Telegram Web Link
فقط یک علمِ کنشگر قادر است نیروهای کنشگر را کشف کند، و همچنین نیروهای واکنشگر را آن گونه که هستند، یعنی به منزله‌ی نیرو، بازشناسد. فقط یک علمِ کنشگر قادر است کنشگری‌های واقعی و نیز نسبت‌های واقعی میانِ نیروها را تأویل کند. بنابراین، این علم در قالبِ سه شکل معرفی می‌شود. یک علامت‌شناسی، زیرا این علم پدیده‌ها را با پرداختن به آن‌ها به منزله‌ی علامت‌هایی که معنای‌شان را باید در نیروهای مولدشان جست‌وجو کرد، تأویل می‌کند. یک سنخ‌شناسی، زیرا این علم خودِ نیروها را از دیدگاهِ کیفیت‌شان، کنشگر یا واکنشگر، تأویل می‌کند. یک تبارشناسی، زیرا این علم خاستگاهِ نیروها را از دیدگاهِ شریف بودن یا پَست بودن‌شان ارزیابی می‌کند، زیرا این علم تبارِ نیروها را در خواستِ توان و کیفیتِ این خواست جست‌وجو می‌کند. پیوندِ علوم، حتا علومِ طبیعت در گروِ چنین برداشتی است. پیوند علم و فلسفه نیز.¹ آنگاه که علم از کاربردِ مفاهیمِ واکنشگر باز ایستد، دیگر یک پوزیتیویسم نیست، فلسفه نیز دیگر یک اتوپیـا نیست، یعنی رؤیاپردازی در بابِ کنشگری‌ای که این پوزیتیویسم را جبران می‌کند.
فیلسوف از آن حیث که فیلسوف است، علامت‌شناس، سنخ‌شناس و تبارشناس است. تثلیثِ نیچه‌ایِ «فیلسوفِ آینده» را می‌توان بازشناخت: فیلسوف-پزشک (پزشک است که علامت‌ها را تأویل می‌کند)، فیلسوف-هنرمند (هنرمند است که سنخ‌ها را می‌سازد)، فیلسوف-قانون‌گذار (قانون‌گذار است که رتبه و تبار را تعیین می‌کند). ²

۱. تـبارشناسـی، جسـتار یکم، ۱۷.
۲. ر. ک.: تراژیک؛ خواسـت، IV. .
.
📘 #نیچه_و_فلسفه .
👤 #ژیل_دلوز
ترجمه #عادل_مشایخی
فقط یک علمِ کنشگر قادر است نیروهای کنشگر را کشف کند، و همچنین نیروهای واکنشگر را آن گونه که هستند، یعنی به منزله‌ی نیرو، بازشناسد. فقط یک علمِ کنشگر قادر است کنشگری‌های واقعی و نیز نسبت‌های واقعی میانِ نیروها را تأویل کند. بنابراین، این علم در قالبِ سه شکل معرفی می‌شود. یک علامت‌شناسی، زیرا این علم پدیده‌ها را با پرداختن به آن‌ها به منزله‌ی علامت‌هایی که معنای‌شان را باید در نیروهای مولدشان جست‌وجو کرد، تأویل می‌کند. یک سنخ‌شناسی، زیرا این علم خودِ نیروها را از دیدگاهِ کیفیت‌شان، کنشگر یا واکنشگر، تأویل می‌کند. یک تبارشناسی، زیرا این علم خاستگاهِ نیروها را از دیدگاهِ شریف بودن یا پَست بودن‌شان ارزیابی می‌کند، زیرا این علم تبارِ نیروها را در خواستِ توان و کیفیتِ این خواست جست‌وجو می‌کند. پیوندِ علوم، حتا علومِ طبیعت در گروِ چنین برداشتی است. پیوند علم و فلسفه نیز.¹ آنگاه که علم از کاربردِ مفاهیمِ واکنشگر باز ایستد، دیگر یک پوزیتیویسم نیست، فلسفه نیز دیگر یک اتوپیـا نیست، یعنی رؤیاپردازی در بابِ کنشگری‌ای که این پوزیتیویسم را جبران می‌کند.
فیلسوف از آن حیث که فیلسوف است، علامت‌شناس، سنخ‌شناس و تبارشناس است. تثلیثِ نیچه‌ایِ «فیلسوفِ آینده» را می‌توان بازشناخت: فیلسوف-پزشک (پزشک است که علامت‌ها را تأویل می‌کند)، فیلسوف-هنرمند (هنرمند است که سنخ‌ها را می‌سازد)، فیلسوف-قانون‌گذار (قانون‌گذار است که رتبه و تبار را تعیین می‌کند). ²

۱. تـبارشناسـی، جسـتار یکم، ۱۷.
۲. ر. ک.: تراژیک؛ خواسـت، IV. .
.
📘 #نیچه_و_فلسفه .
👤 #ژیل_دلوز
ترجمه #عادل_مشایخی
نیچه و فلسفه / Amirhossein
Photo
🧠 @PHILOSOPHI_ZER

بر تمامِ آنان که سست، بیمار، وامانده و رنجور از خویشتن‌اند و بر تمامِ آنان که مستحق نابودی‌اند، مفهومِ انسانِ خوب را نسبت دادند، با اصلِ انتخابِ طبیعی* مخالفت کردند، آرمانی اختراع کردند از‌ برای مقابله با انسانِ سرافراز، دلپذیر، آری‌گوی، مطمئنِ به آینده و عهده‌دارِ آینده ___ و او را انسانِ شرور نامیدند. و اینان را جملگی اخلاق پنداشتند!
این ننگ را از بین ببرید!

(#نیچه، ecce homo ، قطعه 8 چرا من سرنوشت هستم، ترجمه #امیرحسین_الهی)

🧠 @PHILOSOPHI_ZER

*عقیده‌ی داروین است مبنی بر این که موجودات ضعیف که قابلیت تطابق با طبیعت را ندارند، به دست طبیعت حذف خواهند شد.
همه می‌دانند، کسانی که سنگ مذهب را به سینه می‌زنند همواره با بدگمانی به موسیقی نگریسته‌اند. این که حق دارند یا نه در این جا مسأله‌ی ما نیست، چون این قضیه فقط از زاویه‌ی مذهب جالب توجه است. ولی این که مایه‌ی این بدگمانی چه بوده بی‌اهمیت نیست. اگر بخواهم ردِ شوق و اشتیاق مذهبی را در این زمینه پیدا کنم، می توانم مسیر حرکت را در کل بدين نمط ترسیم کنم: هرچه رفتار و سلوک مذهبی سفت‌و‌سخت‌تر باشد، تأکید بر «کلام» و فاصله‌گیری از موسیقی بیشتر می‌شود. مراحل مختلف این جریان را می‌توان در تاریخ جهان نشان داد. واپسین مرحله [ی مذهب]، موسیقی را بالكل طرد می‌کند و تنها کلام را می‌چسبد. می‌توانم این گفته ها را با انبوهی از اظهار نظرهای مشخص بیارایم، اما از این کار خودداری می‌کنم و بسنده می‌کنم به نقلِ کلماتی چند از مردی عضو کلیسای مشایخ که در داستانی از آخیم فن آرنیم ظاهر می‌شود: «ما مشایخی‌ها اُرگ را نی‌انبان شیطان می‌دانیم که به وسیله‌اش تفکر جدی را به خواب غفلت می‌برد، درست به همان‌گونه که رقص نیت‌های خیر را از رمق می‌اندازد». این گفته را باید مشتی نمونه‌ی خروار تلقی کرد. بر پایه‌ی کدام منطق می‌توان موسیقی را طرد کرد تا تنها کلمات میدان‌داری کنند؟ تمامی فرقه‌های خواستار احیای دین بی‌گمان تأکید می‌کنند که کلمات، وقتی نابجا استفاده شوند، می‌توانند درست به اندازه‌ی موسیقی مایه‌ی آشفتگی ذهن شوند. بدین اعتبار، باید تفاوتی کیفی میان کلام و موسیقی در کار باشد. اما آنچه شور و اشتياق مذهبی خواستار بیان شدنش است روح است؛ بنابراین شور مذهبی نیازمند زبان است و زبان واسطه‌ی بيانِ فراخورِ روح است: شور مذهبی موسیقی را رد می‌کند چرا که آن را واسطه‌ای حسانی و از این رو واسطه‌ای همواره ناقص برای بیان روح می‌شمارد...
.
.
البته این برای ما به هیچ وجه بدان معنا نیست که باید موسیقی را کاروبار شیطان انگاریم، هر چند در عصر ما برهان‌های موحشِ فراوانی می‌توان یافت دال بر قدرت اهریمنی موسیقی برای غلبه بر یک فرد، فردی که به نوبه خود می‌تواند با استفاده از قدرت موسیقی خلق‌الناس را اغفال کند و فریب دهد، خاصه خیلِ زنان را، و ایشان را به وسیله‌ی نیروی محرک امیال شهوی در تله‌های اغواگر اضطراب اندازد. از این مقدمه به هیچ وجه نمی‌توان نتیجه گرفت که موسیقی کار و بار شیطان است، حتی اگر با وحشتی در ضمیر دریابیم که این هنر، بیش از هر هنر دیگر، بارها و بارها سرسپردگان خود را به طرزی مخوف عذاب می‌دهد...
.
.
👤 #سورن_کیرکگور
📘 از کتاب #یا_این_یا_آن✍️⁩ ترجمه‌ی #صالح_نجفی .
.
.
▪️In honor of friendship

In antiquity the feeling of friendship was considered the highest feeling, even higher than the most celebrated pride of the self-sufficient sage-somehow as
the sole and still more sacred sibling of this pride. This is expressed very well in the story of the Macedonian king who gave an Athenian philosopher. who despised the world, a talent4
as a present-and promptly got it back. "How is that?" asked the king; uhas he no friend?" He meant: "I honor the pride of this independent sage, but I should honor his humanity even more if the friend in him had triumphed over his pride. The philosopher has lowered himself before me by showing that he does not know one of the two highest feelings-and the higher one at that."

(#NIETZSCHE, #The_Gay_Science)

🧠 @PHILOSOPHI_ZER


▪️به افتخار دوستی

در دورانِ باستان، دوستی، شریف ترین احساس شمرده می‌شد، تا آن جا که آن را حتی بالاتر از غرور که خود مایهٔ فخر بسیارِ خردمندانِ خودکفا بود می‌دانستند. دوستی تنها رقیب و شاید تنها رقیب پیروز غرور به حساب می‌آمد. این موضوع به خوبی در داستان شاهزادهٔ مقدونی و فیلسوف یونانی نشان داده شده است. شاهزاده، فیلسوفی را ستایش می‌کرد که مُبلّغ عُزلت و تحقیر دنیا بود. اما وقتی شاهزاده به مناسبتی پولی به او اهدا کرد، آن فیلسوف آن را پس داد، شاهزاده فریاد برآورد که: ((چطور؟ آیا او هیج دوستی ندارد؟)) در حقیقت می‌خواست بگوید که غرور مردِ خردمند و آزاده را ستایش می‌کند ولی انسان دوستی او را بیشتر ارج می‌نهد اگر بر غرور او چیره شود. وقتی معلوم شدکه فیلسوف با یکی از این دو احساس برتر، آنهم با برترین آنها بیگانه است، ارزش و اعتبار خود را در نظر شاهزاده از دست داد.

(#نیچه، #حکمت_شادان، کتاب دوم، قطعه 61)
▪️Loyal to their convictions.
The man who has a lot to do usually keeps his general views and opinions almost unchanged; as does each person who works in the service of an idea. He will never test the idea itself any more; he no longer has time for that. Indeed, it is contrary to his interest even to think it possible to discuss it.

(#NIETZSCHE, #HUMAN_ALL_TOO_HUMAN)

🧠 @PHILOSOPHI_ZER

▪️آنان که به اعتقاداتِ خویش وفادار اند.

انسانی که مشغله‌ی بسیار دارد عقاید و دیدگاه های کلّیِ خویش را کمابیش دست‌نخورده نگاه می‌دارند. همچنین هر آن که در خدمتِ ایده‌ای کار می‌کند: او حتی از آزمودنِ این ایده دست خواهد شست، زیرا وقت‌ای برای این کار ندارد؛ در واقع حتی فکر کردن درباره‌ی امکان بحث راجع به آن ایده خلاف منافعِ اوست.

(#نیچه، #انسانی_زیاده_انسانی، قطعه 511 انسان در تنهایی خویش)
▪️هرچه آدمی به علتِ شرایطِ ذهنی یا عینی کمتر مجبور به تماس با دیگران باشد، در وضعِ بهتری است. مضراتِ تنهایی و عزلت را اگر نمی‌شود یکجا احساس کرد، لااقل می‌توان حدودِ آن را تشخیص داد. اما "جمع" موذی است؛ زیرا در پسِ ظاهرِ تفریح، مراوده و لذتِ معاشرت و جز اینها، زیان‌های جبران‌ناپذیری را پنهان می‌کند. از چیزهایِ اساسی که جوانان باید بیاموزند یکی این است که تنهایی را تحمل کنند، زیرا سرچشمه‌ی سعادت و آرامشِ روح است.

از همه‌ی اینها نتیجه می‌شود که هرکس که به خود متکی و در همه‌ی امور خود-بسا باشد، در وضعیتِ بسیار خوبی به‌ سر می‌برد. حتی سیسرون می‌گوید: «هرکس که فقط به خود وابسته است و می‌تواند به خود قناعت کند، باید انسان خوشبختی باشد.» بعلاوه، هرچه آدمی کیفیت‌های بیشتری در خود داشته باشد، از دیگران بی‌نیازتر است. احساسِ خودبساییِ کامل در انسانهایِ صاحبِ ارزش، و غنایِ درونی، مانع از آن می‌شود که در همنشینی با دیگران، آنطور که جمع از آنان انتظار دارد، ارزش و غنایِ خود را فدا کنند‌، چه رسد به اینکه با انکار کردنِ خود، در پیِ معاشرت با دیگران باشند. عکسِ این خصوصیات، مردمِ عادی را بسیار معاشرتی و قابلِ انطباق می‌کند، زیرا دیگران را راحت‌تر می‌توانند تحمل کنند تا خود را؛ علاوه بر این، در جهان به ارزش‌هایِ واقعی اعتنایی نمی‌کنند و به آنچه اعتنا می کنند ارزشی ندارد. انزوایِ انسان‌هایِ شایسته و ممتاز، هم علتِ این امر است و هم نتیجه‌ی آن. بنابر آنچه گفته شد، روشِ خردمندانه‌ی زندگی برای هر کسی که ارزشی در درونِ خود دارد این است که در صورتِ لزوم نیازهایِ خویش را محدود کند تا بتواند آزادی‌اش را نگاه دارد یا گسترش دهد، و از آنجا که آدمی ناگزیر با همنوعانِ خود سروکار دارد، بهتر است تا آنجا که ممکن می‌باشد آنان را به زندگیِ خصوصیِ خود راه ندهد.

🧠 @PHILOSOPHI_ZER
.
( #آرتور_شوپنهاور ؛ #در_باب_حکمت_زندگی ؛ درباره‌ی انزوا و اجتماع)
.
واقعاً حیرت کرده‌ام، سرِ شوق آمده‌ام! من یک پیشگام دارم، و البته چه پیشگامی! اسپینوزا را به دشواری می‌شناختم: غریزه‌ام مرا به سمت او کشانده است. نه‌تنها سرتاسرِ گرایشاتِ او در بدل کردنِ شناخت به نیرومندترین عاطفه به من شباهت دارد، بلکه خود را در پنج نکته از آموزه‌هایِ او می‌یابم؛ و این نابه‌هنجارترین و گوشه‌گیرترین متفکر، دقیقاً در بطنِ همین نکات، بیش از همه به من نزدیک است: او اراده‌ی آزاد، غایت‌انگاری، نظمِ اخلاقیِ جهان، طبیعتِ ناخودخواهانه، و شرّ را رد می‌کند. هرچند تفاوت‌های بسیاری بینِ من و او وجود دارد، ولی باید آن‌ها را تفاوت‌های عصر، فرهنگ و [میزان رشدِ] علم دانست. خلاصه اینکه تنهاییِ من که همچون گوشه‌گیری‌هایم در کوهستان‌هایِ بلند، اغلب، به واقع اغلب، سبب می‌شوند در عطشِ کسبِ نیرویی تازه لَه‌لَه بزنم و خون بالا بیاورم، اکنون دستِ‌کم «انزوایی برایِ دو نفر» است. غریب است! ورایِ این گفته‌ها، سلامتی‌ام بر وفقِ مراد نیست. وضعیتِ آب‌وهوایِ اینجا نیز ملتهب است. تغییراتِ پیوسته‌ی شرایطِ جوی مرا مجبور خواهد کرد تا اروپا را ترک کنم. می‌بایست چندین ماهِ متوالی آسمانِ آبی و صاف داشته باشم، یا در غیرِ این صورت هرگز هیچ پیشرفتی نخواهم داشت. هم‌اکنون شش حمله‌ی خطرناک را از سر گذرانده‌ام؛ حمله‌ها دو یا سه روز به طول انجامیده‌اند.
از صمیم قلب. دوستِ تو.

🧠 @PHILOSOPHI_ZER

📕 ( #فردریش_نیچه ؛ نامه به «فرانتس اُوِربِک»؛ سیلس ماریا، 30 جولای 1881، نقل از #ژیل_دلوز در #اسپینوزا_فلسفه_عملی )
_
مختصری در مورد زن در کلام نیچه

🧠 @PHILOSOPHI_ZER
.
◾️هرجا نیچه از زن به مثابه برده، زن به مثابه ضعیف و زن به مثابه جنس دوم صحبت می‌کند، در واقع دارد از بردگیِ زن، از ضعفِ زن و از جنس دوم بودنِ زن انتقاد می‌کند. از نظر نیچه این وضعیت مطلوبی برای زن نیست و موجب می‌شود هم زن بیمار باشد و هم بیماری‌اش را تسری دهد. نیچه دوست داشت زن به کنش‌گری خاص خود دست یابد و بدین ترتیب آزادی جنس خود را به روش خود بدست آورد: نیچه از زن انتقاد می‌کند زیرا از وضعیت بردگی و در نتیجه ستمی که زن متحمل می‌شود ناراحت است.

🧠 @PHILOSOPHI_ZER
.
◾️پیش از هر تحلیلی باید تقسیم بندی نیچه را خوب درک کنیم. بیماران و تندرستان: از نظر نیچه بیماران منفعلان و واکنشگران هستند. کسانی که باعث گسترشِ نه‌گویی به زندگی و تعمیق «هیچ‌انگاری» می‌شوند. مبارزه اصلی نیچه نه با جنس یا شخصی خاص، بلکه با یک سنخ است، با یک سنخ هیچ‌انگار، با نیروهای واکنش‌گر و نه‌گو به زندگی. آنچه نیچه در نوع زن می‌بیند و سپس آن را تعمیم می‌دهد، سنخِ نیروهای واکنشگر است. این نیروها در مردان هم هستند (از نظر من در ۹۹ درصد مردان نیز این نیروها مسلط‌اند). نیچه هرجا صحبت از زن می‌کند، غالبا منظورش نیروهای واکنشگر و‌ نه‌گو است. .
.
◾️انتقاد نیچه به زن را اینطور بیان می‌کنیم: نیچه با جنس زن به طور کلی دشمنی شخصی ندارد، بلکه با یک سنخ هیچ‌انگار و مسموم دشمنی می‌ورزد. سنخی که نمود و نماد خویش را بیش از هر چیز، در جنس زن می‌یابد. اما روش «با پتک فلسفیدن» نیچه باعث می‌شود سخنانش چنان رادیکال باشند که هر انتقادی را تا سرحدات خود پیش ببرد: بدین سان ممکن است زن را کفتار، گربه، پرنده و گاو بنامد و کانت بزرگ را نیز نشخوارگر! روش رادیکال او منحصر به مقوله خاص زن نمی‌شود و همه‌ی موضوعاتی را در بر می‌گیرد که به زعم او به هیچ‌انگاری و نه‌گویی به زندگی یاری می‌رسانند. از نظر نیچه این روش بهترین روش است زیرا قدرت تخریب بالایی دارد. بدون این ضربه‌های سخت، بدون حملات سهمگین و تا سرحدات بردن انتقاد نمی‌توان بر ساختارها و ارزش‌هایی غلبه یافت که هزاران سال است تثبیت شده‌اند: آیا می‌توان نظام سرسختِ هزاران‌ساله‌ی مردسالاری را برانداخت بدون اینکه سرسختانه به نیروهایی حمله کرد که بنیادِ این نظام اند؟ یعنی نیروهای واکنشگر و سخت‌جانی که بر تاریخ بشریت چنبره زده‌اند، نیروهایی بیمار، مسموم و مسموم کننده: نیچه نام این سنخ از نیروها را کفتار می‌گذارد، زیرا کفتار عاشق مردگان است و دوست دارد مردگان بیشتر گردند، همانطور که نیروهای واکنشگر دوست دارند ما را به مردگان متحرک بدل کنند.
.
🧠 @PHILOSOPHI_ZER
.
#M_Rezaeian
قسمت جدید درس‌گفتار های چنین گفت زرتشت منتشر شد ☝🏼
ما، به‌ویژه در مسافرت‌ها، می‌توانیم مشاهده کنیم که چقدر طرز فکر توده‌ی مردم احمقانه و نفرت‌انگیز است و چقدر سروکله زدن با آن‌ها سخت است. چون هر کس که بخت آن‌قدر یارش باشد که بتواند بیشتر وقت خود را به‌جای انسان‌ها با کتاب‌ها بگذراند، همواره فقط انتقال آسان افکار و اطلاعات و کنش و واکنش سریع اذهان با یکدیگر را می‌بیند. بنابراین به‌راحتی ممکن است فراموش کند در دنیای مردان و زنان، یعنی به قول معروف در تنها دنیای واقعی چقدر چیزها متفاوت‌اند؛ و درنهایت حتی تصور کند هر بینشی که به دست می‌آید بی‌درنگ به دارایی مشترک بشر تبدیل می‌شود. ولی فقط کافی است یک روز با قطار سفر کنیم تا متوجه شویم که در جایی که هستیم بعضی تعصبات و عقاید و رفتارها و عرف‌ها و لباس‌های اشتباهی حاکم‌اند که درواقع قرن‌ها حفظ شده‌اند و در جایی که دیروز بودیم ناشناخته‌اند. در مورد گویش‌های محلی هم همین‌طور است. از روی همه این‌ها می‌توانیم بفهمیم که چقدر فاصله‌ی میان کتاب‌ها و توده‌ی مردم زیاد است و رسیدن حقایق مسلم به آن‌ها چقدر کند است. بنابراین به لحاظ سرعت انتقال، هیچ‌چیز بطئی‌تر از عقل نیست.

پس همه‌ی این‌ها برمی‌گردد به این‌که توده‌ی مردم خیلی کم فکر می‌کنند چون وقتی برای این کار ندارند؛ اما به‌این‌ترتیب، البته مدت‌های مدید به اشتباهاتشان می‌چسبند. از سوی دیگر، توده‌ها مثل فرهیختگان دستخوش نوسانات عقاید متغیر هرروزه‌ای که به هر جهتی می‌چرخند نمی‌شوند. و این از خوش‌شانسی ماست؛ چون تصور حرکت سریع توده‌های بسیار سنگین تصور موحشی است، به‌ویژه وقتی‌که فکر کنیم حین چرخیدن و تغییر مسیر چطور همه‌چیز را زیروزبر می‌کنند.
.
.
👤 #آرتور_شوپنهاور
📘 از کتاب #متعلقات_و_ملحقات
نظراتی درباره عقل به‌طورکلی و از هر حیث | 349
.
.
.
#M_Rezaeian
🔺من متجاوز نیستم

🔹فیلم مستندی زیبا و البته تکان دهنده در رابطه با قربانیان اتهامات دروغ تجاوز که توسط بی‌بی‌سی 3 تهیه شده است و ما نیز لینک آن پیش‌تر در کانال قرار داده‌ایم.

🔹 این فیلم مستند درباره‌ی سه مرد جوان است که به طور قانونی با اتهام دروغ تجاوز روبرو شده‌اند و رنج‌ها و مصائب زندگی غم‌بار آنان را به تصویر می‌کشد و هم‌چنین آمارهای شایان توجهی ارائه می‌کند.

پ.ن: با دو کیفیت همراه با زیرنویس فارسی برای شما عزیزان.

#تجاوز
#اتهام_دروغ
#می‌_تو
#فمینیسم
@nemigozarim_mardanegi_bemirad
▪️"Without the Christian faith," Pascal thought, "you, no less than nature and history, will become for yourselves un monstre et un chaos." This prophecy we have fulfilled, after the feeble-optimistic eighteenth ceutury had prettified and rationalized man.

Schopenhauer and Pascal.- In an important sense, Schopenhauer is the first to take up again the movement of Pascal: un monstre et un chaos, consequently something to be negated. History, nature, man himself. .
"Our inability to know the truth is the consequence of our corruption, our moral decay"; thus Pascal. And thus, at bottom, Schopenhauer. "The deeper the corruption of reason, the more necessary the doctrine of salvation"-or, in Schopenhauer's terms, negation.
.
.
📕 (Friedrich Nietzsche; The will to power; aphorism 83)
.
.
📚 @PHILOSOPHI_ZER
.
.
▪️«بدونِ ایمانِ مسیحی، شما همچون طبیعت و تاریخ، چیزی نخواهید بود جز هیولا و آشوب[1].» این گفته‌ی پاسکال است. پس از آنکه قرنِ هجدهمِ خوشبین و ناتوان، انسان را تزیین و آرایش کرد و به او لباسِ عقلانیت پوشاند، حالا ما [اخلاق‌ناباوران] این پیشگویی را تحقق بخشیده‌ایم!

شوپنهاور و پاسکال.- از منظری اساسی که بنگریم، شوپنهاور اولین کسی است که عهده‌دارِ پی‌گرفتنِ دوباره‌ی جنبشِ پاسکال شد: هیولا و آشوب... و در ادامه [برایِ نجات از هیولا و آشوب]، چیزی باید حتما نفی و انکار می‌شد و آن چیز طبیعت، تاریخ و در نهایت خودِ "انسان" بود.

پاسکال گفته بود: «ناتوانیِ ما در درکِ حقیقت، ناشی از فساد و تباهیِ اخلاقیِ ماست.» و در پیِ آن می‌توان گفته‌ی شوپنهاور را دید:‌ «هرچه تباهیِ عقلِ ما عمیق‌تر باشد، به نظریه‌ی رستگاری بیشتر نیاز داریم.» - یا اگر بخواهیم با اصطلاحات شوپنهاوری بگوییم: به نظریه‌ی "نفی" بیشتر نیاز داریم. .
.
📕 ( #فردریش_نیچه ؛ #اراده‌_قدرت ؛ قطعه‌ی 83)
.
.
📎[1]. نیچه این عبارتِ پاسکال، یعنی "هیولا و آشوب"، را به زبان خودِ پاسکال (لاتین) آورده است:
un monstre et un chaos
.
.
.
.
.
.
#M_Rezaeian
دکتر گریندربرگ در دانشگاه ملی مکزیک آزمایشی را انجام داده است که در همایشی با موضوع علم و هشیاری در ژانویه 1994 ارائه گردیده:
او عده ای از زوج‌ها را انتخاب کرد؛ که برخی دارای ارتباط طولانی با هم بوده و برخی نیز به تازگی عاشق یکدیگر شده بودند. از آنها خواست که بدون صحبت کردن یا لمس نمودن یکدیگر به چشمهای هم نگاه کنند. سپس آنها را از هم جدا کرده و در داخل قفس‌های خاصی برای مصونیت از تأثیرات محرکهای خارجی قرار داد و دستگاهی برای اندازه گیری فعالیت الکتریکی مغز به آنها وصل نمود. هنگامی که تحریکی به یکی از زوج‌ها اعمال می‌شد، طرف مقابل، حتی بدون اطلاع از آن، فعالیت مغزی کاملا مشابهی از خودش بروز می داد. گریندبرگ همچنین دریافت که وقتی زوج‌های مزبور از یکدیگر جدا شده و به فاصله دوری از هم منتقل می شوند، باز این پتانسیل انتقالی کاهش نمی یابد؛ و به این نتیجه رسید که اطلاعات می تواند بدون هر گونه وسیله متداول هم منتقل شود.

📚 @PHILOSOPHI_ZER
نیچه و فلسفه / Amirhossein
دکتر گریندربرگ در دانشگاه ملی مکزیک آزمایشی را انجام داده است که در همایشی با موضوع علم و هشیاری در ژانویه 1994 ارائه گردیده: او عده ای از زوج‌ها را انتخاب کرد؛ که برخی دارای ارتباط طولانی با هم بوده و برخی نیز به تازگی عاشق یکدیگر شده بودند. از آنها خواست…
🔸دکتر پیتر فنویک، (مدرس ارشد دانشگاه کینگز کالج لندن) در نوشته ای که در (مجله ساندی تایمز، 30 ژانویه 1994)منتشر شد، ضمن رد احتمال نادرست بودن طراحی یا نتیجه گیری این آزمون؛ اظهار نظر می‌کند که ما در حال حاضر قادر به توجیه این پدیده نیستیم.
احترام به آن چه فراتر از افق دید ماست، شرط ذوق خوب است!
این که تنها تعبیری از جهان قابل پذیرش است که حق را به شما بدهد، امور و اقداماتی را تجویز کند و در جهتی پیش رود که «شما» آن را علمی می‎نامید (منظورتان مکانیک است. این طور نیست؟)، این که تنها تفسیری از جهان پذیرفتنی است که قابل شمارش، حساب، وزن، رؤیت و لمس باشد، اگر نگوییم دیوانگی یا حماقت، حداقل بلاهت و ساده‌لوحی است.

📚 @PHILOSOPHI_ZER

👤 #نیچه
📘 #حکمت_شادان [کتاب پنجم - قطعه 373 - علم به عنوان پیشداوری]
2025/07/04 09:13:07
Back to Top
HTML Embed Code: