Telegram Web Link
🗯 [سال 1922 لنین، رهبر شوروی، شخصاً فهرستی از 160 روشنفکر که اون‌ها رو عنصر «نامطلوب» می‌دونست، برای تبعید از کشور تهیه کرد. چند روز بعد از اینکه طرح اخراج روشنفکرها شروع شد، ماکسیم گورکی نامه‌ای به لنین نوشت و نگرانی خودش رو از این اخراج‌ها توضیح داد. لنین جواب نامۀ گورکی رو داد و قبول کرد که یه سری اشتباهاتی رخ داده، ولی نگرانی برای آزادی رو قبول نداشت. لنین بین روشنفکرهای اخراج‌شده و «نیروی حیات‌بخش پرولتاریای روسیۀ نوین» تمایز قائل بود. اون توی بخشی از نامۀ خودش به گورکی نوشت:]

🖋 نیروهای روشنفکری کارگران و روستاییان در این مبارزه دارند رشد می‌کنند و قوی‌تر می‌شوند تا بورژوازی و همدست‌های آن‌ها را سرنگون کنند. این روشنفکران [اخراج‌شده]، غلامان حلقه به گوش سرمایه، فکر می‌کنند مغز متفکر کشور هستند. آن‌ها در واقع مغز متفکر نیستند بلکه کثافت محض هستند.

📚 بخشی از نامۀ لنین به ماکسیم گورکی، در تاریخ پانزدهم سپتامبر 1922، به نقل از کتاب «کشتی فیلسوفان»، نوشتۀ لزلی چمبرلین، ترجمۀ شهربانو صارمی 📚

@philosophycafe
2👍2
.
«فاشیم در سال ۱۹۴۵ [سال پایانی جنگ جهانی دوم] نمرد، بلکه از نظر نظامی شکست خورد.»

پائولو بریزی، روزنامه‌نگار ایتالیایی

«مداخله» را در کست‌باکس، اپل‌پادکست و اسپاتیفای بشنوید.
🔗لینک مستقیم در بایوی اینستاگرام ما هست.
.

🎙سالار خوشخو و علی سلطان‌زاده
با شما از «مدرنیته» و «وضعیت امروز ایران» می‌گویند.🗞

@modakhelehpodcast
___

#پادکست_مداخله #پادکست #تاریخ #مدرنیته #سنت#کست_باکس #اپل_پادکست
2👍2
🗯 آبان و آذر پارسال کانون نبض اندیشه یه دورۀ 6 جلسه‌‌ای برای دانشجوها توی دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران برگزار کرد و من توی این 6 جلسه فرصت این رو داشتم که دربارۀ بعضی موضوعات مهم فلسفۀ علم ارائه بدم. جلسۀ اول این دوره رو با این موضوع شروع کردم که چرا اساساً دانش و حوزه‌ای به اسم «فلسفۀ علم» (با این معنای امروزی) در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت. من این ایده رو از استاتیس سیلوس (فیلسوف علم یونانی) گرفتم که شروع فلسفۀ علم رو باید از این دوران و با بحرانی که در فلسفۀ کانت پیش اومد، پی گرفت. توی جلسۀ اول سعی کردم یه توضیحاتی دربارۀ بخشی از فلسفۀ کانت بگم و این رو توضیح بدم که چه بحرانی باعث پیدایش فلسفۀ علم شد.

🗯 احتمالاً برای کسایی که تا حدودی با فلسفۀ علم آشنا هستن و کتاب‌هایی توی این زمینه خوندن یا درس‌گفتارهایی شنیدن، عجیب باشه که چرا یه دورۀ فلسفۀ علم باید از فلسفۀ کانت شروع بشه. عموماً یکی از نقاط رایج برای شروع، فلسفۀ هیوم و مسئلۀ استقرا ست. من به این دلیل ایدۀ سیلوس (دربارۀ شروع فلسفۀ علم از فلسفۀ کانت) رو پسندیدم که میشه از این طریق به خوبی توضیح داد که چرا در نیمۀ دوم قرن بیستم متفکرهایی توی حوزۀ علم‌پژوهی (مجموعۀ فلسفۀ علم، تاریخ علم، و جامعه‌شناسی علم) ظهور کردن که علم رو به عنوان یه پدیدۀ اجتماعی-تاریخی بررسی می‌کردن و معتقد به یک عقلانیت واحد نبودن؛ متفکرهایی که عموماً بهشون برچسب «نسبی‌گرا» زده شد.

🗯 جلسۀ دوم همون بحران فلسفۀ کانت در اواخر قرن نوزدهم رو ادامه می‌دم و به اوایل قرن بیستم می‌رسم که یکی از پاسخ‌های رایج برای حل بحران فلسفۀ کانت این بود که بپذیریم مبنای علوم طبیعی (اعم از فیزیک، زیست‌شناسی، شیمی و غیره) قرارداد بین دانشمندان هست. این نکته از این جهت عجیبه که عموماً آدم‌ها چنین حرف‌هایی رو به نقل از بعضی متفکران نیمۀ دوم قرن بیستم دربارۀ علم شنیده بودن، ولی توی این جلسه توضیح میدم که قبل از ظهور پوزیتیویسم منطقی، این حرف‌ها زده شده بود و حتی طرفداران کمی هم نداشت. توی جلسۀ سوم به مفهوم «پارادایم» در تاریخ علم و به طور خاص تاریخ پزشکی می‌پردازم؛ مفهومی که تامس کوهن اون رو به معنای جدیدی در فلسفۀ علم مطرح کرد و یکی از جدی‌ترین مخالفان این مفهوم، پل فایرابند بود!

🗯 توی جلسۀ چهارم دربارۀ هویات مشاهده‌ناپذیر در علم توضیحاتی میدم و بحث‌هایی که حول این موضوع در فلسفۀ علم شکل می‌گیره. هویات مشاهده‌ناپذیر مثل الکترون، میدان مغناطیسی، نیرو، انتخاب طبیعی و غیره. علم همیشه از هویات مشاهده‌ناپذیر برای توضیح جهان استفاده کرده و احتمالاً همیشه هم از چنین هویاتی استفاده خواهد کرد. به عبارت دیگه، هویات مشاهده‌ناپذیر، از علم حذف‌شدنی نیستن. توی جلسۀ پنجم در مورد مدل مکانیکی دربارۀ بیماری توضیحاتی دادم؛ مدلی که به نظر می‌رسه روی پزشکی مدرن غالب شده. و در جلسۀ شیشم به موضوع چالش‌برانگیز «روان‌پزشکی» و مفهوم «بیماری روانی» می‌پردازم. در چالش‌برانگیز بودن موضوع «روان‌پزشکی» به همین جملۀ نیچه اکتفا می‌کنم: «عیسی [امروز] به عنوان یک روشن‌بین غیب‌گو معرفی می‌شود؛ ولی اگر در روزگار ما متولد می‌شد، جایش گوشۀ تیمارستان بود.»

📢 من ویس این 6 جلسه رو توی کانال کافه فلسفه منتشر می‌کنم. امیدم اینه که دوستانی که می‌خوان شناختشون از پدیده‌ای به اسم «علم» بیشتر بشه و از سطح کلیشه‌های «ابطال‌گرایی» و «علم بر اساس مشاهده جلو می‌رود» و «قدیم آدم‌ها خیال می‌کردن و عقیده داشتن، ولی الان ما بر اساس علم و استدلال‌های علمی داریم جهان رو می‌شناسیم» فراتر برن، این ویس‌ها رو بشنون. این رو در نظر داشته باشیم که همچنان این بحث ناقصه و باید برای شناخت علم، خیلی بیشتر از این در تاریخ علم غوطه‌ور شد. این متن رو با جمله‌ای از فایرابند (که به طرز جالب و عجیبی توسط مخالفانش به «مهم‌ترین دشمن علم» معروف شد) در نقد نظرات اکثریت فیلسوف‌های علم تموم می‌کنم: «تاریخ علم به طور کلی و تاریخ انقلاب‌های علمی، به طور خاص، همواره از نظر محتوا، تنوع و کثرت شکل‌ها غنی‌تر از چیزی است که بهترین روش‌شناسان و فیلسوفان علم تصور می‌کنند.»

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«مست شو، خودت رو از ترس پس بگیر؛ نفس شو، دوباره محو رقص شو، ببین؛ رقص شو، حقت رو خشم کن بگیر؛ دست شو، گسست شو، کشف کن، بمیر» (شب سرد کلان‌شهر / سورنا)

@philosophycafe
👍75
Audio
ویس جلسۀ اول: چرا فلسفۀ علم؟
@philosophycafe
فلسفه علم۲
<unknown>
ویس جلسۀ دوم: قرارداد در علم
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ سوم: پارادایم پزشکی
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ چهارم: تضاد تجربه‌گرایی و واقع‌گرایی
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ پنجم: مدل مکانیکی
@philosophycafe
Audio
ویس جلسۀ ششم: رویکرد طبیعت‌گرایانه به روان‌پزشکی
@philosophycafe
7👍6
🗯 [سال 1922 لنین، رهبر شوروی، شخصاً فهرستی از 160 روشنفکر که اون‌ها رو عنصر «نامطلوب» می‌دونست، برای تبعید از کشور تهیه کرد. سپتامبر همون سال این تبعیدها اجرا شد. یکی از این تبعیدی‌ها نیکلای بردیایف بود. بردیایف یه فیلسوف آنارشیست بود، صور عقلی رو دوست نداشت و می‌خواست بگه صور عقلی مثل یه زندان عمل می‌کنن که ادراک رو محدود و تغییر رو دشوار می‌کنن، اتاق ذهن رو با یادگاری‌های زیاد پر می‌کنن. به همین دلیل بردیایف به آنارشیسم فلسفی معتقد بود. از طرف دیگه اون یه عارف هم بود و مثل خیلی از عرفا ترجیح می‌داد در ورای دنیای خلقت، چیزی به غیر از زشتی تثبیت‌شده و سرمای ذاتی هستی ببینه. بردیایف توی فلسفه نشون داد که رها کردن طرح‌های تثبیت‌شدۀ مفاهیم عقلانی می‌تونه جذاب باشه و به ذهن اجازه بده که با یه تلاطم غیرقابل‌پیش‌بینی گردش کنه. اون توی بخشی از خاطراتش می‌نویسه:]

🖋 دنیای درونی من شبیه بیابان است، سرزمینی لم‌یزرع و تهی و مرده با صخره‌های تک‌افتاده. بزرگ‌ترین لحظات شادی من در زندگی عاری از هر آرایه، عاری از هر پیرایه و حاشیه است و نزدیک‌ترین نماد به آن زبانه‌های آتش است. با عنصر آتش احساس نزدیکی بسیار دارم و از این رو با دو عنصر آب و خاک بیگانه‌ام. به ندرت این حس را دارم که زندگی دارای دلیل و بی‌خطر یا لذت‌بخش است.

📚 بخشی از خاطرات نیکلای بردیایف، به نقل از کتاب «کشتی فیلسوفان»، نوشتۀ لزلی چمبرلین، ترجمۀ شهربانو صارمی 📚

@philosophycafe
👍61
برادر ناصرالدین شاه از او نقل می‌کند که بعد از بازگشت از سفر سومش به اروپا، در ستایش اروپا گفته بود «تمام نظم و ترقی اروپ به جهت این است که قانون دارند.» ظل‌السلطان، پسر بزرگ ناصرالدین شاه، هم بعد از بازگشت از سفرش به اروپا، در ستایش آنجا گفته بود «با وجودی که می‌گویند آزادی است و جمهوری است و "هر که هر که" است، چنین نیست... درین مملکت ... هر کسی کتاب قانون را گویا در بغل دارد و مدنظر دارد و می‌داند گریبانش از چنگ قانون خلاص نیست.» حدود نیم قرن بعد از این تعاریف و ستایش‌ها، شبحی بر سر اروپای آزاد و قانون‌مدار در حال گشت و گذار بود: شبح فاشیسم! چه شد که مسیر آزادی و قانون به فاشیسم رسید؟
-----------------------------
https://modakheleh.yek.link
-----------------------------

«مداخله» را در کست‌باکس، اپل‌پادکست و اسپاتیفای بشنوید.
🔗لینک مستقیم در بایوی اینستاگرام ما هست.
.

🎙سالار خوشخو و علی سلطان‌زاده
با شما از «مدرنیته» و «وضعیت امروز ایران» می‌گویند.🗞

@modakhelehpodcast
___

#پادکست_مداخله #پادکست #تاریخ #مدرنیته #سنت#کست_باکس #اپل_پادکست
👍4
🗯 [سال 1917 انقلاب بلشویکی توی روسیه به پیروزی رسید. سال بعدش فردی به اسم توماش ماساریک رئیس‌جمهور چکسلواکی شد. ماساریک استاد فلسفۀ دانشگاه چارلز بود. چارلز یه دانشگاه توی جمهوری چکه که اسمش معمولاً بین 1000 دانشگاه برتر دنیاست. ماساریک مدت‌ها بود که مسائل روسیه رو زیر نظر داشت و انتظارش این بود که بلشویک‌ها خیلی زود از قدرت برکنار میشن و خلأ سیاسی و فرهنگی‌ای که بعد از سقوط حکومت شوروی ایجاد میشه، توسط دانشگاهی‌ها و سیاستمدارهای لیبرال پر میشه. توی این مدت چکسلواکی خیلی از روس‌های تبعیدشده و پناهندۀ بعد از انقلاب 1917 رو به کشور خودش راه می‌داد، ازشون محافظت می‌کرد، به خانواده‌هاشون جا و مکان می‌داد، و بچه‌هاشون رو تربیت می‌کرد. ماساریک به دنبال این بود که با این سیاست هم از دانش و مهارت این افراد تبعیدشده استفاده کنه و هم اینکه بعد از سقوط شوروی، این افراد به روسیه برمی‌گشتن و چکسلواکی روشون نفوذ داشت. یکی از همکارهای ماساریک توی دانشگاه این سیاست رو اینطور ارزیابی کرده:]

🖋 حکومت چک فکر می‌کرد بلشویک‌ها نمی‌توانند قدرت را حفظ کنند. چهار ماه، شش ماه، شاید یک سال، اما احتمالاً نمی‌توانستند بیش از این مدت در قدرت بمانند. این بلشویک‌ها چه کسانی بودند؟ هیچ کس. تروتسکی؟ لنین؟ روسیه کشور بزرگی بود، کشوری بی‌نظیر... استادهایی داشت که مهاجرت می‌کردند... در حالی که فقط دارودسته‌ای از دزدها و راهزنان بی‌اهمیت در کشور مانده بودند... آن‌ها [حکومت چک] امیدوار بودند در عرض یک یا حداکثر دو سال رژیم گذشته [حکومت تزاری در روسیه] سرکار بازگردد و مهاجرهای پیر که مدیون آن‌ها بودند در مسکو آدم‌های بانفوذی شوند.

📚 بخشی از خاطرات گیورگ کاتکوف، به نقل از کتاب «کشتی فیلسوفان»، نوشتۀ لزلی چمبرلین، ترجمۀ شهربانو صارمی 📚

@philosophycafe
👍21
🗯 لزلی چمبرلین (نویسنده و روزنامه‌نگار بریتانیایی) کتابی داره به اسم «جنگ شخصی لنین» که سال 2007 منتشر شد. این کتاب توی ایران با نام «کشتی فیلسوفان: جنگ شخصی لنین و تبعید اندیشمندان» و با ترجمۀ شهربانو صارمی توسط انتشارات پارسه چاپ شد. دغدغۀ چمبرلین توی این کتاب اینه که نشون بده بلشویک‌ها بعد از انقلاب 1917 چطور روشنفکرهای غیربلشویک و ضدبلشویک رو سرکوب کردن. تمرکز چمبرلین توی این فرایند سرکوب، روی تبعید 70 نفر از روشنفکرهاست که این‌ها با کشتی از روسیه تبعید شدن. به همین خاطر اسم کتاب رو توی ترجمۀ فارسی گذاشتن «کشتی فیلسوفان»؛ این عبارت من رو یاد عبارت «کشتی دیوانگان» یا «کشتی احمق‌ها» میندازه که یه نقاشی متعلق به قرن پونزده میلادیه و فوکو از همین نقاشی برای تصویر روی جلد کتاب «تاریخ جنون» استفاده کرده.

🗯 چمبرلین طراح اصلی این اخراج‌ها رو شخص لنین، رهبر وقت شوروی، می‌دونه و می‌نویسه «اکثر قربانیان خود را به اسم انتخاب کرد». در واقع به عقیدۀ چمبرلین این روشنفکرها مخالفان فلسفی لنین بودن. از طرف دیگه این رو هم باید در نظر داشته باشیم که بعد از انقلاب اکتبر 1917، یه جنگ داخلی چند حزبی توی روسیه راه میفته. این جنگ بین جناح‌های سیاسی مختلف بود که با هم رقابت داشتن تا قدرت رو به دست بگیرن. دو تا گروه نظامی بزرگ روبه‌روی هم قرار گرفتن: ارتش سرخ (بلشویک‌های کمونیست به رهبری لنین) در مقابل ارتش سفید (طیف‌های مختلفی مثل طرفدارهای سلطنت، اقتصاد سرمایه‌داری و فرم‌های دیگه‌ای از سوسیالیسم). این روشنفکرهای تبعیدشده توی جریان ارتش سفید قرار می‌گرفتن.

🗯 لنین تابستون 1922 یه لیستی از این روشنفکرها تهیه می‌کنه تا معلوم باشه که چه کسایی باید تبعید بشن. چمبرلین توی این کتاب فقط روی دو تا کشتی تمرکز می‌کنه که روشنفکرها رو از روسیه خارج کردن. یکی از این کشتی‌ها از مسکو راه افتاد و اون یکی از سنت‌پترزبورگ. معروف‌ترین فرد بین این روشنفکرهای تبعیدشده، یه فیلسوف مسیحی به اسم نیکلای بردیایف بود که خودش، خودش رو یه سوسیالیست می‌دونست. چمبرلین اون رو یه «صوفی‌مسلک فردگرا» و «استاد برجستۀ فلسفۀ دین» معرفی می‌کنه که توی زندگی شخصی لذت‌جویی مشخصی نداشت و به «مشکل جنسی مقدّر» گرفتار بود، و عموم لذت‌هاش به این صورت بود که با همسرش آثار کلاسیک می‌خوند، موسیقی گوش می‌داد، و تحولات سیاسی رو دنبال می‌کرد. بردیایف ساده‌زیست و گوشه‌گیر بود.

🗯 هر چند چمبرلین اسم کتاب رو «جنگ شخصی لنین» گذاشته، ولی به نظرم بهترین قسمت‌های کتاب، اون جاهایی هست که چمبرلین این تبعیدها رو نه نتیجۀ جنگ شخصی یه سیاستمدار با چند تا روشنفکر، بلکه نتیجۀ رویارویی دو جریان فکری می‌دونه: روشنگری و ضدروشنگری.چمبرلین لنین رو یکی از مهم‌ترین مهره‌های جریان روشنگری می‌دونه، رهبری که از این جهت ادامه‌دهندۀ مسیر پتر کبیر در قرن هیجدهم بود که درهای روسیه رو به روی اروپا باز کرد و تکنولوژی جدید وارد روسیه شد. ولی بردیایف ضدروشنگری بود، اون رو چیزی متمرکز شد که متفکرهای اروپایی بعد از جنگ جهانی دوم اسمش رو «خطرِ پروژۀ روشنگری» گذاشتن. بردیایف معتقد بود بدون اتصال با احساسات متعالی، نمیشه به آزادی اخلاقی و روحانی رسید و «احساسات متعالی» توی ذهنیت بوروکراتیک پترزبورگیِ لنین جایی نداشت.

