#ریتوییت
یه شب که دلم از عالم و آدم پُر بود، گفت نگران نباش دیوونه! فکر کردی من تنهات میزارم، یا اینکه کسی میتونه جای تو رو توی قلبم بگیره؟ کاری به اتفاقات بعدش و اینکه رفت و تنهام گذاشت ندارم. میخوام بگم، هر آدمی یکبار و لااقل برای یه شب، خوشبختترین آدم روی زمین بوده. آدم هیچوقت، اون شبی که “دوستت دارم” شنیده رو فراموش نمیکنه …
❤️❤️
🆔 @S_E_A_A
یه شب که دلم از عالم و آدم پُر بود، گفت نگران نباش دیوونه! فکر کردی من تنهات میزارم، یا اینکه کسی میتونه جای تو رو توی قلبم بگیره؟ کاری به اتفاقات بعدش و اینکه رفت و تنهام گذاشت ندارم. میخوام بگم، هر آدمی یکبار و لااقل برای یه شب، خوشبختترین آدم روی زمین بوده. آدم هیچوقت، اون شبی که “دوستت دارم” شنیده رو فراموش نمیکنه …
❤️❤️
🆔 @S_E_A_A
مى رفت و آخرين نفس هايم به شماره افتاده بود ...
آخر نمى شد كه يك آدم از دنياى ديگرى بيايد و در دنياى من بماند و خوشحال بماند ...
بايد هم خودش را لايق با من بودن نمى دانست ...
دنياهايمان تغيير كرده بود و حتما دنياى من برايش همانند زندان بود ...
اگر نبود كه مى ماند ...
نمى رفت ...
مى ماند ...
من به او قول داده بودم كه تا انتهاى دنيا در كنارش بمانم اما او رفت ...
هرچند كه هنوز هم من تا انتهاى دنيا با خيالش مى مانم و با خاطراتش زندگى ميكنم ...
اما آدمى است ديگر ...
كم كم بزرگ ميشود ...
كم كم دلش آرام ميگيرد ...
آينده اى كه ندارد ...
پس از گذشته اش ميگذرد و در حال ،
با خاطرات خوش گذشته و خيالات خوب آينده زندگى مى كند ...
زمانى كه او ميرفت قلبم زخمى شد و براى هميشه ايستاد ...
اصلا چقدر خوب است كه آدمى
يك "ماه" به جاى قلبش داشته باشد ...
ماه كه جان ندارد ...
"ماه"
تنها يك خاطره ست ...
#نامه_هاى_يك_ديوانه
#محمد_مقيمي
@S_E_A_A
آخر نمى شد كه يك آدم از دنياى ديگرى بيايد و در دنياى من بماند و خوشحال بماند ...
بايد هم خودش را لايق با من بودن نمى دانست ...
دنياهايمان تغيير كرده بود و حتما دنياى من برايش همانند زندان بود ...
اگر نبود كه مى ماند ...
نمى رفت ...
مى ماند ...
من به او قول داده بودم كه تا انتهاى دنيا در كنارش بمانم اما او رفت ...
هرچند كه هنوز هم من تا انتهاى دنيا با خيالش مى مانم و با خاطراتش زندگى ميكنم ...
اما آدمى است ديگر ...
كم كم بزرگ ميشود ...
كم كم دلش آرام ميگيرد ...
آينده اى كه ندارد ...
پس از گذشته اش ميگذرد و در حال ،
با خاطرات خوش گذشته و خيالات خوب آينده زندگى مى كند ...
زمانى كه او ميرفت قلبم زخمى شد و براى هميشه ايستاد ...
اصلا چقدر خوب است كه آدمى
يك "ماه" به جاى قلبش داشته باشد ...
ماه كه جان ندارد ...
"ماه"
تنها يك خاطره ست ...
#نامه_هاى_يك_ديوانه
#محمد_مقيمي
@S_E_A_A
#توییت
یکی بهم میگفت:
اگه تو تمام لحظات تصورش میکنی
اگر نمیتونی فراموشش کنی؛یعنی روحت تو اون آدم گیر کرده!داشتم فکر میکردم راست میگه ها.شاید قشنگترین نوع دلبستگی همین باشه که روحت گیرِ اون آدم باشه.جوری که دلت بخواد تو لحظه لحظه ی زندگیت، تو خوشحالیت، تو شادیات، تو ناراحتیت، تو غم هات باشه! یکی که همیشگی باشه!
🆔 @S_E_A_A
یکی بهم میگفت:
اگه تو تمام لحظات تصورش میکنی
اگر نمیتونی فراموشش کنی؛یعنی روحت تو اون آدم گیر کرده!داشتم فکر میکردم راست میگه ها.شاید قشنگترین نوع دلبستگی همین باشه که روحت گیرِ اون آدم باشه.جوری که دلت بخواد تو لحظه لحظه ی زندگیت، تو خوشحالیت، تو شادیات، تو ناراحتیت، تو غم هات باشه! یکی که همیشگی باشه!
🆔 @S_E_A_A
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دلنوشته های الـؕؕؕؔهـ✿ٜٜـه
آمده بودم که بمانم اما تو پس زدی مرا من زن ماندن بودم تو نگه نداشتی مرا کاش نبودی کاش نبودم جز اشک نشد در چشم مرا با حرف هایت کردی دل آزرده ام اشک شدی افتادی از چشم چرا با کینه ام از قلب هنوز دوستت دارم اما تو پایبند نبودی به حرف هایت…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلنوشته های الـؕؕؕؔهـ✿ٜٜـه
•پسرای زیادی ممکنه برات گل بیارن، ولی یه روزی با پسری آشنا میشی که اسم گل مورد علاقت رو میفهمه، اسم آهنگ مورد علاقت رو میفهمه، اسم شیرینی مورد علاقت رو میفهمه. اونوقت حتی اگر نتونه این چیزا رو برات فراهم کنه، اصلا اهمیتی برات نداره، چون برعکس بقیه واست…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#داستان_کوتاه
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . .
#ارسالی_از_خواهرم_زیورجان
@S_E_A_A
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . .
#ارسالی_از_خواهرم_زیورجان
@S_E_A_A
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دیوونه
محسن چاوشی
دوست دارم نگات کنم تا که بی حال بشم
تو ازم دل ببری منم اغفال بشم
دوست دارم برای تو با همه فرق کنم
خودمو توی چشات یه نمه غرق کنم
@S_E_A_A
محسن چاوشی
دوست دارم نگات کنم تا که بی حال بشم
تو ازم دل ببری منم اغفال بشم
دوست دارم برای تو با همه فرق کنم
خودمو توی چشات یه نمه غرق کنم
@S_E_A_A
شازده کوچولو همینجوری سلام کرد.
مار گفت: «سلام.»
شازده کوچولو پرسید: «رو چه سیّارهای پایین آمدهام؟»
مار جواب داد: «رو زمین تو قارهٔ آفریقا.»
- «عجب! پس رو زمین انسان بهم نمیرسد؟»
مار گفت: «اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.»
شازده کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: «به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!... اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است... امّا چقدر دور است.»
مار گفت: «قشنگ است. اینجا آمدهای چکار؟»
شازده کوچولو گفت: «با یک گل بگومگویم شده.»
مار گفت: «عجب!»
و هردوشان خاموش ماندند.
دست آخر شازده کوچولو درآمد که: «آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خورده احساس تنهایی میکند.»
مار گفت: «پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.»
#آنتوان_دوسنتاگزوپری
#شازده_کوچولو📚
@S_E_A_A
مار گفت: «سلام.»
شازده کوچولو پرسید: «رو چه سیّارهای پایین آمدهام؟»
مار جواب داد: «رو زمین تو قارهٔ آفریقا.»
- «عجب! پس رو زمین انسان بهم نمیرسد؟»
مار گفت: «اینجا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمیکند. زمین بسیار وسیع است.»
شازده کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: «به خودم میگویم ستارهها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!... اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است... امّا چقدر دور است.»
مار گفت: «قشنگ است. اینجا آمدهای چکار؟»
شازده کوچولو گفت: «با یک گل بگومگویم شده.»
مار گفت: «عجب!»
و هردوشان خاموش ماندند.
دست آخر شازده کوچولو درآمد که: «آدمها کجاند؟ آدم تو کویر یک خورده احساس تنهایی میکند.»
مار گفت: «پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی.»
#آنتوان_دوسنتاگزوپری
#شازده_کوچولو📚
@S_E_A_A
سالهاست وقت خداحافظی میگوید «میبینمت»، «خداحافظ» نمیگوید.
با گفتن «میبینمت» قول و قرار دیدار بعدی را میگذارد انگار، یک طوری که ته دلت قرص میشود به دوباره دیدنش.
سفر که باشد زنگ میزند و میپرسد:
«مراقب خودت که هستی؟!»
یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی عذاب وجدان میگیری و سعی میکنی به مراقبت.
هیچوقت نمیگوید:
«دوستت دارم...» تاکید میکند که: «میدانی که دوستتدارم...» یک جوری که از هر دوستتدارمی قشنگتر است.
بعضی آدمها حرف نمیزنند، با کلمات بازی میکنند، راحت خرجشان نمیکنند. شعرشان میکنند، دلنشینتر، مهربانتر حتی، مادری میکنند برای کلمات.
مثل مادر همین امروز صبح، با موهای سفید نقرهایش، وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت:
«تو که اینجا باشی پیر نمیشوم.»
خصلت مادرها همین است گویا،
بلدند شعر کنند جملات را.
#مریم_سمیع_زادگان
🆔 @S_E_A_A
با گفتن «میبینمت» قول و قرار دیدار بعدی را میگذارد انگار، یک طوری که ته دلت قرص میشود به دوباره دیدنش.
سفر که باشد زنگ میزند و میپرسد:
«مراقب خودت که هستی؟!»
یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی عذاب وجدان میگیری و سعی میکنی به مراقبت.
هیچوقت نمیگوید:
«دوستت دارم...» تاکید میکند که: «میدانی که دوستتدارم...» یک جوری که از هر دوستتدارمی قشنگتر است.
بعضی آدمها حرف نمیزنند، با کلمات بازی میکنند، راحت خرجشان نمیکنند. شعرشان میکنند، دلنشینتر، مهربانتر حتی، مادری میکنند برای کلمات.
مثل مادر همین امروز صبح، با موهای سفید نقرهایش، وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت:
«تو که اینجا باشی پیر نمیشوم.»
خصلت مادرها همین است گویا،
بلدند شعر کنند جملات را.
#مریم_سمیع_زادگان
🆔 @S_E_A_A
Telegram
attach 📎
بعضی انسان ها قلب ندارند
طرف سمت چپ سینه اشان همیشه جای یک قلب پاک خالی است برای همین به قلب پاک بعضی ها حسادت میکنند و با زبانشان قلب پاک و صاف طرف مقابلشان را میشکنند و با کارهایشان کمر طرف مقابلشان را میشکنند.
به هیچ چیزی فکر نمیکنند اون لحظه ، فقط به یک چیز فکر میکنند شکستن قلب پاک طرف مقابلشان...
من نیز قربانی یک رابطه، یک خاطره هستم که برای اینکه از زندگی اش بروم قلب و کمرم با زبان و کارش شکست.
من دیگر من نیستم شدم بی احساس تر از سال ها پیش
#احساسم_مُرد
#قلبم_مُرد
#سیده_الهه_علیخواه_اصل
@S_E_A_A
طرف سمت چپ سینه اشان همیشه جای یک قلب پاک خالی است برای همین به قلب پاک بعضی ها حسادت میکنند و با زبانشان قلب پاک و صاف طرف مقابلشان را میشکنند و با کارهایشان کمر طرف مقابلشان را میشکنند.
به هیچ چیزی فکر نمیکنند اون لحظه ، فقط به یک چیز فکر میکنند شکستن قلب پاک طرف مقابلشان...
من نیز قربانی یک رابطه، یک خاطره هستم که برای اینکه از زندگی اش بروم قلب و کمرم با زبان و کارش شکست.
من دیگر من نیستم شدم بی احساس تر از سال ها پیش
#احساسم_مُرد
#قلبم_مُرد
#سیده_الهه_علیخواه_اصل
@S_E_A_A
Telegram
attach 📎
دلنوشته های الـؕؕؕؔهـ✿ٜٜـه
بعضی انسان ها قلب ندارند طرف سمت چپ سینه اشان همیشه جای یک قلب پاک خالی است برای همین به قلب پاک بعضی ها حسادت میکنند و با زبانشان قلب پاک و صاف طرف مقابلشان را میشکنند و با کارهایشان کمر طرف مقابلشان را میشکنند. به هیچ چیزی فکر نمیکنند اون لحظه ، فقط به…
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM