Telegram Web Link
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت280

شک نداشتم امیر که بیدار بشه و من و اینجا ببینه یا فقط بشنوه خودش سر از تنم جدا میکنه بهش حق میدادم اما الان فقط و فقط جون امیر مهم بود و بس...

لباس و که تنم کردم جلوی آینه به خودم نگاهی انداختم باورم نمیشد این منم لیلی که همیشه حد و مرز داشت کاراش هیچ وقت پاشو فراتر از عقایدش نمیذاشت اما الان با یه نیم تنه و دامن تنگ بلند کخ از هر دو طرفش چاک داشت و تالب‌های شرتش بالا میومد ...

خدایا خودت کمکم کن که از این بلای که توش گرفتار شدیم بتونم بیام بیرون
پشت میز نشستم و شروع کردم به آرایش کردن
می دونستم اگه همه چیز اونطوری که خواست پیش نره برای خودم دردسر میشه آرایش کردم با تنفر به صورت جدیدم نگاه کردم در اتاق باز شد و یه زن چاقو قد کوتاه وارد اتاق شد گفت

_ وقتشه بیا بریم پایین...

انگار پاهام به زمین چسبیده بود نمیتونستم خودمو تکون بدم از جام بلند شم
بالاخره به هر زحمت پشت سرمش راه افتادم پله ها را که پایین رفتیم صدای موزیک همه جا را پر کرده بود اما از بین اون همه صدای موزیکم می شد صدای خنده مرد های شهوت پرستی که این پایین بودن بشنوم.

بالاخره پا که توی این جمعیت گذاشتم نگاه همه به سمتم چرخید و شیخ با تحسین بهم نگاه کرد نزدیکم شد
_ می بینید دوستان یه هدیه ی قشنگ دارم براتون قراره زن امیر امشب برامون برقصه.

میدونستم ازقصد اسم امیرو میاره تا تحقیرش کنه تا بگه چقدر بی غیرته که زنش میون این همه داره لختم میرقصه.
سرم و پایین انداختم که صدای خنده هاشون به آسمون رفت.

شیخ اشاره کرد تا موزیک وعوض کنن.
وقتی آهنگ عربیه با ریتم تندی فضای سالن و پر کرد شیخ دست روی کمرم گذاشت منو بین جمعیت هل داد و گفت
_شروع کن زود باش...
اولین آهنگ تو دوست داری دیگه؟

دست و پامو گم کرده بودم صدای خنده هاشون توی سرم بود داشتم از حال می رفتم اما به زور شروع کردم اولین قدم و برداشتم شروع مکردم با ریتم آهنگ خودمو هماهنگ کردن
اما نمی تونستم تمرکز کنم و هر بدبختی دست و پا شکسته با آهنگ میرقصیدم اما وقتی آهنگ تموم شد
خودمو توی حلقه مردای دوروبرم دیدم همه روی سرم پول میریختن رو هر کدوم سعی داشتند تنم لمس کنن

هر کاری میکردم که دستشون بهم نخوره داشتم دیگه از حال می رفتم این همه فشاری که روی من بود برام زیادی بود از ته دل توی قلبم امیر و صدا کردم

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت281


صداش کردم تا بیدار بشه تا این همه بدبختی برای من تموم بشه من آدم این کارانبودم .

شک نداشتم امیر اگه بفهمه طاقت نمی آورد زنش ملکه اش لیلیش بین این همه مرد که با شهوت دارن بهش نگاه می‌کنن ومیرقصه و خودنمایی میکنه

با اشاره شیخ به سمتش رفتم و کنارش ایستادم.
برای ایستادن اما توانی نداشتم و مجبور شدم دستم و به دیوار بگیرم تا روی زمین نیفتم
شیخ به مردهای دور و ورش منو نشون داد و گفت
_خودم هم باورم نمیشه که زن امیر بیاد اینجابرای ما برقصه اما الان امیر روی تخت بیمارستان و زنش برای اینکه بتونه پولش و جور کنه داره اینطوری برای ما خودنمایی می کنه

نظرتون چیه امشب دو برابر پول بهش بدیم و بیشتر برامون برقصه و ما بیشتر لذت ببریم ....

دستام داشت میلرزید این آدم داشت منو تحقیر میکرد بدجوری هم داشت تحقیرم می کرد غیرت امیر و نشون گرفته بود بی پولی منو برای من خیلی عذاب داشت خیلی زیاد آهنگ دیگه ای گذاشتن دوباره شیخ من ووسط فرستاد

دیگه واقعا نمی تونستم خودمو تکون بدم چشام سیاهی رفت روی زمین افتادم صداهای دوروبرم واضح نبود فقط سایه های سیاه رنگ می دیدم و بس...

چشمامو که باز کردم گیج و منگ به اطرافم نگاه کردم توی یه اتاق ناآشنا روی تخت بودم. ردی تخت نشستم و دقیق‌تر نگاه کردم به سمت اتاق رفتم و بازش کردم اما با دیدن علی کنار در خیالم راحت شد نفس راحتی کشیدم و علی با دیدن من به سمتم اومد و گفت
_ حالتون خوبه خانم؟
خیلی منو ترسوندین چرا از حال رفته بودین؟
تازه یادم اومد چه اتفاقی افتاده و من چرا اینجام به قدری تحقیر شده بودم که اینطور از حال برم دستمو به دیوار گرفتم و رو بهش گفتم حالم اصلا خوب نیست می خوام برم پیشه امیر
سریع به سمتم اومد و گفت بهتره اول این لباساتونو عوض کنید نگاهی به خودم انداختم و اون لباس های مضحک و هنوزم توی توی تنم دیدم خجالت زده خودمو توی اتاق انداختم و درو بستم حال و روزم گریه داشت تنها راهی که بتونم از این بدبختی خلاص بشم بیدار شدن امیر بود سریع لباسامو عوض کردم و همقدم علی از پله ها پایین رفتیم تا خواستیم از در عمارت بیرون بریم جلومونو گرفتن و گفتند که شیخ باهات کار داره و نمیتونی الان بری

کم مونده بود علی باهاشون درگیر بشه اما جلوشو گرفتم و بهش گفتم میرم و خیلی زود برمیگردم مجبور بود حرفامو قبول کنه دوباره با اون خدمتکار به سمت اتاقی که شیخ اونجا بود رفتم وارد اتاق که شدم شیخ روی تختش دراز کشیده بود نگاهش به سمت در بود وقتی منو دید خودشو بالا کشید و روی تخت نشست

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت282


معلوم بود عصبانیه همون جا جلوی در ایستادم که با صدای بلندی رو به من گفت
_فکر کردی اومدی اینجا برای ناز و عشوه که از حال میری و مهمونی منو گند میزنی توش؟

سکوت کردم که اون با فریاد ادامه داد
_ امروز گند زدی شب خوبمونو خراب کردی و باید جبران کنی!

متحیر بهش گفتم مگه من از قصد بیهوش شدم پوزخندی بهم زد و گفت
_قصدی یا بی قصد برای من فرقی نمیکنه باید جبران کنی!

یه شب از ۱۰ روزت کم شد اما به جاش دو شب دیگه اضافه شد یعنی باید ۱۱ شب دیگه اینجا برای ما برقصی سعی کن دیگه از این بازی‌ها در نیاری چون من حال و حوصله این چیزا رو ندارم.

خونم به جوش اومده بود دلم می خواست همین جا این آدم و بکشم اما نمیشد سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم رو بهش گفتم باشه الان می تونم برم می خوام برم پیشت امیر خنده بلندی سر داد و گفت

_ آره برو پیش امیر اما یادت نره فردا غروب باید برگردی همینجا میفرستم بیان دنبالت
از اتاق بیرون اومدم و با حال بدی خودمو به علی رسوندم و گفتم منو از اینجا ببر
علی جلوتر از من راه افتاد و از عمارت کذایی این شیخ بیرون رفتیم وقتی سوار ماشین شدیم رو بهش گفتم اول منو ببر خونه تا پسرمو ببینم دلتنگه پسرم بودم میخواستم اونم به دیدن پدرش ببرم

امیر سام و که بر داشتیم به طرف بیمارستان حرکت کردیم تمام طول مسیر پسرم رو بغل کرده بودم و بی صدا گریه میکردم
از امیر خجالت میکشیدم با این که چشماش بسته بود و منو نمی دید اما من شرمنده بودم حتی برای اینکه بخوام کنارش وایسم

بالاخره به بیمارستان رسیدیم و من سام توی بغلم اجازه رفتن پیش امیر را گرفتم داخل اتاق شدیم کناره امیر نشستیم و من توی سکوت فقط بهش نگاه کردم
امروز حرفی برای گفتن نداشتم احساس می کردم امیر از من دلخوره و این حس خیلی بدی بود خجالت میکشیدم باهاش حرف بزنم کمی که اونجا نشستیم گوشیم زنگ خورد و من مجبور شدم از اتاق بیام بیرون
نگاهی به شماره که انداختم شماره ناشناس بود تماس و وصل کردم که صدای هانا توی گوشم نشست با شنیدن صدای آشناش انگار که جون گرفته باشم

_سلام لیلی ما اینجاییم بگو کجایی تا بیایم پیشت!
دنیا رو بهم دادن با این حرفی که هانا زد انگار زنده شدم با خوشحالی آدرس بیمارستان و دادم و توی سالن منتظرشون نشستم

اومدنشون کمی طول کشید اما بالاخره من هانا و آرمین و از اون دور دیدم که دارن به سمت من میان پسرم توی بغلم به سمتشون رفتم و هانا با دیدن من محکم منو بغل کرد آرمین بهم نگاه کرد و باهام دست داد و گفت
_خوبی لیلی میدونی چقدر دنباله تو گشتیم چقدر نگرانت بودیم؟

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
• اَز این #آهَنگایِ_شاخُ و خآرِجی واسِه گوشیت
میخوآی؟📱😱

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFJ3t8-OyPbXNocpuA
بدوو دانلود کن الان پاک میشه☝️🏻😎
تا الان فك ميكردم اهنگايى كه گوش ميدم خاصن تا با اين چنل اشنا شدم :💿

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFJ3t8-OyPbXNocpuA
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان ازین به بعد پستای +۱۸ مونو اینجا میزاریم 💦

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFMIoy-bT4xk583SQA

یکم بی ادبیه ولی بهشت دختراست 😂🤦‍♀
تا الان فك ميكردم اهنگايى كه گوش ميدم خاصن تا با اين چنل اشنا شدم :💿

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFJ3t8-OyPbXNocpuA
فیلم های برتر #خارجی در کانال فیلم و سریالهای خارجی ما😍👇🏼👇🏼

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAFHhOnqvtTDJvRNF_A
💥 #عالیه☝️🏻
همچنین میتونید فیلم و سریالای #پرمخاطب #ایرانی رو تو این کانال دنبال کنید😍👇🏼👇🏼

https://www.tg-me.com/joinchat-AAAAAEfV_tqSGYQxwGJPNQ
💥 #پیشنهاد_ویژه_ما☝️🏻
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت284


دستی به موهای چسبیده به صورت بچم کشیدم و برای‌چند دقیقه‌ای خودم رو مشغول کردم.
چند ثانیه بعد با شنیدن صدای قدم‌هایی سربلند کردم که با دکتر چشم تو چشم شدم‌.
به امید یه خبر خوب امیرسام رو تو بغل هانا گذاشتم و خودم زود تر برای رسیدن به دکتر پیش قدم شدم.
لب باز کردم تا حرفی بزنم اما با شنیدن حرف‌های دکتر برای بار هزارم امیدم نابود شد.

- خانم محترم مگه من به شما نگفتم لازم نیست هر روز تشریف بیارید اینجا، بودن شما هیچ‌ کمکی به روند درمانی همسرتون نمی‌کنه، بچه کوچیک رو چرا آوردین دیگه؟ لازم نیست این همه آدم رو دورتون اینجا جمع کنید خواهشا به فکر بقیه مریضام باشید رعایت کنید.

حرفای دکتر عین پوتک تو سرم کوبیده شد.
پول...پول...
حتی اگر یه خونه از اون همه اموال امیر به اسمم بود مجبور نبودم برای جور کردن پول تن به این بی آبرویی بدم.
رو صندلی نشستم و امیرسام رو از بغل هانا گرفتم و بیشتر تو بغلم فشردمش شاید میخواستم دردم رو اینطوری خالی کنم.
سرم رو به دیوار تکیه دادم و سیاهی مطلق پشت پلکام رو به همه این دنیا ترجیح دادم.
صدای صحبت کردنای عادل و آرمین به گوشم می‌رسید. ثانیه ای تنفر از عادل وجودم رو پر کرد اون بود که من رو به شیخ معرفی کرد اما می‌دونستم این تنفرم بی‌مورده اگه ذره ای براش بی اهمیت بودم هیچ وقت برادر خودش رو همراهم نمی‌فرستاد از طرفی اون تنها فرد مورده اعتماده امیره!

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت285

امیرسام رو دست عادل سپردم و مثل هرشب رو صندلی مچاله شدم انگار اینجا خونه من شده بود خونه ای که سهمم ازش یه صندلی رو به بدن بی جون امیر بود و بس.

صبح با شنیدن اسمم از زبون عادل از خواب بیدار شدم.
وای....
یه روز دیگه و امیری که هنوز با چشمای بسته جلوم خوابیده.
یکم که مغزم به کار افتاد نگاهم رو از امیر دزدیدم دوباره یاد امشب افتادم و شرم باعث شد از امیر خجالت بکشم با چشمای بسته هم دلخوریش حس میشد.
امروز قرار بود پیش یکی از دوستای قدیمی امیر برم به امید قرض گرفتن پول و رها شدن از دست شیخ!
برا همینم از عادل خواستم که همراهم بیاد قطعا هم دیگه رو میشناختن و این شاید یه کمکی برام می‌شد.
- نه فکر پیش اون رفتن رو از ذهنت بیرون کن این شیخ به هزارتای اون میرزه.

یه لحظه حس دوگانگی به سراغم اومد. ینی عادل انقدر به بی آبرو شدن من علاقه داره؟ عجله داره که هرچی زودتر پا تو اون جهنم بذارم؟ ولی خیلی زود این فکرا رو از سرم پروندم حتما صلاحم رو میخواد اون از هر کسی به امیر نزدیکتره ولی خب به همین راحتی تن بدم به یازده روز رقصیدن؟
اونم جلوی ده‌ها مرد غریبه که تشنه شهوت هستند؟
با صدای‌ گریه و فریاد زنی از فکر بیرون اومدم، موندم تو این بیمارستان سنگدلمم کرده بود! شاید اگه روز اول اومدنم به این جهنم بود دلم برای مادری که داغ بچش رو دیده کباب میشد.
اما حالا نه! دیگه دلی تو سینم نبود فکر کردن به چند ساعت آینده تموم تمرکزم رو از بین برده بود.
با اراده خودم پا تو دهن شیر می‌زارم،دیگه چی بد تر از این؟

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت283


قدرت تکلمم رو از دست داده بودم، فقط دلم می‌خواست ساعت ها بشینیم و بدون فکر کردن به همه این اتفاق‌ها دوباره خاطرات گذشته رو مرور کنیم.
برگردم به همون دوران شیرین عاشقی، قبل از تمام این اتفاق‌ها.
از نگرانی‌ای که تو صورت هر دوشون بود حس خوبی گرفتم،انگار تو این دنیا هستن کسانی که نگرانم باشند و هنوزم براشون عزیز باشم. به حضورشون دلگرم شدم.
الان که اینجام جای دیگه‌ای هم ندارم که برم، ‌هانا دستش رو شونم گذاشت و نگران گفت:
-چرا انقدر رنگت پریده عزیزم، نگران نباش امیر حالش خوب میشه اون قویتر از این حرفاس.

سر چرخوندم و به امیر نگاه کردم گوشم‌ پر بود از این حرفای امید دهنده. چشماش بسته بود و این اولین باریه که دلم میخواست به این زودیا باز نشه.
اگه هانا می‌دونست تو چه بدبختی‌ای گیر کردم دست از این حرفای تکراریش بر می‌داشت.

امید دادن به منی که دارم تو باتلاق دست و پا می‌زنم کاره بیهوده‌ای بود.
از یک طرف ترس از دست دادن امیر و از طرف دیگه قبول شرطی که باید عفتم رو به پاش می‌دادم.
هانا یه ریز حرف میزد اما من خیره به امیر به فکر آبرویی بودم که رفته بود به فکر فردایی که قطعا بدتر از امشب پیش می‌رفت.

با صدای گریه امیرسام دست از خیره نگاه کردن به امیر برداشتم، حتی روی نگاه کردن به این‌ بچه هم نداشتم.
ترس از بین رفتن آیندم و نابود شدن آبروی امیر لحظه ای دست از سرم برنمی‌داشت.
با تلنگری که هانا بهم زد، از فکر بیرون اومدم.
-حالت خوبه لیلی؟ چرا بچه رو ساکت نمی‌کنی؟

با چشمایی‌ خیس از اشک نگاهم رو از نگاه نگرانش گرفتم و به پسرم خیره شدم، صورت‌ گرد و نازش از گریه زیاد سرخ شده بود.
🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت286


با سرعت از پله‌ها‌ پایین اومدم و سمت در حرکت کردم اما با شنیدن صدای عادل ایستادم.
- علی کنار ماشین منتظرته همراهت میاد مراقب خودت باش، یادت نره هر جا احساس خطر کردی داد بزن علی هم مثل برادرته حالا که امیر نیست ما حواسمون بهت هست، نگران هیچ چیز نباش.

نگرانی از چشماش مشخص بود اما لبخندی مصنوعی رو لبم نشوندم و سری تکون دادم.
همین از اون در شیشه‌ای گذشتم باد ملایمی به صورتم‌ خورد علی کنار ماشین ایستاده بود و به محض دیدنم به سمتم اومد و با سری افتاده سلام کرد.

توی ماشین یه کلمه حرف هم بینمون رد و بدل نشد از همه عالم شرم داشتم.
فقط امیدوارم خدا کمکم کنه برای رسوایی که بعد از بهوش اومدن امیر پیش میاد!

دوباره این جهنم و آدمای مضخرف توش خدمتکار سمتم به اومد و من رو به همون اتاق قبلی برد.
از توی کمد لباسم رو به دستم داد و گفت:
- شیخ گفتن هرچه زودتر برای مهمونی آماده بشید.
تاپ نیم تنه رو همراه با یک دامن کوتاه که به زور تا رونم می رسید به تن کردم. وای که اگر امیر من رو تو این وضع ببینه!

صورتم رو مثل دیشب آرایش کردم و برای صورت جدیدم با تاسف سر تکون دادم .
از اتاق که بیرون رفتم شیخ رو دیدم که تسبیحی رو تو دستش می‌چرخوند و خریدارانه نگاهم می‌کرد.
سر تا پام رو با وقاهت تمام برانداز کرد و گفت:
-حیف نیست خانم زیبایی مثل تو اسیر دست امیر شده؟ براش زیادیه لذت بردن از این‌ بدن بی نقص!

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت287

در برابر حرفاش فقط سرم رو پایین انداختم اما اون وقیحانه نزدیکم شد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد و به سمت اتاق راهنماییم کرد.

بوی قلیون و دود از دور هم کلافه کننده بود در رو باز کرد و با ضربه من رو وسط اتاق فرستاد، از حجم زیاد دود به سختی افراد قابل دیدن بودند و این خوشحالم کرد! حداقل کم تر باهاشون چشم تو چشم‌ می‌شم و بدنم رو دید می‌زنند.
چشم چرخوندم و توی اون دود غلیظ هزاران چشم هوسران دیدم که سر تا پام رو نگاه می‌کردند.
شیخ آهنگ تندی رو پخش کرد بالای مجلس نشست وقتی دید حرکتی نمیکنم چشمکی زد و با بدجنسی تمام گفت:
_خانم زیبا و خوش هیکل ما سلیقه خاصی داره.

بعد رو به خدمتکار کرد و ابرویی بالا انداخت.
-بزن بعدی

آهنگ عربی که پخش شد عرق تمام بدنم رو پوشوند شیخ با اخم نگاهم کرد و من از ترس اضافه شدن به این شب های کذایی تند تند بدنم رو تکون دادم تا شاید حرکاتم‌ شبیه به رقص بشه.

همشون دورم جمع شده بودند و اسکناس ها رو روی سرم می‌ریختند هر کدوم سعی میکردن بدنم رو لمس کنن اما به بهونه رقص ازشون فرار می‌کردم بغض تو گلوم بالاخره شکست اما با دیدن اخم شدید شیخ لب گزیدم.
آهنگ که تموم شد نفس عمیقی کشیدم و عقب رفتم‌.
شیخ خنده بلندی کرد و گفت:
-این شب قشنگ لذت بیشتری میطلبه مگه نه؟
با شنیدن حرفش صدای خنده تو اتاق پر شد و نگاه همه به سمتم چرخید.

🍁🍁
[ @OstadeKhalafkaar ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت288

با نگاه سرتا پاهای برهنم رو زیر نظر گرفتند و خندیدند. قلبم اون‌قدر محکم می‌تپید که تحملش رو نداشتم، دستم رو به دیوار حایل کردم.
شیخ آهنگ دیگه‌ای گذاشت و با خنده‌ای شهوت آمیر گفت:
-بیا زن،بیا و برامون برقص. بیا میخوام لذت ببرم از اندامی که امیر این‌ همه روش غیرت داره‌
خونم به جوش اومد اما مگه راهی برام مونده بود؟با پاهایی لرزون دوباره به وسط اتاق رفتم و با ریتم خودم رو تکون دادم. اشکام پشت هم می‌ریخت و صورتم خیس بود برخورد دستاشون با بدنم آب سردی بود که هر چند ثانیه یک بار روم ریخته می‌شد.
آهنگ که تموم شد خودم رو به سرعت عقب کشیدم و به دیوار تکیه دادم. خدمتکار دستم رو گرفت بیرون برد می‌خواستم برم لباسامو بپوشم که بازوم وحشیانه کشیده ش.د
شیخ بازوی نحیفم رو تو دستاش گرفت و به سمت پله‌ها کشید.
جیغ کشیدم و سعی کردم خودم رو از دستش خلاص کنم.
-ولم کن عوضی چی میخوای از جونم ولم کن باید برم پیش امیر.
از پله بالا رفتیم و محکم تو یه اتاق پرتم کرد که با صورت روی زمین افتادم. آروم آروم نزدیکم شد و با لبخند چندشی رو به روم ایستاد:
-خب گربه وحشی دوس داری برای خراب شدن مهمونی دیشبم چطور تنبیهت کنم؟
شوکه شدم.
-تو که دو روز به اون روزای کذایی اضافه کردی دیگه چی میخوای از جونم ولم کن باید برم.
دستش رو روی پاهام کشید و با چشمایی بسته از فرط‌ لذت گفت:
-دوس دارم ببینم امیر چه لذتی برده این‌ همه مدت با داشتن تو.
وحشیانه دستش رو توی موهام فرو برد و گفت:
-خوب گوش کن می‌تونیم با هم کنار بیایم اگه دختر عاقلی باشی، امشب با من باش اون دو روز رو برمی‌دارم معامله خوبیه نه؟
🍁🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت289

با شنیدن حرفش متعجب به صورت پر از ریشش خیره شدم، بعد از چند ثانیه تازه متوجه درخواسته بی شرماتش شدم.
-نه نه اصلا خوب نیست من بمیرمم این درخواستت رو انجام نمی‌دم، فکرشم نکن.

به سختی از زمین بلند شدم و سمت در رفتم، لحظه آخر رو پاشنه‌ پا خرخیدم و از روی اجبار لب باز کردم:
-فردا شب میام، میام تا روزی که تموم بشه این بدبختی و فلاکت.

با شنیدن حرفش، روح از تنم جدا شد و لرزش دستام غیر قابل کنترل شد.
-هیچ فکر کردی که تو این ده روز باقی مونده اگه امیر بهوش بیاد چی میشه؟
خنده بلندی کرد و با بدجنسی تمام ادامه داد:
-قول میدم دعوتش کنم به مهمونی چقدر جذاب و دیدنی میشه قیافه امیر وقتی زنش رو با یه دامن کوتاه بین این همه مرد ببینه لحظه شماری میکنم برای اون روز.

تصورشم سخت بود یا باید تن می‌دادم بهش برای زودتر تموم شدن این ماجرا یا همچنان برای بهوش نیومدن امیر دعا می‌کردم.
به سختی با دستایی لرزون دستگیره رو بالا پایین کردم و اولین قدم رو برای آزادی برداشتم، اما باز هم با صدای نحسش تو توقف کردم:
-فکر دور زدن من رو از کلت بیرون کن دختر کوچولو تو حالا حالاها باید بیای و بری تا بتونی بدهیت رو تسویه کنی.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت290
نیم‌ نگاهی به چشمای وقیحش انداختم و از روی اجبار سری تکون‌دادم.
- اگه فردا شب همون ساعتی که مشخص کردم اومدی که هیچ، اما اگه حتی ده دقیقم دیر کنی من می‌دونم و تو و اون شوهرت که مثل لاشه رو تخت بیمارستان افتاده.

منتظر شنیدن ادامه حرفاش نشدم و با سرعت پا تند کردم سمت همون اتاقی که لباسام بود.
دامن و نیم تنه مسخره‌ی که تنم بود رو دراوردم و سریع لباس های خودم رو به تن کردم.
دستمال مرطوب رو برداشتم و همون طوری که آرایشم رو پاک می‌کردم سمت در خروجی رفتم و از بین هزار تا چشم هیز که سر تا پام رو رصد می‌کردند در خارج شدم.

علی با دیدنم به سرعت خودش رو بهم رسوند و با چشمایی نگران گفت:
-خوبی؟ اتفاقی که نیفتاده؟

سری به چپ و راست تکون دادم و با صورتی خیس از اشک به سمت ماشین رفتم.
توی راه سرم رو به شیشه چسبوندم و چشمام رو بستم.
کاش یه خواب بود یه کابوس مسخره که داره جونم رو آروم آروم می‌گیره، اگه امیر بهوش بیاد و ببینه چیکار کنم؟ کاش من به جاش روی اون تخت لعنتی بودم.

دستم رو روی سینم فشار دادم و توی دلم گفتم:
امیر خیلی بهت نیاز دارم،کاش بودی کنارم دیگه‌ تحمل این دنیا بدون تو سخته برام آرام جونم.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت291



دستی به صورت رنگ پریدم کشیدم و بدون توجه به استرسی که تو وجودم لونه کرده بود دستم رو سمت لوازم آرایش خاک خورده رو میزم دراز کردم، با انگشتایی لرزون خط چشمم رو نزدیک چشمم بردم که یادم افتاد اون اتاقی که قراره زندگیم رو به جهنم بکشه از لوازم آرایش و لباس شب بی نیازه.

بیخیال لباس مورد نظرم رو به تن کردم و کیفم رو روی دوشم جا به جا کردم، به آرومی از پله ها پایین اومدم.

تصمیمم رو گرفته بودم، امروز بدون علی به اون جهنم می‌رم‌ و این بازیه مسخره رو زود تر تموم می‌کنم.

با دیدن اون کاخ با شکوه قلبم تندتر از قبل شروع به تپیدن کرد، مطمئنم که با این کارم تموم عشقی که امیر بهم داره یه شبه دود می‌شه.
یک ربع دیر کرده بودم و می‌دونستم منظورم رو متوجه شده، به سختی قدم‌هام رو با سرعت بیشتری برداشتم و نزدیک شدم دستم به دستگیره رسیده با شتاب در باز شد انگار از پنجره دیده بود که رسیدم.

با دیدن قیافه زشت و پر قباهتش لبخند دندون نمایی زد و گفت:
- می‌دونستم زن عاقلی هستی، بیا که بدجور داغم کردی.

سری به نشونه تاسف تکون دادم و به زور آب دهنم رو غورت دادم دهنم خشک شده بود و به سختی می‌تونستم صحبت کنم.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو پارت 1👇

https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724

🍁🍁🍁🍁
#استاد_دانشجو
#پارت292


با شنیدن حرفش استرسم بیشتر از قبل شد، قلبم به شدت تو سینم‌ می‌تپید و دستام رو به یخ زدگی بود بی توجه از کنارش رد شدم که بازوم رو بین دستای بزرگش گرفت:
- ببین دختر کوچولو می‌خوام امشب جوری مستم کنی که تموم مسخره بازیای این‌ چند روزت رو فراموش کنم.

لبخند کریهی زد و با انگشت شصتش بازوم رو لمس کرد ابرویی بالا انداخت وگفت:
- بلدی که؟

با شدت بازوم رو کشیدم و سمت اتاقی که بهم داده بود رفتم، همین که وارد اتاق شدم لباس خواب قرمز رنگ تمام توری به چشمم خورد.

برای خودم متاسف بودم که می‌خوام تن به این رابطه بدم اما نجات جون امیر برام از همه‌چی مهم تر بود حتی از حیا و عفت خودم!
بدون توجه به موبایلم که برای بار هزارم‌ زنگ خورد لباس رو به تن کردم، جلوی آیینه ایستادم و به خودم نگاه کردم.
قرمزی‌ لباس خواب پوست سفیدم رو بیشتر به نمایش گذاشته بود و به خوبی تراشیدگی بدنم رو نمایان کرده بود.
صورت بی روح و رنگ پریدم رو با آرایش غلیظی شکل دادم.

امشب هیچ جوره دلم نمیخواست شبیه، شب‌هایی بشم که خودم رو برای امیرم آماده می‌کردم.
🍁
[ https://www.tg-me.com/OstadeKhalafkaar/2724 ]
2025/06/28 21:51:51
Back to Top
HTML Embed Code: