خدا کند که نیایی!
اصفهان هستیم، داخل پاساژی کنار خیابان چهار باغ. شش هفت نفری میشویم. داخل پاساژ وارد کتابفروشیئی میشویم و کتابفروش، آشنای دیرین پیرمرد درمیآید. آدمیست خوش سر و زبان. دوست ایام جوانیاش را که میبیند شروع میکند به آوردن کتابهای شعر و با آب و تاب برایش میخواند. شعر میخواند و شعر میخواند و ما مجذوب شور و حرارت شعرخوانیاش شدهایم، و البته شعرهای کم و بیش خوبی که انتخاب میکند.
جمعمان جمعی نیمه متأهل، نیمه مطلقه و نیمه مجرد است! کتابفروش به این شعر که میرسد همه از ذوق رودهبُر میشوند:
چه روزگار خوشی بود
روزگار جدایی
خدا کند که نیایی!
باز، در یکی از مراکز خرید تهران، حوالی پونک، همراه با دوستی در حال گشت و گذار هستیم. میرویم داخل یکی از این سینماهای موسوم به پنج شش بُعدی(مال پدرشان که نیست، بیست بُعدی). داریم بیرون میآییم که خانم جوانی شاد و خندان، جعبهٔ شیرینی بدست، میآید جلویمان و تعارف میکند. برمیدارم و میپرسم: "شیرینی چی هست؟" با خوشحالی میگوید: "شیرینی طلاق"!
نمیدانم چه اصراری داریم که وقتی مجرد هستیم در رویای ازدواج باشیم، و وقتی ازدواج کردهایم حسرت مجردی را بخوریم. برای ما ازدواج و جدایی هر دو اولش خوب و بعدش پشیمانی است. ازدواج که معلوم است چرا(!)، طلاق هم اول فکر میکنیم اگر جدا شویم راحت میشویم و کیف دنیا را میکنیم، اما بعد از جدایی باز فکر میکنیم تنهایی هم چیز دندانگیری نیست و اگر همدمی داشته باشیم زندگیمان رنگ و بوی دیگری خواهد گرفت، "قبلی خوب نبود اما این یکی چیز دیگریست"! لذا باز عزم "طویله" میکنیم. »جُکش« را لابد شنیدهای.
واقعیت روابط انسانها طوری است که گویی فقط در فیلمها، کتابها، کلاسها و سمینارهای آموزش داشتن روابط خوب، قصهها و خیالاتمان ممکن است زندگی مشترک سالم و آرام وجود داشته باشد. واقعیت حی و حاضر روابط یک چیز است و خواب و خیالی که فکر میکنیم بوقوع خواهد پیوست چیزی دیگر.
دهکدهٔ پراتوفونگو را یادت هست؟ ما همه جذام "من" داریم. و وقتی کنار هم زندگی میکنیم بجای اینکه مانند پراتوفونگوییها بهمدیگر کمک کنیم تا زندگی را برای هم آسان، هموار و لذتبخش کنیم و اصطلاحاً "سر همدیگر را بجوریم"، درست در "زخمهای" یکدیگر انگشت فرو میکنیم و آزار میدهیم. و زندگی را برای هم به جهنم تبدیل میکنیم. من و تو هم نداریم، همهمان اینطور هستیم. تعارف که نداریم با هم. آنوقت من خوشخیال فکر میکنم که "نه، این که دوستش دارم یک انسان استثناییست. با دیگران فرق دارد. حسابش جداست."! و جالب آنکه همه فکر میکنند معشوقشان استثناست!
بدانیم چه ازدواج کنیم، چه طلاق بگیریم، چه مجرد بمانیم، تا وقتی به آن جذام گرفتاریم و نمیدانیم، هیچ فرق چندانی ندارد. سر و ته ازدواج و طلاق و تجرد یک کرباس است.
منی که از مجرد بودن ناراحتم، ناراحتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیت تجردم با وضعیت بعد از ازدواج(خیالیام) است. خیال میکنم ازدواج کنم چقدر خوب خواهد شد! در صورتیکه باید بدانم هیچ چیز خاصی را بدست نمیآورم که هیچ، خرده آرامش نسبیئی را هم که دارم به فنا میدهم.
و منی که از متأهل بودن در رنجم نیز نارضایتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیتم با وضعیت تجرد بعد از طلاق است. خیال میکنم بعد از جدایی، در آرامش زندگی خواهم کرد. زهی خیال باطل!
ممکن است بگویی "این بنده خدا چقدر موضوع روابط را تیره و تلخ میبیند و به آن بدبین است". اما واقعیت روابط متاسفانه بسیار تیرهتر از این هم هست! وضعیت اکثر روابط افتضاحتر از اینهاست. حالا آیا ما بهتر است با واقعیت (هرچند تلخ) روبرو شویم یا با خواب و خیالات (ولو شیرین) زندگی کنیم؟!
@Panevisdotcom
اصفهان هستیم، داخل پاساژی کنار خیابان چهار باغ. شش هفت نفری میشویم. داخل پاساژ وارد کتابفروشیئی میشویم و کتابفروش، آشنای دیرین پیرمرد درمیآید. آدمیست خوش سر و زبان. دوست ایام جوانیاش را که میبیند شروع میکند به آوردن کتابهای شعر و با آب و تاب برایش میخواند. شعر میخواند و شعر میخواند و ما مجذوب شور و حرارت شعرخوانیاش شدهایم، و البته شعرهای کم و بیش خوبی که انتخاب میکند.
جمعمان جمعی نیمه متأهل، نیمه مطلقه و نیمه مجرد است! کتابفروش به این شعر که میرسد همه از ذوق رودهبُر میشوند:
چه روزگار خوشی بود
روزگار جدایی
خدا کند که نیایی!
باز، در یکی از مراکز خرید تهران، حوالی پونک، همراه با دوستی در حال گشت و گذار هستیم. میرویم داخل یکی از این سینماهای موسوم به پنج شش بُعدی(مال پدرشان که نیست، بیست بُعدی). داریم بیرون میآییم که خانم جوانی شاد و خندان، جعبهٔ شیرینی بدست، میآید جلویمان و تعارف میکند. برمیدارم و میپرسم: "شیرینی چی هست؟" با خوشحالی میگوید: "شیرینی طلاق"!
نمیدانم چه اصراری داریم که وقتی مجرد هستیم در رویای ازدواج باشیم، و وقتی ازدواج کردهایم حسرت مجردی را بخوریم. برای ما ازدواج و جدایی هر دو اولش خوب و بعدش پشیمانی است. ازدواج که معلوم است چرا(!)، طلاق هم اول فکر میکنیم اگر جدا شویم راحت میشویم و کیف دنیا را میکنیم، اما بعد از جدایی باز فکر میکنیم تنهایی هم چیز دندانگیری نیست و اگر همدمی داشته باشیم زندگیمان رنگ و بوی دیگری خواهد گرفت، "قبلی خوب نبود اما این یکی چیز دیگریست"! لذا باز عزم "طویله" میکنیم. »جُکش« را لابد شنیدهای.
واقعیت روابط انسانها طوری است که گویی فقط در فیلمها، کتابها، کلاسها و سمینارهای آموزش داشتن روابط خوب، قصهها و خیالاتمان ممکن است زندگی مشترک سالم و آرام وجود داشته باشد. واقعیت حی و حاضر روابط یک چیز است و خواب و خیالی که فکر میکنیم بوقوع خواهد پیوست چیزی دیگر.
دهکدهٔ پراتوفونگو را یادت هست؟ ما همه جذام "من" داریم. و وقتی کنار هم زندگی میکنیم بجای اینکه مانند پراتوفونگوییها بهمدیگر کمک کنیم تا زندگی را برای هم آسان، هموار و لذتبخش کنیم و اصطلاحاً "سر همدیگر را بجوریم"، درست در "زخمهای" یکدیگر انگشت فرو میکنیم و آزار میدهیم. و زندگی را برای هم به جهنم تبدیل میکنیم. من و تو هم نداریم، همهمان اینطور هستیم. تعارف که نداریم با هم. آنوقت من خوشخیال فکر میکنم که "نه، این که دوستش دارم یک انسان استثناییست. با دیگران فرق دارد. حسابش جداست."! و جالب آنکه همه فکر میکنند معشوقشان استثناست!
بدانیم چه ازدواج کنیم، چه طلاق بگیریم، چه مجرد بمانیم، تا وقتی به آن جذام گرفتاریم و نمیدانیم، هیچ فرق چندانی ندارد. سر و ته ازدواج و طلاق و تجرد یک کرباس است.
منی که از مجرد بودن ناراحتم، ناراحتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیت تجردم با وضعیت بعد از ازدواج(خیالیام) است. خیال میکنم ازدواج کنم چقدر خوب خواهد شد! در صورتیکه باید بدانم هیچ چیز خاصی را بدست نمیآورم که هیچ، خرده آرامش نسبیئی را هم که دارم به فنا میدهم.
و منی که از متأهل بودن در رنجم نیز نارضایتیام بخاطر مقایسهٔ وضعیتم با وضعیت تجرد بعد از طلاق است. خیال میکنم بعد از جدایی، در آرامش زندگی خواهم کرد. زهی خیال باطل!
ممکن است بگویی "این بنده خدا چقدر موضوع روابط را تیره و تلخ میبیند و به آن بدبین است". اما واقعیت روابط متاسفانه بسیار تیرهتر از این هم هست! وضعیت اکثر روابط افتضاحتر از اینهاست. حالا آیا ما بهتر است با واقعیت (هرچند تلخ) روبرو شویم یا با خواب و خیالات (ولو شیرین) زندگی کنیم؟!
@Panevisdotcom
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پُخ!
میگفت:
هنگام نوجوانی داییام بمن میگفت: فلانی، من مطمئنم تو وقتی بزرگ بشی، یک چیزی میشی. یک آدم مهم.
سالها گذشت و بزرگ شدم. نویسندهای شدم و اسمی درکردم.
در یک مهمانی همان داییام که حالا کتابهایم را دیده بود و از شهرتم خبر داشت، رو کرد بمن و گفت: یادتان هست به شما گفتم بالاخره یک چیزی میشوید؟ نگفتم؟
گفتم: نه دایی جان، ما هم هیچ پُخی نشدیم.
گفت: نه عزیزم، شما شکستهنفسی میفرمایید!
("پخ" کلمهای ترکی است و دوستان حتماً میدانند معنای آن چیست.)
اسفند ۸۸
--
بترسید و پرهیز کنید از هر حرف و محتوایی که مستقیم یا بطور ضمنی به شما قلهها، آدمهای «مهم»، ایدهآلها، و هر چیزی که نپذیرفتن زندگی ساده و معمولی را القاء میکند.
این روزها به شدت و به شکلهای کاملاً توجیهشده و رایج، و البته کاملاً زیرپوستی و نامحسوس به ذهن انسانها این که «معمولی بودن درست نیست، تو باید شبیه قلهها، ایدهآلها شوی» تزریق میشود.
حتی به عنوان تمرین، پیدا کن این موارد را در هر چه میشنوی و میخوانی و میبینی. پیدایشان کن. دربارهشان بنویس و حرف بزن.
تو همینی که هستی، ساده و معمولی، عالیست. زندگی همین است، ساده و معمولی. بیچارهمان کردهاند این تزریقها. در رگهای روح و روانمان پُخ تزریق میکنند.
@Panevisdotcom
پُخ!
میگفت:
هنگام نوجوانی داییام بمن میگفت: فلانی، من مطمئنم تو وقتی بزرگ بشی، یک چیزی میشی. یک آدم مهم.
سالها گذشت و بزرگ شدم. نویسندهای شدم و اسمی درکردم.
در یک مهمانی همان داییام که حالا کتابهایم را دیده بود و از شهرتم خبر داشت، رو کرد بمن و گفت: یادتان هست به شما گفتم بالاخره یک چیزی میشوید؟ نگفتم؟
گفتم: نه دایی جان، ما هم هیچ پُخی نشدیم.
گفت: نه عزیزم، شما شکستهنفسی میفرمایید!
("پخ" کلمهای ترکی است و دوستان حتماً میدانند معنای آن چیست.)
اسفند ۸۸
--
بترسید و پرهیز کنید از هر حرف و محتوایی که مستقیم یا بطور ضمنی به شما قلهها، آدمهای «مهم»، ایدهآلها، و هر چیزی که نپذیرفتن زندگی ساده و معمولی را القاء میکند.
این روزها به شدت و به شکلهای کاملاً توجیهشده و رایج، و البته کاملاً زیرپوستی و نامحسوس به ذهن انسانها این که «معمولی بودن درست نیست، تو باید شبیه قلهها، ایدهآلها شوی» تزریق میشود.
حتی به عنوان تمرین، پیدا کن این موارد را در هر چه میشنوی و میخوانی و میبینی. پیدایشان کن. دربارهشان بنویس و حرف بزن.
تو همینی که هستی، ساده و معمولی، عالیست. زندگی همین است، ساده و معمولی. بیچارهمان کردهاند این تزریقها. در رگهای روح و روانمان پُخ تزریق میکنند.
@Panevisdotcom
نسرین خانم، طراح تابلویی که در پست پیشین معرفی شد، پیجشان این است:
https://www.instagram.com/nasrin_pencil
دوست داشتید، میتوانید با سفارش دادن کار، از ایشان حمایت کنید.
نسرین خانم، طراح تابلویی که در پست پیشین معرفی شد، پیجشان این است:
https://www.instagram.com/nasrin_pencil
دوست داشتید، میتوانید با سفارش دادن کار، از ایشان حمایت کنید.
دخیل به امامزاده
جایی نوشته بود: "مشاورههای روانشناسان دارد به کالای لوکس تبدیل میشود. با وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی، مردم دیگر توان پرداخت هزینههای رواندرمانی را ندارند و...".
یادم افتاد به یک سوالی که از کریشنامورتی یا فرد دیگری در مورد فرهنگ هند کرده بودند. میدانید که در فرهنگ هند طبقهبندی افراد مطرح است. به آن میگویند کاست. یعنی معتقدند شما وقتی به دنیا میآیی، در یک طبقهٔ خاص به دنیا میآیی و اگر آداب آن طبقه را در این زندگی به درستی به جای بیاوری، امید هست که در زندگی بعدیات، در طبقهای بالاتر به دنیا بیایی.
باری، از وی پرسیده بودند: "چرا دیگر به طبقهٔ نجسها اجازهٔ ورود به معابد را نمیدهند؟ این ظلم نیست؟". و او پاسخ داده بود: مگر خدا در معابد است؟
حالا حکایت روانشناسان است. جلسات مشاورهٔ ایشان امامزادهای است که دخیل شفا به آن بستهاید. مگر درمان روانتان از جلسات مشاورهٔ روانشناسان است؟ هیچ آبی از اینها گرم نمیشود جز خالی کردن جیبتان. همین چند وقت پیش بنده شاهدش بودم فردی بابت هر جلسه مشاوره یک میلیون و پانصد پرداخت کرد، ده جلسه هم رفت. آخرش هم هیچ! وی را هم یکی از سلبریتیروانشناسها معرفی کرده بود به عنوان دکتر حاذق و کاربلد و ماهر و درجه یک و تاپِ تاپ.
@PanevisDotCom
دخیل به امامزاده
جایی نوشته بود: "مشاورههای روانشناسان دارد به کالای لوکس تبدیل میشود. با وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی، مردم دیگر توان پرداخت هزینههای رواندرمانی را ندارند و...".
یادم افتاد به یک سوالی که از کریشنامورتی یا فرد دیگری در مورد فرهنگ هند کرده بودند. میدانید که در فرهنگ هند طبقهبندی افراد مطرح است. به آن میگویند کاست. یعنی معتقدند شما وقتی به دنیا میآیی، در یک طبقهٔ خاص به دنیا میآیی و اگر آداب آن طبقه را در این زندگی به درستی به جای بیاوری، امید هست که در زندگی بعدیات، در طبقهای بالاتر به دنیا بیایی.
باری، از وی پرسیده بودند: "چرا دیگر به طبقهٔ نجسها اجازهٔ ورود به معابد را نمیدهند؟ این ظلم نیست؟". و او پاسخ داده بود: مگر خدا در معابد است؟
حالا حکایت روانشناسان است. جلسات مشاورهٔ ایشان امامزادهای است که دخیل شفا به آن بستهاید. مگر درمان روانتان از جلسات مشاورهٔ روانشناسان است؟ هیچ آبی از اینها گرم نمیشود جز خالی کردن جیبتان. همین چند وقت پیش بنده شاهدش بودم فردی بابت هر جلسه مشاوره یک میلیون و پانصد پرداخت کرد، ده جلسه هم رفت. آخرش هم هیچ! وی را هم یکی از سلبریتیروانشناسها معرفی کرده بود به عنوان دکتر حاذق و کاربلد و ماهر و درجه یک و تاپِ تاپ.
@PanevisDotCom
Forwarded from خلوتگاه مهمانکش
یکی از دوستان هزینهٔ یک هفته خلوتنشینی را اهداء کرده است.
دوستان متقاضی پیام دهند.
»ادمیــن«
@mehmankosh
یکی از دوستان هزینهٔ یک هفته خلوتنشینی را اهداء کرده است.
دوستان متقاضی پیام دهند.
»ادمیــن«
@mehmankosh
بنده اینطور میبینم که اگر خدایی باشد و بازخواستی، در نهایت همهٔ انسانها قابل بخشش هستند.
من، به عنوان یک انسان، وقتی گذشته و دوران کودکی افراد را نگاه میکنم و متوجه میشوم انسانها، رفتارشان، گفتارشان و همهٔ وجوه زندگیشان، تا چه حد تحت تأثیر دوران کودکی و نوجوانیشان است، با وجود اینکه یک انسان هستم، از عمقِ عمقِ عمق قلبم میگویم: "بیخیال خطاهایشان، بخشش. بشوریدشان از آلودگیهای روانشان تا راحت شوند طفلیها".
خب. منِ انسانِ محدود اینطور نظری دارم، آن چیزی که خدا مینامندش با آن عظمت بیحد، با آن کرامت و بخشندگیای که لااقل وصفش را خوانده و شنیدهایم، چطور ممکن است عفوشان نکند؟! مگر میشود اسارت ما را در زنجیر شرطیشدگیهای دوران کودکی و نوجوانیمان ندیده باشد؟! محال است. مگر میشود ندیده باشد که چطور تحت تأثیر گذشته رفتارهای زشتی میکنیم؟!
اگر خدایی باشد، بغلش میکنم، در چشمهایش نگاه میکنم و میگویم: "تو که خودت دیدی. خودت شاهد بودی. شاهد اعماق درونمان بودی.
ما به شستشو شدن توسط تو نیازمندیم ای هفتآبشوینده. عفو کن. بشورمان. بگذار در آغوشت آرام بگیریم. که جز این از تو انتظار نمیرود".
@PanevisDotCom
بنده اینطور میبینم که اگر خدایی باشد و بازخواستی، در نهایت همهٔ انسانها قابل بخشش هستند.
من، به عنوان یک انسان، وقتی گذشته و دوران کودکی افراد را نگاه میکنم و متوجه میشوم انسانها، رفتارشان، گفتارشان و همهٔ وجوه زندگیشان، تا چه حد تحت تأثیر دوران کودکی و نوجوانیشان است، با وجود اینکه یک انسان هستم، از عمقِ عمقِ عمق قلبم میگویم: "بیخیال خطاهایشان، بخشش. بشوریدشان از آلودگیهای روانشان تا راحت شوند طفلیها".
خب. منِ انسانِ محدود اینطور نظری دارم، آن چیزی که خدا مینامندش با آن عظمت بیحد، با آن کرامت و بخشندگیای که لااقل وصفش را خوانده و شنیدهایم، چطور ممکن است عفوشان نکند؟! مگر میشود اسارت ما را در زنجیر شرطیشدگیهای دوران کودکی و نوجوانیمان ندیده باشد؟! محال است. مگر میشود ندیده باشد که چطور تحت تأثیر گذشته رفتارهای زشتی میکنیم؟!
اگر خدایی باشد، بغلش میکنم، در چشمهایش نگاه میکنم و میگویم: "تو که خودت دیدی. خودت شاهد بودی. شاهد اعماق درونمان بودی.
ما به شستشو شدن توسط تو نیازمندیم ای هفتآبشوینده. عفو کن. بشورمان. بگذار در آغوشت آرام بگیریم. که جز این از تو انتظار نمیرود".
@PanevisDotCom
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یکی از دوستان اهل موسیقی تعریف میکند که با جمعی از دوستان که همگی اهل موسیقی و نوازندگی بودند رفته بودیم پیش پیرمرد.
صحبتی پیش آمد و پیرمرد گفت: شماها اهل موسیقی هستید. دیدهاید چطور یک نفر فقط چند تا نُت مینوازد، شما میتوانید دستگاه موسیقایی آن قطعه را تشخیص دهید؟ اگر یک نت اشتباه بزند شما به روشنی و وضوح تشخیص میدهید؟ من سالهاست در این زمینه عمرم را گذاشتهام. در زمینهٔ شناخت انسان. اگر کسی بگوید ف، تا فرحزاد میروم.
بنابراین این کسانی که از سر خشم و نفرت، یا مسائل درونیای که دارند، حرف میزنند، وقتی لب تر میکنند، تا فیها خالدونشان پیداست.
لذا خودتان را نگه دارید. اگر کسی گند درون شما را میبیند و سکوت میکند، شما دیگر گستاخی و دریدگی نکنید. چرا که با دریدهها جز رها کردن به حال خودشان کاری نباید کرد.
در این خاک
در این خاک
در این مزرعهٔ پاک
بجز مهر
بجز عشق
دگر بذر نکاریم
@PanevisDotCom
یکی از دوستان اهل موسیقی تعریف میکند که با جمعی از دوستان که همگی اهل موسیقی و نوازندگی بودند رفته بودیم پیش پیرمرد.
صحبتی پیش آمد و پیرمرد گفت: شماها اهل موسیقی هستید. دیدهاید چطور یک نفر فقط چند تا نُت مینوازد، شما میتوانید دستگاه موسیقایی آن قطعه را تشخیص دهید؟ اگر یک نت اشتباه بزند شما به روشنی و وضوح تشخیص میدهید؟ من سالهاست در این زمینه عمرم را گذاشتهام. در زمینهٔ شناخت انسان. اگر کسی بگوید ف، تا فرحزاد میروم.
بنابراین این کسانی که از سر خشم و نفرت، یا مسائل درونیای که دارند، حرف میزنند، وقتی لب تر میکنند، تا فیها خالدونشان پیداست.
لذا خودتان را نگه دارید. اگر کسی گند درون شما را میبیند و سکوت میکند، شما دیگر گستاخی و دریدگی نکنید. چرا که با دریدهها جز رها کردن به حال خودشان کاری نباید کرد.
در این خاک
در این خاک
در این مزرعهٔ پاک
بجز مهر
بجز عشق
دگر بذر نکاریم
@PanevisDotCom
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خیلی خری!
محمدتقی جعفری
چند هفته پیش بنده یک ترمز ناگهانی کردم کنار یک میوهفروشی و ماشین پشتی یک خانمی بود و او هم محکم زد روی ترمز و یک پراید پشت او بود و او زد به پشت ماشین این خانم. این خانم بنده را گاو خطاب فرمود. بنده، چون خودم را مقصر نمیدانستم، ناراحت شدم و با خانم تندی کردم. حتی رفتم تا دم قالیشوییای که همسرشان آنجا بود. خانم همچنان اصرار داشت که بنده گاو تشریف دارم. با تأکید و چند بار هم اصرار کرد.
چند روز پیش رفتم به همان قالیشویی و خواستم آن خانم و همسرش بیایند. خانم نبود اما شوهرش بود. گفتم به همسرتان بگویید لطف بزرگی در حق بنده کرده است. آمدهام از ایشان تشکر کنم. از آن روز تا الآن دائم به این فکر میکردهام که کجای زندگیام واقعاً "گاویت" کردهام. و بخصوص اصرارها و تأکیدهایی که ایشان کرد، مرا به تأمل در زندگیام واداشت. خیلی چیزها پیدا کردم که نشانهٔ گاو بودنم بوده است.
اینست که هر کس چیزی به شما گفت، کمی تأمل کنید. گاهی زندگی از دهان انسانی دیگر با شما مستقیماً حرف میزند!
@PanevisDotCom
خیلی خری!
محمدتقی جعفری
چند هفته پیش بنده یک ترمز ناگهانی کردم کنار یک میوهفروشی و ماشین پشتی یک خانمی بود و او هم محکم زد روی ترمز و یک پراید پشت او بود و او زد به پشت ماشین این خانم. این خانم بنده را گاو خطاب فرمود. بنده، چون خودم را مقصر نمیدانستم، ناراحت شدم و با خانم تندی کردم. حتی رفتم تا دم قالیشوییای که همسرشان آنجا بود. خانم همچنان اصرار داشت که بنده گاو تشریف دارم. با تأکید و چند بار هم اصرار کرد.
چند روز پیش رفتم به همان قالیشویی و خواستم آن خانم و همسرش بیایند. خانم نبود اما شوهرش بود. گفتم به همسرتان بگویید لطف بزرگی در حق بنده کرده است. آمدهام از ایشان تشکر کنم. از آن روز تا الآن دائم به این فکر میکردهام که کجای زندگیام واقعاً "گاویت" کردهام. و بخصوص اصرارها و تأکیدهایی که ایشان کرد، مرا به تأمل در زندگیام واداشت. خیلی چیزها پیدا کردم که نشانهٔ گاو بودنم بوده است.
اینست که هر کس چیزی به شما گفت، کمی تأمل کنید. گاهی زندگی از دهان انسانی دیگر با شما مستقیماً حرف میزند!
@PanevisDotCom
نظرسنجی
شما کاملاً داوطلبانه و با اصرار از کسی میخواهید کاری برایش انجام دهید. بدون مزد و منت و کاملاً از روی لطف و اختیار خودتان و داوطلبانه. آیا بعداً طلبکار مزد خواهید شد؟
شما کاملاً داوطلبانه و با اصرار از کسی میخواهید کاری برایش انجام دهید. بدون مزد و منت و کاملاً از روی لطف و اختیار خودتان و داوطلبانه. آیا بعداً طلبکار مزد خواهید شد؟
Anonymous Poll
17%
بله
83%
خیر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تناسخ!
این "واقعه"(!) مال پارسال است که سفر اروپا رفته بودیم با امین جان و رسیدیم به اتریش و در معیت ناصر و سعید به آن "دیوار بلند" رفتیم. از آن بالا ویوی فوقالعادهای بود بر آن سرزمین. چند روزی هم آنجا ماندیم در کمپرون.
این را الآن یادم افتاد که پارسال هم چنین تذکری به من داده شده بود! تذکر گاویت. اما خب، گاو مرکب بودن خودش دردسر مضاعفیست!
بهرحال این را از پارسال یادم آمد. زندگی ابتدا غیرمستقیم میگوید، بعد مستقیم. خدا بخیر کند روش سومش را.
@PanevisDotCom
تناسخ!
این "واقعه"(!) مال پارسال است که سفر اروپا رفته بودیم با امین جان و رسیدیم به اتریش و در معیت ناصر و سعید به آن "دیوار بلند" رفتیم. از آن بالا ویوی فوقالعادهای بود بر آن سرزمین. چند روزی هم آنجا ماندیم در کمپرون.
این را الآن یادم افتاد که پارسال هم چنین تذکری به من داده شده بود! تذکر گاویت. اما خب، گاو مرکب بودن خودش دردسر مضاعفیست!
بهرحال این را از پارسال یادم آمد. زندگی ابتدا غیرمستقیم میگوید، بعد مستقیم. خدا بخیر کند روش سومش را.
@PanevisDotCom
سایت پانویس
یکی از دوستان هزینهٔ یک هفته خلوتنشینی را اهداء کرده است. دوستان متقاضی پیام دهند. »ادمیــن« @mehmankosh
اهداء شد.
لطفاً در این رابطه دیگر پیام ندهید.
اهداء شد.
لطفاً در این رابطه دیگر پیام ندهید.
Forwarded from خلوتگاه مهمانکش
دورهٔ خلوتنشینی چیست؟
خلوت گرفتن از اصول سلوک است. در سنت تعالیم معنوی خلوتنشینی از دیرباز رسم بوده و هست. همچنین در این عصر نیز از آن با عناوینی مانند ریتریت retreat نام برده میشود. عزلت و عقب نشستن از زندگی پرعجلهٔ شهری.
دوری گرفتن از زندگی روزمره و شهرنشینی در محلی آرام و در کنار باغ و حیوانات، قطع شدن از تمامی اخبار، اینترنت، گوشی مبایل، هرگونه ارتباط با بیرون از خلوتگاه، انجام ورزش، مراقبه(مدیتیشن)، عبادات و نیایش، رسیدگی به درختان باغ و پرندگان، همه از فعالیتهای دورهٔ خلوتنشینی هستند.
"خلوت عصاره سیر و سلوک عرفانی است.
خلوت عارفانه، دوریگزیدن از خلق برای متوجه ساختن دل و جان به حضرت حق و سخنگفتن با او برای نیل به مقام قرب است. پس خلوت گزیدن از خلق برای قرب به حق است."
در خلوتگاه مهمانکُش نیز علاوه بر اجرای اصول خلوتنشینی که کلیات آن ذکر شد، انجام تمرینات بخصوص همراه با نظارت مربی بر آنها انجام میگردد. و خلوتنشینها برنامهٔ روزانه دارند که باید به آن برنامه و آداب خلوتگزینی ملزم باشند.
شرکت در دورهٔ خلوتنشینی آرامستان مهمانکُش در حال حاضر فقط برای اعضای دورههای خودشناسی میسر است. به دلیل آنکه فرد باید اصولی از خودشناسی و عرفان و سلوک را بداند تا بتواند وارد چله گرفتن و خلوتنشینی شود.
باقی توضیحات در مورد آداب خلوتگزینی در ابتدای آن دوره به خود افراد داده میشود. این مختصر، کلیاتی بود تا آشنایی کلی با فضای چلهنشینی و خلوت صورت پذیرد.
والسلام.
@mehmankosh
دورهٔ خلوتنشینی چیست؟
خلوت گرفتن از اصول سلوک است. در سنت تعالیم معنوی خلوتنشینی از دیرباز رسم بوده و هست. همچنین در این عصر نیز از آن با عناوینی مانند ریتریت retreat نام برده میشود. عزلت و عقب نشستن از زندگی پرعجلهٔ شهری.
دوری گرفتن از زندگی روزمره و شهرنشینی در محلی آرام و در کنار باغ و حیوانات، قطع شدن از تمامی اخبار، اینترنت، گوشی مبایل، هرگونه ارتباط با بیرون از خلوتگاه، انجام ورزش، مراقبه(مدیتیشن)، عبادات و نیایش، رسیدگی به درختان باغ و پرندگان، همه از فعالیتهای دورهٔ خلوتنشینی هستند.
"خلوت عصاره سیر و سلوک عرفانی است.
خلوت عارفانه، دوریگزیدن از خلق برای متوجه ساختن دل و جان به حضرت حق و سخنگفتن با او برای نیل به مقام قرب است. پس خلوت گزیدن از خلق برای قرب به حق است."
در خلوتگاه مهمانکُش نیز علاوه بر اجرای اصول خلوتنشینی که کلیات آن ذکر شد، انجام تمرینات بخصوص همراه با نظارت مربی بر آنها انجام میگردد. و خلوتنشینها برنامهٔ روزانه دارند که باید به آن برنامه و آداب خلوتگزینی ملزم باشند.
شرکت در دورهٔ خلوتنشینی آرامستان مهمانکُش در حال حاضر فقط برای اعضای دورههای خودشناسی میسر است. به دلیل آنکه فرد باید اصولی از خودشناسی و عرفان و سلوک را بداند تا بتواند وارد چله گرفتن و خلوتنشینی شود.
باقی توضیحات در مورد آداب خلوتگزینی در ابتدای آن دوره به خود افراد داده میشود. این مختصر، کلیاتی بود تا آشنایی کلی با فضای چلهنشینی و خلوت صورت پذیرد.
والسلام.
@mehmankosh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اصل حرکت را امشب در جلسهٔ مصفاخوانی بررسی اجمالی کردیم و در مورد این بیت درجه یک از مثنوی معنوی مولانا صحبت شد که:
از فسون او عدمها زود زود
خوش معلق میزند سوی وجود
یعنی «به واسطهٔ جادویی که خداوند در کار میکند، نیستیها به سوی هستی کلهمعلق میزنند و در حرکت هستند». ببینید چه تصویر فوقالعاده زیبایی از حرکت عدم به وجود دارد ارائهٔ میدهد.
تصور کنید کسی، جادوگری، افسونگری نشسته و دارد وردی روی یک سری چیزها، که نیستند!!، میخواند و آن چیزها از نبودن به بودن میغلتند. درجه یک است این نگاه، اگر حرکت جوهری ملاصدرا را خوانده باشید، این بیت مولانا به آسمان میبردتان.
@PanevisDotCom
اصل حرکت را امشب در جلسهٔ مصفاخوانی بررسی اجمالی کردیم و در مورد این بیت درجه یک از مثنوی معنوی مولانا صحبت شد که:
از فسون او عدمها زود زود
خوش معلق میزند سوی وجود
یعنی «به واسطهٔ جادویی که خداوند در کار میکند، نیستیها به سوی هستی کلهمعلق میزنند و در حرکت هستند». ببینید چه تصویر فوقالعاده زیبایی از حرکت عدم به وجود دارد ارائهٔ میدهد.
تصور کنید کسی، جادوگری، افسونگری نشسته و دارد وردی روی یک سری چیزها، که نیستند!!، میخواند و آن چیزها از نبودن به بودن میغلتند. درجه یک است این نگاه، اگر حرکت جوهری ملاصدرا را خوانده باشید، این بیت مولانا به آسمان میبردتان.
@PanevisDotCom