Telegram Web Link
تنهایی بسان اشباح تیره در سایه‌ی دخترک
جز مز های گریخته شکلی به جای نمینهند
اشک ها گاه و بی گاه یادی میکنند
تنها کلام بغض در پهلوی باد زوزه میکشد
گویی به بالین خود خنجری آغوش کشیده است
اما فلک‌کشیدن ذهن ارمغان تمامی کشیدن هایش است
مدام بر تپش ضربان های ناشنیده میجنبد
اما چنین میگمارد که گویی نخواهد تپیدن دگر
بار گردش چنان غریب شده که نهان های پنهان نیز کبود شده
نمد ها زیر بالین و بستر چشمانش
نم نمکی تر شدگی و خیس خوردگی باران را گویا شده
شدن ها و نشدن ها دگر بار زمره‌ی خاموش ذهن گشته
و هیچ جز بودن جسم ملال آور نگشته
چون تب و تاب یخ زدگی کالبد ذهن دستان به لرزه سوزش کردند
چون تنهایی تک درخت بید
در خشک شدگی چشم به جهان دوخته
گویی تهی ها نبودن ها بوده و بس
لیکن تلألو بودن ها خاکستر وردش گشته
گمراهی ذهن پوچی درونش را به رخ داده
های و هوی های نمدار زخم های خشکش را بار دگر درد فزون کرده
2025/10/27 02:23:59
Back to Top
HTML Embed Code: