@ShamlouHouse
Shamlou, Shajarian
■ رباعیات خیام | دکلمه‌ی احمد شاملو، آواز محمدرضا شجریان، موسیقی فریدون شهبازیان | کانال تلگرام احمد شاملو

@ShamlouHouse
@ShamlouHouse
Shamlou, Shajarian
■ رباعیات خیام | دکلمه‌ی احمد شاملو، آواز محمدرضا شجریان، موسیقی فریدون شهبازیان | کانال تلگرام احمد شاملو

@ShamlouHouse
❑ شب‌بیداران


همه شب حیرانش بودم،
حیرانِ شهرِ بیدار
که پیسوزِ چشمانش می‌سوخت و
اندیشه‌ی خوابش به سر نبود

و نجوای اورادش
لَخت لَخت
آسمانِ سیاه را می‌انباشت
چون لَتِرمَه باتلاقی‌دمه بوناک
که فضا را.

حیران بودم همه شب
شهرِ بیدار را
که آوازِ دهانش
تنها
همهمه‌ی عَفِنِ اذکارش بود:
شهرِ بی‌خواب
با پیسوزِ پُردودِ بیداری‌اش
در شبِ قدری چنان،
در شبِ قدری.

ـ□

گفتم: «بنخفتی، شهر!
همه شب
به نجوا
نگرانِ چه بودی؟»
گفتند:
«برآمدنِ روز را
به دعا
شب‌زنده‌داری کردیم.
مگر به یُمنِ دعا
آفتاب
برآید.»

گفتم: «حاجت‌ْروا شدید
که آنک سپیده!»

به آهی گفتند: «کنون
به جمعیتِ خاطر
دل به دریای خواب می‌زنیم
که حاجتِ نومیدانه
چنین معجزآیت
برآمد.»


۸ فروردینِ ۱۳۷۳

■ شعر شب‌بیداران | از دفتر مدایح بی‌صله | ضمیمه: شعر با صدای احمد شاملو | کانال تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو


@ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
❑‌ نوروز در زمستان


سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
بی‌خبر می‌آید
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.

در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.

سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.



نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲

■ شعر نوروز در زمستان | از دفتر حدیث بی‌قراری ماهان | کانال تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو

@ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
Forwarded from بارو
֎ دستان ماماچه‌پلیدک
⸎ پژمان واسعی ⸎ ستون: بوطیقای شعر آزاد
※ از دفتر دهم بارو


خلاصه‌ی احوال

چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقه‌ی ِ راه‌ام کند.

با اذان ِ بی‌هنگام ِ پدر
به جهان آمدم
در دستان ِ ماماچه‌پلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.

هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.


۴ آبان ۱۳۷۱



شعر خلاصۀ احوال نام دارد: گوینده از پدرش یاد می‌کند، از لحظۀ تولدش و چند کلمه‌ای از احوالش. برای کشف ارتباط اجزای شعر با یکدیگر و ارتباط هر جزء با کلیت شعر، اول باید این گوینده (پرسونا) را شناسایی کرد.

بند نخست اعترافی از سرِ ندامت است. گوینده چه جرمی مرتکب شده که خود را سزاوار چنین سرزنشی می‌داند؟

بند دوم ظاهراً توضیحی در این باب ندارد. آنچه رخ داده، مقدر و کاملاً خارج از اختیار او بوده است. با این حال می‌توان گفت او چنان از زندگی خویش شرمسار یا ناخشنود است که حتی پدرش را به‌طعنه ملامت می‌کند.[۱] اما چرا اذان پدر «بی‌هنگام» است؟ آیا اشاره به نابه‌هنگامیِ (anachronism) مذهب در دنیای مدرن دارد؟ همچنین باید پرسید که گناه قابله در این میان چیست که درخور تحقیری چنین مؤکد باشد؟ آیا او وظیفه‌اش را به‌درستی انجام نداده و در نتیجه، زائو از بین رفته است؟ چرا گوینده او را پلید خوانده و ادات تحقیری هم به این صفت چسبانده است؟ با این وصف، آیا «دستان» معنای مکر و توطئه را هم برمی‌تابد؟

بند سوم، با ترجیع و ارجاع به بند نخست، ذهن ما را اندکی به جواب نزدیک می‌کند: گوینده «هوا و اقیانوس و سیاره و خدا» را مصرف کرده و به جای خود/ به جانشینیِ خود («بر جای»)، چیزی باقی نگذاشته است، یا بر این باور است که به‌زودی چیزی بر جای نخواهد ماند (با برداشت آیندۀ محقق‌الوقوع از فعل ماضی مطلق).

می‌توان «هوا» و «اقیانوس» و «سیاره» را کنایه از زمین، و خدا را کنایه از آسمان گرفت یا سه تای نخست را کنایه از سه آخشیجِ هوا و آب و خاک تلقی کرد و بر این اساس، «خدا» را (که بر خلاف سه تای دیگر اسم معناست) آخشیج چهارم گرفت: آتش (عنصر برتر و اثیری)، هدیۀ هفائیستوس (صنعتگری) یا هدیۀ پرومته (دانایی)، و خلاصه همان وجه تمایز انسان از دیگر موجودات و بارقۀ خدایگونگی انسان یا حتی آتش عشق؛ و کل بند سوم را چنین تعبیر کرد: من (= انسان مدرنِ مجهز به تکنولوژی) زیست‌بوم خود را (با مصرف بی‌رویه و جنگ‌افروزی) نابود کردم و پس از من چیزی به جانشینی من نماند (یا نخواهد ماند) که حتی نفرینم کند. این مضمونِ آخرالزمانی بارها در ادبیات مدرن جهان (زمین سوختۀ الیوت) و در شعر دیگر شاعران ایرانی (آیه‌های زمینی فروغ) و در شعر دیگری از خود شاملو (به طریقی رندانه و ریشخندآمیز) به نام The Day After ترسیم شده و چنین اعتراف نادمانه‌ای در اشعار دیگر او (قناری گفت …، در آستانه، و پس آن‌گاه زمین به سخن درآمد) نیز سابقه دارد.


کلیک کنید: ادامهٔ متن


برای خواندن مطالب به تلگرام «بارو» بپیوندید.

Baru Website | ❖ Telegram
Forwarded from بارو
دفتر یازدهم بارو منتشر شد.

دفتر یازدهم بارو در روزهایی منتشر می‌شود که همچنان اخبارِ خودکشی و مرگ و قتل از گوشه و کنار سرزمین به گوش و چشم می‌رسد. روزی آن نویسندهٔ بزرگ گفته بود که: «نوشتن، بیرون جهیدن است از صف مردگان»، امروز شاید بتوان گفت که «نوشتن باقی‌ماندن است در صفِ زندگان». به این دفتر، هر متن را می‌توان کوششی در باقی‌ماندن تصور کرد. همچنین، این دفتر همزمان با سالگشتِ درگذشتِ یکی از دو مؤسسِ بارو، احمد شاملو، منتشر می‌شود. در دفتر یازدهم بارو ۵۰ نویسنده نوشته‌اند:

م. ف. فرزانه | داریوش آشوری | یارعلی پورمقدم | محمود حدادی | محسن یلفانی | کاظم کردوانی | ناصر زراعتی | فرشته مولوی | زهرا خانلو | کامران بزرگ‌نیا | رضی هیرمندی | محمدرضا پورجعفری | نسیم خاکسار | نجم کاویانی | حسن هاشمی میناباد | مژده الفت | احمد خلفانی | علیرضا سیف‌الدینی | صالح نجفی | سودابه اشرفی | فاطمه ترابی | عبدالمجید احمدی | سپیده فرخنده | ناصر نبوی | پژمان واسعی | یاشار جیرانی | علی صدر | فریدون مجلسی |بهزاد ملک‌پور | مسعود کدخدایی | سروش سیدی | محبوبه موسوی | محمد قاسم‌زاده | نگین کیانفر | لیلا سامانی | مریم پوراسماعیل | عباس سلیمی آنگیل | اسفندیار آدینه | ارسلان فصیحی | احسان راستان | آرام قریب | حامد باشه‌آهنگر | کیانوش اخباری | وازریک درساهاکیان | داریوش شاهین‌راد | حمیدرضا توکلی | احسام سلطانی | گلناز غبرایی | سهراب مختاری | آزاد عندلیبی

بارو همچنان بر پیمانِ آغازینِ خود با خوانندگان ایستاده است: بر هویتِ چندصدایی و مستقل و سانسورناپذیرِ خود استوار است و تا روزی که هست همین خواهد بود. در این دفتر ــــ‌به‌سیاق نشریات عصر مشروطه‌ــــ اقتراحی را با شماری از نویسندگانِ پیش‌کسوت و جوانِ چند نسل و سه کشور از قلمرو زبان فارسی طرح کرده‌ایم: «افق‌ها و بن‌بست‌های پیشِ روی زبان فارسی را چه می‌دانید؟» بخشی از نویسندگان ــ‌بنا به درخواستِ اولیهٔ بارو‌ــ کوتاه و فشرده پاسخ داده‌اند و بخشی بلندتر. این اقتراح قرار بود نخستین اقتراحِ بارو باشد اما وقوع جنبش بزرگ «زن زندگی آزادی» آن را به دومین اقتراح بدل کرد. می‌کوشیم در دفترهای بعدیِ بارو اقتراح‌های دیگری نیز طرح کنیم. ما را به دیگران معرفی کنید. ستونِ ستون‌های بارو شما همراهان بوده‌اید و خواهید بود.

❖ دفتر یازدهم را اینجا بخوانید. [کلیک کنید] ❖


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ برای خواندن مطالب به تلگرام بارو بپیوندید:
Baru Magazine
❑ افق روشن


روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

ـ□

روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری‌ست.
روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل
افسانه‌یی‌ست
و قلب
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست‌داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنج جست‌وجوی قافیه نبرم.


روزی که هر لب ترانه‌یی‌ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم…

ـ□

و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم.


۵ تیرماه ۱۳۳۴


■ احمد شاملو | از دفتر هوای تازه | کانال تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو

@ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
❑ در این بن‌بست


دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
دلت را می‌بویند
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
و عشق را
کنارِ تیرکِ راه‌بند
تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما
آتش را
به سوخت‌بارِ سرود و شعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد


کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس
روزگارِ غریبی‌ست، نازنین
ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


۳۱ تیر ۱۳۵۸


■ شعر و صدای احمد شاملو | از دفتر ترانه‌های کوچک غربت| کانال تلگرام احمد شاملو

ShamlouHouseAhmad Shamlou Twitter
Forwarded from بارو
نعره‌ی اُزگَل ارّه‌زنجیری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پژمان واسعی | ستون: بوطیقای شعر آزاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر یازدهم بارو

خاطره

شب
سراسر
زنجيرِ زنجره بود
تا سحر،

سحرگه
به‌ناگاه با قُشَعْريره‌ی درد
در لطمه‌ی جانِ ما
جنگل
از خواب واگشود
مژگانِ حيرانِ برگ‌اش را
پلکِ آشفته‌ی مرگ‌اش را،
و نعره‌ی اُزگَلِ ارّه‌ زنجيری
سُرخ
بر سبزیِ‌ نگرانِ درّه
فروريخت.

ـ□

تا به کسالتِ زردِ تابستان پناه آريم
دل‌شکسته
به ‌ترکِ کوه گفتيم.

احمد شاملو

در نگاهِ نخست، سخن از خاطرۀ اقامتی شبانه‌ بر بلندای کوهستانی جنگلی است که در آن [از فرطِ سکوت] صدایی جز جیرجیر پیوستۀ زنجره‌ها به گوش نمی‌رسد. سحرگاه آوای نرم زنجره‌ها جای خود را به صدای دیگری می‌دهد: غرّشِ زمخت و جگرخراشِ ارّه‌برقی که چشمِ جنگل را از خواب می‌گشاید تا در نهایتِ بهت‌زدگی شاهدِ زوالِ خویش باشد. سرانجام، گوینده و همراهانش که این صدا را، همراه با شوکِ ناشی از درد، [گویی] در عمقِ جانِ خود حس کرده‌اند کوهستانِ خنک و سرسبز را ترک می‌گویند و به دامنه‌های زرد و کسالت‌بار پناه می‌برند.

مسلّم است که این نه شعری بوم‌گرایانه در اعتراض به قطعِ درختان بلکه مانندِ غالبِ سروده‌های شاملو شعری سیاسی است[۱]. نگاهی به تصاویرِ شعر بیندازیم:

شب = ظلمت، اختناق
زنجیر = بند، اسارت
جنگل = همبستگی / اتّحاد ملّی
ارّه = خشونت، تخریب

کلیک کنید: ادامهٔ متن


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام و اینستاگرام «بارو» بپیوندید.

Instagram:
Baru.ir | Telegram: Baru
خطابه‌ی آسان، در امید
به رامین شهروند


وطن کجاست که آوازِ آشنای تو چنین دور می‌نماید؟
اُمید کجاست
تا خود
جهان
به قرار
بازآید؟

هان، سنجیده باش
که نومیدان را معادی مقدر نیست!

ـ□

معشوق در ذره‌ذره‌ی جانِ توست
که باور داشته‌ای،
و رستاخیز
در چشم‌اندازِ همیشه‌ی تو
به کار است.
در زیجِ جُستجو
ایستاده‌ی ابدی باش
تا سفرِ بی‌انجامِ ستارگان بر تو گذر کند،
که زمین
از اینگونه حقارت‌بار نمی‌مانْد
اگر آدمی
به هنگام
دیده‌ی حیرت می‌گشود.

ـ□

زیستن
و ولایتِ والای انسان بر خاک را
نماز بردن؛
زیستن
و معجزه کردن؛
ورنه میلاد تو جز خاطره‌ی دردی بیهوده چیست،
هم از آن دست که مرگت؟
هم از آن دست که عبورِ قطارِ عقیمِ اَسترانِ تو
از فاصله‌ی کویری میلاد و مرگت؟

مُعجزه کن مُعجزه کن
که مُعجزه
تنها
دست‌کارِ توست
اگر دادگر باشی؛
که در این گُستره
گُرگانند
مشتاقِ بردریدنِ بی‌دادگرانه‌ی آن
که دریدن نمی‌تواند. ــ
و دادگری
معجزه‌ی نهایی‌ست.

و کاش در این جهان
مردگان را
روزی ویژه بود،
تا چون از برابرِ این همه اجساد گذر می‌کنیم
تنها دستمالی برابرِ بینی نگیریم:
این پُرآزار
گندِ جهان نیست
تعفنِ بی‌داد است.

ـ□

و حضورِ گرانبهای ما
هر یک
چهره در چهره‌ی جهان
(این آیینه‌یی که از بودِ خود آگاه نیست
مگر آن دَم که در او درنگرند) ــ

تو
یا من،
آدمی‌یی
انسانی
هر که خواهد گو باش
تنها
آگاه از دست‌کارِ عظیمِ نگاهِ خویش ــ
تا جهان
از این دست
بی‌رنگ و غم‌انگیز نماند
تا جهان
از این دست
پلشت و نفرت‌خیز نماند.

ـ□

یکی
از دریچه‌ی ممنوعِ خانه
بر آن تلِّ خشکِ خاک نظر کن:
آه، اگر امید می‌داشتی
آن خُشکسار
کنون اینگونه
از باغ و بهار
بی‌برگ نبود
و آنجا که سکوت به ماتم نشسته
مرغی می‌خوانْد.

ـ□

نه
نومیدْمردم را
معادی مقدّر نیست.
چاووشیِ‌ امیدانگیزِ توست
بی‌گمان
که این قافله را به وطن می‌رساند.


۲۳ تیرِ ۱۳۵۹


■ شعر احمد شاملو | از دفتر ترانه‌های کوچک غربت| کانال تلگرام احمد شاملو

Telegram Twitter
جنبشِ شاخه‌یی
از جنگلی خبر می‌دهد
و رقصِ لرزانِ شمعی ناتوان
از سنگینیِ پابرجای هزاران جارِ خاموش...

Ahmad Shamlou
فصلِ دیگر


بی‌آن‌که دیده بیند،
در باغ
احساس می‌توان کرد
در طرحِ پیچ‌پیچِ مخالف‌سرای باد
یأسِ موقرانه‌ی برگی که
بی‌شتاب
بر خاک می‌نشیند.

ـ□ 

بر شیشه‌های پنجره
آشوبِ شبنم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآیی و در خویش بنگری.

با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه‌خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیای اخگری.

ـ□

این
فصلِ دیگری‌ست
که سرمایش
از درون
درکِ صریحِ زیبایی را
پیچیده می‌کند. 

یادش به خیر پاییز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که برپا
در دیده می‌کند!

 ـ□

هم برقرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی‌سال: 

خاموش
خود
منم!

مطلب از این قرار است:
چیزی فسرده است و نمی‌سوزد
امسال
در سینه
در تنم!


 ‏۱۳۴۹

■ از دفتر شُکفتن در مِه || ضمیمه: شعر با صدای احمد شاملو | موسیقی اسفندیار منفردزاده | کانال تلگرام احمد شاملو

Telegram Twitter
Forwarded from بارو
مژده به همراهان بارو: به‌زودی نسخهٔ الکترونیک دو شمارهٔ آغازین بارو در وب‌سایت بارو منتشر می‌شود. آن دو شماره در آذرماه سال ۱۳۴۵ منتشر شده بود و دهه‌هاست که در شمارِ نشریاتِ نایاب است. شمارهٔ ۱ و ۲ بارو با سردبیری احمد شاملو و یدالله رؤیایی منتشر شده بود و صاحب‌امتیاز وقت آن دکتر هوشنگ کاووسی بود. در این دو شماره مطالب مختلفی از این نویسندگان به چشم می‌خورد: فرانتس کافکا، آلبر کامو، میخائیل شولوخوف، سرگئی اسمیرنوف، سهراب سپهری، م. آزاد، غلامحسین ساعدی، مهشید امیرشاهی، احمد شاملو، یدالله رؤیایی و...

شورای سردبیری بارو از خانم آیدا سرکیسیان (شاملو) سپاسگزار است که نسخهٔ کاغذی این دو شماره را در اختیار بارو قرار دادند تا به دست خوانندگان برسد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

◄ به تلگرام «بارو» بپیوندید.

► Website | Telegram | Instagram
جنگ «دولتی» جنگی غم‌انگیز و وحشتناک است، جنگی است که نه‌فقط انسانی و بشری نیست، بلکه حتا حیوانی و بهیمی نیز نامیده نمی‌تواند شد؛ جنگ گلادیاتورها، جنگ بردگان، جنگ مصروعان و ابلهان است، راستش معلوم نیست چه‌جور جنگی است، این‌قدر هست که سربازان و قهرمانان آن به هیچ‌روی یکدیگر را «دشمن» نمی‌دانند و این در جنگ، غم‌انگیزترین چهره‌ی بردگی است! بردگیِ آدم‌هایی که برای خاطر سیاست‌باف‌ها و سوداهای ارضی یا عقیدتیِ کسانی که هرگز منافع‌شان با منافع مردم در یک جهت نبوده است، گله‌وار به جنگ اعزام شده‌اند.


■ احمد شاملو | از مهتابی به کوچه [مجموعه مقالات] | کانال تلگرام احمد شاملو

Telegram Twitter
❑ باران


تارهای بی‌کوک و
کمانِ بادِ ولنگار

          باران را
          گو بی‌آهنگ ببار!

غبارآلوده، از جهان
تصویری باژگونه در آبگینه‌ی بی‌قرار

          باران را
          گو بی‌مقصود ببار!

لبخندِ بی‌صدای صد هزار حباب
در فرار

          باران را
          گو به‌ریشخند ببار!

ـ□

چون تارها کشیده و کمان‌کشِ باد آزموده‌تر شود
و نجوای بی‌کوک به ملال انجامد،
باران را رها کن و
خاک را بگذار
                تا با همه گلویش
                                    سبز بخواند

          باران را اکنون
          گو بازیگوشانه ببار!


۲۶ دیِ ۱۳۵۵، رم


■ از دفتر دشنه در دیس | شعرِ احمد شاملو | کانال تلگرام احمد شاملو


Telegram Twitter
از زخم قلب آبایی، شعر و صدای احمد شاملو
Ahmad Shamlou
بین شما کدام
ـــــ‌بگویید!ـــــ
بین شما کدام
صیقل می‌دهید
سلاحِ آبایی را
برای
روزِ
انتقام؟


شعر و صدای احمد شاملو

Telegram Twitter
❑‌ نوروز در زمستان


سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.

سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.

سالی
نوروز
بی‌خبر می‌آید
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.

در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.

سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.



نوروزِ ۱۳۵۶ و پاییزِ ۱۳۷۲

■ شعر نوروز در زمستان | از دفتر حدیث بی‌قراری ماهان | تلگرام و صفحهٔ توییتر احمد شاملو

Ahmad Shamlou
@ShamlouHouse
Ahmad Shamlou, Hafez
ای صبا نکهتی از خاکِ رهِ یار بیار
ببر اندوهِ دل و مژدهٔ دلدار بیار

■ غزل حافظ شیراز | روایت و صدای احمد شاملو | موسیقی فریدون شهبازیان | کانال تلگرام احمد شاملو

@ShamlouHouse
Forwarded from Gama | گاما
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
■ فضیلت هنرمند است که در این جهان بیمار به دنبال درمان باشد نه تسکین، به دنبال تفهیم باشد نه تزیین، طبیب غم‌خوار باشد نه دلقک بیعار.

@ShamlouHouse
2024/05/16 12:50:50
Back to Top
HTML Embed Code: