Telegram Web Link
مثال آن که اسب از خر شریفتر است که خر را برای بار کشیدن آفریده اند و اسب برای دویدن در جنگ و جهاد تا در زیر سوار چنان که می باید می دود و می پوید و وی را قوت بار کشیدن نیز داده اند همچون خر و کمالی زیادت نیز وی را داده اند که خر را نداده اند اگر وی از کمال خویش عاجز آید از وی پالانی سازند و با درجه خر افتد و این هلاک و نقصان وی باشد,همچنین گروهی پنداشته اند که آدمی را برای خوردن و خفتن و جماع کردن و تمتع آفریده اند همه روزگار در این برند و گروهی پندارند که وی را برای غلبه و استیلا و مقهور کردن دیگر چیزها آفریده اند چون عرب و کرد و ترک و این هر دو خطاست که خوردن و جماع کردن راندن شهوت باشد و این خود ستوران را داده اند و خوردن شتر بیشتر از خوردن مرد است و جماع گنجشک بیش از جماع آدمی است پس چرا آدمی از ایشان شریفتر باشد و غلبه و استیلا به غضب باشد این سباع را داده اند پس آدمی را آنچه سباع و بهایم را داده اند هست و زیادت از آن وی را کمالی داده اند و آن عقل است که بدان خدای  تعالی را بشناسد…

#کیمیای_سعادت_عنوان_مسلمانی_فصل_نهم
#ابوحامدامام_محمدغزالی

@PhilosophyCafe📖
3
Forwarded from مدرسه (مدرسه-دروس مباحث فلسفی)
تحلیل نوشتن در این روزها چندان سودی ندارد فقط اگر اعلام موضع حقیر آرامشی در ذهن چند تن خواننده‌ام ایجاد می‌کند که ذهن‌شان کمتر در تردد و تردید آسیب ببیند، قاطعانه می‌گویم بد شاید از بدتر بهتر نباشد اما "بد" بهتر از "زشت" است. وضعیت دوگانه بین "بد" و "خوب" نیست بلکه سه‌گانه بین "خوب"، "بد" و "زشت" است. قاطعانه ذهن‌تان هیچ امیدی به اسرائیل نبندد این کشور صرفاً در پی ویرانی کشور ماست.
مردم این سرزمین، از تاریخ درسی گرفته‌اند و خطا را تکرار نمی‌کنند. نه فقط سرتاسر شاهنامه بلکه سرتاسر تاریخ ما، گواه یک چرخه‌ی تلخ است: حکام بی‌کفایت و خودخواه و خورأیی حاکم و دست به دامان شدن مردمانی نومید از میان مردم، به بیگانگانِ خونخوار. این فقط داستان منیت آخر جمشید نیست و رفتن سران و سرداران با امید به سوی ضحاک در مقام یک اصلاح‌گر و ناجی! که هزاره‌ای تاریکی را با خود آورد که نه "بدی" بلکه خود "زشتی" بود. این داستان آخر داریوش سوم و امید سرانی به اسکندر، یزگرد سوم و امید به اعراب، حکام محلی بد و امید به مغولان و غیره و غیره و غیره است.
ما وظیفه‌ی‌مان امید بستن کودکانه به ناجیانی که خون به وضوح از چنگال‌شان می‌چکد نیست، وظیفه‌ی‌مان یک پرسش از تاریخ است: «مکانیسم این منیت حکام در ایران چیست و چرا هر حاکمی درگیر این تقدیر است؟ چرا هر کسی که در ایران به قدرت می‌رسد حتی فرقی نمی‌کند من یا تو باشیم «حتماً و ضرورتاً» آخر قصه‌ی‌مان آخر قصه‌ی جمشید است و انالحقِ او؟» و این یعنی "خودآگاهی تاریخی" نه افسانه‌سرایی منیت‌افزا و خودشیفته‌وار.
امید را در دل فروزان نگاه دارید ما این همه راه نیامده‌ایم که یک قصه‌ی کودکانه‌ی تاریخی تکرار شود ملت ما در آزمون‌های بزرگ و جانکاهی به سوی "آزادی" سربلند بیرون آمده و راه‌اش را با ابزار انسانی‌اش به تنهایی بدون دخالت خارجیان به پایان می‌رساند.
جمهوری اسلامی محکوم به فهمیدن این واقعیت است هرچقدر هم می خواهد در صداو سیمایش به اوهامش ادامه دهد: اینکه قدرت اسرائیل نه موصاد و سیستم اطلاعاتی اش است، نه سامانه آفندی و پدافندی اش که دیدیم پوشالی بود بلکه فقط یک چیز بود سوء استفاده از شکافی که دولت جمهوری اسلامی با ملت ایجاد کرد.
علی‌نجات غلامی
👍5👎31🤔1
🖋 همین اروپا با کوری نامیمون‌اش که همیشه به روی خویش تیغ می‌کشد، امروزه‌روز در حملۀ گازانبری بزرگ میان روسیه از یک سو و آمریکا از دیگر سو، قرار دارد. روسیه و آمریکا، اگر از منظر متافیزیک بنگریم، هر دو یک چیزاند و آن چیز همان جنون چاره‌ناپذیر فن‌آوری مهارناشده و نیز سازمان [و تشکیلاتِ] بی‌ریشۀ انسان متوسط است.

🖋 وقتی اقصی نقاط کرۀ ارض به تسخیر فن‌آوری درآمده است و می‌توان از آن‌ها بهره‌برداری اقتصادی کرد؛ وقتی هر حادثه‌ای، در هر مکان که بخواهید و در هر زمان که بخواهید، به سرعت دلخواه‌تان، دست‌یافتنی می‌شود، وقتی می‌توانید تلاش برای ترور یک پادشاه در فرانسه و اجرای یک کنسرت سمفونی در توکیو را همزمان «تجربه کنید»، وقتی زمان چیزی جز سرعت، فوریّت و معیت نیست و زمان به عنوان تاریخ از همۀ دازاین همۀ مردمان رخت بربسته است؛ وقتی مشت‌زنی، بزرگ‌مرد یک ملّت شمرده می‌شود؛ وقتی تظاهرات میلیونی انسان‌ها را پیروزی می‌دانند؛ در این هنگام، آری در این هنگام، در میانۀ همۀ این غوغا، این پرسش بسان یک شبح پدیدار می‌شود: برای چه؟ به کجا؟ و از آن پس، چه؟

📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚

@philosophycafe
6
🖋 سقوط معنوی کرۀ خاکی تا آن‌جا پیش رفته است که ملّت‌ها در معرضِ خطر از دست رفتن آخرین نیروی معنوی‌شان، قرار دارند، نیرویی که حتی مشاهدۀ این سقوط، و تشخیص آن به عنوان سقوط را امکان‌پذیر می‌سازد. این ملاحظۀ ساده، هیچ ارتباطی با بدبینی فرهنگی ندارد -البته با هیچ‌گونه خوش‌بینی نیز ارتباط پیدا نمی‌کند. زیرا تاریک شدن جهان، فرار خدایان، ویرانی زمین، فروکاسته شدن انسان‌ها به یک توده، بیزاری و بی‌اعتمادی به هر چیز خلّاقانه و آزادانه، در جای‌جای تمامی کرۀ ارض ابعادی چنان وسیع پیدا کرده است که مفاهیم [و مقولاتی] چون بدبینی و خوش‌بینی، دیری است که مضحک شده‌اند.

🖋 ما در میانۀ گازانبر قرار گرفته‌ایم. ملّت ما، که در مرکز واقع شده است، سخت‌ترین فشار را تحمل می‌کند -ملّت ما، ملتی است با بیشترین همسایگان و بنابراین به خطرافتاده‌ترین ملّت، و با همۀ این‌ها، ملتِ متافیزیکی است. به این رسالت یقین داریم. ولی این ملّت، فقط زمانی از رسالتِ خویش، تقدیری را حاصل خواهد کرد که در خویش، طنینی، امکانِ طنینی برای این رسالت، بیافریند و سنت خویش را خلّاقانه درک کند. همۀ این‌ها مستلزم آن است که این ملّت، به عنوان یک ملّت تاریخی، باید خودش -و همراه با آن تاریخ مغرب‌زمین- را از مرکز رویداد آیندۀ آنها، به قلمرو اصیلِ نیروهای وجود، منتقل سازد.

📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚

@philosophycafe
8
fg802p.zip
6.9 MB
فیلتر شکن فری گیت نسخه ویندوز

@PhilosophyCafe ♨️
4👍1
🖋 تنها یک خطای فطری وجود دارد و آن این گمان است که ما برای شادمان بودن زندگی می‌کنیم. این خطای فطری ما است، زیرا با خود هستی ما پیوند می‌یابد، و سراسر وجودمان صرفاً تعبیر و جسم‌مان در واقع نمود آن است. ...
مادام که بر این خطای فطری پای می‌فشاریم، و با افکار خوش‌بینانه در آن راسخ می‌شویم، جهان در نظرمان مملو از تناقض می‌آید. زیرا در هر گام، در امور خرد و کلان، لاجرم به این نتیجه می‌رسیم که یقیناً جهان و زندگی به هدف خلق وجودی همراه با خوشبختی پدید نیامده‌اند. باری، در حالی که شخص بی‌فکر در طول زندگی صرفاً فشار آزار و عذاب را بر خود احساس می‌کند، این پیچیدگی روحی در مورد شخصی که به تفکر می‌پردازد، در واقع به این نحو بر آن درد افزوده می‌شود که چرا این جهان و زندگی که چنان‌اند که وی بتواند در آن‌ها شادمان باشد، چندان به غایت خود نزدیک نمی‌شوند.

🖋 در آغاز آن سرگشتگی در چنین گلایه‌های رنج‌آوری بروز می‌کند که، «آه! برای چه گریه‌های زیر ماهتاب این اندازه فراوان‌اند؟» و بسیاری شکوه‌های دیگر؛ اما به دنبال این‌ها تردیدهای اضطراب‌آفرین تشویش‌زا می‌آیند، یعنی تردید در مفروضات آن باورهای خوش‌بینانۀ بی‌پایه. ممکن است باز هم تقلا کنیم تا تقصیر بدبختی شخصی‌مان را به گردن شرایط، دیگران، بخت بد، و حتی ناشی‌گری خودمان بیاندازیم، شاید به خوبی بدانیم که چگونه این همه دست به دست هم داده‌اند تا شوربختی ما را رقم زنند، اما این به هیچ رو نتیجه را تغییر نمی‌دهد، یعنی این‌که ما از رسیدن به هدف اصلی زندگی که در حقیقت خوشبخت بودن است بازمانده‌ایم. درک این مسئله اغلب علت افسردگی می‌شود، به ویژه هنگامی که زندگی رو به پایان باشد؛ بنابراین سیمای تقریباً همۀ اشخاص سال‌خورده حالتی می‌یابد که ناامیدی نامیده می‌شود.

📚 از کتاب «جهان همچون اراده و تصور»، نوشتۀ آرتور شوپنهاور، ترجمۀ رضا ولی‌یاری 📚

@philosophycafe
7
🗯 12 روز سخت و پر استرس رو همۀ ما گذروندیم که احتمالا خیلی‌هامون توی این 12 روز ساعت‌های زیادی رو به خوندن و دیدن خبر اختصاص دادیم. توی وضعیت بلبشوی اخبار، به نظرم کاری که ماها می‌تونیم یا باید انجام بدیم اینه که یه تحلیلی از وضعیت داشته باشیم. آدم‌ها عموماً خبر می‌خونن، ولی تحلیلی از وضعیت یا ندارن و یا اگه هم داشته باشن، اون تحلیل شاید چندان قابل دفاع نباشه. اما منظورم از «تحلیل» چیه؟ به طور کلی، تحلیل با فحش یا آرزو یا نگرانی متفاوته. به خاطر همین توی این پست می‌خوام یه سری مسئله مطرح کنم که توجه به این مسائل باید توی تحلیل‌های ما نقش بازی کنه. نکتۀ اولی که می‌خوام بهش اشاره کنم، اینه که در یه لایه، میشه این جنگ رو جنگ صرفاً دو دولت دونست؛ اما اگه به لایه‌های عمیق‌تری رجوع کنیم، به نظرم این جنگ، درگیری بالقوۀ تعداد زیادی از دولت‌ها با هم رو مشخص می‌کنه.

🗯 از طرف اسرائیلی شروع می‌کنم. جنگ رو صرفاً نمیشه به «وحشی‌گری» یا هر صفت دیگه‌ای از شخص نتانیاهو تقلیل داد، هر چند دولت نتانیاهو برای بقای خودش همیشه نیاز به یه جنگ جدید داره (اگه اخبار مربوط به اسرائیل رو دنبال کنین، می‌بینین که بلافاصله بعد از آتش بس با ایران، دادگاه فساد مالی نتانیاهو به جریان افتاده. دولت نتانیاهو همیشه باید شرایط اسرائیل رو توی وضعیت اضطراری و جنگی قرار بده تا وضعیت بحرانی جایگاه سیاسی نتانیاهو و دولتش بهبود پیدا کنه)، ولی احساس من اینه که بخش‌های زیادی از جامعۀ اسرائیل (حتی کسایی که منتقد دولت نتانیاهو هستن و مهره‌های سیاسی میانه‌رو ترشون) با جنگ با ایران موافقن. پس مسئله رو نباید به شخص نتانیاهو یا دولتش تقلیل داد.

🗯 همچنین مسئله رو صرفاً با تحلیل «روحیات قوم یهود» و الهیات این دین هم به نظرم نمیشه کامل تحلیل کرد. طرف مقابل ایران توی این جنگ، به نظرم فقط دولت اسرائیل نبود؛ آمریکا و اروپا هم بودن. باید یه شبکه‌ای از ایدئولوژی و منافع رو توی تحلیل ترسیم کنیم که بفهمیم چرا کشورهایی که عموماً توی جامعۀ ایران «گوگولی و پیشرفته» محسوب میشن (مثل دانمارک و آلمان)، طرف اسرائیل رو گرفتن. تقریباً تمام دولت‌های اروپایی توی این جنگ از اسرائیل حمایت کردن و ما توی تحلیل‌مون باید مشخص کنیم که چرا این اتفاق افتاد و همچنین باید مواظب باشیم که کل «غرب» رو یکدست و یک‌پارچه تصور نکنیم. قطعاً مواضع فرانسه با آلمان تفاوت‌هایی داشت؛ و همچنین مواضع بریتانیا با دانمارک.

🗯 از اون سمت، دولت‌هایی بودن که توی مواضع رسمی خودشون، طرف ایران رو گرفتن. در این سمت ماجرا هم کشورهای «گوگولی و پیشرفته»ای رو می‌بینیم؛ مثلاً باید توی تحلیل‌مون به این نکته توجه کنیم که چرا ژاپن و کرۀ جنوبی حملۀ اسرائیل رو محکوم کردن. علاوه بر این دو کشور، روسیه، چین، پاکستان، قطر، ترکیه، کرۀ شمالی، عربستان، الجزایر و خیلی از دولت‌های عربی دیگه کشورهایی بودن که مواضع رسمی‌شون به نفع ایران و در محکومیت اسرائیل بود. پس گویی جهان به دو تیکه تبدیل شد. نکته‌ای که برای من اهمیت داره همین صف‌بندی تقریباً جهانیه. ما با یک نزاع جهانی طرفیم و به همین دلیل من روی ترسیم شبکۀ منافع و ایدئولوژی تأکید دارم که این شبکه معلوم می‌کنه چرا این صف‌بندی شکل گرفت. پرواضحه که از نگاه من اینکه بگیم «ایران 46 سال شعار نابودی اسرائیل رو داد، پس طبیعیه که اسرائیل حمله کنه» هم تقلیل وضعیته.

📢 نکتۀ بعدی‌ای که باید بهش توجه داشته باشیم، آیندۀ سیاسی بعضی از چهره‌های معروف اپوزوسیونه؛ مخصوصاً چهره‌هایی که این جنگ رو جنگ اسرائیل با جمهوری اسلامی در نظر گرفتن و میشه گفت که رسماً از حملۀ اسرائیل به ایران حمایت کردن. بسیاری از این چهره‌ها که از پاییز 1401 به شهرت زیاد توی جامعۀ ایران رسیده بودن، احتمالاً این جنگ براشون یه نقطۀ عطف بود. اینکه این کنش سیاسی‌شون آیا به لحاظ سیاسی درست بود یا نه، توی ماه‌ها و سال‌های آینده بهتر معلوم میشه. حدس فعلی من اینه که نیروهای اپوزوسیونی که از حملۀ اسرائیل حمایت کردن، احتمالاً محبوبیت‌شون به شدت افول می‌کنه؛ مخصوصاً وقتی به این پدیده توجه می‌کنیم که بسیاری از آدم‌های منتقد حاکمیت توی ایران، با حملۀ اسرائیل مخالف بودن. آیا پنج یا ده سال بعد، اکثریت جامعۀ ایران، تفاوتی بین مجاهدینی که توی جنگ ایران و عراق، طرف عراق ایستاد با این اپوزوسیونی که طرف اسرائیل ایستاد، قائل میشه؟

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«نمیشه خونِ روی دستشونو شُست با صابون؛ باید سرشون رو با استدلال بُرید، جا چاقو...» (بشنو / بهرام نورایی)

@philosophycafe
👍86
🖋 «فلسفۀ مسیحی» نوعی دایرۀ مربع و نوعی سوءفهم است. یقیناً می‌توان در عالَم تجربۀ مسیحی -یعنی عالَم ایمان- فکورانه پرسش و عمل کرد. در آن صورت، این الهیات است. فقط دوران‌هایی که واقعاً دیگر باوری به عظمت راستین وظیفۀ الهیات ندارند، به این دیدگاه مهلک می‌رسند که می‌توان از طریق بازسازی فرضی به کمک فلسفه، نوعی الهیات حاصل کرد و حتی چیز دیگری بر جای آن نهاد و آن را با نیاز زمانه هماهنگ‌تر ساخت. فلسفه، برای ایمانِ اصالتاً مسیحی، حماقت است. فلسفیدن به معنای پرسیدن این است که: «چرا موجودات اصولاً هستند به جای عدم؟» پرسیدنِ واقعی این پرسش، به معنای جسارت ورزیدن برای دست‌یابی به کنه دست‌نایافتنی این پرسش، برای پرسیدنِ تمام و کمال این پرسش، از طریق آشکار ساختن چیزی است که این پرسش ما را وادار به پرسیدن آن، می‌کند. هرگاه چنین جسارتی رخ بدهد، فلسفه وجود دارد...

🖋 هر پرسیدنِ اساسی در فلسفه، ضرورتاً نابه‌هنگام است و این از آن روست که فلسفه یا بسیار جلوتر از زمان خویش است/پرتاب می‌شود و یا اینکه زمان خویش را با گذشتۀ آغازین و متقدم‌تر این زمان پیوند می‌زند. فلسفیدن همیشه نوعی شناختن است که نه تنها به خود اجازه نمی‌دهد که به‌هنگام [یا باب روز] باشد، بلکه به عکس معیار خویش را بر زمانه تحمیل می‌کند.
فلسفه اساساً نابه‌هنگام است، زیرا یکی از معدود چیزهایی است که در تقدیرش رفته است که هرگز نتواند طنین مستقیمی در زمان خاص خودش داشته باشد و هرگز مجاز نیست که چنین طنینی بیابد. هرگاه چنین چیزی به ظاهر واقع شود، هرگاه فلسفه‌ای باب روز گردد، یا فلسفۀ واقعی وجود ندارد، [به عبارت دیگر، آن فلسفه، فلسفۀ واقعی نیست]، یا فلسفه مورد سوءتفسیر واقع شده و بر مبنای برخی مقاصد بیگانه با آن، برای نیازهای روز مورد سوءاستفاده قرار گرفته است.

📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚

@philosophycafe
👍43👎1
🖋 سوءتفسیرهای رایج در باب فلسفه، که همۀ آن‌ها به رغم سوءفهم‌های‌شان وجهی دارند، بی‌شمار است. در اینجا فقط دو مورد را که برای روشن ساختن موقعیت فلسفه در امروز و در آینده در خور اهمیت‌اند، متذکر خواهم شد.
سوءتفسیر نخست، عبارت از مطالبۀ بیش از حد از حقیقت/ذات فلسفه است. سوءتفسیر دیگر، مستلزم تحریفِ معنای چیزی است که فلسفه بدان نایل می‌تواند شد.
به بیان تقریبی، فلسفه همیشه اولین و آخرین مبناهای موجودات را هدف قرار می‌دهد و در این کار به شیوه‌ای رفتار می‌کند که خود انسان‌ها، با توجه به نحوۀ وجودشان، به تأکید تمام تفسیر می‌شوند و غایتی برای آن‌ها تعریف می‌شود. و به راحتی از این شیوه چنین مستفاد می‌شود که فلسفه می‌تواند و می‌باید بنیادی برای دازاینِ تاریخی حال و آیندۀ یک ملت در هر دوره‌ای، بنیادی برای بنا کردنِ فرهنگ، تمهید کند. ولی چنین چشم‌داشت‌ها و درخواست‌هایی، مستلزمِ مطالبۀ بیش از حد از قابلیت و حقیقت فلسفه است.

🖋 معمولاً این تقاضای افراطی به شکل عیب‌جویی از فلسفه درمی‌آید. برای مثال می‌گویند چون متافیزیک نقشی در مسیر هموار ساختن راه انقلاب ایفا نمی‌کند، پس باید مردودش دانست. این مطلب هوشمندانه‌تر از این نیست که کسی بگوید چون میز درودگر [نجار] به کار پرواز درنمی‌آید، پس باید به دورش افکند. فلسفه هرگز قادر نیست مستقیماً نیروهایی تمهید و دستگاه‌ها و فرصت‌هایی که یک موقعیت تاریخی به بیار بیاورند، خلق کند، ولو فقط به حکم این دلیل که فلسفه همیشه دغدغۀ مستقیم معدودی از افراد است. کدام افراد معدود؟ کسانی که خلاقانه تحول ایجاد می‌کنند، چیزها را دچار آشوب می‌سازند. این فقط به صورت غیرمستقیم گسترش می‌یابد، در مسیرهای فرعی که هرگز نمی‌توان پیشاپیش نقشۀ آن‌ها را طراحی کرد، و سپس نهایتاً -گاهی، مدت‌ها پس از آنکه به عنوان فلسفۀ اصیل/اولیه به دست فراموشی سپرده شده است- به شکل یکی از بدیهیاتِ دازاین، فرو می‌نشیند.

📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚

@philosophycafe
3👍2
🗯 ابراهیم توفیق کتابی داره به اسم «بازآرایی امپراتوری» که توسط انتشارات گام نو و در سال 1400 منتشر شد. عنوان فرعی کتاب اینه: «چشم‌اندازی به اقتصاد سیاسی دولت مدرن در ایران». کتاب از دو مقاله و یه مصاحبه تشکیل شده. یکی از مقالات این کتاب عنوانش هست «مدرنیسم و شبه‌پاتریمونیالیسم: تحلیلی از دولت در عصر پهلوی». این مقاله با یه نقل قولی از سخنرانی «سیاست به مثابۀ حرفه» از ماکس وبر شروع میشه که میگه از نظر جامعه‌شناسی، دولت‌های جدید رو باید مثل هر گروه سیاسی دیگه، از روی وسیله‌ای که مختص اون‌هاست بشناسیم. چه وسیله‌ای مختص دولت‌های سیاسی مدرنه؟ وبر پاسخ میده «خشونت فیزیکی». توفیق می‌خواد این گفتۀ وبر رو توی تبیین جامعه‌شناختی دولت، معیار خودش قرار بده و به این معنا معتقده که توی ایران ما هنوز کاری دربارۀ «جامعه‌شناسی دولت» انجام ندادیم.

🗯 دلیل اینکه توفیق چنین ادعای سنگینی می‌کنه چیه؟ این همه کتاب و مقاله دربارۀ تحلیل دولت‌های جمهوری اسلامی و پهلوی و قاجار توی ایران نوشته شده. چرا این‌ها جامعه‌شناسی دولت محسوب نمیشن؟ مسئلۀ توفیق با این تحلیل‌ها اینه که این‌ها صرفاً دربارۀ «محتوای عمل» و «وظیفۀ» دولت‌ها پرسش مطرح کردن، ولی کمتر تحلیل‌گری اومده و دربارۀ چرایی شکل «خشونت فیزیکی» دولت‌ها مسئله مطرح کنه. مثلاً جامعه‌شناس‌های زیادی اومدن و مطلب نوشتن در نقد سیاست «کشف حجاب» توی پهلوی اول و «حجاب اجباری» توی جمهوری اسلامی. اما کمتر به این موضوع پرداخته شده که چرا پهلوی اول و جمهوری اسلامی چنین سیاست‌هایی رو اجرا کردن؛ به عبارت دیگه بر اساس چه عقلانیتی این سیاست‌ها اجرایی شدن.

🗯 عموماً جامعه‌شناسی سیاسی ایرانی تحت سیطرۀ نظریه‌های مدرنیزاسیونه و به همین خاطر جامعه‌شناس‌های ایرانی عموماً از منظر هنجاری به دولت نگاه کردن. یعنی مسئلۀ جامعه‌شناس ایرانی معمولاً این بوده که «دولت به عنوان نهادی که باید عقب‌ماندگی جامعۀ در حال گذار از سنت به مدرنیته رو رفع کنه، چه کارهایی باید و نباید انجام بده». گویی از نظر جامعه‌شناس ایرانی توی نبرد بین «سنت» و «مدرنیته» این سنت هست که همیشه پیروزه و به همین دلیل «دولت مدرن» هم از نظر جامعه‌شناس ایرانی صرفاً یه بَزکی روی نظم کهن ایرانیه و دولت پهلوی و جمهوری اسلامی رو یه گروه سیاسی پیشامدرن یا حداکثر شبه‌مدرن در نظر می‌گیره. توی چنین نگاهی دولت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی، تداوم همون «استبداد» قدیمی ایرانی تصور میشن که چند صد ساله بر ایران حاکم بوده و صرفاً شکل و ظاهر اون تغییر کرده.

🗯 توفیق بر خلاف چنین تصویری، معتقده که تأسیس دولت-ملت (در اواخر دورۀ قاجار و اوایل دورۀ پهلوی) در ایران نتیجۀ یه گسست بی‌همتا توی تاریخ طولانی حاکمیت سیاسی در ایرانه. نظم قبیله‌ای و ساختار ملوک‌الطوایفی در نتیجۀ این گسست تموم شد و چیزی به عنوان «اِعمال مشروع خشونت فیزیکی» از طرف دولت آغاز شد. البته که توفیق از این نکته غافل نیست که دولت مدرن توی ایران، مثل دولت‌های مدرن جوامع پیرامونی، تفاوت‌های مهمی با دولت‌های مدرن «کلاسیک» توی جوامع سرمایه‌داری-صنعتی داره. حالا از چنین منظری، توفیق می‌خواد توی این مقاله به این مسئله بپردازه که چرا حکومت پهلوی فروپاشید و انقلاب 57 رخ داد. آیا جدایی دولت و ملت یه وضعیت همیشگی و جبری در تاریخ ایرانه؟ یا یه وضعیت استثنایی و ویژه که قابل تعمیم به نقاط دیگۀ تاریخ نیست؟

📢 یکی از دلایل و شاید یکی از نتایج علاقۀ من به تاریخ، اینه که من از اکثر رسانه‌های تصویری و متنی خبری متنفرم. عموماً وقتی توی وضعیت جنگی یا نیمه‌جنگی قرار می‌گیریم، رجوع به رسانه‌های خبری بیشتر از قبل میشه. من فکر می‌کنم یکی از اثرات وضعیت جنگی و نیمه‌جنگی توی جامعه (مخصوصاً جنگ‌های موشکی به این سبک) اینه که آدم‌ها به تدریج به این نتیجه می‌رسن که هیچ سوژگی‌ای ندارن. به عبارت ساده‌تر آدم‌ها وقتی توی آسمون یه سری اشیای پرندۀ نورانی می‌بینن و صدای انفجار و شلیک می‌شنون یا وقتی توی خبرها می‌خونن که «کرج رو زدن، پدافند بابلسر فعال شد، کانال 12 اسرائیل میگه تهران و واشنگتن قراره دیدار کنن» و غیره، بیشتر و بیشتر سوق پیدا می‌کنن به این سمت که اتفاقات بزرگ سیاسی رو تصمیمات چند نفر رقم می‌زنه و شاید یکی از دلایل پنهان عطش زیاد افراد برای پیگیری خبر، این باشه بخوان از تصمیمات اون چند نفر باخبر بشن تا بتونن برای زندگی خودشون تصمیمی بگیرن. و بعد همین دیدگاه رو بسط میدن به تاریخ. من توی این چند روز وقتی با اطرافیانم دربارۀ وضعیت کشور صحبت می‌کنم، خواه ناخواه بحث به تاریخ کشیده میشه، و حرف‌هایی ازشون می‌شنوم که فکر می‌کنم علت اعتقاد به این حرف‌های عجیب رو باید اینطور تحلیل کرد.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«بی‌دفاع خوردم هرچی جامعه‌م به خوردم داد؛ یه کم هم تف کردم حس کنم مستثنام» (بشنو / بهرام نورایی)

@philosophycafe
6👍4👏1
🖋 انتظار دارند که فلسفه کار و بار عملی و تکنیکی فرهنگ را به راه بیندازد و حتی شتاب ببخشد، بدین صورت که آن را سبک کند، آن را آسان‌تر سازد.
لیکن فلسفه، بر حسب ذات خود، هرگز چیزها را آسان‌تر نمی‌سازد، بلکه فقط دشوارترشان می‌کند و فقط بر حسب تصادف، یا فقط به این دلیل که شیوۀ تفاهم‌اش برای فهم یومیه عجیب یا حتی آشفته به نظر می‌رسد، چنین نمی‌کند. سنگین کردنِ دازاین تاریخی، و بدین وسیله در اصل، سنگین کردن خود وجود، البته معنای حقیقی چیزی است که فلسفه بدان دست می‌تواند یافت. سنگین کردن، وزن (وجود) چیزها، موجودات، را به آن‌ها بازمی‌گرداند. و چرا؟ زیرا سنگین کردن یکی از شرایط اساسی و مبنایی برای پدیدار شدن هر چیز باعظمتی است و ما بالاتر از هر چیز دیگر، تقدیر یک ملّت تاریخی و اعمال آن را در آن میان جای می‌دهیم.

🖋 ولی تقدیر فقط جایی موجود است که معرفت راستین نسبت به چیزها، بر دازاین حاکم باشد. و راه‌ها و چشم‌اندازهای چنین معرفتی از طریق فلسفه گشوده می‌شود.
سوءتفسیرهایی که پیوسته فلسفه از دست آن‌ها به ستوه آمده است، عمدتاً از ناحیۀ کارهای افرادی چون ما، یعنی از ناحیۀ اساتید فلسفه ایجاد شده‌اند. مشغلۀ معمول و همچنین مشروع و حتی مفیدشان، انتقال آگاهی خاصی نسبت به فلسفه از گذشته تا به حال، متناسب با نیازهای آموزشی است. در آن صورت، خودِ این چنین می‌نماید که گویی همانا فلسفه است، حال آنکه در بهترین حالت [فقط] دانش‌اندوزی در باب فلسفه است.
وقتی این سوءتفسیرها [دربارۀ فلسفه] را متذکر می‌شوم و تصحیح می‌کنم، نمی‌توانم انتظار داشته باشم که شما اینک [به صرف همین]، بی‌درنگ نسبت روشنی با فلسفه پیدا کنید.

📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚

@philosophycafe
6👍2
حسین منصور را خواهری بود که درین راه دعوی رجولیت می‌کرد و جمالی داشت.در شهر بغداد میآمدی و یک نیمه روی را بچادر گرفته و یک نیمه گشاده.بزرگی بدو رسید گفت چرا روی تمام نپوشی؟گفت: تو مردی بنمای تا من روی بپوشم.در همه بغداد یک نیم مرد است و آن حسین است.اگر از بهر او نبودی این نیمه روی هم نپوشیدمی!

#مرصاد_العباد_من_المبدأ_الی_المعاد
#نجم_الدین_رازی

@PhilosophyCafe
8
🖋 از پرسشی سخن گفتیم: «چرا موجودات اصولاً هستند به جای عدم؟» ... پرسیدنِ این پرسش همانا فلسفیدن است، هرگاه که در مسیر این پرسش قرار می‌گیریم، به آن می‌اندیشیم و فکر و ذکرمان آن می‌شود، در آن صورت بی‌درنگ هرگونه اقامت در هر یک از قلمروهای معمولِ موجودات را از یاد می‌بریم. از آنچه به نظم زمانه تعلق دارد فراتر می‌رویم و پشت سرش می‌نهیم. فراتر از نظم معمول، فراتر از وضع متعارف که در شرایط روزمره سامان یافته است، می‌پرسیم. نیچه در جایی [کتاب «فراسوی نیک و بد»] گفته است: «فیلسوف: یعنی انسانی که پیوسته امور نامتعارف را تجربه می‌کند، می‌بیند، می‌شنود، به امور نامتعارف ظنین می‌شود، امید می‌بندد و امور نامتعارف به خواب می‌بیند...»
فلسفیدن، همانا پرسیدن دربارۀ نامتعارف‌هاست.

🖋 در عین حال، ... این پرسیدن به خودش عقب می‌نشیند و بنابراین نه فقط آنچه مورد پرسش واقع شده، نامتعارف است، بلکه خود پرسیدن نیز چنین است. این بدان معناست که این پرسیدن بر سر راه ما قرار نگرفته است تا روزی چشم‌بسته یا حتی از سر خطا به آن بربخوریم. در نظم معمولِ وضعیت روزمرۀ ما هم نیست تا بر مبنای پاره‌ای الزام‌ها یا حتی مقررات، ناگزیر سروکارمان با آن بیفتد. به علاوه این پرسیدن در سپهر دغدغۀ مبرم و تأمین نیازهای غالب نیز قرار ندارد. خودِ این پرسیدن بیرون‌ازنظام / نامتعارف است. تماماً ارادی است. کاملاً و مخصوصاً مبتنی بر بنیاد پر رمز و راز اختیار، مبتنی بر چیزی است که آن را جهش نامیدیم. همان نیچه [در کتاب «اینک انسان»] می‌گوید: «فلسفه... به معنای زیستن ارادی در میان رشته‌کوه‌های یخ‌زده است». اینک می‌توان گفت فلسفیدن، پرسیدنِ نامتعارف دربارۀ نامتعارف‌هاست.

📚 از کتاب «درآمد به متافیزیک»، نوشتۀ مارتین هایدگر، ترجمۀ انشاءالله رحمتی 📚

@philosophycafe
3👍3
با ابی العالیه سامی گفتند:چه حال داری؟ گفت حالی دارم که نه خدای دوست دارد و نه من و نه ابلیس.زیرا که خدای طاعت خواهد و من تقصیر کنم و ابلیس اقسام معصیت خواهد و من آن نگزارم و من مال و ثروت و صحت خواهم و به آن دست ندارم.

نه معصیتی،نه طاعتی وای که من
شرمنده کافر و مسلمان شده‌ام

#محاضرات_الادبا (ص۱۰۲)
#راغب_اصفهانی

@PhilosophyCafe🔧
💔10🤣5
🗯 «من می‌خواستم داستانی بنویسم که تمثیلی از جامعۀ سرمایه‌داری مدرن باشد، داستانی که رقابت شدیدی را به تصویر بکشد؛ تا حدی شبیه به رقابت شدید زندگی». این جمله‌ای هست که هوانگ دونگ هیوک، نویسنده و کارگردان سریال «بازی مرکب» (squid game) دربارۀ قصۀ این سریال گفته. من فعلا 2 فصل از این سریال رو دیدم و بر اساس همین 2 فصل می‌تونم توضیحاتی ارائه بدم. کلیت قصۀ «بازی مرکب» یه دنیای دیستوپیاییه که توی اون 456 بازیکن با هم رقابت می‌کنن. همۀ این 456 نفر توی وضعیت بد مالی گیر کردن و رقابت‌شون به این صورته که یه سری بازی کودکانه باید انجام بدن و طی این بازی‌ها بازنده‌ها کشته میشن و برنده‌ها به مرحلۀ بعد صعود می‌کنن. جایزۀ برندۀ نهایی حدود 40 میلیون دلاره؛ در واقع، 455 کشته و یک برنده که 40 میلیون دلار به دست میاره.

🗯 خود هوانگ میگه که قصۀ این سریال زمانی به ذهنش رسیده که خودش توی وضعیت بد اقتصادی قرار داشته و از طرفی نابرابری اقتصادی رو توی کرۀ جنوبی و سرمایه‌داری می‌دیده. حدود سال 2008 بود که هوانگ توی چنین وضعیتی بود و همزمان یه سری مانگای ژاپنی هم می‌خوند، از جمله مانگای «نبرد سلطنتی» که داستانش دربارۀ یه تعدادی دانش‌آموز مدرسه ست که مجبورن برای زنده موندن، با همدیگه در حد مرگ مبارزه کنن. تجربۀ زیستۀ هوانگ و اون فشارهای مالی از طرفی، و قصۀ این مانگاها باعث شد که هوانگ به این نتیجه برسه که شرایط شخصیت‌هایی که توی این مانگاها وجود دارن، از یه جهاتی شبیه به وضعیت خود هوانگ و بعضی از اطرافیانشه. گویی همه دارن می‌دوئن که صرفاً زنده بمونن؛ ولی این دوندگی اگه نتیجه‌بخش باشه، لزوماً باعث حذف یه سری آدم دیگه میشه که اون‌ها هم دارن برای بقاشون می‌دوئن.

🗯 از طرفی هوانگ معتقد بود که این وضعیت واقعی زندگی ماست؛ شاید زندگی همۀ ما. ولی از طرف دیگه و نکتۀ عجیب این بود که اگه چنین شرایطی تبدیل به داستان بشه، ممکنه خیلی از مخاطب‌ها چنین قصه‌ای رو پس بزنن، مثلاً به این دلیل که معتقد باشن این قصه یه نوع سیاه‌نمایی از وضعیته. شاید هوانگ هم معتقد باشه که این داستان به نوعی سیاه‌نمایی باشه و به همین دلیل گفته که این اثر «داستانی است دربارۀ بازنده‌ها». یکی از ویژگی‌های منحصربه‌فرد «بازی مرکب» اینه که بر خلاف خیلی دیگه از فیلم‌ها و قصه‌های شبیه به چنین فضایی، حول یه سری بازی ساده و کودکانه می‌چرخه که قوانینش به راحتی قابل توضیحه و احتمالاً اکثر افراد به راحتی متوجه میشن. ولی نتیجۀ بازی اینه که برنده‌ها زنده می‌مونن و به پول بیشتر می‌رسن، ولی بازنده‌ها کشته می‌شن.

🗯 شاید یه نوع تضاد توی چنین فضایی وجود داره. فرض کنین با یه فضایی روبه‌رو بشیم که به ما گفته بشه بشینیم با بقیه نون ببر کباب بیار بازی کنیم که احتمالاً بازی دورۀ کودکی خیلی‌هامون بوده و توی بازی دوران کودکی‌مون رقابت اونقدر مهم نبود، ولی الان و توی این فضا کسی که ببازه، توسط یه سری سرباز کشته میشه. اسم «بازی مرکب» هم یکی از همین بازی‌های کودکانۀ کره‌ایه که از دهۀ 1970 رایج شده و هوانگ گفته که توی دوران کودکی خودش بازی می‌کرده و بازی موردعلاقه‌ش بوده. علت علاقۀ هوانگ به این بازی این بوده که هیچ بازی کودکانه‌ای رو نمی‌شناسه که به اندازۀ این بازی، تهاجم فیزیکی توی اون دخیل باشه. هوانگ میگه این نمادین‌ترین بازی‌ای هست که ماهیت جامعۀ رقابتی فعلی رو نشون میده.

📢 من فکر می‌کنم قصۀ «بازی مرکب» رو نباید صرفاً به دورۀ سرمایه‌داری تقلیل داد. قاعدۀ تاریخ بشریت به نظرم همیشه جنگ و رقابت بوده؛ و صلح، استثناهایی بوده که زیر سایۀ ترس از جنگ شکل گرفته. این روزها که تحلیل‌های سیاسی دربارۀ آیندۀ خاورمیانه و جهان خیلی داغه، حرف‌هایی از این دست زیاد می‌بینم و می‌شنوم که اگه مثلاً دولت اسرائیل یا جمهوری اسلامی یا جفتشون حذف بشن، خاورمیانه و دنیا بیشتر روی آرامش رو می‌بینه و گویی که بقیۀ دولت‌ها و انسان‌ها اکثراً به دنبال صلحن. به نظرم این حرف‌ها از نوعی غفلت شدید و عمیق از تاریخ کل جهان حکایت داره و به دام نوعی «اکنون‌گرایی» می‌افته. گویی «اکنون» ما در یک لحظۀ خاص و ناب توی تاریخ قرار داریم که اگه همین یکی دو تا مانع (یا همین یکی دو تا دولت) حذف بشن، ما به اون «صلح جاویدان جهانی» نزدیک‌تر می‌شیم، نزدیک‌تری که دیگه برگشت نداره. فراموش نکنیم که جملۀ «انسان گرگ انسان است» رو متفکری توی عراق یا سوریه یا یکی دیگه از سرزمین‌های «جهان سوم» نگفت؛ همچنین زمانی این جمله گفته شده بود که هنوز خبری از جنگ‌های جهانی قرن بیستم و جنگ‌های اروپایی قرن هجدهم نبود.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«تو اختراع من تا تَهَم بیا؛ بذار حس رقص با تو تا تنم بیاد؛ می‌رقصم باهات وسط گلوله و موشک؛ از چشمات بوی قلب مادرم میاد» (مجسمه / سورنا)

@philosophycafe
👏54👍2
2025/07/12 16:30:32
Back to Top
HTML Embed Code: