Forwarded from حس مبهم
نمیدانم
این شعر از کجای تاریخ  افتاده است
لای هر سطر از اشعار جهان
              زنی غروب می‌کند
زن در غزه به عزای نوزادش
زنی در کابل به حسرت خندیدن در خیابان
زنی در لندن که مردی جبرِ خودش را در او نشانده
  از تاریخِ چند زن باید بنویسم؟
که میان هر سطر
برای آرزوهایشان انا الیه راجعون خوانده‌اند...

#آریایی_تبار

1404,1,4


@Hisemobham
عید تصادف نیست
یک رویداد است رویدادی که میشود آنرا معجزه نامید
همان معجزه یی که برای روزی روی لب های غم دیده لبخند می آورد
همان که حتا چشم هارا هم دزدانه میخنداند
عید فقط برای چیدن درد ها از دل اهالی زمین نازل شده حتا برای یک روز

#آریایی_تبار

#عیدشما مبارک🥰
هان ای عقاب عشق

از اوج قله های مه آلود دوردست!

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!


#فریدون‌مشیری
قهار عاصی شاعر معاصر
هان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلود دوردست! پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد! #فریدون‌مشیری
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!


این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!


#فریدون مشیری
.


دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی



#حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای دل در این جهان چرا بی خبری؟
روزان و شبان در طلب سیم و زری
از مال جهان برایت یک کفن است
آن هم به گمان است که ببری یا نبری!!
Forwarded from حس مبهم
به محض رفتن تو دست و پای سست شده
دلم چو کابل در ۱۵ اگست شده
هوا که سرد شده، گونه‌ی تو گل زده است
شبیه گل زدن بوسه‌ی نخست شده
فراق مثل چهل سال جنگ، سنگین است
بیا و فکر کن اوضاع ما درست شده
پرنده‌ای که پریده است برنمی‌گردد
چگونه برگردد نامه‌ای که پُست شده
کسی که دیده ترا در سفر خبر آورد:
چنان شکوفه که در شاخه تازه رُست شده
غم تو چون خون بر روی برف ریخته است
دلم چو برفی که آب داغ شست شده

#رامین_مظهر
۱۵اگست🥀💔

@Hisemobham
ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذراندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است


برو عطار کو خود می‌شناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است

عطار نیشابوری
فواره شرح معنی این یک عبارت است:
دنیا حضیض عزت و اوج حقارت است

بیرون هر قفس قفسی دیگر است باز
در اصل نام دیگر دنیا اسارت است

چون عمر رفته را نتوان باز پس‌گرفت
هر منفعت که می‌کند انسان خسارت است

زاهد در انتظار بهشت است و عیب نیست
این عاقلان عبادتشان هم تجارت است

در معنی «وجود» همین بس که پیش دوست
اظهار «هیچ» بودن ما هم جسارت است

عاشق به گریه آمد و بوسید یار را
عاقل هنوز منتظر یک اشارت است

📝#فاضل_نظری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شعر: جواد الماسی
دکلمه: قیس ایوبی

آسمان دست از دلم بردار دلگیرم هنوز
حال قلبم خوب نیست ..... غمگینم هنوز

آسمان دست از دلم بردار اینجا من غریب
گم شدم در بیکسی، سر در گریبانم هنوز

آسمان بارانی هست ، این دیدگان منتطر
ازجفای روز گارانم........ پریشانم هنوز

آسمان مثل دلت، امشب دل من هم گرفت
حال و روزم خوب نیست ،گیر بارانم هنوز

آسمان دست از دلم بردار، من خسته ام
روز وشب در جنگ با، این چرخ دورانم هنوز

آسمان بیمارم و ، بغضی نشسته بر گلو
خواب بر چشمم حرام ،شب زنده دارانم هنوز

آسمان امشب بیا ،همدرد وهم صحبت شویم
من بسوزم تو بسوزی، ز تب دارانیم هنوز

آسمان باران ببار، منهم ببارم اشک چشم
از جفای بی وفایان ، غصه دارانم هنوز
نیست قبول مست تو باده ز غیر دست تو
آن رخ من چو گل کند وان شکند خمار من

حضرت مولانا
تا قيامت نرود عادت طفلى ز سرم
گر به تابوت رسم شوخی گهواره کنم!

- بيدل دهلوى -


@QaharAsi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند
نامت نمی برم که دلم گوش می کند

آیینه را وصال تو خوش روی داده است
عشرت همیشه رند نمدپوش می کند

بال هما به شهپر مصرع نمی رسد
دولت ازان طلب که سخن گوش می کند

صورت نبست در دل ما کینه ی کسی
آیینه هرچه دید، فراموش می کند


خواهد سلیم چید گلی از وصال او
خمیازه سخت خدمت آغوش می کند

#سلیم‌تهرانی
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است

با ریشه چه می کنید؟

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید

پرواز را علامت ممنوع می زنید

با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟

گیرم که می کشید

گیرم که می برید

گیرم که می زنید

با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟

#خسروگلسرخی

🆔 @QaharAsi
عید قربان بر همگان مبارک


ز آنک قربان‌ها همه باقی شوند
در هوای عید بی‌پایان تو


#مولانا



🆔 @QaharAsi
سیمین بهبهانی

یا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم

از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم

بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم

گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :
یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی

بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی

گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی

من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی

من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی

ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی

گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی

جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :
گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟

گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم

جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :

دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را

گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
#دکلمه: آمرصاحب مسعود و عارف حمیدیان👇

شب است و چشم ما همی‌ چو چشم انتظارها
ستاره می‌کند به شب، یگان یگان شمارها

ز اشک شسته دامنم، ز آه پر ز سوز و درد
نشسته بسترم چنین، به دامن شرارها

خذف گهر شود اگر، به آب همتم رسد
چو باغ پر درخت که در حلول نو بهارها

به حشر خنده می‌کند، قیام ملتم که نک
به اشتیاق رفته ا‌ند به زیر پای دارها

دلاورند و شیردل که سر سپرده ا‌ند و لیک
نداده ا‌ند به هیچ کس، عنان اختیارها

کشیده ا‌ند از جفا، هزار کوهسار غم
ستاده ا‌ند بیهراس، چو پیکر چنارها

به هر مصاف داد ا‌ند، به دست چو تیغ آتشین
کشیده ا‌ند ز خصمشان، چه؟ دود از دمارها

شرف گرفته ا‌ند ز مهر و آبرو ز کهکشان
کجاست ملتی چنین، قرین اعتبارها؟

به نام و ننگ عالمی، گرفته ا‌ند با دو دست
ز خون خود هزار نقش، چه نقش؟ پر نگارها!

هزار ساله داد ا‌ند به شاهنامه عزیز
هریمنان کینه را، به دست خود مهارها

شبان تیره دیده‌ای که چشم خاک روشن است؟
ز روشنان خون مان، به پهنهٔ مزارها

هزار رستم یل است در این بلا کشیده خاک
ز هفت خوان زندگی، گذشته هفت بارها

سیاوشی که خون او به تیر خاک زنده است
فغان همی‌ کند، فغان ز خون چشمه سارها:

بلند بر کشید هان، درفش اعتبار تان
به تارک بلند کوه به چنگ سنگ و خارها

ز خون خصم پر کنید زمین و داشت و کوه را
به خون خویش بسترید، نشسته ننگ و عارها

به پا شوید به پا کنید، به زیر پای دشمنان
جهنمی ز آتش و جهنمی ز نارها

به سوی مهر بر پرید، به سوی روشنی روید
گریز از این سکون درد، گریز از این قرارها

همای زیر پر کند فضائ بیکرانه را
به بال او نمیسزد، فضای تنگ و تارها

ترانه گشته سالهاست، خور آستان من همی‌!
شکوه زندگی ماست، غریو رزم یارها

ز مردگی بلند شو، تو زنده، زنده، زنده شو
هزار بار زنده‌ای تو، زنده از تبارها

بلندتر بپر برو، بسوی اوج زندگی
گذشته ا‌ند سالهاست، سوار و همقطارها

خجسته حال ملتی که زیر بار غیر نیست
سپرده ا‌ند به دست خود عنان کار و بارها

چراغ زندگی خود ز علم و فضل بر فروز
که شب بدل شود از آن به پرتو نهارها

حدیقه گردد این زمین اگر به علم تر کنی‌
لبان تشنه بار دشت، لبان شوره زارها

ز فیض همدلی بزن، به سینهٔ سپهر بال
به منزلی نمیرسی نرفته، رهگذارها!

ز خفتگان شهر جهل به پهنهٔ زمانه گوی
-که دیده شاهدی ببر، گرفته در کنارها؟

شکسته باد خصم تو به زیر دست و پای تو
به صد میانه همچنین نشسته شرمسارها

کسی‌ که بد کند نگه به سوئ سرزمین مان
همیشه باد غمگسار، همیشه سوگوارها

سرش به دامنش نگون، دلش پریشه و زبون
عیال و خانمان او غریق درد بارها

تکیده باد خانه اش به چنگ آفت و بلا
شکسته باد شیشه‌اش به دست انکسارها

محمد اسحق فایز، ۲۰ سرطان ۱۳۷۶
پنجشیر

🆔 @QaharAsi
#چشمانت
موشک‌هایی ایران بود
و دل من اسرائیل بی دفاع
2025/06/27 21:21:00
Back to Top
HTML Embed Code: