Telegram Web Link
72
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اوریانا فالاچی

یغما گلرویی

@Philosophycafe ♨️
👍3👎1
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اوریانا فالاچی

یغما گلرویی

@Philosophycafe ♨️
👍1
Forwarded from دانش و اندیشه
گروه تلگرامی دانش و اندیشه برگزار میکند

عنوان کنفرانس: قرارداد اجتماعی از منظر روسو

👤سخنران: آقای علی سلطان زاده

زمان:
📆دوشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۱
🕰ساعت ۲۲ به وقت ایران

محل برگزاری:
گروه تلگرامی دانش و اندیشه

لینک حضور در جلسه🔰

https://www.tg-me.com/danesh_va_andishe
👍6👎1
🗯 چند روز پیش فیلم «شهر زیبا» ساختۀ اصغر فرهادی رو دیدم. این فیلم سال 1382 ساخته شده و دومین فیلم سینمایی فرهادی بود و اون زمان هنوز فرهادی به عنوان یه کارگردان تلویزیونی شناخته می‌شد و خیلی توی فضای سینما تحویل گرفته نمی‌شد. از طرف دیگه ترانه علیدوستی اون زمان هنوز یه بازیگر جوون 20 ساله بود که تعریف کردن از بازیش توی محافل هنری کمی جرئت می‌خواست؛ گویی افراد نگران اینن که تعریف کردن از افراد کم‌سن و سال ممکنه اون‌ها رو پررو کنه. فضای فیلم از یه جهت شبیه و از یه جهت متفاوت با اون چیزیه که امروز تحت عنوان «سینمای اصغر فرهادی» شناخته می‌شه. برای اینکه این شباهت و تفاوت بهتر معلوم بشه، اول باید بگم که قصۀ این فیلم چیه.

🗯 توی یه کانون اصلاح و تربیت (مرکزی که نوجوون‌های مجرم رو اونجا نگه می‌دارن تا کنار مجرم‌های بزرگ‌سال نباشن) چند تا نوجوون تصمیم می‌گیرن که یکی از دوستاشون به اسم اکبر رو برای تولدش سورپرایز کنن. سورپرایز با موفقیت انجام میشه و همه در حال خوشحالی و رقص و بزن و بکوب هستن که یهو اکبر حالش بد میشه و یواشکی میره یه گوشه که گریه کنه. اکبر به جرم قتل توی کانون اصلاح و تربیت هست؛ قتل دوست دخترش. اکبر وقتی 16 سالش بود، مرتکب این قتل شده. اکبر حالا 18 سالش شده و دیگه زمانش رسیده؛ زمان قصاص. اون باید اعدام بشه. علا، یکی از دوستای اکبر که توی کانون اصلاح و تربیت بوده، همون موقع آزاد میشه و دنبال اینه که از ولی دم رضایت بگیره تا اکبر نجات پیدا کنه. ولی در ادامۀ داستان، علا به صورت ناخواسته عاشق خواهر اکبر میشه؛ زنی که دور یکی از انگشت‌هاش حلقۀ ازدواج هست.

🗯 فیلم از این جهت شبیه به «سینمای اصغر فرهادی» هست که مثل خیلی از فیلم‌های دیگۀ فرهادی، شخصیت‌ها توی موقعیت‌های اخلاقی گیر می‌کنن که نمی‌دونن کدوم تصمیم رو بگیرن؛ مثل راضیه (با بازی ساره بیات) توی «جدایی نادر از سیمین» که نمی‌دونست قسم دروغ بخوره یا نه؛ یا عماد (با بازی شهاب حسینی) که توی «فروشنده» نمی‌دونه پیرمرد «گناه‌کار» رو مجازات بکنه یا ببخشه. شاید «شهر زیبا» رو از این جهت باید «فرهادی‌ترین» فیلم فرهادی دونست؛ چون چندین شخصیت توی چنین موقعیتی قرار می‌گیرن و موقعیت‌هاشون به هم گره می‌خوره. اما این فیلم از این جهت با «سینمای اصغر فرهادی» متفاوته که چون فرهادی با فیلم «دربارۀ الی» مشهور شد، عموماً در موردش گفته می‌شه که سینمای فرهادی بازتاب‌دهندۀ زندگی طبقه متوسط جامعۀ ایرانه. ما توی این فیلم شاهد زندگی طبقۀ متوسط نیستیم؛ بلکه جاهایی مهم از فیلم مربوط به زندگی حاشیه‌نشین‌‌هاست.

🗯 تقریباً میشه گفت که «شهر زیبا» هم مثل بقیۀ فیلم‌های فرهادی قرار نیست درس اخلاقی خاصی رو به مخاطب یاد بده و «نکات آموزنده» مثل بخشش، انسانیت، حیا یا مفاهیمی از این دست رو توی صورت مخاطب تف کنه. سعی فیلم بیشتر روی این متمرکزه که یه موقعیت پیچیدۀ اخلاقی رو برای مخاطب ترسیم کنه. ولی به نظرم یه جایی از قصه یه مقدار خامی می‌بینیم که توی فیلم‌های بعدی فرهادی دیگه نیست. این خامی جاییه که گویی فرهادی عقیدۀ خودش رو توی دهن یکی از شخصیت‌های فیلم می‌ذاره که میگه: «آدم راجع به بقیه خیلی راحت می‌تونه بگه "فراموشش کن". قاضی‌هایی هم که حکم اکبر و شاهین و این بروبچه‌ها رو دادن، همین فکر رو می‌کردن. ... من اگه جای تو بودم، خواهر اکبر رو فراموش می‌کردم. اما ممکنه یه روزی خودم هم عاشق بشم، خودم هم نتونم فراموش کنم؛ حتی به قیمت مرگ یه آدم دیگه باشه.»

📢 فرهادی یه جایی در مورد این فیلم گفته «خیلی از آدم‌هایی که شما فکر می‌کنید محق هستند، از نظر فرد دیگری محق نیستند. کاملاً نسبی است. بستگی دارد شما زاویۀ دیدتان و نسبت‌تان با فرد مورد قضاوت چه باشد. این روی قضاوتتان تأثیر دارد.» من اگه بخوام این فیلم و بقیۀ فیلم‌هایی که از فرهادی دیدم رو توی یه کلمه خلاصه کنم، از کلمۀ «تردید» استفاده می‌کنم. به همین دلیل هم توی قسمت نهم پادکست مداخله (که سالار خوشخو و من می‌سازیمش)، سینمای اصغر فرهادی رو به عنوان بازتابی از فضای ذهنی سوژۀ ایرانی از دهۀ هفتاد شمسی به بعد معرفی کردیم؛ سوژه‌ای که دچار تردیده و به همین دلیل نمی‌تونه شبیه سوژۀ ایرانی دهه‌های چهل و پنجاه شمسی انقلابی باشه. سوژۀ انقلابی چنان امیدی به آینده داره که میره توی خیابون و حاضره از جونش بگذره؛ ولی سوژۀ غیرانقلابی قبل از اینکه بخواد بره توی خیابون، از خودش می‌پرسه «از کجا معلوم، که اگه اینا رفتن، بدتر از اینا نیان سر کار؟».

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«زیر سایۀ سبز قصه‌ها؛ شعرِ شَبه که میده بهم صدا؛ رنگ از رُخَم می‌پره از فرط ظلم؛ سیاه می‌پوشم واسۀ زنده‌ها» (نه / بهرام نورائی)

@philosophycafe
6👍3👏3
۱۰۹

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اوریانا فالاچی

یغما گلرویی

@Philosophycafe ♨️
👍41
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد

اوریانا فالاچی

یغما گلرویی

@Philosophycafe ♨️
2👍2
کتاب این هفته مترو و اتوبوس

گتسبی بزرگ

اسکات فیتزجرالد

رضا رضایی

@PhilosophyCafe ♨️
🔥3
🖋 میه‌لانتز در نقدی هم‌دلانه [به نظریۀ نظام‌جهانی از امانوئل والرشتاین] متذکر می‌شود که این تقابل سفت و سخت [بین امپراتوری‌های جهانی و نظام‌جهانی] باعث می‌شود که بسیاری از عوامل مهم مربوط به توسعۀ سرمایه‌داری، که از پیش در دوران پیشاسرمایه‌داریِ امپراتوری‌های جهانی مستقر بوده‌اند، نادیده گرفته شوند. او استدلال می‌کند که می‌توان در چرخه‌های درازمدتِ بین 1100 و 1500 [میلادی]، دوره‌های «گذار»، «شتاب» یا «انقلاب» تجاری را تشخیص داد. در این دوران نه تنها شاهد تغییرات اساسی در ساختار زراعی جامعه بودیم، بلکه تولید شهری و تجارت نیز تحولاتی را تجربه کردند که برای تحکیم و غلبۀ آتی سرمایه‌داری امری حیاتی محسوب می‌شد.

🖋 برای مثال، فلورانسِ سدۀ دوازدهم تحت سلطۀ منافع تجاری و مالی‌ای قرار گرفته بود که منجر به توسعۀ صنایع بافندگی و ریسندگی پیچیده‌ای شده بود، در حالی که فلاندر بر مبنای «تقسیم کار گسترده‌ای که گروه بزرگی از کارگران نیمه‌ماهر و ناماهر را به کار می‌گرفت»، موفق شده بود به یک صنعت منسوجات صادراتی ریشه‌دار توسعه بخشد. علاوه بر این، صنعت معدن در توسکانیِ سدۀ دوازدهم با شراکت خصوصی اداره می‌شد که از کار مزدی و حقوق مالکیت سرمایه‌داری استفاده می‌کرد. احیای زمین‌ها -استفاده از «زمین به عنوان کالایی که می‌توان آن را تصاحب کرد، ارتقا داد و از آن سود برد»- قوام‌بخش جنبه‌ای مهم از صورت‌بندی سدۀ چهاردهمیِ سرمایه هم در فروبومان و هم شمال ایتالیا بود. عمق این تحولات در زمین، منسوجات و معادن چنان بود که میه‌لانتز را واداشت فلاندر و شمال ایتالیا را «شیوۀ تولید واقعاً سرمایه‌داری» توصیف کند که مبتنی بر کار مزدی است.

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
👍51
۶۴

گتسبی بزرگ

اسکات فیتزجرالد

رضا رضایی

@PhilosophyCafe ♨️
🖋 نمونه‌های اولیه از توسعۀ سرمایه‌داری منحصراً نمونه‌هایی محلی نبودند. میه‌لانتز ادعا می‌کند که زیرنهشتنِ سرمایه‌دارانۀ مناطق غیرسرمایه‌داری «از طریق مستعمره‌سازی، فتح یا غلبۀ اقتصادی و سیاسی» را همچنین می‌توان در فعالیت‌های دولت-شهرهای ایتالیایی سده‌های چهاردهم و پانزدهم در دریای مدیترانه و دریای سیاه مشاهده کرد. او همچنین این ادعا را مطرح می‌کند که ریکونکویستای ایبری [بازپس‌گیری آندلس از مسلمانان در سده‌های میانه] اقداماتی را به نمایش گذاشت که مشابه با شکل «جهانی»تر استعمار آتلانتیکی بود، هر چند در مقیاسی کوچک‌تر. به همین منوال، طبق نظر بناجی، سلطنت پرتغال در سدۀ پانزدهم «نیروی محرکِ انقلاب سرمایه‌داری» تأسیساتِ تجاری دورافتاده‌ای محسوب می‌شد که با استحکامات نظامی تقویت می‌شد.

🖋 امپراتوری پرتغال به «پیش‌گام نظام استعماری مدرن بدل می‌شود که سنت جنگاوری صلیبیِ متعلق به یک اشرافیت به حاشیه‌رانده‌شده را درون آمیزه‌ای ویژه از سلطنت و سرمایه‌داری تجاری مهار می‌کند.» همچنین این امکان وجود دارد که مراحلی از «تقسیم کار» جهانی را شناسایی کنیم که پیش از پیدایش نظام سرمایه‌داری جهانی موجود بوده‌اند. میه‌لانتز با اشاره به تقسیمات نابرابر بین دولت-شهرهای ایتالیایی و بالتیک استدلال می‌کند که مناسبات نطفه‌ای مرکز-پیرامون در اروپای سده‌های میانه وجود داشته و بالتیک فراهم‌کنندۀ مواد خام بوده که با کالاهای نهاییِ دولت‌های ایتالیایی مبادله می‌شده است. ظهور اروپای شرقی به عنوان «انبار غلۀ اروپای غربی» خود ریشه در تکاملی طولانی‌مدت‌تر داشت که با دولت-شهرهای ایتالیایی در سده‌های سیزدهم و چهاردهم آغاز شده بود.

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
👍3
🗯 هنریک ایبسن، نمایشنامه‌نویس نروژی (و به عقیدۀ بعضی‌ها، پدر تئاتر مدرن) نمایشنامه‌ای داره به اسم «دشمن مردم» که در سال 1882 منتشر شده و چند بار به فارسی ترجمه شده. من ترجمۀ اصغر رستگار رو خوندم. موضوع نمایشنامه دربارۀ تضاد بین ارزش‌های شخصی و هنجارهای اجتماعیه. شخصیتِ محوری این نمایشنامه توماس استوکمان هست که یه آلودگی جدی رو توی حموم‌های آب گرم شهرش کشف کرده؛ آلودگی‌ای که سلامت عمومی رو به خطر میندازه. توماس خیلی شجاعانه تصمیم می‌گیره که باید این خبر رو به گوش همۀ هم‌شهری‌هاش برسونه، ولی با واکنش سخت مسئولین محلی روبه‌رو میشه. یکی از این مسئولین محلی، پیتر استوکمان، برادر توماس هست که شخصیت سیاسی پرنفوذی توی شهره. برادر در مقابل برادر.

🗯 ما توی نمایشنامه با جامعه‌ای طرف هستیم که با مشکلات اقتصادی و زیست‌محیطی دست و پنجه نرم می‌کنه و این حموم‌های آب گرم یه رونق اقتصادی برای این شهر به ارمغان آورده. اون چیزی که توی نمایشنامه خیلی پررنگه، تبعات تند و تیزیه که برای کسی پیش میاد که نظام‌های تثبیت‌شده رو به چالش می‌کشه. به نوعی میشه توصیف ایبسن رو از درگیری‌ای که توی داستان وجود دارد، همون تنش قدیمی بین «حقیقت» و «مصلحت» دونست. ایبسن شخصیت پیتر استوکمان رو که توی نمایشنامه شهرداره و در جبهۀ «مصلحت» ایستاده، از عموی خودش، کریستین کورنیلیوس پاوس، اقتباس کرده. عموی ایبسن هم مثل پیتر استوکمان یه قدرت و نفوذ سیاسی توی شهر داشته. ایبسن شخصیت پیتر استوکمان رو که توی جبهۀ «حقیقت» ایستاده، تا حدودی بر اساس خودش نوشته.

🗯 ایبسن توی نامه‌ای که به ناشر نوشته بوده، میگه که مطمئن نیست این نمایشنامه رو باید توی چه ژانری قرار بده؛ نمایشنامه هم مؤلفه‌های کمدی داره و هم مؤلفه‌های جدی. اینکه ژانر نمایشنامه دقیقاً مشخص نیست، به عقاید پیچیدۀ قهرمان داستان، یعنی توماس استوکمان، دربارۀ اخلاق و مردم برمی‌گرده. از این جهت توماس تصویری از خود ایبسن محسوب میشه که ایبسن بعد از نمایشنامۀ «اشباح» که یک سال قبل نوشته بود، از این جهت با انتقادهای زیادی روبه‌رو شد که هنجارهای اجتماعی رو خیلی تند نقد کرد. گویی ایبسن هم مثل توماس در مقابل شهری که جلوش قرار داشت، احساس تنهایی می‌کرد. ولی نکتۀ جالبی که توی داستان وجود داره، اینه که طراح اصلی این حموم‌های آب گرم خود توماس بوده؛ یعنی توماس چیزی رو ساخته که امروز خودش نمی‌تونه اون رو نقد کنه و با واکنش تند شهر روبه‌رو میشه.

🗯 شاید یکی از اصلی‌ترین بخش‌های نمایشنامه رو باید جایی بدونیم که توماس استوکمان یه سخنرانی عمومی برای مردم شهر داره و اونجا می‌خواد مشکل اصلی شهر رو توضیح بده. اونجا میگه که اولش به اشتباه فکر می‌کرده مشکل اصلی شهر، باکتری‌هایی هستن که توی آب حموم وجود دارن. بعدش نظرش عوض میشه و به این نتیجه می‌رسه که مشکل اصلی شهر «حماقت» و «کثافت‌کاری»های مسئولین شهره. اما باز هم نظرش عوض میشه و میگه که حتی این مسئولین و رهبران هم اون مشکل اصلی جامعه نیستن. به تعبیر خود توماس «خطرناک‌ترین دشمنان حقیقت و آزادی اینان نیستند.» پس کیا هستن؟ توماس ادامه میده: «خطرناک‌ترین دشمنان حقیقت و آزادی، اکثریت جامعه است! بله، همان اکثریت قاطع، همان اکثریت آزادی‌خواه، همان اکثریت ترقی‌خواه، همان اکثریت کوفتی! از این [اکثریت] باید ترسید!»

📢 اینجاست که جمعیت عصبانی میشه و توماس رو «هو» می‌کنه و حتی رئیس جلسه بابت «بیانات زشت و توهین‌آمیز» به توماس تذکر میده. یه نفر فریاد می‌زنه «اکثریت همیشه حق داره» و توماس جواب میده «اکثریت هیچ وقت حق نداره. هیچ وقت! این هم یکی از آن نیرنگ‌های اجتماعی است که انسان‌های آزاده و روشنفکر موظف‌اند با آن دربیفتند.» بعدش توماس می‌پرسه «اکثریت جامعه را چه کسانی تشکیل می‌دهند؟ فهمیده‌های آن جامعه یا نفهم‌هایش؟» و خود توماس جواب میده که «فکر می‌کنم همۀ ما باید قبول کنیم که در همه جای دنیا اکثریت وحشتناک با نفهم‌هاست!» و بعد این پرسش رو مطرح می‌کنه «این درست است که نفهم‌ها بر فهمیده‌ها حکومت کنند؟» و اینطور میشه که صفت «دشمن مردم» به توماس استوکمان می‌چسبه؛ منتها توماس این صفت رو نه یه اتهام، بلکه یه افتخار برای خودش می‌دونه. اون خودش رو دشمن اکثریت می‌دونه، و معتقده که باید با اکثریت مبارزه کرد.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«حکومت فاسد، جامعۀ بی‌شعور! متنفرم از همه‌تون که یه کشوری ساختین که مظهر ظلمه؛ روزی نیست که زندگی‌مونو حراج نکنه؛ هر گُهی می‌خوریم همه‌ش جرمه؛ زنده نمی‌مونه کسی که خلاف نکنه» (مهلکه / بهرام نورائی)

@philosophycafe
👍5
🖋 میه‌لانتز با کنار هم گذاشتن تمامی مثال‌های «عتیق» از سرمایه [یعنی نمونه‌هایی از ظهور سرمایه‌داری قبل از قرن شانزدهم] این پرسش را مطرح می‌کند که «وقتی از پیدایش سرمایه‌داری سخن می‌گوییم، چرا نتوانیم از این دست معیارهای مربوط به نظام‌های جهانی برای پیش از سدۀ شانزدهم استفاده کنیم؟» استدلال میه‌لانتز مسئلۀ جالبی را پیش پای نظریۀ نظام جهانی می‌گذارد: تا کجا می‌توان یک واکاوی مبتنی بر تاریخ درازمدتِ سرمایه‌داری را با واکاوی‌ای ترکیب کرد که به شکلی واضح حدود خاص بودن و از همین رو، گذرا بودن سرمایه‌داری را روشن کند؟ بسیاری از مؤلفانی که در سنت نظریۀ نظام جهانی مشغول به کار هستند این مسئله را به کلی دور می‌زنند و به سادگی هر برداشتی از خاص بودن تاریخی را کنار می‌گذارند.

🖋 استفادۀ فرناند برودل از مفاهیمی همچون «سرمایه‌داری» و «مرکز-پیرامون» برای تاریخ پیش از سدۀ شانزدهم برای همه شناخته شده است. کِی‌ژا اکهولم و جاناتان فریدمن استدلال می‌کنند نظام‌هایی که با انباشت سرمایه و ساختارهای مرکز-پیرامون مبتنی بر چنین انباشتی سرشت‌نمایی می‌شوند از زمان نظام‌های باستان وجود داشته‌اند. آندره گوندر فرانک و بری گیلز به شکلی مشابه چنین اظهار می‌کنند که همواره در تاریخ جوامع انسانی، نوعی نظام جهانی حضور همیشگی داشته است و به این ترتیب، آشکارا امکان هرگونه گسست کیفی را [در شکل نظام جهانی] منتفی می‌سازند. این دو استدلال می‌کنند که «همین نظام جهانی‌ای که اکنون در آن زندگی می‌کنیم، دست کم به 5000 سال پیش باز می‌گردد» که در آن «انباشت سرمایه ... نقشی اساسی ایفا کرده است.»

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
👍4
🖋 رابرت برنر در یکی از پرنفوذترین نظریه‌پردازی‌های پیدایش سرمایه‌داری، با استفاده از تأکید مارکس بر مناسبات متغیر تولید (که نزد برنر تحت «مناسبات اجتماعی مالکیت» از نو مفهوم‌پردازی شده است) به تاریخی‌سازی خاستگاه‌های سرمایه‌داری مطابق با مبارزات طبقاتی ویژۀ فئودالیسم پرداخت. ویژگی این مبارزات مناسبتی بود مبتنی بر تصاحب مازاد دهقانان از سوی اربابان که از رهگذر ابزار فرااقتصادی صورت می‌گرفت: اربابان طبق روال معمول از طریق تحمیل جریمه‌ها، تمدید ساعات کاری و استخراج سهم‌های بیشتری از مازاد، بارآوری کشاورزی را «تحت فشار قرار می‌دادند.» این امر در سدۀ پانزدهم [میلادی] جرقه‌ای شد برای ستیزه‌های طبقاتی در روستاهای انگلیسی، جایی که سرف‌ها [= کشاورزانی که در نظام فئودالی به ایفای خدماتی پست برای اربابان خود می‌پرداختند] علیه شرایط رو به وخامت‌شان شورش کردند و اسماً صاحب حق رأی شدند.

🖋 رهایی سرف‌ها از قیدوبند‌های‌شان نسبت به ملک اربابی نیز آغازگر روند صعودی در کشاورزی اجاره‌ای بود و منجر به وابستگی فزاینده به بازار شد، چرا که دهقانان از زمین‌هایشان کنار گذاشته و مجبور می‌شدند برای وسایل معاش به گزینۀ بدیل کار مزدی [در مزارع] روی آورند. گرچه اخراج دهقانان با مقاومتی چشم‌گیر از سوی آنان مواجه شد، قدرت و وحدت دولت انگلیسی پیروزی طبقۀ حاکم زمین‌دار را تضمین کرد. این زمین‌های متمرکز تحت مالکیت خصوصی زمین‌داران که آن‌ها را به دهقانان آزاد اجاره می‌دادند ناخواسته منجر به ظهور «ساختار کلاسیک زمین‌داران-سرمایه‌دار و مستأجران-کارگر مزدی شد.»

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
👍4
🗯 دربارۀ خاستگاه تاریخی بازی شطرنج، مخترعش و چگونگی پیدایش این بازی روایت‌های مختلفی وجود داره. قدیمی‌ترین متن ایرانی که به این موضوع پرداخته، «گزارش شطرنج و نهش نیو اردشیر» هست که نشر توس این متن رو با مقدمۀ تورج دریایی (پژوهشگر مطالعات و فرهنگ ایرانی در دانشگاه کالیفرنیا، ارواین) و ترجمۀ شهرام جلیلیان (استاد تاریخ دانشگاه شهید چمران اهواز) منتشر کرده. توی این متن مکتوب که به زبان فارسی میانه (زبان پهلوی ساسانی) نوشته شده، در مورد چگونگی شکل‌گیری شطرنج و نرد توضیحاتی اومده و همینطور نوشته شده که این بازی شطرنج چطوری از هند به ایران رسید. توی این متن به یه سری شخصیت تاریخی هم اشاره شده که بعضی‌هاشون رو ما امروز می‌شناسیم.

🗯 توی زبان سانسکریت به شطرنج میگن «چتورنگ» (به معنی دارندۀ چهار بخش). توی فارسی میانه بهش میگن «چترنگ» و توی فارسی نو بهش میگن «شترنج» یا «شطرنج». خاستگاه دقیق این بازی معلوم نیست از کجا و چه زمانی هست؛ ولی با توجه به اسمش، اسم مهره‌ها و بعضی از سنت‌های کهن ایرانی، میشه این حدس رو موثق دونست که ریشۀ تاریخی این بازی به هند و قبل از قرن دوم پیش از میلاد می‌رسه. همچنین به احتمال زیاد این بازی شکل توسعه‌یافتۀ بازی «هشت‌پای» هست که یه بازی کهن هندیه. ولی اولین اشارۀ مکتوبی که به شطرنج توی یه متن شده باشه، مربوط به «گزارش شطرنج و نهش نیو اردشیر» هست که توی قرن شیشم میلادی نوشته شده؛ تقریباً در اواخر دورۀ ساسانی و قبل از حملۀ اعراب مسلمون به ایران. حدس زده می‌شه که شطرنج احتمالا همون موقع وارد ایران شد.

🗯 توی «گزارش شطرنج...» اومده که دِبشَلم، پادشاه هند، بازی شطرنج رو به عنوان یه معما به دربار پادشاه ساسانی، خسرو یکم (که به «انوشیروان عادل» معروف شده) فرستاد و شرط بست که ایرانی‌ها نمی‌تونن منطق و مفهوم بازی رو بفهمن. وزرگمهر (یا همون بزرگمهر) که یه فرزانۀ ایرانی و وزیر انوشیروان بود، راز و معمای بازی شطرنج رو فهمید و برای اینکته برتری هوشمندی مردمان ایران رو نشون بده، بازی نیو اردشیر (یا همون نرد) رو به وجود آورد و به دربار هند فرستاد و شرط بست که هندی‌ها نمی‌تونن منطق و مفهوم بازی رو درک کنن. و همین اتفاق هم افتاد و هندی‌ها از این بازی سر درنیاوردن و ایرانی‌ها توی توی ‌کل‌کل هوش و ذکاوت پیروز شدن و «رامش [= شادی و طرب] به همۀ کشور آمد.»

🗯 اگرچه این بازی‌های کهن مثل شطرنج و نرد جنبه‌های سرگرمی داشته، ولی ریشه در مفاهیم آیینی، جادویی و اجتماعی زمان خودشون دارن. مثلاً طبق متن «گزارش شطرنج...» وقتی بزرگمهر داره شطرنج رو توضیح میده، این بازی رو مدلی از جنگ و رویارویی دو سپاه توی میدان نبرد می‌بینه. اسم شطرنج هم که به معنای «دارای چهار بخش» هست، اشاره به ساختار ارتش هند داره که از چهار بخش فیل، اسب، ارابه و پیاده تشکیل می‌شد. متون فارسی میانه نشون میدن که مهارت توی بازی شطرنج، باعث افتخار بین شاهزاده‌ها و نجبای ایرانی بود. به همین دلیل به شاهزاده‌ها شکار، چوگان و شطرنج یاد می‌دادن. هر چند روایت «گزارش شطرنج...» رو باید به چشم یه افسانه دید، ولی سویه‌های سیاسی و تفکرات استعمارطلبانۀ ساسانی هم تا حدی توی این متن بروز و ظهور داره.

📢 اما بریم سراغ بازی نرد که فلسفۀ جالبی پشتش هست. بعضی از پژوهشگرها مثل تئودور نولدکه (شرق‌شناس آلمانی) میگن که توضیحاتی که دربارۀ نمادهای بازی تخته‌نرد توی «گزارش شطرنج...» اومده، بر اساس یه الگوی یونانیه. اون چیزی که توی نرد خیلی اهمیت داره (و با شطرنج متفاوته)، اینه که این بازی بر پایۀ تاس جلو میره و در نتیجه با بخت بازیکن ارتباط نزدیکی داره. طبق بعضی از سنت‌های دین زرتشتی (و همچنین اسطوره‌های یونانی) بخت روی زندگی انسان سلطه داره (منتها این بخت رو نباید به معنای «تصادف» در نظر بگیریم که اگر بخوام بی‌دقت حرف بزنم، تا حدودی میشه تصادف رو یه مفهوم مدرن دونست). بزرگمهر توی «گزارش شطرنج...» میگه بازی نرد مثل روند جهان و زندگی خودِ انسانه و توضیح میده که بخت، علت اصلی چیزهایی هست که برای انسان رخ میده. مهره‌های نرد، نماد انسان‌هان، انسان‌هایی که نه بر اساس انتخاب و تصمیم خودشون، بلکه بر اساس عددی که تاس نشون میده، حرکت می‌کنن. و تاس بر چه اساسی عدد رو نشون میده؟ بخت!

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«گویند نخستین کس که نرد بساخت و بازی کرد اردشیر بن بابک بود و بدین وسیله کار جهان را وانمود که چگونه در تغییر است و جهانیان را بازیچۀ خویش دارد» (مروج‌الذهب / مسعودی)

@philosophycafe
👍7
کتاب این هفته
🖋 [در سده‌های چهاردهم و پانزدهم میلادی] منفعت دولت مطلقۀ فرانسوی در حفاظت و حمایت از دهقانان مالک زمین بود، دهقانانی که در تقابل با دست‌اندازی‌های دوبارۀ طبقات اربابی منبع عایدی دولت محسوب می‌شدند. توانایی دهقانان در حفظ و نگهداری زمین نیز مانع از پیدایش نظام‌مند کارگران مزدی [کشاورزی] در فرانسه شد و گذار به سرمایه‌داری را از حرکت بازداشت [بر خلاف انگلستان که در آن جا دهقانان زمین‌های خود را از دست دادند و گذار به سرمایه‌داری رخ داد].
نزد برنر، آنچه نتایج متفاوت مبارزات طبقاتی در انگلستان و فرانسه را تبیین می‌کند، مسیرهای واگرای تکامل دولت‌های انگلیس و فرانسه است. جالب است که برنر در تبیین این مسیرهای واگرای دولت آشکارا پای عوامل «بین‌المللی» را به میان می‌کشد: تهاجمات نورماندی [= منطقه‌ای در شمال غرب فرانسه] در خصوص انگلستان و فشار سیاسی-نظامیِ دولت انگلیس بر فرانسه.

🖋 همان‌گونه که برنر اشاره می‌کند:
«به نظر می‌رسد که حکم‌رانی طبقۀ فئودال انگلیسی در سده‌های دوازدهم و سیزدهم از همتای فرانسویش «پیش» افتاده بود، نه تنها به این علت که نقطۀ عزیمت آن متفاوت بود، بلکه به این دلیل که مبتنی بر پیش‌رَوی‌هایی در این حیطه بود که پیش‌تر در اروپای قاره، به ویژه در نورماندی، حاصل شده بود. به علاوه، هنگامی که روند تمرکز فرانسه اندکی بعد شتاب یافت، تحت تأثیر توسعۀ انگلیس قرار گرفت و در واقع، پاسخی نیز بود به فشار سیاسی-نظامی انگلیس. بنابراین، توسعۀ سازوکارهای انباشت فئودالی گرایش داشت که نه تنها «ناموزون» بلکه همچنین «مرکب» باشد؛ به این معنا که کشورهایی که دیرتر توسعه یافته بودند می‌توانستند به پیشرفت‌های قبلی در زمینۀ سازمان‌های طبقاتی فئودالی در سایر نقاط متکی شوند.» [از مقالۀ «ریشه‌های ارضی سرمایه‌داری اروپایی»، نوشتۀ رابرت برنر]

📚 از کتاب «غرب چگونه حاکم شد؟»، نوشتۀ الکساندر آنیه‌واس و کرم نیشانجی اوغلو، ترجمۀ علیرضا خزائی 📚

@philosophycafe
👍2
2025/07/12 15:57:30
Back to Top
HTML Embed Code: