اگر دیگران انتظار داشته باشند که فقط کارهایی انجام دهیم که آنها بفهمند و تصمیم هایی بگیریم که آنها دلیلش را درک کنند، یعنی عملا انتظار دارند زندگی ای در سطحِ درک آنها و نگاه آنها به زندگی داشته باشیم. بگذار بگویند غیرمنطقی هستیم یا ضد اجتماعی هستیم، اما به این می ارزد که خودمان باشیم. تا زمانی که رفتار ما و تصمیم های ما به کسی آسیبی نمی زند، ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم. چقدر زندگی ها که با این توضیح خواستن ها و تلاش های بیهوده برای قانع کردن دیگران بر باد رفته اند.
📚 #هنر_عشق_ورزیدن
👤 #اریک_فروم
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
📚 #هنر_عشق_ورزیدن
👤 #اریک_فروم
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ تفاوت بین داستانهای ابداعی و واقعیت برای فردی مثل من بسیار چشمگیر بود و این توانایی تأثیر تعیین کنندهای هم در تحقیقات علمی من داشته است در جوانی به من گفته میشد که همه پسرها به دخترها گرایش دارند و من هم باور میکردم خیلی طول کشید تا متوجه شدم این صرفاً داستانی تخیلی است که توسط انسانها ابداع شده و واقعیت این است که پسرانی هم هستند که به پسران دیگر علاقهمند میشوند و من هم یکی از آنها بودم و پذیرش واقعیت همانطور که هست احساس خوبی به آدم میدهد حتی اگر با باورهای ابداعی اغلب مردم در تضاد باشد.
انسانهای بسیاری همچنین گمان میکنند که یک نیروی خارقالعاده در آسمانها وجود دارد که از علاقه دو مرد نسبت به هم عصبانی میشود اما این یک داستان تخیلی است که خود مردم ابداع کردند اگر دو مرد به هم علاقهمند باشند و آزارشان هم به کسی نرسد این چه اشکالی میتواند به وجود بیاورد؟
هیچ ابرقدرتی هم در آسمانها نیست که از چنین چیزی عصبانی شود فقط کسانی که عصبانی میشوند انواع مختلف کشیشها، آخوندها و خاخامها هستند. تحقیقات علمی هم چنین مسائلی را مورد بررسی قرار میدهد. من به عنوان محقق همیشه به خودم میگویم تمام حکایتهایی را که مردم درباره جهان ابداع میکنند را فراموش کن و از خودم میپرسم واقعیت در مورد دنیا چه میگوید؟
تجربه من در همجنسگرایی به من آموخت که در تصادم میانِ واقعیت و باورهای عمومی، واقعیت را انتخاب کنم. من گمان میکنم که این برای من درسی بود که از من محقق خیلی بهتری ساخت و به طور قطع علم به من کمک کرد تا هویت جنسی خودم را بپذیرم.
👤 #یووال_نوآح_هراری نویسنده کتاب #انسان_خردمند
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
انسانهای بسیاری همچنین گمان میکنند که یک نیروی خارقالعاده در آسمانها وجود دارد که از علاقه دو مرد نسبت به هم عصبانی میشود اما این یک داستان تخیلی است که خود مردم ابداع کردند اگر دو مرد به هم علاقهمند باشند و آزارشان هم به کسی نرسد این چه اشکالی میتواند به وجود بیاورد؟
هیچ ابرقدرتی هم در آسمانها نیست که از چنین چیزی عصبانی شود فقط کسانی که عصبانی میشوند انواع مختلف کشیشها، آخوندها و خاخامها هستند. تحقیقات علمی هم چنین مسائلی را مورد بررسی قرار میدهد. من به عنوان محقق همیشه به خودم میگویم تمام حکایتهایی را که مردم درباره جهان ابداع میکنند را فراموش کن و از خودم میپرسم واقعیت در مورد دنیا چه میگوید؟
تجربه من در همجنسگرایی به من آموخت که در تصادم میانِ واقعیت و باورهای عمومی، واقعیت را انتخاب کنم. من گمان میکنم که این برای من درسی بود که از من محقق خیلی بهتری ساخت و به طور قطع علم به من کمک کرد تا هویت جنسی خودم را بپذیرم.
👤 #یووال_نوآح_هراری نویسنده کتاب #انسان_خردمند
join us : | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️جهان کافکایی تضمینِ ناامیدی
یکی از موضوعات مهم در نوشته های کافکا این است که ما با موضوع #زندگی در ارتباط هستیم
خواه زندگی خوب (که کمتر نمایان است)
و یا زندگی که ارزش زیستن ندارد. و سرشار از ملال است مانند . مسخ.-داوری . و یا اساسا زندگی که دچار سرگشتگی و بی هویتی است . مانند .آمریکا._ قصر_ محاکمه
بنابراین فعالیت هدف جو را مقید به بی ارزشی ها خاص میکند و حتی رویکرد فردگرایانه تهی از غایت جویی میشود
در داستانهای کافکا آنگونه که باید فرد نمیتواند در جامعه خود ظهور یابد یا توان سازوکار داشتن با آن
علت این ست که حقایق و مفهوم نمایی که شخصیت های او با زندگی مواجه اند یک رویایی مخدودش شده است و آنچه که بوجود می آید این است( امید تبدیل به یاس) و پیروزی تبدیل به شکست میشود
اگه از دید فلسفی بخواهیم به مسئله زندگی نگاه کنیم
اصل اول حضور شخص در جهان بودن است
و اصل دوم چگونه ماندن و چگونه رفتن
بنابراین فضای داستانهای او این موضوع را نشان میدهدکه تغییر شکلِ زندگی که باید مرتبط با ارزش ها - و تعامل یافتن با آن باشد نیست میتوان از چشم اندازی خاصی به آن نگریست به این علت که کافکا حقوق طبیعی انسانهایی را نشان دهد که چگونه از او سلب شده است..
و تمام باورها. ...نهادها.
سنت ها... اخلاق. و غیره در تقابل با زندگی که قهرمانان کافکا با آن مواجه هستند به فراموشی سپرده میشود
نخست : به این علت که آنها یک زندگی نصف و نیمه دارند و ماهیت انسانی در تقابل با مقتضیات شکل میگیرد اما در یک تحولِ بسته
دوم: اینکه با یک دردمندی روبرو میشوند که لذت خوشی در پس آن وجود ندارد .معنایافتگی و آنچه را که بتوان مقتضای هستی را برای یک فرد بوجود آورد به نوعی امکان شدن نیست آنان در یک حالت خامی به سر می برنند که جامعه - یا خانواده برایشان تعیین میکند و به همین بی آنکه در اجتماع خود به پختگی برسند دچار نوعی سوختگی میشوند و از زندگی چنان ناامید میشوند که هیچ گاه به سمت آینده در حرکت نیستند .به همین دلیل است که شخصیت های کافکا هیچگاه وارثی نیز ندارند
▪️من درگیر طولانیترین و در عین حال بینویدترین عصیان روی زمین هستم،..علیه خودم. علیه محدودیت و درماندگی خودم. #فرانتس_کافکا
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
یکی از موضوعات مهم در نوشته های کافکا این است که ما با موضوع #زندگی در ارتباط هستیم
خواه زندگی خوب (که کمتر نمایان است)
و یا زندگی که ارزش زیستن ندارد. و سرشار از ملال است مانند . مسخ.-داوری . و یا اساسا زندگی که دچار سرگشتگی و بی هویتی است . مانند .آمریکا._ قصر_ محاکمه
بنابراین فعالیت هدف جو را مقید به بی ارزشی ها خاص میکند و حتی رویکرد فردگرایانه تهی از غایت جویی میشود
در داستانهای کافکا آنگونه که باید فرد نمیتواند در جامعه خود ظهور یابد یا توان سازوکار داشتن با آن
علت این ست که حقایق و مفهوم نمایی که شخصیت های او با زندگی مواجه اند یک رویایی مخدودش شده است و آنچه که بوجود می آید این است( امید تبدیل به یاس) و پیروزی تبدیل به شکست میشود
اگه از دید فلسفی بخواهیم به مسئله زندگی نگاه کنیم
اصل اول حضور شخص در جهان بودن است
و اصل دوم چگونه ماندن و چگونه رفتن
بنابراین فضای داستانهای او این موضوع را نشان میدهدکه تغییر شکلِ زندگی که باید مرتبط با ارزش ها - و تعامل یافتن با آن باشد نیست میتوان از چشم اندازی خاصی به آن نگریست به این علت که کافکا حقوق طبیعی انسانهایی را نشان دهد که چگونه از او سلب شده است..
و تمام باورها. ...نهادها.
سنت ها... اخلاق. و غیره در تقابل با زندگی که قهرمانان کافکا با آن مواجه هستند به فراموشی سپرده میشود
نخست : به این علت که آنها یک زندگی نصف و نیمه دارند و ماهیت انسانی در تقابل با مقتضیات شکل میگیرد اما در یک تحولِ بسته
دوم: اینکه با یک دردمندی روبرو میشوند که لذت خوشی در پس آن وجود ندارد .معنایافتگی و آنچه را که بتوان مقتضای هستی را برای یک فرد بوجود آورد به نوعی امکان شدن نیست آنان در یک حالت خامی به سر می برنند که جامعه - یا خانواده برایشان تعیین میکند و به همین بی آنکه در اجتماع خود به پختگی برسند دچار نوعی سوختگی میشوند و از زندگی چنان ناامید میشوند که هیچ گاه به سمت آینده در حرکت نیستند .به همین دلیل است که شخصیت های کافکا هیچگاه وارثی نیز ندارند
▪️من درگیر طولانیترین و در عین حال بینویدترین عصیان روی زمین هستم،..علیه خودم. علیه محدودیت و درماندگی خودم. #فرانتس_کافکا
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️اما، جهان چیست؟
«مقصودم از واقعیت و کمال یک چیز است» (اسپینوزا، اخلاق، بخش دوم: تعریفِ 6).
در اصل، وجودِ جهان مستلزمِ هیچ وساطتی نیست تا به لحاظِ هستیشناختی معتبر شود. و این اعتبارِ هستیشناسانهی وجود، سرشار و دینامیک است، و در عینِ حال افقِ پیچیدهی تکینگی است. این افق در خود وجود دارد، در تکینگیِ جسمانیاش:
«مقصودم از بدن حالتی است که ذاتِ خدا را، بدین لحاظ که خدا شیئی ممتد است، به وجهی مشخص و معین بیان میکند» (تعریفِ 1).
جهان به صورتی ذاتی وجود دارد، یعنی در تکینگیِ روابطی که هر چیز را تعریف میکند:
«من میگویم ذاتیِ شیء چیزی است که، اگر داده شود، شیء ضرورتاً وضع میگردد، و اگر رفع شود، شیء ضرورتاً رفع میگردد؛ یا چیزی که شیء بدونِ آن نه میتواند باشد نه تصور شود، و [نیز] چیزی که آن بدونِ شیء نه میتواند باشد نه تصور شود» (تعریفِ 2).
و سرانجام، جهان به صورت تجمیعی وجود دارد، در وحدتِ همزمانِ کنشهایی مشترک به جانبِ یک مقصود:
«منظورم از اشیاء جزئی چیزهایی است که متناهی هستند و وجودی متعین دارند. و اگر تعدادی از افراد بدین ترتیب در یک کنشِ واحد، چنان وحدتِ عمل داشته باشند که جملگی علتِ معلولی واحد گردند، آنها را از این لحاظ شیء واحد در نظر میگیریم» (تعریفِ 7).
بنابراین جهان ترکیبِ فراگیر و پیچیدهی تکینگیهاست.
👤 #آنتونیو_نگری
📚ِ #نابهنجاری_وحشی، قدرتِ متافیزیک و سیاستِ اسپینوزا، فصل سوم
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«مقصودم از واقعیت و کمال یک چیز است» (اسپینوزا، اخلاق، بخش دوم: تعریفِ 6).
در اصل، وجودِ جهان مستلزمِ هیچ وساطتی نیست تا به لحاظِ هستیشناختی معتبر شود. و این اعتبارِ هستیشناسانهی وجود، سرشار و دینامیک است، و در عینِ حال افقِ پیچیدهی تکینگی است. این افق در خود وجود دارد، در تکینگیِ جسمانیاش:
«مقصودم از بدن حالتی است که ذاتِ خدا را، بدین لحاظ که خدا شیئی ممتد است، به وجهی مشخص و معین بیان میکند» (تعریفِ 1).
جهان به صورتی ذاتی وجود دارد، یعنی در تکینگیِ روابطی که هر چیز را تعریف میکند:
«من میگویم ذاتیِ شیء چیزی است که، اگر داده شود، شیء ضرورتاً وضع میگردد، و اگر رفع شود، شیء ضرورتاً رفع میگردد؛ یا چیزی که شیء بدونِ آن نه میتواند باشد نه تصور شود، و [نیز] چیزی که آن بدونِ شیء نه میتواند باشد نه تصور شود» (تعریفِ 2).
و سرانجام، جهان به صورت تجمیعی وجود دارد، در وحدتِ همزمانِ کنشهایی مشترک به جانبِ یک مقصود:
«منظورم از اشیاء جزئی چیزهایی است که متناهی هستند و وجودی متعین دارند. و اگر تعدادی از افراد بدین ترتیب در یک کنشِ واحد، چنان وحدتِ عمل داشته باشند که جملگی علتِ معلولی واحد گردند، آنها را از این لحاظ شیء واحد در نظر میگیریم» (تعریفِ 7).
بنابراین جهان ترکیبِ فراگیر و پیچیدهی تکینگیهاست.
👤 #آنتونیو_نگری
📚ِ #نابهنجاری_وحشی، قدرتِ متافیزیک و سیاستِ اسپینوزا، فصل سوم
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️«بدونِ ایمانِ مسیحی، شما همچون طبیعت و تاریخ، چیزی نخواهید بود جز هیولا و آشوب.» این گفتهی پاسکال است. پس از آنکه قرنِ هجدهمِ خوشبین و ناتوان، انسان را تزیین و آرایش کرد و به او لباسِ عقلانیت پوشاند، حالا ما [اخلاقناباوران] این پیشگویی را تحقق بخشیدهایم!
شوپنهاور و پاسکال.- از منظری اساسی که بنگریم، شوپنهاور اولین کسی است که عهدهدارِ پیگرفتنِ دوبارهی جنبشِ پاسکال شد: هیولا و آشوب... و در ادامه [برایِ نجات از هیولا و آشوب]، چیزی باید حتما نفی و انکار میشد و آن چیز طبیعت، تاریخ و در نهایت خودِ "انسان" بود.
پاسکال گفته بود: «ناتوانیِ ما در درکِ حقیقت، ناشی از فساد و تباهیِ اخلاقیِ ماست.» و در پیِ آن میتوان گفتهی شوپنهاور را دید: «هرچه تباهیِ عقلِ ما عمیقتر باشد، به نظریهی رستگاری بیشتر نیاز داریم.» - یا اگر بخواهیم با اصطلاحات شوپنهاوری بگوییم: به نظریهی "نفی" بیشتر نیاز داریم.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #اراده_قدرت
▪️بند 83
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
شوپنهاور و پاسکال.- از منظری اساسی که بنگریم، شوپنهاور اولین کسی است که عهدهدارِ پیگرفتنِ دوبارهی جنبشِ پاسکال شد: هیولا و آشوب... و در ادامه [برایِ نجات از هیولا و آشوب]، چیزی باید حتما نفی و انکار میشد و آن چیز طبیعت، تاریخ و در نهایت خودِ "انسان" بود.
پاسکال گفته بود: «ناتوانیِ ما در درکِ حقیقت، ناشی از فساد و تباهیِ اخلاقیِ ماست.» و در پیِ آن میتوان گفتهی شوپنهاور را دید: «هرچه تباهیِ عقلِ ما عمیقتر باشد، به نظریهی رستگاری بیشتر نیاز داریم.» - یا اگر بخواهیم با اصطلاحات شوپنهاوری بگوییم: به نظریهی "نفی" بیشتر نیاز داریم.
👤 #فردریش_نیچه
📚 #اراده_قدرت
▪️بند 83
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️برخی میگویند خودِ فاشیسم نیز یکی از فرمهایی است که انبوهِ خلق میتواند از طریقِ آن سازماندهی شود. به باورِ من این سخن نادرست است: وقتی انبوهِ خلق فاشیست شود، [پیشاپیش] به سوی توده و تنهایی عقبگرد کرده است. انبوهِ خلق فقط وقتی میتواند فاشیست باشد که از خاصبودگیاش تهی شده، یعنی از این واقعیت که مجموعهای از تکینگیهاست، کثرتی از فعالیتهای فروکاستناپذیر.
فاشیسم نیز همچون شرّ همواره قسمی نفیِ قدرت است، عقبنشینی از هستیِ مشترک. فاشیستها نفرت از دیگران را تشویق میکنند، به تقدیسِ خشونت در حکمِ درمانِ پلیدیهای جهان میپردازند، تفاوتها را محو میکنند، و لب به مدحوثنای جهانِ کهن میگشایند. فاشیسم -همهی انواعِ فاشیسم- به نحوی ویرانگر در برابرِ جنبش و حرکتِ حیات واکنش نشان میدهد، در برابرِ شیوهی شادمانه و متنوعی که حیات بدان ترتیب خودش را ابداع میکند.
فاشیسم اندوهگین است – فاشیسم همانا سلطنتِ پستی، زمختی و خشونت است. لذا، فاشیسم از ظهورِ تفاوتها دستخوشِ ترس میشود؛ از درهمآمیزیِ نژادی دچارِ انزجار، و از بدیلهای مطرحشده در برابرِ شبهِ هنجارمندیِ جنسی غرق در خشم و غضب. در بنِ تمامیِ اینها استیصال، تزویر و خشونت نهفته است، اما همچنین باید به چیزی کماکان بنیادیتر و غالبتر اشاره کرد: کیشِ فاشیستیِ هویت و اینهمانی که الیالابد خودش را احیا میکند.
اما میتوان فرازِ دیگری را نیز برای حرف «ف» پیشنهاد داد - ف مثلِ #فوکو - و - #دلوز - که بر چیزی کاملاً خلافِ آنچه هماینک در خصوصِ فاشیسم بیان کردم دلالت دارد. زیرا نزدِ فوکو، دلوز، و کلِ مجموعهای از متفکرانِ معاصر با کشف، تعمیق و تکوینِ میراثِ دیگری از مدرنیته مواجه میشویم؛ میراثی که به عوضِ پنهانسازیِ تفاوت در پسِ هویت و تکرار، از خلالِ گوناگونیِ حیات به ستایش از تفاوت میپردازد. و حتی اگر چارچوبِ مزبور به چیزِ پیچیدهتری بدل میشود، اگر خود را دربارهی مشکلاتی که گاهی همزیستیِ تفاوتها در بر دارد فریب میدهیم، با همهی اینها تفاوتهای مزبور مشمولِ جادوی زمان میشوند، که به اتکایاش از هر گونه خواستِ مرگ فاصله میگیرند.
فوکو و دلوز، هر کدام به شیوهی خود، قدرتهای آزادِ ابداع را در سدهی بیستم بازسازی کردند: آنها به تجلیل از میل پرداختند و تمامیِ آن نیروهایی را فاشیست دانستند که سدِ راهِ میل میشوند و در پیِ ممانعت از ظهور و بیانِ آن هستند.
👤 #آنتونیو_نگری
📚 #ف_مثل_فاشیسم
🔃 ترجمهی #فؤاد_حبیبی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فاشیسم نیز همچون شرّ همواره قسمی نفیِ قدرت است، عقبنشینی از هستیِ مشترک. فاشیستها نفرت از دیگران را تشویق میکنند، به تقدیسِ خشونت در حکمِ درمانِ پلیدیهای جهان میپردازند، تفاوتها را محو میکنند، و لب به مدحوثنای جهانِ کهن میگشایند. فاشیسم -همهی انواعِ فاشیسم- به نحوی ویرانگر در برابرِ جنبش و حرکتِ حیات واکنش نشان میدهد، در برابرِ شیوهی شادمانه و متنوعی که حیات بدان ترتیب خودش را ابداع میکند.
فاشیسم اندوهگین است – فاشیسم همانا سلطنتِ پستی، زمختی و خشونت است. لذا، فاشیسم از ظهورِ تفاوتها دستخوشِ ترس میشود؛ از درهمآمیزیِ نژادی دچارِ انزجار، و از بدیلهای مطرحشده در برابرِ شبهِ هنجارمندیِ جنسی غرق در خشم و غضب. در بنِ تمامیِ اینها استیصال، تزویر و خشونت نهفته است، اما همچنین باید به چیزی کماکان بنیادیتر و غالبتر اشاره کرد: کیشِ فاشیستیِ هویت و اینهمانی که الیالابد خودش را احیا میکند.
اما میتوان فرازِ دیگری را نیز برای حرف «ف» پیشنهاد داد - ف مثلِ #فوکو - و - #دلوز - که بر چیزی کاملاً خلافِ آنچه هماینک در خصوصِ فاشیسم بیان کردم دلالت دارد. زیرا نزدِ فوکو، دلوز، و کلِ مجموعهای از متفکرانِ معاصر با کشف، تعمیق و تکوینِ میراثِ دیگری از مدرنیته مواجه میشویم؛ میراثی که به عوضِ پنهانسازیِ تفاوت در پسِ هویت و تکرار، از خلالِ گوناگونیِ حیات به ستایش از تفاوت میپردازد. و حتی اگر چارچوبِ مزبور به چیزِ پیچیدهتری بدل میشود، اگر خود را دربارهی مشکلاتی که گاهی همزیستیِ تفاوتها در بر دارد فریب میدهیم، با همهی اینها تفاوتهای مزبور مشمولِ جادوی زمان میشوند، که به اتکایاش از هر گونه خواستِ مرگ فاصله میگیرند.
فوکو و دلوز، هر کدام به شیوهی خود، قدرتهای آزادِ ابداع را در سدهی بیستم بازسازی کردند: آنها به تجلیل از میل پرداختند و تمامیِ آن نیروهایی را فاشیست دانستند که سدِ راهِ میل میشوند و در پیِ ممانعت از ظهور و بیانِ آن هستند.
👤 #آنتونیو_نگری
📚 #ف_مثل_فاشیسم
🔃 ترجمهی #فؤاد_حبیبی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️آیا علم ما را نجات میدهد؟
کارزاری که در چند سال اخیر شکل گرفت، کارزار بین کرونا و گونههایش از یک سو و واکسن و گونههایش از سوی دیگر، به ما خاطرنشان نکرد که در نهایت علم است که ما را نجات میدهد؟ ولی علم و تکنولوژی راهحل است یا خود بخشی از مسئلهست؟
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
کارزاری که در چند سال اخیر شکل گرفت، کارزار بین کرونا و گونههایش از یک سو و واکسن و گونههایش از سوی دیگر، به ما خاطرنشان نکرد که در نهایت علم است که ما را نجات میدهد؟ ولی علم و تکنولوژی راهحل است یا خود بخشی از مسئلهست؟
▪️#پرگار
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️«نکتهی کلیدی این است که چطور میتوان به میانهی چیزی پرتاب شد.» #دلوز
اگر حالِ تفکرِ معاصر چندان خوب نیست، به دلیل آن است که تحتِ نامِ «مدرنیسم» به انتزاعیات برگشتهایم، به چیزهایی مثلِ مسئلهی سرآغاز... تحلیلهایی که بر حسبِ حرکتها و بُردارها انجام میشد، متوقف شدهاند.
ما در فازی بسیار ضعیف قرار داریم، در دورهی واکنشگری. اما فلسفه گمان کرده بود کارش با مسئلهی سرآغاز تمام است. مدتی بود که دیگر از آغاز و انجام نمیپرسید. پرسشش تنها این بود که «در میانه» چه میگذرد؟ همین موضوع برای حرکتهای فیزیکال هم صادق است.
نوعِ حرکتهای موجود در ورزشها و حتی عاداتِ روزمره در حالِ تحولاند. ما مدتها با مفهومِ انرژتیکِ حرکت مشغول بودیم، جایی که نقطهی تماسی وجود داشت، جایی که خودمان عاملِ آغازِ حرکت بودیم. دویدن، ضربه زدن، و به همین ترتیب: کوشیدن، مقاومت کردن، به واسطهی یک نقطهی اتکا برای آغاز، مانندِ یک اهرم. ولی امروزه میبینیم حرکت کمتر و کمتر بواسطهی نقطهی اتکا یا اهرم تعریف میشود.
ورزشهای جدید -موجسواری، بادسواری، هنگگلایدینگ- به شکلی در آمدهاند که الزاماً ما را با وجودِ موج درگیر میکنند. دیگر سرآغازی به عنوانِ نقطهی اتکا در کار نیست، بلکه نوعی پرتابشدگی به یک مدار وجود دارد. نکتهی کلیدی این است که چطور میتوان با حرکتِ موجی بزرگ همراه شد، با ستونی از بادِ اوج گیرنده: «به میانهی چیزی پرتاب شدن» عوضِ نقطهی آغازِ حرکت بودن.
با این حال امروز در فلسفه به ارزشهای جاودان عقبگرد کردهایم، به ایدههای عقلی در مقامِ نگهبانِ ارزشهای جاودان.
👤 #ژیل_دلوز در مصاحبه با کلر پارنه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
اگر حالِ تفکرِ معاصر چندان خوب نیست، به دلیل آن است که تحتِ نامِ «مدرنیسم» به انتزاعیات برگشتهایم، به چیزهایی مثلِ مسئلهی سرآغاز... تحلیلهایی که بر حسبِ حرکتها و بُردارها انجام میشد، متوقف شدهاند.
ما در فازی بسیار ضعیف قرار داریم، در دورهی واکنشگری. اما فلسفه گمان کرده بود کارش با مسئلهی سرآغاز تمام است. مدتی بود که دیگر از آغاز و انجام نمیپرسید. پرسشش تنها این بود که «در میانه» چه میگذرد؟ همین موضوع برای حرکتهای فیزیکال هم صادق است.
نوعِ حرکتهای موجود در ورزشها و حتی عاداتِ روزمره در حالِ تحولاند. ما مدتها با مفهومِ انرژتیکِ حرکت مشغول بودیم، جایی که نقطهی تماسی وجود داشت، جایی که خودمان عاملِ آغازِ حرکت بودیم. دویدن، ضربه زدن، و به همین ترتیب: کوشیدن، مقاومت کردن، به واسطهی یک نقطهی اتکا برای آغاز، مانندِ یک اهرم. ولی امروزه میبینیم حرکت کمتر و کمتر بواسطهی نقطهی اتکا یا اهرم تعریف میشود.
ورزشهای جدید -موجسواری، بادسواری، هنگگلایدینگ- به شکلی در آمدهاند که الزاماً ما را با وجودِ موج درگیر میکنند. دیگر سرآغازی به عنوانِ نقطهی اتکا در کار نیست، بلکه نوعی پرتابشدگی به یک مدار وجود دارد. نکتهی کلیدی این است که چطور میتوان با حرکتِ موجی بزرگ همراه شد، با ستونی از بادِ اوج گیرنده: «به میانهی چیزی پرتاب شدن» عوضِ نقطهی آغازِ حرکت بودن.
با این حال امروز در فلسفه به ارزشهای جاودان عقبگرد کردهایم، به ایدههای عقلی در مقامِ نگهبانِ ارزشهای جاودان.
👤 #ژیل_دلوز در مصاحبه با کلر پارنه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️«بله، من معتقدم که مردمی متکثر وجود دارد، مردمی متشکل از مبارزان، مردمی متشکل از بالقوگیها و توانهایی که ظاهر، و محو میشوند، و در رخدادهای اجتماعی تجسم مییابند. اغلب مرا متهم میکنند که به شکلی اغراقآمیز، احمقانه، و با لجاجتِ بسیار خوشبین هستم، و رذالتِ مردم را نمیبینم. میبینم، ولی... نمیدانم، شاید حرفم خیلی پرسروصدا باشد، ولی فکر میکنم در دوران تولیدگری، تکثیر، آفرینش و انقلابهای یکسره شگفتانگیز هستیم از نظرگاه ظهور یک مردم. این انقلابی مولکولی است: نه شعار یا برنامه، بلکه چیزی است که احساساش میکنم، زندگیاش میکنم».
👤 #فلیکس_گتاری
📚 #انقلاب_مولکولی_در_برزیل
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فلیکس_گتاری
📚 #انقلاب_مولکولی_در_برزیل
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️اتین دو لا بوئسی را به یاد آوریم که میگفت «عادت به خدمتگراری منجر میشود به پنهان ماندنِ وضعیتِ بندگی». منظور این نیست که آدمها ناشاد بودنِ وضعیتِ بندگی را «فراموش» میکنند، بلکه مسئله این است که آنها این وضعیتِ اسفناک را همچون «تقدیر» میپذیرند گویی که انتخاب دیگری ندارند، یا حتی میتوان گفت این وضعیت را همچون شیوهای از زندگی میپذیرند و در نهایت به آن خو میکنند. بندهسازیِ موفق آن است که بندِ رابطِ میانِ عواطفِ غمگینِ ناشی از وضعیت بندگی را با آگاهی از این بندگی بگسلد، چراکه همین آگاهیِ شفاف از وضعیتِ بندگی است که افکارِ خطرناکِ شورشی را در سرِ بنده ایجاد میکند.
شگفت این است که برخی از مستخدمان، که آنها را رییس مینامیم، قدرتِ آن را دارند که تعدادِ زیادی را قانع کنند به اینکه میلِ استخدامکنندهی خویش را بجایِ میلِ خویش بگیرند، و خود را به خدمت مشغول دارند. تأمل در این مورد غریب است: آیا این «قدرت» واقعاً متعلق به آنهاست؟ به لطفِ مارکس میدانیم که نه. این امر اثری است از ترکیبِ خاصی از ساختارِ اجتماعی. رابطهی استخدامی گسستی دوگانه است: گسستنِ کارگر از ابزار تولید، و گسستنِ وی از محصول تولید شده. با این حال این ساختارها همهی آن چیزی را که در درونِ سازمانهای کاپیتالستی رخ میدهند عیان نمیکنند؛ این کار را باید به روانشناسی و جامعهشناسیِ کار سپرد.
👤 #فردریک_لوردون
📚 #بندگان_مشتاق_سرمایه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
شگفت این است که برخی از مستخدمان، که آنها را رییس مینامیم، قدرتِ آن را دارند که تعدادِ زیادی را قانع کنند به اینکه میلِ استخدامکنندهی خویش را بجایِ میلِ خویش بگیرند، و خود را به خدمت مشغول دارند. تأمل در این مورد غریب است: آیا این «قدرت» واقعاً متعلق به آنهاست؟ به لطفِ مارکس میدانیم که نه. این امر اثری است از ترکیبِ خاصی از ساختارِ اجتماعی. رابطهی استخدامی گسستی دوگانه است: گسستنِ کارگر از ابزار تولید، و گسستنِ وی از محصول تولید شده. با این حال این ساختارها همهی آن چیزی را که در درونِ سازمانهای کاپیتالستی رخ میدهند عیان نمیکنند؛ این کار را باید به روانشناسی و جامعهشناسیِ کار سپرد.
👤 #فردریک_لوردون
📚 #بندگان_مشتاق_سرمایه
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ گالیله:
به خلاف تصور همگان، جهان با عظمت با همه صورت های فلکیش به دور زمین ناچیز ما نمی گردد.
● ساگردو:
پس یعنی همه این ها فقط ستاره است؟ پس خدا کجاست؟
■ گالیله: مقصودت چیست؟
● ساگردو: خدا! خدا کجاست؟
■ گالیله:
آن بالا نیست. همان طور که اگر موجوداتی در آن بالا باشند و بخواهند خدا را در اینجا پیدا کنند، در زمین گیرش نمی آورند.
● ساگردو: پس خدا کجاست ؟
■ گالیله:
من که در الهیات کار نکرده ام. من ریاضی دانم.
● ساگردو:
قبل از هر چیز تو آدمی. و من از تو می پرسم که در دستگاه دنیایی تو، خدا کجاست؟
■ گالیله: یا در ما یا هیچ جا»
📚 #زندگی_گالیله
👤 #برتولت_برشت
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
به خلاف تصور همگان، جهان با عظمت با همه صورت های فلکیش به دور زمین ناچیز ما نمی گردد.
● ساگردو:
پس یعنی همه این ها فقط ستاره است؟ پس خدا کجاست؟
■ گالیله: مقصودت چیست؟
● ساگردو: خدا! خدا کجاست؟
■ گالیله:
آن بالا نیست. همان طور که اگر موجوداتی در آن بالا باشند و بخواهند خدا را در اینجا پیدا کنند، در زمین گیرش نمی آورند.
● ساگردو: پس خدا کجاست ؟
■ گالیله:
من که در الهیات کار نکرده ام. من ریاضی دانم.
● ساگردو:
قبل از هر چیز تو آدمی. و من از تو می پرسم که در دستگاه دنیایی تو، خدا کجاست؟
■ گالیله: یا در ما یا هیچ جا»
📚 #زندگی_گالیله
👤 #برتولت_برشت
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
▪️حیاتِ شورمند، خویش را بر افراد تحمیل میکند و انسانها -بسته به بخت و اقبالی که آنها را شاد یا غمگین میسازد- به آن زنجیر شدهاند؛ در عین حال علت واقعی این احساسات (که کلید فهم آن نیز هست) تا ابد از دسترس انسانها میگریزد. قطعا اسپینوزا «اخلاق» را به هدفِ ترسیمِ مسیرِ رسیدن به آزادی نوشت، هرچند آزادیای که با انتخابِ ارادیِ انسان صورت نمیگیرد. نزد اسپینوزا افرادِ آزاد شده بسیار نادرند (به راستی آیا حتی یک نفر از آنها را دیدهایم؟). عنوان بخش چهارم کتاب «اخلاق» برای عموم روشن است: «دربارهی بندگی، یا قدرتِ عواطف»؛ و در ابتدای این بخش دو جملهی روشنگر به چشم میخورند: «من عدمِ قدرتِ افراد در مهار زدن و مقید کردنِ عواطف را بندگی مینامم. چراکه چنین انسانی -به عنوانِ محلِ عواطف- بجای تسلط بر خویشتن، تحتِ هدایتِ بخت و اقبال قرار دارد.» از طریق همین بخت و قوانینِ حیاتِ منفعل است که عواطف تاثیرِ خویش را میگذارند و بدین ترتیب میتوان انسان را «ماشین شورمند» نامید.
👤 #فردریک_لوردون
📚 #بندگان_مشتاق_سرمایه : اسپینوزا و مارکس در باب میل
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #فردریک_لوردون
📚 #بندگان_مشتاق_سرمایه : اسپینوزا و مارکس در باب میل
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️«ما در جهان نیستیم، ما با جهان میشویم.» [دلوز/گتاری]
ادراکْ چشماندازی است پیش از بشر و در غیابِ بشر. اما چرا چنین میگوییم وقتی در همهی موارد، چشمانداز از ادراکی پیشاپیش موجود مستقل نیست، ادراکی متعلق به شخصیتی خاص، و بواسطهی این شخصیت، متعلق به ادراکات و خاطراتِ مولف؟ شهر چگونه پیش از بشر، و بدونِ بشر وجود داشته باشد، یا اگر بخواهی، آینه چطور بدونِ پیرزنی که وی را بازمیتاباند (حتی اگر در این میانه او به آینه نگاه نکند) وجود داشته باشد؟
این معمایِ سِزان است، معمایی که همیشه در برابرش افکنده میشود: «انسانی غایب از چشمانداز، اما تماماً درونِ آن.»
شخصیتها فقط قادرند که باشند، و مولف تنها قادر است که آنان را بیافریند، چراکه آنها خود چشمانداز را ادراک نمیکنند بلکه گذارشان بدان افتاده و خود یکی از اجزای ترکیبِ حسیاتاند. اهب واقعاً ادراکاتی از دریا دارد، اما فقط به دلیلِ آنکه واردِ رابطهای با موبی دیک گردیده که از وی یک نهنگ-شدن میسازد، و ترکیبی از حسیاتی را فُرم میبخشد که دیگر به کسی نیاز ندارد: اقیانوس. خانم دالووی است که شهر را ادراک میکند، اما تنها از آن رو که گذار-اش به شهر افتاده، همچون گذارِ «کارد از خلالِ همهچیز»، و اینگونه است که خودش درکناپذیر میگردد. تأثیرها دقیقاً همین شدنهایِ نا-انسانیِ انساناند، درست مثلِ ادراکات که (همچون خودِ شهر) چشماندازهایِ نا-انسانیِ طبیعتاند. سزان میپرسد آیا خواهیم توانست حتی «یک دقیقه از جهانِ گذرا» را به چنگ آریم، اگر نتوانیم «آن دقیقه شویم»؟ ما در جهان نیستیم، ما با جهان میشویم، با غور کردن در آن. همه چیز منظر است، شدن است. ما جهانها میشویم: حیوان شدن، گیاه و مولکول شدن؛ صفر شدن.
👤 #ژیل_دلوز و #فلیکس_گتاری
📘 #فلسفه_چیست
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️«ما در جهان نیستیم، ما با جهان میشویم.» [دلوز/گتاری]
ادراکْ چشماندازی است پیش از بشر و در غیابِ بشر. اما چرا چنین میگوییم وقتی در همهی موارد، چشمانداز از ادراکی پیشاپیش موجود مستقل نیست، ادراکی متعلق به شخصیتی خاص، و بواسطهی این شخصیت، متعلق به ادراکات و خاطراتِ مولف؟ شهر چگونه پیش از بشر، و بدونِ بشر وجود داشته باشد، یا اگر بخواهی، آینه چطور بدونِ پیرزنی که وی را بازمیتاباند (حتی اگر در این میانه او به آینه نگاه نکند) وجود داشته باشد؟
این معمایِ سِزان است، معمایی که همیشه در برابرش افکنده میشود: «انسانی غایب از چشمانداز، اما تماماً درونِ آن.»
شخصیتها فقط قادرند که باشند، و مولف تنها قادر است که آنان را بیافریند، چراکه آنها خود چشمانداز را ادراک نمیکنند بلکه گذارشان بدان افتاده و خود یکی از اجزای ترکیبِ حسیاتاند. اهب واقعاً ادراکاتی از دریا دارد، اما فقط به دلیلِ آنکه واردِ رابطهای با موبی دیک گردیده که از وی یک نهنگ-شدن میسازد، و ترکیبی از حسیاتی را فُرم میبخشد که دیگر به کسی نیاز ندارد: اقیانوس. خانم دالووی است که شهر را ادراک میکند، اما تنها از آن رو که گذار-اش به شهر افتاده، همچون گذارِ «کارد از خلالِ همهچیز»، و اینگونه است که خودش درکناپذیر میگردد. تأثیرها دقیقاً همین شدنهایِ نا-انسانیِ انساناند، درست مثلِ ادراکات که (همچون خودِ شهر) چشماندازهایِ نا-انسانیِ طبیعتاند. سزان میپرسد آیا خواهیم توانست حتی «یک دقیقه از جهانِ گذرا» را به چنگ آریم، اگر نتوانیم «آن دقیقه شویم»؟ ما در جهان نیستیم، ما با جهان میشویم، با غور کردن در آن. همه چیز منظر است، شدن است. ما جهانها میشویم: حیوان شدن، گیاه و مولکول شدن؛ صفر شدن.
👤 #ژیل_دلوز و #فلیکس_گتاری
📘 #فلسفه_چیست
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️نقد دموکراسی و نقدِ نقد!
یکی از نقدهای به دموکراسی چنین آغاز می شود:
«شرایط کنونی عالم را میتوان وضعیت بحران جهانی دموکراسی نامید، کلیه نظامهای دموکراسی به ویژه لیبرال ـ دموکراسیها در وضعیت بحران انحطاطی به سر میبرند. مؤلفههای این بحران تمام عیار را میتوان اینگونه برشمرد:
1ـ سطح نازل مشارکت مردمی، عملاً دموکراسیهای موجود را از اصلیترین شاخصه وجودیشان محروم ساخته است.
2ـ فقدان چشمگیر مشارکت، دولتهای دموکراتیک مدرن را که مشروعیت خود را در گرو همین مشارکتها میدانند، با بحران ساختاری مشروعیت روبهرو ساخته است.
3ـ نفوذ بیش از پیش نخبگان رسانهای و لابیهای سرمایهداری و محافل زرسالاری، عملا همین مشارکت نازل شهروندان را نیز به امری صوری بدل کرده است.
4ـ تناقض لاینحل و ذاتی و ساختاری اندیشه دموکراسی (صورت نظری و عملی آن) که مرتبط با رقابت فشرده و حتی خصومتآمیز مابین نفس اماره خودمدار فردی از یک سو و مقتضیات و محدودیتهایی که ساختار و سازمان مظهر نفس اماره جمعی (یعنی دولت) از سوی دیگر خواهان آن است، نظرا و عملا دموکراسیهای مدرن را با وضعیتی پارادوکسیکال و متناقض روبهرو کرده است.
5ـ عملکرد اقتصادی لیبرال ـ دموکراسیها و کلیت نظام جهانی دموکراسی، مطابق آمار و اسناد، حاصلی جز گسترش روزافزون فقر و فاصله طبقاتی در درون نظامهای امپریالیستی از یک سو و تشدید فاصلهها و شکافهای عظیم اقتصادی مابین جهان گرسنه (جهان جنوب) و جهان سلطهگر امپریالیستی (جهان شمال) نداشته است.»
📚 کتاب #درباره_دموکراسی نوشته #شهریار_زرشناس
▪️انتقاد افلاطون از دموکراسی آتن :
«افلاطون به وجود حقایق ثابت عقلانی باور داشت و معتقد بود فیلسوف چون این حقایق عقلانی را میشناسد، باید قانونگذاری و حکومت نماید. لذا او به دموکراسی آتنی که معتقد به حکومت و قانونگذاری عوام (دموس) میباشد، انتقاد میکرد و قانونگذاری را حق فیلسوفانی میدانست که حقایق ثابت عقلانی بالاتر از این عالم را بشناسد.»
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
یکی از نقدهای به دموکراسی چنین آغاز می شود:
«شرایط کنونی عالم را میتوان وضعیت بحران جهانی دموکراسی نامید، کلیه نظامهای دموکراسی به ویژه لیبرال ـ دموکراسیها در وضعیت بحران انحطاطی به سر میبرند. مؤلفههای این بحران تمام عیار را میتوان اینگونه برشمرد:
1ـ سطح نازل مشارکت مردمی، عملاً دموکراسیهای موجود را از اصلیترین شاخصه وجودیشان محروم ساخته است.
2ـ فقدان چشمگیر مشارکت، دولتهای دموکراتیک مدرن را که مشروعیت خود را در گرو همین مشارکتها میدانند، با بحران ساختاری مشروعیت روبهرو ساخته است.
3ـ نفوذ بیش از پیش نخبگان رسانهای و لابیهای سرمایهداری و محافل زرسالاری، عملا همین مشارکت نازل شهروندان را نیز به امری صوری بدل کرده است.
4ـ تناقض لاینحل و ذاتی و ساختاری اندیشه دموکراسی (صورت نظری و عملی آن) که مرتبط با رقابت فشرده و حتی خصومتآمیز مابین نفس اماره خودمدار فردی از یک سو و مقتضیات و محدودیتهایی که ساختار و سازمان مظهر نفس اماره جمعی (یعنی دولت) از سوی دیگر خواهان آن است، نظرا و عملا دموکراسیهای مدرن را با وضعیتی پارادوکسیکال و متناقض روبهرو کرده است.
5ـ عملکرد اقتصادی لیبرال ـ دموکراسیها و کلیت نظام جهانی دموکراسی، مطابق آمار و اسناد، حاصلی جز گسترش روزافزون فقر و فاصله طبقاتی در درون نظامهای امپریالیستی از یک سو و تشدید فاصلهها و شکافهای عظیم اقتصادی مابین جهان گرسنه (جهان جنوب) و جهان سلطهگر امپریالیستی (جهان شمال) نداشته است.»
📚 کتاب #درباره_دموکراسی نوشته #شهریار_زرشناس
▪️انتقاد افلاطون از دموکراسی آتن :
«افلاطون به وجود حقایق ثابت عقلانی باور داشت و معتقد بود فیلسوف چون این حقایق عقلانی را میشناسد، باید قانونگذاری و حکومت نماید. لذا او به دموکراسی آتنی که معتقد به حکومت و قانونگذاری عوام (دموس) میباشد، انتقاد میکرد و قانونگذاری را حق فیلسوفانی میدانست که حقایق ثابت عقلانی بالاتر از این عالم را بشناسد.»
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️نقد دموکراسی و نقدِ نقد! یکی از نقدهای به دموکراسی چنین آغاز می شود: «شرایط کنونی عالم را میتوان وضعیت بحران جهانی دموکراسی نامید، کلیه نظامهای دموکراسی به ویژه لیبرال ـ دموکراسیها در وضعیت بحران انحطاطی به سر میبرند. مؤلفههای این بحران تمام عیار…
▪️نقد دموکراسی و نقدِ نقد!
نقد:
گفتن از بحران نقدی به دموکراسی نیست نفس بحران به معنی ضعف ساختار نیست.سیستم پویا همیشه با بحرانها رویا روی است..بحران ذاتی زندگی بشری هست .آیا قرار بوده دموکراسی به ما تضمینی مبنی بر حیاتی بدون بحران بدهد؟بحران ناگزیراست.مهم مدیریت بحرانها است.بحران هم انحطاطی نیست اتفاقا بحران در ذاتش پویایی و چاره جویی و حل مسئله زاده خواهد شد.با بروز یک بحران جدید شما به ذخیره تجربیاتتان افزوده میشود.زندگی کرم های خاکی یا ویروس و تک سلولی فقط میتواند چیزی بدور از بحران باشد وگرنه بحران و مواردی مورد نقد و اشکالات ذاتی همه سیستم های دست ساز بشر است، چون بشر خودش جایزالخطا است.اصولا بشر نمیتواند در تصورات یوتوپیایی غرق شود و فکر کند سیستمی مقدور است که دور از بحرانها باشد،سیستمی باشد بدون اشکال و بی نقص !
هر دستساز فکری بشری بیشک نقایص خود را داراست.بحث دموکراسی این نبوده که من جامعه آرمانی بی بحران بی خطا بی نقص بسازم.قرار بوده سیستمی باشد که مبتنی بر مشورت و باز به روی نقدهای مخالف و متکی به نیروهای مخالف و موافق حزبی و غیره تا راه کمخطر تری گزینش شود و اگر هم راه غلطی انتخاب شد با مشروط و موقت بودن زمامداری قابلیت تغییر به سیستم داده شود.
بسیاری از ضد دموکراسی ها در نقدهای خود از مشارکت زیاد مردم که به زعم ایشان نادان هستند گریزان و نالانند.در حالی که برخی عدم مشارکت را نشانه ضعف میدانند.اما هیچ یک از این دو به خودی خود نشانه ضعف نیست.اکثریت میتواند به خواسته منطقی و درستی برسد و آن را پیگیری کند و درست هم از آب در بیاید و نتیجه مطلوب دهد.حال مواردی که اکثریت اشتباه کند.
1-امکان اصلاح سیاست برای دوره بعد هست.
2سیاستمدار هر کاری نمیتواند بکند چون نهادهای بالا دستی،قانون اساسی، قوای سگانه مستقل و رسانه های آزاد و حزب رقیب همگی اهرم فشار در مقابل رفتار های مخاطره امیز و نامناسب حزب حاکم هستند.دولت سایه دولتیست در اپوزیسیون داخل نهاد قدرت برای زیر ذره بین گرفتن حزب اکثریت در جهت مراقبت از حقوق بنیادین اقلیت.اصولا گاهی مشارکت بالا بیشتر نشانه استبداد و ترس در سیتمهای دیکتاتوریست تا نشان سلامت دموکراسی.
یکی از مولفه های کلیدی سنجش ارزش دموکراسی احترام به حقوق اقلیتهاست.
چنانکه ترکیه با سرکوب اقلیت کرد یا غیر مسلمان در درجات دموکراسی افول میکند به طرزی که آن را یک نیمه دموکراسی می نامین نه دموکراسی مطلوب.میزان مشارکت هم تکسویه نیست گاهی مشارکت کم نشان بلوغ سیاسی فردیست که درک کرده وقتی سواد سیاسی کافی ندارد و به سیاست علاقه ای هم ندارد الزامی نیست که حتما رای هم بدهد.مسئولیت شهروندی اینجا حکم میکند در شرایط فقر تئوریک فرد از نظر دادن بپرهیزد.هر کسی واجد شرایط نظر دادن نیست اما حق آن را دارد.اما هر حقی داده شد دلیل بر این نیست که باید استفاده هم بشود!
نفوذ زرسالاران و ثروتمندان هم اتفاقا با همین سیستم دموکرات آزاد قابل کنترل است.به فرض که دموکراسی نبود ایا ثروتمندان بی کار نشسته و در سیاست مداخله ایی نمیکردند؟قطعن میکردند چنانکه اشراف قبل دموکراسی در سیستم سنتی همیشه مداخله میکردند.حالا دموکراسی مداخله را شفاف و قانونی نموده.شما هر مقدار هزینه کنید شفاف پاسخگوی منابع خود خواهید بود و به سرمایه گذار هم پاسخگو هستید. همین انتخابات اخیر نشان داد شخصی(ترامپ ثروتمند)با ثروت خود هر کاری نمیتواند بکند و این بیشتر توهم چپگرایان است.زیرا ترامپ شخص اول کشور نتوانست در مقابل توئیتر و سانسورش کاری از پیش ببرد!یا با ثروتش رسانه های جریان اصلی مثل بی بی سی را با خود همراه کند و اینها دشمن شماره یک ترامپ باقی ماندند و هر کاری برای ضربه زدن به او دریغ نکردند.
دیگر بحثهای نفس اماره و غیره ادبیات پیشمدرن و سنتی است و کسی برای مفاهیم قرون میانه در میانۀ مدرنیتۀ سیاسی سخنی نمیگوید چون ارزشهای متفاوتی از هم دارند و با ترازوی آنان قابل سنجش نیست.
.لیبرال دموکراسی تلاشی پیگیر برای آشتی دادن فردگرایی لیبرال با جمعگرایی دموکراسی است.این الزاما به معنی تعارض گذرناپذیر نیست و تناقضی در آن نیست.بلکه امکان همزیستی و همراهی هر یک در جهت بهبود عملکردشان مقدور است.دموکراسی که در ان حرف جمع سخن خدا باشد استبداد اکثریت بی ارزشی بیش نیست که حق فردی را نابود میکند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
نقد:
گفتن از بحران نقدی به دموکراسی نیست نفس بحران به معنی ضعف ساختار نیست.سیستم پویا همیشه با بحرانها رویا روی است..بحران ذاتی زندگی بشری هست .آیا قرار بوده دموکراسی به ما تضمینی مبنی بر حیاتی بدون بحران بدهد؟بحران ناگزیراست.مهم مدیریت بحرانها است.بحران هم انحطاطی نیست اتفاقا بحران در ذاتش پویایی و چاره جویی و حل مسئله زاده خواهد شد.با بروز یک بحران جدید شما به ذخیره تجربیاتتان افزوده میشود.زندگی کرم های خاکی یا ویروس و تک سلولی فقط میتواند چیزی بدور از بحران باشد وگرنه بحران و مواردی مورد نقد و اشکالات ذاتی همه سیستم های دست ساز بشر است، چون بشر خودش جایزالخطا است.اصولا بشر نمیتواند در تصورات یوتوپیایی غرق شود و فکر کند سیستمی مقدور است که دور از بحرانها باشد،سیستمی باشد بدون اشکال و بی نقص !
هر دستساز فکری بشری بیشک نقایص خود را داراست.بحث دموکراسی این نبوده که من جامعه آرمانی بی بحران بی خطا بی نقص بسازم.قرار بوده سیستمی باشد که مبتنی بر مشورت و باز به روی نقدهای مخالف و متکی به نیروهای مخالف و موافق حزبی و غیره تا راه کمخطر تری گزینش شود و اگر هم راه غلطی انتخاب شد با مشروط و موقت بودن زمامداری قابلیت تغییر به سیستم داده شود.
بسیاری از ضد دموکراسی ها در نقدهای خود از مشارکت زیاد مردم که به زعم ایشان نادان هستند گریزان و نالانند.در حالی که برخی عدم مشارکت را نشانه ضعف میدانند.اما هیچ یک از این دو به خودی خود نشانه ضعف نیست.اکثریت میتواند به خواسته منطقی و درستی برسد و آن را پیگیری کند و درست هم از آب در بیاید و نتیجه مطلوب دهد.حال مواردی که اکثریت اشتباه کند.
1-امکان اصلاح سیاست برای دوره بعد هست.
2سیاستمدار هر کاری نمیتواند بکند چون نهادهای بالا دستی،قانون اساسی، قوای سگانه مستقل و رسانه های آزاد و حزب رقیب همگی اهرم فشار در مقابل رفتار های مخاطره امیز و نامناسب حزب حاکم هستند.دولت سایه دولتیست در اپوزیسیون داخل نهاد قدرت برای زیر ذره بین گرفتن حزب اکثریت در جهت مراقبت از حقوق بنیادین اقلیت.اصولا گاهی مشارکت بالا بیشتر نشانه استبداد و ترس در سیتمهای دیکتاتوریست تا نشان سلامت دموکراسی.
یکی از مولفه های کلیدی سنجش ارزش دموکراسی احترام به حقوق اقلیتهاست.
چنانکه ترکیه با سرکوب اقلیت کرد یا غیر مسلمان در درجات دموکراسی افول میکند به طرزی که آن را یک نیمه دموکراسی می نامین نه دموکراسی مطلوب.میزان مشارکت هم تکسویه نیست گاهی مشارکت کم نشان بلوغ سیاسی فردیست که درک کرده وقتی سواد سیاسی کافی ندارد و به سیاست علاقه ای هم ندارد الزامی نیست که حتما رای هم بدهد.مسئولیت شهروندی اینجا حکم میکند در شرایط فقر تئوریک فرد از نظر دادن بپرهیزد.هر کسی واجد شرایط نظر دادن نیست اما حق آن را دارد.اما هر حقی داده شد دلیل بر این نیست که باید استفاده هم بشود!
نفوذ زرسالاران و ثروتمندان هم اتفاقا با همین سیستم دموکرات آزاد قابل کنترل است.به فرض که دموکراسی نبود ایا ثروتمندان بی کار نشسته و در سیاست مداخله ایی نمیکردند؟قطعن میکردند چنانکه اشراف قبل دموکراسی در سیستم سنتی همیشه مداخله میکردند.حالا دموکراسی مداخله را شفاف و قانونی نموده.شما هر مقدار هزینه کنید شفاف پاسخگوی منابع خود خواهید بود و به سرمایه گذار هم پاسخگو هستید. همین انتخابات اخیر نشان داد شخصی(ترامپ ثروتمند)با ثروت خود هر کاری نمیتواند بکند و این بیشتر توهم چپگرایان است.زیرا ترامپ شخص اول کشور نتوانست در مقابل توئیتر و سانسورش کاری از پیش ببرد!یا با ثروتش رسانه های جریان اصلی مثل بی بی سی را با خود همراه کند و اینها دشمن شماره یک ترامپ باقی ماندند و هر کاری برای ضربه زدن به او دریغ نکردند.
دیگر بحثهای نفس اماره و غیره ادبیات پیشمدرن و سنتی است و کسی برای مفاهیم قرون میانه در میانۀ مدرنیتۀ سیاسی سخنی نمیگوید چون ارزشهای متفاوتی از هم دارند و با ترازوی آنان قابل سنجش نیست.
.لیبرال دموکراسی تلاشی پیگیر برای آشتی دادن فردگرایی لیبرال با جمعگرایی دموکراسی است.این الزاما به معنی تعارض گذرناپذیر نیست و تناقضی در آن نیست.بلکه امکان همزیستی و همراهی هر یک در جهت بهبود عملکردشان مقدور است.دموکراسی که در ان حرف جمع سخن خدا باشد استبداد اکثریت بی ارزشی بیش نیست که حق فردی را نابود میکند.
ادامه دارد
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
فلسفه
▪️نقد دموکراسی و نقدِ نقد! نقد: گفتن از بحران نقدی به دموکراسی نیست نفس بحران به معنی ضعف ساختار نیست.سیستم پویا همیشه با بحرانها رویا روی است..بحران ذاتی زندگی بشری هست .آیا قرار بوده دموکراسی به ما تضمینی مبنی بر حیاتی بدون بحران بدهد؟بحران ناگزیراست.مهم…
▪️لیبرالیسم بدون دموکراسی در ساحت سیاست هم از معنای لیبرال بودنش خارج میشود.زیراکه خودمداری و انتخاب شخصی و حق فرد در رضایت از حاکمیت را کم اهمیت مینماید و به عبارتی فرد از مقام عظیم انتخابگری فرو آمده و به شی مبدل شده که دیگران باید سرنوشت سیاسی او را تعیین کنند.
بحث فاصله طبقاتی هم باز نظر به آرمانشهرها دارد.در کدام سیستم قبل دموکراسی ما بدون فاصله طبقاتی بودیم که حالا این مشکل را فقط به دموکراسی نسبت دهیم و آن را مقصر بدانیم؟اتفاقا بازار آزاد با قوتگیری بخش خصوص(مردم)باعث توزیع بیشتر ثروت بین مردم شده.مردمی که ماقبل مدرنیته سیاسی به طبقات اشراف و غیره تقسیم شده بودند خوانها و فئودالها تصمیم ساز و صاحب نفوذ بودند و مردم عادی به مقام شهروند صاحب حق نرسیده بودند.با دموکراسی برابری خواه بود که این امتیازات ناحق ملغی شد.
نظر #افلاطون هم بسیار کهنه و خاک گرفته است.آیا ما یک حقیقت داریم که یک نوع فلسفه داشته باشیم؟ آیا حقیقت اگزیستانسیالیست با حقیقت کمونیست یا لیبرال یا آنارشیست یکیست؟ اگر نیست پس فلااسفه ایی داریم با جهت های مختلف. حال کدام فیلسوف نظرش بهتر است؟ کدام درست است؟ در این تکثر ها فقط سیستم دموکرات است که میتواند امکان شنیده شدن بقیه را فراهم کند و امکان دهد از پله قدرت هم بالا روند. اما بدون دموکراسی هر نخبه یا فیلسوفی چگونه میتواند همه حکومت شوندگان با اینهمه گرایش متفاوت را نمایندگی کند؟پس مردم متکثرند فلاسفه هم متکثر. بنابراین باید بین فلاسفه گزینش کرد. حالا گزینش را که انجام میدهد؟ خود فیلسوف؟ ممکن نیست چون فیلسوفان ضد هم هستند و نحله های متکثر دارند. اگر مردم باید اینها را گزینش کنند این همان سیستم نمایندگی دموکراسی است که روشی معقولتر از بقیه روشهاست. بقیه روشها خود هزاران عیب و ایراد داشته اند که دموکراسی به عنوان کم خطرترین راه گزینش شده آن هم در پروسه ایی چند قرنه!!
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
بحث فاصله طبقاتی هم باز نظر به آرمانشهرها دارد.در کدام سیستم قبل دموکراسی ما بدون فاصله طبقاتی بودیم که حالا این مشکل را فقط به دموکراسی نسبت دهیم و آن را مقصر بدانیم؟اتفاقا بازار آزاد با قوتگیری بخش خصوص(مردم)باعث توزیع بیشتر ثروت بین مردم شده.مردمی که ماقبل مدرنیته سیاسی به طبقات اشراف و غیره تقسیم شده بودند خوانها و فئودالها تصمیم ساز و صاحب نفوذ بودند و مردم عادی به مقام شهروند صاحب حق نرسیده بودند.با دموکراسی برابری خواه بود که این امتیازات ناحق ملغی شد.
نظر #افلاطون هم بسیار کهنه و خاک گرفته است.آیا ما یک حقیقت داریم که یک نوع فلسفه داشته باشیم؟ آیا حقیقت اگزیستانسیالیست با حقیقت کمونیست یا لیبرال یا آنارشیست یکیست؟ اگر نیست پس فلااسفه ایی داریم با جهت های مختلف. حال کدام فیلسوف نظرش بهتر است؟ کدام درست است؟ در این تکثر ها فقط سیستم دموکرات است که میتواند امکان شنیده شدن بقیه را فراهم کند و امکان دهد از پله قدرت هم بالا روند. اما بدون دموکراسی هر نخبه یا فیلسوفی چگونه میتواند همه حکومت شوندگان با اینهمه گرایش متفاوت را نمایندگی کند؟پس مردم متکثرند فلاسفه هم متکثر. بنابراین باید بین فلاسفه گزینش کرد. حالا گزینش را که انجام میدهد؟ خود فیلسوف؟ ممکن نیست چون فیلسوفان ضد هم هستند و نحله های متکثر دارند. اگر مردم باید اینها را گزینش کنند این همان سیستم نمایندگی دموکراسی است که روشی معقولتر از بقیه روشهاست. بقیه روشها خود هزاران عیب و ایراد داشته اند که دموکراسی به عنوان کم خطرترین راه گزینش شده آن هم در پروسه ایی چند قرنه!!
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️#هایدگر معتقد است که ما آن چیزی هستیم که انتخاب میکنیم که باشیم و دارای ماهیتِ انسانیِ ثابتی نیستیم. هنگامی میشود گفت شما دارید به روشی اصیل زندگی میکنید که هر موقعیتی را همانگونه که پیش میآید در نظر گرفته و ماهیتِ حقیقیِ خود را از طریقِ رفتار و طرزِ برخوردِ خود بروز دهید. در غیرِ این صورت شما دارید سعی میکنید که از ترس و اضطرابِ خود، با تن دادن به آنچه دیگران از شما انتظار دارند، فرار کنید.
👤 #مل_تامپسون
📚 #خودآموز_فلسفه
🔃 ترجمه #بهروز_حسنی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
👤 #مل_تامپسون
📚 #خودآموز_فلسفه
🔃 ترجمه #بهروز_حسنی
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️فلسفه آفرینشِ مفاهیم، و همزمان، تأسیسِ صفحه است. مفهومْ آغازِ فلسفه، و صفحهْ فرآیندِ تأسیسش میباشد. آشکار است که صفحه یک دستور، طرح، هدف یا ابزار نیست: صفحه همواره یک صفحهی درونماندگاری است، امری که شالودهی مطلقِ فلسفه را بر میسازد: زمیناش، قلمروزداییاش، بنیانی که بر اساسِ آن مفاهیمش را میآفریند. همچون دو بال یا دو باله، هم به آفرینشِ مفاهیم نیاز است هم به تأسیسِ صفحه.
تفکر اغلب به بیتفاوتیِ عمومی دامن میزند. با این حال پُر بیراه نیست اگر بگوییم تفکر کردن کاری است خطرناک. بیتردید تنها زمانی بیتفاوتی باز میایستد که خطراتِ تفکر آشکار شده باشد، گرچه این خطرات اغلب پنهان و به ندرت قابل درکاند، و به صورتِ امری درونی در کاروبارِ تفکر میمانند. درست به دلیل اینکه صفحهی درونماندگاری امری پیشافلسفی است و همراه با مفاهیم فوراً به عمل در نمیآید، متضمنِ نوعی بیانِ لکنتآمیز است، و به همین جهت طرحبندیاش به مقیاسهایی متوسل میشود که چندان قابلِ اعتنا، عقلانی و مدلل نیستند. این مقیاسها به نظمِ رؤیاها تعلق دارد: به فرآیندهای پاتولوژیک، تجربههای رازآمیز، نشئهگی، و افراط. ما در مسیرِ افق، بر روی صفحهی درونماندگاری به راه میافتیم، و با چشمانی سرخ باز میگردیم: با چشمهای خونآلودِ ذهن. حتی دکارت رؤیاهای خود را داشت. تفکر کردن همواره پی گرفتنِ خطوطِ پروازِ جادوگر است.
👤 #ژیل_دلوز و #فلیکس_گتاری
📚 #فلسفه_چیست
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
تفکر اغلب به بیتفاوتیِ عمومی دامن میزند. با این حال پُر بیراه نیست اگر بگوییم تفکر کردن کاری است خطرناک. بیتردید تنها زمانی بیتفاوتی باز میایستد که خطراتِ تفکر آشکار شده باشد، گرچه این خطرات اغلب پنهان و به ندرت قابل درکاند، و به صورتِ امری درونی در کاروبارِ تفکر میمانند. درست به دلیل اینکه صفحهی درونماندگاری امری پیشافلسفی است و همراه با مفاهیم فوراً به عمل در نمیآید، متضمنِ نوعی بیانِ لکنتآمیز است، و به همین جهت طرحبندیاش به مقیاسهایی متوسل میشود که چندان قابلِ اعتنا، عقلانی و مدلل نیستند. این مقیاسها به نظمِ رؤیاها تعلق دارد: به فرآیندهای پاتولوژیک، تجربههای رازآمیز، نشئهگی، و افراط. ما در مسیرِ افق، بر روی صفحهی درونماندگاری به راه میافتیم، و با چشمانی سرخ باز میگردیم: با چشمهای خونآلودِ ذهن. حتی دکارت رؤیاهای خود را داشت. تفکر کردن همواره پی گرفتنِ خطوطِ پروازِ جادوگر است.
👤 #ژیل_دلوز و #فلیکس_گتاری
📚 #فلسفه_چیست
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️تجربه های فراوان ثابت کرده که اساسی ترین مشکل مردم در حال حاضر، تهی بودن آنان است. تعمق در شکایت های مردم نشان می دهد که مشکل اصلی و زیر بنائی آنان نداشتن یک میل یا یک نیاز مشخص و معین است.
احساس تهی بودن معمولا ناشی از آن است که فرد خود را در تاثیرگذاری بر زندگی خود و دنیایی که در آن به سر می برد، ناتوان احساس می کند. ویژگی دیگر انسان امروزی، احساس تنهایی است که افراد معمولی آن را جدایی یا دور افتادگی و به قول بعضی ها «از خود بیگانگی» می نامند.
دلیل جدی ترس از تنهایی این است که انسان در ارتباط با انسانهای دیگر خود را می شناسد و وقتی تنهاست و با دیگران در ارتباط نیست، از اینکه شناخت خودش را از دست بدهد و نداند چی است و چه کسی است وحشت می کند
دلیل دیگر؛ قابل قبول بودن در نظر دیگران، راهکار اصلی ما برای اجتناب از دلهره و اضطراب است. از این روست که همیشه سعی می کنیم به خودمان ثابت کنیم که در زندگی اجتماعی موفق هستیم.اما عامل مهمتر در دلهره مردم از گذشت زمان، وحشتی است که از تهی بودن و زندگی در خلا روحی و روانی دارند. در زندگی روزانه بی حوصلگی و حوصله سررفتگی نماد این دلهره و اضطراب است
👤 #رولو_می
📚 نظریه وجودی انسانگرا
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
احساس تهی بودن معمولا ناشی از آن است که فرد خود را در تاثیرگذاری بر زندگی خود و دنیایی که در آن به سر می برد، ناتوان احساس می کند. ویژگی دیگر انسان امروزی، احساس تنهایی است که افراد معمولی آن را جدایی یا دور افتادگی و به قول بعضی ها «از خود بیگانگی» می نامند.
دلیل جدی ترس از تنهایی این است که انسان در ارتباط با انسانهای دیگر خود را می شناسد و وقتی تنهاست و با دیگران در ارتباط نیست، از اینکه شناخت خودش را از دست بدهد و نداند چی است و چه کسی است وحشت می کند
دلیل دیگر؛ قابل قبول بودن در نظر دیگران، راهکار اصلی ما برای اجتناب از دلهره و اضطراب است. از این روست که همیشه سعی می کنیم به خودمان ثابت کنیم که در زندگی اجتماعی موفق هستیم.اما عامل مهمتر در دلهره مردم از گذشت زمان، وحشتی است که از تهی بودن و زندگی در خلا روحی و روانی دارند. در زندگی روزانه بی حوصلگی و حوصله سررفتگی نماد این دلهره و اضطراب است
👤 #رولو_می
📚 نظریه وجودی انسانگرا
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️"....بی علاقگی به سرنوشت جامعه به صورت خودخواهی فردگرایانه در جوامع مدرن دیده می شود؛ به عقیده من تمام مسائل جهان ما، از بقای کره زمین، قحطی درآفریقا و دیکتاتوریهای سیاسی گرفته تا پیشرفت ایدز، همگی مارا به قبول مسئولیت هایمان فرا می خوانند.
آنچه ضامن دموکراسی است تنها یک قانون اساسی خوب با بندهای خوب نیست.
دموکراسی شرط لازم آزادی است، اما شرط کافی نیست. بدون شهروندانی آگاه به ارزشهای عام، دموکراسی معنا ندارد. این ارزشهای عام را شهروندان باید از شعر، فلسفه و علوم اجتماعی استخراج کنند..."
📚 #نقد_عقل_مدرن
👤 #رامین_جهانبگلو
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
آنچه ضامن دموکراسی است تنها یک قانون اساسی خوب با بندهای خوب نیست.
دموکراسی شرط لازم آزادی است، اما شرط کافی نیست. بدون شهروندانی آگاه به ارزشهای عام، دموکراسی معنا ندارد. این ارزشهای عام را شهروندان باید از شعر، فلسفه و علوم اجتماعی استخراج کنند..."
📚 #نقد_عقل_مدرن
👤 #رامین_جهانبگلو
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3