Telegram Web Link
دو سکوت دو جهان: سکوت تحمیلی و سکوت فرودآمده


دو نوع سکوت داریم: یکی سکوتی که برخود تحمیل میکنی. این سکوت چندان مطلوب و مؤدبانه نیست. نوعی خشونت، یک جور تجاوز به ذهن است؛ پرخاشگرانه و تهاجمی است. سکوت دیگری هم وجود دارد که بر شخص نازل می شود؛ درست مثل تاریکی شب. این سکوت برتو حکمفرما می شود؛ تو را از خود آکنده می سازد. تو فقط زمینه را برای آن فراهم میکنی؛ زمینه پذیرش آن را می آفرینی و آن خودش می آید. دهان را ببند و تماشا کن. سعی نکن ساکت باشی. اگر سعی کنی، شاید چند ثانیه به زور ساکت شوی، اما این سکوت هیچ ارزشی ندارد ـ تو در درون به جوش می آیی. بنابراین سعی نکن ساکت باشی. فقط موقعیت را فراهم کن، زمین را شخم بزن، دانه را بکار و منتظر باش.
ذهنت را تخلیه کن و به فکر هیچ چیز نباش.
برای تهی کردن ذهن چه کار خواهی کرد؟ افکار به ذهن تو هجوم می آورند. تو تماشاچی باش، این تماشا کردن باید با احتیاط صورت گیرد: نه منفعل، که فعّال. اینها سازوکارهای ظریف و نامحسوسی هستند و تو باید همه چیز را درک کنی، وگرنه هر آن ممکن است چیزی را از دست بدهی و اگر نکته ای جزئی را هم از دست بدهی، کیفیت کل قضیه از این رو به آن رو می شود.
تماشا کن. منفعلانه به تماشا بنشین، نه فعالانه. چه فرقی میکند؟
تو منتظر نامزدت هستی و فعالانه اوضاع را زیر نظر داری. بعد یکی از کنار در عبور میکند و تو به در هجوم میآوری تا ببینی او است که آمده یا نه. بعد برگ درختان در باد تکان میخورد و تو احساس میکنی شاید او آمده. دوباره مثل فنر از جا می پری و در را باز میکنی؛ ذهن تو بسیار مشتاق و فعال است. نه، این کمکی نمی کند. اگر زیادی بیقرار و فعال باشی، این تو را به سکوتی که درباره اش گفتم راه نخواهد برد.
منفعل باش - به همانسان که در ساحل رودخانه نشسته ای و رودخانه از کنارت میگذرد، فقط تماشا کن. هیچ اشتیاقی، هیچ اضطراری، هیـچ فوریت و نیاز مبرمی در کار نیست. هیچ کس تو را در فشار نگذاشته است.
حتی اگر چیزی را از قلم بیندازی، هیچ چیز از دست نرفته است. تو تماشاکن؛ فقط نظاره گر باش. حتی واژه تماشا کردن، واژه مناسبی نیست، چون خودش فعال بودن را می رساند، فقط نگاه کن، کاری نیست که انجام بدهی. تو فقط کنار رودخانه بنشین و نظاره گر باش و رودخانه از کنارت می گذرد. یا به آسمان نگاه کن و ابرهای شناور را در حال عبور ببین. این منفعل بودن بسیار ضروری است. این را باید درک کرد، زیرا وسواس به فعالیت میتواند به اشتیاق و بی تابی، به انتظاری فعال بدل گردد. آن وقت تو کلّ نکته را از دست داده ای؛ فعالیت از نو از در پشتی وارد شده است. یک تماشاگر منفعل باش - ذهن خود را خالی کن و به هیچ چیز فکر نکن.
این کنش پذیری به طور خودکار ذهن تو را تخلیه میکند. امواج فعالیت، امواج انرژی ذهنی، به تدریج فروکش خواهد کرد و تمامی سطح آگاهی تو عاری از موج، عاری از چین و شکن خواهد بود و به آینه ای صامت مبدل خواهد شد.


اشو
خلاقیت
ص 42 و 43 و 44
6👍3
هر چه بیشتر اسير ذهن باشید، قلب بسته تر و پریشان تر می شود، اما وقتی اسير ذهن نباشید، قلب مثل یک گل نیلوفر شکفته می شود و شکوفایی آن بسیار زیباست، آن گاه واقعا زنده هستید و قلب آسوده است. قلب فقط در تپه جای اعتماد و عشق آرام می گیرد با تردید و مشک، ذهن به میان می آید، تردید در ذهن است. تر دید همه شکار زمین است.
وقتی در تردید، گرفتار مرد توسط زن گرفتار می شوید. پس وقتی تردید به میان می آید، هیچ ارزشی ندارد. تردید اشتباه است. تردید شما شاید کاملا به جا باشد، اما باز هم غلط است؛ زیرا قلب شما را ویران می کند.


اشو
در هوای اشراق
ص 119
5👍2
میلیونها میلیون نفر به غلط خیال می کنند عاشقند، معتقدند که عشق می ورزند، در حالیکه این تنها تصور آنهاست. عشق شکوفایی نادری است، بعضی وقتها اتفاق می افتد. کمیاب است. چون تنها در صورتی رخ می دهد که ترس نباشد، قبل از آن ممکن نیست. این یعنی اینکه عشق تنها برای شخص بسیار بسیار روحی و مذهبی رخ می دهد. سکس برای همه امکانپذیر است، آشنایی برای همه رخ می دهد، ولی عشق نه. اگر چیزی برای پنهان کردن نداشته باشی پس نمی ترسی. می توانی رها باشی، می توانی تمام زواید را دور بریزی، می توانی دیگران را به عمق وجودت دعوت کنی. بخاطر بسپار: اگر به کسی اجازه دهی تا به عمق وجودت رخنه کند، دیگران هم چه مرد و چه زن این اجازه را به تو خواهند داد. چون وقتی به کسی اجازه نفوذ می دهی در واقع اعتماد بوجود می آید. وقتی تو نترسی، دیگران هم بی ترس می شوند. اگر در عشق تان ترس حضور داشته باشد، زن از شوهر و شوهر از زن بترسد، عشاق همیشه در ترس باشند، پس این عشق نیست، بلکه در کنار هم بودن دو نفر ترسو و متکی به هم است که با هم می جنگند، از هم بهره کشی می کنند، در پی دستکاری و کنترل یکدیگرند و از سلطه جویی و در تملک در آوردن یکدیگر ابایی ندارند. همه اینها وجود دارد ولی عشق غایب است.


اشو
شهامت
ص 67
13
برای جاری شدن و رشد کردن در بستر عشق، نیازی به کمال مطلوب نیست. عشق هیچ ربطی به این مقوله ندارد. انسان عاشق صرفاً عشق می ورزد، همانطور که یک انسان زنده نفس میکشد، می نوشد می خورد و می خوابد. انسان زنده به معنای واقعی، انسانی است که از صمیم قلب عشق می ورزد. تو هیچ وقت نمیگویی: «فقط در صورتی حاضرم نفس بکشم که هوا تمیز و عاری از هرگونه آلودگی باشد». تو حتی در لوس آنجلس و بمبئی و هر جای دیگری که هوایش کثیف و مسموم است به نفس کشیدن ادامه می دهی و نمیتوانی به این دلیل که هوا آنطور که دلت میخواهد نیست، از این کار اجتناب کنی. زمانی که گرسنه باشی، هرچه گیرت بیاید می خوری. در بیابان اگر از تشنگی در حال مرگ باشی، تقاضای کوکاکولا نمیکنی‌، بلکه هر آشامیدنی که دستت بیاید مینوشی - حتی آب کثیف.
انسان زنده به معنای واقعی نیز صرفاً عشق می ورزد. عشق ورزیدن جزئی از اعمال حیاتی وی میشود.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 74
8👍2
تمامی قدرت ها از آن خداوند است. زندگی از آن اوست. اوست که درون شما می دمد. اوست که خون را درون رگ ها شما به جریان وامی دارد. او است که در قلب شما می تپد. او همه چیز در همه کس است. ولی ما پدیده ای غیر واقعی خلق کرده ایم، خطرناک ترین دروغ که همانا نفس است. ما وانمود می کنیم که «قدرت از آن من است و من قدرتمند هستم.» این تفکر که «من قدرتمند هستم» ارتباط شما را با مبدأ و كل قطع می کند.
یک سالک باید این گونه اعتقاد داشته باشد که «من نیستم، اصلاً منى وجود ندارد. بنابراین من چگونه می توانم قدرتمند باشم؟ من هیچ هستم؛ تنها وسیله ای در دستان قدرتی ناشناخته به نام خداوند.» دانستن و درک این نکته که «من تنها وسیله ای هستم تحت ارادۂ قدرت بی نهایتی که از درون من جریان می یابد»، سیر و سلوک حقیقی است. تشرف واقعی این است که دیگر منی وجود نداشته باشد و آن چه باقی می ماند تنها خدا باشد و بس.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 135
10👍2
رعایت قانون جبران

دوستان عزیز در مسیر رشد معنوی و بیداری آگاهی، فراموش نکنیم که قانون جبران یکی از ارکان اساسی جهان هستی است. هر نیکی، هر لطف، هر حمایت، چون دانه‌ای در زمین آگاهی کاشته می‌شود و دیر یا زود به شکلی زیبا به زندگی ما بازمی‌گردد.

اگر محتوای این مسیر برای دل شما ارزشمند بوده، دعوت می‌کنم با واریز مبلغی به دلخواه همراهی‌تان را با این راه نورانی ابراز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

این هدیه‌ کوچک، تنها نشانه‌ای‌ست از عشق تعادل و انرژی مثبتی که در این جریان جاری‌ست.

با مهر و سپاس از حضور دلگرم‌کننده‌تان🌿🌹
3🕊1
انسان هنگامی غنی و پر است که با طبیعت، همنوا و هماهنگ باشد. هنگامی که او با هستی همنوا نباشد کاملاً خالی است. او باید این خلا را پر کند و حرص و طمع شروع به پر کردن این خلا می کنند؛ با پول، خانه، لوازم لوكس، حتی دوستان و آشنایان و با هر چیز دیگر. زندگی با این خلأ ترسناک ناراحت کننده و غیر ممکن است.
برای ایجاد این احساس که وجود شما غنی و پر است دو راه وجود دارد؛ یکی اینکه با هستی همنوا و هماهنگ، شوید.... سپس احساس می کنید که پر و غنی هستید، پر از زیبایی ها، گلها، ستارگان و... این رضایت کامل است. ولی در صورتی که این کار را نکنید، همانطور که میلیونها نفر از مردم جهان چنین هستند، این امکان وجود دارد که درون خود را با هر گونه آشغالی پر کنید.
خیلی ساده است، طمع به این معنی است که وجود شما از خلأ رنج می برد و شما می خواهید آن را با هر چیز ممکن پر کنید و برای شما اهمیتی ندارد که آن را با چه پر می کنید. هنگامی که این مطلب را درک کنید از شر طمع خامر شده اید.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 171
4👍2
خداوند رحمت و برکت است. خداوند لطافت است و هر چه انسان لطیف تر و مهربانتر شود، بیشتر در دسترس خداوند قرار میگیرد.
قرار نیست ما با هستی در جنگ و تقابل باشیم، بلکه برعکس باید با هستی دوست و همراه شد. لزومی ندارد که انسان بر طبیعت غلبه کند، بلکه برعکس بهتر است در مقابل طبیعت باز و مفتوح باشد. بهتر است انسان بخشی از طبیعت باشد و از جدایی با طبیعت بپرهیزد.
لطافت باعث میشود انسان آرام آرام منیت خویش را فراموش کند و مرکز منیت انسان در نفس اوست. در صورتی که منیت در انسان وجود نداشته باشد، نفس ناپدید می شود و آنچه باقی می ماند تنها لطافت خواهد بود و بس.
لطافت اکتسابی نیست. تنها راه تجلی لطافت این است که مکر و حیله نفس را بفهمید. پس از درک مکر و حیله، نفس ناپدید خواهد شد و آنچه باقی می ماند تنها لطافت است و بس. لطافت ماهیت طبیعی انسان است ولی نفس آن را پنهان نموده است. تنها باید حجاب نفس به کناری زده شود و ناگهان چشمه لطافت از درون شروع به جوشیدن می کند.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 111 و 112
6👍2
‌اوج خلّاقیت، مفهوم زندگی تو


زندگی به خودی خود معنایی ندارد. زندگی فرصتی است برای خلق معنا. معنا را نباید کشف کرد؛ باید آن را آفرید. تو فقط هنگامی معنا را پیدا میکنی که آن را بیافرینی، معنا چیزی نیست که لابه لای بوته ها پنهان باشد و تو بتوانی با کمی کنکاش آن را بیابی. معنا تخته سنگ نیست، که تو با کمی جستجو آن را پیدا کنی. معنا شعری است که باید آن را سرود، آوازی است که باید سر داد، تابلویی است که باید آن را به تصویر کشید.
مـعنا رقص است، نه سنگ. معنا موسیقی است. تو در صورتی می توانی آن را بیابی که آن را خلق کنی. این را به یاد داشته باش!
میلیون ها نفر از مردم زندگی بی معنایی را سپری می کنند، آن به دلیل وجود این ایده بی اندازه احمقانه که معنا را باید کشف کرد. گویی معنا از پیش همانجاست و کافی است پرده را کنار بزنی و به تماشا بنشینی، که معنا اینجاست! نه اینطور نیست.
در ذهن تو ریخت و پاش است. تمیزش کن! صفحه ذهنت را کاملاً پاک کن. ذهن خالی بهترین ذهن است. و آن کسانی که مرتباً بیخ گوش تو می خوانند که ذهـن خـالی، کارگاه شیطان است، خودشان همدست شیطانند. ذهن خالی از هرچیزی به خدا نزدیک تر است. ذهـن خـالی، کارگاه شیطان نیست. شیطان، بدون افکار کاری از دستش ساخته نیست. شیطان به هیچ وجه نمی تواند با خلاء کاری صورت دهـد. او راه نفوذی به خلاء ندارد.
افکار بیش از حد زیاد در ذهن با هم قاطی شده اند، هیچ چیز به نظر واضح نیست؛ تو از منابع مختلف، چیزهای زیادی شنیده ای ـ ذهن تو یک هیولا است! و تو سعی داری به خاطر بسپاری. به تو گفته انـد بـه یاد بسپاری: «فراموش نکن!» و طبعاً فشار آنچنان زیاد است، که تو نمی توانی چیزی را به خاطر بیاوری. تو خیلی چیزها را فـرامـوش کـرده ای. خیلی چیزها را در ذهنت ساخته و پرداخته ای و سرخود به آن قبلی ها اضافه کرده ای.
در زندگی دلبستگی ها و سرگرمی های بیشتری داشته باش. هـمه اش در فکر کار نباش، گهگاه بازی هم بکن. فقط دکتر یا مهندس یا رئیس یا استاد دانشگاه نباش ـ تا آنجا که می توانی هرچه در دنیا هست، باش!
برو برف بازی، برو ویولون بزن، آواز بخوان، یک عکاس مبتدی باش، شاعر دست دوم باش... چه اشکالی دارد؟... در زندگی هرقدر می توانی چیزهای تازه ای را خودت کشف کن تا خاک وجودت حاصلخیز شـود. معنا محصول همین خاک حاصلخیز وجود توست.


اشو
خلاقیت
ص 233 و 234
3🕊2👍1
انسان امروزی بیهوده تلاش میکند. علت شکست ما این است که بیش از اندازه تلاش می کنیم. مواردی هستند که تنها هنگام بی تلاشی محض اتفاق می افتند. مواردی هستند که تنها به علت لطف و مرحمت پروردگار در زندگی انسان پیش می آیند. ما نمی توانیم به آنها چنگ بزنیم و آنها را بقاپیم، بلکه تنها می توانیم برای به دست آوردنشان آماده و پذیرا باشیم. این بالاترین هنری است که انسان می تواند بیاموزد، زیرا تمام آنچه در زندگی اهمیت دارد به صورت لطف الهی بر انسان نازل می شود. عشق، مراقبه، سرور و شادی ...
همگی به صورت رحمت الهی بر شما نازل می شود. برای به دست آوردن این کیفیات تنها کاری که لازم است انجام دهید این است که در دسترس، آماده و پذیرا باشید.
تمامی درهای قلبتان را باز کنید و به خداوند خوش آمد بگویید. «هنگامی که میزبان آماده پذیرش باشد، میهمان خود بخود خواهد آمد».


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 149
6👍3
هر کودک یک معجزه است. به کودکان احترام بگذارید. به آن ها بی توجهی نکنید. هر کودکی ملاقات میان آسمان و زمین است. در کودکان، ماده و آگاهی با هم ملاقات می کنند؛ دنیای مرئی و نامرئی. به کودکان احترام بگذارید و به آن ها توجه کنید.
هر گاه به کودکی بی توجهی کنید، درست مثل این است که او را کشته اید. سال های سال است که در سرتاسر دنیا، کودکان به قتل می رسند. تنها هرود کودکان را در اسرائیل قتل عام نکرد، هر روز کودکان در سرتاسر دنیا قتل عام می شوند. لحظه ای که به کودک خود احترام نمی گذارید و او را به دیده دارایی خود می نگرید، روح و روان کودک شما می میرد. کودکان روحانی هستند. وجود کودکان، یعنی این که خداوند هنوز به نجات و رستگاری انسان ها امید دارد.


اشو
در هوای اشراق
ص 210
7👍2👏2
This media is not supported in the widget
VIEW IN TELEGRAM
🕊21
شما جهان را آنطور که هست نمی بینید، بلکه طوری جهان را می بینید که ذهنتان به شما دیکته می کند. افراد گوناگون به اشکال مختلفی شرطی شده اند و ذهن کاری نمی کند جز همین شرطی کردن. انسانها با مسائل مختلف مطابق شیوه شرطی شدنشان برخورد می کنند. ما فکر می کنیم که یک نفر بالاتر است، یک نفر دیگر پایین تر؛ زنها از قدرت کمتری برخوردارند و مردها قدرتمندتر هستند، یکی باهوشتر است و دیگری از هوش و ذکاوت کمتری برخوردار است. بشر این تقسیمات را انجام می دهد و همه اینها لایه به لایه روی یکدیگر ذهنیت ما را تشکیل می دهند.
در صورتی که شما قادر نباشید ذهن خود را کنار بگذارید و مستقیماً و با آگاهی خالص به هستی نگرید، هرگز موفق به مشاهده حقیقت نخواهید شد. در این جهان بزرگترین شهامت این است که ذهن کنار گذاشته شود، و شجاعترین فرد کسی است که بتواند بدون مانع ذهن به این جهان بنگرد، درست همان گونه که هست، و این بسیار زیباست و کاملاً متفاوت.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 173 و 174
5👍1
Resurrection
Terry Oldfield
🌿 موسیقی بیکلام Resurrection اثری از Terry Oldfield 🌿
1
اشو
Terry Oldfield – Resurrection
سلام عزیزان

صدای این موسیقی پل ارتباط شما با آرامش درونی است، یک بار گوش دهید و حس کنید

هدیه من به شما❤️
5
آماده آموختن باش


انضباط واژه ای زیباست، ولی مانند همۀ واژه های زیبای دیگر از آن به شکل نادرستی استفاده شده است. واژه Discipline (انضباط) با واژه Disciple (شاگرد، مرید) هم ریشه است - و معنای ریشه این دو واژه «فرآیند یادگیری» است. شاگرد کسی است که آماده یادگیری است و فرآیند آمادگی برای آموختن، همان انضباط است.
فرد دانا و فاضل هرگز آماده آموختن نیست، زیرا او در حال حاضر فکر می کند که میداند؛ او حول به اصطلاح دانش خود بسیار متمرکز است. دانش او چیزی جز غذای نفسش نیست. او نمی تواند یک شاگرد باشد، او قادر نیست در انضباط واقعی باشد.
سقراط میگوید: «من فقط یک چیز را میدانم که هیچ نمیدانم» - این آغاز انضباط است. وقتی چیزی ندانستی به طور حتم اشتیاق فراوانی برای پرس و جو، اکتشاف و تحقیق در تو به وجود می آید. و لحظه ای که آموختن را آغاز میکنی، ناگزیر عامل دیگری در پی می آید: هر آنچه آموخته ای باید پیوسته دور بیندازی، وگرنه دوباره میشود دانش! و دانش مانع یادگیری بیشتر است.
کسی که واقعاً اهل انضباط است، هرگز آموخته هایش را روی هم انباشته نمی کند؛ او هر لحظه آنچه را بر آن علم پیدا کرده است، می میراند و از نو جاهل میشود. جهل به واقع روشنگرانه است. من با دایونیسیوس موافقم. او جهل را روشنفکرانه می خواند. یکی از زیباترین تجربه های موجود در عالم هستی آن است که در حالت روشنفکرانه ندانستن قرار داشته باشی. در حالت جهل پذیرا و گشوده ای، هیچ سدی مانعت نیست؛ تو آماده اکتشاف هستی.
انضباط را بد تفسیر کرده اند. آدمها به هم میگویند که با انجام این کار یا انجام ندادن آن کار به فلان چیز انضباط می بخشند. هزاران باید و نباید برانسان تحمیل گردیده است. و وقتی شخص با هزاران باید و نباید زندگی کند، نمیتواند خلاق باشد. او یک زندانی است و به هرکجا رو می کند، در برابرش دیوار می بیند. او به آزادی و فضا - فضایی وسیع - احتیاج دارد؛ او به تمام پهنۀ آسمان و همه ستاره ها نیاز دارد. فقط آنگاه خودانگیختگی ذاتی او شکفته می شود.
بنابراین یادت باشد که منظور من از انضباط هیچ یک از موارد ده فرمان نیست. من خیال ندارم هیچ انضباطی به تو ببخشم؛ من صرفاً این بینش را به تو میدهم که چطور به یادگیری ادامه دهی و هرگز دانا نشوی.
انضباط تو بایستی از دلت برخیزد، باید از خودت باشد - و اینجا تفاوت عظیمی وجود دارد. وقتی دیگری به تو انضباط می دهد، این انضباط هرگز با تو یگانه نیست، اندازه ات نیست؛ درست مثل پوشیدن لباسی عاریه است: یا زیادی تنگ است یا زیادی گشاد، و تو همیشه خود را در آن لباس کمی ابله احساس می کنی.


اشو
خلاقیت
ص 153 و 154 و 155
5👍1
رعایت قانون جبران

دوستان عزیز در مسیر رشد معنوی و بیداری آگاهی، فراموش نکنیم که قانون جبران یکی از ارکان اساسی جهان هستی است. هر نیکی، هر لطف، هر حمایت، چون دانه‌ای در زمین آگاهی کاشته می‌شود و دیر یا زود به شکلی زیبا به زندگی ما بازمی‌گردد.

اگر محتوای این مسیر برای دل شما ارزشمند بوده، دعوت می‌کنم با واریز مبلغی به دلخواه همراهی‌تان را با این راه نورانی ابراز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

این هدیه‌ کوچک، تنها نشانه‌ای‌ست از عشق تعادل و انرژی مثبتی که در این جریان جاری‌ست.

با مهر و سپاس از حضور دلگرم‌کننده‌تان🌿🌹
2🕊1
آدم میتواند در این دنیا باشد، بدون اینکه به آن وابسته باشد. آدم میتواند در جمع حضور داشته، و در عین حال تنها باشد. هزار و یک کار بکن، هر آنچه که لازم میدانی به انجام برسان، ولی از بابت آن مغرور نشو.
در دنیا بودن هیچ ایرادی ندارد. در "این جهان" باش، ولی در عین حال "آن جهانی" بمان - این والاترین هنر است، هنر زندگی بین دو قطب متضاد و برقراری تعادل خویش بین این دو تضاد، راهی است بسیار باریک همچون لبه تیغ، ولی تنها راه ممکن است. اگر تعادل خویش را از دست بدهی، حقیقت را نیز از کف خواهی داد.
در این دنیا حضور داشته باش و به راه خویش ادامه بده، با خنده تاب به عمق وجود خویش رسوخ کن. راه خود را به سوی خداوند با سماع بپیما! با ترانه به سوی خالق پیش برو!


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 102
5👍4
تنها خداوند، می تواند حاکم بر سرنوشت همگان باشد. انسان سعی در انجام چنین کاری دارد ولی هر بار شکست می خورد. آرزوی حکومت بر همه، آرزویی زشت و غیر روحانی است. آرزوی بالاتر بودن از دیگران به طور کلی ریشه اصلی تمامی ناراحتی های انسان است. اولین قدم در جهت قرار گرفتن در مسیر سیر و سلوک،کنار گذاشتن آرزوی حکومت بر دیگران است. کنار گذاشتن این آرزو به طور کامل معادل با وارد شدن به مذهب است.
در این صورت انسان درک خواهد کرد که تنها خداوند، نه به عنوان یک شخص، بلکه به صورت یک قانون و اصل بر همه فرمان می راند. براند.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 133
5👍4
خداوند رحمت و برکت است. خداوند لطافت است و هر چه انسان لطیف تر و مهربانتر شود، بیشتر در دسترس خداوند قرار میگیرد.
قرار نیست ما با هستی در جنگ و تقابل باشیم، بلکه برعکس باید با هستی دوست و همراه شد. لزومی ندارد که انسان بر طبیعت غلبه کند، بلکه برعکس بهتر است در مقابل طبیعت باز و مفتوح باشد. بهتر است انسان بخشی از طبیعت باشد و از جدایی با طبیعت بپرهیزد.
لطافت باعث میشود انسان آرام آرام منیت خویش را فراموش کند و مرکز منیت انسان در نفس اوست. در صورتی که منیت در انسان وجود نداشته باشد، نفس ناپدید می شود و آنچه باقی می ماند تنها لطافت خواهد بود و بس.
لطافت اکتسابی نیست. تنها راه تجلی لطافت این است که مکر و حیله نفس را بفهمید. پس از درک مکر و حیله، نفس ناپدید خواهد شد و آنچه باقی می ماند تنها لطافت است و بس. لطافت ماهیت طبیعی انسان است ولی نفس آن را پنهان نموده است. تنها باید حجاب نفس به کناری زده شود و ناگهان چشمه لطافت از درون شروع به جوشیدن می کند.


اشو
عشق، رقص زندگی
ص 111 و 112
9👍1
2025/10/31 11:59:03
Back to Top
HTML Embed Code: