Telegram Web Link
مدرسه مُرد، زنده باد مدرسه

کتاب «علیه مدرسه» در سال ۲۰۲۵ منتشر شده و فراتر از مسئلۀ مدرسه، دربارۀ جهان پرمخاطرۀ امروز است و نقشی که مدرسه در تداوم آن دارد. نویسندگان توضیح می‌دهند که مدرسه چگونه تبدیل به نهادی شده که به‌جای «اخلاق زندگی»، «اخلاق انقراض» را پرورش می‌دهد؛ اخلاقی مبتنی بر رابطۀ با خود به‌عنوان امری فردگرایانه و در رقابت با دیگران، و رابطۀ جاهلانه با محیط زیست. درحالی‌که اخلاق زندگی مبتنی است بر شناخت وابستگی متقابل، مسائل مشترک، آشتی بین حق و خیر، و ارزش تنوع و مدارا.
از این منظر امروزه مدرسه و معلم در یک بحران سیاسی و معرفت‌شناختی گرفتار شده‌اند. مدرسه به فناوری تولید سوژه‌های فردی انبوه تبدیل شده است. مدرسه نهاد بی‌مکان و بی‌زمان و بی‌زمینه نیست، ما آن را به چنین نهادی تبدیل کرده‌ایم؛ به یک بلوک بی‌محتوا که نابرابری‌ها را تأیید می‌کند و تفاوت‌ها را دسته‌بندی.
برای گذر از چنین وضعیتی باید از اصلاحات فانتزی و سرهم‌بندی‌کردن‌های بی‌ارزش دوری کرد. باید به دنبال بازآفرینی مدرسه و حتی فراتر از مدرسه رفت، و این مسئله را نمی‌توان با همان ذهن‌هایی حل کرد که آن را ایجاد کرده‌اند.
@omidi_reza
👍4🔥1
همی گوز بر گنبد افشانده‌ای

حکیم ابوالقاسم فردوسی هم مانند برخی شاعران دیگر، کار بیهوده کردن را «گوز بر گنبد افشاندن» می‌خوانَد. شکل معرَّبِ گوز، همان جوز است به معنی گردو.
تجربه‌ی تبدیل برخی پای‌بندی‌ها و وظایف اخلاقی و مذهبی به ساختار اداری – حتی اگر قصد خیر در میان باشد – افزون بر بزرگ شدنِ ساختار اداری کشور، اتلاف منابع و بودجه برای کارهای بی‌اثر است.

روح‌اللّه مؤمن‌نسب، نامی که پیش‌تر نیز گفته‌های عجیبش اسباب نگرانیِ گروهی و اسباب سرگرمیِ گروهی دیگر را فراهم می‌کرد، از تشکیل «اتاقِ وضعیتِ عفاف و حجاب» با حضورِ ۸۰ هزار آمر به معروف در تهران خبر داده است.
او که پیش‌تر در کارِ مبارزه با فیلترشکن‌فروش‌ها بود، اکنون دبیرِ ستادِ امر به معروف و نهی از منکرِ استانِ تهران است.

او گفته است این اتاق با مشارکتِ دستگاه‌های فرهنگی و اجرایی تشکیل خواهد شد و از عمومِ مردم برای عضویت در قرارگاهِ ناظرانِ مردمی دعوت کرده است.

با توجه به شرایط می‌توان پیش‌بینی کرد که این کار نیز از جنسِ «گوز بر گنبد افشاندن» باشد، اما متأسفانه برای این کارِ بیهوده کشور دچارِ هزینه‌های آشکار و پنهانِ بسیار می‌شود. در حالی که وضعیتِ اقتصادی نگران‌کننده است و کشور در شرایطی قرار دارد که مردم انتظار دارند اولویت‌های دیگری در اداره‌ی کشور مؤثر باشد، طرحِ چنین بحث‌هایی به نگرانی و عصبانیتِ مردم دامن می‌زند.
من شخصاً فکر نمی‌کنم چنین اتاقی تشکیل شود، اما تردیدی ندارم که چنین بحث‌هایی سوهان کشیدن بر روانِ خسته‌ی مردم است.
👍181👏1
گزارشی از سفر به خوزستان

قصه‌های خونی‌وش


هر وقت که به خوزستان می‌روم، با حسرت و دریغ برمی‌گردم. سرزمینی چنین برخوردار و ژرف که هم تاریخ و هم طبیعت و هم منابع سرشار دارد و بیش‌ترین آثارِ ثبتِ جهانیِ ایران را در خود جای داده است و خاستگاهِ نخستین‌های بسیاری است، چرا باید هنگامی نامش در رسانه‌ها طرح شود که سخن از بلایا و مصائب است؟
چند سال پیش همین را با تعدادی از دوستانِ خوزستانی در میان گذاشتم. اغلب، ریشه‌های مسائل و مصائب را در تبعیض‌ها و ناکارآمدی‌ها و … می‌دانستند، امّا یکی‌شان گفت که در کنارِ همه‌ی این‌ها، خودمان هم کم گذاشته‌ایم و فقط وقتی درباره‌ی خوزستان نوشته‌ایم که مصیبتی بر سرمان نازل شده است؛ گویی بلد نیستیم یا عادت نداریم از زیبایی‌ها و داشته‌ها و ارزش‌های خوزستان بنویسیم، و همین عادتِ ما تصویری متفاوت از خوزستان می‌سازد. بعد بحث به گردشگری کشید و مقایسه با استان‌های دیگر، که چگونه تصویری جذاب از آن‌ها ساخته می‌شود.

ما دو هفته پیش سه‌ـ‌چهار روز خوزستان بودیم. دو روزش در غربِ اهواز، منطقه‌ی حمیدیه. هوا هنوز برای رفتن به اهواز گرم بود، امّا برای کاری که ما رفته بودیم، نیاز به گرما داشتیم.
جز سه‌ـ‌چهار ساعتی که به دعوتِ دوستِ عزیزی برای ناهار رفتیم اهواز و با ماشین گشتی دور و برِ کارون زدیم به یادِ نوجوانی و ایامِ قدیم، باقیِ شب‌ها و روزها را در روستاها و راه‌ها و دشت‌ها و بیابان‌ها و جنگل‌ها گذراندیم.
با راهنماییِ دوستِ گرامی‌ام مجید عبودی در روستای طویبه اقامت کردیم و شبِ اوّل همراهِ ایشان رفتیم به جنگلِ گمبوعه.
ما برای همراهی با فرزندمان رفته بودیم که قصدش پایش و عکاسی از خزندگان و عقرب‌های منطقه بود، امّا وقتی آن‌جا رسیدیم، دنیایی تازه بر ما گشوده شد.

جدا از زیباییِ شب و ستاره‌ها و ماه که در آسمان می‌درخشیدند و سحرانگیز بودند و لذتِ نوشیدنِ چایِ آتشی با خرمای ویژه‌ای که زحمتش را آقای عبودی و فرزندش کشیده بودند، وسطِ جنگل و رمل‌ها قطعه‌بتن‌های سیمانی دیدیم که روی هم انباشته بودند و مثلِ پرسشی راه به قصه‌ای می‌گشودند.
آن‌چه می‌دیدیم، باقی‌مانده‌ی آشپزخانه‌ی پادگانِ بزرگی بود که در جنگل‌های گمبوعه برپا شده بود.

این جنگل حکایت‌های عجیبی دارد. سالِ ۱۳۴۲ به‌خاطرِ پیشرویِ شن‌های روان که روستاها را می‌پوشاند، منطقه را مالش‌پاشی و سپس درخت‌کاری کرده بودند. طرف‌دارانِ محیط زیست با مالش‌پاشی مخالف‌اند، زیرا زیست‌گاه‌ها را نابود می‌کند.
سال‌ها پیش از جنگل‌کاری، در جنگِ جهانیِ اوّل، عشایرِ عرب به فتوایِ علمایِ نجف در این منطقه در برابرِ انگلیسی‌ها مقاومت کرده بودند و سال‌ها بعد در تجاوزِ صدام به ایران باز هم مقاومت در گمبوعه، عراقی‌ها را در اشغالِ اهواز ناکام گذاشته بود. مصطفی چمران در همین منطقه جنگیده بود و چادرهایِ رزمندگانِ ایرانی لابه‌لایِ همین درختان بود.
جنگلِ گمبوعه نه‌تنها زیست‌گاهِ گیاهان و جانورانِ متنوّع است، که زیست‌گاهِ قهرمانی و حماسه است.

درختان و پستی‌وبلندی‌هایش، رمل‌هایش و آن‌سوترش رودِ کرخه و نخلستان‌هایِ اطراف، دست‌به‌دستِ هم داده‌اند تا منطقه‌ای دیدنی و پُرخاطره بسازند.

ما رفته بودیم؛ رویِ بلندترینِ تپه، آن‌طرف مواظبِ عکّاس و پژوهش‌گرِ جوانمان بودیم. این‌طرف، سوختنِ شاخه‌های خشک را زیرِ کتری می‌دیدیم و بتن‌هایِ انباشته‌بر‌هم را. آسمان پُرستاره بود و نورِ ماه رویِ رمل‌ها می‌تابید و در دوردست، دور تا دورِ ما چراغ‌ها سوسو می‌زدند. ما چراغ‌هایِ روشنِ اهواز را از گستردگی‌اش و آتشی که از دکل‌هایِ نفتی شعله می‌کشید، شناختیم.

از آقایِ عبودی پرسیدم: گمبوعه چه معنایی دارد؟
گفت: یک جور گیاه است. نامِ فارسی‌اش خونی‌وش است.
فکر کردیم که چه قصه‌ها که در جای‌جایِ این سرزمین خاموش‌اند و منتظرِ ما تا به سخن درآیند!

https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-1059580
8👍4
ویلم فلور ایران‌شناس هلندی اسنادی اروپایی عرضه می‌کند که نشان می‌دهد هنگام برآمدن صفویان در ایران، اروپاییان به او چشم رهایی‌بخش او نگاه می‌کردند و شخصیتی اسطوره‌ای برایش قائل بودند. گفتگوی من را با ویلم فلور ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=ZUGzfIYtuTo
نابودی فلسطین نابودی زمین است
آندراس مالم
ترجمۀ فاطمه کریمخان
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/nabudiye-felstin/
5👍4💩1
Forwarded from جرعه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
♦️علی اصغر سیدآبادی از ملاکِ ایرانی بودن سخن می‌گوید🔺

@joreah_journal

www.instagram.com/joreah_journal
4👍1
⁨ در ترمینال راه ابریشم، در خجند، منتظر نشسته‌ام در تاکسی اشتراکی تا دو مسافر دیگر بیاید و راهی ازبکستان شوم. دو شب در شهر زیبای خجند بودم.
دیروز به راهنمایی دوست نویافته‌ام جناب نبی‌عبدالله جوری‌زاده با محمد شریف نیاز، سازساز و نوازنده‌ی برجسته‌ی تاجیک آشنا شدم.
او فرزند غنی نیاز استاد بزرگ موسیقی خجند است. ماجرای جالبی تعریف کرد که چگونه در هشت سالگی در دوره‌ی شوروی برای اولین بار رادیو ایران را گرفته و موسیقی ایرانی شنیده است. همان موسیقی را برای ما نواخت و خواند از نعمت‌الله آغاسی. به قول تاجیکان تحفه‌ای تقدیم به شما⁩
3😍1
2025/10/24 06:23:45
Back to Top
HTML Embed Code: