Telegram Web Link
تسوکه (سفرهای میتی‌ کومان)

قابل‌پیش‌بینی‌ترین شخصیت در پیامها. خوشگل، باهوش، رزمی‌کار، دست به شمشیر، دستِ راستِ میتی‌‌کومان، صدای جذاب، علامت مخصوصِ حاکم بزرگ هم که مثل تبلت همیشه همراش بود و در سکانسِ اوج از پَرِ شالش میکشید بیرون. دیگه هرکی عاشقش نمیشد داشت با خودش لجبازی میکرد.
😁4513👍10😢1
آن‌شرلی

من هم آن‌شرلی رو خیلی دوست داشتم. ولی خب نه مثلا مثل فلرتیشیا! جنسش فرق میکرد. میدونی؟ مثلا اگه قرار بود با یکی دوست بشم دلم میخواست آن‌شرلی باشه، ولی واسه رابطه و اینچیزا فقط فلرتیشیا
😁5518
سرندیپیتی

پسرهای نسل ما واقعا قانع بودن. سرندیپیتی حتی آدمیزاد هم نبود ولی کلی کشته‌مرده داشت! نمیدونم ماهی بود، اژدها بود، چی بود... ولی جدی، بی‌اغراق سرندیپیتی عجیبترین شخصیت کارتونهای زمان ما بود. چشمای خوشگل. صدای آرامش‌بخش و زیبا. با یه مهربانیِ بی‌دریغ و حمایتگریِ بی‌قید و شرط. یه آرامش عارفانه‌ی عجیب، حتی در سختترین موقعیتها. و البته که به نمایندگی از تمام پسرهایی که باهاشون حرف زدم اعتراف میکنم به‌شدت حسی رو در ما برمی‌انگیخت که اون‌موقع حتی اسمشم نمیدونستیم! واقعا هنوزم نمیفهمم چرا.
😁4720👍2
آقای جهانگرد (کارتونِ ممول)

جزو شخصیتهای اصلیِ کارتون نبود، ولی از پیامها معلومه خیلی بین دخترها طرفدار داشته. اکثرا نبود و فقط گاهی پیداش میشد. مثل بقیه‌ی شخصیتهای اون کارتون، گوگولی نبود. مرموز و عجیب بود. همیشه نیمه‌ی پایین صورتش رو میپوشوند. یه فازِ پنهانکاری و دوصفرهفتِ خاصی هم داشت و آخرشم معلوم نشد در پوششِ جهانگرد واقعا کارش چی بود.
👍23😁175👎3
گِرِیس

اگه از خانمهای دنبال‌کننده‌‌ی کانال هستید میخوام با یه واقعیتِ تکان‌دهنده مواجه بشید. میدونم شاید آمادگیش رو نداشته باشید ولی بالاخره یکی باید این حقیقت رو بهتون بگه. در کارتونِ ممول، پسرها "گِرِیس" رو بیشتر از "دختر مهربون" دوست داشتن. نشون‌ به‌ اون نشون که چندتا پیام درباره‌ی گریس داشتم ولی حتی یه نفر دختر مهربون رو ننوشته بود. واقعا داریم به کجا میریم؟
😁539👎3😢2
آمده‌ای که بروی. و این هیچ منصفانه نیست.

@RadioLoo حمید باقرلو
😢366👍2
چگونه میشود به آدمی که امیدوارانه بر آسمان خیره شده و انگشتانش را محکم میبوسد و سوی ستاره‌ای میفرستد بگویی این ستاره‌ میلیون‌ها سال پیش مُرده است؟

چگونه میشود به ناخدای پیری که دل به سوسوی فانوس دریاییِ سنگدلی بسته و به دریا میرود بگویی نرو، این فانوس دریایی بازی‌اش که تمام شود شب‌بخیر میگوید و میخوابد و تو میمانی و کشتی کهنه‌ای که طاقت نمی‌آورد موجهای شبانه را؟

چگونه میشود هنگام تماشای فیلمی که هزار بار آن را دیده‌ای، جوری بی‌صدا اشک بریزی که دلت باورش شود شاید اینبار جور دیگری تمام شود؟
.
.
"به خدای امیدهای ناممکن قسم، تا زنده‌ام دست از این‌کار نخواهم کشید. باز انگشتانم را میبوسم و سوی ستاره‌ای میفرستم که نیست. و باز به دریا خواهم رفت حتی اگر بدانم من و این کشتی دیگر طاقت موج نداریم. و برای هزار و یکمین بار، دوباره این فیلم را خواهم دید. حتی اگر تمام دنیا به سادگی‌ام بخندند. حتی اگر از تمام بامها سنگم زنند. دنیا یک پیامبرِ دیوانه‌ به این عصرِ مأیوس بدهکار است. من دارم طلب این مردمان را با دنیا صاف میکنم"... این را گفت و لبخندی زد و صلیبش را بر پشت زخمی‌اش گذاشت و رفت... و از بام‌ها سنگ میبارید بر تنِ مردی که در کوچه‌ها میگشت و صلیبِ گناهِ تمامِ ناامیدانِ عالَم را بر دوش میکشید...

@RadioLoo حمید باقرلو
49😢22
کجا برگردد اوجِ فواره‌ای که حوضش رفته است؟

@RadioLoo حمید باقرلو
24😢20
پیدایم نکردی. چون پیِ من نمیگشتی. پیِ خودت میگشتی. و وقتی پیدایش کردی دوستش نداشتی.

@RadioLoo حمید باقرلو
👍38😢2017
میشود با تمام شهر خندید و یک دیوار برای گریه نداشت.

@RadioLoo حمید باقرلو
😢4618
گفت: حرفی بزن که گفتنش با نگفتنش فرق داشته باشه.

گفتم: خب اینجوری که باید بیشترِ وقتا سکوت کنم!

گفت: خب بیشترِ وقتا سکوت کن.

@RadioLoo حمید باقرلو
46👍15👎1😢1
بی‌محابا در معرضِ آدمهاییم... روحمان را بی‌آنکه از او بپرسیم دلش میخواهد یا نه، لباس میپوشانیم و به مهمانیِ آشفته‌ی درونِ آدمهایی میفرستیم که ظاهرا همه‌چیزشان خوب است ولی سیاهی‌های نادیدنی‌شان چنان پررنگ است که وقتی از ایشان برمیگردیم چیزی در ما ناخوش میشود و تب میکند و هذیان میگوید تا خودِ صبح...

و البته آنطرفش هم هست. گاهی هم حرف زدن با بعضی‌ها نصیبت میشود که فردایش نه فقط حالت، که اصلا دنیایت قشنگتر میشود و تا ساعتهای طولانی، ردِّ عبورِ برکتشان را در آسمانِ دلت میبینی... همانها که به قول نیما، یادشان روشنت میدارد و نامشان رزقِ روحت میشود... همانها که برای اثر گذاشتن، دیگر حتی نیاز نیست تلاش کنند. گویی تلاش‌هایشان را قبلا کرده‌اند و قسمت این بوده حالا ببینیمشان. حالا مهمانِ سفره‌ی روحشان شویم که دم کشیده‌اند و عطرشان تا هفت خانه آنطرفتر پیچیده... گلهایی که روزگار عرقشان را درآورده ولی از گل بودن دست نکشیده‌اند و پاداششان این شده که گلاب شوند... "روحِ آرام" از آن‌چیزهایی‌ست که نمیشود ادایش را درآورد. خوش به حالِ هر کسی که به آن رسیده است، فارغ از این‌که از کدام راه رفته...

پی‌نوشت: حتی اگر زندگی چنان تو را در تنگنا گذاشته که دیگر امیدی و ایمانی به هیچ دعایی نداری، حتی اگر هیچکدام از دعاهایت را مرغ آمین به نوکش نگرفته و به آسمان نبرده، دعا میکنم خیلی زود روزی‌ات شود و در فصلِ گلاب‌گیران، مهمانِ کاشانِ یک روحِ آرام شوی... معجزه شروع شود... هر صبح که برمیخیزی یکی از مداد رنگی‌ها برگشته باشد به جعبه‌ی خالی... و قرارمان این باشد که اگر زد و شد، در لحظه‌ی رنگ کردنِ خورشیدِ اولین نقاشی‌ات، تو هم برای این کودکِ هرگزنقاشی‌نکشیده همین را بخواهی...

@RadioLoo حمید باقرلو
72👍12😢6
رشک‌برانگیزترینِ نامهای خداوند، "صمد" است. حتی تصورِ بی‌نیازی هم زیباست. بس که "نیاز"، آدم را کم و کوچک و مچاله میکند. نیاز، دست آدم را میگیرد و به آنجاهایی از تاریکخانه‌ی درون میبرد که حتی دلت نمیخواسته بدانی وجود داشته‌اند... نیاز به هر چه که باشد. چه نان، چه نگاه، چه نوازش... چه نشانه، چه در انتظار نشستن برای نغمه‌ی ناشنیده‌ای نومیدانه...

@RadioLoo حمید باقرلو
81👍31😢9
میدانم یک هرگزِ قطعی، آرامش‌بخش‌تر است از هزار شایدِ پنجاه‌پنجاه. میدانم امیدواریِ بیهوده، یأسِ انباشته می‌آورد... ولی به گمانم باز هم یک امیدواریِ کم‌سو، جان‌افروزتر است از یک ناامیدیِ مطلق. حتی اگر بیهوده به نظر برسد جستجوی خاکهای سردِ ناامیدی برای یافتنِ بذری از نور. حتی اگر با هیچ عقلی جور درنیاید آوازِ امید خواندن با دلی شکسته. حتی اگر رنج‌پرستانه به‌ نظر بیاید خیره شدن به امواج برای بازگشتِ کشتی‌‌ای که هزار سال پیش به دریا رفته و برنگشته...

نمیدانم ما، این شمعهای نیم‌مرده، خواهیم توانست بر اين شبِ سیه‌فام چیره شویم یا نه، ولی این را یقین دارم که لااقل میتوانیم سایه‌ای بسازیم از آنچه میتوانستیم باشیم، پیش از آنکه تاریکی، تمام ما را ببلعد...

@RadioLoo حمید باقرلو
50😢13👍4
دستمان را از دستش بیرون میکشیم. در جایی بالای کوهها رهایش میکنیم. به عمیق‌ترین دره‌ها کوچ میکنیم. و در آن دره‌ها، چاه‌هایی میکنیم. و در تهِ آن چاه‌ها، باتلاق‌هایی میسازیم. مشتاقانه به آن قدم میگذاریم. و با رغبت در آن فرو میرویم... و نمیفهمیم چه بر سرمان آمده، تا وقتی باتلاق به گلویمان برسد... آدم همیشه دیر میفهمد...

@RadioLoo حمید باقرلو
😢3416👍12
RadioLoo
میدانم یک هرگزِ قطعی، آرامش‌بخش‌تر است از هزار شایدِ پنجاه‌پنجاه. میدانم امیدواریِ بیهوده، یأسِ انباشته می‌آورد... ولی به گمانم باز هم یک امیدواریِ کم‌سو، جان‌افروزتر است از یک ناامیدیِ مطلق. حتی اگر بیهوده به نظر برسد جستجوی خاکهای سردِ ناامیدی برای یافتنِ…
به جبرانِ پستِ غمگینِ محذوفِ امروز، پستِ ریپلای‌شده را ادیت کردم و آدم و امید را کمی نزدیکتر نشاندم! (مثل آن سکانسِ فیلمِ مادر، که محمدابراهیم و جلال‌الدین‌ قهر بودند و جمال میخواست آشتی‌‌شان دهد و گفت کنار هم بنشینند تا از آنها عکس بیندازد، و هی گفت نزدیکتر، تا این‌که آخرش جفت هم نشستند و روی هم را بوسیدند و آشتی کردند)
28👍2
بیژن و منیژه
به روایت ابوطالب حسینی

شروع:
https://www.tg-me.com/abutalebhosseini/12679
پایان: پنجاه شصت تا پست بعدش (البته کوتاهه و کلا چهار پنج دقیقه وقت میگیره)

پی‌نوشت: واقعا به اینهمه بامزه بودنش حسادت می‌جویم.
😁163👍1👎1
Audio
میتوانی در عمق غاری پنهان شوی، و گوشهایت را بگیری تا هیچ نشنوی. یا اگر امروزی‌تر بگویم میتوانی در خانه پنهان شوی، درها را ببندی و پرده‌ها را بکشی، گوشی را روی حالت پرواز بگذاری تا هیچ پیامی نرود و هیچ پیامی نرسد. ولی نمیتوانی از آن‌چه قرار بوده امروز تجربه‌‌اش کنی بگریزی. نمیتوانی نشنوی آنچه را که از ازل مقرر بوده امروز بشنوی‌اش. اگر آدمی نباشد که بگوید، آینه‌ای خواهد گفت. اگر آینه‌ای نباشد، صدایی توی سرت خواهد گفت. اگر صدایی توی سرت نباشد، صدایی توی خوابت خواهد گفت. و اگر خوابت نبرده باشد... میتواند این‌شکلی شود که فایلِ بی‌نامی را در گوشی‌ات پیدا کنی که حتی یادت نیست کِی ذخیره‌اش کرده بودی. کنجکاو شوی ببینی چیست. روی آن کلیک کنی و صدایی بخواند "آیریلیخ، آیریلیخ، آمان آیریلیخ"...

پی‌نوشتِ یک: آیریلیخ یعنی جدایی. آمان هم که همان امان است...

پی‌نوشتِ دو: برای یک بازی در وبلاگِ کیامهر بود. سال 89 گمانم. قرار بود هر کسی یک چیزی بخواند و بفرستد. این را بابای سحر خوانده بود. صدای شماره‌ی سی‌ونه...

@RadioLoo حمید باقرلو
19😢7
گفت: از نشدن نمیترسم. از دوباره نشدن میترسم.

گفتم: یعنی چی؟

گفت: تا وقتی یه جعبه‌ای رو باز نکردی میتونه هم پُر باشه، هم خالی. البته که بلاتکلیفی هم آزاردهنده‌اس، ولی واسه منی که زندگیم پُر از جعبه‌های خالی بوده، یه جعبه‌ی بازنشده که نمیدونم چی توشه، بهتر از یه جعبه‌ی بازشده‌اس که شاید چیزی توش باشه شایدم نه. اینجوری حداقل در خیالم میتونم فکر کنم خالی نبوده.

گفتم: خب نمیشه یه جعبه رو تا همیشه بازنکرده نگهداشت که. اینجوری اگه واقعا هم چیزی توش بوده باشه کم‌کم میمیره. ضمنا تا بازش نکنی که نمیفهمی پُره یا خالی. به‌نظرم بدترین حالتش رو فرض کن و بازش کن. تهش چی میخواد بشه؟

گفت: کاش انجام دادنش هم مثل گفتنش آسون بود. انقدر توی زندگیم جعبه‌هایی رو با شوق باز کردم و خالی بوده که وقتی میخوام روبانِ یه جعبه‌ای رو باز کنم انگار دارم مین خنثی میکنم. با این تفاوت که مین فقط یه‌بار میکشه و جعبه‌ی خالی هزار بار. من دیگه طاقتِ یه هزار مرگِ تازه رو ندارم.

گفتم: خب اگه اینجوریه چرا اصلا جعبه‌های تازه رو قبول میکنی؟

گفت: چون آدم برای زنده موندن، به امیدِ توی جعبه‌ها نیاز داره. چون آدم تا وقتی زنده‌اس همیشه یه چشمش به دره. به صدای یه پستچی که بگه "خانم، آقا، بسته دارید. و شاید اینبار خالی نباشه. شاید اینبار که بازش کردید ببینید همونه و هق‌هقِ گریه‌تون بپیچه در سرسرای انبوه‌ِ جعبه‌های خالیِ زندگیتون"...

@RadioLoo حمید باقرلو
😢4331👍5
گفتم: چرا از این بند خلاص نمیشوم پس؟ چرا یک‌جایی از زندگی‌ام گم‌وگور نمیشود برود پی کارش؟

گفت: خب عزیز دلم، بندی که دورش شبرنگ پیچیده‌ای که گم نمیشود! بندی که از آن شرمسار نیستی و نام و نشانت را هم بر آن نوشته‌ای که اگر گم شد دوباره پیدایت کند کجا برود از تو بهتر! چگونه میخواهی از بندی خلاص شوی که خودت هم باور نداری که بند است؟ چگونه میخواهی بندی را بگسلی که حتی آزارت نمیدهد و رد زخمش روی مچهایت نمانده است؟

پی‌نوشت: خلاصم کن. از خودم. پیش و بیش از تمامِ بندهای دگر... خَلِّصنا از خودم یا رب...

@RadioLoo حمید باقرلو
49👍13😢9
2025/10/18 09:53:00
Back to Top
HTML Embed Code: