Telegram Web Link
با قافله شوق...

ارج نامه دکتر محمدعلی موحد

انتشارات ستوده و دانشگاه تبریز

@safinehyetabriz
اطلاعیه بنیاد پژوهشی شهریار
و سلام بر شهیدان راه حق
برای مالک رحمتی؛
ای دیر به دست آمده بس زود برفتی...



ای دیر به دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگ‌دلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگ‌دلان زود برفتی


مالک رحمتی به معنای واقعی کلمه، مدیر تراز انقلاب و تبلور روشنی از آرمانهای اصیل نهضت مردمی بود. شور و نشاط و تعهد و ایمان را توأمان داشت و در همین چهار ماه، به دلها راه یافت.
در برنامه روضه ماهانه، به چشم می دیدم که حقیقتا محب اهلبیت علیهم السلام است و صفای باطنش ثمره تابش انوار ملکوتی آقا ابالحسن امام علی بن موسی الرضا و خادمی آن بارگاه نورانی بود. به قول آن بزرگ، شهیدانه زیست و به آرمان شهادت نایل شد. طوبی له. خدای متعال فیض شهادت را نصیب ما نیز بفرماید ان شا الله.

نخستین روز حضورش در تبریز در محضر آیت الله آل هاشم ایشان را هم زیارت کردم.‌ بی آنکه بشناسد، احوالپرسی گرمی کرد. درخواست کردم به بنیاد ایرانشناسی هم بیایند. پاسخ رندانه ای داد. گفت بگذار فعلا تبریزشناسی را تمام کنم بعد. هر دو خندیدیم.
پنجشنبه پیش که آخرین روضه ماهانه بود، قرار گذاشتیم که این سه شنبه اول خرداد بنیاد ایرانشناسی تشریف بیاورند. خواست که چند نفر از پژوهشگران برجسته را هم دعوت کنم. چنین هم کردیم. بزرگانی بودند که از برخی مسایل گلایه داشتند منتها با شنیدن نام رحمتی، گفتند حتما به دیدارش می آییم. بسیاری از این بررگان، سالهاست که در محافل علمی حضور پیدا نکرده اند.
افسوس که دو روز مانده به روز دیدار، این حادثه تلخ رقم خورد و دیدار میسر نشد. و سه شنبه وعده دیدار ما به شام غریبان او بدل شد. دو نفر از چهره های برجسته علمی شهر که قرار بود در جلسه بنیاد ایرانشناسی باشند، تماس گرفتند و در وصف سجایای اخلاقی و اجتماعی او سخن گفتند. و از اینکه دیدار محقق نشد ، ناراحت بودند.

برای مالک رحمتی دلم تنگ خواهد شد.
یادش گرامی

محمد طاهری خسروشاهی


https://www.tg-me.com/Safinehyetabriz
با یاد و نام خدای متعال

ایران؛ سرزمین سورپرایزها!!


معروف است که در قضیه فرقه دموکرات، سیدجعفر پیشه وری به استالین گزارش می دهد که خیالت از تبریز و آذربایجان راحت باشد. مردم از اعتقادات دینی دست برداشتند و زمینه برای استیلای بیشتر استالین و آرمان کمونیستی او در این منطقه آماده است.
از قضا گویا در پاییز یا زمستان سال ۲۵ که چند ماهی از این ادعای پیشه وری می گذشت، مرجع عالیقدر جهان تشیع، مرحوم حضرت آیت الله العظمی سیدابوالحسن آقا اصفهانی رحلت می کنند. در پی درگذشت این زعیم عالی مقام، مردم دین‌مدار آذربایجان، همه عزادار می شوند و دکاکین بازار را می بندند و تبریز یکسره سیاهپوش می گردد.
استالین وقتی غیرت دینی مردم آذربایجان را مشاهده می کند، عصبانی می شود و پیشه وری را مواخذه می کند که این چه ادعایی بود که کردی؟! من این همه پول خرج کردم و هزینه کردم که آذربایجان کمونیست شود و حالا با درگذشت یک روحانی پیرمرد مقیم نجف، سیل خروشان مردم تبریز برای او عزاداری می کنند!!
اینجا بود که استالین درصدد سازش و معامله با قوام بر می آید که در نهایت به حذف پیشه وری در آن تصادف ساختگی منجر می شود.
پیشه وری قبل از خروج از تبریز و فرار به باکو، از تصمیم استالین در سازش با قوام عصبی می شود و به رفیق باقراف؛ از نزدیکان استالین می گوید این چه معامله ای بود که با من شد. چرا مرا بدنام کردید. باقراف هم جمله ای ترکی به پیشه وری می گوید که در تاریخ معروف و برای پی بردن به ماهیت فرقه، کافی است. او می گوید:

سنی گئتیرن سنه دییر گئت!!
آن کس که تو را روی کار آورد، حالا به تو می گوید برو!!


بگذریم. باری نگارنده در صدد مقایسه مقام مرجعیت شیعه با رییس جمهور فقید مرحوم آقای رییسی نیست. معتقدم این قیاس از اساس باطل و نادرست است.
اما این حکایت را بدان آوردم که گویا امروز یکی از مجریان شبکه های تلویزیونی آن سوی آب که از حامیان نتانیاهو نخست وزیر بیچاره اسرائیل است، با مشاهده حضور باشکوه مردم در آیین تشییع و خاکسپاری مرحوم آقای رییسی و همراهان شهید ایشان، عصبانی شده و گفته: ایران مملکت سورپرایزهاست.
به نظرم مجری بیچاره حق دارد که عصبانی شود. بدبخت ها این همه سرمایه گذاری کردند و حالا با درگذشت یک مسئول مردمی و یک سید اولاد پیغمبر، همه سرمایه خود را بر باد رفته می بینند.
اگر یادتان باشد رئیس‌جمهور سابق آمریکا هم آن موقع که بر سر کار بود، طی یک نشست مطبوعاتی در کاخ سفید گفته بود: هشت تریلیون دلار در خاورمیانه هزینه کردیم، ولی آنچه دیدیم، تابوت سربازان ما آمریکایی ها بود.
آنها حق دارند...
آری ایران سرزمین سورپرایز هاست!!

محمد طاهری خسروشاهی
سردبیر مجله سفینه تبریز


https://www.tg-me.com/Safinehyetabriz
Forwarded from مجید تفرشی/ Majid Tafreshi (Majid Tafreshi)
🔰تاملاتی درباره شاه اسماعیل و تاسیس سلسله صفویان
به مناسب پانصدمین سالمرگ شاه اسماعیل صفوی
🔹سخنران:
دکتر بهزاد کریمی
استاد دانشگاه ایران‌شناسی میبد

زمان: جمعه، ۴ خرداد ماه ۱۴۰۳ (۲۴ می ۲۰۲۴)
ساعت ۲۱ به وقت تهران (۱۸:۳۰ به وقت لندن)
خانه «گفتارها»، کلابهاوس

🔗لینک ورود:
https://www.clubhouse.com/invite/G37SORV2D00vAlXQ9l6YLAWqGY8AF6AjWQ0:sD0m-eRPyFLRkEvEdg0ZI-dQ_d77WFL3hXm5CGL39S0
روایتی دست اول از شب جستجوی بالگرد
شب، سکوت، جنگل

یادداشتی از: حامد خسروشاهی

۱. من عاشق جنگلم. عاشق قدم‌زدن در جنگل، آن هم در سکوت محض. اردیبهشت باشد و زمین زیرپایت هم که سبز، می‌شود نور علی نور. باران ببارد و پانچو پوشیده باشی، کتانی‌ها را بکوبی و بروی؛ هر از گاهی صدای پرنده‌ای یا شُرشُر آبی در گوشه‌ای این سکوت را بشکند. قدم داخل تکه‌های ابر بگذاری و نم را روی صورتت احساس کنی. شب‌مانی در جنگل هم که تازگی‌ها یک تفریح باکلاس شده.
۲. شب بود و تاریکی مطلق. ابرها جلوی ماه را گرفته بودند. قلبم داشت از جا در می‌آمد. خودم را رسانده بودم پشت معدن مس و جنگل‌های پیرداوود و یا به قول محلی‌ها "حسنو مشه‌سی". با کت و شلوار سرمه‌ای‌ام که هفته پیش خریده بودم و کفش های ورنی پلوخوری‌ام‌، بدون این که وقت لباس عوض کردن و کفش عوض کردن داشته باشم خودم را آنجا رسانده بودم. حتما در حالت عادی به هرکسی بگویی با این کفش و لباس می‌خواهم بزنم به جنگل، در عقلت شک می‌کرد.
گروهی از بچه‌ها با پوتین‌های سیاه یا خاکی و شلوار پلنگی یا پیکسلی و بارانی‌های سرمه‌ای (رنگ‌های دیگری هم بود به گمانم!) همراه گروهی از بچه‌های هلال احمر که کاپشن‌های معروف نورث ویس، کوله بر دوش، کفش‌های مخصوص کوهنوردی به‌پا (که خبر دارم در دیجی‌کالا چند میلیون قیمت می‌خورد)، می خواستند از سینه‌کش کنار جاده روستایی وارد جنگل شوند.
صدایی را از جمع شنیدم که من را به اسم کوچک صدا زد. حاج محسن بود. به گمانم همین چند هفته پیش او را در ستاد انتخاباتی حاج‌آقا آل‌هاشم برای انتخابات خبرگان دیده بودم؛ با بچه‌های بسیج محله آمده بود.
چند دشتبان کارمند منابع طبیعی در حال تشریح جنگل و منطقه پیرامونی برای جمع بودند. عبداله شادی فرمانده جمع بود. جمع ۲۹ نفری را ۶گروه ۵نفری کرد. دویدم کنارش و گفتم من پنجمی آن گروه ۴ نفره. گفت با این کفش و لباس؟ گفتم باید بیایم حاج عبدالله! مواظبم. به نفر کناری‌اش گفت از ساک من داخل ماشین کاپشن را بیاور و بده به حامد. در همان چند دقیقه هم سردم شده بود. از روی همان کت سرمه‌ای کاپشن همرنگش را پوشیدم و کلاهش را کشیدم سرم و در یک خط راه افتادیم. فرمانده گفت تا یال جنوبی پرتگاه در یک خط می‌رویم و آنجا گروه گروه می‌شویم.
سبزه‌های خودرو زیر پا له می‌شدند و بویشان تا عمق جان بالا می‌آمد؛ آه که چه ذوقی می‌کردم اگر در موقعیتی بهتر و تعطیلات آخر هفته در چنین موقعیتی قرار می‌گرفتم؛ مثل پارسال که آقا مهدی نورمحمدزاده لیدر شد و آمدیم به شب‌مانی در همین جنگل. بنده خدا از ترس حیوانات وحشی شب را آتش‌روشن کرد و بیدار ماند و ما در چادر خوابیدیم. یادم افتاد یک ساعت پیش کنار جاده، امیر ارتش داشت به سربازانش می‌گفت این جنگل گراز و گرگ و خرس دارد و مواظب باشند. نگرانی‌ام بیشتر شد برای گمشده‌هایی که داشتیم دنبالشان می‌گشتیم.
صدای بچه‌ها بلند شد به فریاد: "آقای رئیسی! حاج‌آقا آل‌هاشم! حاج آقا! حاج آقا..."
چند کیلومتر تا دل جنگل رفته بودیم و برایم عجیب بود که موبایل هنوز آنتن دارد. حتی اینترنت گوشی هم گرچه ضعیف اما آنتن داشت و چند فیلم هم فرستادم برای دوستانم در تهران. خبر داشتیم که موبایل حاج‌آقا آل‌هاشم هم آنتن دارد و چند تماس تایید شده داشته‌اند.
رسیدیم به اول پرتگاه. دشت‌بان‌ها از سختی مسیر گفتند و از آن‌هایی که تجهیزات به همراه نداشتند، خواستند مسیر را به سمت راست و هموار ادامه دهند. گروه دو دسته شد. سیاهی مطلق بود. من با همان کفش‌های پلوخوری که آب کشیده بود، نشستم کنار چند نفری که دم "یاحسین، یاحسین، یا ثارالله" گرفته بودند. نور چراغ قوه پیشانی (هدلایت) یکی از بچه‌ها تنها نور آن سیاهی مطلق بود. یکی سیگار روشن کرد و نور آتش نوک سیگار هم اضافه شد.
دوستان از تهران تماس گرفتند که هیچ کس نخوابیده و همه پای تلویزیون هستند. اگر می‌توانی یک ارتباط تلفنی با شبکه۲ برقرار کنیم. بله را گفتم و راهم که رسیده بود به سر بالایی پیش گرفتم. دوستان پشت سرم که کفش‌هایم را می‌دیدند هوایم را داشتند. گوشی زنگ خورد و پیش شماره ۹۸۲۱+ افتاد و فهمیدم که تماس معهود است. مجری ولادت امام رضا(ع) را تبریک گفت و از آخرین خبرها پرسید. گفتم که ۵،۶ کیلومتر در دل جنگل به سمت روستای "اوزی" هستیم و مشغول جست وجو. نفس نفس زدنم ملموس بود و مجری خواست گوشه‌ای بایستم. گفتم که انشاالله بچه‌های جست‌و‌جوگر دست‌پر از دل جنگل بیرون خواهند آمد و به ایران در صبح ولادت حضرت على بن موسى الرضا(ع) عيدى خواهند داد. گفتم ما به معجزه ایمان داریم و انشاءالله امشب معجزه را خواهیم دید. بعد خداحافظی، ساعت گوشی را چک کردم؛ یک ربع از دو نصف شب گذشته بود. (ادامه در فرسته بعدی)👇👇
۳. آبا (مادر بزرگ مرحومم) مدام می گفت خدا امید هیچ کسی را ناامید نکند. تاصبح دوشنبه معنای این دعا را به خوبی نفهمیده بودم. سوار سمند حسین بودیم و در راه بازگشت به تبریز. انگار راه کش آمده بود؛ مگر ما دیروز همین جاده تبریز- ورزقان را نیم ساعته نیامده بودیم؟ نه! دیروز با شوق رسیدن به عزیزانمان آمده بودیم و حالا با دست خالی و خبر شهادت رئیس جمهور، حاج‌آقا آل‌هاشم که برای ما جوان‌های تبریز پدرمقام بود، دکتر امیر عبدالهیان که خیلی دوستشان داشتم و شماره‌اش را در گوشی سیو داشتم و یک نصف شبی به جای "امین عبدالهیان" او را زابه‌راه کرده بودم و استانداری که چهار ماه به همکاری با او افتخار داشتم بر‌می‌گشتیم.
بلوتوث گوشی را وصل کردم به ضبط ماشین و صدای روضه آذری وداع بلند شد:
هر باشون که عشق ابتلاسی وار باشه یتمین بیر بلاسی وار
هرکسون منه اقتداسی وار قانیلن ادر شستشو باجی

https://www.tg-me.com/Safinehyetabriz
حامد خسروشاهی
«مسأله‌شناسی الاهیات سلبی با تأکید بر رویکرد ملارجبعلی تبریزی و شاگردانش»
Forwarded from مجلّه سفینه تبریز (محمّد طاهری خسروشاهی)
برای آیت الله آل هاشم؛
امام جمعه دوست داشتنی تبریز!!

یادداشتی از:
حمید زارع محمدی - تهران

شاید سال 80 یا 81 بود، در یک ظهر جمعه، پراید پدر را یواشکی کش رفته بودم و در خیابان هایی که آن روز ها بسیار خلوت تر بود پرسه می زدم، خب جوانی بود و عشق به رانندگی، از سه راه مارالان به سمت چهارراه منصور که هنوز به شکل قدیم بود می رفتم که از پشت یک روحانی را دیدم که تک و تنها در پیاده رو راه می‌رود، از کنارش رد شدم و نیم نگاهی به او انداختم، سریع شناختمش، آقای آل هاشم پدر بود، در ایام ماه رمضان قبل از اذان در تلوزیون احکام روزه می‌گفت، و من عبارت آخرش را هنوز هم بر یاد دارم، السلام علیکم و علی عبادالله الصالحین.
ترمز کردم و به ایشان گفتم لطفا بفرمایید، تعارف کرد و سوار شد، از نماز جمعه می آمدند، گپی زدیم و طنز شرعی گفتیم و به مقصد رسیدیم. دعایم کرد، پسر عاقبت به خیر شوی.
سالها گذشت و طهران نشین شده بودم، اسفند 94 در فرهنگسرای نیاوران سمیناری توسط استاد درگذشته مان آقای اصغر فردی برای شاعر مرحوم جواد آذر برگزار شد. یک آقای روحانی با لبخند ملیح و چهره ای دوست داشتنی وارد سالن شد، سلام کردم و جواب سلام تُرکی با لهجه تبریزی شنیدم، چند ثانیه تمرکز کردم که ایشان کیست، از قبل می‌دانستم که پسر آقای آل هاشم مسئولیتی در ارتش دارند، اما نه او را دیده بودم و نه می شناختم، به آرامی از استاد مرحوم پرسیدم که این روحانی، همان آقای آل هاشم است، گفتند بله.
مراسم تمام شد و من مشغول حواشی بودم، و تقریبا همه شرکت کنندگان رفته بودند، ساعت نزدیک به دوازده شب بود، دیدم آقای آل هاشم در آن پیاده روی فرهنگسرای نیاوران آرام آرام قدم می‌زنند، صحنه‌ عجیبی بود، میان درختان تبریزی قد کشیده ، یک آقای تبریزی، پس از آیین نکوداشت یک شاعر تبریزی، به چه فکر می‌کرد، خواستم تعارفی به ایشان کنم، اما ندانستم چه بایست بگویم، تنها توانستم به خودم اطمینانی دهم و جلو رفتم و گفتم آقا خیلی متشکرم که تشریف آوردید، گفت ساغول جوان، دست دادیم و لبخند زدند و دور شدند و رفتند.
و اما در سانحه اخیر نیز گویا او ساعتی تنها مانده بود، یعنی تنها او مانده بود و تنهایی را تا ابد بر دوش مي کشيد و می خواست این تنهایی را در اعماق جنگل‌ها به گوش آسمانها برساند.
یادت گرامی ای امام جمعه‌ دوست داشتنی...
السلام علکیم و علی عبادالله الصالحین


https://www.tg-me.com/Safinehyetabriz
Forwarded from کاتبان
🔹درباره اصالت مقدمه دفتر پنجم مثنوی

🔸سید محمدحسین حکیم

کهن‌ترین نسخه تاریخدار و کامل مثنوی در کتابخانه‌های ایران، نسخه شماره ۱۲۳۲۶ (شماره ۲۳۲۶/ ف قدیم) کتابخانه ملی ایران است که در سالهای ۷۱۵-۷۱۶ق کتابت شده است. این نسخه پیشتر به علامه محمد قزوینی تعلق داشت و مدت کوتاهی قبل از مرگ او در سال ۱۳۲۸ش به کتابخانه ملی ایران منتقل شد. من در مقاله‌ای به تفصیل این نسخه را از جهات مختلف (سرگذشت، تاریخ کتابت،‌ تزئینات، ارزیابی و خصوصیات نسخه‌شناسی) معرفی کرده‌ام.
می‌دانیم که در آغاز هر دفتر از مثنوی، مقدمه‌ کوتاهی به نثر آمده است. تاکنون درباره انتساب این مقدمه‌ها به مولوی تردید جدی نشده است. اما کاتب ناشناس نسخه قزوینی، مقدمه دفتر پنجم را از افزوده‌های دیگران به مثنوی می‌داند. این یادداشت باعث شد که من درباره صحت انتساب این مقدمه بیشتر جستجو کنم و اطلاعات آن را با سایر نسخه‌های کهن مثنوی تطبیق بدهم. آنچه در ادامه می‌آید نتیجه این بررسی است.

دنبالۀ این مقاله را در کاتبان بخوانید:
https://hakim.kateban.com/post/5423

@kateban
2024/05/29 23:45:28
Back to Top
HTML Embed Code: