبان شیرین فارسی ... علاقه داریم، ... این حقیقت را نمیتوانیم منکر شد و از کسانی نیستیم که دولت را به تعقیب سیاستی خشن در برافگندن ریشهء این زبانها و لهجهها به زور و عنف دعوت کنیم.» از میان همهی این گویشها، دو زبان عربی و ترکی جای اندیشه و درنگ دارد.
در میانهی دو جنگ جهانی، خاورمیانهی عربی، بسترِ خیزشها و جنبشهای جداییخواهانه بود. سرزمینهای جداشده از عثمانی با نام تازهای برخاسته بودند. ترکیه ایدهی سیاسی کشور را با زبان ترکی درآمیخت؛ و کشورهای دیگر، یکی از زبانهای اروپایی یا عربی را برای خود برگزیدند. جنبشِ تکینگی سیاسی با وابستگی به زبان بالا گرفته بود. ارتش تزاریِ استالین به نام کشور شوراها، با نادیدهگرفتن گفتوگوهای سه جانبه، همچنان در ایران ماند، و سودای آذربایجانِ کنده از ایران را به میان آورد. این رخدادها، زبان را در نگاه نویسندگان ایرانی به یکی از پایههای سیاستگذاری درآورده بود.
هادی راشد
👉نام ایران و زبان فارسی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
📝 ناگهان، چقدر زود
به یادِ پارهی دردمند گتوند
شاعر ارجمند، محمدرضا روزبه به تازگی در یک یادداشت👉، گفتوگویاش با قیصر امینپور را بازگفته است، دربارهی ناگهان، چه/ چقدر زود دیر میشود. دیدگاههای شاعران دربارهی چگونگی نوشتن شعر گوناگون است و گاه با هم ناسازگار. این ناهمگونی، گاهی نشانهی فراروی یکی از روش و منش زبان و سخن دیگری است، و گاه نمودهای دیگری دارد. برای نمونه، ایرج میرزا، تنها روانی گفتار را بایستهی شاعری میدانست، نه معانی و بیان را؛ «شاعری طبع روان میخواهد؛ نه معانی، نه بیان میخواهد»؛ اما جلالالدین همایی که سالها آموزگاری معانی و بیان، جان او را فرسوده بود، سخن ایرج را نمیپذیرفت و میگفت: «شاعری، هم طبع روان میخواهد و هم معانی و بیان و دانشهای دیگر» (شعوبیه، ص سیوهشت و سیونه).
نیما در سرودهی شاملو، چشمپوشی او را از «بعضی نکات عملی»، گونهای کاستی در «طرز کارِ توصیفی و عینی» میدانست، یا نارسایی برخی سازهها و پیکرههای زبانی را در شعرهای او، گوشزد میکرد (نامه به شاملو، ۱۳۳۲)؛ و شاملو به یاد میآورْد که بر سر دیگر بودن "عروض" و "شعریت"، نیما هرگز نمیپذیرفت که با او چون و چرا کند (گفتوگو با ناصر حریری، ص۲۱).
قیصر امینپور در نوشتن شعر، هرچند بیشتر به روانی سخن (همانند شعرهای مشیری و سرشک) دلبسته بود، اما درنگهای بامداد و امید در چینش واژگان را میستود و از آنها میآموخت. یکبار نارسایی دریافت یکی از آموزگاران دانشکدهی ادبیات (دههی ۱۳۶۰) دربارهی چرایی "آبی" بودن "ترانه" (شاید در همانندی با جیغِ بنفش؟!) بهانهی گفتوگو شد، و قیصر برای او از پیوند و همآیندی "تری" ترانه با رنگِ "آبیِ" آب سخن گفت، تا زیبایی و همبستگی این سازهی زبانی را بهتر دریابد.
بر پایهی هماین نگاه، میتوان دگرسانی "چه" و "چهقدر" را در گزینش قیصر بازشناخت. در فرهنگ سخن، "چه" در هفده ردهی معنایی دستهبندی شده است که یکی از آنها (رده ۱۱) "چرا" است؛ اما، "چه" در چقدر، دیرشِ گاهان را بازنمایی میکند. زود در انگارهی معناییِ زبان، گذرا است؛ اما نگرهی شعری درنگی است بر هماین «گذرا بودگی»؛ پس با افزودن واژهی "چقدر"، بر کشیدگی و بسیار زودگذرندگیِ دمِ گذرا درنگ میکند. در اینجا، تنها کوتاهی و روانی خوانشی ـ شنیداری سخن، نشانهی زیبایی و پذیرندگی آن نیست؛ شاعر با آوردن درنگی کوتاه، به کوتاهی "قدر" (چقدر)، خواننده را به دریافتی تازه از بسیاری و دیرش زود نزدیک میکند. تنش شعر در همنشینی واژگان هماین لخت، زیبا شده است: «ناگهان، چقدر زود دیر میشود.»
پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
هادی راشد
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
📝 ناگهان، چقدر زود
به یادِ پارهی دردمند گتوند
شاعر ارجمند، محمدرضا روزبه به تازگی در یک یادداشت👉، گفتوگویاش با قیصر امینپور را بازگفته است، دربارهی ناگهان، چه/ چقدر زود دیر میشود. دیدگاههای شاعران دربارهی چگونگی نوشتن شعر گوناگون است و گاه با هم ناسازگار. این ناهمگونی، گاهی نشانهی فراروی یکی از روش و منش زبان و سخن دیگری است، و گاه نمودهای دیگری دارد. برای نمونه، ایرج میرزا، تنها روانی گفتار را بایستهی شاعری میدانست، نه معانی و بیان را؛ «شاعری طبع روان میخواهد؛ نه معانی، نه بیان میخواهد»؛ اما جلالالدین همایی که سالها آموزگاری معانی و بیان، جان او را فرسوده بود، سخن ایرج را نمیپذیرفت و میگفت: «شاعری، هم طبع روان میخواهد و هم معانی و بیان و دانشهای دیگر» (شعوبیه، ص سیوهشت و سیونه).
نیما در سرودهی شاملو، چشمپوشی او را از «بعضی نکات عملی»، گونهای کاستی در «طرز کارِ توصیفی و عینی» میدانست، یا نارسایی برخی سازهها و پیکرههای زبانی را در شعرهای او، گوشزد میکرد (نامه به شاملو، ۱۳۳۲)؛ و شاملو به یاد میآورْد که بر سر دیگر بودن "عروض" و "شعریت"، نیما هرگز نمیپذیرفت که با او چون و چرا کند (گفتوگو با ناصر حریری، ص۲۱).
قیصر امینپور در نوشتن شعر، هرچند بیشتر به روانی سخن (همانند شعرهای مشیری و سرشک) دلبسته بود، اما درنگهای بامداد و امید در چینش واژگان را میستود و از آنها میآموخت. یکبار نارسایی دریافت یکی از آموزگاران دانشکدهی ادبیات (دههی ۱۳۶۰) دربارهی چرایی "آبی" بودن "ترانه" (شاید در همانندی با جیغِ بنفش؟!) بهانهی گفتوگو شد، و قیصر برای او از پیوند و همآیندی "تری" ترانه با رنگِ "آبیِ" آب سخن گفت، تا زیبایی و همبستگی این سازهی زبانی را بهتر دریابد.
بر پایهی هماین نگاه، میتوان دگرسانی "چه" و "چهقدر" را در گزینش قیصر بازشناخت. در فرهنگ سخن، "چه" در هفده ردهی معنایی دستهبندی شده است که یکی از آنها (رده ۱۱) "چرا" است؛ اما، "چه" در چقدر، دیرشِ گاهان را بازنمایی میکند. زود در انگارهی معناییِ زبان، گذرا است؛ اما نگرهی شعری درنگی است بر هماین «گذرا بودگی»؛ پس با افزودن واژهی "چقدر"، بر کشیدگی و بسیار زودگذرندگیِ دمِ گذرا درنگ میکند. در اینجا، تنها کوتاهی و روانی خوانشی ـ شنیداری سخن، نشانهی زیبایی و پذیرندگی آن نیست؛ شاعر با آوردن درنگی کوتاه، به کوتاهی "قدر" (چقدر)، خواننده را به دریافتی تازه از بسیاری و دیرش زود نزدیک میکند. تنش شعر در همنشینی واژگان هماین لخت، زیبا شده است: «ناگهان، چقدر زود دیر میشود.»
پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳
هادی راشد
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔹 چهرهی نیما (۶)
. . . . . . . . .
✍🏻 مجتبی مینوی
🔻 نیما را دوست داشتم. یعنی شخص نیما را دوست داشتم. از بعضی شعرهایش هم خوشم میآید، مثل «افسانه» که خواندن آن را به خیلیها هم توصیه میکردم. اما نیما یوشیج، از ابتدا، با طرزی تصنعی وارد میدان شد. ما شاگرد دارالمعلمین بودیم. یادم هست، یک روز که از دارالمعلمین خارج میشدیم، به آقایی برخوردیم. این آقا کلاه پوستِ بخارایی سرش بود و روی سینهء کت سفیدرنگش هم جافشنگی داشت، چکمههای بلند هم پا کرده بود. این آقا آمد جلوی ما که «هههه! ... شما فارسی میخوانید؟!» لهجهاش هم شبیه مخلوطی از مازندرانی و ترکی قفقازی بود. خلاصه، لهجهای عجیب و غریب بود، و شروع کرد با ما حرف زدن. بعد هم در تمام طول راه همراه ما بود و ادبیات فارسی را مسخره میکرد که: «این شعرها چیست که شما میخوانید، گلستان چیست، سعدی کیست، فلانی کیست ...» اگر شعر صحیح میخواهید این است: «خانوادهء سرباز.» به نظرم نسخهای از این شعر را که در سال ۱۳۰۳ به من داده، هنوز داشته باشم. ... شاید هم در سال ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۱ نوشته، درست یادم نیست در چه سالی نوشته ...
او عقیده داشت که شعر یعنی همین. کمکم دوستی ما بیشتر شد و فهمیدم که او از خود ماست، یعنی ایرانی است. قبلا از طرز لباس پوشیدن و چکمه و کلاه پوستی و جافشنگیهای روی جیبش و لهجهء عجیب و غریبش فکر کرده بودم خارجی است. راستی این را هم بگویم که خنجر هم میبست. به نظرم گاهی هم خنجرش را توی ساق چکمهاش میگذاشت.
بعدها در کتابخانهء بروخیم زیاد با هم روبرو میشدیم که اغلب محمدضیاء هشترودی هم بود. نیما اغلب به خانهء من هم میآمد و با هم حرف میزدیم، درد دل میکردیم. یکی از روزها با همان ریخت آمد سراغم و با همان لهجهء عجیب و غریبش گفت که: «امروز شاعر کارد کشید!» ... خلاصه میگفت: امروز رفته بودم ادارهء شفق سرخ. علی دشتی و [فخرالدین] شادمان و فلانی و فلانی نشسته بودند بلوت بازی میکردند. من مسخرهشان کردم. آنها هم به من فحش دادند و شاعر کارد کشید! ...
از این قبیل صحبتها زیاد داشتیم، ولی خودش شخصاً والله آدم محبوبی بود!
محمدضیاء هشترودی عقیده داشت که سولیپرودون را باید شاعر گلدان شکسته نامید و نیما را شاعر افسانه. راستی نیما یکبار هم آمد پیش من کتاب «دختر سلطان» یا «دختر سروان» اثر پوشکین را که اقبالالسلطان ترجمه کرده بود و من از مجلهء دانشکده آن را بریده برای خودم جلد کرده بودم از من امانت گرفت، اما پس از آن دیگر من روی آن کتاب را ندیدم. من بعضی از رباعیات نیما را و افسانهاش را خیلی میپسندم. بعضی از شعرهایش هم خوب است، اما بعضی از شعرهایش را چه عرض کنم؟...🔺
بازنویسی از: کتاب امروز، پاییز ۱۳۵۲، صفحه ۱۳
(👉 چهرهی نیما ۵)
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔹 چهرهی نیما (۶)
. . . . . . . . .
✍🏻 مجتبی مینوی
🔻 نیما را دوست داشتم. یعنی شخص نیما را دوست داشتم. از بعضی شعرهایش هم خوشم میآید، مثل «افسانه» که خواندن آن را به خیلیها هم توصیه میکردم. اما نیما یوشیج، از ابتدا، با طرزی تصنعی وارد میدان شد. ما شاگرد دارالمعلمین بودیم. یادم هست، یک روز که از دارالمعلمین خارج میشدیم، به آقایی برخوردیم. این آقا کلاه پوستِ بخارایی سرش بود و روی سینهء کت سفیدرنگش هم جافشنگی داشت، چکمههای بلند هم پا کرده بود. این آقا آمد جلوی ما که «هههه! ... شما فارسی میخوانید؟!» لهجهاش هم شبیه مخلوطی از مازندرانی و ترکی قفقازی بود. خلاصه، لهجهای عجیب و غریب بود، و شروع کرد با ما حرف زدن. بعد هم در تمام طول راه همراه ما بود و ادبیات فارسی را مسخره میکرد که: «این شعرها چیست که شما میخوانید، گلستان چیست، سعدی کیست، فلانی کیست ...» اگر شعر صحیح میخواهید این است: «خانوادهء سرباز.» به نظرم نسخهای از این شعر را که در سال ۱۳۰۳ به من داده، هنوز داشته باشم. ... شاید هم در سال ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۱ نوشته، درست یادم نیست در چه سالی نوشته ...
او عقیده داشت که شعر یعنی همین. کمکم دوستی ما بیشتر شد و فهمیدم که او از خود ماست، یعنی ایرانی است. قبلا از طرز لباس پوشیدن و چکمه و کلاه پوستی و جافشنگیهای روی جیبش و لهجهء عجیب و غریبش فکر کرده بودم خارجی است. راستی این را هم بگویم که خنجر هم میبست. به نظرم گاهی هم خنجرش را توی ساق چکمهاش میگذاشت.
بعدها در کتابخانهء بروخیم زیاد با هم روبرو میشدیم که اغلب محمدضیاء هشترودی هم بود. نیما اغلب به خانهء من هم میآمد و با هم حرف میزدیم، درد دل میکردیم. یکی از روزها با همان ریخت آمد سراغم و با همان لهجهء عجیب و غریبش گفت که: «امروز شاعر کارد کشید!» ... خلاصه میگفت: امروز رفته بودم ادارهء شفق سرخ. علی دشتی و [فخرالدین] شادمان و فلانی و فلانی نشسته بودند بلوت بازی میکردند. من مسخرهشان کردم. آنها هم به من فحش دادند و شاعر کارد کشید! ...
از این قبیل صحبتها زیاد داشتیم، ولی خودش شخصاً والله آدم محبوبی بود!
محمدضیاء هشترودی عقیده داشت که سولیپرودون را باید شاعر گلدان شکسته نامید و نیما را شاعر افسانه. راستی نیما یکبار هم آمد پیش من کتاب «دختر سلطان» یا «دختر سروان» اثر پوشکین را که اقبالالسلطان ترجمه کرده بود و من از مجلهء دانشکده آن را بریده برای خودم جلد کرده بودم از من امانت گرفت، اما پس از آن دیگر من روی آن کتاب را ندیدم. من بعضی از رباعیات نیما را و افسانهاش را خیلی میپسندم. بعضی از شعرهایش هم خوب است، اما بعضی از شعرهایش را چه عرض کنم؟...🔺
بازنویسی از: کتاب امروز، پاییز ۱۳۵۲، صفحه ۱۳
(👉 چهرهی نیما ۵)
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔹 فوگ مرگ
(Todesfuge👈, 👉Death Fugue)
پل سلان، برگردانِ کامران بزرگنیا
(کانال تلگرامیِ بارو👉)
ـــــــــــــــــ
شیرِ سیاه صبحدم مینوشیمش غروبها
مینوشیمش ظهرها و صبحها مینوشیمش شبها
مینوشیم و مینوشیم
گوری میکَنیم در هوا آنجا که تنگ نیست جا
مردیست در خانه بازی میکند با مارها مینویسد
مینویسد وقتیکه تاریکی بر آلمان موی طلاییت مارگاریته
مینویسد و بیرون میزند از خانه و ستارگان میدرخشند سوت میزند تازیهایش را بسوی خود
سوت میزند جهودهایش را بهپیش وامیدارد گوری بِکَنند در زمین
دستور میدهد به ما حالا بنوازید آهنگ رقص را
شیر سیاه صبحدم مینوشیمت شبها
مینوشیمت صبحها و ظهرها مینوشیمت غروبها
مینوشیم و مینوشیم
مردیست در خانه و بازی میکند با مارها مینویسد مینویسد وقتی که تاریکی بر آلمان موی طلاییت ماگاریته خاکستری مویت سولامیت گوری میکنیم در هوا آنجا که تنگ نیست جا
داد میکشد گودتر بکوبید دل زمین را شماها و شماهای دیگر بخوانید و بنوازید
دست به کمر میبرد و اسلحه را میچرخاند چشمانش آبیست
گودتر بکوبید بیلها را شماها و شماهای دیگر ادامه دهید آهنگ رقص را
شیر سیاه صبحدم مینوشیمت شبها
مینوشیمت ظهرها و صبحها مینوشیمت غروبها
مینوشیم و مینوشیم
مردیست در خانه مویِ طلاییت مارگاریته خاکستریِ مویت سولامیت بازی میکند او با مارها
داد میکشد شیرینتر بنوازید مرگ را مرگ استادیست آلمانی
داد میکشد تاریکتر بکشید آرشه را پس برخیزید چون دودی در هوا
پس گوری دارید در ابرها آنجا که تنگ نیست جا
شیر سیاه صبحدم مینوشیمت شبها
مینوشیمت ظهرها مرگ استادیست آلمانی
مینوشیمت غروبها و صبحها مینوشیم و مینوشیم
مرگ استادیست آلمانی چشمانش آبیست
با گلولهی سربی میزندت دقیق میزندت
در خانه مردیست موی طلاییت مارگاریته
تازیهایش را به جانمان میاندازد گوری در هوا میبخشدمان
با مارها بازی میکند و رؤیا میبافد
مرگ استادیست آلمانی
مویِ طلاییت مارگاریته
خاکسترِ مویت سولامیت
👉برای خواندن یادآوریهای شعر و افزودههای برگردان فارسی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔹 فوگ مرگ
(Todesfuge👈, 👉Death Fugue)
پل سلان، برگردانِ کامران بزرگنیا
(کانال تلگرامیِ بارو👉)
ـــــــــــــــــ
شیرِ سیاه صبحدم مینوشیمش غروبها
مینوشیمش ظهرها و صبحها مینوشیمش شبها
مینوشیم و مینوشیم
گوری میکَنیم در هوا آنجا که تنگ نیست جا
مردیست در خانه بازی میکند با مارها مینویسد
مینویسد وقتیکه تاریکی بر آلمان موی طلاییت مارگاریته
مینویسد و بیرون میزند از خانه و ستارگان میدرخشند سوت میزند تازیهایش را بسوی خود
سوت میزند جهودهایش را بهپیش وامیدارد گوری بِکَنند در زمین
دستور میدهد به ما حالا بنوازید آهنگ رقص را
شیر سیاه صبحدم مینوشیمت شبها
مینوشیمت صبحها و ظهرها مینوشیمت غروبها
مینوشیم و مینوشیم
مردیست در خانه و بازی میکند با مارها مینویسد مینویسد وقتی که تاریکی بر آلمان موی طلاییت ماگاریته خاکستری مویت سولامیت گوری میکنیم در هوا آنجا که تنگ نیست جا
داد میکشد گودتر بکوبید دل زمین را شماها و شماهای دیگر بخوانید و بنوازید
دست به کمر میبرد و اسلحه را میچرخاند چشمانش آبیست
گودتر بکوبید بیلها را شماها و شماهای دیگر ادامه دهید آهنگ رقص را
شیر سیاه صبحدم مینوشیمت شبها
مینوشیمت ظهرها و صبحها مینوشیمت غروبها
مینوشیم و مینوشیم
مردیست در خانه مویِ طلاییت مارگاریته خاکستریِ مویت سولامیت بازی میکند او با مارها
داد میکشد شیرینتر بنوازید مرگ را مرگ استادیست آلمانی
داد میکشد تاریکتر بکشید آرشه را پس برخیزید چون دودی در هوا
پس گوری دارید در ابرها آنجا که تنگ نیست جا
شیر سیاه صبحدم مینوشیمت شبها
مینوشیمت ظهرها مرگ استادیست آلمانی
مینوشیمت غروبها و صبحها مینوشیم و مینوشیم
مرگ استادیست آلمانی چشمانش آبیست
با گلولهی سربی میزندت دقیق میزندت
در خانه مردیست موی طلاییت مارگاریته
تازیهایش را به جانمان میاندازد گوری در هوا میبخشدمان
با مارها بازی میکند و رؤیا میبافد
مرگ استادیست آلمانی
مویِ طلاییت مارگاریته
خاکسترِ مویت سولامیت
👉برای خواندن یادآوریهای شعر و افزودههای برگردان فارسی
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔹 محمد قزوینی، راهگشای پژوهشِ نوین در ایران [پارهی یکم]
. . . . . . . .
هادی راشد
در گسترهی پژوهشهایِ نوین در تاریخ، فرهنگ، زبان و ادبیات فارسی، سنگهای درخشانی اکنون به یادگار مانده است؛ یکی از گرانارجترینِ این سنگها، نام محمد قزوینی را بازنمایی میکند. محمد قزوینی در گسترهی پژوهش نوین، نامی پُر زبانزد، اما کمتر شناخته است. هنوز بسیاری از گوشههای زندگی و تکاپوهای پژوهشی او شکافته نشده است؛ و آنچه اینجا و آنجا دربارهی این تکاپوها نوشتهاند، نیازمند بازبینی و بهروزرسانی است. بزرگترین دستآورد او، تلاش برای کاربستِ شیوهی علمی پژوهش است، اما چند و چون کاربست روشِ پژوهشی او، هنوز چنان که باید بررسی نشده است. قزوینی با تکاپوهای خود، مرز میان پژوهشِ کارآمد و پیشبرنده با پژوهشهای سترون و پژوهشوارهها را نشانهگذاری کرد.
آموزشهای آغازین
قزوینی، نمایندهی واپسین گروهِ جویندگانی است که آسوده از هرگونه آداب و ترتیبِ امروزی آموختند. او در زندگینامهی خودنوشت، هنگام یادآوری نخستین آموزگاراناش، شماری از دانشوران بلندآوازهی تهران در روزگار ناصریـمظفری را نام میبرد. در میان آنان، از نام فضلالله نوری، روحانی مشروطهنَخواه، تا هادی نجمآبادی، دانشآموختهی نوگرا، شماری از دانشوران با نگرشها و گرایشهای ناهمگون به چشم میخورند. صرف و نحو، فقه، کلام و حکمت قدیم، اصولِ فقه و ادب، سرشاخههای آموزههایی بودند که قزوینی در نوجوانی و جوانی فراگرفت. در این میان، آنگاه که میخواست بر روزگار به سرآورده افسوس خورَد، از خواندن و سروکله زدن با صرف و نحو، همچون «بهترین تفریحاتِ» خود یاد کرده است. در روزهایی که بسیاری از سنتگرایان با پشت سرنهادن آموزشهایی همانند قزوینی در چرخش ساختار آموزشی کشور به فراموشی خزیدند؛ او از چنان بخت بلندی برخوردار بود که همآن آموزشها، پایهی پیشرفتهای دیگرش شد.
پیوندها و دوستیها
قزوینی در جایگاهِ یادآوری و ارجگزاریِ آموزگارانش بهویژه از محمدحسین فروغی، ذکاءالملک (پدر) نام میبرد. او ده دوازده سال زیر دست او به خواندن شعر و ادب پرداخت و همهی آن سالها در دوستی با فرزندان فروغی به سرآورد. همزمان، نزد محمدعلی فروغی، درس فرانسه میخواند و به او عربی میآموخت. به زودی، این همآموزیِ دوگانه، زمینهی ژرفترین دوستیها را پدید آورد، «دوستی مؤکد باطنی ... که بنای آن ... یگانگی مشرب و اتحاد مسلک بود» (بیست مقاله، ص۱۲). افزون بر آن، قزوینی نزد فضلالله نوری از چنان جایگاهی برخوردار بود که به فرزندان شیخ، عربی بیاموزد. تا آنجا که در سالهای به سر آوردن قزوینی در پاریس، همواره برای هم مینوشتند و از تکاپوهای دیگری آگاه بودند. از دید قزوینی، «سوء عاقبت ظاهری و حرکات اواخر عمر آن مرحوم، ... نباید باعث انکار مقامات علمیهء او بشود» (همآن، ص۲۲). ناسازگاری آموزههای فضلالله نوری با بنیادهای جنبش مشروطه، شکاف بزرگی است که از سدهی گذشته تا امروز، هیچگاه پُر نشده است.
نخستین تکاپوها
قزوینی پس از درگذشت پدرش به انجمن دارالتالیف پیوست، اما به زودی دریافت که در آنجا نمیتواند به کاری درخور بپردازد. از این رو به کار در بنگاه چاپ و پخش کتاب، زیرِ دستِ محمدحسین فروغی روی آورد. از دیباچهی کتاب فروغی، اکنون میدانیم که یکی از برنامههای کاری قزوینی در آن بنگاه، برگردان کتابی از ابراهیم حورانی به نامِ غرائب زمین و عجایب آسمان (چاپ سنگی، ۱۳۱۶ ق.) از عربی به فارسی بود. نوشتار برگردان فارسی، یکسره، تراوش خامهی قزوینی نیست، زیرا فروغی آن را به شیوهی خود بازنویسی میکرد، اما از لابهلای آن نوشته میتوان به باریکنگریهای شیوهی نوشتن قزوینی پی برد.
👉پارهی دوم هماین یادداشت
👉علیاکبر دهخدا
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔹 محمد قزوینی، راهگشای پژوهشِ نوین در ایران [پارهی یکم]
. . . . . . . .
پایهگذاران پژوهش و آموزش زبان فارسی در روزگار ما (۳)
هادی راشد
در گسترهی پژوهشهایِ نوین در تاریخ، فرهنگ، زبان و ادبیات فارسی، سنگهای درخشانی اکنون به یادگار مانده است؛ یکی از گرانارجترینِ این سنگها، نام محمد قزوینی را بازنمایی میکند. محمد قزوینی در گسترهی پژوهش نوین، نامی پُر زبانزد، اما کمتر شناخته است. هنوز بسیاری از گوشههای زندگی و تکاپوهای پژوهشی او شکافته نشده است؛ و آنچه اینجا و آنجا دربارهی این تکاپوها نوشتهاند، نیازمند بازبینی و بهروزرسانی است. بزرگترین دستآورد او، تلاش برای کاربستِ شیوهی علمی پژوهش است، اما چند و چون کاربست روشِ پژوهشی او، هنوز چنان که باید بررسی نشده است. قزوینی با تکاپوهای خود، مرز میان پژوهشِ کارآمد و پیشبرنده با پژوهشهای سترون و پژوهشوارهها را نشانهگذاری کرد.
آموزشهای آغازین
قزوینی، نمایندهی واپسین گروهِ جویندگانی است که آسوده از هرگونه آداب و ترتیبِ امروزی آموختند. او در زندگینامهی خودنوشت، هنگام یادآوری نخستین آموزگاراناش، شماری از دانشوران بلندآوازهی تهران در روزگار ناصریـمظفری را نام میبرد. در میان آنان، از نام فضلالله نوری، روحانی مشروطهنَخواه، تا هادی نجمآبادی، دانشآموختهی نوگرا، شماری از دانشوران با نگرشها و گرایشهای ناهمگون به چشم میخورند. صرف و نحو، فقه، کلام و حکمت قدیم، اصولِ فقه و ادب، سرشاخههای آموزههایی بودند که قزوینی در نوجوانی و جوانی فراگرفت. در این میان، آنگاه که میخواست بر روزگار به سرآورده افسوس خورَد، از خواندن و سروکله زدن با صرف و نحو، همچون «بهترین تفریحاتِ» خود یاد کرده است. در روزهایی که بسیاری از سنتگرایان با پشت سرنهادن آموزشهایی همانند قزوینی در چرخش ساختار آموزشی کشور به فراموشی خزیدند؛ او از چنان بخت بلندی برخوردار بود که همآن آموزشها، پایهی پیشرفتهای دیگرش شد.
پیوندها و دوستیها
قزوینی در جایگاهِ یادآوری و ارجگزاریِ آموزگارانش بهویژه از محمدحسین فروغی، ذکاءالملک (پدر) نام میبرد. او ده دوازده سال زیر دست او به خواندن شعر و ادب پرداخت و همهی آن سالها در دوستی با فرزندان فروغی به سرآورد. همزمان، نزد محمدعلی فروغی، درس فرانسه میخواند و به او عربی میآموخت. به زودی، این همآموزیِ دوگانه، زمینهی ژرفترین دوستیها را پدید آورد، «دوستی مؤکد باطنی ... که بنای آن ... یگانگی مشرب و اتحاد مسلک بود» (بیست مقاله، ص۱۲). افزون بر آن، قزوینی نزد فضلالله نوری از چنان جایگاهی برخوردار بود که به فرزندان شیخ، عربی بیاموزد. تا آنجا که در سالهای به سر آوردن قزوینی در پاریس، همواره برای هم مینوشتند و از تکاپوهای دیگری آگاه بودند. از دید قزوینی، «سوء عاقبت ظاهری و حرکات اواخر عمر آن مرحوم، ... نباید باعث انکار مقامات علمیهء او بشود» (همآن، ص۲۲). ناسازگاری آموزههای فضلالله نوری با بنیادهای جنبش مشروطه، شکاف بزرگی است که از سدهی گذشته تا امروز، هیچگاه پُر نشده است.
نخستین تکاپوها
قزوینی پس از درگذشت پدرش به انجمن دارالتالیف پیوست، اما به زودی دریافت که در آنجا نمیتواند به کاری درخور بپردازد. از این رو به کار در بنگاه چاپ و پخش کتاب، زیرِ دستِ محمدحسین فروغی روی آورد. از دیباچهی کتاب فروغی، اکنون میدانیم که یکی از برنامههای کاری قزوینی در آن بنگاه، برگردان کتابی از ابراهیم حورانی به نامِ غرائب زمین و عجایب آسمان (چاپ سنگی، ۱۳۱۶ ق.) از عربی به فارسی بود. نوشتار برگردان فارسی، یکسره، تراوش خامهی قزوینی نیست، زیرا فروغی آن را به شیوهی خود بازنویسی میکرد، اما از لابهلای آن نوشته میتوان به باریکنگریهای شیوهی نوشتن قزوینی پی برد.
👉پارهی دوم هماین یادداشت
👉علیاکبر دهخدا
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔍 ادبیات چیست و چه چیز را باید آموخت؟
(پارهی نخست)
سردرگمیِ نگاه پایهگذاران به رشتهی ادبیات
پیشینهی رشتهی زبان و ادبیات فارسی در ایران از سدهی گذشته فراتر نمیرود. دارالمعلمین مرکزی (۱۲۹۷ خورشیدی)، دو شاخه بود. شاخهی ابتدایی برای دانشآموزانی که دورهی ابتدایی را گذرانده بودند؛ و شاخهی عالی برای دانشآموزانی که سه سال از آموزشهای متوسطه (دارالمعلمین ابتدایی) را به پایان میرساندند. دانشآموختگان در شاخهی عالی یکی از چهار گواهینامه را دریافت میکردند که نخستین آن، «تصدیقنامه معلمی در فنون ادبی متضمن علوم عربیه و ادبیات فارسی و تاریخ و جغرافیا» بود (سالنامه وزارت معارف و اوقاف، یونت ئیل ۱۲۹۷). با راهاندازی دارالمعلمین عالی، ادبیات از تاریخ و جغرافیا کنده شد و به فلسفه پیوست (سالنامه دارالمعلمین عالی، ۱۳۱۲). تا اینکه در سال ۱۳۱۲ از درون رشتهی تازه، دو رشتهی زبان و ادبیات فارسی، و فلسفه و علوم تربیتی را بیرون کشیدند.
نگرش به ادبیات در جای یک رشتهی آموزشی، چه همراه با تاریخ و جغرافی، یا، در پیوند با فلسفه، و سپس گسسته از آنها، به معنای نشان کردن چیزی برای آموختن بود. از این رو، میبایستی، جایی به این پرسش، پاسخ داده شود که ادبیات چیست؟ چرا باید ادبیات فارسی خواند؟ و کدام دسته از نوشتههای پیشینیان، ادبیات است؟ پایهگذاران آموزش نوین در ایران، این پرسشها را هرگز به روشنی پیش نکشیدند، و پاسخ روشنی نیز برای این پرسشها نداشتند. هماین که ادبیات فارسی را نخست در کنار تاریخ و جغرافی، و سپس در کنار فلسفه میآموزاندند، میرساند که پاسخ به این پرسشها آسان نبود. با این همه، از روی پارهای یادداشتها، میتوان پاسخ آنان را بازسازی کرد.
فروغی و نوسازی زبان
محمدعلی فروغی در پی آن بود که نگرش به زبان فارسی را از سرچشمه به شاهراه درست برگرداند. از دید او، رشتهی کار به دست کسانی بود که زبان فارسی را در مدرسهها میآموزانند. پس رویِ سخن او با گردانندگان دانشسرای عالی و دانشکدهی ادبیات بود. او میگفت در کتابها برای فارسیخوانی و فارسینویسی باید تاریخ وصاف، تاریخ معجم را کنار بگذارند، نه از آن رو که تاریخاند، چون عربینویسانه فارسیاند؛ یا میگفت چون از کلیله و دمنه بهرامشاهی و گلستان سعدی نمیتوان گذشت، خوب است پارههایی از آن را برگزینند برای دانشآموزان متوسطه (دارالمعلمین ابتدایی) و برای نوجوانان، کتابهای تازهای بنویسند. او همچنین به آموزش زبان فارسی از روی شعر در برابر نثر برتری میبخشید. «زبان فارسیِ تمام عیار همان زبان شعرای ماست» (پیام به فرهنگستان).
از سخنان فروغی پیداست که او، دستِ کم، یکی از کارویژههای آموزش زبان و ادبیات فارسی را نوسازی زبان فارسی میدانست. زبان فارسی در رویارویی با فرهنگ و دانشهای نوین، میبایست دوباره از نو ساخته شود.
دانش گذشته و راه آینده
یادداشت فروزانفر در سالنامهی دانشسرای عالی (۱۳۱۴ـ۱۳۱۵)، نور دیگری بر نگرش به زبان فارسی در آن روزها میتاباند. فروزانفر سخن خود را با دست نهادن بر «پیوند علمی میان دانشکدهی معقول و منقول و دانشسرای عالی» سرگرفت. از دید فروزانفر، ایرانیان در آستانهی برپایی «تمدن» (مجدد و موجد تمدن) اند؛ با در پیش داشتن چنین آیندهای، ناگزیر باید با آن گذشته آشنا باشند، و روشهای پیوند فکری میان این دو دوره را به کار بندند. بر کنار از این که چگونه میتوان با مردهریگ بازمانده از دانش گذشته، تمدن نو ساخت؛ این پرسش در میان بود که روشِ پیوند چیست؟ سخن فروزانفر از آرزوها و اندیشههای دلخواهانه فراتر نمیرفت: «باید همواره رجالی تربیت کنند که از علوم و معارف پیشینیان آگهی و اطلاع وافی داشته و نمایندهی گذشتگان باشند و آینده را به گذشته پیوسته دارند» (ص۴۲). بر پایهی دیدگاه فروزانفر، شاگردان ادبیات فارسی نیز میبایست نمایندهی گذشته باشند. این نمایندگی را نباید به نگاهی واپسگرا فروکاست. فروزانفر آن اندازه هشیار بود که بداند «حفظ ارتباط گذشته با آینده تنها به نظر در آثار و علوم زمان دیرین میسر نیست، بلکه همراهی با حرکت تدریجی تمدن کنونی نیز شرط وصول بدین مقصد میباشد.»
👉پارهی دیگر هماین یادداشت
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔍 ادبیات چیست و چه چیز را باید آموخت؟
(پارهی نخست)
سردرگمیِ نگاه پایهگذاران به رشتهی ادبیات
پیشینهی رشتهی زبان و ادبیات فارسی در ایران از سدهی گذشته فراتر نمیرود. دارالمعلمین مرکزی (۱۲۹۷ خورشیدی)، دو شاخه بود. شاخهی ابتدایی برای دانشآموزانی که دورهی ابتدایی را گذرانده بودند؛ و شاخهی عالی برای دانشآموزانی که سه سال از آموزشهای متوسطه (دارالمعلمین ابتدایی) را به پایان میرساندند. دانشآموختگان در شاخهی عالی یکی از چهار گواهینامه را دریافت میکردند که نخستین آن، «تصدیقنامه معلمی در فنون ادبی متضمن علوم عربیه و ادبیات فارسی و تاریخ و جغرافیا» بود (سالنامه وزارت معارف و اوقاف، یونت ئیل ۱۲۹۷). با راهاندازی دارالمعلمین عالی، ادبیات از تاریخ و جغرافیا کنده شد و به فلسفه پیوست (سالنامه دارالمعلمین عالی، ۱۳۱۲). تا اینکه در سال ۱۳۱۲ از درون رشتهی تازه، دو رشتهی زبان و ادبیات فارسی، و فلسفه و علوم تربیتی را بیرون کشیدند.
نگرش به ادبیات در جای یک رشتهی آموزشی، چه همراه با تاریخ و جغرافی، یا، در پیوند با فلسفه، و سپس گسسته از آنها، به معنای نشان کردن چیزی برای آموختن بود. از این رو، میبایستی، جایی به این پرسش، پاسخ داده شود که ادبیات چیست؟ چرا باید ادبیات فارسی خواند؟ و کدام دسته از نوشتههای پیشینیان، ادبیات است؟ پایهگذاران آموزش نوین در ایران، این پرسشها را هرگز به روشنی پیش نکشیدند، و پاسخ روشنی نیز برای این پرسشها نداشتند. هماین که ادبیات فارسی را نخست در کنار تاریخ و جغرافی، و سپس در کنار فلسفه میآموزاندند، میرساند که پاسخ به این پرسشها آسان نبود. با این همه، از روی پارهای یادداشتها، میتوان پاسخ آنان را بازسازی کرد.
فروغی و نوسازی زبان
محمدعلی فروغی در پی آن بود که نگرش به زبان فارسی را از سرچشمه به شاهراه درست برگرداند. از دید او، رشتهی کار به دست کسانی بود که زبان فارسی را در مدرسهها میآموزانند. پس رویِ سخن او با گردانندگان دانشسرای عالی و دانشکدهی ادبیات بود. او میگفت در کتابها برای فارسیخوانی و فارسینویسی باید تاریخ وصاف، تاریخ معجم را کنار بگذارند، نه از آن رو که تاریخاند، چون عربینویسانه فارسیاند؛ یا میگفت چون از کلیله و دمنه بهرامشاهی و گلستان سعدی نمیتوان گذشت، خوب است پارههایی از آن را برگزینند برای دانشآموزان متوسطه (دارالمعلمین ابتدایی) و برای نوجوانان، کتابهای تازهای بنویسند. او همچنین به آموزش زبان فارسی از روی شعر در برابر نثر برتری میبخشید. «زبان فارسیِ تمام عیار همان زبان شعرای ماست» (پیام به فرهنگستان).
از سخنان فروغی پیداست که او، دستِ کم، یکی از کارویژههای آموزش زبان و ادبیات فارسی را نوسازی زبان فارسی میدانست. زبان فارسی در رویارویی با فرهنگ و دانشهای نوین، میبایست دوباره از نو ساخته شود.
دانش گذشته و راه آینده
یادداشت فروزانفر در سالنامهی دانشسرای عالی (۱۳۱۴ـ۱۳۱۵)، نور دیگری بر نگرش به زبان فارسی در آن روزها میتاباند. فروزانفر سخن خود را با دست نهادن بر «پیوند علمی میان دانشکدهی معقول و منقول و دانشسرای عالی» سرگرفت. از دید فروزانفر، ایرانیان در آستانهی برپایی «تمدن» (مجدد و موجد تمدن) اند؛ با در پیش داشتن چنین آیندهای، ناگزیر باید با آن گذشته آشنا باشند، و روشهای پیوند فکری میان این دو دوره را به کار بندند. بر کنار از این که چگونه میتوان با مردهریگ بازمانده از دانش گذشته، تمدن نو ساخت؛ این پرسش در میان بود که روشِ پیوند چیست؟ سخن فروزانفر از آرزوها و اندیشههای دلخواهانه فراتر نمیرفت: «باید همواره رجالی تربیت کنند که از علوم و معارف پیشینیان آگهی و اطلاع وافی داشته و نمایندهی گذشتگان باشند و آینده را به گذشته پیوسته دارند» (ص۴۲). بر پایهی دیدگاه فروزانفر، شاگردان ادبیات فارسی نیز میبایست نمایندهی گذشته باشند. این نمایندگی را نباید به نگاهی واپسگرا فروکاست. فروزانفر آن اندازه هشیار بود که بداند «حفظ ارتباط گذشته با آینده تنها به نظر در آثار و علوم زمان دیرین میسر نیست، بلکه همراهی با حرکت تدریجی تمدن کنونی نیز شرط وصول بدین مقصد میباشد.»
👉پارهی دیگر هماین یادداشت
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔍 ادبیات چیست و چه چیز را باید آموخت؟
(پارهی دوم و پایانی، 👈پارهی نخست)
یادآوری فروزانفر، تنها دربارهی زبان فارسی نبود. او رشتههای گوناگون دانشکدههای علوم و ادبیات و معقول و منقول را میدید. از دید او، بالندگی آموزشِ حکمت و فقه و اصول و ادبیات عرب، نیازمند بازنگری در اندیشهها و همکاری آموزگاران و شاگردان دو دانشکده بود و با این نگاه، از آنان میخواست «مانند اعضاء بدن و چرخهای ماشین در انجام این مقصود دستیار و مددکار یکدیگر باشند.»
سخن او اندیشههای شناور در فضای سیاسی آن روزها را بازتاب میداد. تازگی کار فروزانفر در آن بود که او این سخنان را از جایگاه یک استاد به گسترهی فرهنگی دانشکده میکشاند.
پژوهش در ادبیات
پایهگذاری رشتهی ادبیات فارسی در ایران، همگام بود با بالاگرفتن تکاپوها بر سر شناختِ چیستیِ ادبیات در میان نویسندگان روس و اروپایی. آنان در این راه بسیار کوشیده بودند. روزنامهی کاوه که در آغاز دومین خیز چاپوپخش، نویسهی «ترویج تمدن اروپایی» در ایران را پرچم خود کرده بود، و تنها بر پایهی پژوهشهای نویسندگان اروپایی به شناساندن شاعران ایرانی میپرداخت، از آن جنبش پیشرو در ادبیات اروپایی فرسنگها دور بود، و بالاترین ردهی پژوهش در ادبیات را کارهای براون و همکاران او میدانست.
تقیزاده در آن روزها بر آن بود که ایرانیان از هزار سال گذشته تا امروز، نه تنها در علوم دنیا کار بزرگی نکردهاند و در شناخت علوم و زبان و فرهنگ پیش از اسلام، وابسته به پژوهشهای خاورشناساناند؛ در زمینهی ادبیات فارسی و دستور و واژهشناسی و تاریخ ادبیات فارسی نیز از رنجِ خاورشناسان خوشه برمیچینند. آنچه خود مینویسند به جای راهنمایی، مایهی گمراهی است. با این همه، در سالهای نزدیک، ایرانیان میتوانند سر خود را بالا بگیرند که در زمینهی ادبیات فارسی و عربی، محمد قزوینی، دوشادوش دانشوران خاورشناس با پژوهشهای خود در راه زنده کردن ادبیات ایران گام برمیدارد (کاوه، دوره جدید، شماره۱، ص۳).
قزوینی و رویکرد به خواندن متن
قزوینی در برابر پرسشی از سوی ابوالقاسم غنی، یار و همراه دیرین خود، نگرشی را به ادبیات فارسی پیش کشید که تا امروز میتوانست راهنمای خواندن زباننوشتههای فارسی باشد. به نوشتهی قزوینی، غنی پرسید: «میخواهم بدانم عقیدهی شما درباب شعراء درجه دوم و سوم و هکذا به پایین چیست و کدامها از این شعرا را به عقیده شما شخص باید برای مطالعه و حفظ انتخاب نماید و کدامها را کنار بگذارد؟» (تاریخ عصر حافظ، ۱۳۸۳، زوار، ص۱۱). قزوینی در پاسخ از رویکردهای گوناگون به خواندن نوشتارها سخن میگوید. خواندن برای بهرهی زیباییشناسی، نخستین نگاه است؛ اما پژوهندگان از خواندنِ نوشتهها چیزهای دیگری را میجویند. برای نمونه، جستوجو در ساخت دستوری زبان، رویکرد دیگری است؛ یا آن کسی که در نوشتهها، روش کاربرد و معنای واژهها را میجوید، با رویکرد دیگری به نوشته مینگرد. قزوینی همچنین از خواندن برای پی بردن به تاریخ پدیدآمدن زبان فارسی سخن میگوید. در هر رویکرد، نوشتهها به روش دیگری دستهبندی میشود. آنکه در پی بهرههای زیباییشناسی است، شاهکارها را جستوجو میکند؛ اما آنکه در نوشتهها فراز و فرودِ در زمانیِ زبان را بازمیجوید، تنها به شاهکارها نمینگرد. همچنین، آنکه ساخت دستوری زبان را میکاود، چه بسا دگرگونیها را نه در نوشتههای تراز، که با خواندن نوشتههای فروتر نیک درمییابد.
پاسخ قزوینی به آن پرسشها، نشانهای از پشت سر گذاشتن نگرش سنتی به ادبیات، و کوشش برای نزدیک شدن به نگرش پیشرو در ادبیاتشناسی آن روزها بود. آموزگاران دانشکدهی ادبیات، اما از نگاه سنتی خود، پا پس نمیکشیدند. برای نمونه، آنان دستور پنج استاد را تنها بر پایهی چند نوشتار استانده و برتر زبان فارسی نوشتند. از این رو، فرجام کار آنان، نوشتن دستوری ناهمخوان با سرشت بالندهی زبان، پر از ناسازهها بود که نمیتوانست ساخت زبان فارسی را به روشنی بازنمایی کند.
از نگاه سنتی، ادبیات چیزی بیش از خوشه برگرفتن از شاخههای گوناگون دانش نبود. بهاءالدین عاملی از سخن ابنقتیبه آورده است: «هر که بخواهد دانشمند شود، باید فنی را نیکو بیاموزد؛ و هر که خواهد ادیب شناخته شود، باید در دانشهای گوناگون جوینده باشد» (المِخلاه، ۱۹۹۷، ص۳۵۶). در چارچوب هماین نگرش، فارابی کتاب احصاءالعلوم را سنجهای برای ارزیابی دانایی کسی که دانشی را نیک آموخته، و سخندانی که از هر دانشی توشهای برگرفته میدانست (برگردان فارسی، ص۴۰). رویکرد قزوینی به خواندن متن، نشانهی گذر از سخندانی چونان آگاهی سرسری از دانشهای گوناگون بود.
👉محمد قزوینی راهگشای...ـ
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔍 ادبیات چیست و چه چیز را باید آموخت؟
(پارهی دوم و پایانی، 👈پارهی نخست)
یادآوری فروزانفر، تنها دربارهی زبان فارسی نبود. او رشتههای گوناگون دانشکدههای علوم و ادبیات و معقول و منقول را میدید. از دید او، بالندگی آموزشِ حکمت و فقه و اصول و ادبیات عرب، نیازمند بازنگری در اندیشهها و همکاری آموزگاران و شاگردان دو دانشکده بود و با این نگاه، از آنان میخواست «مانند اعضاء بدن و چرخهای ماشین در انجام این مقصود دستیار و مددکار یکدیگر باشند.»
سخن او اندیشههای شناور در فضای سیاسی آن روزها را بازتاب میداد. تازگی کار فروزانفر در آن بود که او این سخنان را از جایگاه یک استاد به گسترهی فرهنگی دانشکده میکشاند.
پژوهش در ادبیات
پایهگذاری رشتهی ادبیات فارسی در ایران، همگام بود با بالاگرفتن تکاپوها بر سر شناختِ چیستیِ ادبیات در میان نویسندگان روس و اروپایی. آنان در این راه بسیار کوشیده بودند. روزنامهی کاوه که در آغاز دومین خیز چاپوپخش، نویسهی «ترویج تمدن اروپایی» در ایران را پرچم خود کرده بود، و تنها بر پایهی پژوهشهای نویسندگان اروپایی به شناساندن شاعران ایرانی میپرداخت، از آن جنبش پیشرو در ادبیات اروپایی فرسنگها دور بود، و بالاترین ردهی پژوهش در ادبیات را کارهای براون و همکاران او میدانست.
تقیزاده در آن روزها بر آن بود که ایرانیان از هزار سال گذشته تا امروز، نه تنها در علوم دنیا کار بزرگی نکردهاند و در شناخت علوم و زبان و فرهنگ پیش از اسلام، وابسته به پژوهشهای خاورشناساناند؛ در زمینهی ادبیات فارسی و دستور و واژهشناسی و تاریخ ادبیات فارسی نیز از رنجِ خاورشناسان خوشه برمیچینند. آنچه خود مینویسند به جای راهنمایی، مایهی گمراهی است. با این همه، در سالهای نزدیک، ایرانیان میتوانند سر خود را بالا بگیرند که در زمینهی ادبیات فارسی و عربی، محمد قزوینی، دوشادوش دانشوران خاورشناس با پژوهشهای خود در راه زنده کردن ادبیات ایران گام برمیدارد (کاوه، دوره جدید، شماره۱، ص۳).
قزوینی و رویکرد به خواندن متن
قزوینی در برابر پرسشی از سوی ابوالقاسم غنی، یار و همراه دیرین خود، نگرشی را به ادبیات فارسی پیش کشید که تا امروز میتوانست راهنمای خواندن زباننوشتههای فارسی باشد. به نوشتهی قزوینی، غنی پرسید: «میخواهم بدانم عقیدهی شما درباب شعراء درجه دوم و سوم و هکذا به پایین چیست و کدامها از این شعرا را به عقیده شما شخص باید برای مطالعه و حفظ انتخاب نماید و کدامها را کنار بگذارد؟» (تاریخ عصر حافظ، ۱۳۸۳، زوار، ص۱۱). قزوینی در پاسخ از رویکردهای گوناگون به خواندن نوشتارها سخن میگوید. خواندن برای بهرهی زیباییشناسی، نخستین نگاه است؛ اما پژوهندگان از خواندنِ نوشتهها چیزهای دیگری را میجویند. برای نمونه، جستوجو در ساخت دستوری زبان، رویکرد دیگری است؛ یا آن کسی که در نوشتهها، روش کاربرد و معنای واژهها را میجوید، با رویکرد دیگری به نوشته مینگرد. قزوینی همچنین از خواندن برای پی بردن به تاریخ پدیدآمدن زبان فارسی سخن میگوید. در هر رویکرد، نوشتهها به روش دیگری دستهبندی میشود. آنکه در پی بهرههای زیباییشناسی است، شاهکارها را جستوجو میکند؛ اما آنکه در نوشتهها فراز و فرودِ در زمانیِ زبان را بازمیجوید، تنها به شاهکارها نمینگرد. همچنین، آنکه ساخت دستوری زبان را میکاود، چه بسا دگرگونیها را نه در نوشتههای تراز، که با خواندن نوشتههای فروتر نیک درمییابد.
پاسخ قزوینی به آن پرسشها، نشانهای از پشت سر گذاشتن نگرش سنتی به ادبیات، و کوشش برای نزدیک شدن به نگرش پیشرو در ادبیاتشناسی آن روزها بود. آموزگاران دانشکدهی ادبیات، اما از نگاه سنتی خود، پا پس نمیکشیدند. برای نمونه، آنان دستور پنج استاد را تنها بر پایهی چند نوشتار استانده و برتر زبان فارسی نوشتند. از این رو، فرجام کار آنان، نوشتن دستوری ناهمخوان با سرشت بالندهی زبان، پر از ناسازهها بود که نمیتوانست ساخت زبان فارسی را به روشنی بازنمایی کند.
از نگاه سنتی، ادبیات چیزی بیش از خوشه برگرفتن از شاخههای گوناگون دانش نبود. بهاءالدین عاملی از سخن ابنقتیبه آورده است: «هر که بخواهد دانشمند شود، باید فنی را نیکو بیاموزد؛ و هر که خواهد ادیب شناخته شود، باید در دانشهای گوناگون جوینده باشد» (المِخلاه، ۱۹۹۷، ص۳۵۶). در چارچوب هماین نگرش، فارابی کتاب احصاءالعلوم را سنجهای برای ارزیابی دانایی کسی که دانشی را نیک آموخته، و سخندانی که از هر دانشی توشهای برگرفته میدانست (برگردان فارسی، ص۴۰). رویکرد قزوینی به خواندن متن، نشانهی گذر از سخندانی چونان آگاهی سرسری از دانشهای گوناگون بود.
👉محمد قزوینی راهگشای...ـ
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔹 محمد قزوینی، راهگشای پژوهشِ نوین در ایران [پارهی دوم]
. . . . . . . .
هادی راشد
در لندن
قزوینی در سالهای جوانی، خسته از کارهای نگارشی در بنگاه فروغی، به پیشنهاد برادرش روانهی فرنگ شد: «چون شوق مفرط مرا به دیدن نسخ قدیمهء نادره میدانست به من نوشت که بد نیست ... سفری به لندن بکنی و کتابخانهء بزرگ اینجا را تماشایی بنمایی.» این رهسپاری که میبایست چند ماهه به سرآید، سی و چند سال به درازا کشید. قزوینی در لندن، پژوهشگرانی را شناخت که در کار خود بیشترین باریکنگری، دوراندیشی و بازنگری را به کار میبستند. دانش و روشِ بوان ( A. A. Bevan) در ویرایش کتاب نقائض جریر و الفرزدق، به چشم او بسیار آموزنده بود. در آنجا با دانشورانی مانند الیس (A. G. Elis)، آمدروز (H. F. Amedroz)، و ادوارد براون آشنایی یافت. آنان ژرفای آشنایی و چیرگی او را بر ادب عرب میستودند و قزوینی از گسترهی دانش و نگرش روشمند آنان به زباننوشتههای عربی میآموخت.
در پنجم ژانویه ۱۹۲۶، برگزیدگان بنیاد گیب از قزوینی خواستند تا ویرایش کتاب تاریخ جهانگشای جوینی را برای چاپ بپذیرد. او نیز، به باور خود «با وجود قلت سرمایهء علمی و صعوبت فوقالعاده این کار، متوکلا علیالله دل به دریا زده، پیشنهاد مذکور را» پذیرفت. این پیشنهاد، چنان که قزوینی تاریخ آن را به شمارشِ روز یادآوری کرده است، سرآغاز کاربست روش علمیِ نوین در ویرایش زباننوشتههای فارسی از سوی یک دانشور ایرانی به شمار میرود.
رفتن به پاریس
پذیرش کارِ ویرایش جهانگشای جوینی، قزوینی را برای دیدن دستنویسهای کهن به پاریس کشاند. او در پاریس، پای درسهای درنبورگ (Hartwig Derenbourg)، دربارهی خط حِمیَری (خط مُسند) نشست، با دومنار (Barbier de Meynard)، ویراستار و برگردانندهی مروجالذهب به فرانسه؛ میه (A. Meillet)، پژوهشگر دستور سنجشی زبانهای هندواروپایی؛ و هوارت (Clement Huart)، پژوهشگر زباننوشتههای فارسی، عربی و ترکی آشنایی به هم رساند. زمینهها و روشهای کاری آن دانشوران از هر رو برای یک پژوهشگر ایرانی، تازه و آموزنده بود.
قزوینی در پاریس به دیدار دهخدا شتافت، و از «مؤانست با آن طبعِ اَلطَف از ماهِ زلال و ارَّق از نسیم صبا» برخورداری جست. دوستی و نامهنگاری با سیدنصرالله تقوی نیز از همآن روزها آغاز شد.
تکاپوها در برلن
قزوینی در ۲۳ اکتبر ۱۹۱۵ به پیشنهاد حسینقلیخان نواب، وزیر مختار تازه برگزیده در برلن، به آلمان رفت. ماندن در آنجا چهار سال و نیم به درازا کشید. از نگاه قزوینی، برلن به گفتوشنودهای همیشگی با تقیزاده گذشت. تقیزاده در برلن با گردآوردن شماری از دانشوران ایرانی، انجمن ادبی و علمی کاوه را پایهگذاری کرده بود. مجتهد تبریزی، جمالزاده، غنیزاده، کاظمزاده، محمدعلی تربیت، مساوات، و ابراهیم پورداود شماری از یاران انجمن کاوه بودند. نویسندگان این انجمن با تکاپوهای خود، نخستین گامها را در راه برساختن گسترهی پژوهشِ فرهنگ و زبان فارسی برداشتند.
آشنایی با مارکوارت، پژوهشگر جغرافیای کهن ایران؛ زاخائو، ویراستار کتابهای ابوریحان بیرونی؛ موریتز، پژوهشگر خطها در گسترهی تمدن اسلامی؛ هارتمن، مان، میتووخ، فرانک، سباستیان بک، نویسندهی دستور زبان فارسی به آلمانی؛ و نولدکه دستآورد سالهای ماندن قزوینی در آلمان بود.
نگرش و دستآوردها
به سر آوردن در اروپا، قزوینی را با چشماندازهای رو به گسترش پژوهش در تاریخ، فرهنگ و زبان فارسی آشنا کرد. در این چشمانداز، گونه، روش و ژرفای پژوهشهای قزوینی و یاران کاوه از هر نگاه با آنچه در روزنامههای ایران به چاپ میرسید، دگرسانی پذیرفت، (قزوینی در نامه به تقیزاده، هرگونه گفتوگوی سنجشگرانه با نویسندگان روزنامههای ایران را کاری بیهوده میخواند). از دید قزوینی، شمار پژوهشگران ایرانی از دید پایبندی به روش و سنجش علمی، بسیار اندک بود. او در یادداشتهای خود روش کار دهخدا، فروغی و اقبال آشتیانی را ستوده است.
قزوینی در بازگشت از برلن به پاریس، پس از شانزده سال بار دیگر به فروغی برخورد. اما این دید و بازدیدها، بیش از چند ماه نپایید، زیرا فروغی را به تهران فراخواندند. با اینهمه، فروغی توانست زمینهی برخورداری قزوینی را از پرداخت سالیانه فراهم کند (نامه، ش۱۸).
ویرایش بخشی از لبابالألباب، مرزباننامه، المعجم در سنجش شعر فارسی، چهار مقاله و جهانگشای جوینی، به همراه برگردان لوایح جامی به فرانسه، گزارشی از زندگی مسعود سعد سلمان به انگلیسی، و برگردان دیباچهء تذکرهالاولیا بخشی از کارهای قزوینی در اروپا است.
👉پارهی سوم هماین یادداشت
👉پارهی نخست
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔹 محمد قزوینی، راهگشای پژوهشِ نوین در ایران [پارهی دوم]
. . . . . . . .
پایهگذاران پژوهش و آموزش زبان فارسی در روزگار ما (۳)
هادی راشد
در لندن
قزوینی در سالهای جوانی، خسته از کارهای نگارشی در بنگاه فروغی، به پیشنهاد برادرش روانهی فرنگ شد: «چون شوق مفرط مرا به دیدن نسخ قدیمهء نادره میدانست به من نوشت که بد نیست ... سفری به لندن بکنی و کتابخانهء بزرگ اینجا را تماشایی بنمایی.» این رهسپاری که میبایست چند ماهه به سرآید، سی و چند سال به درازا کشید. قزوینی در لندن، پژوهشگرانی را شناخت که در کار خود بیشترین باریکنگری، دوراندیشی و بازنگری را به کار میبستند. دانش و روشِ بوان ( A. A. Bevan) در ویرایش کتاب نقائض جریر و الفرزدق، به چشم او بسیار آموزنده بود. در آنجا با دانشورانی مانند الیس (A. G. Elis)، آمدروز (H. F. Amedroz)، و ادوارد براون آشنایی یافت. آنان ژرفای آشنایی و چیرگی او را بر ادب عرب میستودند و قزوینی از گسترهی دانش و نگرش روشمند آنان به زباننوشتههای عربی میآموخت.
در پنجم ژانویه ۱۹۲۶، برگزیدگان بنیاد گیب از قزوینی خواستند تا ویرایش کتاب تاریخ جهانگشای جوینی را برای چاپ بپذیرد. او نیز، به باور خود «با وجود قلت سرمایهء علمی و صعوبت فوقالعاده این کار، متوکلا علیالله دل به دریا زده، پیشنهاد مذکور را» پذیرفت. این پیشنهاد، چنان که قزوینی تاریخ آن را به شمارشِ روز یادآوری کرده است، سرآغاز کاربست روش علمیِ نوین در ویرایش زباننوشتههای فارسی از سوی یک دانشور ایرانی به شمار میرود.
رفتن به پاریس
پذیرش کارِ ویرایش جهانگشای جوینی، قزوینی را برای دیدن دستنویسهای کهن به پاریس کشاند. او در پاریس، پای درسهای درنبورگ (Hartwig Derenbourg)، دربارهی خط حِمیَری (خط مُسند) نشست، با دومنار (Barbier de Meynard)، ویراستار و برگردانندهی مروجالذهب به فرانسه؛ میه (A. Meillet)، پژوهشگر دستور سنجشی زبانهای هندواروپایی؛ و هوارت (Clement Huart)، پژوهشگر زباننوشتههای فارسی، عربی و ترکی آشنایی به هم رساند. زمینهها و روشهای کاری آن دانشوران از هر رو برای یک پژوهشگر ایرانی، تازه و آموزنده بود.
قزوینی در پاریس به دیدار دهخدا شتافت، و از «مؤانست با آن طبعِ اَلطَف از ماهِ زلال و ارَّق از نسیم صبا» برخورداری جست. دوستی و نامهنگاری با سیدنصرالله تقوی نیز از همآن روزها آغاز شد.
تکاپوها در برلن
قزوینی در ۲۳ اکتبر ۱۹۱۵ به پیشنهاد حسینقلیخان نواب، وزیر مختار تازه برگزیده در برلن، به آلمان رفت. ماندن در آنجا چهار سال و نیم به درازا کشید. از نگاه قزوینی، برلن به گفتوشنودهای همیشگی با تقیزاده گذشت. تقیزاده در برلن با گردآوردن شماری از دانشوران ایرانی، انجمن ادبی و علمی کاوه را پایهگذاری کرده بود. مجتهد تبریزی، جمالزاده، غنیزاده، کاظمزاده، محمدعلی تربیت، مساوات، و ابراهیم پورداود شماری از یاران انجمن کاوه بودند. نویسندگان این انجمن با تکاپوهای خود، نخستین گامها را در راه برساختن گسترهی پژوهشِ فرهنگ و زبان فارسی برداشتند.
آشنایی با مارکوارت، پژوهشگر جغرافیای کهن ایران؛ زاخائو، ویراستار کتابهای ابوریحان بیرونی؛ موریتز، پژوهشگر خطها در گسترهی تمدن اسلامی؛ هارتمن، مان، میتووخ، فرانک، سباستیان بک، نویسندهی دستور زبان فارسی به آلمانی؛ و نولدکه دستآورد سالهای ماندن قزوینی در آلمان بود.
نگرش و دستآوردها
به سر آوردن در اروپا، قزوینی را با چشماندازهای رو به گسترش پژوهش در تاریخ، فرهنگ و زبان فارسی آشنا کرد. در این چشمانداز، گونه، روش و ژرفای پژوهشهای قزوینی و یاران کاوه از هر نگاه با آنچه در روزنامههای ایران به چاپ میرسید، دگرسانی پذیرفت، (قزوینی در نامه به تقیزاده، هرگونه گفتوگوی سنجشگرانه با نویسندگان روزنامههای ایران را کاری بیهوده میخواند). از دید قزوینی، شمار پژوهشگران ایرانی از دید پایبندی به روش و سنجش علمی، بسیار اندک بود. او در یادداشتهای خود روش کار دهخدا، فروغی و اقبال آشتیانی را ستوده است.
قزوینی در بازگشت از برلن به پاریس، پس از شانزده سال بار دیگر به فروغی برخورد. اما این دید و بازدیدها، بیش از چند ماه نپایید، زیرا فروغی را به تهران فراخواندند. با اینهمه، فروغی توانست زمینهی برخورداری قزوینی را از پرداخت سالیانه فراهم کند (نامه، ش۱۸).
ویرایش بخشی از لبابالألباب، مرزباننامه، المعجم در سنجش شعر فارسی، چهار مقاله و جهانگشای جوینی، به همراه برگردان لوایح جامی به فرانسه، گزارشی از زندگی مسعود سعد سلمان به انگلیسی، و برگردان دیباچهء تذکرهالاولیا بخشی از کارهای قزوینی در اروپا است.
👉پارهی سوم هماین یادداشت
👉پارهی نخست
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
▫️
🔹 محمد قزوینی، راهگشای پژوهشِ نوین در ایران [پارهی سوم]
. . . . . . . .
هادی راشد
دستاورد دیگر قزوینی، برداشتن عکس یا رونوشت از کتابهای فارسیِ کتابخانههای اروپایی بود. گویا این کار به پیشنهاد تیمورتاش آغاز شد. سیاههی کتابهای تصویربرداری شده از سوی قزوینی هماکنون به خوبی شناخته است. کار ارزشمند قزوینی را در گاهِ دیگری، مینوی پی گرفت و توانست میکروفیلم بسیاری از دستنویسها در کتابخانههای عثمانی را به ایران بیاورد.
یادداشتهای قزوینی
افزون بر شماری از نوشتارهای پژوهشی که پیش از درگذشتاش به چاپ رسید، بخش بزرگ گنجینهی بازمانده، کتابها و یادداشتهای او است. پس از مرگ قزوینی، دانشگاه تهران بر آن شد تا همهی کتابها و یادداشتهای او را به دست آورد. این کار با همراهی تقیزاده انجام گرفت و کار گردآوری و سامانبخشیِ یادداشتها به ایرج افشار سپرده شد. این یادداشتها به زبان ساده، روشِ خواندن نوشتههای کهن را به خواننده میآموزد. همچنان که روش پژوهشی او را باید از میان نوشتههایاش فراگرفت. از میان نخستین گروه پژوهشگران ایرانی در سدهی گذشته، محمد قزوینی تنها پژوهندهای است که روش علمی را زیر دست شماری از پایهگذاران پژوهش در فرهنگ ایران و زبان فارسی فرا گرفته بود. از این رو، یادداشتهای او را پس از بازشناسی و بازخوانی میتوان درسنامهی پایهی پژوهش در تاریخ، فرهنگ، ادبیات و زبان فارسی دانست.
بازگشت به ایران
قزوینی در هنگامهی جنگ جهانی نخست، روزهای سختی را دور از خانهء مادری در آوارگی به سر آورده بود، از این رو، پس از بالاگرفتن جنگ جهانی دوم، ناگزیر از اروپا روی برگرداند، و از راه سوییس، ایتالیا، یوگسلاوی، بلغارستان، استانبول، و سرانجام در ۷ مهر ۱۳۱۸ از راه خانقین به ایران بازگشت (معین، سالنامه پارس، ۱۳۲۴، ۴۵). هنگام بازگشت قزوینی به تهران، شماری از پژوهندگان مانند فروزانفر تا کرج به پیشوازش رفتند (هروی، از خاطرات و خط استاد، ۲۲).
علیاکبر سیاسی گفته است، قزوینی به پیشنهاد فروغی و دیگران به ایران بازگشت. با نگاه به دوراندیشی فروغی و نیز پیشینهی دوستی آندو، بازگشت قزوینی میتوانست زمینههای بهرهمندی دانشجویان از آموختگیهای او را فراهم آورد. در گرماگرم جنگ جهانی دوم، چنین زمینهای هرگز فراهم نشد. چنانچه تکاپوها در سالهای دیگر نیز برای پوشاندن آویزِ استادی بر اندام سازمندِ او به درِ بسته خورد و نشانِ ناکامی بر پیشانی دانشگاه ماند.
مرگ
شامگاهِ جمعه ۶ خرداد ۱۳۲۸، در یکی از خانههای خیابان فروردین، کوچهی دانش، محمد قزوینی سر بر بالین همسر و دخترش ناهید نهاد و برای همیشه آرام گرفت. عباس اقبال آشتیانی، شاگرد، دوست و همراه چند دههی پایانی زندگی قزوینی، مرگ او را چنین گزارش کرده است: روز پنجشنبه، نشانههای تند بیماری آشکار شد، اما دسترسی به پزشک نبود. حتی برادرش نتوانست خود را به او برساند. پیکر او تا میانهی روز شنبه، پیشِ چشم همسر، دختر و بانو غنی در خانه ماند، تا اینکه آن را به دستور علیاصغر حکمت به مدرسهی سپهسالار بردند و فردایش به خاک سپردند (یادگار، فروردین ۱۳۲۸).
مرگ قزوینی پایان کارنامهی پژوهشی او نبود، دسترسی به کتابخانه و یادداشتها، زمینهی آشنایی ژرفتر پژوهشگران با روش کار و نگرش او را به فرهنگ و ادبیات فراهم کرد.
👉پارهی نخست
👉ادبیات چیست و چه چیز را باید آموخت؟
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/
🔹 محمد قزوینی، راهگشای پژوهشِ نوین در ایران [پارهی سوم]
. . . . . . . .
پایهگذاران پژوهش و آموزش زبان فارسی در روزگار ما (۳)
هادی راشد
دستاورد دیگر قزوینی، برداشتن عکس یا رونوشت از کتابهای فارسیِ کتابخانههای اروپایی بود. گویا این کار به پیشنهاد تیمورتاش آغاز شد. سیاههی کتابهای تصویربرداری شده از سوی قزوینی هماکنون به خوبی شناخته است. کار ارزشمند قزوینی را در گاهِ دیگری، مینوی پی گرفت و توانست میکروفیلم بسیاری از دستنویسها در کتابخانههای عثمانی را به ایران بیاورد.
یادداشتهای قزوینی
افزون بر شماری از نوشتارهای پژوهشی که پیش از درگذشتاش به چاپ رسید، بخش بزرگ گنجینهی بازمانده، کتابها و یادداشتهای او است. پس از مرگ قزوینی، دانشگاه تهران بر آن شد تا همهی کتابها و یادداشتهای او را به دست آورد. این کار با همراهی تقیزاده انجام گرفت و کار گردآوری و سامانبخشیِ یادداشتها به ایرج افشار سپرده شد. این یادداشتها به زبان ساده، روشِ خواندن نوشتههای کهن را به خواننده میآموزد. همچنان که روش پژوهشی او را باید از میان نوشتههایاش فراگرفت. از میان نخستین گروه پژوهشگران ایرانی در سدهی گذشته، محمد قزوینی تنها پژوهندهای است که روش علمی را زیر دست شماری از پایهگذاران پژوهش در فرهنگ ایران و زبان فارسی فرا گرفته بود. از این رو، یادداشتهای او را پس از بازشناسی و بازخوانی میتوان درسنامهی پایهی پژوهش در تاریخ، فرهنگ، ادبیات و زبان فارسی دانست.
بازگشت به ایران
قزوینی در هنگامهی جنگ جهانی نخست، روزهای سختی را دور از خانهء مادری در آوارگی به سر آورده بود، از این رو، پس از بالاگرفتن جنگ جهانی دوم، ناگزیر از اروپا روی برگرداند، و از راه سوییس، ایتالیا، یوگسلاوی، بلغارستان، استانبول، و سرانجام در ۷ مهر ۱۳۱۸ از راه خانقین به ایران بازگشت (معین، سالنامه پارس، ۱۳۲۴، ۴۵). هنگام بازگشت قزوینی به تهران، شماری از پژوهندگان مانند فروزانفر تا کرج به پیشوازش رفتند (هروی، از خاطرات و خط استاد، ۲۲).
علیاکبر سیاسی گفته است، قزوینی به پیشنهاد فروغی و دیگران به ایران بازگشت. با نگاه به دوراندیشی فروغی و نیز پیشینهی دوستی آندو، بازگشت قزوینی میتوانست زمینههای بهرهمندی دانشجویان از آموختگیهای او را فراهم آورد. در گرماگرم جنگ جهانی دوم، چنین زمینهای هرگز فراهم نشد. چنانچه تکاپوها در سالهای دیگر نیز برای پوشاندن آویزِ استادی بر اندام سازمندِ او به درِ بسته خورد و نشانِ ناکامی بر پیشانی دانشگاه ماند.
مرگ
شامگاهِ جمعه ۶ خرداد ۱۳۲۸، در یکی از خانههای خیابان فروردین، کوچهی دانش، محمد قزوینی سر بر بالین همسر و دخترش ناهید نهاد و برای همیشه آرام گرفت. عباس اقبال آشتیانی، شاگرد، دوست و همراه چند دههی پایانی زندگی قزوینی، مرگ او را چنین گزارش کرده است: روز پنجشنبه، نشانههای تند بیماری آشکار شد، اما دسترسی به پزشک نبود. حتی برادرش نتوانست خود را به او برساند. پیکر او تا میانهی روز شنبه، پیشِ چشم همسر، دختر و بانو غنی در خانه ماند، تا اینکه آن را به دستور علیاصغر حکمت به مدرسهی سپهسالار بردند و فردایش به خاک سپردند (یادگار، فروردین ۱۳۲۸).
مرگ قزوینی پایان کارنامهی پژوهشی او نبود، دسترسی به کتابخانه و یادداشتها، زمینهی آشنایی ژرفتر پژوهشگران با روش کار و نگرش او را به فرهنگ و ادبیات فراهم کرد.
👉پارهی نخست
👉ادبیات چیست و چه چیز را باید آموخت؟
● در پویهی زبان فارسی
گزیدهی یادداشتها در فرهنگ، زبان و ادبیات
https://www.tg-me.com/OnPersianLanguage/