Telegram Web Link
بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد پاسخ آيینه سنگ نيست
سوگند می‌خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پريدن تفنگ نيست
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما
وقتی بيا كه حوصله غنچه تنگ نيست
در كارگاه رنگرزانِ ديار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نيست
از بردگی مقام بلالی گرفته‌اند
در مكتبی كه عزّت انسان به رنگ نيست
دارد بهار می‌گذرد با شتاب عمر
فكری كنيد فرصت پلكی درنگ نيست
وقتی كه عاشقانه بنوشی پياله را
فرقی ميان طعم شراب و شرنگ نيست
تنها يكی به قلّه تاريخ می‌رسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست


محمد سلمانی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
پاییزی‌ام؛ بهار چه دارد برای من؟
عید تو را، چه رابطه‌ای با عزای من!

با صد بهار نیز گلی وا نمی‌شود،
در شاخه‌های منجمد دست‌های من…


حسین منزوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
به هوش بودم از اول
که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم
نه عقل ماند و نه هوشم...


سعدی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
تمامی این روزها دلگیرند
من جغد پیری هستم
که شیشه‌ای نیافته‌ام برای تاریکی
می‌ترسم رویایم به شاخه‌ها گیر کند
می‌ترسم بیدار شوم و ببینم
زنی هستم در ایران
افسردگی‌ام طبیعی است
اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود
نمی‌دانم اگر مرگ بیاید
اول گلویم را می‌فشارد
یا دلم را...


الهام اسلامی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
من آرزوی بال نخواهم کرد
اندیشه‌ی محال نخواهم کرد
خورشید را خیال نخواهم کرد
یک ذرّه قیل و قال نخواهم کرد
هر کار خواستی بکن اصلاً تو!!
من خسته‌ام... سؤال نخواهم کرد...


سید مهدی موسوی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
از خانه که می‌آیی
یک دستمال سفید،
پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ
و تحملی طولانی بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است.


سید علی صالحی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
و‌ تکه‌تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد.


فروغ فرخزاد


■ شعرخوانی
@Reading_poem
هم خسته‌ام
هم تنها
پنجره را باز می‌کنم
شب به کمکم می‌آید...


صمد تیمورلو


■ شعرخوانی
@Reading_poem
از تو کجا رفته‌ام مگر
چقدر دور؟
که جای خالی بی‌شکلم
نشان از نبودن چیزی نیست.


راضیه خشنود


■ شعرخوانی
@Reading_poem
با قلبی ديگر بيا
ای پشيمان
ای پشيمان
تا زخم‌هايم را به تو باز نمايم
-من كه اينك
از شيارهای تازيانه‌ی قوم تو
پيراهنی كبود به تن دارم-


هوشنگ چالنگی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
اگر کسی مرا خواست
بگویید: رفته باران‌ها را تماشا کند.
و اگر اصرار کرد،
بگویید: برای دیدن طوفان‌ها
رفته است!
و اگر باز هم سماجت کرد،
بگویید:
رفته است تا دیگر بازنگردد...


بیژن جلالی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
در پس هر قانون
اتهامی که به ما بخشودند
حق بی باوری ما بود
آه
جرم سنگینی بود
که صبورانه تحمل کردیم.


نصرت رحمانی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
حرف که می‌زنی انگار 
سوسنی در صدایت راه می‌رود 
حرف بزن
 می‌خواهم صدایت را بشنوم
 تو باغبان صدایت بودی
و خنده‌ات دسته‌ی کبوتران سفیدی 
که به یکباره پرواز می‌کنند 
تو را دوست دارم چون صدای اذان در سپیده دم 
چون راهی که به خواب منتهی می‌شود 
تو را دوست دارم چون آخرین بسته سیگاری در تبعید
تو نیستی 
و هنوز مورچه‌ها شیار گندم را دوست دارند 
و چراغ هواپیما در شب دیده می‌شود 
عزیزم!
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می‌گیرد
از ریل خارج نمی‌شود 
و من گوزنی که می‌خواست 
با شاخ‌هایش قطاری را نگه دارد.


غلامرضا بروسان



■ شعرخوانی
@Reading_poem
تو آنجایی
و «آنجا» نمی‌داند که چقدر خوشبخت است.



ناظم حکمت


■ شعرخوانی
@Reading_poem
من آن ستاره‌ی نامرئی‌ام که دیده نشد
صدای گریه‌ی تنهایی‌اش شنیده نشد
من آن شهابِ شرار آشنای شعله ورم
که جز برای زمین خوردن آفریده نشد
من آن فروغِ فریبای آسمان گردم
که با تمام درخشندگی سپیده نشد
من آن نجابت درگیر در شبستانم
که تار وسوسه بر قامتش تنیده نشد
نجابتی که در آن لحظه‌های دست و ترنج
حریرِ عصمتِ پیراهنش دریده نشد
من از تبار همان شاعرم که سروِ قدش
به استجابت دریوزگی خمیده نشد
همان کبوتر بی‌اعتنا به مصلحتم
که با دسیسه‌ی صیاد هم خریده نشد
رفیق من! همه تقدیم مهربانی تو
اگرچه حجم غزل‌های من قصیده نشد


محمد سلمانی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
هرچه بیشتر می گریزم
به تو نزدیکتر می شوم
هر چه رو برمی گردانم
تو را بیشتر می بینم
جزیره ای هستم
در آب های شیدایی
از همه سو
به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می چرخانند
از تو آغاز می شوم
در تو پایان می گیرم.


عمران صلاحی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
می‌خواستم به پای تو تقدیم جان کنم
بختم چنین نخواست که کاری چنان کنم...


سیمین بهبهانی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
و خداحافظی‌‌‌اش
آن‌‌چنان چلچله‌‌سان است که
من می‌خواهم
دائماً باز بگوید که: خداحافظ،
امّا نرود.


رضا براهنی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است
بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید...


سعدی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
آری اشک پاک می‌شود
اما چشمه‌سار

مجو چگونه چنینم

چونان پژواکِ آهِ همه انسان‌ها
هم بر زمان می‌تابم
هم بر خویش می‌پیچم

هم جوان‌تر از آن که به یأس نشینم
هم پیرتر از آنم که امید را بازجویم

زنده‌ام
ولی بی‌اصرار

نشسته‌ام
چونان نامؤمنی در انتظار معجزه‌ دست می‌گزم

آری می‌دانم
اشک پاک می‌شود
اما چشمه‌سار

مپرس چرا چنینم

که سرشته‌ی خاکسترم
که ملال را خمیره منم

اما اگر دیوانه‌ای طلب کند
تا ببخشم به او نامم را

اگر قلبم در سینه‌ی یکی
فقط یکی عاشق بتپد
و حتا اگر استخوانم سگی را سیر کند
خشنود خواهم آرمید

مگو که می‌دانم شادمانی حقیقیست اما

من در ظلمتی زیسته‌ام
که دیگر حتا فروغ کوچکی نیز
چشمم را می‌گزد

آه نیک می‌دانم که اشک پاک می‌شود
و دگربار بازخواهم گشت
در هيئت پروانه‌‌ای خُرد
سرگرم بر گلزار

آری اشک پاک می‌شود
اما چشمه‌سار


مصطفی طلوعی


■ شعرخوانی
@Reading_poem
2024/06/16 10:19:08
Back to Top
HTML Embed Code: