Telegram Web Link
«نتیجه‌ی این حقیقت که خدا هیچ چیز به‌جز طبیعت نیست و این‌که این طبیعت حاصل جمع نامتناهی تعدادی نامتناهی از صفاتی موازی است، فقط این نیست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی خدا نمی‌ماند، بلکه این هم هست که هیچ حرفی برای گفتن درباره‌ی مشکل بزرگی باقی نمی‌ماند که کل فلسفه‌ی غرب را از ارسطو تا، بالاخص، دکارت به خود مشغول داشته است: مسأله‌ی معرفت، و همبسته‌ی دوگانه‌ی آن، یعنی سوژه و ابژه یا عالم و معلوم. این مرافعه‌های بزرگ، که این همه بحث برانگیخته‌اند، به هیچ کاهش می‌یابند. هومو کوگیتات، ″انسان فکر می‌کند″، همین و بس؛ این مشاهده‌ی یک واقع‌بودگی است، واقع‌بودگی ″این همین است که هست″، واقع بودگی قسمی es gibt که پیش از هایدگر مطرح شده است و واقع‌بودگی اتم‌های فروآینده‌ی اپیکورس را به یاد می‌آورند. فکر چیزی نیست جز توالی حالات صفت ″فکر″، و ما را نه به یک سوژه یا ذهن شناسنده، بلکه چونان که توازی خوب ایجاب می‌کند، به توالی حالات صفت ″بعد″ ارجاع می‌دهد.»

@Spaph

لویی آلتوسر، جریان زیرزمینی مواجهه
«فلسفه جغد مینروایی نیست که پس از تحقق تاریخ، به منظور تجلیل و تکریم پایان خوش آن به پرواز در آمده باشد؛ بلکه گزاره‌ی سوبژکتیو، میل و عملی است که در رخداد به کار می‌رود.»

@Spaph

آنتونیو نگری و مایکل هارت، امپراتوری
«دوست داشتن یعنی جست‌وجوی راهی برای شرح‌وبسط این جهان‌های ناشناخته‌ای که در بطن معشوق جای دارند. به همین دلیل است که به آسانی عاشق زنانی می‌شویم که از ″جهان″ ما و از سنخ ما نیستند. همچنین از این روست که زنان دوست‌داشتنی اغلب به مناظری گره می‌خورند که به‌خوبی بر آرزوی انعکاسشان در چشمان یک زن واقفیم، اما آنها سپس از منظری چنان رازآمیز انعکاس می‌یابند که عملاً به مناظری ناشناخته و دسترس‌ناپذیر تبدیل می‌شوند: آلبرتین «ساحل و امواج شکسته» را در بر می‌گیرد، ترکیب می‌کند و در هم می‌آمیزد. چگونه می‌توانیم به منظره‌ای وارد شویم که دیگر آنچه می‌بینیم نیست، بلکه، برعکس، منظره‌ای است که درونش دیده می‌شویم: ″اگر او مرا دیده بود، برای او چه معنایی می‌توانستم داشته باشم؟ مرا از چه عالمی برمی‌گزید؟″»

@Spaph

دلوز، پروست و نشانه‌ها
«قطعاً فیلسوف مطلوب‌ترین شرایط را در دولتِ دموکراتیک و در محفل‌هایِ آزاداندیش می‌یابد. اما او هرگز مقاصدش را با مقاصدِ دولت یا اهدافِ محیطِ اجتماعی خلط نمی‌کند، زیرا او خواستارِ آن نیروهایی در اندیشه است که از اطاعت و سرزنش اجتناب می‌ورزند و تصویرِ زندگی را فراسویِ خیر و شر ایجاد می‌کنند، همان معصومیّتِ سخت‌گیرانه‌ای که بدونِ شایستگی یا مجرمیّت است. فیلسوف می‌تواند در دولت‌هایِ گوناگونی اقامت داشته باشد، او می‌تواند محیط‌هایِ اجتماعیِ متنوعی را تسخیر کند، اما به شیوه‌یِ یک گوشه‌نشین، یک سایه، یک مسافر، یا ساکنِ مهمان‌خانه.»

@Spaph

دلوز، اسپینوزا: فلسفه عملی
«به‌علاوه چون در خود و خارج از خود، وسایل کثیری را می‌یابد که وی را تا حد زیادی یاری می‌کنند تا به آن‌چه برای‌اش مفید است نایل آید - مثلاً چشم‌ها که برای دیدن مفید است، دندان‌ها برای جویدن، سبزی‌ها و حیوانات برای خوردن، خورشید برای روشن کردن و دریا برای پروراندن ماهی - لذا معتقد می‌شود که همه‌ی اشیای طبیعی برای این به وجود آمده‌اند که به وی فایده برسانند. و از آن‌جا که می‌داند که انسان این اشیا را نساخته، بل‌که شناخته است، لذا باور می‌کند که موجود دیگری آن‌ها را به عنوان وسایلی برای استفاده‌ی او پدید آورده است. و از آن‌جا که این اشیا را به عنوانِ وسیله اعتبار می‌کند، بنابراین، به نظرش ناممکن می‌آید که آن‌ها خودشان را خلق کرده باشند، لذا ناگزیر از مقایسه‌ی این‌ها با وسایلی که معمولاً برای خود فراهم می‌آورد، نتیجه می‌گیرد که جهان را فرمان‌روا یا فرمان‌روایانی است، با همان اختیارِ انسانی که همه‌ی اشیا را برای انسان‌ها و فایده رساندن به آن‌ها فراهم می‌آورند.»

@Spaph

اسپینوزا، اخلاق
به طور معمول افراد عادت دارند مدام ناکامی‌هایشان را جمع بزنند. این همان جایی است که افسردگی یا نِوْروز آغاز می‌شود، هنگامی که شروع به جمع‌زدن می‌کنیم: «آه این مشکل، آه آن مشکل». اسپینوزا عکس چنین چیزی را پیشنهاد می‌دهد: به جای جمع‌زدن غم‌هایمان، یکی از شادی‌هایمان را که برای ما واقعاً اهمیت دارد، به عنوان عزیمتگاه موضعی قلمداد کنیم. بدین‌ترتیب، می‌توان مفهوم مشترک را شکل داد؛ می‌توان به فتحی موضعی دست یافت و شادی را گسترش داد. ... در واقع وقتی افراد با خودشان موافقند کمتر حال شما را به هم می‌زنند. اسپینوزا به‌طرز تحسین‌آمیزی گفته، آنچه در زندگی بیش از همه باید از آن ترسید افرادی‌اند که با خود در توافق نیستند. زهر نِوْروز همین است! همه‌گیر شدن نِوْروز. من شرّ خودم را به تو‌ منتقل می‌کنم، وحشتناک است، وحشتناک، بیش از همه کسانی که با خود در توافق نیستند. این‌ها خون‌آشامند. ... این وجه از وجود داشتن بد است. اگر کاری را انجام می‌دهید، طوری انجامش دهید که گویی میلیون‌ها بار دیگر باید انجامش دهید. اگر قادر به خواستن چنین تکراری نیستید، پس کار دیگری کنید.

- ژیل دلوز، جهان اسپینوزا
@SPaPH
قانون قدرتی است از آن فاتح جنگ - لیک هیچکس هرگز واقعاً فاتح جنگ نمی‌شود. در نتیجه، تاریخ خود را به منزله‌ی انبوهی از درگیریها و مواجهات عرضه می‌دارد. به تعبیر دیگر، همچون قسمی دوگانگی و نه قسمی فراشد خطی. و در حقیقت علقه‌ی پیوند میان ماکیاولی و اسپینوزا پارادایمی یگانه و منحصربه‌فرد را تعریف می‌کند که کماکان به ما اجازه می‌دهد مبارزات آینده و پروژه‌ی انقلابی آینده را به گذشته و حال حاضر پیوند بزنیم: آشوب یا حق (seditio sive ius).

آنتونیو نگری، اسپینوزا و ما
@SPaPH
در ستایش تونی

«این تنها راه برای اجتناب از مرگ است: زمان را به دست بگیر، آن را نگه دار، و آن را با مسئولیت پر کن. و هرگاه که به سبب روزمرگی، عادت یا خستگی، یا یأس و خشم، آن را از دست دادی، معنای "اخلاقی" زندگی را از دست داده‌ای. این جاودانگی است. جاودانگی مسئولیت ماست در هر لحظه و هر دم  در برابر زمان حاضر.»
ــ آنتونیو نگری، بازگشت به آینده

@MSandUS

برای خواندن ادامه مطلب، کلیک کنید.
👌2
«فرد خوب یا قوی کسی است که چنان به نحوی سرشار یا شدید می‌زید که ابدیت را طی دوران زندگی‌اش به دست آورده است، به نحوی که مرگ، که همواره امتدادی و بیرونی است، از اهمیت بسیار کمی نزد او برخودار است.»

@Spaph

ژیل دلوز، اسپینوزا: فلسفه عملی
👍2
تونی نگری خود در جایی مسئلۀ ابدیت یا جاودانگی را در پیوند با مسئولیت ما در برابر تک‌تک لحظات زمان تعریف می‌کند. و زندگی، اثرات و تأثیرات مولد و شادی‌بخش وی از همان اوان جوانی تا نود سالگی یکی از جلوه‌های درآویختن به‌غایت مسئولانه با زمان و تبدیل آن به زهدان آفرینش هستی جدید است، مسئولیتی بی‌فروگذاشت که وی را در عین حال بدل به یکی از چهره‌هایی می‌کند که نه‌تنها از سوی جریان مسلط، بلکه از سوی سنت غالب تفکر انتقادی و رادیکال نیز در معرض بیش‌ترین و داغ‌ترین حملات و جدل‌ها قرار می‌دهد. درست همچون تمامی نقاب‌های عملگر فلسفۀ مواجهه، از ماکیاولی و اسپینوزا تا خود نگری. به سیاق گفتار خود نگری در باب متفکر محبوبش، اسپینوزا، باید گفت که «نگری نابهنجاری است». این واقعیت که او طرد یا منزوی نشد، تنها بدین معناست که متافیزیک-سیاست وی نمایندۀ قدرتمند قطب نسبت آنتاگونیستی نیرویی است که پیشاپیش مستقر شده است: کارگر اجتماعی، انبوه خلق، سوبژکتیویتۀ تولید زیستی‌سیاسی.

@MSandUs

برای خواندن ادامه مطلب، کلیک کنید.
👍2👏1
مسئله‌ای که اسپینوزا مطرح می‌کند این است که آیا در قلب مدرنیته امکانی برای تفکر دموکراتیک هست، آیا می‌توان حکومت انبوه خلق را فرض گرفت، آیا نهادینه‌سازی امر مشترک شدنی است. از نظر وی مسئله این است که آیا امکان دارد این عناصر برخلاف ادعای تعالی حاکم به درون‌ماندگاری بینجامد. یا به بیان دیگر: مسئله عبارت است از امکان‌پذیری و حتی ضرورت استوار کردن امر اخلاقی (و خصوصاً امر اخلاقی - سیاسی) بر بدن‌ها، مادیت میل و سیلان‌های مواجهات و تصادمات آن‌ها. این پرسشی است دربارۀ اسلوبی که در آن عشق، که ما را از تنهایی می‌رهاند و اجازه می‌دهد با هم جهان را بسازیم، می‌تواند در مقام علت وجودی این بسط‌وتوسعه سیطره پیدا کند.

- آنتونیو نگری، اسپینوزا و ما

@SPaPH
💯1
«اگر آدمیان همیشه می‌توانستند امور خود را با تشخیصی مطمئن رتق و فتق کنند، یا اگر بخت همیشه بر آنان لبخند می‌زد، آنگاه هرگز به دام هیج خرافاتی نمی‌افتادند. اما از آنجا که مردم اغلب دچار چنان تنگناهایی می‌شوند که از رسیدن به قضاوتی محکم درمی‌مانند و از آنجا که نمی‌توان روی خوبی‌های بخت که ایشان برای‌شان اشتهایی سیری ناپذیر دارند چندان حساب کرد، در میان بیم و امید اسیر تلاطم می‌شوند. از همین رو است که بیشتر مردم آماده‌اند تا به هرچیزی ایمان بیآورند. هنگامی که ذهن دستخوش شک شود خفیف‌ترین رانشی آن را به آسانی به هر سو خواهد کشید، به ویژه آن زمان که میان بیم و امید به دست‌وپا زدن افتاده باشد، گرچه در دیگر اوقات به خود مطمئن، و سرشار از غرور و تکبر باشد.»

@Spaph

اسپینوزا، رساله‌ی الهیاتی-سیاسی
👌1
«مخلوق [ویکتور فرانکنشتاین] زبان را با مخفی شدن و تحت نظر گرفتن خانواده دولیسی یاد می‌گیرد و با تمدن رو به رو می‌شود. مخلوق مزبور به خانواده دولیسی علاقه پیدا می‌کند و در نتیجه تصمیم می‌گیرد سرانجام [از مخفیگاه بیرون آید و] خود را به آن‌ها نشان بدهد. او گمان می‌کند عطوفت و انسانیت ایشان (که طی مشاهده دقیق خانواده مزبور شاهد آن بوده) بر هر گونه بیزاری و نفرت از ظاهر هیولاوش وی چیره خواهد شد. مخلوق مزبور، تا آن زمان، مجانی کارهای ایشان را انجام می‌دهد، برای آن‌ها هیزم تهیه می‌کند، بی آنکه هیچ چشم‌داشتی داشته باشد، مگر [حس] انسانیتی مشترک، امری که موجب می‌شود گام پیش بگذارد و بخواهد به زندگی متمدن کسانی که زیر نظر دارد نزدیک‌تر شود.»

@Spaph

فیلیپو دل لوکزه، از کتاب بارگذاری مجدد
Forwarded from در هوای كتاب
«بر مبنای استراتژی #عشق است که جامعه‌شناسی اسپینوزایی، جامعه‌شناسی هنجارین و مرتبط با حقوق طبیعی، هستی‌شناختی و اجرایی، می‌تواند برساخته شود … بازشناسی نیروی انسان در تولید امر حقیقی از رهگذر به‌کارگیری مشترک عشق است. دموکراسی عملی عاشقانه است.»

اسپینوزا و ما
آنتونیو نگری
فؤاد حبیبی و امین کرمی
انتشارات ققنوس
👍3
رخداد زیستی سیاسی‌ای که تولید زندگی را به مثابه‌ی کنشی ناظر بر مقاومت، ابداع و آزادی پیش می‌کشد، ما را به سوی فیگور انبوه خلق در مقام استراتژی سیاسی بازمی‌گرداند. بنگرید به لوچانو بولیس، یک پارتیزان ایتالیایی ضد فاشیسم، که چگونه در خاطراتش نسبتی بین دانه‌های شن و مقاومت انبوه‌خلق برقرار می‌کند. بولیس به‌خوبی می‌داند که جانفشانی او فقط دانه‌ی شنی در میانه‌ی رنج‌های انبوه‌خلقی است که درگیر مبارزه‌اند. او توضیح می‌دهد که «با این حال، باور دارم که وظیفه‌ی بازماندگان است که به نوشتن داستان آن ″دانه‌های شن″ بپردازند، زیرا حتی آن‌ها که به سبب اوضاع و احوال خاص یا حساسیت‌های متفاوتشان، بخشی از ″انبوه خلق″ نبودند فهمیده‌اند که آزادی ما و مجموعه‌ای از ارزش‌ها که این آزادی بر آن استوار است به قیمت خون، ترس و آمال بسیار به دست آمده.»

@Spaph

آنتونیو نگری و مایکل هارت، ثروت مشترک
«در این بستر، جنگ به وضعیتی عمومی تبدیل شده است: شاید خصومت‌ها در مواقع و مکان‌های معینی فروکش کند، اما خشونت مرگبار همچون امکانی دائمی، و امری همیشه و همه‌جا آماده‌ی فوران، تمام‌قد حاضر است. بنابراین نه مجموعه‌ای از جنگ‌های منفرد و مجزا، بلکه وضعیت جنگی جهانیِ عمومی است که تمایز بین جنگ و صلح را چنان از بین می‌برد که دیگر نمی‌توان به صلح واقعی اندیشید یا حتا بدان امید بست.
در نتیجه، هرگز تاکنون دموکراسی چنین ضروری نبوده است. هیچ راه دیگری ما را از قلمرو ترس، ناامنی و سلطه‌ای که طی جنگ بر جهان ما سایه می‌افکند خارج نخواهد ساخت؛ هیچ راه دیگری ما را به سوی زندگی صلح‌آمیز مشترک هدایت نخواهد کرد. دموکراسی، حتی وقتی بعید به نظر می‌رسد در جهان ما ضروری است. دموکراسی تنها پاسخ ممکن به پرسش‌های آزاردهنده‌‌ی روزگار ما و تنها راه خروج از وضعیت جنگی و کشمکش‌های دائمی است. لذا بر ماست که شما را مجاب سازیم که دموکراسی انبوه خلق نه‌تنها ضروری، که ممکن است.»

@Spaph

- مایکل هارت و آنتونیو نگری، انبوه خلق: جنگ و دموکراسی در عصر امپراتوری
«اسپینوزا در پیشگفتار خویش بر "رساله الهیاتی ـ سیاسی" به طرزی درخشان پرسشی آشفته‌کننده را مطرح می‌کند. او در شگفت است که چگونه امکان دارد انسان‌ها همواره ″چنان در راه بندگی‌شان بجنگند که گویی در راه رهایی‌شان می‌جنگند، و به مخاطره افکندن زندگی خود برای غرور و تفرعن یک نفر را نه مایه‌ی شرم که سبب والاترین افتخار به شمار آورند″؟ به زعم اسپینوزا این ″راز اعلای حکومت پادشاهی و عمده امر مورد علاقه آن″ است. همان‌گونه که ژیل دلوز و فلیکس گتاری زمانی اشاره کردند، اسپینوزا در این قطعه ″مسئله بنیادین فلسفه سیاسی″ را پیش می‌کشد.»

@Spaph

تد استولز، «قهر: اسپینوزا در باب میل به شورش» از کتاب بارگذاری مجدد
اسپینوزا گفت «هیچ‌کس تاکنون روشن نساخته که بدن قادر به چه چیزی است»، و بدین طریق تجربۀ انقلابی را که بدن‌ها در رنسانس برپا کردند ادامه داد. این انقلابِ مورد تجلیل هنر و علم جدید، ریشه در شادمانی بدن‌های فقرا داشت، در خندۀ آن‌ها در برابر قدرت، در کارناوال‌های آزاد اروس، در افسون‌زدایی مولد بدن‌ها در جریان مبارزه. این علامتی است دال بر گذار به «تاریخی دیگر»: نظم‌وانضباط متعالی در مدرنیته دیگر نخواهد توانست بر این «تاریخ دیگر» لگام بزند، و تنها کاری که از دستش برمی‌آید چیزی نیست جز پیچاندنش در هالۀ ابهام یا ارائۀ تقلیدی از آن.  

@Spaph

- آنتونیو نگری، «کایروس، آلما ونوس، انبوه خلق»
این خط اسپینوزیستی تفکر، خط فکری‌ای به‌شدت ضدهابزی، ریشه در ماکیاولی دارد: ماکیاولی در ترسیم تاریخچۀ دموکراسی جمهوری‌خواهانه، هنر حکومت استبدادی را بهره‌گیری از تکنیک‌های ترس می‌داند، و شالودۀ جملگی چیزهایی همچون مقاومت، مبارزه، و از این‌رو نهاد دموکراتیک، را در مقابله با صلحی که به مدد ترس تحمیل شود و قهر علیه کسانی که از چنین ابزارهایی بهره می‌گیرند. لذا در بازی کنش سیاسیِ دموکراتیک، ترس معرف قطبی نیست که وساطت شود و بتوان آن را در حکمتی والاتر جمع‌بندی کرد. ترس چیزی نیست که بتوان آن را به صورت دیالکتیکی تحت پوشش قرار داد، ترس در عوض احساسی است که سیاست و زندگی راستین در شهر باید آن را از میان بردارند.   

@Spaph

- آنتونیو نگری، «نکته‌ای کوتاه در باب ترس»
👍2
«مردم آن زمان که تحت فرمان ترس قرار دارند به هیچ وجه قدرتمند نیستند - و هیچ‌گونه دموکراسی‌ای نیز در کار نیست.»

@Spaph

هاسانا شارپ، بارگذاری مجدد
2025/07/12 04:25:14
Back to Top
HTML Embed Code: