Telegram Web Link
شکستن انحصار صدای نخبگان مذکر

زمان جوانی ما فضای روزنامه‌نگاری عوض شده بود. تازه پای زن‌ها به تحریریه‌ها باز شده بود و تک‌وتوک تا دبیری گروه هم بالا آمده بودند؛ اما هنوز بیش‌تر کارکنان روزنامه‌ها و به تبع آن دبیران گروه‌ها مردان بودند و سردبیری هم مطلقاً در اختیار مردان بود و تقریباً هیچ روزنامهٔ پرتیراژی نبود که سردبیرش زن باشد. حالا اما اوضاع فرق کرده است. روزنامه‌نگاری انگار شغلی زنانه شده است. به تحریریهٔ هر روزنامه (غیردولتی البته) سر بزنی، اکثریت با زنان است. دست‌کم دو روزنامهٔ معتبر هم به سردبیری زنان منتشر می‌شود. زنان دیگری هم هستند که در چند سال اخیر سردبیری را تجربه کرده‌اند. در شغل‌های دیگر فرهنگی هم همین اتفاق رخ داده است. زمانی تعداد رمان‌نویسان زن به تعداد انگشتان یک دست بود، اما الان تعداد زنان نویسنده بیش‌تر از مردان است و سهمشان از بازار کتاب اگر بیش‌تر از مردان نشده باشد، کمتر نیست.

این تحول جنسیتی در محتوای ادبیات و روزنامه‌ها آیا تأثیری گذاشته است؟ بررسی ادبیات و رمان کاری زمان‌بر است. با این حال پیش‌تر دیگران اشاراتی به تغییر در درون‌مایه و شخصیت رمان‌ها و داستان‌ها کرده‌اند، اما تأثیر این تحولات در روزنامه‌ها مشهودتر است.

روزنامه‌ها –حتی روزنامه‌های کشورهای دیگر– اغلب فضایی سیاسی دارند و بازتاب‌دهندهٔ صدای نخبگان مذکر است. معیار این‌که صدای چه کسی بازتاب پیدا کند شهرت و درگیری و … است و این همه در سیاست فراوانی‌اش بیش‌تر است و سیاست تقریباً همه‌ جای دنیا کم‌وبیش در سلطهٔ مردان است و دقیقاً تأثیر تحول جنسیتی در روزنامه‌های ایران در همین نقطه اتفاق افتاده است.

پیش از این سال‌ها نیز حوزهٔ اجتماعی و فرهنگ و هنر روزنامه‌های مستقل بیش‌تر در اختیار زنان بود یا درست‌تر این‌که در این دو حوزه خبرنگاران و روزنامه‌نگاران زن فعال‌تر بودند. طبیعی است که تحول جنسیتی در مدیریت روزنامه‌ها جایی بیش‌تر برای این حوزه‌ها در روزنامه‌ها باز کند، اما این تغییری ساده نیست. افزون بر این‌که خودبه‌خود به شکستن انحصار صدای نخبگان مذکر در روزنامه‌ها انجامیده است، مسایل ملی را نیز تغییر داده است.

پرداختن به مسایل محیط زیست، تغییرات اقلیمی، بهداشت و درمان، آموزش و میراث فرهنگی و توجه به فرودستان و بازتاب صدای آنان در سال‌های اخیر در روزنامه‌ها فراوانی بیش‌تری پیدا کرده است و سهمی چشمگیر در صفحات نخست روزنامه‌ها پیدا کرده است. این توجه حاصل زنانه شدن فضای روزنامه‌ها و مدیریت آن‌هاست.

این موضوع شاید به خودی خود برای بسیاری اهمیت نداشته باشد، اما در برابر رسانه‌های فارسی‌زبان بیگانه و رسانه‌های غیررسمی که در حوزهٔ سیاست بدون محدودیت و مسوولیت جولان می‌دهند، این یکی از مزیت‌های نسبی روزنامه‌نگاری درون مرزهای ایران است
👍6👎1
مکانیسم ماشه و خودکشی از ترس مرگ

اگر بپرسند، جه شد که کار به مکانیسم ماشه کشید، می‌توان جواب سرراستی داد و بر مسببان داخلی و خارجی‌اش هم چیزی بار کرد، اما حالا دیگر چه فایده؟ مگر این‌که معتقد باشیم، فحش دادن باعث سلامت روان می‌شود و فحش‌درمانی کنیم.
اما این روزها بیش‌تر می‌پرسند چه خواهد شد؟ چه بلایی سرمان خواهد آمد؟ جواب سرراستش این است که نمی‌دانم! جواب روشنی ندارم! سناریوهایی به ذهنم می‌آید، اما این قدر ضد و نقیض -گاه تلخ و تیره و گاه خوشبینانه- است که خودم هم رویم نمی‌شود، به زبان بیاورم و بنویسم.
در کالبد من همزمان دو شخصیت زندگی می‌کنند، یکی خوشبین و قائل به برخورداری از عقل حداقلی در سیاستمداران، نسبتا منطقی، فقط وفقط کمی نترس و همزمان محافظه‌کار و در هرحال امیدوار به آینده که می‌شناسمش و آشکار است، اما شخصیتی پنهان هم در من زندگی می‌کند که پس از گذشت چندی از فاجعه خود را به شکل‌های مختلف بر جسم و روانم تحمیل می‌کند. این را گفتم که بدانید این شخصیت آشکار من است که می‌نویسد.
مکانیسم ماشه اتفاقی است که ما نه در بوجود آوردنش نقشی داشتیم و نه برای توقفش توانی داریم. با این حال پیامد مکانیسم ماشه در بدترین حالت مجموعه‌ای از احتمالات سخت را بر زندگی‌مان تحمیل خواهد کرد. من که می‌خواهم زمانی بگذرد و ببینم چه اتفاقی قرار است بیافتد تا بر اساس آن تصمیم بگیرم چه کنم. می‌دانم که این کار از جنس همان تقدیرگرایی ایرانی است که به عنوان بحران فکری درباره‌اش زیاد نوشته‌اند، در حالی که تنها راه ادامه زندگی بوده است. مثلا پناه بردن به عرفان پس از حمله‌ی مغول‌ها را انحطاط فکری خوانده‌اند. چه کاری از دست آن مردم بر می‌آمده در آن روزگار جز خلق یا جعل عرفان به مثابه تراپی؟
حالا حکایت ماست. از ترس احتمال مرگ که نباید خودکشی کرد. حالا بگذارید ببینیم چه می‌شود، شاید راهی به رهایی جستیم و یافتیم.
16👏2
Forwarded from شرق
🔺علی اصغر سیدآبادی نامزد جایزه (من می‌خوانم) شد

🔹به گزارش شرق؛ علی اصغر سیدآبادی را برای دومین بار به عنوان نامزد ایرانی دریافت جایزه‌ IREAD (من می‌خوانم) ۲۰۲۶ معرفی شد.


🔹شورای کتاب کودک علی اصغر سیدآبادی را برای دومین بار به عنوان نامزد ایرانی دریافت جایزه‌یIREAD (من می‌خوانم) ۲۰۲۶ معرفی کرد. 

🔹بنیاد شن ژن در چین و دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان(IBBY)، اخیراً جایزه‌ای برای مروجان برجسته‌ی کتابخوانی به نام IREAD(من می‌خوانم) تعیین کرده‌اند.

🔹 هدف از طرح این جایزه، تشویق به تعهد پایدار در حوزه‌ی ترویج کتابخوانی و گسترش ترویج کتابخوانی در میان همه‌ی مردم کره‌ی زمین است. افرادی که برای دریافت این جایزه نامزد می‌شوند، باید حداقل سه سال با نوآوری و خلاقیت در زمینه‌ی خواندن و شیوه‌های مختلف آن در میان کودکان و نوجوانان فعالیت مستمر کرده باشند. شورای کتاب کودک به‌عنوان شاخه‌ی ملی دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوانIBBY) ) نامزد این جایزه را انتخاب و معرفی می‌کند.

🔹معیارهای انتخاب نامزد برای جایزه‌ی IREAD (من می‌خوانم) : پایداری، اثرگذاری، الهام بخشی، کاوشگری و نوآوری در اجرای پروژه‌های کتابخوانی، پایبندی و احساس مسئولیت در ایجاد عشق به خواندن، توانمند کردن کودکان در امر خواندن در مناطق محروم و بی‌ثبات و تداوم آن از طریق فعالیت‌های مختلف مانند طرح پروژه‌های کتابخوانی، اجرای فعالیت‌های پویا در این پروژه‌ها، ترویج مؤثر خواندن، داشتن راهبرد در این راستا و حمایت از حق کودکان برای خواندن است

@sharghdaily
sharghdaily.com
16👍7🥰1
سلسله نشست‌های انجمن جامعه‌شناسی ایران
با همکاری
دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
در موضوع

«بازخوانی اجتماعی جنگ ۱۲ روزه»

نشست یازدهم : وطن و جنگ

با حضور:

۱- جبار رحمانی (انسان‌شناسی)
۲- علی‌اصغر سیدآبادی (ادبیات و ارتباطات)
۳-حسین شیخ‌رضایی (فلسفه)
۴- سالار کاشانی (جامعه‌شناسی)

دبیر نشست: سمیه توحیدلو

دوشنبه ۱۴ مهرماه ۱۴۰۴، ساعت ۱۶ الی ۱۸
نشست‌ها به صورت زنده از آدرس اینترنتی اینستاگرام و آپارات انجمن جامعه‌شناسی ایران پخش خواهد شد.
آدرس صفحه اینستاگرام انجمن جامعه‌شناسی:  @isa13_99

آدرس صفحه آپارات انجمن جامعه‌شناسی:
https://www.aparat.com/Iran_sociology


@iran_sociology
#انجمن_جامعه_شناسی_ایران
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت

من نمی‌دانم جنگ نزدیک است یا نه؟ از نقشه‌ی اسرائیل و آمریکا و دیگران خبری ندارم، اما یک چیز را می‌دانم که «وضعیت انتظار برای جنگ» تاثیرش ویران کننده است و پروژه‌های رسانه‌ای نقطه‌ی تمرکزشان را گذاشته‌اند روی همین نقطه و راست و دروغ درهم می‌کنند و به خوردمان می‌دهند.

من به عنوان شهروند توان پیشگیری از جنگ را ندارم. نوع جنگ‌ها هم جوری است که غیرنظامیان - اگرچه قربانیان حنگند- مداخله‌ی مستقیم نمی‌توانند داشته باشند.

با این حساب به نظرم نباید اجازه بدهیم پروژه‌های رسانه‌ای با روانمان بازی کنند و ذهنمان را بمباران کنند.

ضمن این‌که برای هر پیش‌آمدی باید آماده باشیم و از اقدامات احتیاطی غافل نشویم، بیش از هر چیز باید به زندگی بچسبیم. هوای همدیگر را داشته باشیم، دور هم جمع شویم، دور رسانه‌های جنگ‌طلب را خط بکشیم و ورودشان را به خانه‌مان ممنوع کنیم و از شادی و نشاط غافل نشویم و اگر وسط این همه احساس کردیم دلمان با ناسزایی خنک می‌شود، از ذکرش دریغ نکنیم.


امروز تو را دسترس فردا نیست
واندیشهٔ فردات بجز سودا نیست
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست
کاین باقی عمر را بها پیدا نیست


چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت


اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام می چرا بیکار است؟
مِی خور که زمانه دشمنی غدار است
دریافتن روز چنین دشوار است
خیام
30👍6🤣1
نه این‌که پهلوی در ایران طرفدار نداشته باشد، اما از همان روزی که اینترنت قطع شد و تعداد لایک و اشتراک‌های هوادارانش کاهش نیافت، برخی از تحلیل‌گران از وجود کارزاری اسرائیلی گفتند که تلاشش این است تا نشان بدهد ایرانیان از روی کار‌آمدن پهلوی حتی به قیمت تجاوز اسرائیل به ایران استقبال می‌کنند.

حالا گزارش‌های تحقیقی از طریق منابع مختلف درباره‌ی چنین کارزاری افشاگری کرده‌اند و گفته‌اند که «گیلا گاملیل، عضو حزب لیکود و وزیر نوآوری، علوم و فناوری در کابینه نتانیاهو رابط اصلی میان دولت اسرائیل و رضا پهلوی است.»
روزنامه اسرائیلی هاآرتص درباره‌ این کارزار نوشته است: به گفته پنج منبع با اطلاع مستقیم از این پروژه، فارسی‌ زبانان بومی برای این عملیات استخدام شدند….این کارزار شامل حساب‌‌های جعلی در پلاتفرم‌‌هایی مانند X (توئیتر سابق) و اینستاگرام بوده و از ابزارهای هوش مصنوعی برای کمک به انتشار روایت‌ های کلیدی، نگارش پیام‌‌های خود و تولید محتوا استفاده کرده است.»
برای خواندن اصل گزارش به این لینک مراجعه کنید! وبرای خواندن گزارش کامل فارسی به این لینک مراجعه کنید!
👍23😁42👎1
راوی فاجعه‌های قرن بیستم

ایوان کلیما نوجوانی‌اش را در اردوگاه نازی‌ها گذرانده بود و به طور معجزه‌آسایی جان سالم بدر برده بود. این بخش دردناک از زندگی‌اش را سال‌ها پیش در کتاب « روح پراگ» خواندم و هنوز تصویری که از آن داده بود، در ذهنم مانده است. او در روح پراگ از دست به دست شدن کشورش بین نازیسم و سپس کمونیسم گفته بود و از تجربه‌های زیسته‌اش در فاجعه‌های قرن بیستم.
او هم جستار و مقاله نوشته است و هم داستان و رمان، اما روح همه‌ی نوشته‌هایش تاثیر نظام‌های استبدادی بر افراد و رویایی خلاقانه با آن و تلاش برای حفظ زندگی روزمره و عشق و آزادی فردی و کرامت انسانی است.
من خواندن آثار او را با روح پراگ شروع کردم و بعد داستان‌ها و رمان‌هایش را خواندم، اما جستارهایش را دوست‌ دارم.
برایم جالب بود که او به عنوان نویسنده‌ای یهودی که تجربه‌ی نسل‌کشی نازی‌ها را دارد، درباره‌ی اسرائیل چه موضعی دارد. ظاهرا سال‌های بسیاری در این باره سکوت کرده است، یا من پیش‌تر هرچه گشتم چیزی نیافتم.
امروز که دوباره می‌گشتم به گزارشی برخوردم که پس از هفت اکتبر گروهی از نویسندگان چک خطاب به دولت نوشته و ضمن قائل شدن حق زندگی برای فلسطینی‌ها، از موضع آن کشور در دفاع از موجودیت اسرائیل دفاع کرده بودند. ظاهرا در مقابل جمعی از روشنفکران چک از موضع دولتشان در دفاع از اسرائیل انتقاد کرده بودند.
به نظرم در فضای روانی هفت اکتبر پیوستن به چنین بیانیه‌ای برای او عجیب نیست، اما تردید ندارم که او اگر این روزها را در تندرستی می‌دید -او پس از سال‌ها بیماری سخت در گذشته است- به یکی از منتقدان رفتار اسرائیل در غزه تبدیل می‌شد، شاید هم این ایده از دنیا رفت که چرا انسان‌هایی که از دل فاجعه‌ای هولناک برآمدند، خود فاجعه‌ای هولناک آفریدند.
👏4
وبسایت «سایبراسکوپ» در گزارشی به نقل از محققان دانشگاه تورنتو فاش ساخت که شبکه هماهنگی از حساب‌های شبکه‌های اجتماعی تحت هدایت اسرائیل در روزهای حمله نظامی این کشور به ایران و جنگ ۱۲ روزه، با انتشار ویدیوهای جعلی و محتواهای تولیدشده توسط هوش مصنوعی تلاش می‌کردند که مردم ایران را به شورش علیه حکومت جمهوری اسلامی وادارند.

گزارش این وبسایت حوزه امنیت سایبری در واشنگتن به تحقیقات اخیر «سیتیزن لب» که نهادی وابسته به دانشگاه تورنتو است استناد می‌کند و می‌گوید این نهاد غیرانتفاعی در تحقیقاتی به همراه پژوهشگران موسسه «دارن لینویل» که تحقیقاتشان بر حوزه جعل اطلاعات در شبکه‌های اجتماعی متمرکز است، دریافته‌اند کارزار مورد حمایت اسرائیل متشکل از حدود پنجاه حساب کاربری در شبکه اجتماعی ایکس بوده که سال ۲۰۲۳ ایجاد شده بودند اما فعالیتشان تا امسال کم‌رنگ بود.

سایبراسکوپ می‌نویسد که در روزهای ابتدایی این جنگ، کارزار یادشده مورد حمایت اسرائیل تصاویر و ویدیوهایی از منابع نامشخص منتشر کرد که وانمود می‌کرد ایران در حال فروپاشی و آشوب است.

ادامه این گزارش را در وبسایت نیماد بخوانید.
همیشه وقتی در اتوبوس، در مسیر هجده ساعته‌ی هرات تا کابل هستم، زمان را به سه دوره‌ی شش‌ساعته تقسیم می‌کنم و بعد از پایان هر دوره به خودم می‌گویم: «معصومه! یک مرحله گذشت. طاقت بیار!» برای این که هجده ساعت نشستن روی صندلی را تحمل کنم، گوشی‌ام را به اندازه‌ی کافی پر از کتاب و پادکست و فیلم‌های مورد علاقه‌ام می‌کنم. یک کتاب سبک هم می‌گذارم داخل کیف دستی‌ام.

این‌ها چیزهایی است که حواسم را از بیابان‌های کسالت‌بار بی‌انتها، از ازدحام درهم این جاده‌ی غبارآلود فرسوده، از تماشای ملال‌آور کامیون‌ها و تریلی‌ها و تانکرهای کُند و کهنه و از وحشتِ تماشای کوه‌های حیرانی که در دوردست‌ها، در آن‌سوی آسمان شب‌زده و تاریک، هیبتی شبح‌گون به خود گرفته‌اند، پرت می‌کند؛ از آن تاریکی ممتد که هرازگاه با نور لامپ‌های رنگی مسافرخانه‌های گِلی بین ‌راهی و یا سایه‌ی مرموز ساختمان‌های نیمه‌کاره‌ در کنار جاده شکافته می‌شود، از صدای جابه‌جای شدن مسافران خسته روی صندلی‌ها، از بوی ماندگی و خستگی که در فضای داخل اتوبوس پیچیده است، از آن نور دلگیر که از چراغ جلو به قسمت راننده و شاگردش می‌تابد... از همه‌ی این‌ها جدایم کند.

و این جدا شدن و خود را مشغول کردن و حواس خود را پرت کردن، شاید نه به خاطر طولانی بودن راه بلکه به خاطر این باشد که افغانستان در طول این مسیر و در این مدت به واقعی‌ترین و عریان‌ترین شکل، خود را نشانم می‌دهد. به شکلی آن‌قدر نزدیک و آشکار و واقعی که طاقتش را ندارم. مثل دختری که کنار بستر مادر بیمارش چشمش به زخم‌های چرک‌آلود، به استخوان‌های بیرون‌زده و پوست زرد و کبود مادرش می‌افتد و شاهد لحظات دردکشیدن اوست.

این مسیر به صورت بی‌رحمانه‌ای آن‌چه را که بر افغانستان رفته است آشکار می‌کند. و به صورت بسیار تلخی این واقعیت را پیش چشم انسان افغانستانی مهاجر می‌گذارد که وطنش، زادگاهش تا چه اندازه از جهان عقب نگه‌داشته شده و چقدر محروم و بی‌پناه و تنها و رهاشده‌ است. این حجم از نداشتن و رنج حاصل از آن، در عین این که ترحم‌برانگیز و بی‌اندازه غم‌انگیز است انسان افغانستانی مهاجر را با خودش به تکلیف می‌اندازد که که آیا توان ماندن در این جغرافیای آکنده از ویرانی و تباهی و تهدید را دارد؟ میان این دشت‌های مرموز بی‌پایان و این کوهستان‌های درهم‌پیچیده‌‌ی غیرقابل نفوذ می‌تواند تاب بیاورد؟ کجا ارزش عمرش را دارد؟ این وطن غریبه‌ی هزاردرد یا سرزمین‌های دوردستی که نوید می‌دهند، مرزهایشان مانع سرایت رنج افغانستان و افغانستانی بودن می‌شوند؟

آدم افغانستانی با وطن خود، با جایی که به آن نسبت داده می‌شود، چه کند؟ برود یا بماند؟ چرا وقتی می‌ماند، غم این کشور او را به ستوه می‌آورد و وقتی می‌رود بی‌قراری برای این سرزمین جان به لبش می‌کند؟ به راستی چیست وطن؟ خدا وقتی آدم‌ها را می‌آفرید درباره‌ی نسبت آدم‌ها با خاکشان چه فکری می‌کرد؟

پاموک در همان اوایل کتاب «استانبول»ش می‌گوید: «سرنوشت شهر، سرشت انسان است.» و شاید همین است. رابطه‌ی آدم با خاک وطنش شاید چیزی باشد شبیه رابطه‌ی او با تقدیرش و شاید آدمی همان کسی می‌شود که وطن اوست و وطن او همانی می‌شود که خود اوست.

هر چه که هست، بی‌قراری‌های من در این جاده‌های طولانی شب‌گیر از هرات گرفته تا هلمند و قندهار و دلآرام و زابل و غزنی و کابل، از بامیان تا دایکندی و بهسود و میدان وردک و جلریز به من ثابت کرده است که قطعا سرنوشت افغانستان، سرشت و سرنوشت من هم هست.

#از_افغانستانی_بودن
20💔3
Forwarded from نشر اگر
👍1
4
علی‌اصغر سیدآبادی
Photo
دیشب شمال خوزستان جاده خاکی سنگلاخ رفتیم. برگشتنی از زیر ماشین صدایی می‌آمد. فکر کردم خار و خسی چسبیده به ماشین و صدا می‌دهد. کنار جاده ایستادم و با چراغ‌ قوه زیر ماشین را نگاه کردم. رشته سیم‌هایی با بست آویزان شده بود و روی زمین کشیده می‌شد. با هوش مصنوعی سر و کله زدم و حدس زدیم که مربوط به سنسور اکسیژن باشد.
صبح زود باید راهی تهران می‌شدیم. با ترس و لرز برگشتیم اقامتگاه. امکان رفتن زیر ماشین نبود، اما با هر زور و زحمتی بود، سیم‌ها و بستش را با کش سر بستم تا روی زمین کشیده نشود.
اولین مکانیکی‌ها در شهر بیدرویه( شمال خوزستان) بود و ما ۹-۱۰ کیلومتر فاصله داشتیم.
با مراقبت رفتیم تا رسیدیم جلوی ردیفی از تعمیرگاه و تعویض روغن و …..
تا از ماشین پیاده شدم، جوان رعنایی که در عکس می‌بینید، پرسید چی شده؟
ماجرا را گفتم. گفت: مال سنسور اکسیژنه. شانس آوردی که قطع نشده وگرنه می‌ماندی و بعد جلوی تعمیرگاهی را که درش بسته بود نشان داد و گفت بیا روی چاله. تا من ماشین را ببرم روی چاله در تعمیرگاه باز شد و استاد رفت زیر ماشین و مشغول شد. با سیم فلزی سیم‌ها را محکم کرد تا سر فرصت ببرم درستش کنم.
هر کار کردم دستمزدی قبول نکرد و گفت کاری نداشت. گفتم عکسی بگیرم. به اکراه قبول کرد.
ما تازه رسیدیم تهران. می‌خواستم از لطف استاد بهمن تشکر کنم و تشخیص سریعش را یادآوری کنم.
شاید کاری که او‌ برای ما کرد از نظر خودش کاری کوچک و کم‌اهمیت باشد، اما تاثیرش در ما بسیار مهم بود.
امیدوارم کسب و کارش همیشه پررونق باشد.

* ماجرای سفر خوزستان و آدم‌های نازنین این سفر را سر فرصت باید بنویسم.
25👍7👏3
Forwarded from نشر اگر
به‌زودی از نشر اگر
@agarpub
میهن‌دوستی تنوع‌گرا و محیط‌زیستی

امروز در نشست « وطن و جنگ» همراه با حسین شیخ‌رضایی، سالار کاشانی و جبار رحمانی مهمان انجمن جامعه‌شناسی بودیم در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به دبیری سمیه توحیدلو.

درباره‌ی« پدیدار ایران در ذهن ایرانیان» حرف زدم.
در آغاز گفتم که سخن گفتن درباره‌ی ایران موضوعی میان‌رشته‌ای است که از علومی مانند تاریخ، ادبیات، ژنتیک، علوم سیاسی، جامعه‌شناسی بویژه جامعه‌شناسی تاریخی و جامعه‌شناسی حافظه‌ی جمعی باید استفاده کرد.


سپس توضیح دادم که شعر را می‌توان بازتاب دهنده‌ی ذهن ایرانیان دانست و تلاش کرده‌ام در متون ادبی و بویژه شعر مفهوم ایران را دنبال کنم و تحولات معنایی آن را مرور کنم.

گفتم که نخستین بار در متون مکتوب اوستایی نام ایران در معنای دینی و قومی و سپس جغرافیایی به کار رفته است. در متون دوره ساسانی ایران معنای واحد جغرافیای سیاسی با مرزهای مشخص به خود گرفته است و تا امروز هیچ قرنی را نمی‌توان پیدا کرد که شاعرانی نام ایران را در شعرشان نیاورده باشند و ایران در معنای یک کشور، مفهومی است که صدها سال استمرار داشته و حتی وقتی ایران در اشغال بیگانگان بود، ایده و رویای ایران از بین نمی‌رفته و در شعرهای شاعران حفظ می‌شد.

از قرن هفتم تا دهم بسامد کلمه ایران در شعرها کاهش دارد، اما دلیلش پاک شدن نام ایران از حافظه جمعی نیست، بلکه در تحول شعری است. سبک برون‌گرا و طبیعت‌ستا و صریح و روشن خراسانی جای خود را به شعر عرفانی می‌دهد که فارغ از جهان مادی است.
با این حال شعر شاعران بزرگ عرفانی مثل حافظ اگرچه خالی از نام ایران است، سرشار از ارجاع به قصه‌ها و اسطوره‌های ایرانی است. ارجاع اشاره‌وار به این اسطوره‌ها نشان می‌دهد که مخاطب از سیاوش و جمشید و جام جم و … شناخت کافی و کامل دارد.

 درباره اهمیت شاهنامه در استمرار نام ایران حرف زدم و گفتم که اگر قائل به نظریه ایرانی ملت باشیم، فردوسی در شاهنامه آن را صورت‌بندی کرده است. با همه اهمیتی که فردوسی در احیای زبان فارسی امروزی دارد و با همه‌ی اهمیتی که زبان فارسی دارد، او هیچ گاه از زبان فارسی به عنوان عنصر هویت ایرانیان استفاده نکرده است و به رغم این «ترک و ترکان» جای تورانیان نشسته است، اما به جای ایرانیان زبان با دینشان ننشسته است و چند بار وقتی از لشکر ایران اسم برده نام اقوام مختلف آمده است.
سپس به داستان شگفت زال اشاره کردم که مروج دگرپذیری است و حاصل ازدواج او به رودابه- که در شاهنامه تازی و از تخمه‌ی اهریمن و ضحاک شمرده می‌شود، رستم است. یعنی بزرگ‌ترین قهرمان و پهلوان ما دو رگه است و یک رگش تازی است و یکی بهترین پادشاهان شاهنامه دو رگه و یک رگش ترک است.
پس از شاهنامه در همه‌ی قرن‌ها حتی وقتی ایران در اشغال بود، مفهوم ایران در معنای یک کشور در شعر استمرار پیدا کرده است. منظومه‌هایی به تقلید از شاهنامه سروده شده و از قرن هفتم بارها و بارها شاهنامه در دربارها- که گاه بیگانه بودند- نگارگری شده است از جمله در دوره ایلخانان مغول که به تشویق شاعران و نویسندگان به پشتیبانان ایران یکپارچه تبدیل شدند، رویایی که در دوره نادر شاه افشار و پس از آن در دوره صفوی تحقق یافت.

به گروه‌هایی که معتقدند ملت ایران در دوره پهلوی ساخته شده است، داشتم و گفتم این بحث‌ها تحت تاثیر اروپامداری است و در ایران و برخی دیگر از کشورها که دارای ملت‌های قدیم هستند، الزاما تجربه اروپا و ملت‌سازی اجباری تکرار نشده است.
به خطر ناسیونالیسم دینی داشتم و به فاجعه‌ای که اسرائیل به عنوان تنها ناسیونالیسم دینی آفریده است، اشاره‌ای گذرا داشتم.

در پایان گفتم که برخی گروه‌های سیاسی فکر می‌کنند، اگر فلان گروه را به دریا بریزند، ایرانیان سعادتمند می‌شوند. برخی می‌خواهند، چپ‌ها، برهی سلطنت‌طلب‌ها و برخی مذهبی‌ها را به دریا بریزند. هیچ گروهی را نمی‌توان به دریا ریخت.
در ایران نه دین به تنهایی، نه زبان به تنهایی نمی‌توانند مبنای هویت ملی باشند. شاید بتوانیم روی جغرافیا به عنوان مبنایی حداقلی توافق کنیم.
اضافه کردم که وقتی از جغرافیا حرف می‌زنم، با همه محتویات آن است، ساکنان، تاریخ، فرهنگ، خاطره‌های جمعی و ….
و تاکید کردم که بقای ما انسان‌ها در چارچوب ملی مستلزم بقای طبیعت است. بنابراین نیاز ما یک جور میهن‌دوستی محیط زیستی و از نظر انسانی تنوع‌گراست.

خانم توحیدلو هم خلاصه‌ای از سخنرانی من و دیگر دوستان ارائه کرده‌اند:

https://www.tg-me.com/smtohidloo/509
👍21
Audio
فایل صوتی سخنرانی علی‌اصغر سیدآبادی با عنوان « پدیدار ایران در ذهن ایرانیان»
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
کتاب دماوند را به دوستانتان، به‌خصوص دانشجویان دانشگاه تهران و بقیه دانشگاه‌های مرکز شهر، معرفی کنید.

کتاب دماوند در ۹۰ متری دانشگاه تهران
۹ هزار کتاب نو
۸ هزار کتاب دست‌دوم
۴ هزار کتاب دوم
و فضایی برای ساعت‌ها نشستن و کتاب‌خواندن

منتظرتان هستیم.
.
3
موزه‌ی عروسک‌های ملل و موزه‌ی عروسک و فرهنگ ایران یکی از نهادهای موثر فرهنگی تهران است که به همت دو متخصص ادبیات کودک و نوجوان مسعود ناصری و علی گلشن فعالیت می‌کرد.
فعالیت‌های آموزشی و تسهیلگرانه در این فضا در شکل دادن به دنیای کودکان و بزرگسالان و خلق تجربه‌های جدید بسیار موثر بود و هست، برای من اما این نهاد از زاویه‌ای ملی اهمیت دارد.
علاقه‌ای این دو دوست بزرگوار به فرهنگ و محیط زیست ایران و خلق تجربه و تولید اثر با این عشق و علاقه، یکی از سرمایه‌های فرهنگی است که در این روزگار باید برای حفظ و پایداری آن کوشید.
به رغم اهمیت و ضرورت چنین موضوعی در این روزگار، شهرداری تهران با پس گرفتن فضایی که در اختیار این موزه بود، عملا کار را متوقف کرده است.
خوشبختانه دوستان ابتکاری به خرج داده‌اند و برای تامین فضای موزه دست یاری به سوی من و شما دراز کرده‌اند.
امیدواریم این ابتکار به تامین فضای دائمی موزه بیانجامد.
3👏1
2025/10/21 09:27:58
Back to Top
HTML Embed Code: