Telegram Web Link
کاشته‌ایم نهالِ صبر اندر دل و جان. ..
قدرتِ‌ذهن

در جاده‌های پیشرفت تکنولوژی
ای کاش سیستمی ابداع می‌شد که نغمه‌‌های برآمده از درونِ قلب، بی‌هیج وسیله‌ی فقط با قدرتِ‌ذهن منتقل می‌شد.
طوری‌که حس‌های‌نهفته‌ از طریق پل‌ِخیال باهمدیگر وصل می‌شدند و ما را در سفری به‌خلوت‌گاه همدیگر دعوت می‌کرد.
جایی‌که کافی بود فقط با یادآوری شخص در ذهن‌ات با او ساعت‌ها تکلم کرده و با دست‌های‌خیال و هنر، رموزِعشق و هم‌زبانی را با پرده‌های‌مغز جلوه‌گر می‌شدیم.
آیا این ارتباطات‌ِمغزی به‌کسانی‌که تمایلی برای شنیدن‌ِ آوای‌قلوب ندارند، هم زیباست؟
#رحیمه_محرابی
مادرم گفت:«او یک سالی‌که دَ خانه نبودم دَ او اتاقک تنا شیشته بودی و به تنایی عادت کدی، به‌همی خاطر دوست نداری به میمانیا بری!»
راست می‌گوید! عادت‌ هم توجیهِ خوبی‌ست، اما راستش را بگویم؛ تنهایی‌هایم را به‌هیچ انسانی‌ داده نمی‌توانم.
از حق نگذرم، هیچ انسانی، نسبت به‌خودم، در خودم، تا خودم نزدیک‌تر شده نمی‌تواند. با خودم باشم، خودی‌تر می‌شوم تا این‌که با خودی‌ها باشم و از خود، بیگانه شوم!


#مهراس
چیزی باید باشد که تو را به زندگی سنجاق کند!
یک مکانی، یک دلیلی، یک آدمی... :)

چی تو را سنجاق کرده به این زندگی؟؟
در خیال اش
هر خیال ام
بی خیالی میکند
!


#یغما
#غروب_بکام
می‌توانی از دوست داشتن‌ام برگردی؟
دوست داشتن که خیابان نیست
تاکسی بگیری،
بنشینی،
پیشانی‌ات را به شیشه بچسبانی،
آه بکشی...
و برگردی به پیش از آن!
نه...
نمی‌شود!
با دوست داشتن‌ام کنار بیا؛
مثل پیرمردها که...
با لرزش دست‌هایشان!

~ رویا شاه حسین زاده
نزار قبانی یک‌زنی را ترسیم می‌کند به‌نام «لم تخلق للنسیان»، زنی‌که برای فراموش‌شدن خلق نشده.
میگوید: یه‌جور زنی هست، که اگر آزارش دادی و رهاش کردی، دیگه شبیه‌ش را پیدا نمی‌کنی. آن‌وقت تا آخر عمرت تیکه‌تیکه از وجودش را در زن‌های دیگر می‌بیبنی؛ ولی نمی‌توانی جایش رو پر کنی...

"امیرمهدی اصغری"
روزی پسری خوش چهره در حال چت کردن بایک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد .
اما دختر به او گفت: 《میخواهم رازی را به تو بگویم》
پسر گفت: 《گوش میکنم》
دختر گفت: 《پیتر من میخواستم همان اول ای مسئله را با تو درمیان بگذارم اما نمی دانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچ وقت آنطور که باید خوش قیافه نبودم. بخاطر این دو ماه واقعا از تو معذرت می خواهم.》
پیتر گفت: 《مشکلی نیست》
دختر پرسید: 《یعنی تو حالا ناراحت نیستی؟ 》
پیتر گفت: " ناراحت از این نیستم که دختری تمام اخلاقیاتش با من می خواند فلج است. از این ناراحتم که چرا همان اول برایم راست نگفتی اما مشکلی نیست من باز هم تو را میخواهم."
دختر با تعجب گفت " یعنی تو باز هم میخواهی با من ازدواج کنی؟"
پیتر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: " بلی عشق من."
دختر پرسید: "مطمئن هستی پیتر؟"
پیتر گفت: "بلی و همین امروز هم میخواهم تو را بیبینم."
دختر با خوشحال قبول کرد و همان روز پیتر با موترقدیمی اش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هرچی گذشت دختر نیامد. پس از ساعاتی موبایل پیتر زنگ خورد.

دختر گفت: "سلام"
پیتر گفت: " سلام کجاشدی ؟"
دختر گفت: " می آیم. پیتر از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟"
پیتر گفت: " اگر مطمئن نمیبودم به اینجا نمی آمدم
زود بیا من منتظرت هستم." و پایان تماس...
پس از گذشت دو دقیقه یک ماشین مدل بالا که آخرین دستاورد شرکت بنز بود کنار پیتر ایستاد. دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه می کرد.
پیتر که حیران مانده بود فقط با تعجب به او نگاه میکرد. دختر با لبخندی پر از اشک گفت سوار شو زندگی من پیتر که هنوز باورش نشده بود، پرسید: "مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بد قیافه نبودی؟ پس چطور امکان داره ؟؟
دختر گفت: " هیچ فقط سوار شو."
پیتر سوار شد و رو به دختر کرد گفت: "من همین حالا توضیح میخواهم."

بلی آن دختر کسی نبود جز آنجلینا بنت، دهمین زن ثروتمند دنیا که بعد ازین جریان در مطبوعات گفت: "هیچوقت نمی توانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند همه بخاطر پول وزیبایی ام میخواستند بامن ازدواج کنند

به همین خاطر تصمیم گرفتم که بایک ایمیل گمنام وارد چت شوم. سه سال طول کشید تا من پیتر را پیدا کردم. در این مدت طولانی به هرکس که می گفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد میکرد.
اما من تسلیم نشدم و با خود میگفتم اگر میخواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را فلج معرفی کنم. می دانم واقعا سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند.اما پیتر یک پسر نبود ... او یک فرشته بود.

انسان در طول زندگی برای چهار چیز تلاش میکنند
1- اسمم بلند باشد
2- لباسم قشنگ باشد
3- خانه ام زیبا باشد
4- موترم مدل بالا باشد
ولی بعد از مرگش:
اسمش میشه میت
لباسش میشه کفن
خانه اش میشه قبر
و موترش میشه تابوت...!!!
ای انسان چه چیزی تو را مغرور کرده ؟؟؟
کاپی
یک نظر سنجی عمومی لطفآ همه اشتراک‌نمایید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نزار قبانی دوست نداشتن را خیلی جالب توصیف کرده؛
«قول دادم که دوستت نداشته باشم،
سپس در برابرِ این تصمیمِ بزرگ وحشت کردم...»
گاهی‌ نوایِ پنهان و بی‌بیانِ دل
به‌شکلِ‌ احساسات و نوای خموشِ
در درون‌ آدمی‌زاد انبار می‌شود
که توانایی انسان را
در بیرون ریختن آن‌
از‌ طریق واژ‌ه‌ها و فریاد‌ها
سلب می‌‌کند

#رحیمه_محرابی
کلمات بعضی دیر به زبان می آیند
من یاد گرفته‌ام چنین مواقعی
با چشم‌هایم سخن بگویم
زندگی گاهی چیزی غیر از خودِ زندگیست.

#سید علی صالحی
یک نویسنده وقتی از پنجره به بیرون خیره شود، شروع به نوشتن می‌کند!
#برتون_راسكو
نمی‌دانم چه‌گونه؟!
یک‌باره عشق تو در دلِ من
به‌سانِ شاخه‌های ناشناخته و تلخ جولان زد
و آن شاخه‌ها در لحظه‌ای به کمال رسیده
و آرامشِِ‌سنگینی در دل‌ام‌ ایجاد کردند‌؛
ولی همین‌که دیگر تاب سنگینی این
خوشه‌های‌ناشناخته و تلخ ره نداشتم،
بی‌اختیار،
شورشِ اشک‌ها از چشمان‌ام درُ شدند.

#رحیمه‌نوشت
السلام علیکم و رحمت الله


بهترینِ ذکرها، ذکر قلبی است، یعنی حضرت حق تعالی جل علی شأنه در قلب انسان، حاضر باشد.


این اذکار مبارک را می‌توانید از ۲۰ بار شروع الی تعداد مورد علاقه تان انجام داده قلب تانرا منور سازید 👇


  لا اله الا الله
  سبحان الله
  الحمدلله
  استغفرالله
  درود شریف
+7 اللهم اجرنا من النار   

انجام دهنده گان لطفا این 👍 علامت را بگذارند.
هوایِ تازه‌ و در لحظه، زندگی‌کردن!
صدایِ خاصِ پرنده!
صدایِ آبِ رَونده!
سرود و بازی، طفل‌ها و کوچه‌‌هایِ جهانی!
و نَفَس‌هایِ من به‌گوشِ کسی می‌رسد که گُل‌سرِ دنیاست!
مخاطَبی‌که ندارم، تویی خطاب، تویی راز!
تویی دوبال و سرآغاز، بهانه‌یی... به‌بی‌قانونی به‌"خنده" و "پرواز!"
بیاکه خانه‌ بسازیم. با محبت و آیینه‌هایِ عشق؛ عاشقانه بسازیم!
بیا که جور شویم از خرابی‌ها بگذر، از این کدورت و دوریِ بی‌بَها بگذر!
و سال‌هاست که با کینه زندگی کردی، دوسه‌دقیقه برایِ من و خدا... بگذر!
بیا که کوچ کنیم از زمینِ بی‌مهری، به‌سرزمینِ محبت، مثالِ مهر و مهِرسا و مدارا برویم!
و خسته‌ام ز غریبی و بی‌کسی‌هایم، بیا که تا دِه و دریا و روستایِ آشنا برویم!
نسیمِ عشق بسازیم و "لااله" به‌هرکوچه تا خدا برویم!



#مهراس
این روزها که به خود مینگرم، خیلی ممثل خوبی شده‌ام. با دروغ‌های مصلحت‌آمیزی زنده‌گی‌ام را سروسامان میدهم. با خنده‌های دروغین‌م دل همه را شاد میکنم.... قسمی وانمود میکنم که من سالهاست نگریستم و نرنجیدم اما!
بی خبر از آنند که هر شب بالشتم از گریه‌هایم تر میشود‌.
هیچ چیز قسمیکه می‌خواستیم نشد.
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است
گلی که آمده بر خاک من نمی‌داند
هزار غنچۀ خشکیده در کنار من است
گل‌محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است
تو قرص ماهی و من برکه‌ای که می‌خشکد
خود این خلاصۀ غم‌های روزگار من است
بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته‌ام، نوبت بهار من است

- فاضل نظری
گرچه در چشمِ‌خلایق خسته و کم طاقت‌ایم؛
خلوتِ داریم و حالِ‌خوش که با آن راحت‌ایم!🫠
#نقاشی‌امروزم
عزیزانم لطف نموده در ختم‌قران، قرآن‌پاک اشتراک نمایید، نیازمند دعاهای تک‌تک‌ تان ام.

1️⃣
2️⃣
3️⃣استادفرزانه‌جان
4️⃣بهشته‌جان
5️⃣بهشته‌جان
6️⃣مرسل‌جان
7️⃣نرگس‌جان
8️⃣نرگس‌جان
9️⃣نرگس‌جان
🔟نرگس‌جان
1️⃣1️⃣استادفرزانه‌جان
1️⃣2️⃣عفت‌جان
1️⃣3️⃣عفت‌جان
1️⃣4️⃣عفت‌جان
1️⃣5️⃣عفت‌جان
1️⃣6️⃣عفت‌جان
1️⃣7️⃣عفت‌جان
1️⃣8⃣
1️⃣9️⃣
2️⃣0️⃣
2️⃣1️⃣
2️⃣2️⃣
2️⃣2⃣
2️⃣4️⃣
5⃣2️⃣حدیثه‌جان
6⃣2⃣حدیثه‌جان
7⃣2️⃣مرضیه‌جان
8⃣2⃣سپناجان
9⃣2⃣سپناجان
3️⃣0️⃣سوماجان

پاره های مورد نظر را برایم با اسم خود بنویسید
و از دعاهای خیرخود پدرجانم را فراموش نکنید.
2024/05/29 11:27:02
Back to Top
HTML Embed Code: