وادی اقدس
و یا بیت المقدس
واژهی زیبایی از جایی
حدود بین دستان و هم آغوشی
میان لحظهای از آن نفس های شماست
سرزمینی که مرا اشغال خود کرده
همان أرض نجیب کم بدیل
أرض موعودم
میان مرزی از
یک پرسه در بین هزاران کوچهی موی شماست
أرض انگور و مِی و خُم
مستی لایعقل و هوش و حواس رفته..
لا جرعه دمادم
پشت هم گویی بریزد جام و گوید
نوش
و بازم ریزد و هی مست آن گردی
بدون شک ستاندن بوسهی ذکری ز لبهای شماست
ای رسول پر ز اعجاز قرون آخر از این عهد تاریکِ الزمان
میشود برگردی و این آینه در آینه تردید ما گیری ز ما؟؟
وحی چشمان پر از اعجاز خود را
زمزمه در گوش ما
آیه خوانی آیه هایی جنس شان نور و بلوغ ...
شوق دیدارت نشسته سینهام
گفته بودم می روی من را ببر
گفته بودم آبروی این خرابت را بخر
می روی شعر #حسان
گُم می شود
این زبان در کام ما لالی و الکن می شود
مطلع اشعار من بغض گلوست
سِرّی از آن دلبری از کام اوست...
جان من!!
لیلای تنها گم شده در جاده ها
من چه گویم چون قلم در شعر من باشد مرید
لحظه های چرخش چشمان تو
می شود بر گردی و بخشی مرا
جانی دگر ؟
راستی
میشناسی یا بگویم من کی ام؟!
سالک بی قید مست لعل تو
من همان منصور دار آویز از آن موی
پر از جعدت
که داری پشت دار است و
سیاه است و
مشامم بوی آن را میشناسد خوب خوب هستم..
بگو من
مست آن تاک خماری را برانداز لبت هستم
اگر یک شب مرا گیری در آغوشت
سحرگاهان
ببینی دست من خُمخانه ی انگور دارد
اگر بوسی مرا ناگه
هزاران مست لایعقل
نشینند و بنوشند از همین مزرع
بیا
بیا
ای حضرت دلبر
بترس از بغض بلبل ها
حذر کن گریه ی گل ها
هزاران آه مدفونی درون سینه ی دردم تلنباری شده اکنون
اگر نالد خدا داند
نماند سنگ بر سنگی
که ما خفته میان یک شبستان از شهود چشم تو بودیم
نشاید آن ما گیری
نباید حال ما را چون گره بر حال خود کردی
نکو داری؟!
منی کز بودن با تو
شبی ماهی به دستم بود
سحر گاهان درون نور آن بالا
همیشه شاهدت بودم
تو من را قابل فیض عظیمی از جنون کردی
تو من را ره نشان دادی بخوانم
علم نسیان را
فراموشی دوران را
بخوانم خط نا برده
بگویم حرف ناگفته
تو یک شب آمدی بردی
همین دل را که یوسف شد
نشاندی قعر یک چاهی
ببین پیر مسیرت شد
نشسته دست او گیری
در آری از چَه ِ تعبیر این خواب پر از حسرت
که مجنونش بگو حتی دمی
آرامشش ناید
و من هر دم به دل گویم
به یادت باد آن دم نگاه اولش دیدی
شکوه لحظه های ناب
چون وصلی به آدینه
که از گرد رهی آمد به لبخندی
مرا برد و مطیع دست خود گرداند
هم او آمد به طنازی
دل ما را شکستش او
بگو بنوشت
که شبنم بر دو چشم ما نهادی تو
بگو از مبهمستان لااقل آید کسی ما را کشد آغوش گرم و دلنواز خود
که یعقوب دلم ناگه دو چشم پیر و فرتوتش
به رویایت شود روشن
#حسان
#یعقوب_دلم
1402/9/12
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری 🎧گوش کنید👌
@Razedelema
@monajat124
و یا بیت المقدس
واژهی زیبایی از جایی
حدود بین دستان و هم آغوشی
میان لحظهای از آن نفس های شماست
سرزمینی که مرا اشغال خود کرده
همان أرض نجیب کم بدیل
أرض موعودم
میان مرزی از
یک پرسه در بین هزاران کوچهی موی شماست
أرض انگور و مِی و خُم
مستی لایعقل و هوش و حواس رفته..
لا جرعه دمادم
پشت هم گویی بریزد جام و گوید
نوش
و بازم ریزد و هی مست آن گردی
بدون شک ستاندن بوسهی ذکری ز لبهای شماست
ای رسول پر ز اعجاز قرون آخر از این عهد تاریکِ الزمان
میشود برگردی و این آینه در آینه تردید ما گیری ز ما؟؟
وحی چشمان پر از اعجاز خود را
زمزمه در گوش ما
آیه خوانی آیه هایی جنس شان نور و بلوغ ...
شوق دیدارت نشسته سینهام
گفته بودم می روی من را ببر
گفته بودم آبروی این خرابت را بخر
می روی شعر #حسان
گُم می شود
این زبان در کام ما لالی و الکن می شود
مطلع اشعار من بغض گلوست
سِرّی از آن دلبری از کام اوست...
جان من!!
لیلای تنها گم شده در جاده ها
من چه گویم چون قلم در شعر من باشد مرید
لحظه های چرخش چشمان تو
می شود بر گردی و بخشی مرا
جانی دگر ؟
راستی
میشناسی یا بگویم من کی ام؟!
سالک بی قید مست لعل تو
من همان منصور دار آویز از آن موی
پر از جعدت
که داری پشت دار است و
سیاه است و
مشامم بوی آن را میشناسد خوب خوب هستم..
بگو من
مست آن تاک خماری را برانداز لبت هستم
اگر یک شب مرا گیری در آغوشت
سحرگاهان
ببینی دست من خُمخانه ی انگور دارد
اگر بوسی مرا ناگه
هزاران مست لایعقل
نشینند و بنوشند از همین مزرع
بیا
بیا
ای حضرت دلبر
بترس از بغض بلبل ها
حذر کن گریه ی گل ها
هزاران آه مدفونی درون سینه ی دردم تلنباری شده اکنون
اگر نالد خدا داند
نماند سنگ بر سنگی
که ما خفته میان یک شبستان از شهود چشم تو بودیم
نشاید آن ما گیری
نباید حال ما را چون گره بر حال خود کردی
نکو داری؟!
منی کز بودن با تو
شبی ماهی به دستم بود
سحر گاهان درون نور آن بالا
همیشه شاهدت بودم
تو من را قابل فیض عظیمی از جنون کردی
تو من را ره نشان دادی بخوانم
علم نسیان را
فراموشی دوران را
بخوانم خط نا برده
بگویم حرف ناگفته
تو یک شب آمدی بردی
همین دل را که یوسف شد
نشاندی قعر یک چاهی
ببین پیر مسیرت شد
نشسته دست او گیری
در آری از چَه ِ تعبیر این خواب پر از حسرت
که مجنونش بگو حتی دمی
آرامشش ناید
و من هر دم به دل گویم
به یادت باد آن دم نگاه اولش دیدی
شکوه لحظه های ناب
چون وصلی به آدینه
که از گرد رهی آمد به لبخندی
مرا برد و مطیع دست خود گرداند
هم او آمد به طنازی
دل ما را شکستش او
بگو بنوشت
که شبنم بر دو چشم ما نهادی تو
بگو از مبهمستان لااقل آید کسی ما را کشد آغوش گرم و دلنواز خود
که یعقوب دلم ناگه دو چشم پیر و فرتوتش
به رویایت شود روشن
#حسان
#یعقوب_دلم
1402/9/12
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری 🎧گوش کنید👌
@Razedelema
@monajat124
Telegram
attach 📎
👏12❤9👍3😢2👌2
https://www.tg-me.com/Razedelem
a?boost
- قد سامح الغصن الرياح ، لكنه إنكسر
شاخه ی درخت'باد'را بخشید ، اما شکسته بود...
این خانه موریانه نداشت ...........
یاد تو به جانش انداخت ............
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
بی بهانه تمام کوپه ها رزرو شده ......
تفٲل بزن به دستانم یک بلیط ...........
شاید همسفر شدیم .......
هم فال ، هم تماشا ........
a?boost
- قد سامح الغصن الرياح ، لكنه إنكسر
شاخه ی درخت'باد'را بخشید ، اما شکسته بود...
این خانه موریانه نداشت ...........
یاد تو به جانش انداخت ............
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
بی بهانه تمام کوپه ها رزرو شده ......
تفٲل بزن به دستانم یک بلیط ...........
شاید همسفر شدیم .......
هم فال ، هم تماشا ........
❤19👍15👏7👌1
یه جا یه تعریف قشنگی از اشک خوندم که میگفت:
"و اشک تاوانی است که چشمها، باید بابت درست ندیدن بپردازند"
رَبِّ اجْعَلْ هَٰذَا بَلَدًا آمِنًا
پروردگارا این شهر(قلبم)را امن قرار ده
خانه قلبم خراب از یکّه تازی های توست
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
نِگَرانَم نِگرانِ کَسِ دیگر باشی ........
وَ نِگاهِ نِگرانی نِگرانَتْ باشد ........
"و اشک تاوانی است که چشمها، باید بابت درست ندیدن بپردازند"
رَبِّ اجْعَلْ هَٰذَا بَلَدًا آمِنًا
پروردگارا این شهر(قلبم)را امن قرار ده
خانه قلبم خراب از یکّه تازی های توست
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
نِگَرانَم نِگرانِ کَسِ دیگر باشی ........
وَ نِگاهِ نِگرانی نِگرانَتْ باشد ........
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤11👍5👏1😢1👌1
ادوارد سعید در کتاب خاطراتش درباره ایام کودکیاش مینویسد:
مادرم که صدایم میکرد، دلم میخواست جواب ندهم و کمی بیشتر در دسترساش نباشم تا لذت "صدا شدن" لذت "خواسته شدن" را کمی بیشتر بچشم ...
کیف حال القلب فی نار الفراق؟
گفتمش: والله حالی لایطاق
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
که عزیزترین مردگان ما، آرزوهایمایند!
مادرم که صدایم میکرد، دلم میخواست جواب ندهم و کمی بیشتر در دسترساش نباشم تا لذت "صدا شدن" لذت "خواسته شدن" را کمی بیشتر بچشم ...
کیف حال القلب فی نار الفراق؟
گفتمش: والله حالی لایطاق
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
که عزیزترین مردگان ما، آرزوهایمایند!
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤15😢6👍4
با عشق تنفس هم .........
یک حادثه ی تازه ست .........
« وكان الليل لامتناهياً كجرحي...»
+و شب همچو زخمِ من بیانتها بود...
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر،
کسی بهتر ،
کسی که مثل هیچکس نیست.
یک حادثه ی تازه ست .........
« وكان الليل لامتناهياً كجرحي...»
+و شب همچو زخمِ من بیانتها بود...
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
کسی میآید
کسی میآید
کسی دیگر،
کسی بهتر ،
کسی که مثل هیچکس نیست.
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤13👍7😢2
و خداوند عشق و انتظار
را با هم آفرید...
پناه
بر
تو
که
بی واژه
مرا
میشنوی
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
کاش واقعا یه خوشحالی فروشی داشتیم
را با هم آفرید...
پناه
بر
تو
که
بی واژه
مرا
میشنوی
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
کاش واقعا یه خوشحالی فروشی داشتیم
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤18👍10
وَاللهُ یَعلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُم
مثلا ساعتی گم بشوم در بغلش
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
روی قولاتون بمونید!
بهترین لوکیشن همونجاست..🌨
به آینده ات وفا دار باش
نه به گذشته ات
این جمله چند بار بخون🙏
مثلا ساعتی گم بشوم در بغلش
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
روی قولاتون بمونید!
بهترین لوکیشن همونجاست..🌨
به آینده ات وفا دار باش
نه به گذشته ات
این جمله چند بار بخون🙏
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤14👍11
هممون قانون هامون رو بخاطر یه نفر نادیده گرفتیم
ولی اخرش اون مارو نادیده گرفت
و اَشَدُّ مِنَ الحُزن،شَرحَه
بدتر از غم دوری شرح دادن آن است
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
معنای تنهایی را کوهی میداند ؛
که یک سلام سادهی تو را ؛
صد بار پاسخ میگوید
ولی اخرش اون مارو نادیده گرفت
و اَشَدُّ مِنَ الحُزن،شَرحَه
بدتر از غم دوری شرح دادن آن است
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
معنای تنهایی را کوهی میداند ؛
که یک سلام سادهی تو را ؛
صد بار پاسخ میگوید
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤17😢7👍5👌3
«دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم»
فریاد من شو تا رسد...
آن کس که گفتم جان من باشد گرو بر جان او...
اویی که تا آمد
مرا از من به خود زد صد گره...
آن کس که لبخند لبش آبی به روی آتش ست...
غم ها همه شادی شد و
هم غصه ها نوری شد و
زخم مرا نوشی شد و
پیری جوانی میشدش...
اما و اما و دریغ!!!
من را به خود صد آشنا کرد و مرا بنهاد و رفت!!
گفتم نرو... نشنید و رفت
گفتم بمان... خندید و رفت
خندید و رفت و بعد او
گریان شده افعال من
تا هر کسی را در نظر
شِبهی فقط مانند او
میبینمی گریان شوم
یا فی المثل از کوچه ها رد میشوم
تنها به شب یاد شبان هنگام و او می افتم و
یاد شبی کز بی دلی تنها بُدم....
او آمدش...
گویی سر هر کوچه ای دلدادهای دل می برد
تا آمدش در آسمان نور و چراغانی شده
دید او که مظلوم و غمین
در گوشه ی کز کرده ام
با بوسهای احیا نمود این جان بی جان #حسان
در گوش من نجوا نمود
چیزی شبیه ذکر حق
زان پس من بی ادعا جوهر به دست و کاغذی
از عشق او می نالم و
شعر و غزل هی در پی اش
دفتر پی هر دفترم می میرد از آه لبم
من قاتل صد جمله ام
ده ها غزل را مُثله و دلها به آتش داده ام .
هر چه سرودم شعر خوش
زخمی کنارش ریشه زد
هر چه مرمت کردمش
لیلای شعرم خسته شد
مجنون مداوا کردم و آخر دلش بشکسته شد
با جمله ها تسکین شدم
گاهی که میسوزد دلم در لابلای
جمله ها لبخند او می آورم
گاهی خدا را هم بغل در کنج خلوت میکشم
گاهی شب چشمان او روشن تر از فردا کشم
گاهی لبانش بین این اشعار من
گُل میدهد
در این کویر سینه ام صد باغ پر گل می دهد
گاهی نگاه نافذش من را
به جنگل می برد
آن دم که چشم او همه در چشم من غوغا کند
یکدم نظر دارد مرا
من
یک دهه ذوقش کنم
گاهی خدا از دفترم دلتنگ جامی میشود
گوید بیاور جام می تغییر کن احوال ما
حالش که همچون عاشقان خوشحال و سرمستی شود
جرم مرا خط میزند
اهل بهشتش میکند
حتی اگر در نیمه شب در رکعت از یک نافله
یادش سراغ من شود
از سجدهام توّابم و
سجاده را میبندم و
زودی شرابی آرم و
من تا سحر مِی می زنم
ذکر نگاهش گویم و
از بوی او مستی شوم
آن بوی موی مجرمش آخر مرا بی دین کند
بی دین و بی آیین کند
بدتر ز حال فعلی ام
بر کفر و الحادم کند
وقتی که لایعقل شدم
از این که هستم
گم شدم
من رفتم و او آمدش
من هم سراسر او شدم
دم من ز نام نامی زیبای ساقی می زنم
اکنون همه تن واحد و سلول جان هم شدیم
وقتی ان الحق میزنم
او میزند
من گویمش
تا بشنوی
جسمم که از خاک کف میخانه ها
قالب شده
روزی برند و خاک من در خاک او گم می شود
اما عزیزی که کنون در ما همه فرمان دهد
باقی بماند تا ابد
معشوقه اش میمانم و آغوش او نجوا کنم...
#حسان
#نجوای_دل
1402/8/27
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری 🎧گوش کنید👌
@Razedelema
@monajat124
فریاد من شو تا رسد...
آن کس که گفتم جان من باشد گرو بر جان او...
اویی که تا آمد
مرا از من به خود زد صد گره...
آن کس که لبخند لبش آبی به روی آتش ست...
غم ها همه شادی شد و
هم غصه ها نوری شد و
زخم مرا نوشی شد و
پیری جوانی میشدش...
اما و اما و دریغ!!!
من را به خود صد آشنا کرد و مرا بنهاد و رفت!!
گفتم نرو... نشنید و رفت
گفتم بمان... خندید و رفت
خندید و رفت و بعد او
گریان شده افعال من
تا هر کسی را در نظر
شِبهی فقط مانند او
میبینمی گریان شوم
یا فی المثل از کوچه ها رد میشوم
تنها به شب یاد شبان هنگام و او می افتم و
یاد شبی کز بی دلی تنها بُدم....
او آمدش...
گویی سر هر کوچه ای دلدادهای دل می برد
تا آمدش در آسمان نور و چراغانی شده
دید او که مظلوم و غمین
در گوشه ی کز کرده ام
با بوسهای احیا نمود این جان بی جان #حسان
در گوش من نجوا نمود
چیزی شبیه ذکر حق
زان پس من بی ادعا جوهر به دست و کاغذی
از عشق او می نالم و
شعر و غزل هی در پی اش
دفتر پی هر دفترم می میرد از آه لبم
من قاتل صد جمله ام
ده ها غزل را مُثله و دلها به آتش داده ام .
هر چه سرودم شعر خوش
زخمی کنارش ریشه زد
هر چه مرمت کردمش
لیلای شعرم خسته شد
مجنون مداوا کردم و آخر دلش بشکسته شد
با جمله ها تسکین شدم
گاهی که میسوزد دلم در لابلای
جمله ها لبخند او می آورم
گاهی خدا را هم بغل در کنج خلوت میکشم
گاهی شب چشمان او روشن تر از فردا کشم
گاهی لبانش بین این اشعار من
گُل میدهد
در این کویر سینه ام صد باغ پر گل می دهد
گاهی نگاه نافذش من را
به جنگل می برد
آن دم که چشم او همه در چشم من غوغا کند
یکدم نظر دارد مرا
من
یک دهه ذوقش کنم
گاهی خدا از دفترم دلتنگ جامی میشود
گوید بیاور جام می تغییر کن احوال ما
حالش که همچون عاشقان خوشحال و سرمستی شود
جرم مرا خط میزند
اهل بهشتش میکند
حتی اگر در نیمه شب در رکعت از یک نافله
یادش سراغ من شود
از سجدهام توّابم و
سجاده را میبندم و
زودی شرابی آرم و
من تا سحر مِی می زنم
ذکر نگاهش گویم و
از بوی او مستی شوم
آن بوی موی مجرمش آخر مرا بی دین کند
بی دین و بی آیین کند
بدتر ز حال فعلی ام
بر کفر و الحادم کند
وقتی که لایعقل شدم
از این که هستم
گم شدم
من رفتم و او آمدش
من هم سراسر او شدم
دم من ز نام نامی زیبای ساقی می زنم
اکنون همه تن واحد و سلول جان هم شدیم
وقتی ان الحق میزنم
او میزند
من گویمش
تا بشنوی
جسمم که از خاک کف میخانه ها
قالب شده
روزی برند و خاک من در خاک او گم می شود
اما عزیزی که کنون در ما همه فرمان دهد
باقی بماند تا ابد
معشوقه اش میمانم و آغوش او نجوا کنم...
#حسان
#نجوای_دل
1402/8/27
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری 🎧گوش کنید👌
@Razedelema
@monajat124
Telegram
attach 📎
❤11👍3👏2👌2
گاهی وقت ها تمام خودم را گم میکنم ..
برای پیدا کردنش پیش تو می آیم ......
و خداوند تو را آفرید
برای اثبات آیهٔ
«فَتَبارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخالِقین»
دستانت، میراثِ دوهزار سالهی شعر است!
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
میخواستم رازهایم را به تو بگویم
اما دیدم تو خودت
رازی
برای پیدا کردنش پیش تو می آیم ......
و خداوند تو را آفرید
برای اثبات آیهٔ
«فَتَبارَکَ اللهُ اَحسَنُ الخالِقین»
دستانت، میراثِ دوهزار سالهی شعر است!
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
میخواستم رازهایم را به تو بگویم
اما دیدم تو خودت
رازی
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤14👏3👌3👍2
"کیف هي حَیاتك؟
صَبر في صَبر..."
زندگیت چطور میگذره؟
صبر روی صبر...
و بعد هر كس
غرق دنياى خود شد؛
و زمان
كه فكر نمىكرديم بگذرد،
گذشت
و ما
پرندهها را فراموش كرديم
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
زندگی یعنی یک طُ به توان ابدیت
صَبر في صَبر..."
زندگیت چطور میگذره؟
صبر روی صبر...
و بعد هر كس
غرق دنياى خود شد؛
و زمان
كه فكر نمىكرديم بگذرد،
گذشت
و ما
پرندهها را فراموش كرديم
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
زندگی یعنی یک طُ به توان ابدیت
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤15👍4👌3😢2
آشنایی، اضطراب میآورد و غریبه بودن، اندوه؛ چیزی را میخواهم که گرمای آشنایی را داشته باشد و آرامش غریبه بودن.
و من در فکر نکردن به #ط
بی اراده ترینم..!
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
نفس مصنوعی دادن به رابطه ای
که به نفس نفس افتاده ، اشتباه محضه
و من در فکر نکردن به #ط
بی اراده ترینم..!
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
نفس مصنوعی دادن به رابطه ای
که به نفس نفس افتاده ، اشتباه محضه
👏11❤7👌5👍3
چون تو پرسی که خدا کیست؟ کجا بوده و در روز جزا حشر که گردد؟
تو چه گویی به ملک
یوم جزا را و
اگر شرح بخواهی
که بود قبله ما چون؟!
صنما !!
حضرت عیار !!
بت پشت به کعبه !!
تو که خود لات و هُبَل داری و
صد بتکده در چشم تو تسخیر و
مسخر به نگاهت شده
اکنون بشنو
عرض کنم :
ما به قیاماً
وقعوداً
وسجوداً
و رکوعاً
همه در یاد تو هستیم
و بدان ذکر نگفتیم مگر
ذکر لبانت
و خدا یافت نکردیم مگر
جعد ز مویت
و وضو را تو بگو ما همه از اشک ِ به رخ آمده از هجر نگاهت
به کف و صورت خود مَسح نمودیم و
سری را که به دامان تو ما بهر خدا سجده ببردیم
هنوزم که هنوز است
بر آن سجده نمائیم
بدان ما ز کفی منکر دنیا شده و منکر عقبیٰ
که به کفرِ نفسی در نفست
مست و موحد شده و
مِی بگساریم
مبادا لب خود را که به شوقش ز خدا گشته و ایمان به تو داریم بگیری
ز لبانم
نکند ذکر نگویی شب مستی
که ته میکده ی ساقی پیر پر اسرار
تو را روی به رخ دیدم و صد وعده بدادی
که شوی دست به دستم
تو به من گفتی:
برو دست ز اشعار #حسان گیر و
تو گفتی که کلامی
به قلم میکنی اش جاری و
شرحی ز خرابات مغان و
کمی از راز جهان و
کمی از آن ته عقلی که ز سر رفت
و تو چون آمده ای جای همان را
و تو اکنون شده ی حاکم شعرم
منِ محکوم فقط حرف نویسم ز حروف و کلمات و
همه ی ما به نظر لوح نگاهت
همه محفوظ
که سِرّیم🌸
به سِرّیم
که این سِرّ همه نشأت ز وجودی ست
که در وحدت ِ با جان
سر سجاده سحرگه
زدهای پردهی غیبت به کناری
بشود نور وجود و بشود رکن ز ارکان شرابی که طهور است به مستی
که اگر وه بزنی جرعه به جامش
بتوانی که ببینی
که هم او حضرت پیر و
ته میخانه اسیر و
نفس باده ی پیران
که چه ها چشم نظر کرد.
ببینی که اگر سالک راهی
که اگر میکده را آب زنی
پاک کنی
درد ز جان همه مستان
که اگر باز نشینی به ادب
سفرهی رندان
در رحمت بگشاید همگی حضرت یزدان
بگشاید دل زارت
بزنی خنده به لب ها
ببرد نیمه شبی او
دل تو تا دل خوبان
ببرد از سر خمره
بنشاند سر مجلس
که تو مستی
و تو هم لایق مستان
که همه قبل رسیدن به چنین
جا و مکانی
زده شسته دل خود
هم ز معاصی
ز همه اهل نیاز و
همه دنیا زدگان و
همه ی چشم ببست ازهمهُ مال و منال و
به حسادت
و اگر قسمت ما شد که نشستیم چنین بارگهی را
نگشائیم دگر چشم به غیر دلدار
و اگر گفت به ما حرف مگو را
نگشائیم لب از لب
و بگوئیم
که رازی که نگفتیم و نگوئیم به اغیار
با دوست بگوییم که او محرم راز است
#حسان
#بارگه_حضرت_یزدان
1402/10/18
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری 🎧گوش کنید👌
@Razedelema
@monajat124
تو چه گویی به ملک
یوم جزا را و
اگر شرح بخواهی
که بود قبله ما چون؟!
صنما !!
حضرت عیار !!
بت پشت به کعبه !!
تو که خود لات و هُبَل داری و
صد بتکده در چشم تو تسخیر و
مسخر به نگاهت شده
اکنون بشنو
عرض کنم :
ما به قیاماً
وقعوداً
وسجوداً
و رکوعاً
همه در یاد تو هستیم
و بدان ذکر نگفتیم مگر
ذکر لبانت
و خدا یافت نکردیم مگر
جعد ز مویت
و وضو را تو بگو ما همه از اشک ِ به رخ آمده از هجر نگاهت
به کف و صورت خود مَسح نمودیم و
سری را که به دامان تو ما بهر خدا سجده ببردیم
هنوزم که هنوز است
بر آن سجده نمائیم
بدان ما ز کفی منکر دنیا شده و منکر عقبیٰ
که به کفرِ نفسی در نفست
مست و موحد شده و
مِی بگساریم
مبادا لب خود را که به شوقش ز خدا گشته و ایمان به تو داریم بگیری
ز لبانم
نکند ذکر نگویی شب مستی
که ته میکده ی ساقی پیر پر اسرار
تو را روی به رخ دیدم و صد وعده بدادی
که شوی دست به دستم
تو به من گفتی:
برو دست ز اشعار #حسان گیر و
تو گفتی که کلامی
به قلم میکنی اش جاری و
شرحی ز خرابات مغان و
کمی از راز جهان و
کمی از آن ته عقلی که ز سر رفت
و تو چون آمده ای جای همان را
و تو اکنون شده ی حاکم شعرم
منِ محکوم فقط حرف نویسم ز حروف و کلمات و
همه ی ما به نظر لوح نگاهت
همه محفوظ
که سِرّیم🌸
به سِرّیم
که این سِرّ همه نشأت ز وجودی ست
که در وحدت ِ با جان
سر سجاده سحرگه
زدهای پردهی غیبت به کناری
بشود نور وجود و بشود رکن ز ارکان شرابی که طهور است به مستی
که اگر وه بزنی جرعه به جامش
بتوانی که ببینی
که هم او حضرت پیر و
ته میخانه اسیر و
نفس باده ی پیران
که چه ها چشم نظر کرد.
ببینی که اگر سالک راهی
که اگر میکده را آب زنی
پاک کنی
درد ز جان همه مستان
که اگر باز نشینی به ادب
سفرهی رندان
در رحمت بگشاید همگی حضرت یزدان
بگشاید دل زارت
بزنی خنده به لب ها
ببرد نیمه شبی او
دل تو تا دل خوبان
ببرد از سر خمره
بنشاند سر مجلس
که تو مستی
و تو هم لایق مستان
که همه قبل رسیدن به چنین
جا و مکانی
زده شسته دل خود
هم ز معاصی
ز همه اهل نیاز و
همه دنیا زدگان و
همه ی چشم ببست ازهمهُ مال و منال و
به حسادت
و اگر قسمت ما شد که نشستیم چنین بارگهی را
نگشائیم دگر چشم به غیر دلدار
و اگر گفت به ما حرف مگو را
نگشائیم لب از لب
و بگوئیم
که رازی که نگفتیم و نگوئیم به اغیار
با دوست بگوییم که او محرم راز است
#حسان
#بارگه_حضرت_یزدان
1402/10/18
پیشنهاد میکنم بخاطر نوع ضبط صدا با هندزفری 🎧گوش کنید👌
@Razedelema
@monajat124
Telegram
attach 📎
👏10👌7❤5
خوشا کسی ک
اگر شاعرست
شاعر توست
تمام
هنر
برای
ابر
بود
اما
همه
برای
باران
شعر
گفتند!
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
و آنانکه محبوبی ندارند از زمستان می هراسند!
اگر شاعرست
شاعر توست
تمام
هنر
برای
ابر
بود
اما
همه
برای
باران
شعر
گفتند!
https://www.tg-me.com/Razedelema/monajat124
و آنانکه محبوبی ندارند از زمستان می هراسند!
Telegram
راز دل ما
آی دی مدیر کانال⬇️⬇️
@apetamentoo
@apetamentoo
❤11👌6😢4👏3