This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آدم اين عقل حسابگر و معامله گر را از خانه تنش بيرون نكند، عشق خدا به خانه دلش قدم نگذارد، عاشق شويد برادران و خواهران عاشق شويد.
زندگي به عشق است، عقل به آدم زندگي نمي دهد، عقل به آدم حساب مي دهد كه چه جور بهتر بخورد، چه جور بهتر بخواند و چه جور بهتر پلاسيده شود، چه جور بهتر دل مرده شود، عشق است كه در درون انسان آتش زندگي و شعلهاي زندگي را بر مي افروزاند.
مسلمان عاشق است، عاشق خداست، عاشق حق است، عاشق عدل است، عاشق انسان شدن است، عاشق ملكوت است و دنيا با همه پيچيدگيها و فريبندگيها برايش صرفاً مبدل ساخته شدن و ره پيمودن به سوي آن معبود و معشوق جاودانه است
#شهیدبهشتی
🆔 @QaharAsi
زندگي به عشق است، عقل به آدم زندگي نمي دهد، عقل به آدم حساب مي دهد كه چه جور بهتر بخورد، چه جور بهتر بخواند و چه جور بهتر پلاسيده شود، چه جور بهتر دل مرده شود، عشق است كه در درون انسان آتش زندگي و شعلهاي زندگي را بر مي افروزاند.
مسلمان عاشق است، عاشق خداست، عاشق حق است، عاشق عدل است، عاشق انسان شدن است، عاشق ملكوت است و دنيا با همه پيچيدگيها و فريبندگيها برايش صرفاً مبدل ساخته شدن و ره پيمودن به سوي آن معبود و معشوق جاودانه است
#شهیدبهشتی
🆔 @QaharAsi
❤18👍3🥰3👏2😁1👌1💯1
شاهکاری کم نظیر از فریدون مشیری
من اینجا ریشه در خاکم
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من ترا بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده است
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است
تو با خون و عرق ،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیاد کن در افتادی
تو را کوچیدن از این خاک ، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشک سالی های پی درپی
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
تو را تزویر غمخواران
ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از ان سوی گندم زار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود و
اینک حسرت و افسوس ،بر آن
سایه افکنده ست خواهی رفت
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من ازاینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک ،با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجاروزی آخر از ستیغ کوه،چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
من اینجا ریشه در خاکم
تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد و
اشک من ترا بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده است
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است
تو با خون و عرق ،این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آن همه توفان بنیاد کن در افتادی
تو را کوچیدن از این خاک ، دل بر کندن از جان است!
تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است
تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران
تو را این خشک سالی های پی درپی
تو را از نیمه ره برگشتن یاران
تو را تزویر غمخواران
ز پا افکند
تو را هنگامه شوم شغالان
بانگ بی تعطیل زاغان
در ستوه آورد
تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از ان سوی گندم زار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود و
اینک حسرت و افسوس ،بر آن
سایه افکنده ست خواهی رفت
و اشک من تو را بدرود خواهد گفت
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من ازاینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک ،با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجاروزی آخر از ستیغ کوه،چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت
❤25👍8😁2
❤9👍2😁2
به صورتِ جنگ خیره میشوم
جنگجویان وارد شهر میشوند
پدرم دست فروش بود
مادرم پرنده صلح را روی دیوار نقاشی میکرد
اندکی که گذشت
فوارهی خون پدرم
نقاشی را رنگ آمیزی کرد
من سمت درهها دویدم و ایستادم
نابههنگام لالهای شدم
که به وعدهی آزادی شکفت...
#آریایی_تبار
@QaharAsi
جنگجویان وارد شهر میشوند
پدرم دست فروش بود
مادرم پرنده صلح را روی دیوار نقاشی میکرد
اندکی که گذشت
فوارهی خون پدرم
نقاشی را رنگ آمیزی کرد
من سمت درهها دویدم و ایستادم
نابههنگام لالهای شدم
که به وعدهی آزادی شکفت...
#آریایی_تبار
@QaharAsi
😢16💔5❤3👏2😁2✍1🔥1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من حسادت می کنم حتی به تنها بودنت
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
"الهام نظری"
🆔 @QaharAsi
من به فرد رو به رویی، لحظه ی خندیدنت
من به بارانی که با لذت نگاهش می کنی
یا نسیمی که رها می چرخد اطراف تنت ...
من حسادت می کنم حتی به دست گرم آن،
شال خوشرنگی که می پیچد به دور گردنت
وقتی انگشتان تو در گیسوانت می دود
من به رد مانده از اینجور سامان دادنت ...
اینکه چیزی نیست ، گاهی دل حسادت کرده به
عطر پاشیده از آغوش تو بر پیراهنت
هیچکس ای کاش در دنیا به تو حسی نداشت
من حسادت می کنم حتی به قلب دشمنت
کاش هرکس غیر من، ای کاش حتی آینه
پلک هایش روی هم می رفت وقت دیدنت.
"الهام نظری"
🆔 @QaharAsi
❤37👍7🥰6👏2😁2😍2
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان
دیوانه خود دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان
👍13❤9🥰4😁4👏2👌2🤩1🤗1
❤21😁2👌2🔥1🤩1
به آخرین سطر شعر میایستم
فکرهایم همه توست
اشعار زنان جهان شباهتهای تو را دارد
سطرها را باخط آبی نشانه میگیرم
آبی ،آبیِ آبی
به دریا میرسم و ميان سطرها غرق میشوم
پیراهنت آخرین ناخدایی بود
که نجاتم میداد...
#آریایی_تبار
۱۴۰۲،۷،۱۶ کابل
@QaharAsi
فکرهایم همه توست
اشعار زنان جهان شباهتهای تو را دارد
سطرها را باخط آبی نشانه میگیرم
آبی ،آبیِ آبی
به دریا میرسم و ميان سطرها غرق میشوم
پیراهنت آخرین ناخدایی بود
که نجاتم میداد...
#آریایی_تبار
۱۴۰۲،۷،۱۶ کابل
@QaharAsi
❤13🥰9👍6😁5❤🔥2🤩2🔥1
❤18🥰3👍1
.
#خبردار ...
.
اگر دست و بازو اگر شانه است!
اگر مظهر لطف و یارانه است!
.
اگر بوی گل بام کاشانه است!
وگر که سرا پای دردانه است!
.
خبردار بیگانه بیگانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
بجز بیع و بازار کاریش نیست
بجز ناروا روزگاریش نیست
.
بجز رفعت خود شماریش نیست
بجز رنگبازی شعاریش نیست
.
گرفتم که جان است و جانانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
در این خاک بسیار بیگانه ها
فشاندند تخم جدال و جفا
.
به عنوان یاری و صد ناروا
زده زخم با خنجر آشنا
.
ز بیگانه این ملک ویرانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
همه آشنا روی الفت مدار
همه آستین های شان پر ز مار
.
همه دوست چهره همه دوست وار
همه کینه پرور همه کینه بار
.
صداقت ز بیگانه افسانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
همه منتظر که تو از کف روی
همه منتظر که تو ویران شوی
.
همه دست بر لب که تو نغنوی
همه گوش بسته که تو نشنوی
.
سری فتنه ی کار در خانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
بدینسان که ماییم در تاب و تب
کجا سوخته کاشغر یا حلب
.
همانسان که در راه طور طلب
نه پنجابی از ما شود نی عرب
.
ز بیگانه در پای زولانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
از آن لاف های گرانسنگ بیش
چه پیداست جز حال مردم پریش
.
چه تعریف باید کشیدن به پیش
حقارت به انسان اهانت به کیش
.
همش دستبازی رندانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
بهوش آ که تاریخ جلاد وار
ز احوال خایین بر آرد دمار
.
خبردار خون شهیدان کار
نباشد مباح و نگیرد قرار
.
که این حکم تاریخ فرزانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
چنانکه جهان دید و دیدیم ما
زمانه بداد و کشیدیم ما
.
چنانکه ز زخمش چشیم ما
چنانکه در خون تپیدیم ما
.
همش جنس مرسوم این لانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
چو بیگانگان یک سر و یک سر اند
تمامش ز یک جنس و یک جوهر اند
.
همش فتنه انداز و حیله گر اند
همش لاش خواران این کشور اند
.
بهوش آی کرگس نه پروانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
همش میگزند و همش میدرند
همش میستانند و همش میبرند
.
همش آتش افروز خشک و تر اند
همش بی مروت همش بد گر اند
.
ز بیگانه برباد کاشانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
مده پای بیگانه را ره به خاک
ره دشمنان وطن را مپاک
.
مساز از چمن خاکتوده و مغاک
ازین بیشتر سینه اش را مچاک
.
مشور آتشی را که صدگانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
ز بیگانه هاست این من وین تویی
ز بیگانه افتاده ما را دویی
.
ز بیگانه میباشد این شش سویی
ز بیگانه تا چند باید بویی
.
ز بیگانه شر در گلستان است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
تو دیدی که مزدور و بیگانه یی
چه کردند با قوم فرزانه یی
.
تو دیدی که چون در وطنخانه یی
نه سر مانده بر جا نه سامانه یی
.
خلاصه سخن که به پایان است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
.
دیوان اشعار :
شادروان عبدالقهار عاصی
🆔 @QaharAsi
#خبردار ...
.
اگر دست و بازو اگر شانه است!
اگر مظهر لطف و یارانه است!
.
اگر بوی گل بام کاشانه است!
وگر که سرا پای دردانه است!
.
خبردار بیگانه بیگانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
بجز بیع و بازار کاریش نیست
بجز ناروا روزگاریش نیست
.
بجز رفعت خود شماریش نیست
بجز رنگبازی شعاریش نیست
.
گرفتم که جان است و جانانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
در این خاک بسیار بیگانه ها
فشاندند تخم جدال و جفا
.
به عنوان یاری و صد ناروا
زده زخم با خنجر آشنا
.
ز بیگانه این ملک ویرانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
همه آشنا روی الفت مدار
همه آستین های شان پر ز مار
.
همه دوست چهره همه دوست وار
همه کینه پرور همه کینه بار
.
صداقت ز بیگانه افسانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
همه منتظر که تو از کف روی
همه منتظر که تو ویران شوی
.
همه دست بر لب که تو نغنوی
همه گوش بسته که تو نشنوی
.
سری فتنه ی کار در خانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
بدینسان که ماییم در تاب و تب
کجا سوخته کاشغر یا حلب
.
همانسان که در راه طور طلب
نه پنجابی از ما شود نی عرب
.
ز بیگانه در پای زولانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
از آن لاف های گرانسنگ بیش
چه پیداست جز حال مردم پریش
.
چه تعریف باید کشیدن به پیش
حقارت به انسان اهانت به کیش
.
همش دستبازی رندانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
بهوش آ که تاریخ جلاد وار
ز احوال خایین بر آرد دمار
.
خبردار خون شهیدان کار
نباشد مباح و نگیرد قرار
.
که این حکم تاریخ فرزانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
چنانکه جهان دید و دیدیم ما
زمانه بداد و کشیدیم ما
.
چنانکه ز زخمش چشیم ما
چنانکه در خون تپیدیم ما
.
همش جنس مرسوم این لانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
چو بیگانگان یک سر و یک سر اند
تمامش ز یک جنس و یک جوهر اند
.
همش فتنه انداز و حیله گر اند
همش لاش خواران این کشور اند
.
بهوش آی کرگس نه پروانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
همش میگزند و همش میدرند
همش میستانند و همش میبرند
.
همش آتش افروز خشک و تر اند
همش بی مروت همش بد گر اند
.
ز بیگانه برباد کاشانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
مده پای بیگانه را ره به خاک
ره دشمنان وطن را مپاک
.
مساز از چمن خاکتوده و مغاک
ازین بیشتر سینه اش را مچاک
.
مشور آتشی را که صدگانه است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
ز بیگانه هاست این من وین تویی
ز بیگانه افتاده ما را دویی
.
ز بیگانه میباشد این شش سویی
ز بیگانه تا چند باید بویی
.
ز بیگانه شر در گلستان است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
تو دیدی که مزدور و بیگانه یی
چه کردند با قوم فرزانه یی
.
تو دیدی که چون در وطنخانه یی
نه سر مانده بر جا نه سامانه یی
.
خلاصه سخن که به پایان است
خبردار بیگانه بیگانه است!
.
.
دیوان اشعار :
شادروان عبدالقهار عاصی
🆔 @QaharAsi
❤20👍10
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زیر مجموعه ی خودم هستم
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
یاسر قنبرلو
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
یاسر قنبرلو
❤28👍3💯3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلم شکستی و جانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای ماه !
نمیرمد مگر از طوطیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان
تو بختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت
تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می کند به دوده آهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سرجهاد تویی و خداست پشت و پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت
#شهریار
شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت
بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای ماه !
نمیرمد مگر از طوطیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزوار این کلاه و کمر نیست
تویی که سوده کمربند کهکشان به کلاهت
جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید
به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت
برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان
تو بختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت
در انتظار تو می میرم و در این دم آخر
دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک
اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت
تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می کند به دوده آهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سرجهاد تویی و خداست پشت و پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت
#شهریار
❤19👍5🥰5👌4❤🔥3👏2😁1🤩1
دوبیتی ها
غبارِ غصهها محفل گرفته
خزان و خستهگیها دل گرفته
غم و غربت به هم پیوسته آمد
درون سینهام منزل گرفته
دو شش ماه شد که چشمم چار گشته
جهانی روشَنایی تار گشته
به قلبم میخلد هرلحظه نیشش
که دوری از بدخشان مار گشته
شب و دلتنگی و بی هم کلامی
نمیآرد کبوتر خوشپیامی
هجوم آورده غربت روی دوشم
دو پُلکه میزنم سویش سلامی
طلسم گاه و بیگاهم شکسته
نگاهِ خیره بر ماهم شکسته
ز تلخِ گریههای بی سرانجام
گلو پُر گشته وُ آهم شکسته
#منیراحمدبارش
غبارِ غصهها محفل گرفته
خزان و خستهگیها دل گرفته
غم و غربت به هم پیوسته آمد
درون سینهام منزل گرفته
دو شش ماه شد که چشمم چار گشته
جهانی روشَنایی تار گشته
به قلبم میخلد هرلحظه نیشش
که دوری از بدخشان مار گشته
شب و دلتنگی و بی هم کلامی
نمیآرد کبوتر خوشپیامی
هجوم آورده غربت روی دوشم
دو پُلکه میزنم سویش سلامی
طلسم گاه و بیگاهم شکسته
نگاهِ خیره بر ماهم شکسته
ز تلخِ گریههای بی سرانجام
گلو پُر گشته وُ آهم شکسته
#منیراحمدبارش
❤18👍8
.
با جمله رندان جهان هم كيشم
خيام ترانه هاي پر تشويشم
انگار شراب از آسمان مي بارد
وقتي كه به چشمان تو مي انديشم
#ایرجزبردست
🆔 @QaharAsi
با جمله رندان جهان هم كيشم
خيام ترانه هاي پر تشويشم
انگار شراب از آسمان مي بارد
وقتي كه به چشمان تو مي انديشم
#ایرجزبردست
🆔 @QaharAsi
❤12
👍8