📢 متأسفانه چمبرلین توی این کتاب خیلی به این تحلیل «رویارویی دو جریان فکری» پایبند نمی‌مونه و بخش اعظم کتاب در راستای توضیح همون «جنگ شخصی لنین» باقی می‌مونه. توی روایت کتاب، لنین تبدیل میشه به یه «شر مطلق ولی باهوش» که داره روشنفکرها رو تبعید می‌کنه. مسئلۀ من دعواهای سطحی چپ و راست نیست؛ مسئلۀ من نوع روایت و نگاه تاریخیه. روایت تاریخی‌ای که به «مبارزۀ بین خیر و شر» منجر بشه، به نظرم بیشتر به اسطوره شبیه هست تا تاریخ. چیزی که به نظرم جاش خیلی توی روایت چمبرلین خالیه، اون جنگ داخلی 5 ساله توی روسیۀ بعد از انقلاب 1917 هست؛ جنگی که حتی به ترور لنین منتج شد. من فکر می‌کنم هر جایی توی یه روایت تاریخی یه قهرمان یا ضدقهرمان ظهور کرد، به این معناست که به اندازۀ کافی به زمینه‌های تاریخی اون رویدادها توجه نشده. و به نظرم توی این کتاب مهم‌ترین زمینۀ تاریخی نادیده گرفته شده، جنگ داخلی بین 1917 تا 1922 هست.

نقد و نظر: @Ali_soltanzadeh
«پر میشه جمعیت، ذوق و همهمه؛ پر از بهت و خبر؛ سُره حقیقت و سسته منظره؛ زیر روایت پشت پنجره» (بادهای وحشی / سورنا)

@philosophycafe
👍63
آدمی که نتواند خرش را حفظ کند، باید پیاده گز کند.
خشم و هیاهو
ص: ۲۳۲
ویلیام فاکنر
صالح حسینی
👍6😁1
🖋 خاستگاه‌های انقلاب 1789 عمیقاً در تاریخ فرانسه گسترده است؛ پیامد بنیادی انقلاب به توسعۀ کشور شتاب بخشید، بی‌آن‌که جهت تاریخی آن را تغییر دهد. انقلاب، که به گفتۀ شاتو بریان آغازگرش «پاتریسی‌ها» [اشراف روم] بودند، واپسین واقعه در جدال اشرافیت با سلطنت کاپتی [خاندان حاکم بر فرانسه از سال 987 تا سال 1328 میلادی] به نظر می‌رسید و به این طریق به تاریخ طویل این سلطنت پایان داد. انقلابی که «پلب‌ها» [طبقۀ فرودست در روم باستان] آن را کامل کردند به ظهور بورژوازی قطعیت بخشید. بدین‌سان، انقلاب فرانسه سرآغاز تاریخ فرانسۀ مدرن و پایان‌بخش عصر پیش از آن بود، زیرا رویش طبقۀ بورژوازی درون جهان فئودال، که به دست همین طبقه تضعیف شد، از جنبه‌های اصلی توسعۀ درازمدت بود.
هیچ یک از این ویژگی‌ها وجه تمایز فرانسه از اروپا نیست. همۀ دولت‌های اروپایی به نحوی مشابه به هزینۀ اربابان تشکیل شدند و همگی آن‌ها دیر یا زود زیر سیطرۀ بورژوازیِ مترقی رفتند.

🖋 انقلاب فرانسه نخستین انقلابی نبود که برای طبقۀ متوسط مفید بود؛ پیش از آن نیز دو انقلاب در انگلستان و یک انقلاب در آمریکا نقاط عطفِ آن تحول به شمار می‌آمدند.
این انقلاب از منظر توسعۀ وسیع تمدن از اهمیت بیشتری برخوردار است. شوق چیرگی و کشورگشایی پس از خاتمۀ هجوم بربرها [اخلاف ساکنان افریقای شمالی پیش از نفوذ اعراب] اروپاییان را به سلطه بر جهان و کشف و کنترل نیروهای طبیعت سوق داد. هم‌هنگام با هدفِ رفاه فرد و پیشرفت بشر، عزم جسورانه به سیطره بر اقتصاد، جامعه و آداب و رسوم قوت بیشتری گرفت. بورژوازی 1789 ضامن آزادی پژوهش برای دانشمند و آزادی کسب‌وکار برای تولیدکننده شد و در همان حال، مسئولیت عقلانیت بخشیدن به نظم و ترتیب سیاست و جامعه را بر عهده گرفت. انقلاب فرانسه نشان‌دهندۀ گامی در سرنوشت جهان غرب است.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
👍5🙏1
🖋 [عموماً در اروپا و امریکا] بورژوازی با رشد قدرت خود توانست بدون گسستن از اشرافیت به حکومت وارد شود. در انگلستان پس از انقلاب‌های سدۀ هفدهم، عالی‌جنابان و بورژواها برای آنکه شریک قدرت شاه شوند به یکدیگر پیوستند. در ایالات متحده، شاه را طی توافقی عمومی از دور خارج کردند؛ آن دسته از شاهان موروثی در اروپای قاره‌ای که به تغییر تاریخی طی سدۀ نوزدهم تن می‌دادند زمام امور را در دست نگاه داشتند و مصالحه‌هایی ترتیب دادند. برعکس، در فرانسه، نجبا در صدد بودند تا هم خود را به شاه تحمیل کنند و هم بورژوازی را تحت سلطۀ خود درآورند. بورژوازی در مخالفت با اشرافیت، قائدِ برابری حقوق شد، و هنگامی که نیروی مردمی مداخله کرد، رژیم پیشین ناگهان فروپاشید.

🖋 اشرافیت نه فقط امتیازات خود بلکه بخشی از ثروت و بنابراین بخشی از اقتدار اجتماعی‌اش را از کف داد. اما پیشه‌وران و دهقانان، که در مبارزات خویش از «سرشناسان» حمایت می‌کردند، از همان اصل حقوق برابر علیه بورژواهایی استفاده کردند که برای مسلح ساختن خود از آن بهره برده بودند و انقلاب چند صباحی نخست به دموکراسی سیاسی و سپس به یک دموکراسی اجتماعیِ ابتدایی منتهی شد.
انقلاب بر اثر این تغییرات سریع پیشرفتی پُرشتاب داشت و محرک امیدهایی پُرشور ورای مرزهای خویش بود. اما واکنش خشونت‌بار شاهان و اشراف مرعوب را نیز برانگیخت. به این ترتیب، در فاصلۀ سال‌های 1789 تا 1815، این رخداد سترگ تا حد زیادی تعیین‌کنندۀ تاریخ کشورهایی بود که فرهنگی اروپایی داشتند.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
👍3🙏1
🖋 اکتشاف دریایی در سدۀ هفدهم به کندی پیش می‌رفت، اما تحت تأثیر شناخت علمی و به مدد پیشرفت‌های فنی تجدید حیات یافت و نظام‌مند شد. از مهم‌ترین نوآوری‌های این عصر توانایی تعیین موقعیت در مقام تحولی اساسی در دریانوردی و نیز اندازه‌گیری جهان و نقشه‌نگاری بود. با ابزارهای جدید دریانوردی مانند قطب‌نما، زاویه‌یاب و دایرۀ بوردا [وسیله‌ای برای اندازه‌گیری زوایای افقی] عرض‌های جغرافیایی را اندازه می‌گرفتند. ساخت کرنومتر و ساعت‌های دریانوردی و ترسیم مقدماتی نقشه‌های ستاره‌شناسی به معنای آن بود که می‌توانستند به جای تخمین عرض‌های جغرافیایی، آن را محاسبه کنند. این‌ها پیشرفت‌هایی انقلابی بودند.
کوک [ناخدای بریتانیایی قرن هیجدهم] بر مبنای معلوماتی که در دومین سفر خود (1772-1776) به دست آورده بود نظریۀ وجود قاره‌ای در مجاورت قطب جنوب را رد کرد.

🖋 بسیاری به اکتشاف در آب‌های اقیانوس آرام پرداختند که یک سوم سطح کرۀ زمین را دربر می‌گیرد؛ کوک نخستین و سومین سفرش را به اقیانوس آرام اختصاص داد و لاپروز [افسر نیروی دریایی فرانسه در قرن هیجدهم] در طول سواحل امریکایی و آسیایی آن کشتی راند. جزایر جدید بسیاری کشف شدند که می‌بایست احصا و بازدید می‌شدند. به علاوه، جست‌وجوی مناطق قطبی و گذرگاه‌های قطبی شمال غربی و شمال شرقی به حالت تعلیق درآمد.
پهنه‌های قاره‌ای موانع بزرگ‌تری برای نفوذ ایجاد می‌کردند و روند اکتشاف آن‌ها آهسته‌تر بود. کانادایی‌ها به دریاچۀ وینپیگ، دریاچۀ گریت اسلیو و رودخانۀ کلمبیا رسیدند، سپس از کوه‌های راکی پایین آمدند و در تنگۀ نوتکا با روس‌های آلاسکا و اسپانیایی‌های کالیفرنیا روبه‌رو شدند. تصرف‌کنندگان ایالات متحده در دشت‌های اوهایو مستقر شدند، اما منطقۀ می‌سی‌سی‌پی و کالیفرنیا ناشناخته بود و شناخت کاملی از حوضۀ آمازون در کار نبود. ... [در قرن هیجدهم] ظهور عصر ماشین هنوز فواصل میان نقاط جهان را کوتاه نکرده بود و قلمروهای وسیعی از زمین در هاله‌ای از رمز و راز پوشیده شده بود.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
👍5
🖋 برخلاف اکتشافات سده‌های پانزدهم و شانزدهم [میلادی] که امپراتوری ماوراءالبحر را پدیده آورده بودند، پیشرفت‌های تازه [در سدۀ هجدهم میلادی] مستقیماً بر سرنوشت اروپا تأثیر نگذاشتند. پراکندگی ذاتی این امپراتوری [اروپا] بازتاب ناهماهنگی فرمانروایانش بود: اروپا در مقام یگانه قدرت فاتح با قلمروهای تازه مواجه شد، اما نه با همان وحدتی که در زمان نخستین جنگ‌های صلیبی با دنیای اسلام روبه‌رو شده بود. مسیحیت همچنان حکم‌فرما بود، اما تفاوت‌های دینی نمود بیش‌تری می‌یافتند؛ شرقی‌ها ارتدوکس بودند، شمالی‌ها پروتستان و جنوبی‌ها کاتولیک؛ مناطق مرکزی مختلط بودند و آزاداندیشان در تمام نواحی پراکنده بودند. خاستگاه منازعات سیاسی، قدیمی‌تر بود.

🖋 تشکیل دولت‌های بزرگ و گسترش رو به شرق آن‌ها در سدۀ هجدهم بر تلاشیِ اروپا در مقام موجودیتی سیاسی دلالت می‌کرد، زیرا رانش به قدرت، که سلسله‌های پادشاهی را به دولت‌سازی ترغیب می‌کرد، حاکمان را نیز به چالش با یکدیگر سوق می‌داد.
کشف سرزمین‌های جدید صحنۀ بزرگ‌تری را برای بازی رقابت بین قدرت‌های بزرگ فراهم کرد. این کشف دو نتیجه داشت: نخست آنکه خصومت‌های قاره‌ای به شکل رویارویی بیش از پیش پیچیدۀ دریایی و استعماری به ماوراءالبحر گسترش یافت؛ و دوم اینکه قدرت‌هایی که مجاور اقیانوس اطلس بودند یا به آن دسترسی داشتند بیشترین بهره را از تقسیم غنایم جدیدی بردند که باعث رونق اقتصاد هر کدام‌شان شد و تفوق غرب را قوت بخشید. هر چه کشوری از اقیانوس اطلس دورتر بود، سطح رونق، اگر نه تمدن آن، نیز پایین‌تر بود.

📚 از کتاب «انقلاب فرانسه از خاستگاه‌های آن تا 1793»، نوشتۀ ژرژ لوفور، ترجمۀ مریم هاشمیان 📚

@philosophycafe
👍6
2025/07/14 04:50:56
Back to Top
HTML Embed Code: