▪️عدالت از دید #ارسطو
عدالت فضیلت کامل است چون عدل ورزیدن مستلزم بهکار بردن همه فضایل است. عدالت از این جهت نیز فضیلت کامل است که آدمی آن را نه تنها در خویشتن بلکه در ارتباطش با دیگران نیز تحقق میبخشد عدالت یگانه فضیلتی است که خیرش اختصاص به فرد نداشته بلکه دیگران نیز از آن سود می برند زیرا چه بنابر وظیفه قانون گذاری یا یک فرد جامعه وجودش برای دیگران خیر و مفید است
" #ارسطو #اخلاق_نیکوماخوس"
#افلاطون موضوع عدالت را مفهومی اجتماعی سیاسی میداند عدالت به هر معنایی که باشد میتواند یکی از ویژگی های جامعه و نیز فرد انسانی باشد.
به باور افلاطون عدالت نه تنها جزئی از فضیلت انسان است بلکه خصیصه ای است در وجود مردمان که آن ها را مستعد برقرار کردن روابط سیاسی با یکدیگر به منظور تشکیل جامعه های سیاسی می سازد.
#ارسطو نیز مانند #افلاطون عدالت را دارای ویژگی عمومی و به عنوان فضیلت کامل و فراگیر لحاظ میکند. گرچه ارسطو هم درکتاب سیاست خود و هم در کتاب اخلاق نیکوماخوسی راجب عدالت حرف میزند
از دید ارسطو عدالت ملکه ای است که افراد را قادر به انجام دادن اعمال عادلانه میکند و یا به تعبیر دیگر عدالت آن صفتی است که ما را آماده اعمال درست میکند..
ارسطو عدالت را دو نوع میداند. عام و خاص..
عدالت عام معادل فضیلت در بستر اجتماعی اش شکل میگیرد. در کتابش اینگونه میگوید: عدالت محتوای هر فضیلت است. عدالت به معنای عام همان اطاعت از قانون است و انسانی که مطیع قانون نباشد ظالم است. پس این نوع عدالت به معنای احترام و رفتار درسا در تقابل با قوانین است شخصی که آنرا رعایت کند عادل است یا دوباره میتوان به #افلاطون برگشت جوهر عدالت این است هرکسی وظیفه خود را به درستی انجام دهد. عدالت یعنی فضیلتی که عمل افراد و مجموعه ها را هدایت کند
عدالت خاص. یا جزئی که دو گونه است
عدالت توزیعی.
و عدالت جبرانی
عدالت توزیعی به باور ارسطو این عدالت مهمترین و مؤثرترین نوع شمرده میشود زیرا توزیع درآمد.ثروت و مشاغل براساس شایستگی افراد و جامعه انجام میپذیرد و این شایستگی در طبیعت افراد نهفته است.. همه ی انسانهای آزاد برابر لحاظ میشوند. به بیانی راحتر اینکه عدالت توزیعی معطوف انصاف یا تساوی سهم ها《ثروت، دارایی ها 》بین دونفر است.
بنگرید به دیدگاه #آکوئیناس که《اعتقاد داشت الزامات عدالت توزیعى زمانى محقق مى شوند، که هر کس به سهم خود برسد، یعنى هر کس بر حسب منزلت مقام و کارکرد خود به سهم و حق خود برسد؛ اما عدالت در باب مجازاتها عدالت کیفرى یا اصلاحى زمانى محقق مى شود که در حد امکان خسارات وارده به خاطر خطا و اشتباه جبران شود و خساراتى که به خاطر کارهاى خطا پرداخت مى شود متناسب با جرم باشد، البته خود عدالت ایجاب مى کند که هیچ جرمى، هیچ قتلى و هیچ تجاوزى علیه دیگران انجام نگیرد. 》
اما عدالت جبرانی این نوع عدالت اصلاح کننده ی بی عدالتی در عقود و معاملاتی است که بین افراد رخ میدهد ..
عدالت جبرانی بردو نوع است آزادانه و اختیاری هستند و بعضی چیزها غیر اختیاری
مواردی مانند خرید و فروش .ضمانت برای دیگری. قرض. امانت اختیاری اند
به این دلیل که فرد آزادانه آنرا انتخاب کرده.
اما از معاملات غیر ارادی بعضی نهانی اند مواردی مانند. دزدی. فریب دیگری..قتل. در عدالت جبرانی برابری میان افراد رعایت میشود. البته با تناسب عددی ..
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
عدالت فضیلت کامل است چون عدل ورزیدن مستلزم بهکار بردن همه فضایل است. عدالت از این جهت نیز فضیلت کامل است که آدمی آن را نه تنها در خویشتن بلکه در ارتباطش با دیگران نیز تحقق میبخشد عدالت یگانه فضیلتی است که خیرش اختصاص به فرد نداشته بلکه دیگران نیز از آن سود می برند زیرا چه بنابر وظیفه قانون گذاری یا یک فرد جامعه وجودش برای دیگران خیر و مفید است
" #ارسطو #اخلاق_نیکوماخوس"
#افلاطون موضوع عدالت را مفهومی اجتماعی سیاسی میداند عدالت به هر معنایی که باشد میتواند یکی از ویژگی های جامعه و نیز فرد انسانی باشد.
به باور افلاطون عدالت نه تنها جزئی از فضیلت انسان است بلکه خصیصه ای است در وجود مردمان که آن ها را مستعد برقرار کردن روابط سیاسی با یکدیگر به منظور تشکیل جامعه های سیاسی می سازد.
#ارسطو نیز مانند #افلاطون عدالت را دارای ویژگی عمومی و به عنوان فضیلت کامل و فراگیر لحاظ میکند. گرچه ارسطو هم درکتاب سیاست خود و هم در کتاب اخلاق نیکوماخوسی راجب عدالت حرف میزند
از دید ارسطو عدالت ملکه ای است که افراد را قادر به انجام دادن اعمال عادلانه میکند و یا به تعبیر دیگر عدالت آن صفتی است که ما را آماده اعمال درست میکند..
ارسطو عدالت را دو نوع میداند. عام و خاص..
عدالت عام معادل فضیلت در بستر اجتماعی اش شکل میگیرد. در کتابش اینگونه میگوید: عدالت محتوای هر فضیلت است. عدالت به معنای عام همان اطاعت از قانون است و انسانی که مطیع قانون نباشد ظالم است. پس این نوع عدالت به معنای احترام و رفتار درسا در تقابل با قوانین است شخصی که آنرا رعایت کند عادل است یا دوباره میتوان به #افلاطون برگشت جوهر عدالت این است هرکسی وظیفه خود را به درستی انجام دهد. عدالت یعنی فضیلتی که عمل افراد و مجموعه ها را هدایت کند
عدالت خاص. یا جزئی که دو گونه است
عدالت توزیعی.
و عدالت جبرانی
عدالت توزیعی به باور ارسطو این عدالت مهمترین و مؤثرترین نوع شمرده میشود زیرا توزیع درآمد.ثروت و مشاغل براساس شایستگی افراد و جامعه انجام میپذیرد و این شایستگی در طبیعت افراد نهفته است.. همه ی انسانهای آزاد برابر لحاظ میشوند. به بیانی راحتر اینکه عدالت توزیعی معطوف انصاف یا تساوی سهم ها《ثروت، دارایی ها 》بین دونفر است.
بنگرید به دیدگاه #آکوئیناس که《اعتقاد داشت الزامات عدالت توزیعى زمانى محقق مى شوند، که هر کس به سهم خود برسد، یعنى هر کس بر حسب منزلت مقام و کارکرد خود به سهم و حق خود برسد؛ اما عدالت در باب مجازاتها عدالت کیفرى یا اصلاحى زمانى محقق مى شود که در حد امکان خسارات وارده به خاطر خطا و اشتباه جبران شود و خساراتى که به خاطر کارهاى خطا پرداخت مى شود متناسب با جرم باشد، البته خود عدالت ایجاب مى کند که هیچ جرمى، هیچ قتلى و هیچ تجاوزى علیه دیگران انجام نگیرد. 》
اما عدالت جبرانی این نوع عدالت اصلاح کننده ی بی عدالتی در عقود و معاملاتی است که بین افراد رخ میدهد ..
عدالت جبرانی بردو نوع است آزادانه و اختیاری هستند و بعضی چیزها غیر اختیاری
مواردی مانند خرید و فروش .ضمانت برای دیگری. قرض. امانت اختیاری اند
به این دلیل که فرد آزادانه آنرا انتخاب کرده.
اما از معاملات غیر ارادی بعضی نهانی اند مواردی مانند. دزدی. فریب دیگری..قتل. در عدالت جبرانی برابری میان افراد رعایت میشود. البته با تناسب عددی ..
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ صادقانه میگم وقتی حرف از باور وجود #خدا میشه
خیلی سعی کردم باور کنم خدایی هست
که ما را از وجودش خودش و شبیه به خودش ساخته
به شدت عاشق ماست
و حواسش به همه چیز هست
من واقعن سعی کردم که این را باور کنم
ولی هر چقدر زمان بیشتر می گذره
و بیشتر به اطراف خودت نگاه می کنی
بیشتر می فهمی که یک جای کار می لنگه
یه چیزی این وسط خیلی غلطه
جنگ ، بیماری، مرگ، تخریب، گرسنگی، پلیدی، فقر، شکنجه، جرم، فساد
اگه این بهترین کاریه که خدا می تونه انجام بده من تحت تاثیر قرار نگرفتم.
نتایجی شبیه این ها به یک موجود متعالی تعلق نداره
این مزخرفات را شما از یک کارمند اداری موقت با اخلاق بد انتظار دارید
من به شدت اعتقاد دارم با توجه به این نتایج به دست آمده اگر هم خدایی وجود داره باید حتما یک "مرد" باشه
چون هیچ زنی نمی تونه اینطور همه چیز رو به گند بکشه!
👤 #جورج_کارلین
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
خیلی سعی کردم باور کنم خدایی هست
که ما را از وجودش خودش و شبیه به خودش ساخته
به شدت عاشق ماست
و حواسش به همه چیز هست
من واقعن سعی کردم که این را باور کنم
ولی هر چقدر زمان بیشتر می گذره
و بیشتر به اطراف خودت نگاه می کنی
بیشتر می فهمی که یک جای کار می لنگه
یه چیزی این وسط خیلی غلطه
جنگ ، بیماری، مرگ، تخریب، گرسنگی، پلیدی، فقر، شکنجه، جرم، فساد
اگه این بهترین کاریه که خدا می تونه انجام بده من تحت تاثیر قرار نگرفتم.
نتایجی شبیه این ها به یک موجود متعالی تعلق نداره
این مزخرفات را شما از یک کارمند اداری موقت با اخلاق بد انتظار دارید
من به شدت اعتقاد دارم با توجه به این نتایج به دست آمده اگر هم خدایی وجود داره باید حتما یک "مرد" باشه
چون هیچ زنی نمی تونه اینطور همه چیز رو به گند بکشه!
👤 #جورج_کارلین
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️خودی را که میشناسید، رها کنید
برای رها کردن خودی که می شناسید، چه باید بکنید؟
این کار به هماهنگی ندای عمیق تر قلب، فراخوان روح، برگرداندن زندگی خود و اراده و میل برای مراقبت از قدرت الهی درونتان نیاز دارد. این جادو در درک این مسئله یافت میشود که آمدن به سمت خدا در ذهن شما رخ نمیدهد، بلکه در قلب شما اتفاق می افتد. مهم نیست که شما از نظر هوشی چه درکی از خدا دارید، اما این را بدانید که ذهن شما نمیتواند شما را به آنجا ببرد.
دانش قدرت ذهنی در مورد خدا اغلب از داشتن تجربه واقعی درک آن جلوگیری میکند، زیرا دانش ذهنی به تنهایی امکان یک چیز بزرگتر را محدود میسازد. زمانی که به هوش خود اجازه میدهید به جای اینکه به سادگی به شما اطلاع دهد چه چیزی در حال رخ دادن است؛ آنچه را که میتوانید انجام دهید و تجربه کنید، محدود می کند. به همین دلیل است که شیوه های تفکر بسیار مهم است. آنها شما را از ذهن تان بیرون می کشند (چه بامزه.. بیرون از ذهن)، زمانی که خارج از ذهن خود هستید، آزاد میشوید، آرام هستید و میتوانید فراتر از واقعیت فعلی را نگاه کنید و نقطه نظر داشته باشید.
این یک تغییر در روند زندگی است: توانایی رها کردن و به دست آوردن مداوم و مکرر واقعیت و از بین رفتن این توهم که چیزی که شما می بینید و آنچه میدانید درست یا واقعی هست یا نه. برای رسیدن به این، شما باید انگیزه رویارویی با هر چیزی را داشته باشید تا شگفت زده شوید.
بسیاری از عقاید قدیمی و آموخته های شما؛ در حالی که شاید موجه و معقول باشند، محدود هستند. آنها ممکن است در محدوده دنیای عاطفی یا درک ذهنی شما کاملا درست باشند، اما این چیزی نیست که در اینجا در مورد آن صحبت کنیم. در حوزه آگاهی الهی آنچه فکر می کنید بیشتر در مورد خودتان واقعیت دارد، احتمالا فرضيات نادرست است. آنچه که شما میدانید و آنچه که در مورد آن مطمئن هستید، به احتمال زیاد باورهای محدود کننده ای هستند که سالها پیش پذیرفته اید و شامل همان چیزهایی هستند که در را به روی خرد متعالی شما بسته اند هر لحظه باید انتخاب کنید که برای نگاه کردن یا از چشمان کوچک و محدود انسانی خود استفاده کنید یا اینکه به اندازه کافی شجاع باشید تا جهش کوانتومی را خارج از چیزی که ممکن است باور داشته باشید و یا آن را حقیقتی بدانید که انجام دهید. باید یاد بگیرید تا ایمان بیاورید که آینده ای فراتر از چیزی که ممکن است بتوانید در این لحظه درک کنید، وجود دارد.
👤 #دبی_فورد
📚 #پاک_سازی_ضمیر
📖 صفحه 23 و 24
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
برای رها کردن خودی که می شناسید، چه باید بکنید؟
این کار به هماهنگی ندای عمیق تر قلب، فراخوان روح، برگرداندن زندگی خود و اراده و میل برای مراقبت از قدرت الهی درونتان نیاز دارد. این جادو در درک این مسئله یافت میشود که آمدن به سمت خدا در ذهن شما رخ نمیدهد، بلکه در قلب شما اتفاق می افتد. مهم نیست که شما از نظر هوشی چه درکی از خدا دارید، اما این را بدانید که ذهن شما نمیتواند شما را به آنجا ببرد.
دانش قدرت ذهنی در مورد خدا اغلب از داشتن تجربه واقعی درک آن جلوگیری میکند، زیرا دانش ذهنی به تنهایی امکان یک چیز بزرگتر را محدود میسازد. زمانی که به هوش خود اجازه میدهید به جای اینکه به سادگی به شما اطلاع دهد چه چیزی در حال رخ دادن است؛ آنچه را که میتوانید انجام دهید و تجربه کنید، محدود می کند. به همین دلیل است که شیوه های تفکر بسیار مهم است. آنها شما را از ذهن تان بیرون می کشند (چه بامزه.. بیرون از ذهن)، زمانی که خارج از ذهن خود هستید، آزاد میشوید، آرام هستید و میتوانید فراتر از واقعیت فعلی را نگاه کنید و نقطه نظر داشته باشید.
این یک تغییر در روند زندگی است: توانایی رها کردن و به دست آوردن مداوم و مکرر واقعیت و از بین رفتن این توهم که چیزی که شما می بینید و آنچه میدانید درست یا واقعی هست یا نه. برای رسیدن به این، شما باید انگیزه رویارویی با هر چیزی را داشته باشید تا شگفت زده شوید.
بسیاری از عقاید قدیمی و آموخته های شما؛ در حالی که شاید موجه و معقول باشند، محدود هستند. آنها ممکن است در محدوده دنیای عاطفی یا درک ذهنی شما کاملا درست باشند، اما این چیزی نیست که در اینجا در مورد آن صحبت کنیم. در حوزه آگاهی الهی آنچه فکر می کنید بیشتر در مورد خودتان واقعیت دارد، احتمالا فرضيات نادرست است. آنچه که شما میدانید و آنچه که در مورد آن مطمئن هستید، به احتمال زیاد باورهای محدود کننده ای هستند که سالها پیش پذیرفته اید و شامل همان چیزهایی هستند که در را به روی خرد متعالی شما بسته اند هر لحظه باید انتخاب کنید که برای نگاه کردن یا از چشمان کوچک و محدود انسانی خود استفاده کنید یا اینکه به اندازه کافی شجاع باشید تا جهش کوانتومی را خارج از چیزی که ممکن است باور داشته باشید و یا آن را حقیقتی بدانید که انجام دهید. باید یاد بگیرید تا ایمان بیاورید که آینده ای فراتر از چیزی که ممکن است بتوانید در این لحظه درک کنید، وجود دارد.
👤 #دبی_فورد
📚 #پاک_سازی_ضمیر
📖 صفحه 23 و 24
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
دل انسان مستعد تنفر است و علت را باید در نارضایتی او جستجو نمود. دلیلش این است که انسان از معنای زندگی فاصله گرفته است. بدون تردید جنبه های مثبت و اسباب خوشبختی برای مردم روزگار ما بیش از امکاناتی است که مردم قدیم از آن بهره مند بودند. اما اگاهی از اینکه چه می توانیم داشته باشیم به مراتب بیشتر شده است. اگر به باغ وحش بروید و در چشمان میمونهایی که سرگرم بازی یا خوردن نیستند نگاه کنید، به اندوهی سنگین در آنها پی می برید. احساس می کنید که دلشان می خواهد انسان شوند اما راه این کار را نمی دانند. آنها در جریان تکامل راهشان را گم کرده اند. همتایانشان از آنها پیش افتاده اند و آنها سر جای خود باقی مانده اند.
به نظر می رسد ذهنیت مشابهی در روح بشر متمدن رسوخ کرده است. می داند که می تواند در شرایط بهتری قرار بگیرد اما نمی داند که چگونه می تواند از آن برخوردار گردد. اینگونه است که بر همتایان خود خشم می گیرد و این در حالی است که این همتایان نیز در شرایط بهتر از او قرار دارند. آنها هم بر دیگران غبطه می خورند. در جریان تکامل هنوز به مرحله ی پایانی نرسیده ایم. باید به سرعت این مراحل را پشت سر بگذاریم، در غیر اینصورت تباه می شویم و در جنگل تردید و هراس راهمان را گم می کنیم. بنابراین غبطه با آنکه چیز خوبی نیست، جنبه های مثبت هم دارد. غبطه ابراز تالم است، تالم کسانی که درشب بی چراغ طی طریق می کنند، شاید به مأمن بهتری برسند و شاید هم راهشان به مرگ و تباهی منتهی شود.
برای یافتن راه درست زندگی بشر باید همانطور که بر اطلاعات مغزی خود افزوده دلش را فراخ تر کند، باید بیاموزد که به ماورای خویشتن برود و با این اقدام به آزادی در عالم هستی و به سعادت و نیکبختی دست یابد.
👤 #برتراند_راسل
📚 #تسخیر_خوشبختی
📖 صفحه 67 - 68
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
به نظر می رسد ذهنیت مشابهی در روح بشر متمدن رسوخ کرده است. می داند که می تواند در شرایط بهتری قرار بگیرد اما نمی داند که چگونه می تواند از آن برخوردار گردد. اینگونه است که بر همتایان خود خشم می گیرد و این در حالی است که این همتایان نیز در شرایط بهتر از او قرار دارند. آنها هم بر دیگران غبطه می خورند. در جریان تکامل هنوز به مرحله ی پایانی نرسیده ایم. باید به سرعت این مراحل را پشت سر بگذاریم، در غیر اینصورت تباه می شویم و در جنگل تردید و هراس راهمان را گم می کنیم. بنابراین غبطه با آنکه چیز خوبی نیست، جنبه های مثبت هم دارد. غبطه ابراز تالم است، تالم کسانی که درشب بی چراغ طی طریق می کنند، شاید به مأمن بهتری برسند و شاید هم راهشان به مرگ و تباهی منتهی شود.
برای یافتن راه درست زندگی بشر باید همانطور که بر اطلاعات مغزی خود افزوده دلش را فراخ تر کند، باید بیاموزد که به ماورای خویشتن برود و با این اقدام به آزادی در عالم هستی و به سعادت و نیکبختی دست یابد.
👤 #برتراند_راسل
📚 #تسخیر_خوشبختی
📖 صفحه 67 - 68
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«ای همنوع من، همنوع عزیز من! نمیدانم آیا هنوز میتوانی به زیان نوع ما "نابخردانه " و "بد" زندگی کنی؟ آنچه میتوانست به نوع ما آسیب برساند شاید از هزاران سال پیش در ما مرده است. شاید این از آن مواردی ست که حالا دیگر از دست هیچکس حتی پروردگار کاری ساخته نیست. به دنبال بهترین یا بدترین امیال یا گرایشات خود برو و بهرحال بسوی نیستی ات گام بردار، درهر دو صورت شاید به گونه ای به پیشرفت بشریت کمک کردهای، به این عنوان جزو نیکوکاران محسوب خواهی شد وحق خواهی داشت ستایشگرانی داشته باشی … همینطور کسانی هم تو را مسخره خواهند کرد !اما هرگز کسی را پیدا نخواهی کرد که بتواند تماماً تو را به عنوان یک فرد، حتی در بهترین خصوصیات وکارهایت مورد تمسخر و ریشخند قرار دهد، کسی که بتواند حقیقت تو را یعنی حقارت بی پایانت را ای مگس بیچاره، ای وزغ بینوا نشانت دهد!»
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
رویدادهای بیرونی
بسیاری از افراد تصمیم گرفته اند که همانند پدر و مادرشان نباشند اما همگی ما باید اقرار کنیم که سالها به جذب خصوصیات مثبت و منفی والدین خود مشغول بوده ایم. پدر و مادر ما با در نظر گرفتن گذشته شان بهترین کارها را برای ما کرده اند و هر چند نمی توانیم راه و روش بزرگ شدن خود را تغییر دهیم، اما اگر مشتاق باشیم تا از تجربه هایی که گذرانده ایم درس بیاموزیم متوجه خواهیم شد که هر رویداد برای ما امکان یادگیری و رشد را فراهم آورده است. یکی از نزدیکاترین دوستانم که سالها مورد تجاوز پدر بزرگش قرار گرفته بود، یک بار به من گفت: 《خدا را برای سوء استفاده هایی که در گذشته از من شده است شکر میکنم، چون اکنون یکی از مبتکرترین و مدبرترین افراد این سیاره هستم. من یاد گرفتم چگونه با آن همه درد و رنج و سوء استفاده ها روبه رو شوم و در نتیجه به اینجا رسیدم.》
تمامی رویدادهای منفی زندگی گشایشی در بر دارند. برخی از ما بر میگزینیم، با این توهم زندگی کنیم که در پس رویدادهای شرّ هیچ خیری وجود ندارد، در حالی که هر درد و رنجی هدفی در بردارد. درد و رنج به ما می آموزد و ما را به سطوح والاتر آگاهی هدایت میکند. شبی پس از آن که شاهد دستگیری پنج شش مرد جوان در کنار دریا بودم، حین مراقبه از خدا پرسیدم: 《چرا در این شب زیبای تابستانی باید این جوانها در ساحل آتش روشن می کردند تا دستگیر شوند؟》 ندایی درون من گفت:《این روح القدس بود که این مردان جوان را به سر منزل مقصود هدایت کرد. این گرفتاری در واقع از طرف نیروی الهی درون آنها و دعوتی به بیداری بود》 اغلب در زندانها می بینم که مردان جوان و خشن انجیل میخوانند و در مراسم مذهبی شرکت میکنند. مردانی که پیش از آن حتی یک ساعت از وقت خود را هم صرف تفکر درباره خدا نکرده بودند، اکنون در اعماق و جودشان در پی پاسخ هستند. دشواری های زندگی می توانند بینشی به ما بدهند تا خود را از گذشته ای که شور و شوقمان را خفه کرده و ما را از کانون معنوی مان دور نگه داشته رها سازیم
برای دستیابی به خرد و رهایی از گذشته خود باید مسوولیت تمامی رویدادهایی تان را بپذیرید. مسؤولیت پذیرفتن، یعنی آن که بتوانید به خود بگوید: 《من این کار را کردم》 بین آنچه دنيا با شما میکند و آنچه خودتان به خودتان میکنید تفاوت عمده ای وجود دارد. هنگامی که برای رویدادهای زندگی خود و تعبیرهایی که از آن رویدادها دارید، مسؤولیت می پذیرید، از دنیای کودکی خارج شده، به مرحله بزرگسالی گام می نهید. با پذیرفتن مسؤولیت برای انجام یا عدم انجام کاری، داستان 《چرا من؟》 را به 《این رویداد برای من روی داد، زیرا به درسی نیاز داشتم. این هم بخشی از سفرم است،》 تبدیل میکنید.
📚 #جدایی_معنوی
👤 #دبی_فورد
📖 صفحه 140 - 143
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بسیاری از افراد تصمیم گرفته اند که همانند پدر و مادرشان نباشند اما همگی ما باید اقرار کنیم که سالها به جذب خصوصیات مثبت و منفی والدین خود مشغول بوده ایم. پدر و مادر ما با در نظر گرفتن گذشته شان بهترین کارها را برای ما کرده اند و هر چند نمی توانیم راه و روش بزرگ شدن خود را تغییر دهیم، اما اگر مشتاق باشیم تا از تجربه هایی که گذرانده ایم درس بیاموزیم متوجه خواهیم شد که هر رویداد برای ما امکان یادگیری و رشد را فراهم آورده است. یکی از نزدیکاترین دوستانم که سالها مورد تجاوز پدر بزرگش قرار گرفته بود، یک بار به من گفت: 《خدا را برای سوء استفاده هایی که در گذشته از من شده است شکر میکنم، چون اکنون یکی از مبتکرترین و مدبرترین افراد این سیاره هستم. من یاد گرفتم چگونه با آن همه درد و رنج و سوء استفاده ها روبه رو شوم و در نتیجه به اینجا رسیدم.》
تمامی رویدادهای منفی زندگی گشایشی در بر دارند. برخی از ما بر میگزینیم، با این توهم زندگی کنیم که در پس رویدادهای شرّ هیچ خیری وجود ندارد، در حالی که هر درد و رنجی هدفی در بردارد. درد و رنج به ما می آموزد و ما را به سطوح والاتر آگاهی هدایت میکند. شبی پس از آن که شاهد دستگیری پنج شش مرد جوان در کنار دریا بودم، حین مراقبه از خدا پرسیدم: 《چرا در این شب زیبای تابستانی باید این جوانها در ساحل آتش روشن می کردند تا دستگیر شوند؟》 ندایی درون من گفت:《این روح القدس بود که این مردان جوان را به سر منزل مقصود هدایت کرد. این گرفتاری در واقع از طرف نیروی الهی درون آنها و دعوتی به بیداری بود》 اغلب در زندانها می بینم که مردان جوان و خشن انجیل میخوانند و در مراسم مذهبی شرکت میکنند. مردانی که پیش از آن حتی یک ساعت از وقت خود را هم صرف تفکر درباره خدا نکرده بودند، اکنون در اعماق و جودشان در پی پاسخ هستند. دشواری های زندگی می توانند بینشی به ما بدهند تا خود را از گذشته ای که شور و شوقمان را خفه کرده و ما را از کانون معنوی مان دور نگه داشته رها سازیم
برای دستیابی به خرد و رهایی از گذشته خود باید مسوولیت تمامی رویدادهایی تان را بپذیرید. مسؤولیت پذیرفتن، یعنی آن که بتوانید به خود بگوید: 《من این کار را کردم》 بین آنچه دنيا با شما میکند و آنچه خودتان به خودتان میکنید تفاوت عمده ای وجود دارد. هنگامی که برای رویدادهای زندگی خود و تعبیرهایی که از آن رویدادها دارید، مسؤولیت می پذیرید، از دنیای کودکی خارج شده، به مرحله بزرگسالی گام می نهید. با پذیرفتن مسؤولیت برای انجام یا عدم انجام کاری، داستان 《چرا من؟》 را به 《این رویداد برای من روی داد، زیرا به درسی نیاز داشتم. این هم بخشی از سفرم است،》 تبدیل میکنید.
📚 #جدایی_معنوی
👤 #دبی_فورد
📖 صفحه 140 - 143
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ همهٔ بزرگان و آموزگاران و مربیان برآنند که بچه خودش نمیداند چه میخواهد ...
ولی این که بزرگترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی میکنند و مثل بچه نمیدانند از کجا آمدهاند و به کجا میروند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و تو سری تن در میدهند، واقعیتی ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!»
📚 #رنج_های_ورتر_جوان
👤 #یوهان_ولفگانگ_فون_گوته
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ولی این که بزرگترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی میکنند و مثل بچه نمیدانند از کجا آمدهاند و به کجا میروند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و تو سری تن در میدهند، واقعیتی ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!»
📚 #رنج_های_ورتر_جوان
👤 #یوهان_ولفگانگ_فون_گوته
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️عواطف زهر آلود
اگر چه آلودگی ترس در جهان ما فراگیر و شدید است، اما معمولا دست کم گرفته می شود. هم اکنون، تقریبا در هر گوشه و کنار یا حومه شهر می توانیم کسی را بیابیم که افکار حاصل از ترس، او را به انجام کارهای نامناسب و ویرانی جنبه ای از زندگی اش واداشته است. هر عمل خودویرانگرانه به علت ترکیب ناپایداری از ترس با یکی یا تعداد بیشتری از عواطف سرکوب شده ما که بیش از این قابل سرکوب و مهار کردن نیست، انجام می شود. ترس، عنصر فعالی است که عواطف ما را که از جهات دیگر سالم هستند، به قدرت منفجرهای می کند که ناگزیر ما را به خودویرانگری می کشاند.
هنگامی که ترس در روان ما از اختیار خارج می شود، همه چیز را تغییر می دهد. ترس، عواطف ما را تشدید می کند و چنان چه بررسی نشده باقی بماند، این قدرت را دارد تا شرایطی را که با زحمت و تلاش به دست آورده ایم، به هم بریزد. هنگامی که عواطف ما باترس های بنیادی مان، یعنی ترس از نبود، شکست، رنج عاطفی، تنهایی، طرد شدن، تأمین نشدن نیازها، رها شدن، هرگز دوباره نیافتن عشق، تحقیر در جمع، آسیب دیدن عزیزان یا ترس برای بقا در هم می آمیزند، به اندازه ای قدرت پیدا می کنند که می توانند ما را به زانو درآورند.
در این نکته مهم است که فقط هنگامی عواطف ما مشکل ساز می شوند که راه سالمی برای ابراز یا جذب شدن نداشته باشند. وقتی عواطف ما این حق را پیدا می کنند که وجود داشته باشند، به گونه ای طبیعی بالا می آیند و پایین می روند، پدید می آیند و ناپدید می شوند. برای مشاهده ابراز سالم عواطف، فقط کافیست که به هر نوزاد انسانی بنگرید. بیش تر نوزادان، مگر آن که در شرایط بسیار استثنایی به دنیا آمده باشند، در مدتی بسیار کوتاه، گستره کامل عواطف بشری را ابراز می کنند. یک لحظه نوزاد آرام است، لحظه بعد برای جلب توجه فریاد می کشد، پس از آن غمگین است و اشک می ریزد، سپس به آرامش و غان و غون کردن باز می گردد. در کمتر از یک دقیقه، یک انسان سالم می تواند طیف کامل عواطف بنیادین بشر را بپیماید. خشم، غم، رنجش و دیگر عواطفی که بعدها برچسب منفی به آنها می زنیم در واقع حالت های اساسی برقراری ارتباط به شمار می آیند. آنها احساس های در حال حرکت هستند؛ امواج انرژی که می خواهند ابراز شوند. وقتی نوزاد و خردسال هستیم، عواطفمان این امکان را به ما می دهند که آنچه را نمی توانیم به زبان بیاوریم، بیان کنیم. هنگامی که بزرگسال می شویم، عواطفی که اجازه حرکت آزادانه ندارند، درون ما در تنگنا قرار می گیرند؛ خواه به گونه ای ناخودآگاه سرکوبشان کرده یا آگاهانه جلوی آنها را گرفته باشیم. این عواطف که به هر بهایی در پی ابراز شدن هستند، ما را وامی دارند تا به شیوه های خودویرانگرانه عمل کنیم.
ادامه دارد
اگر چه آلودگی ترس در جهان ما فراگیر و شدید است، اما معمولا دست کم گرفته می شود. هم اکنون، تقریبا در هر گوشه و کنار یا حومه شهر می توانیم کسی را بیابیم که افکار حاصل از ترس، او را به انجام کارهای نامناسب و ویرانی جنبه ای از زندگی اش واداشته است. هر عمل خودویرانگرانه به علت ترکیب ناپایداری از ترس با یکی یا تعداد بیشتری از عواطف سرکوب شده ما که بیش از این قابل سرکوب و مهار کردن نیست، انجام می شود. ترس، عنصر فعالی است که عواطف ما را که از جهات دیگر سالم هستند، به قدرت منفجرهای می کند که ناگزیر ما را به خودویرانگری می کشاند.
هنگامی که ترس در روان ما از اختیار خارج می شود، همه چیز را تغییر می دهد. ترس، عواطف ما را تشدید می کند و چنان چه بررسی نشده باقی بماند، این قدرت را دارد تا شرایطی را که با زحمت و تلاش به دست آورده ایم، به هم بریزد. هنگامی که عواطف ما باترس های بنیادی مان، یعنی ترس از نبود، شکست، رنج عاطفی، تنهایی، طرد شدن، تأمین نشدن نیازها، رها شدن، هرگز دوباره نیافتن عشق، تحقیر در جمع، آسیب دیدن عزیزان یا ترس برای بقا در هم می آمیزند، به اندازه ای قدرت پیدا می کنند که می توانند ما را به زانو درآورند.
در این نکته مهم است که فقط هنگامی عواطف ما مشکل ساز می شوند که راه سالمی برای ابراز یا جذب شدن نداشته باشند. وقتی عواطف ما این حق را پیدا می کنند که وجود داشته باشند، به گونه ای طبیعی بالا می آیند و پایین می روند، پدید می آیند و ناپدید می شوند. برای مشاهده ابراز سالم عواطف، فقط کافیست که به هر نوزاد انسانی بنگرید. بیش تر نوزادان، مگر آن که در شرایط بسیار استثنایی به دنیا آمده باشند، در مدتی بسیار کوتاه، گستره کامل عواطف بشری را ابراز می کنند. یک لحظه نوزاد آرام است، لحظه بعد برای جلب توجه فریاد می کشد، پس از آن غمگین است و اشک می ریزد، سپس به آرامش و غان و غون کردن باز می گردد. در کمتر از یک دقیقه، یک انسان سالم می تواند طیف کامل عواطف بنیادین بشر را بپیماید. خشم، غم، رنجش و دیگر عواطفی که بعدها برچسب منفی به آنها می زنیم در واقع حالت های اساسی برقراری ارتباط به شمار می آیند. آنها احساس های در حال حرکت هستند؛ امواج انرژی که می خواهند ابراز شوند. وقتی نوزاد و خردسال هستیم، عواطفمان این امکان را به ما می دهند که آنچه را نمی توانیم به زبان بیاوریم، بیان کنیم. هنگامی که بزرگسال می شویم، عواطفی که اجازه حرکت آزادانه ندارند، درون ما در تنگنا قرار می گیرند؛ خواه به گونه ای ناخودآگاه سرکوبشان کرده یا آگاهانه جلوی آنها را گرفته باشیم. این عواطف که به هر بهایی در پی ابراز شدن هستند، ما را وامی دارند تا به شیوه های خودویرانگرانه عمل کنیم.
ادامه دارد
فلسفه
▪️عواطف زهر آلود اگر چه آلودگی ترس در جهان ما فراگیر و شدید است، اما معمولا دست کم گرفته می شود. هم اکنون، تقریبا در هر گوشه و کنار یا حومه شهر می توانیم کسی را بیابیم که افکار حاصل از ترس، او را به انجام کارهای نامناسب و ویرانی جنبه ای از زندگی اش واداشته…
عواطف ما به گونه ای طراحی شده اند که راهنمایمان باشند و به ما بگویند چه چیزی حسی خوب و چه چیزی حسی بد دارد. آنها بخشی از نظام بازخورد ما و بر هم کنشی مداوم از «فراخوان و پاسخ» هستند. عواطف ما که بی رحمانه ترین و ویرانگرترین عواطفمان را نیز در بر می گیرند، همواره ما را هدایت می کنند تا به همان جایی بازگردیم که خود را مقصر به شمار آورده ایم یا از تمامیت آنچه هستیم فاصله گرفته ایم. هدف آنها این است که وقتی رویدادی در جریان می باشد که طبیعت سالم ما را به خطر می اندازد، به ما هشدار دهند و باخبرمان کنند که مشکلی وجود دارد. هنگامی که خرد احساس هایمان را در نظر نمی گیریم یا حاضر نیستیم اجازه دهیم آنها در ما حرکت کنند، بر هم انباشته و خطرناک می شوند. سرکوب آنچه زمانی عاطفه ای سالم بود، آن را زهرآلود می کند. اگر عواطف زهر آلود در زیر سطح هشیاری آگاهانه ما مورد توجه قرار نگیرند، همچون گدازه فوران می کنند و موجب می شوند به شیوه ای ویرانگرانه رفتار کنیم. عواطف سرکوب شده ما روند تفکرمان را آلوده می کنند، قدرت تشخیص بهتر را از ما می ربایند و سپس چرخهای منفی آغاز می شود: افکار زهر آلود، عواطف ما را هدایت می کنند و عواطف زهر آلود بر افکارمان بیشتر تأثیر می گذارند. در این وضعیت، به زودی در الگوی چرخشی و ویرانگری گرفتار خواهیم شد که مدام بر قدرت آن افزوده می گردد و سرانجام باید راه خروجی بیابد.
در زیر هر عمل ویرانگر، انباشتی زهرآگین از یک یا چند عاطفه می یابیم شجاعت آن را داشته باشیم که عواطفی را که در زیر رفتار بد و مهارنشدنی ما نهان هستند تشخیص دهیم، می توانیم به ریشه مشکل برسیم و بمب های احتمالی پیش رو را بی اثر کنیم. فقط با پذیرش عواطفمان می توانیم به گونه ای مؤثر آنها را خلع سلاح کنیم. هر چه بیشتر آنها را سرکوب نماییم، بیشتر در معرض خطر آنها قرار خواهیم داشت
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 67 تا 70
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
در زیر هر عمل ویرانگر، انباشتی زهرآگین از یک یا چند عاطفه می یابیم شجاعت آن را داشته باشیم که عواطفی را که در زیر رفتار بد و مهارنشدنی ما نهان هستند تشخیص دهیم، می توانیم به ریشه مشکل برسیم و بمب های احتمالی پیش رو را بی اثر کنیم. فقط با پذیرش عواطفمان می توانیم به گونه ای مؤثر آنها را خلع سلاح کنیم. هر چه بیشتر آنها را سرکوب نماییم، بیشتر در معرض خطر آنها قرار خواهیم داشت
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 67 تا 70
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️عاطفه زهرآلود شماره یک : رنجش
رنجش ابراز نشده، بررسی نشده و التیام نیافته، عاطفه ای زهر آلود بوده و علت اصلی آن است که چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند. رنجش، یکی از دست کم گرفته شده ترین منابع خودویرانگری ست که در زندگی درونی ما فعال است بیش تر ما اگر با خودمان صادق باشیم، می توانیم به یاد آوریم که چه هنگام و چگونه رنجیده ایم. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که به رویدادهایی در گذشته بنگریم که آرزو می کنیم ای کاش رخ نداده بودند تا ما با برخی از تجربه های دردناک و نامطلوبی که تحمل کرده ایم، رو به رو شویم. همه ما از سخنان گفته یا نگفته و کارهای انجام شده یا نشده رنجیده ایم. این لحظات آزارنده آن که بدانیم، ما را شکل دادند و تعریف کردند.
من این رنجش را بارها و بارها در زمانی که مراجعه کنندگان خود را در روندهای رهاسازی عواطف عمیق هدایت می کنم، می بینم. مهم نیست که یک نفر در بالاترین رده مدیریتی یک شرکت بزرگ قرار داشته یا یک راهنمای معنوی، ورزشکار حرفه ای، مادر خانه دار یا منشی مدیر عامل باشد. هنگامی که زیانبارترین باورها، نگرش ها، عواطف، عادت ها و رفتارها را لایه لایه بر می داریم، پی می بریم که گونه ای دلشکستگی وجود دارد که هیچگاه به طور کامل پذیرفته نشده، مورد مراقبت قرار نگرفته، با همه وجود در هم نیامیخته و التیام نیافته است. اگر به زیر لایه های خجالت، ترس، ناامیدی، غم، احساس گناه، حسادت، خشم، تلاطم نفرت و دیگر عواطف ویرانگر که زندگی شما را نابود می کنند بنگرید، بی تردید رنجشی - یا چند رنجش پیاپی - را می یابید که درونتان را زخمی کرده، سپس بی آن که مورد رسیدگی قرار گیرد، روی آن بسته شده است.
هنگامی که می رنجیم، معمولا آگاهانه یا ناآگاهانه در صدد رنجاندن دیگران بر می آییم. اگر مورد سوء استفاده، انتقاد یا طرد شدن قرار گرفته باشیم، دانسته یا ندانسته در پی یافتن راه هایی هستیم که این آزار را به دیگران منتقل کنیم؛ گویی با رنجاندن دیگری، دلمان خنک می شود.
بیشتر ما یاد گرفته ایم که با چسب زخم های بی شماری و شش های خود را بپوشانیم و توجهمان را به هر چیزی بدهیم که امیدواریم ما را برای لحظه ای از درد و رنج درونی دور کند. شاید روابط، فرزندان، دوستی ها، شغل ها، دستاوردهای مالی، سفرها و فهرست های کارهایی که باید انجام دهیم، حواس ما را برای مدتی از درد و رنجمان پرت کنند، اما رنجش های ما همیشه و فقط با گذشت زمان التیام نمی یابند. آنها اغلب درس های بزرگی در بر دارند که باید بیاموزیم. تا زمانی که دوباره به این رنجش های دیرینه سر نزنیم و خرد نهفته آنها را در نیابیم، همچنان مورد سوء استفاده زخم های گذشته قرار داریم. آنگاه تحریک می شویم تا رفتارهایی انجام دهیم که حتی برای خودمان بی معنی و نامعقول است. اگر چه رنجش های بررسی نشده ما در اعماق ناخود آگاهمان دفن شده اند، بسیار زنده هستند و همچون یک وسیله هدف یاب، در پی یافتن مسّکن های فوری، ما را به رفتارهای بی اختیاری وامی دارند که به باور ناخودآگاه ما حالمان را بهتر می کند. رنجش حل و برطرف نشده، ریشه همه رفتارهای اعتیاد آور و بی اختیار است. هنگامی که رنجش با ترس از رو به رو شدن با رویدادهایی که در آغاز ما را رنجانده است ترکیب می شود، ما را وامی دارد که با انجام کارهای آزارنده برای خود و دیگران، از نو خودمان را زخمی کنیم.
ترس با رنجشی که در ما هست، ترکیبی به شدت فراگیر و موذی ایجاد می کند که بیشتر ما حتی از وجود آن آگاه نمی شویم. ترس برای ما دسیسه می چیند تا در انتظار رنجش بیش تری بوده و هر لحظه منتظر باشیم تا باز هم به حدودمان تجاوز شود. ترس به این ترتیب، اعتماد، حساسیت و صمیمیت را از ما می رباید. وقتی رنجش با ترس از این که در آینده باز هم مورد تجاوز قرار بگیریم و آزرده شویم، در هم می آمیزد و شدت می گیرد، انتظارات منفی بی شماری را پدید می آورد که به خودویرانگری و ناامیدی ما می انجامند. رنجش پذیرفته نشده، چرخه ای را به وجود می آورد که هم به آزار دیدن و هم به آزار دادن بیشتر منجر می شود.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 70 تا 72
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
رنجش ابراز نشده، بررسی نشده و التیام نیافته، عاطفه ای زهر آلود بوده و علت اصلی آن است که چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند. رنجش، یکی از دست کم گرفته شده ترین منابع خودویرانگری ست که در زندگی درونی ما فعال است بیش تر ما اگر با خودمان صادق باشیم، می توانیم به یاد آوریم که چه هنگام و چگونه رنجیده ایم. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که به رویدادهایی در گذشته بنگریم که آرزو می کنیم ای کاش رخ نداده بودند تا ما با برخی از تجربه های دردناک و نامطلوبی که تحمل کرده ایم، رو به رو شویم. همه ما از سخنان گفته یا نگفته و کارهای انجام شده یا نشده رنجیده ایم. این لحظات آزارنده آن که بدانیم، ما را شکل دادند و تعریف کردند.
من این رنجش را بارها و بارها در زمانی که مراجعه کنندگان خود را در روندهای رهاسازی عواطف عمیق هدایت می کنم، می بینم. مهم نیست که یک نفر در بالاترین رده مدیریتی یک شرکت بزرگ قرار داشته یا یک راهنمای معنوی، ورزشکار حرفه ای، مادر خانه دار یا منشی مدیر عامل باشد. هنگامی که زیانبارترین باورها، نگرش ها، عواطف، عادت ها و رفتارها را لایه لایه بر می داریم، پی می بریم که گونه ای دلشکستگی وجود دارد که هیچگاه به طور کامل پذیرفته نشده، مورد مراقبت قرار نگرفته، با همه وجود در هم نیامیخته و التیام نیافته است. اگر به زیر لایه های خجالت، ترس، ناامیدی، غم، احساس گناه، حسادت، خشم، تلاطم نفرت و دیگر عواطف ویرانگر که زندگی شما را نابود می کنند بنگرید، بی تردید رنجشی - یا چند رنجش پیاپی - را می یابید که درونتان را زخمی کرده، سپس بی آن که مورد رسیدگی قرار گیرد، روی آن بسته شده است.
هنگامی که می رنجیم، معمولا آگاهانه یا ناآگاهانه در صدد رنجاندن دیگران بر می آییم. اگر مورد سوء استفاده، انتقاد یا طرد شدن قرار گرفته باشیم، دانسته یا ندانسته در پی یافتن راه هایی هستیم که این آزار را به دیگران منتقل کنیم؛ گویی با رنجاندن دیگری، دلمان خنک می شود.
بیشتر ما یاد گرفته ایم که با چسب زخم های بی شماری و شش های خود را بپوشانیم و توجهمان را به هر چیزی بدهیم که امیدواریم ما را برای لحظه ای از درد و رنج درونی دور کند. شاید روابط، فرزندان، دوستی ها، شغل ها، دستاوردهای مالی، سفرها و فهرست های کارهایی که باید انجام دهیم، حواس ما را برای مدتی از درد و رنجمان پرت کنند، اما رنجش های ما همیشه و فقط با گذشت زمان التیام نمی یابند. آنها اغلب درس های بزرگی در بر دارند که باید بیاموزیم. تا زمانی که دوباره به این رنجش های دیرینه سر نزنیم و خرد نهفته آنها را در نیابیم، همچنان مورد سوء استفاده زخم های گذشته قرار داریم. آنگاه تحریک می شویم تا رفتارهایی انجام دهیم که حتی برای خودمان بی معنی و نامعقول است. اگر چه رنجش های بررسی نشده ما در اعماق ناخود آگاهمان دفن شده اند، بسیار زنده هستند و همچون یک وسیله هدف یاب، در پی یافتن مسّکن های فوری، ما را به رفتارهای بی اختیاری وامی دارند که به باور ناخودآگاه ما حالمان را بهتر می کند. رنجش حل و برطرف نشده، ریشه همه رفتارهای اعتیاد آور و بی اختیار است. هنگامی که رنجش با ترس از رو به رو شدن با رویدادهایی که در آغاز ما را رنجانده است ترکیب می شود، ما را وامی دارد که با انجام کارهای آزارنده برای خود و دیگران، از نو خودمان را زخمی کنیم.
ترس با رنجشی که در ما هست، ترکیبی به شدت فراگیر و موذی ایجاد می کند که بیشتر ما حتی از وجود آن آگاه نمی شویم. ترس برای ما دسیسه می چیند تا در انتظار رنجش بیش تری بوده و هر لحظه منتظر باشیم تا باز هم به حدودمان تجاوز شود. ترس به این ترتیب، اعتماد، حساسیت و صمیمیت را از ما می رباید. وقتی رنجش با ترس از این که در آینده باز هم مورد تجاوز قرار بگیریم و آزرده شویم، در هم می آمیزد و شدت می گیرد، انتظارات منفی بی شماری را پدید می آورد که به خودویرانگری و ناامیدی ما می انجامند. رنجش پذیرفته نشده، چرخه ای را به وجود می آورد که هم به آزار دیدن و هم به آزار دادن بیشتر منجر می شود.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 70 تا 72
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️عاطفه زهرآلود شماره یک : رنجش رنجش ابراز نشده، بررسی نشده و التیام نیافته، عاطفه ای زهر آلود بوده و علت اصلی آن است که چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند. رنجش، یکی از دست کم گرفته شده ترین منابع خودویرانگری ست که در زندگی درونی ما فعال است بیش تر ما…
▪️عاطفه زهرآلود شماره دو : ناامیدی
ترس با تسلیم ترکیب می شود تا حالت ناامیدی را ایجاد کند. آنگاه ما دیگر معتقد نیستیم که توان ایجاد یک زندگی پر معنا و موفقیت آمیز را داریم یا می توانیم از گرفتاری ها و به هم ریختگی هایی که برای خود درست کرده ایم، نجات یابیم. ناامیدی، اعتماد به نفس ما را می رباید و امکان ها و فرصت هایی را که پیش رو داریم، از دیدمان پنهان می کند. ما بدون امید فقط با چشم انداز وحشتناک و محدود منیت زخمی خود باقی می مانیم. ناامیدی، ما را به رفتارهای دیوانه وار خود ویرانگرانه می کشاند، زیرا برایمان مهم نیست که در باره پیامدهای انتخاب هایمان فکر کنیم. آدم های نامید، تفنگ برمی دارند و به دیگران شلیک می کنند یا در آرزوی لحظه ای خوشی و سرمستی، طبق امیال تاریک عمل می نمایند تا شاید بتوانند دوباره با وجودشان در ارتباط قرار بگیرند و امیدوار شوند. جرم ها و خشونت های پراکنده ای که معتادان، قاچاقچیان و اعضای دسته های خلافکار مرتکب می شوند، زاییده ناامیدی ست. ناامیدی، خطرناک است زیرا ما را وسوسه می کند تا به هیچ رو به درد و رنجی که رفتار های ما به وجود می آورند، اهمیتی ندهیم. در گرداب ناامیدی، در تلاش برای یافتن قایق نجاتی که ما را از غرق شدن در غم برهاند، به سوی آزار دیگران و خودمان رانده می شویم. چنان چه درنگ کنیم و زندگی مان را بررسی نماییم، اغلب می توانیم ببینیم که چه هنگام و کجا از خود ناامید شدیم، چه هنگام و کجا تصمیم گرفتیم که به درد نخور و بی ارزش هستیم و نمی توانیم یک زندگی شادمانه و موفقیت آمیز داشته باشیم.
می توانیم ببینیم که کجا پس کشیدن از امیدها و رویاهایمان را آغاز کردیم و چه هنگام خود را از برخورداری از عشق صمیمانه، انسانی مفید و محترم بودن در اجتماعی دست یابی به ثبات مالی، داشتن شغلی که در آرزوی آن بودیم با رسیدن به هر هدف مهم دیگری کنار کشیدیم. اگر ناامیدی ما بررسی نشده باقی بماند، همچنان در معرض خطر فروختن روح، تمامیت و اصالت خود باقی خواهیم ماند.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 72 تا 73
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ترس با تسلیم ترکیب می شود تا حالت ناامیدی را ایجاد کند. آنگاه ما دیگر معتقد نیستیم که توان ایجاد یک زندگی پر معنا و موفقیت آمیز را داریم یا می توانیم از گرفتاری ها و به هم ریختگی هایی که برای خود درست کرده ایم، نجات یابیم. ناامیدی، اعتماد به نفس ما را می رباید و امکان ها و فرصت هایی را که پیش رو داریم، از دیدمان پنهان می کند. ما بدون امید فقط با چشم انداز وحشتناک و محدود منیت زخمی خود باقی می مانیم. ناامیدی، ما را به رفتارهای دیوانه وار خود ویرانگرانه می کشاند، زیرا برایمان مهم نیست که در باره پیامدهای انتخاب هایمان فکر کنیم. آدم های نامید، تفنگ برمی دارند و به دیگران شلیک می کنند یا در آرزوی لحظه ای خوشی و سرمستی، طبق امیال تاریک عمل می نمایند تا شاید بتوانند دوباره با وجودشان در ارتباط قرار بگیرند و امیدوار شوند. جرم ها و خشونت های پراکنده ای که معتادان، قاچاقچیان و اعضای دسته های خلافکار مرتکب می شوند، زاییده ناامیدی ست. ناامیدی، خطرناک است زیرا ما را وسوسه می کند تا به هیچ رو به درد و رنجی که رفتار های ما به وجود می آورند، اهمیتی ندهیم. در گرداب ناامیدی، در تلاش برای یافتن قایق نجاتی که ما را از غرق شدن در غم برهاند، به سوی آزار دیگران و خودمان رانده می شویم. چنان چه درنگ کنیم و زندگی مان را بررسی نماییم، اغلب می توانیم ببینیم که چه هنگام و کجا از خود ناامید شدیم، چه هنگام و کجا تصمیم گرفتیم که به درد نخور و بی ارزش هستیم و نمی توانیم یک زندگی شادمانه و موفقیت آمیز داشته باشیم.
می توانیم ببینیم که کجا پس کشیدن از امیدها و رویاهایمان را آغاز کردیم و چه هنگام خود را از برخورداری از عشق صمیمانه، انسانی مفید و محترم بودن در اجتماعی دست یابی به ثبات مالی، داشتن شغلی که در آرزوی آن بودیم با رسیدن به هر هدف مهم دیگری کنار کشیدیم. اگر ناامیدی ما بررسی نشده باقی بماند، همچنان در معرض خطر فروختن روح، تمامیت و اصالت خود باقی خواهیم ماند.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 72 تا 73
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️عاطفه زهرآلود شماره دو : ناامیدی ترس با تسلیم ترکیب می شود تا حالت ناامیدی را ایجاد کند. آنگاه ما دیگر معتقد نیستیم که توان ایجاد یک زندگی پر معنا و موفقیت آمیز را داریم یا می توانیم از گرفتاری ها و به هم ریختگی هایی که برای خود درست کرده ایم، نجات یابیم.…
▪️عاطفه زهرآلود شماره سه : غم
غم سالم، عاطفه ای ضروری است. غم، راهی برای غصه خوردن، پذیرفتن و سرانجام، گذر از ناامیدی ها به قلب ما می دهد. در لایه ای عمیق، غم و افسوس با هم می آمیزند و این امکان را به ما می دهند که برای از دست دادن آنچه دوست داشتیم، سوگواری کنیم. اما وقتی چنان از نبود چیزی به هم می ریزیم که نیروی درک خود را از دست می دهیم یا حاضر به رها کردن نیستیم، غم می تواند دیدمان را تار کند و موجب بسته شدن ما گردد. گیجی برخاسته از غم سرکوب شده، مانع از تبادل عشق، تشخیص موهبتها، شکر گزاری و لذت بردن از زندگی مان می شود.
وقتی غم با از این که دیگر هیچگاه خوشحال یا کامل نخواهیم بود، تقویت می گردد، ممکن است به دلسوزی و ترحم به حال خود تبدیل شود که وضعیت بسیار دردناکی ست. ترس، طبیعت زداینده غم اصیل را به تمرکز خودخواهانه و کوته بینانه بر شکست ها و زیان هایمان تبدیل می کند که ما را به خودشیفتگی می کشاند. هنگامی که غم به حد افسردگی و ناامیدی می رسد، سلامت عاطفی ما را از بین می برد.
آدم های غمگین باور دارند که بد هستند و معمولا خود را برای درد و رنجی که دارند، سرزنش می کنند. اگر چه این عاطفه احتمالا موجب آزار رساندن ما به دیگران نمی شود، بی تردید موجب آزار و اذیت خودمان می گردد. غم بررسی نشده و زهر آلود، ما را وامی دارد تا مرتکب خطاهای وحشتناکی در رابطه با خودمان بشویم که شدیدترین آنها خودکشی ست. آدم های غمگین زیاد می نوشند، زیاد می خورند، زیاد قمار یا خرج می کنند یا خود را در مجموعه ای از اعتیادهای دیگر درگیر می سازند تا درد و رنجشان را بپوشانند. آمارهای اخیر نشان می دهد که فقط در کشور آمریکا بیش از هجده میلیون نفر داروی ضد افسردگی مصرف می کنند تا بتوانند خود را از چاله تاریک غم بیرون بکشند. انسان های بی شماری نیز از داروهای دیگری برای مبارزه با غم استفاده می کنند. اما بیشتر این داروها فقط در حد یک چسب زخم برای پنهان کردن غمی که در ما خانه کرده است، کارایی دارند. این داروها به جای فراهم آوردن یک مجرای سالم برای ابراز عواطفمان، فقط چنین امکانی را به وجود می آورند کهاین عواطف بدون جلب توجه بر هم انباشته شوند تا رویداد خود ویرانگرانه ای ماشه رهایی آنها را بکشد. هنگامی که اجازه نمی دهیم غم از میان ما عبور کند، سرزندگی، انرژی و گاه زندگی مان را از ما می گیرد.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 73 تا 74
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
غم سالم، عاطفه ای ضروری است. غم، راهی برای غصه خوردن، پذیرفتن و سرانجام، گذر از ناامیدی ها به قلب ما می دهد. در لایه ای عمیق، غم و افسوس با هم می آمیزند و این امکان را به ما می دهند که برای از دست دادن آنچه دوست داشتیم، سوگواری کنیم. اما وقتی چنان از نبود چیزی به هم می ریزیم که نیروی درک خود را از دست می دهیم یا حاضر به رها کردن نیستیم، غم می تواند دیدمان را تار کند و موجب بسته شدن ما گردد. گیجی برخاسته از غم سرکوب شده، مانع از تبادل عشق، تشخیص موهبتها، شکر گزاری و لذت بردن از زندگی مان می شود.
وقتی غم با از این که دیگر هیچگاه خوشحال یا کامل نخواهیم بود، تقویت می گردد، ممکن است به دلسوزی و ترحم به حال خود تبدیل شود که وضعیت بسیار دردناکی ست. ترس، طبیعت زداینده غم اصیل را به تمرکز خودخواهانه و کوته بینانه بر شکست ها و زیان هایمان تبدیل می کند که ما را به خودشیفتگی می کشاند. هنگامی که غم به حد افسردگی و ناامیدی می رسد، سلامت عاطفی ما را از بین می برد.
آدم های غمگین باور دارند که بد هستند و معمولا خود را برای درد و رنجی که دارند، سرزنش می کنند. اگر چه این عاطفه احتمالا موجب آزار رساندن ما به دیگران نمی شود، بی تردید موجب آزار و اذیت خودمان می گردد. غم بررسی نشده و زهر آلود، ما را وامی دارد تا مرتکب خطاهای وحشتناکی در رابطه با خودمان بشویم که شدیدترین آنها خودکشی ست. آدم های غمگین زیاد می نوشند، زیاد می خورند، زیاد قمار یا خرج می کنند یا خود را در مجموعه ای از اعتیادهای دیگر درگیر می سازند تا درد و رنجشان را بپوشانند. آمارهای اخیر نشان می دهد که فقط در کشور آمریکا بیش از هجده میلیون نفر داروی ضد افسردگی مصرف می کنند تا بتوانند خود را از چاله تاریک غم بیرون بکشند. انسان های بی شماری نیز از داروهای دیگری برای مبارزه با غم استفاده می کنند. اما بیشتر این داروها فقط در حد یک چسب زخم برای پنهان کردن غمی که در ما خانه کرده است، کارایی دارند. این داروها به جای فراهم آوردن یک مجرای سالم برای ابراز عواطفمان، فقط چنین امکانی را به وجود می آورند کهاین عواطف بدون جلب توجه بر هم انباشته شوند تا رویداد خود ویرانگرانه ای ماشه رهایی آنها را بکشد. هنگامی که اجازه نمی دهیم غم از میان ما عبور کند، سرزندگی، انرژی و گاه زندگی مان را از ما می گیرد.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 73 تا 74
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️عاطفه زهرآلود شماره سه : غم غم سالم، عاطفه ای ضروری است. غم، راهی برای غصه خوردن، پذیرفتن و سرانجام، گذر از ناامیدی ها به قلب ما می دهد. در لایه ای عمیق، غم و افسوس با هم می آمیزند و این امکان را به ما می دهند که برای از دست دادن آنچه دوست داشتیم، سوگواری…
▪️عاطفه زهرآلود شماره چهار : خشم
بیشتر ما منکر وجود خشم ابراز و درک نشده ای که هر روز با خود حمل می کنیم، هستیم. اگر چه شاید سر فرزندان خود نعره نکشیم یا با مشت دیوار را سوراخ نکنیم، خشم داریم و خشم ما نقاب های گوناگون و حیرت آوری بر چهره می گذارد؛ از خشونت آشکار در یک سر طیف گرفته تا ناشکیبایی ملایم در سر دیگر آن.
خشم سالم، ما را با قدرتی که به عنوان بزرگسالانی مستقل و آزاد داریم، مرتبط می کند. خشم سالم این امکان را به ما می دهد تا حد و مرز خویش را تعیین و از خود و دیگران محافظت نماییم. هنگامی که لازم است حرفمان را بگوییم و از موقعیت خود دفاع کنیم، خشم، ما را به عمل وامی دارد. وقتی آزار دیده ایم، مورد سوء استفاده قرار گرفته ایم، به ما خیانت شده است یا فریب خورده ایم، خشم، واکنشی سالم به شمار می آید. اما هنگامی که خشم ما درک و پردازش نشده می ماند، بر هم انباشته می شود و به شیوه های ویرانگر گوناگونی از وجود ما جوانه می زند. خشم، صدایی ست که فریاد می کشد: «هر وقت خواستم هر کاری را که می خواهم، انجام می دهم!» خشم سرکوب شده و زهرآگین، ما را وامی دارد تا به همسر خود حمله کنیم، در عصبانیت چیزها را بشکنیم، پشت فرمان اتومبیل بی ملاحظه شویم و به عزیزانمان آزار برسانیم.
هنگامی که می ترسیم، خشم یک واکنش طبیعی و نوعی ساز و کار دفاعی است؛ مانند ببری که چنگال خود را نشان می دهد. اما وقتی خشم بیش از اندازه با ترس تقویت می شود و با خجالت در هم می آمیزد، به جای آن که سرچشمه قدرت و حفاظت باشد، به سلاحی مرگبار تبدیل می گردد. ترس، عنصر فعالی است که خشم ما را به انفجار تبدیل می کند. ترس از این که نیازهایمان برآورده نشوند، مورد سوء استفاده قرار بگیریم، به ما خیانت شود یا تحقیر شویم، خشم ابراز نشده ما را فعال می سازد. خشم در ملایم ترین شکل به صورت دلیل تراشی و طفره رفتن، طعنه زدن، مسخرگی، غیبت، انتقاد یا اخم کردن نشان داده می شود. خشم در حالت خطرناک تر می تواند موجب گردد که آزردگی به بغض و کینه، ناراحتی به عربده کشی و ستیزه جویی منفعل به اعمال خشونتبار نامطلوب تبدیل شود. در بدترین حالت، خشم بررسی نشده ما را نابود می کند و درد و رنج عمیقی برای همه به وجود می آورد.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 76 تا 77
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بیشتر ما منکر وجود خشم ابراز و درک نشده ای که هر روز با خود حمل می کنیم، هستیم. اگر چه شاید سر فرزندان خود نعره نکشیم یا با مشت دیوار را سوراخ نکنیم، خشم داریم و خشم ما نقاب های گوناگون و حیرت آوری بر چهره می گذارد؛ از خشونت آشکار در یک سر طیف گرفته تا ناشکیبایی ملایم در سر دیگر آن.
خشم سالم، ما را با قدرتی که به عنوان بزرگسالانی مستقل و آزاد داریم، مرتبط می کند. خشم سالم این امکان را به ما می دهد تا حد و مرز خویش را تعیین و از خود و دیگران محافظت نماییم. هنگامی که لازم است حرفمان را بگوییم و از موقعیت خود دفاع کنیم، خشم، ما را به عمل وامی دارد. وقتی آزار دیده ایم، مورد سوء استفاده قرار گرفته ایم، به ما خیانت شده است یا فریب خورده ایم، خشم، واکنشی سالم به شمار می آید. اما هنگامی که خشم ما درک و پردازش نشده می ماند، بر هم انباشته می شود و به شیوه های ویرانگر گوناگونی از وجود ما جوانه می زند. خشم، صدایی ست که فریاد می کشد: «هر وقت خواستم هر کاری را که می خواهم، انجام می دهم!» خشم سرکوب شده و زهرآگین، ما را وامی دارد تا به همسر خود حمله کنیم، در عصبانیت چیزها را بشکنیم، پشت فرمان اتومبیل بی ملاحظه شویم و به عزیزانمان آزار برسانیم.
هنگامی که می ترسیم، خشم یک واکنش طبیعی و نوعی ساز و کار دفاعی است؛ مانند ببری که چنگال خود را نشان می دهد. اما وقتی خشم بیش از اندازه با ترس تقویت می شود و با خجالت در هم می آمیزد، به جای آن که سرچشمه قدرت و حفاظت باشد، به سلاحی مرگبار تبدیل می گردد. ترس، عنصر فعالی است که خشم ما را به انفجار تبدیل می کند. ترس از این که نیازهایمان برآورده نشوند، مورد سوء استفاده قرار بگیریم، به ما خیانت شود یا تحقیر شویم، خشم ابراز نشده ما را فعال می سازد. خشم در ملایم ترین شکل به صورت دلیل تراشی و طفره رفتن، طعنه زدن، مسخرگی، غیبت، انتقاد یا اخم کردن نشان داده می شود. خشم در حالت خطرناک تر می تواند موجب گردد که آزردگی به بغض و کینه، ناراحتی به عربده کشی و ستیزه جویی منفعل به اعمال خشونتبار نامطلوب تبدیل شود. در بدترین حالت، خشم بررسی نشده ما را نابود می کند و درد و رنج عمیقی برای همه به وجود می آورد.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 76 تا 77
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️عاطفه زهرآلود شماره چهار : خشم بیشتر ما منکر وجود خشم ابراز و درک نشده ای که هر روز با خود حمل می کنیم، هستیم. اگر چه شاید سر فرزندان خود نعره نکشیم یا با مشت دیوار را سوراخ نکنیم، خشم داریم و خشم ما نقاب های گوناگون و حیرت آوری بر چهره می گذارد؛ از خشونت…
▪️عاطفه زهرآلود شماره پنج : حسادت
حسادت، فرافکنی بیرونی ناامنی های درونی ماست. حسادت از این احساس ها بر می خیزد که ناخواستنی و زیادی هستیم، شایسته محبت نیستیم، به اندازه کافی خاص نیستیم یا این که می ترسیم چیزی را از دست بدهیم که متعلق به خود می دانستیم، حسادت، آتشی درونی ست که شعله های آن به سرعت پخش می شود و موجب می گردد که به شیوه های تنگ نظرانه و کینه توزانه حمله کنیم و دچار دیوانگی موقتی شویم، حسادت است که آدم های خوب را وامی دارد تا همه گونه کارهای بد بکنند. هولاك اليس روانشناس بریتانیایی، در مقاله ای به نام «درباره زندگی و رابطه جنسی» می گوید : «حسادت، اژدهایی است که در ظاهر عشق را حفظ می کند، اما در واقع آن را می کشد» حسادت می تواند در یک آن زندگی همه کسانی را که سر راه آن قرار دارند، نابود کند.
ترس از این که هرگز استعداد، محبت، عشق یا دارایی مورد نظر خود را به دست نیاوریم، این عاطفه به خوبی پنهان شده را به سطح می کشاند. وقتی به گمان ما کسی چیزی دارد که ما باید داشته باشیم، احساس حسادت می کنیم. زمانی که باور داریم آنچه را در زندگی می خواهیم، هرگز به دست نخواهیم آورد، احساس حسادت می کنیم. وقتی نظر ما این است که ناشایسته هستیم و آرزو داریم چیزی بیش از آنچه هستیم، باشیم، احساس حسادت می کنیم. هنگامی که به نظر می رسد اطرافیانمان با استعدادتر از ما هستند یا در موقعیت هایی بهتر از ما قرار دارند، احساس حسادت می کنیم. احساس کمتر بودن از اطرافیان پاشنه آشیل آدم حسود است. پس از آن که بارها و بارها کمتر از آنچه می خواهیم نصیبمان می شود و احساس باختن می کنیم، دیگر نمی توانیم به سرکوب حسادت خود ادامه دهیم و بی اختیار برای انتقام جویی حمله می کنیم. این معجون تلخ که از ترکیب حسادت، بی کفایتی و خشم ساخته می شود، ممکن است به شکل بی تفاوتی، تنگ نظری، انتقاد یا بدجنسی پدیدار گردد.
حسادت، آدم های خوب را به انجام کارهای بد وامیدارد : پدران به مادران فرزندان خود آزار می رسانند و برعکس، دلباختگان در واکنش به بی اعتنایی معشوق به نابودی چیزها دست می زنند یا برای محبوب خود دام پهن می کنند، دعواهای خانوادگی که به سادگی قابل حل هستند، سال ها بی نتیجه باقی می مانند، کارکنان پیشین و حسود یک شرکت، ویروس های کامپیوتری به وجود می آورند یا فقط برای آزار رساندن و بر هم زدن زندگی کسانی که به باور آنها چیزی دارند که خود از آن محروم هستند، به دلایل احمقانه، برایشان پرونده سازی می کنند.
حسادت را «زخم روح» نیز نامیده اند. حسادت، عاطفه ای تباهی آور و فرساینده است که عزت نفس ما را کاهش می دهد و احساس بی کفایتی ما را به چهره قربانیانش فرامی افکند. هر یک از ما که زمانی مغلوب حسادت شده ایم، می دانیم که حسد چه قدرتی دارد و با چه سرعتی می تواند ما را به بدترین دشمن خودمان تبدیل کند.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 76 تا 77
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
حسادت، فرافکنی بیرونی ناامنی های درونی ماست. حسادت از این احساس ها بر می خیزد که ناخواستنی و زیادی هستیم، شایسته محبت نیستیم، به اندازه کافی خاص نیستیم یا این که می ترسیم چیزی را از دست بدهیم که متعلق به خود می دانستیم، حسادت، آتشی درونی ست که شعله های آن به سرعت پخش می شود و موجب می گردد که به شیوه های تنگ نظرانه و کینه توزانه حمله کنیم و دچار دیوانگی موقتی شویم، حسادت است که آدم های خوب را وامی دارد تا همه گونه کارهای بد بکنند. هولاك اليس روانشناس بریتانیایی، در مقاله ای به نام «درباره زندگی و رابطه جنسی» می گوید : «حسادت، اژدهایی است که در ظاهر عشق را حفظ می کند، اما در واقع آن را می کشد» حسادت می تواند در یک آن زندگی همه کسانی را که سر راه آن قرار دارند، نابود کند.
ترس از این که هرگز استعداد، محبت، عشق یا دارایی مورد نظر خود را به دست نیاوریم، این عاطفه به خوبی پنهان شده را به سطح می کشاند. وقتی به گمان ما کسی چیزی دارد که ما باید داشته باشیم، احساس حسادت می کنیم. زمانی که باور داریم آنچه را در زندگی می خواهیم، هرگز به دست نخواهیم آورد، احساس حسادت می کنیم. وقتی نظر ما این است که ناشایسته هستیم و آرزو داریم چیزی بیش از آنچه هستیم، باشیم، احساس حسادت می کنیم. هنگامی که به نظر می رسد اطرافیانمان با استعدادتر از ما هستند یا در موقعیت هایی بهتر از ما قرار دارند، احساس حسادت می کنیم. احساس کمتر بودن از اطرافیان پاشنه آشیل آدم حسود است. پس از آن که بارها و بارها کمتر از آنچه می خواهیم نصیبمان می شود و احساس باختن می کنیم، دیگر نمی توانیم به سرکوب حسادت خود ادامه دهیم و بی اختیار برای انتقام جویی حمله می کنیم. این معجون تلخ که از ترکیب حسادت، بی کفایتی و خشم ساخته می شود، ممکن است به شکل بی تفاوتی، تنگ نظری، انتقاد یا بدجنسی پدیدار گردد.
حسادت، آدم های خوب را به انجام کارهای بد وامیدارد : پدران به مادران فرزندان خود آزار می رسانند و برعکس، دلباختگان در واکنش به بی اعتنایی معشوق به نابودی چیزها دست می زنند یا برای محبوب خود دام پهن می کنند، دعواهای خانوادگی که به سادگی قابل حل هستند، سال ها بی نتیجه باقی می مانند، کارکنان پیشین و حسود یک شرکت، ویروس های کامپیوتری به وجود می آورند یا فقط برای آزار رساندن و بر هم زدن زندگی کسانی که به باور آنها چیزی دارند که خود از آن محروم هستند، به دلایل احمقانه، برایشان پرونده سازی می کنند.
حسادت را «زخم روح» نیز نامیده اند. حسادت، عاطفه ای تباهی آور و فرساینده است که عزت نفس ما را کاهش می دهد و احساس بی کفایتی ما را به چهره قربانیانش فرامی افکند. هر یک از ما که زمانی مغلوب حسادت شده ایم، می دانیم که حسد چه قدرتی دارد و با چه سرعتی می تواند ما را به بدترین دشمن خودمان تبدیل کند.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 76 تا 77
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ تفنگ های پر برای شلیک به مغزهای پر ساخته شده اند!
و مغزهای خالی برای پر کردن این تفنگها...
از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نباید هراسید
از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد، ولی هرگز آن را نخوانده است.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
و مغزهای خالی برای پر کردن این تفنگها...
از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیادی می خواند نباید هراسید
از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آن را مقدس می پندارد، ولی هرگز آن را نخوانده است.
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️عاطفه زهرآلود شماره پنج : حسادت حسادت، فرافکنی بیرونی ناامنی های درونی ماست. حسادت از این احساس ها بر می خیزد که ناخواستنی و زیادی هستیم، شایسته محبت نیستیم، به اندازه کافی خاص نیستیم یا این که می ترسیم چیزی را از دست بدهیم که متعلق به خود می دانستیم،…
▪️عاطفه زهرآلود شماره شش : نفرت
هر قدر روی نفرت را بپوشانیم، این عاطفه به اندازه ای آشکار است که خود را نشان می دهد. نفرت چه خود را به شکل بدجنسی پدیدار کند یا انتقام جویی، تعصب، نژادپرستی یا مخالفت، معجونی زهرآگین است که از ترکیب خشم، ترس و طرد درست می شود. نفرت که معمولا از گذشته ای سرچشمه می گیرد که نوعی بدرفتاری یا بی توجهی در آن به چشم می آید، شیوه ای برای فرافکنی احساس های بدی که نمی توانیم درک کنیم، به دیگران است.
نفرت، عاطفه ای سنگین است و به گونه ای کامل زیر سلطه ترس قرار دارد. ترس شدید و مهارنشدنی، نفرت را اداره می کند و ویرانگری آن را چندین برابر می سازد. در نتیجه، پشت سر گویی به بی حرمتی، اجتناب به بی اعتنایی، توهین به خفت و خواری، بی علاقگی به بیزاری، تهدید به خشونت و غرض ورزی به بی رحمی تبدیل می شود.
هدف نفرت، دور کردن یا نابودی شخص مورد تنفر است، وقتی نفرت به بیرون فرافکنی می شود، در پی آن بر می آید تا در شخص مورد نفرت ترس ایجاد کند، حتی اگر آن کس، خود ما باشیم. خودبیزاری، چرخه معیوبی را زنده نگه می دارد. ما در این چرخه تلاش داریم تا درد نفرت را با انواع و اقسام اعتیادها ساکت کنیم؛ اعتیاد به هیاهو، مواد مخدر، الكل، غذا، ولخرجی، تقلا و رنج از این دست اعتیادها هستند. هر چه بیشتر در چاه گنداب اعتیاد سقوط کنیم، بیش تر از خودمان و کسانی که تقصیر وضعیت خود را به گردن آنها می اندازیم بدمان می آید.
هزینه نفرت از خود و دیگران، مبهوت کننده و گسترده است. نفرت، علت جنگ، خطاهای دینی، تعصب و خشک اندیشی، حمله به آدم های متفاوت، تخریب آثار و اموال عمومی و بهره کشی از کارگران به شمار می آید. در سطح شخصی، نفرت، احترام به خود، شأن، قدرت، توان و افزون بر اینها همان را که همه در پی آن هستیم، یعنی عشق را، از ما می رباید.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 78
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
هر قدر روی نفرت را بپوشانیم، این عاطفه به اندازه ای آشکار است که خود را نشان می دهد. نفرت چه خود را به شکل بدجنسی پدیدار کند یا انتقام جویی، تعصب، نژادپرستی یا مخالفت، معجونی زهرآگین است که از ترکیب خشم، ترس و طرد درست می شود. نفرت که معمولا از گذشته ای سرچشمه می گیرد که نوعی بدرفتاری یا بی توجهی در آن به چشم می آید، شیوه ای برای فرافکنی احساس های بدی که نمی توانیم درک کنیم، به دیگران است.
نفرت، عاطفه ای سنگین است و به گونه ای کامل زیر سلطه ترس قرار دارد. ترس شدید و مهارنشدنی، نفرت را اداره می کند و ویرانگری آن را چندین برابر می سازد. در نتیجه، پشت سر گویی به بی حرمتی، اجتناب به بی اعتنایی، توهین به خفت و خواری، بی علاقگی به بیزاری، تهدید به خشونت و غرض ورزی به بی رحمی تبدیل می شود.
هدف نفرت، دور کردن یا نابودی شخص مورد تنفر است، وقتی نفرت به بیرون فرافکنی می شود، در پی آن بر می آید تا در شخص مورد نفرت ترس ایجاد کند، حتی اگر آن کس، خود ما باشیم. خودبیزاری، چرخه معیوبی را زنده نگه می دارد. ما در این چرخه تلاش داریم تا درد نفرت را با انواع و اقسام اعتیادها ساکت کنیم؛ اعتیاد به هیاهو، مواد مخدر، الكل، غذا، ولخرجی، تقلا و رنج از این دست اعتیادها هستند. هر چه بیشتر در چاه گنداب اعتیاد سقوط کنیم، بیش تر از خودمان و کسانی که تقصیر وضعیت خود را به گردن آنها می اندازیم بدمان می آید.
هزینه نفرت از خود و دیگران، مبهوت کننده و گسترده است. نفرت، علت جنگ، خطاهای دینی، تعصب و خشک اندیشی، حمله به آدم های متفاوت، تخریب آثار و اموال عمومی و بهره کشی از کارگران به شمار می آید. در سطح شخصی، نفرت، احترام به خود، شأن، قدرت، توان و افزون بر اینها همان را که همه در پی آن هستیم، یعنی عشق را، از ما می رباید.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 78
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
ویرانگری عواطف زهر آلود
همان گونه که دیده ایم، وقتی عواطف طبیعی بشری ما توسط ترس تقویت و از راه سرکوب خفه شود، به مواد منفجره ای تبدیل می گردد که ممکن است هر آن آتش بگیرد و زندگی مان را به تباهی بکشاند. هنگامی که اجازه احساس کردن و ابراز این احساس ها را به خودمان نمی دهیم، قربانی عواطف انکار شده خود می شویم و به اسارت ترس هایمان در می آییم. اما تا پیش از آن که تخریبی روی دهد، معمولا حتی متوجه نیستیم که در زیر سطح، چه چیزی در جوش و خروش است. به نمونه هایی در این زمینه توجه کنید.
سام اس. مرد نظامی سی و دو ساله ای ست که در کودکی مورد بی توجهی و خشونت قرار گرفته و به گونه ای عمیق زخمی شده است. از آنجا که او در خانه ای بزرگ شده بود که در آن «پسرها گریه نمی کردند»، تلاش داشت با جدی و بسیار مرتب شدن، عواطف خود را در اختیار بگیرد. سام برای روزهای هفته ها و ماه های خود برنامه ریزی می کرد تا آینده دلخواهش را تضمین کند. این مرد از نوجوانی می دانست که چگونه همسری می خواهد و وقتی سرانجام، آن زن بی نقص را که کاملا مطابق با برنامه بسیار خوب طراحی شده او بود یافت، برای خانواده خود برنامه ریزی کرد تا جشن ازدواج بی نقصی برای او بگیرند. ماه ها بعد، درست طبق برنامه، همسر او باردار شد و با هم یک خانواده بی نقص را شکل دادند.
سام و همسر زیبایش سارا، یکشنبه ها به کلیسا می رفتند و سپس چند ساعتی را با اعضای خانواده خود می گذراندند. آنها هر شب درست سر ساعت شش و چهل و پنج دقیقه در خانه شام می خوردند و هیچ پیشامدی نمی توانست این برنامه را به هم بریزد. همه چیز می بایست درست مطابق میل سام می بود تا او احساس آسودگی می کرد و می دانست که اختیار دار زندگی ست. تا این که یک روز سارا دیگر نتوانست این رفتار تعیین کننده شوهر خود را تحمل کند. خشم انباشته شده این زن اختیار را به دست گرفت و او بدون تفکر و برای تسکین درد خود در جست و جوی راه هایی برآمد. بعد از مدتی، روزی ناگهان سام با حالت بدبینی، مردی را که همسایه آنها بود تا سر حد مرگ کتک زد و سپس به علت اقدام به قتل دستگیر و محاکمه شد. در یک چشم بر هم زدن، زندگی بی نقص و مهارشده سام به طور کلی نابود گشت. چنین رفتاری هرگز پیش بینی و پیامدهای آن در نظر گرفته نشده بود. هنگامی که سام دیگر نتوانست جهان بیرون و آنچه را در درون حس می کرد مهار نماید، همه عواطف انباشته شده و التیام نیافته او در یک لحظه خشم منفجر شد. این مرد بی نقص و پر محبت، شگفتی دوستان، خویشان و همکاران خود را برانگیخت. هیچ کس نمی دانست، هیچ کس حدس نمی زد که چرا، اما یک مرد خوب دیگر بد شد.
جیمز ای دندان پزشکی بسیار محترم و یکی از اعضای فعال چند سازمان غیر انتفاعی بود. او در خانه ای بزرگ شد که پدر پیوسته به مادر پرخاش، او را تحقیر و به او بی احترامی می کرد. جیمز که میدید نمی تواند به مادرش کمک کند، هر روز با احساس گناه و تأسف، خود را به باد تازیانه می گرفت. او از این متنفر بود که به اندازه ای مرد نیست که جلوی پدر بایستد و از مادر خود دفاع کند. تنها راه جیمز این بود که در درون بی حس شود؛ پس در پی راه هایی برای سرکوب عواطف دردناک و تاریک خود گشت و سرانجام، آنها را یافت. درست همان روزی که این مرد به عنوان یکی از اعضای هیأت مدیره یک موسسه خیریه مهم انتخاب شد، پلیس نشانی او را در رابطه با یک حلقه فیلم در باره رابطه با کودکان پیدا کرد و انحراف درازمدت جیمز از پرده بیرون افتاد. با آشکار شدن زندگی مخفی این مرد، خانواده او متلاشی شد. او از سه فرزند خردسال، همسر و هر چه که برای به دست آوردن آن، این . همه تلاش کرده بود، جدا افتاد. عواطف زهرآلود، همیشه راهی برای رهایی پیدا می کنند و در باره جیمز رهایی این عواطف و سرانجام سقوط او، از طریق فیلم های انحرافی بود.
خجالت از ما می خواهد که ترس خود را بپوشانیم و نقابی بر چهره بگذاریم کس حقیقت را در باره ما تفهمد. اما باید از یک موضوع مطمئن باشیم : چنان چه با ترس و عواطف زهر آلود خود رو به رو نشویم، یک روز آنها با ما رو به رو خواهند شد. آنگاه حقیقت مربوط به خود را که هرگز ندیده و نمی خواستیم ببینیم، در معرض دید همه قرار خواهیم داد.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 81
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
همان گونه که دیده ایم، وقتی عواطف طبیعی بشری ما توسط ترس تقویت و از راه سرکوب خفه شود، به مواد منفجره ای تبدیل می گردد که ممکن است هر آن آتش بگیرد و زندگی مان را به تباهی بکشاند. هنگامی که اجازه احساس کردن و ابراز این احساس ها را به خودمان نمی دهیم، قربانی عواطف انکار شده خود می شویم و به اسارت ترس هایمان در می آییم. اما تا پیش از آن که تخریبی روی دهد، معمولا حتی متوجه نیستیم که در زیر سطح، چه چیزی در جوش و خروش است. به نمونه هایی در این زمینه توجه کنید.
سام اس. مرد نظامی سی و دو ساله ای ست که در کودکی مورد بی توجهی و خشونت قرار گرفته و به گونه ای عمیق زخمی شده است. از آنجا که او در خانه ای بزرگ شده بود که در آن «پسرها گریه نمی کردند»، تلاش داشت با جدی و بسیار مرتب شدن، عواطف خود را در اختیار بگیرد. سام برای روزهای هفته ها و ماه های خود برنامه ریزی می کرد تا آینده دلخواهش را تضمین کند. این مرد از نوجوانی می دانست که چگونه همسری می خواهد و وقتی سرانجام، آن زن بی نقص را که کاملا مطابق با برنامه بسیار خوب طراحی شده او بود یافت، برای خانواده خود برنامه ریزی کرد تا جشن ازدواج بی نقصی برای او بگیرند. ماه ها بعد، درست طبق برنامه، همسر او باردار شد و با هم یک خانواده بی نقص را شکل دادند.
سام و همسر زیبایش سارا، یکشنبه ها به کلیسا می رفتند و سپس چند ساعتی را با اعضای خانواده خود می گذراندند. آنها هر شب درست سر ساعت شش و چهل و پنج دقیقه در خانه شام می خوردند و هیچ پیشامدی نمی توانست این برنامه را به هم بریزد. همه چیز می بایست درست مطابق میل سام می بود تا او احساس آسودگی می کرد و می دانست که اختیار دار زندگی ست. تا این که یک روز سارا دیگر نتوانست این رفتار تعیین کننده شوهر خود را تحمل کند. خشم انباشته شده این زن اختیار را به دست گرفت و او بدون تفکر و برای تسکین درد خود در جست و جوی راه هایی برآمد. بعد از مدتی، روزی ناگهان سام با حالت بدبینی، مردی را که همسایه آنها بود تا سر حد مرگ کتک زد و سپس به علت اقدام به قتل دستگیر و محاکمه شد. در یک چشم بر هم زدن، زندگی بی نقص و مهارشده سام به طور کلی نابود گشت. چنین رفتاری هرگز پیش بینی و پیامدهای آن در نظر گرفته نشده بود. هنگامی که سام دیگر نتوانست جهان بیرون و آنچه را در درون حس می کرد مهار نماید، همه عواطف انباشته شده و التیام نیافته او در یک لحظه خشم منفجر شد. این مرد بی نقص و پر محبت، شگفتی دوستان، خویشان و همکاران خود را برانگیخت. هیچ کس نمی دانست، هیچ کس حدس نمی زد که چرا، اما یک مرد خوب دیگر بد شد.
جیمز ای دندان پزشکی بسیار محترم و یکی از اعضای فعال چند سازمان غیر انتفاعی بود. او در خانه ای بزرگ شد که پدر پیوسته به مادر پرخاش، او را تحقیر و به او بی احترامی می کرد. جیمز که میدید نمی تواند به مادرش کمک کند، هر روز با احساس گناه و تأسف، خود را به باد تازیانه می گرفت. او از این متنفر بود که به اندازه ای مرد نیست که جلوی پدر بایستد و از مادر خود دفاع کند. تنها راه جیمز این بود که در درون بی حس شود؛ پس در پی راه هایی برای سرکوب عواطف دردناک و تاریک خود گشت و سرانجام، آنها را یافت. درست همان روزی که این مرد به عنوان یکی از اعضای هیأت مدیره یک موسسه خیریه مهم انتخاب شد، پلیس نشانی او را در رابطه با یک حلقه فیلم در باره رابطه با کودکان پیدا کرد و انحراف درازمدت جیمز از پرده بیرون افتاد. با آشکار شدن زندگی مخفی این مرد، خانواده او متلاشی شد. او از سه فرزند خردسال، همسر و هر چه که برای به دست آوردن آن، این . همه تلاش کرده بود، جدا افتاد. عواطف زهرآلود، همیشه راهی برای رهایی پیدا می کنند و در باره جیمز رهایی این عواطف و سرانجام سقوط او، از طریق فیلم های انحرافی بود.
خجالت از ما می خواهد که ترس خود را بپوشانیم و نقابی بر چهره بگذاریم کس حقیقت را در باره ما تفهمد. اما باید از یک موضوع مطمئن باشیم : چنان چه با ترس و عواطف زهر آلود خود رو به رو نشویم، یک روز آنها با ما رو به رو خواهند شد. آنگاه حقیقت مربوط به خود را که هرگز ندیده و نمی خواستیم ببینیم، در معرض دید همه قرار خواهیم داد.
✍ #دبی_فورد
■ #چرا_آدمهای_خوب_کارهای_بد_میکنند
📖 صفحه 81
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ آیا در حقیقت فلسفه بی حاصل است؟
بنظر میرسد که علم دائما در پیشرفت است و حال آنکه فلسفه قلمرو خود را از دست میدهد. ولی این امر فقط بدان جهت است که فلسفه وظیفه ای سنگین و خطرناک دارد و آن عبارت است از حل مسائلی که هنوز ابواب آن به روی روشهای علوم باز نشده است،مانند مسائل خیر و شر،زیبائی و زشتی، جبر و اختیار،حیات و موت.
همینکه یک میدان بحث و بررسی، معلومات دقیق با قواعد صحیح در دسترس میگذارد، علم بوجود می آید.
هر علمی مانند فلسفه آغاز می شود و مانند فن پایان میپذیرد؛ با فرضیه ها بیرون می آید و با عمل جریان پیدا می کند.
👤 #ویل_دورانت
📚 #تاریخ_فلسفه
■ ترجمه ی #عباس_زریاب_خویی
.join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بنظر میرسد که علم دائما در پیشرفت است و حال آنکه فلسفه قلمرو خود را از دست میدهد. ولی این امر فقط بدان جهت است که فلسفه وظیفه ای سنگین و خطرناک دارد و آن عبارت است از حل مسائلی که هنوز ابواب آن به روی روشهای علوم باز نشده است،مانند مسائل خیر و شر،زیبائی و زشتی، جبر و اختیار،حیات و موت.
همینکه یک میدان بحث و بررسی، معلومات دقیق با قواعد صحیح در دسترس میگذارد، علم بوجود می آید.
هر علمی مانند فلسفه آغاز می شود و مانند فن پایان میپذیرد؛ با فرضیه ها بیرون می آید و با عمل جریان پیدا می کند.
👤 #ویل_دورانت
📚 #تاریخ_فلسفه
■ ترجمه ی #عباس_زریاب_خویی
.join us | کانال فلسفه
@Philosophy3