Forwarded from آموزشگاه پیشگام (Dr.Jawad Rahiq)
#خبر_خوش
#مجموعهفورمهایکانکوربهچاپرسید
از نشرات آموزشگاه (نخبه ساز) پیشگام
✔️ویژه کانکوری های سال ۱۴۰۳
✔️مجموعه قویترین سوالات فورم های کانکور سال های ۱۳۹۴ الی ۱۴۰۲
✔️طرح کاملا زیبا و با کیفیت
✔️دارای کلید دقیق در پاورقی هر صفحه
✔️ حذف سوالات و فورم های تکراری
همین اکنون شما میتوانید این مجموعه فورم های زیبا و با کیفیت را از دفتر آموزشگاه بدست آوردید
🏠 آدرس: قصبه، سرک موتر فروشی جوار پوهنتون هیواد کوچه پنجم
📝ثبت نام در صنف حل فورم های کانکور جریان دارد
📞 تماس: 0793406551
#پیشگام، انتخاب هدفمند
#مجموعهفورمهایکانکوربهچاپرسید
از نشرات آموزشگاه (نخبه ساز) پیشگام
✔️ویژه کانکوری های سال ۱۴۰۳
✔️مجموعه قویترین سوالات فورم های کانکور سال های ۱۳۹۴ الی ۱۴۰۲
✔️طرح کاملا زیبا و با کیفیت
✔️دارای کلید دقیق در پاورقی هر صفحه
✔️ حذف سوالات و فورم های تکراری
همین اکنون شما میتوانید این مجموعه فورم های زیبا و با کیفیت را از دفتر آموزشگاه بدست آوردید
🏠 آدرس: قصبه، سرک موتر فروشی جوار پوهنتون هیواد کوچه پنجم
📝ثبت نام در صنف حل فورم های کانکور جریان دارد
📞 تماس: 0793406551
#پیشگام، انتخاب هدفمند
❤5🥰2🔥1😁1
❤33👍4🔥4❤🔥2🕊2👏1
❤12🔥4👍3🥰3😢3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکلمه: #آرزواحمدی
اگر غمگین و پر دردم, به من اینگونه عادت کن
مرا کمتر بران از خود, مرا کمتر ملامت کن
کمی بنشین کنار من میان حجم تنهایی
سکوت سرد بودن را, تو بشکن این جسارت کن
فقط من شعر نیمایی برایت نیمه میخوانم
تو با هر مصرع ناکام, بساز با من قناعت کن
اگر حرفی زدم بیجا, اگر کار خطا کردم
نمیخواهم تو را ناصح, مرا کمتر نصیحت کن
معما نیستم اقا, کمی پیچیده گی دارم
اگر حل ام نمیدانی, برو خود را اهانت کن
به حرفم گوش کن جانم, نه انچه در خیال توست
دهانت را ببند گاهی و کمتر هی قضاوت کن
تو با من همسفر گشتی و اینجا نیمه راهست
در این راه سفر با من, بمان یک شمه جرات کن
بله میدانم اسان نیست, من و صد رنگ احساسم
ولی از اینکه صد رنگم, تو احساس سعادت کن
اگر دیوانگی کردم, تو هم دیوانه گی برگیر
اگر بی منطقی کردم تو هم شوق حماقت کن
اگر من شهر را روزی به رنگ سرخ پیچیدم
تو هم مغرور و بی پروا بیا با من قیامت کن
#لیناروزبهحیدری
چینل یوتیوب دکلماتور👇
https://youtu.be/8hRWl2iwKRM?si=mZXhSrLZgLXkViqL
اگر غمگین و پر دردم, به من اینگونه عادت کن
مرا کمتر بران از خود, مرا کمتر ملامت کن
کمی بنشین کنار من میان حجم تنهایی
سکوت سرد بودن را, تو بشکن این جسارت کن
فقط من شعر نیمایی برایت نیمه میخوانم
تو با هر مصرع ناکام, بساز با من قناعت کن
اگر حرفی زدم بیجا, اگر کار خطا کردم
نمیخواهم تو را ناصح, مرا کمتر نصیحت کن
معما نیستم اقا, کمی پیچیده گی دارم
اگر حل ام نمیدانی, برو خود را اهانت کن
به حرفم گوش کن جانم, نه انچه در خیال توست
دهانت را ببند گاهی و کمتر هی قضاوت کن
تو با من همسفر گشتی و اینجا نیمه راهست
در این راه سفر با من, بمان یک شمه جرات کن
بله میدانم اسان نیست, من و صد رنگ احساسم
ولی از اینکه صد رنگم, تو احساس سعادت کن
اگر دیوانگی کردم, تو هم دیوانه گی برگیر
اگر بی منطقی کردم تو هم شوق حماقت کن
اگر من شهر را روزی به رنگ سرخ پیچیدم
تو هم مغرور و بی پروا بیا با من قیامت کن
#لیناروزبهحیدری
چینل یوتیوب دکلماتور👇
https://youtu.be/8hRWl2iwKRM?si=mZXhSrLZgLXkViqL
❤40👍17👏5🥰3😍2🔥1
شعری ازمولانا جلالدین محمد بلخی که تصویر انسانها را در قالب شعر به نمایش کشیده است.
شام گاهی در رهی بودم روان
تن روان و دل به فکر آب و نان
من نمیدانم چنان شد یا چنین
پایم لغزید خوردم بر زمین
رهنوردی مهربان سویم دوید
دست او تا زیر بازویم رسید
بیخ گوشم گفت لَنگی، یا که مست
وارسی کن بین کجا هایت شکست
گفتمش نه مستم و نی علیل
افتادم خود نمی دانم دلیل
یا کهنه است کفش یا که تقصیر ز پای
دست من برگیر تا که برخیزم ز جای
دست من بگرفت با دست دیگر
کیسه ام می جست تا یابد مگر
من در این فکرم که او مرد خداست
او در این سودا که جیبم در کجاست
ای دریغ از فکر خامی آدمی
گریه کردم بر مقامی آدمی
🆔 @QaharAsi
شام گاهی در رهی بودم روان
تن روان و دل به فکر آب و نان
من نمیدانم چنان شد یا چنین
پایم لغزید خوردم بر زمین
رهنوردی مهربان سویم دوید
دست او تا زیر بازویم رسید
بیخ گوشم گفت لَنگی، یا که مست
وارسی کن بین کجا هایت شکست
گفتمش نه مستم و نی علیل
افتادم خود نمی دانم دلیل
یا کهنه است کفش یا که تقصیر ز پای
دست من برگیر تا که برخیزم ز جای
دست من بگرفت با دست دیگر
کیسه ام می جست تا یابد مگر
من در این فکرم که او مرد خداست
او در این سودا که جیبم در کجاست
ای دریغ از فکر خامی آدمی
گریه کردم بر مقامی آدمی
🆔 @QaharAsi
💔33❤22👍12👏8😢4🥰2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بیدل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت
آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت
آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت
گل چه بود که گل توی ناطق امر قل توی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت
جان و روان من توی فاتحه خوان من توی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت
صید منی شکار من گر چه ز دام جَستهای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت
شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت
زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خَمانمت
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی پزانمت
نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت
گوی منی و میدوی در چوگان حکم من
در پی تو همی دوم گرچه که میدوانمت
#مولانا
بیدل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت
آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت
آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت
گل چه بود که گل توی ناطق امر قل توی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت
جان و روان من توی فاتحه خوان من توی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت
صید منی شکار من گر چه ز دام جَستهای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت
شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت
زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خَمانمت
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی پزانمت
نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت
گوی منی و میدوی در چوگان حکم من
در پی تو همی دوم گرچه که میدوانمت
#مولانا
❤28👍6🔥3🥰1🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من از آغاز عمرم در قفس بودم
مرا ازحبس و از زندان نترسانید
تمام پیکرم از درد مى لرزد
مرا از درد یک دندان نترسانید
من آدم دیده ام از گرگ وحشى تر
مرا از آدم و حیوان نترسانید
من از دریاى طوفانى گذر کردم
مرا از نم نم باران نترسانید
من از همخون خود آتش به جان دارم
مرا ازخنجر مهمان نترسانید
دگر نورى نمانده تا ببینم من
مرا از کورى چشمان نترسانید
دگر جانى نمانده تا بگیریدش
مرا از این تن بى جان نترسانید
درون من خدا پر نور مى تابد
مرا از ظلمت شیطان نترسانید
تمام زندگى من عاشقى کردم
مرا از لغزش ایمان نترسانید
براى حرف آخر یادتان باشد
گرانم من مرا ارزان نترسانید ...
#امینحبیبی
🆔 @QaharAsi
مرا ازحبس و از زندان نترسانید
تمام پیکرم از درد مى لرزد
مرا از درد یک دندان نترسانید
من آدم دیده ام از گرگ وحشى تر
مرا از آدم و حیوان نترسانید
من از دریاى طوفانى گذر کردم
مرا از نم نم باران نترسانید
من از همخون خود آتش به جان دارم
مرا ازخنجر مهمان نترسانید
دگر نورى نمانده تا ببینم من
مرا از کورى چشمان نترسانید
دگر جانى نمانده تا بگیریدش
مرا از این تن بى جان نترسانید
درون من خدا پر نور مى تابد
مرا از ظلمت شیطان نترسانید
تمام زندگى من عاشقى کردم
مرا از لغزش ایمان نترسانید
براى حرف آخر یادتان باشد
گرانم من مرا ارزان نترسانید ...
#امینحبیبی
🆔 @QaharAsi
❤44👍11😍4🥰3❤🔥1🔥1🤩1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پیر گفت :
طلبت چیست بگو ؟
گفتم ای مرشد میخانه ی عشق
دو سه پیمانه مرا مهمان کن
احتیاجم همه مستی است ، دلم پر خون است
تو بیا بر دل یک عاشق زار
یک نفس ، احسان کن
پاسخم داد ، بهای طلبت بسیار است
در ازای دو سه پیمانه می کهنه ی ناب ،
که تو را مست کند تا دل شب
چه برایم داری ؟
کیسه ای زر دادم
پیر زرهای مرا برگرداند
گفت این مستی و شیدایی و عشق
به زر اینجا ندهند ار چه هزاران باشد
سینه ات را بشکاف
و دلت را به بهای می میخانه بده
گر که عاشق شدی و مست شدن شیوه ی توست
بایدت دل بدهی
سینه را چاک زدم
و دل پُر تپش و پُر خون را
در ازای شبی از عشق تو بی خویش شدن ، بخشیدم
"سوگل مشایخی"
@QaharAsi
طلبت چیست بگو ؟
گفتم ای مرشد میخانه ی عشق
دو سه پیمانه مرا مهمان کن
احتیاجم همه مستی است ، دلم پر خون است
تو بیا بر دل یک عاشق زار
یک نفس ، احسان کن
پاسخم داد ، بهای طلبت بسیار است
در ازای دو سه پیمانه می کهنه ی ناب ،
که تو را مست کند تا دل شب
چه برایم داری ؟
کیسه ای زر دادم
پیر زرهای مرا برگرداند
گفت این مستی و شیدایی و عشق
به زر اینجا ندهند ار چه هزاران باشد
سینه ات را بشکاف
و دلت را به بهای می میخانه بده
گر که عاشق شدی و مست شدن شیوه ی توست
بایدت دل بدهی
سینه را چاک زدم
و دل پُر تپش و پُر خون را
در ازای شبی از عشق تو بی خویش شدن ، بخشیدم
"سوگل مشایخی"
@QaharAsi
❤27👍8🥰4👏4🤩1😍1
❤19🥰4👍3👏2🤩2🔥1🙏1
❤20🥰5🙏4👌3👍1😍1
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همیجوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه نیم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هرچند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر «خیالی» به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
#شیخبهایی #مخمس
🆔 @QaharAsi
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همیجوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه نیم من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهائی که دلش زار غم توست
هرچند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر «خیالی» به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
#شیخبهایی #مخمس
🆔 @QaharAsi
❤23👍12❤🔥4🥰2😢2🤩1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر و دکلمه فوقالعاده
شعر: مسیح سیامک
دکلمه: عبدالمتین خدام
شعر: مسیح سیامک
دکلمه: عبدالمتین خدام
👍8❤4🔥2🥰2😢1🤩1
❤11👏8👍2
اشعار و دستخطهایی از شهید "عبدالقهار عاصی":
وقتیکه باد
کاکلِ دوشیزهبید را
بر روی شانههای تر اش ناز میدهد
در من جوانیی
از کوتلی تمامزمستان تمامبرف
سوی بهار و باغچه آغاز میشود
دستان باد
از کاکلِ خیالیِ دوشیزه کم مباد!
اولِ عقرب/۱۳۶۴/ لوگر
_____
درون دهکده ویران
صدای دهکده تنها
نه عوعوِ سگ "خالد"
نه بانگِ مرغِ "ثریا"
در آن دیار که از دودِ دیگدانِ کسی
پیامِ کشت و کلام دِرَو نمیآید
چسان خیال کنم در
چه شعر دود کنم
اول میزان /۱۳۶۳/ لوگر
______
غم من
تحفهی زندگی تلخ من است
بپذیرش
با خوشیهای خودش شیرین کن
غم من
آیههای سفر مرگ غزیزانی را
که برای الف و با
که برای دِهشان، درهشان
یادگاری شدهاند
قصه میسازد
بپذیر
با خیالات خود اش بند بزن
تدوین کن
۹سنبله /۱۳۶۵/ کابل
_____
عطشِ این هوسم سوخت
که گر بخت براید
شبی از جمعِ دلافروختهگانِ حرمِ روی تو باشم
گلِ گیسوی تو باشم
همه امیدم و شادی
همه آوازم و نورم
که اگر راه دهد غم
که اگر درد شود کم
ترجمانِ غزل دشتی آهوی تو باشم
گلِ گیسوی تو باشم
۳۰حوت /۱۳۶۵/ کابل
وقتیکه باد
کاکلِ دوشیزهبید را
بر روی شانههای تر اش ناز میدهد
در من جوانیی
از کوتلی تمامزمستان تمامبرف
سوی بهار و باغچه آغاز میشود
دستان باد
از کاکلِ خیالیِ دوشیزه کم مباد!
اولِ عقرب/۱۳۶۴/ لوگر
_____
درون دهکده ویران
صدای دهکده تنها
نه عوعوِ سگ "خالد"
نه بانگِ مرغِ "ثریا"
در آن دیار که از دودِ دیگدانِ کسی
پیامِ کشت و کلام دِرَو نمیآید
چسان خیال کنم در
چه شعر دود کنم
اول میزان /۱۳۶۳/ لوگر
______
غم من
تحفهی زندگی تلخ من است
بپذیرش
با خوشیهای خودش شیرین کن
غم من
آیههای سفر مرگ غزیزانی را
که برای الف و با
که برای دِهشان، درهشان
یادگاری شدهاند
قصه میسازد
بپذیر
با خیالات خود اش بند بزن
تدوین کن
۹سنبله /۱۳۶۵/ کابل
_____
عطشِ این هوسم سوخت
که گر بخت براید
شبی از جمعِ دلافروختهگانِ حرمِ روی تو باشم
گلِ گیسوی تو باشم
همه امیدم و شادی
همه آوازم و نورم
که اگر راه دهد غم
که اگر درد شود کم
ترجمانِ غزل دشتی آهوی تو باشم
گلِ گیسوی تو باشم
۳۰حوت /۱۳۶۵/ کابل
❤30👍9😢3🥰2👏2