یه قسمت خیلی خوبی تو کتابِ "بلندی‌ های بادگیر" بود که میگفت:
«او هیچ وقت نمی‌فهمید که من چقدر دوستش داشته‌ام! نه به خاطر این‌ که خوش قیافه هست یا نیست، موضوع اصلا این چیزها نیست، به این خاطر است که از خودم به خودم نزدیکتر است!»

و این قشنگترین تعریف از آدم های خوبِ زندگیمونه، اونایی که بیشتر از خودمون، مارو بلدن!

📥 دانلود فایل pdf

📚 @PDFsCom

آدم‌ها فقط وقتی اجازه‌شو بدی، می‌تونن بهت آسیب بزنن.

از کتاب کیمیاگر نویسنده پائولو کوئیلو
📥 دانلود فایل pdf

📚 @PDFsCom

مغز ما برای بقا برنامه‌ریزی شده، نه موفقیت!

+ واسه همینه ترس از دست دادن، قوی‌تر از لذت به دست آوردنه!

+ واسه همینه منتقد درونمون صدای بلندتری داره تا حمایت‌گر درونمون!

+ واسه همینه با یه شکست کوچیک، مدت‌ها خودمون رو سرزنش می‌کنیم، ولی موفقیت‌های بزرگ زود عادی میشن!
‏+ واسه همینه خبرهای بد، بیشتر از خبرهای خوب تو ذهنمون می‌مونه!

+ واسه همینه که وقتی یه نفر یه بار بهمون بی‌احترامی کنه، بیشتر از ده تا محبتش تو ذهن‌مون می‌مونه!

+ واسه همینه که وقتی می‌خوایم یه تغییر مثبت تو زندگی‌مون بدیم، اول هزار تا سناریوی شکست و فاجعه تو ذهنمون ساخته میشه!

‏این مغز ما از قدیم یاد گرفته:
زنده موندن از همه چی مهم‌تره.
برای همین همیشه خطر رو زودتر می‌بینه تا فرصت رو!
اگه راهی رو شروع کردی و ترسیدی! و قدم‌هات لرزیده، خودت رو سرزنش نکن. مغز داره کارش رو درست انجام میده.

ببین تو هم کارت رو درست انجام میدی!؟

📚 @PDFsCom

خانمی برای طرح مشکلش به کلیسا رفت. او با کشیش ملاقات کرد و گفت: من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند. اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند:
ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟ این موضوع آبروی مرا به خطر انداخته، چگونه آنها را اصلاح کنم؟
کشیش که از حرفهای خانم جا خورده بود گفت:
واقعاً جای تاسف دارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند. من یک جفت طوطی نر در کلیسا دارم. آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند. شما طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید. شاید در مجاورت طوطی های من به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعا بخوانند.
خانم از این پیشنهاد خوشحال شده و پذیرفت.
فردای آن روز با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت. کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس طوطی های کشیش گذاشت.
یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟
طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند. سپس یکی به دیگری گفت:
اون کتاب رو بذار کنار دعاهامون مستجاب شد...

📚 @PDFsCom

من قلبم رو به تو باختم.
هیچ‌وقت هم ازت نمی‌خوام که پسش بدی ♥️

📚 @PDFsCom

تو کتاب بی‌شعوری خیلی قشنگ نوشته:
«بی‌شعورها قابلیت شگفت انگیزی برای دیدن تنها یک وجه از هر مساله‌ای رو دارن،
همون وجهی که منافع اونا رو تامین میکنه»
حالا شما هی سعی کن برای کسی که نمیفهمه توضیح بدی!

📥 دانلود فایل pdf

📚 @PDFsCom

شاید پروانه‌ها بهترین گواه باشند که می‌توان از تاریکی‌های زیاد عبور کرد و به مخلوقی زیبا تبدیل شد.
فرآیندی سخت و طولانی، اما با نتایجی شگفت‌انگیز.
برای پروانه‌ها تاریکی، و برای ما انسان‌ها هم سختی‌ها و غم زیاد می‌تواند همان تأثیر را داشته باشد و به روح ما بال و پر و قدرت اوج گرفتن بدهد.
منتها این غم و تاریکی باید به حدی زیاد باشد که واقعاً بخواهی شکل قدیمی‌ات را رها کنی.

جادوگر سفید، کتابی است برای کسانی که می‌دانند وقت برخاستن فرا رسیده؛ زمانی که دیگر نمی‌توان در پوست کهنه‌ی دیروز ماند.

📚 @PDFsCom

این تیکه از کتاب ١٩٨۴ به بهترین شکل ممکن منو توصیف میکنه:

"من کسی که دوستش داشتم را رها کردم، اتفاقا آدم ساختن و ادامه دادن هستم؛ اما اگر قرار باشد همیشه در حال تلاش کردن برای این باشم که بگویم" من وجود دارم" ترجیح میدهم فراموش شوم..!"

📥 دانلود فایل pdf

📚 @PDFsCom

به قول آلبر کامو در کتاب بیگانه:
من به مردم عادت نداشتم. همیشه احساس می‌کردم یک چیزی بین من و آن‌هاست...

📥 دانلود فایل pdf

📚 @PDFsCom

«و در پایان این ادامهٔ زندگی‌ست که شجاعت بیشتری می‌طلبد، نه خودکشی.»

آلبر کامو، از کتاب مرگ خوش
📥 دانلود فایل pdf

📚 @PDFsCom