Telegram Web Link
در شماره ۱۳ فصلنامه استارباد، بهار ۱۳۹۸، پرونده ای ویژه از زندگی، آثار و کارنامه زنده یاد حبیب الله قلیشلی با عنوان : "حبیبِ شعر و مدیر دل ها " منتشر شد؛ که بخشی از آن را ملاحظه می فرمائید:

" چهارم فروردین ماه سال ۱۳۵۲ در قهوه خانه موسی ( ده فرمان)، روبروی سینما مولن روژ گرگان (عصر جدید کنونی)، نشسته بودم و دفتری که شعرهای رفقا را بازنویسی می کردم با خود داشتم . زنده یاد قلیشلی وارد ده فرمان که شدند، رفتم و شعری از ایشان را که به تازگی از مجله فردوسی در دفترم یادداشت کرده بودم نشانش دادم؛ که با ناراحتی گفت : آقای نوری علاء در کارگاه شعر(اسماعیل نوری علاء مسئول کارگاه شعر مجله فردوسی بود) شعر مرا دستکاری و تحریف کرده است . در همان صفحه دفتر، زیر دستنویس من, این مطلب را نوشتند و اصل شعر را هم در کنار آن مرقوم فرموده و به تاریخ ۱۳۵۲/۱/۴ امضاء کردند."
که تصویر آن را( در بالا)،  بعنوان هدیه ی زادروز ایشان به دوستداران این شاعر خوب گرگان زمین تقدیم می کنم .

نویسنده: عبدالرحمن فرقانی فر

@StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد!
هفتادمین سالگرد زادروز

                     " سیدعلی صالحی "

شاعر گرانقدر موج ناب، گفتار و حکمت ایران زمین!
             

🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹🌻💐🌹
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆

" کابوس خاورمیانه "

وقتی که این همه پس مانده پیش پا افتاده
سایه از آفتاب و
عصا از من بینا ربوده اند،
دیگر از این عذاب مقدر ... چه انتظار
که هیچ رحمی به رؤیای آدمی نمی کند!
ای کاش این همه واژه
وبال شکسته لکنتم نبود،
آن وقت می دیدید
چگونه به بالای داروندار این همه سر
می رفتم و خواب هزار خلاص تیر و
مویه مرداد می شدم.
دریغا که فرصت اعتماد به باور باران را
از ما گرفته اند
دریغا که فرصت اعتماد به عطر آهو را
از ما گرفته اند
دریغا که فرصت اعتماد به دعای مادران را
از ما گرفته اند.
پس ما مگر چه کرده ایم
جز این که خود شما
چراغ بامدادمان را در این خانه شکسته اید!

        " سیدعلی صالحی "


با خودت روشنایی ببر
راه...گرگ دارد
راه...گرسنگی دارد
راه...تاریکی دارد.

(در هر شرایطی
باهم باشید.)

گاهی می‌شود با گرگ
کنار آمد،
اما هرگز به گرسنگی
اعتماد نکن
او سرانجام با تاریکی
تبانی خواهد کرد.

«سیدعلی صالحی»



دلگرم، پابه‌راه، پرچم بر دوش،
پیشِ رویِ ما پیداست.
به بعضی بگو
گُنده‌تر از شما
نتوانست ترانهٔ آزادی را
راه بر گلویِ بُریده ببندند.

زنهار
بعد از این همه ظلمتِ مظنون
هنوز هم روشن‌ترین رؤیاها
پیشِ رویِ ما پیداست:
دلگرم، پابه‌راه، پرچم بر دوش.

"سیدعلی صالحی"



من
شاعرِ همین ایامِ پُر عبارت‌ام.
مرا این همه حرف،
مرا این همه دروغ،
مرا حرف و دروغِ این همه کهنگی کُشته است.

این‌ها کیستند
در این آستانه
که نه صبح دارند و نه عصر
نه روز دارند و نه شب،
آخر...چقدر دروغ!

یا حضرتِ هر‌چه امید!
من
اولادِ عاری از آزارِ آدمی ام
کمک ام کن!
دُرُست نیست این همه درد
دُرُست نیست این همه حرف
دُرُست نیست...
من گفته باشم شما را
باور کنید!

«سیدعلی صالحی»



تو فکر می‌کنی من هم مثلِ بعضی استعاره‌های آهسته،
جايم فقط کنارِ همين کلماتِ کودن است.
تو فقط يک راه داری: بزن!
همه‌ی تيرهای خلاص
از هجدهمِ همين جهانِ مزخرف می‌گذرند.
تعلل نکن،
تا ترانه‌ی بعدی راهی نيست.
من آب‌ام را خورده،
کَفَنَم را خريده،
اشهدِ علاقه‌ام به عدالت را نيز خوانده‌ام.
تو يکی ... دستِ مرا نخواهی خواند!
حالا بروم، يا بمانم؟
دارد باران می‌آيد،
دارد يک ذره نورِ آبی
به غشای شيشه نوک می‌زند.

تو برو نمازت را بخوان،
من هم می‌روم ترانه‌های خودم را.

«سیدعلی صالحی»



به دلم بَرات شده است:
زودی… باران خواهد آمد.
پارچ و پیاله و هر چه دارید
بردارید به کوچه بیایید،
تشنگی تمام خواهد شد،
به خدای رنگین‌کمان تمام خواهد شد.

نه ترس،
نه لکنت،
نه تنهایی،
تنها تمام… تمام خواهد شد.

قَسَم به قولِ مردمِ ساده،
فردا صبح
جراحتِ آن‌ همه جهنمِ بی‌شفا
یادتان خواهد رفت.

«سید علی صالحی »



دلگرم، پابه‌راه، پرچم بر دوش،
پیشِ رویِ ما پیداست.
به بعضی بگو
گُنده‌تر از شما
نتوانست ترانهٔ آزادی را
راه بر گلویِ بُریده ببندند.

زنهار
بعد از این همه ظلمتِ مظنون
هنوز هم روشن‌ترین رؤیاها
پیشِ رویِ ما پیداست:
دلگرم، پابه‌راه، پرچم بر دوش.

«سیدعلی صالحی»



کسی مقصر نیست،
آن شب
خیلی ها
شب تاب مرده را
اشتباه
شبیه آفتاب عالم تاب دیده بودند.
آه...
ذوق زدگان ظلمت پرست...!

«سیدعلی صالحی»



تو
دوباره به خانه باز خواهی گشت
ما به این آمدها، رفت‌ها، رؤیاها
عادت داریم.
خیلی‌ها مثل تو
پروانه‌ رفتند، کبوتر باز آمدند
کبوتر رفتند، عقاب باز آمدند
عقاب رفتند، آسمان باز آمدند.

اِوین را بی‌هوده،
به کوهستان نساخته‌اند!

«سیدعلی صالحی» برای آرش گنجی



هی يار،
يار...!
اينجا اگرچه گاه
گل به زمستان خسته،
خار می‌شود...

اينجا اگر چه روز
گاه چون شب تار می‌شود...

اما
بهار می‌شود!
من ديده‌ام که می‌گويم.

«سیدعلی صالحی»



من
فقط یک سوال دارم:
شادمانی آدمی را کجا،
و نان مردم را
کی ربوده‌اند؟

مهم است که می‌گویم
گوش بگیر!
او که امید را از تو می‌گیرد
همه چیز را از تو گرفته است.

«سیدعلی صالحی»



بهتر است
پیش از رسیدن به آخرین ایستگاه
پیاده شوید؛
وگرنه پیاده‌های بعد از این
دست‌های خود را
با پرده‌ی خانه‌های بالای شهر
پاک خواهند کرد.

متوجه هستید چه گفتم!؟

"سیدعلی صالحی"



کم نیستند کسانی
که نان غم خستگان میخورند
وباز
طلبکارطعنه خویشند
به گندم بی گناه،

ونیزبسیارکسانی
که غم نان درمانده گان دارند
وباز
بدهکارباور بارانند
به قحط سال این روزگار

دریغا بامداد.....!
من درغیاب تو
چیزهایی دیده ام غریب
یکی.....
همین حلاوت نان است؛
پخته به خون خویش و
جگرخای دردی که مرگ،
دردی که مشترک....!

     " سیدعلی صالحی"

@StarbaadMagazine
به مناسبت سالگرد زادروز

                           " ماکسیم گورکی "

بنیانگذار کبیر ادبیات رئالیسم سوسیالیستی جهان!

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆


آلکسی ماکسیموویچ پشکوف، در ۲۸ مارس ۱۸۶۸ در شهری در کنار ولگا به نام " نیژنی نوگورود"( که در سال ۱۹۳۲ گورکی نامیده شد و در سال ۱۹۹۰ دوباره به نام اولیه خود برگشت)، در ۳۴۰ کیلومتری شرق مسکو دیده به جهان گشود. خانواده او از اقشار پایین طبقه متوسط جامعه بودند. مادرش رنگرز و پدرش پشتی دوز بود و بعدها متصدی بارانداز شد. پدر و مادرش او را ماکسیم بچکوف نام نهادند، اما خود بجای بچکوف " گورکی" گذاشت که به معنی " تلخ" است.
استفان تسوایک( رمان نویس شهیر اتریشی) در این باره چنین گفته:" امروز دنیای مترقی و هرآنکس که حقیقتاً خود را فردی از افراد توده می داند با حق شناسی و سپاسگزاری به گورکی سلام می گوید، زیرا تلخی او برای تمامی افراد یک ملت سلامتی بخش بود، زیرا که صدای او بنام تمامی افراد یک ملت بلند شده و پیدایش او مبارکی و میمنتی برای عصر و زمان ما بوده است".
گورکی خود نیز همواره زندگی تلخی داشته است. در کتابهای " دوران کودکی"، " در جستجوی نان" و "دانشکده های من " همه آن مصیبت ها را با منتهای توانایی بیان کرده است.
پدر گورکی در سال ۱۸۷۱، یعنی زمانی که هنوز چهارسال بیش نداشت، از بیماری وبا مرد و مادرش  بدلیل عدم توانایی، گورکی را به پدر و مادر بزرگش سپرد. در هشت سالگی او را به مدرسه ابتدایی سپردند ولی بواسطه تنگدستی نتوانست دبستان را به پایان برساند. مادرش را در ده سالگی از دست داد و پدر بزرگ مستبدش او را از خانه بیرون کرد. گورکی طی سالها به کهنه چینی و خاکروبه گردی پرداخت و آنچه می یافت، می فروخت و لقمه نانی فراهم می کرد. بعد از چندی پیغام رسان شد و سپس به کارهای شاگرد نانوا، ظرفشویی، شاگرد کفاشی، حمالی، خمیرگیری و پاسبان راه آهن و حروفچینی پرداخت. در تمامی این احوال دربدر و بیخانمان بود؛ که برای امرار معاش به شهرهای اوکراین، تفلیس و کریمه می رفت. زمستان و تابستان با لباس ژنده و خسته و گرسنه و ناتوان شهرها را پیاده طی می کرد و هر دم شغل خود را تغییر می داد. مزه انواع محرومیت ها و مهیب ترین ناکامی ها را چشید، تا اینکه بعدا مدافع به حق و لایق محرومان و بیخانمانان گردد. روزی هوس کتاب خواندن در وی پدید آمد و تا پایان عمر این عشق او را رها نکرد؛ تا جاییکه وی را به علم آموختن برانگیخت و به شهر غازان رفت تا به دانشگاه برود که راهش ندادند و باز به کارهای سخت مشغول شد.
نویسنده بزرگ زحمتکشان روس، که در تمام رنجها و مشقات طبقه خود تا آخر سهیم بود، تمام بی عدالتی ها و نومیدی از تحصیل و مرگ مادربزرگ و ناکامی در عشق را به شدیدترین وجهی تحمّل کرد تا جائیکه توان بدوش کشیدن این بار سنگین زندگی را از دست داد و در صدد انتحار برآمد. در دسامبر ۱۸۸۷، آخرین وجوه خود را به مصرف خرید یک رولور رسانید و گلوله ای از آن به سینه خود شلیک نمود. خوشبختانه زنده ماند با ریه آسیب دیده که تا آخر عمر او را تهدید می کرد. 
گورکی بدنبال آشنائی با دانشجویان تندرو در غازان، به سواحل ولگا رفت و در دهات آنجا به زندگی روستائیان پی برد و بعد به سواحل خزر رفت و به مزدوری پرداخت وبعد به صحرای موزدوک و...دوباره در سال ۱۸۹۰ به غازان برگشت. در آنجا با احزاب سیاسی آشنا شد و به مخالفین تزاری پیوست و مدتی زندانی شد و بعدها همیشه جزو دشمنان تزاری بشمار می رفت.
در نیژنی نوگورود با کورلنکو، نویسنده مشهور، آشنا شد و منظومه بزرگش بنام " ترانه درخت بلوط کهن" که سروده بود را برای وی خواند که مورد تأیید کورلنکو قرار نگرفت. گورکی خود می نویسد که از آن پس تصمیم گرفتم که دیگر شعر نگویم و چیزی ننویسم، و مدت دوسال براین تصمیم باقی ماند.

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

گورکی با آن ریه های مصدوم در نظام پذیرفته نشد و در مهندسی ارتش هم بدلیل سیاسی بودن، دست رد به سینه اش زدند. اندکی بعد عاشق زنی بنام " اولگا کامنیسکا" شد و در بهار ۱۸۹۱ سفر طولانی دیگری را آغاز و به گرجستان رفت و در پاییز ۱۸۹۱ وارد تفلیس شد. در همین شهر در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۲ نخستین داستان او " ماکارچودرا" در روزنامه ای بنام " قفقاز" منتشر شد و این آغاز شهرت گورکی در ادبیات است. دومین اثرش " املیان پیلیایی" را در اوت ۱۸۹۳ در روزنامه روسی مسکو انتشار یافت. در سال ۱۸۹۵ به اصرار کورلنکو، اولین داستان معروف خود " چلکاش" را در مجله " خزانه روسی" منتشرکرد.
میانه گورکی با همسرش ( اولگا ) بهم خورد و در سوم مارس ۱۸۹۵ به شهر سامارا رفت و در روزنامه ای مشغول و داستانهای " ترانه شاهین"، " در قطار چوب"، " موضوع از قفلی" و " یکبار در پائیز" را در آن بچاپ رساند.
در سال ۱۸۹۶ با یک نمونه خوان جوان بنام " یکاترینا پاولوونا" که در همان نشریه کار میکرد و پوپولیستی تندرو بود، ازدواج کردو حاصل این ازدواج پسری بنام ماکسیم و دختری بنام کاتینا بود.
در سال ۱۸۹۸ نخستین موفقیت ادبی با انتشار دو مجلد از مجموعه داستانهایش، نصیب او شد. استقبال خوبی از این مجموعه ها شد و بیش از صدها هزار نسخه از آنها به فروش رفت و از آن به بعد شهرت وی خلل ناپذیرگشت و آثارش به بسیاری از زبانهای اروپایی ترجمه گردید و به یکی از نویسندگان نام آور اروپا بدل شد. در همین سال در نیژنی نوگورود دستگیر و به تفلیس تبعید شدو چندی در آنجا در زندان بود. باز از تفلیس به سامارا رفت و به نیژنی برگشت و در مجله " زندگی" داستان " توماس گوردیو" را بچاپ رساند. مجددا دستگیر و به زندان افتاد. در سال ۱۸۹۹ در شهر آزراماس تحت نظر پلیس قرار گرفت و بواسطه بیماری، چندماهی به " فریم" رفت که مورد استقبال بی نظیر مردم قرارگرفت؛ که " لنین" در یکی از مقالات خود، اشاره ای به این واقعه کرده است.
گورکی در سال ۱۹۰۰ با تولستوی و چخوف، دوستی نزدیکی پیداکرد؛ که درباره هردو " خاطره ها" نوشته است. در آوریل ۱۹۰۱ مجله " زندگی"
، " ترانه زال" او را بچاپ رساند که در تمام روسیه این را مقدمه انقلاب شمردند. دراین هنگام که در " فریم" ساکن بود، آکادمی علوم روسیه، وی را به سمت عضو افتخاری انتخاب کرد؛ که از طرف حاکمیت فرمان لغو انتخاب گورکی صادرشد. چخوف و کورلنکو، که اعضای افتخاری آکادمی بودند، در اعتراض به لغو انتخاب گورکی، از عضویت خود استعفاء دادند و نفرت و مخالفت خودرا از این اقدام بی سابقه اظهار کردند.
در مارس ۱۹۰۲ در تأتر صنایع مسکو، نخستین بار نمایشنامه " مشچانیه" یعنی شهرنشینان درجه دو، و یا " انگل" را به نمایش درآورد؛ که فوق العاده جالب بود. در همان سال نمایشنامه " در اعماق" را نوشت و نمایش آن در مسکو  شهرت گورکی را در روسیه و جهان دوچندان کرد. در این زمان گورکی در حزب" سوسیال دمکرات انقلابی"  فعال شد و روابطش با " لنین " که در خارج می زیست، از همین جا آغاز شد.
انقلاب ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵ روسیه، انقلابی که هرچند در جایگزینی استبداد تزاری با جمهوری دموکراتیک ناموفق بود، ولی با کسب امتیازاتی، زمینه را برای انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ آماده کرد. گورکی  در انقلاب دخالت مستقیم داشت و بیانیه های متعددی صادر کرد. گورکی علاوه بر شرکت عملی در سازماندهی کارگران برای حرکت به سوی کاخ زمستانی در پترزبورگ که کشیش فعال سیاسی بنام " گیورکی گاپون" آنرا رهبری می کرد، جزو هیأت نمایندگی روشنفکرانی بود که نزد وزیر کشور رفتند تا از او درخواست آرامش در قبال تظاهرات مردم کنند؛ که ثمری نداشت. وقتی تظاهرات مسالمت آمیز کارگران در یکشنبه خونین ( ۲۲ ژانویه ۱۹۰۵) با به قتل رسیدن تعداد کثیری از مردم فرودست، سرکوب شد. گورکی به گاپون کمک کرد تا با قیافه مبدل، کشور را ترک کند. چند روز بعداز فرار پدر گاپون، گورکی را همانند سایر انقلابیون دستگیر و به زندان انداختند و به " ریگا" تبعید گردید.
با برگشتن به پترزبورگ، روزنامه " زندگی نو" را تأسیس کرد که نخستین ناشر افکار حزب اشتراکی بود و بعد از چند شماره آنرا به " لنین" سپرد.
گورکی جهت جمع آوری وجوه برای حزب، در ژانویه ۱۹۰۶ به آمریکا رفت و " مارک تواین" نویسنده شهیر امریکایی طی یک میهمانی شام، هزینه های انقلاب را پذیرفت و گفت:" بطور قطع، دلسوزی من همراه انقلاب روسیه است".
در این سفر آمریکا، گورکی رمان معروف خود " مادر" را نوشت. این رمان در مبارزات طبقه کارگر تأثیر بسزایی داشت. در این رمان که شاهکار او محسوب می شود، ضعیف ترین قشر دهقانان، کارگران و بیسوادان دیده می شوند؛ که اراده خودرا پیش از آنکه مثل طوفان زنحیر پاره کند، متمرکز نموده و با فداکاری ها و جان فشانی های بی نام و نشان، مثل فولاد آبدیده می سازند.

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
قهرمان زن داستان" مادر" که پسرش به عنوان یک فعال سیاسی دستگیر شده و همسرش هم الکلیست است؛ هیچ پناهی جز اعتقادات مذهبی خود ندارد. همسرش می میرد و پسرش به عنوان یک مبلغ سوسیالیسم، هر روز دوستان انقلابی
خود را جهت راهنمایی به خانه می آورد. روزی بجرم حمل یک پرچم انقلابی دستگیر می شود و مادرش هم به گروه انقلابیون می پیوندد؛ ولی بوسیله یک جاسوس لو میرود و دستگیر می شود. گورکی این داستان را براساس زندگی واقعی " آنا زالموا" نوشته است؛ که آنا پس از دستگیری پسرش، برای پخش اعلامیه های انقلابی به سراسر کشور سفر می کند. این رمان یکی از رمان های بزرگ در ادبیات " رئالیسم سوسیالیستی" محسوب می شود.
گورکی بعد از نوشتن رمان" مادر"، بواسطه تبلیغات در خارج از کشور، نتوانست به روسیه بازگردد و به جزیره کاپری در ایتالیا رفت و در بهار ۱۹۰۷ به نمایندگی حزب خود در گنگره لندن شرکت کرد و دوستی اش با " لنین" استوارتر شد.
وقتی جنگ بین الملل اول شروع شد، گورکی در خارج روسیه بود و مجله " اخبار سراسری" را تأسیس کرد و کتاب معروف " دوران کودکی" را در سال ۱۹۱۴ نوشت.
پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷، گورکی در عملی کردن اندیشه هایش، روابط بسیار نزدیکی با " لنین" بهم زد و در سلسله انتشارات " ادبیات جهان" شرکت تام داشت و مقالات بسیاری در مجله " کمونیسم بین الملل" نوشت.
در ۱۹۲۱ بیماری ریوی وی شدت یافت و ناچار شد برای معالجه به اصرار اطباء به ایتالیا برود و در آنجا کتابهای" داستانها"، " یادگارها"، " یادداشت های روزانه" و " دانشکده های من" را نوشت. در سال ۱۹۲۵ کتاب " تجارت آرتامانوف" و در سال ۱۹۲۷ جلد اول کتاب " زندگی کلیم سامگین" را منتشر کرد و در سال ۱۹۲۸ به شوروی بازگشت و جلد دوم و سوم آنرا پی در پی منتشر کرد. این رمان که اغلب شاهکار او معرفی می شود، نمایی از وضعیت اجتماعی روسیه از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۷ است.
گورکی نیز مؤسس نشریات " تاریخ جوان قرن نوزدهم"، " کتابخانه شاعر"، " زندگی مردان جالب توجه"، " تاریخ کارخانه ها" و " تاریخ جنگ داخلی" از سال ۱۹۲۸ به بعد بود.
گورکی اوّلین رئیس اتحادیه نویسندگان شوروی شد و با ادیبان بزرگ ارتباط برقرارکرد. قبل از انقلاب با چخوف و تولستوی و کورلنکو رابطه داشت و پس از آن هم با " لنین" و " استالین" نیز دوستی نزدیک داشت.
در سال ۱۹۳۴، پسر ۳۷ ساله اش را که خیلی دوست داشت در اثر عارضه سینه پهلو، از دست داد. گورکی چون مسلول بود و آسیب ریوی اش مزید بر علت شده بود، مدام در حال معالجه بود و سخت گرفتار این بیماری شده بود که عاقبت در اول ژوئن سال ۱۹۳۶ دگرباره مریضی گریبانش را گرفت و بعد از ۱۷ شبانه روز مبارزه با بیماری، در ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶ ساعت یازده و ده دقیقه صبح، قلبش از کار افتاد و از این جهان رخت بربست.
جالب اینجاست که " آندره ژید"، نویسنده بزرگ فرانسوی و برنده جایزه ادبی نوبل ۱۹۳۷، همان روز از پاریس برای دیدار گورکی به مسکو آمده بود که بعلت بیماری گورکی نتوانسته بود او را ببیند. وی در تأتری که نمایشنامه " مادر" گورکی را نمایش میداد، خبر مرگ وی را شنید و تمام حاضران بپا خاستند و دسته موسیقی، مارش عزا نواخت و سپس نمایش را ادامه دادند؛ چرا که اگر گورکی مرده بود، اثر او زنده بود و هرگز نخواهد مرد و در جهان پایدارتر می ماند.
از بامداد ۱۹ ژوئن، پیکر ماکسیم گورکی را در مسکو در اطاق چهل ستون " خانه اصناف" در معرض بازدید عام گذاشتند. بیش از نیم میلیون مردم مسکو برای آخرین بار بدیدار او شتافتند. روز ۲۰ ژوئن ساعت پنچ و نیم بعداز ظهر، خاکستر وی را بر تابوتی نهاده و پیشوایان ملت شوروی آنرا بر دوش گرفتند و در دیوار کاخ کرملین، بین خاکستر همسر وخواهر لنین جای دادند.
ماکسیم گورکی پیشوای ادبیات " رئالیسم سوسیالیستی"و پنج بار نامزد جایزه نوبل ادبیات،   مانند چخوف به ادبیات عظیم رئالیست نیمه دوم قرن نوزدهم تعلق دارد و تنها کسی از نسل خویش است که در عین حال قهرمان ادبیات جدید شوروی پس از انقلاب نیز می باشد که از اصول واقع گرایی سوسیالیستی دفاع کرده است.
گورکی در ادبیات تنها یک هدف را دنبال میکرد و آن عمل و تحرک بود. در سراسر جهان نویسندگان بزرگی چون " جک لندن" ، " برتولد برشت" و...از رئالیست سوسیالیست او مایه گرفته اند.
گورکی نه تنها تأثیر گذارترین چهره ادبیات و هنر انقلابی، بلکه یکی از شناخته شده ترین چهره های روسیه بعداز انقلاب است و بخش بزرگی از بار انقلاب بر دوش اوست. حجم نامه هایی که از سراسر روسیه به گورکی می رسید، باورنکردنی است. همه روسیه،پیر و جوان، همه مردم اتحاد شوروی به گورکی نامه می نوشتند. در بایگانی گورکی فقط ۱۳۰۰۰ نامه برجای مانده و این نشان دهنده اهمیت گورکی در جامعه بوده است.
گورکی بیش از سی اثر ارزنده دارد که اکثراً به فارسی ترجمه شده اند و چندین بار تجدید چاپ؛ از جمله رمان" مادر" او که محبوب ترین کتابش در ایران است.
@StarbaadMagazine
باید!
       به امید رهائی                  
                      گره از ساق سبزه ها
                                            واکنیم
و با خنده و شادی
                      از این سیزده
                                        بِدَر شویم
و در بهار بمانیم
                 در کنار شکوفه ها
                 تا گشایش
                              دروازه های نور!

                           " عبدالرحمان فرقانی فر"                                      
@StarbaadMagazine

🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀🌺🍀🌻🍀🌺
به مناسبت بیست و سوّمین سالروز درگذشت

              " حسینعلی کاشانی راد "

شاعری وابسته به طبیعت و مردم دیار خویش گرگان زمین!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆

"حسینعلی کاشانی راد"، فرزند اسماعیل و ( سیده)معصومه بیگم شیرنگی، در ۲۴ تیرماه سال ۱۳۳۰ به عنوان چهارمین فرزند خانواده( هفت نفره)، در ( کوچه مدنی)محله آلوچه باغ( خیابان ملل) شهر تاریخی و سرسبز گرگان متولد شد. او یکی از مستعدترین و خوش قریحه ترین شعرای معاصر زادگاهش در عرصه ی سرایش اشعار سپید و آزاد بود که متأسفانه دستان غدار اجل، مهلت چندانی به ادامه حیاتش نداد تا سرانجام در ۱۴ فروردینماه سال ۱۳۸۱ در شهر مقدس مشهد بر اثر ایست قلبی و تنفسی ناشی از عفونت ریه و البته ابتلا به سرطان خون، دار فانی را وداع گفت. پیکرش را در آرامستان خواجه مهزیار جاجرم به خاک سپردند.( بر سنگ مزار وی بخشی از شعر خودش اینگونه نقش بسته است: در خواجه مهزیار/ وقتی که قامت رعنا و مهربانت را/ به خاک پس دادند/ به زیر لب گفتم:تو که ز خاک نبودی/ مهربانی ما!/ مهربانی ما! )
این شاعر خوش آوازه که در میان دوستان و هم پالگی هایش به جهت حال و هوای درون گرا و عارفانه اش به " حسین جنگلی" مشهور بود. تحصیلات دوره ابتدایی را در مدرسه" دقیقی" و متوسطه را در دبیرستان " استرآبادی" پشت سرگذاشت، لیکن به جهت علاقه وافری که به ادامه تحصیل داشت، سال آخر دوره متوسطه را همراه با یکی از دوستان نزدیکش، عبدالرحمان فرقانی فر، در دبیرستان دارالفنون تهران به پایان برد و در سال ۱۳۴۸ مدرک دیپلم ریاضی دریافت نمود و پس از گذراندن تحصیلات دیپلم به خدمت وظیفه اعزام شد، محل سربازی او شهر مرزی خواف در استان خراسان بود، حضورش در این شهر موجبات آشنایی با همسر اولش را فراهم نمود.
کاشانی راد در سال ۱۳۵۲ با ورود به سپاه دانش وقت در شهر مقدس مشهد، به استخدام اداره آموزش و پرورش درآمد و با اتمام دوره آموزشی، در بخش کردکوی، مشغول به انجام خدمت و تدریس در مقطع ابتدایی گردید. وی پیش از آن، مدتی در کارخانه پنبه استرآباد به عنوان کارگر رسمی مشغول به کار بود و از این رهگذر، میزان مسؤلیت پذیری در تهیه و تدارک معاش خود و خانواده اش را نشان داده بود. کاشانی راد، در آغاز این دهه به سبب دوستی و مراودت و هم نشینی با بسیاری از شاعران و ادیبان مطرح و فعال ایران و گرگان از منوچهر آتشی، نصرت رحمانی، احمد شاملو، پرویز کریمی، علی اکبر ابراهیم زاده، مهدی و هادی سیف حسینی، رحمت الله و عبدالرحمان فرقانی فر، اورج علی محمدزاده، منوچهر و اسماعیل رضایی، محمد مهدی مصلحی و حبیب الله قلیشلی در گرگان، دوران طلایی و اوج شعری خود رابه منصه ظهور رساند. حضور مداوم او در کنار این شاعران در قهوه خانه" ده فرمان"و رفت و آمدهای متعدد وی به تهران و برقراری ارتباط با اصحاب رسانه و مطبوعات، سبب گردید تا در سومین دهه از زندگانی اش به خلق  آثار قابل توجهی در چکامه سرایی دست یازد. وی در جراید سراسری و محلی قبل از انقلاب از جمله کیهان، رودکی، فردوسی، چیستا، تماشا، جوانان، نگین و چُکُلِش به انتشار شعرهایش پرداخت و از زمره کسانی بود که در گرگان با راه اندازی کانون نویسندگان و شاعران، به دعوت دوست و همسایه نزدیکش، محمد قاری، به این نهاد خودجوش پیوست و در مجموعه کتاب فصل نیز به ارایه شعر پرداخت.
کاشانی راد در نخستین سال های پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، زادگاهش، گرگان، را ترک کرد و به خواف خراسان رفت( جایی که محل خدمت سربازی اش بود)، اما در آنجا نیز ماندگار نشد و پس از چند سال خدمت فرهنگی در این شهر مرزی به عنوان معلم در مقطع ابتدایی و نیز انجام یک ازدواج ناموفق عاشقانه که تنها ماحصل آن فرزند پسری به نام پوریا ( متولد ۱۳۶۰/۱/۲۵) بود، سرانجام در سال ۱۳۶۸ در جاجرم مأوا گزید و در سال ۱۳۶۹ برای دومین بار متأهل گردید که حاصل این پیوند، تولد دو دختر در سال های ۱۳۷۰و ۱۳۷۵ با نام های معصومه و محدثه بود. خانواده دوم این شاعر فقید همچنان در جاجرم ساکن هسنند. وی در دو- سه سال پایانی خدمت در آموزش و پرورش، از تدریس در مدرسه دست کشید و وارد واحد مالی و حسابداری این سازمان گردید و در نهایت حکم بازنشستگی او از خدمت در آموزش وپرورش، مورخ ۱۳۸۰/۷/۱ با ۲۷ سال و ۱۰ ماه سابقه به تأیید سازمان بازنشستگی کشوری رسید.
از رنگ و بوی اشعار کاشانی راد پیداست که عمق احساسات قلبی و درونی اش سرشار از پیام های سیاسی و اجتماعی بوده و شاعر به رسالت آگاهانه خود نسبت به جامعه خویش آگاهی کامل داشته است، به ویژه در شعرهای پیش از انقلاب او به خوبی می توان رگه های شور و شعور اجتماعی را دریافت. در اشعار بعداز انقلاب نیز شعرهای مذهبی، مرثیه، مدیحه و به طورکلی اشعار آیبنی و حماسی در قالب های قصیده، مثنوی، چهارپاره، دوبیتی و رباعی به وفور یافت می شود. از آنچه ذیل برخی از اشعارش نگاشته می توان پی برد که مسافرت هایی به گرمه، اهواز، بجنورد و ساری و تهران داشته و حتی در این شهرها نیز از سرایش شعر، غافل نبوده است.

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
وی مدتی در جبهه های نبرد حق علیه باطل حاضر بود، در تقدیرنامه ای که مورخ ۱۳۶۶/۱۳/۱۱، سیدکاظم اکرمی، وزیر وقت آموزش پرورش، به وی تقدیم داشته از مشارکت ۱۲ ماهه او در دفاع مقدس قدردانی گردیده است، از تاریخ شعرهایی که در اهواز سروده( از مرداد ماه ۱۳۶۷ تا فروردین ماه ۱۳۶۸) می توان نتیجه گرفت که پس از اتمام جنگ تحمیلی نیز چند ماهی در این شهر جنگ زده حماسی، ساکن بوده است.
وی علاوه بر عرصه شعر و ادب به ورزش شطرنج ( و شنا )نیز علاقه وافری داشت و به طور حرفه ای این رشته( های) فکری ورزشی را دنبال می نمود تا جایی که ( در رشته شطرنج)به مسابقات های دهه پنجاه نیز راه یافت و در کنار مشاهیری چون استاد خسرو هرندی و مهرشاد شریف، در سال ۱۳۵۶ در فینال مسابقات کشوری حاضر بود. از دیگر افتخارات و عناوین او در این خصوص می توان به کسب مقام نخست مسابقات منطقه ای کارگران و اعزام به مسابقات نهایی استان مازندران در پاییز سال ۱۳۵۱، و دریافت " کلید و کاپ مقام نخست جشن ها و مسابقات شطرنج" در دهه چهل از سوی سازمان تربیت بدنی شهرستان گرگان به تاریخ ۱۳۵۱/۱۱/۵، انتخاب و عنوان مربی شطرنج در تاریخ ۱۳۵۴/۴/۲۷ توسط سازمان مزبور و انتخاب به عنوان رییس هیأت شطرنج بخش جاجرم مورخ ۱۳۷۰/۵/۱۵ اشاره کرد.

( بخش " زندگی نامه" از کتاب " غروب آیینه" مجموعه اشعار "حسینعلی کاشانی راد"، به اهتمام: ،سیدعباس حسینی فائق، رضا ایمانی، رضا اسماعیل زاده، عبدالرحمان فرقانی فر و علی بایزیدی، نشر پیک ریحان گرگان، چاپ اول سال ۱۳۹۳ )

از آقای علی بایزیدی( مسئول و صاحب امتیاز فصلنامه استارباد) مقاله ای با عنوان " شصت و پنجمین سال تولد حسین جنگلی" یادنامه ی " حسینعلی کاشانی راد" در فصلنامه استارباد، شماره ۶، تابستان ۱۳۹۵، در سه صفحه به چاپ رسیده؛ که دوستداران زنده یاد را به خواندن آن دعوت می کنم.


" تجربه ها در شعر جوان ما، سیراب از احساس و لمس شاعر از محیط دور و بر خویش است؛ دیدن، حس کردن و زبان گشودن در جهانی که احساس شخصی، تازگی اش می بخشد یا به زبان دیگر، کهنه اش نمی بیند و کهنه، تصویرش نمی کند.
شعرهای کاشانی راد، شاعر جوان گرگانی، از این همه ویژگی برخوردار است. شعر آهنگین او اگر چه ممکن است سیمایی چون شعر دیگران داشته باشد. اما در ذات، شعرها، شعرند و از شاعرند. خلوص و صمیمیت ساده ی او را طراوت احساسش یاری می کند تا در شعرهایی تر و زنده بنشیند. شعر این شاعر، اگر کمبودی دارد، فرصت هایی است برای پرواز و پرتاب بیشتر و رشد و کمال دلخواه. "

                        " منوچهر آتشی "
     ( مجله تماشا، شماره ۳۵۶، مورخ ۱۳۵۷/۴/۱)



" سبزی که سرخ می شود!"

چه سبز می دود عاشق؟!
در جنگل بنفشه و بعداز ظهر
در جنگل شقایق و نیلوفر
در جنگل چمن:
وقتی
که اندیشه های عشق
معیار سبز بودن خاک است.
                             ^^^
چه سرخ می دود عشق؟!
وقتی که عشق و خاک
آیینه ای ست
             در شب ظلمانی کویر؛
در انعکاس ماه و ستاره.
و چشم
چشم انتظار جنبش ستاره
                     از دل خاک است.
                              ^^^
آنطور سبز می دود عاشق
که سرخ می شود
                       اندیشه های عشق!

            " حسینعلی کاشانی راد"
  ( مجله تماشا، شماره ۳۵۶، ۱۳۵۷/۴/۱۷)
       ( مجموعه اشعار " غروب آئینه" )


       " شب و آئینه "

شب و آئینه و من،
تو و آئینه و شب،
شب صدا زد:
خورشید!
چشم آئینه شکست،
من و تو
مات،
به حیرانی آئینه و شب،
که چه سان
شب،
تَه آئینه نشست.

             " حسینعلی کاشانی راد"
       ( مجله جوانان، شماره ۴۸، سال ۱۳۵۵)
         ( مجموعه اشعار " غروب آئینه" )


     " عطر عاطفه ی گل "

نسیم،
عطر عاطفه ی گل را
به ذهن باغ سپرد
و باغ،
زمزمه ی عشق را
به غنچه های نورس شیپوری،
و حجم شهر،
عطرِ عاطفه ی گل شد
و ترنم عشق.

             " حسینعلی کاشانی راد "
( مجله تماشا، شماره ۳۵۶، ۲۷ اسفند ۱۳۵۶ )
        ( مجموعه  اشعار " غروب آئینه " )


شعری کوتاه، بهاری، که خوشبختانه جدیدا در آرشیو یافتم، که متأسفانه در اشعار منعکس شده در کتاب " غروب آئینه " مجموعه اشعار زنده یاد " حسینعلی کاشانی راد " از قلم افتاده بود. که هدیه ایست به دوستداران زنده یاد!

   " طرح "

تو چون روح بهاران
سبزتر
از کاسه چشم فضا هستی
و عریانتر
                  ز آهی
شبنم پاک سحرگاه!

    " خواف- حسین کاشانی راد"
( کیهان، ادب و هنر، دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۶۴)

@StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد!
                پنجاه و هفتمین سالگرد زادروز

              " کامیار عابدی شال "

پژوهشگر و منتقد ادبی گرانقدر معاصر!

🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹

زادروز: ۱۸ فروردین ۱۳۴۷( ماسال گیلان)

- کارشناس ارشد رشته تاریخ ایران
- دبیر، کتابدار و پژوهشگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی
- مدرس ایرانشناسی دانشگاه اوزاکای ژاپن( ۲۰۰۹ الی ۲۰۱۴)
- مدرس در مؤسسه لغت نامه دهخدا
- پژوهشگر و منتقد ادبیات معاصر و شعر ایران
- نویسنده کتاب های فراوان و مقالات پژوهشی بسیار در باره شاعران معاصر.

" آقای کامیار عابدی از صاحب نظران بسیار بصیر شعر معاصر است و تألیفات او حکایت از ذوق سلیم و بی طرفی و انصاف گزیننده و دوری از تمایلات سیاسی در انتخاب اشعار دارد."
                        ( احسان یار شاطر )

" آقای کامیار عابدی به عنوان متخصص شعر معاصر ایران کتاب های متعددی نوشته اند. همچنین به عنوان استاد زبان فارسی در دانشکده اوزاکا تدریس می کردند و در ارتقای تبادلات علمی و فرهنگی ژاپن و ایران تلاشهای زیادی را ایفا نموده اند..."
( منعکس در لوح تقدیر اهدائی به آقای کامیار عابدی توسط سفیر ژاپن در ۱۴ آذر ۱۴۰۰ )

@StarbaadMagazine
💐 نوزدهم فروردین جشن فروردین‌گان یادبود درگذشتگان گرامی باد.

💠 @StarbaadMagazine
با کمال تأثر و تأسف با خبر شدیم که:

        " دکتر سید هاشم موسوی "

دکتر آزاده، هنر دوست و مردم گرای گرگان زمین " شادمانه و شاکر" از " آستانه اجبار" پرکشید و خانواده و دوستدارانش را با باری از غم و اندوه تنها گذاشت‌.

درگذشت این دکتر آزاده و هنردوست گرامی را به خانواده محترم ایشان و جامعه پزشکی و اهالی  گرگان زمین و کشور تسلیت عرض نموده و برای بازماندگان محترم و دوستداران عزیزش صبر و شکیبایی آرزومندیم.

روحش شاد و یاد و نامش هماره گرامی و مانا باد!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

@StarbaadMagazine
همه از اوییم و به سویش باز می گردیم
درگذشت زنده یاد دکتر سید هاشم موسوی، بنیانگذار بیمارستان خصوصی دکتر موسوی گرگان، فوق تخصص سرطان پستان، مبارز انقلاب، فعال فرهنگی - اجتماعی - سیاسی، و از چهره های تأثیرگذار پنج دهه اخیر گرگان و گلستان را به خانواده، دوستان و دوستاران این چهره فقید سرشناس گرگان زمین تسلیت عرض می نماییم. روحش شاد و یاد گرامی باد!

💠 @StarbaadMagazine
◾️ به اطلاع آشنایان، بستگان، دوستان و دوستاران زنده یاد دکتر سید هاشم موسوی، می رساند بنا به وصیت صورت گرفته کالبد این بزرگمرد خاکسپاری نخواهد شد و برای استفاده در تشریح دانش پزشکی، در اختیار دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی گلستان قرار می گیرد.
ضمنا مراسم یادبود، ختم، عرض تسلیت و... در منزل شخصی نامبرده واقع در اواسط کوچه عدالت 70 گرگان به مدت 3 الی 4 روز برگزار خواهد گردید.

(عکس منتشره در این پست، مربوط به فروردین ماه سال 1396 می باشد؛ عکس از: علی بایزیدی)

💠 @StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد سالگرد زادروز

              " فرهاد عابدینی "

              شاعر و منتقد گرانقدر معاصر!

🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺

فرهاد عابدینی متولد ۲۵ فروردین ۱۳۲۱ در ابهر، نخستین شعرش به سال ۱۳۳۹ در مجله جوانان چاپ و پس از آن در : سخن، نگین، رودکی، تهران مصور، روشنفکر،  فردوسی و ... منتشر شد. نخستین نقدهایش در سال ۱۳۵۴ در مجله نگین آغاز و پس از آن به گروه ادب زنده یاد نادر نادرپور پیوست که تا سال ۱۳۵۸ نقدهایش در آنجا پخش می شد.
تاکنون ده مجموعه شعر که نخستین آن سال ۱۳۵۲ و آخرین آن ۱۴۰۰( در مونترال کانادا)منتشر شده است.
دو مجموعه نیز با نام "لحظه های بیتابی" یک و دو شامل تحلیل و تفسیر چهل شعر از چهل شاعر معاصر و کتابی نیز شامل نقد، نظر و گفت و گوهایش "از دیر و دور واکنون" (نشر امرود ۱۳۹۰) که پس از تکمیل، ویرایش و عنوان" از دیروز تا امروز و ..."(نشر فکرآذین ۱۴۰۳) تجدید چاپ شد.
شعرهایش نیز به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده است.
وی در سال ۱۳۷۴ به اتفاق دو تن از دوستان شاعرش" کانون ادبی گروه شعر معاصر" را تاسیس که تا حال جلسات ماهیانه شعر و نقد شعر و داستان توسط کانون پیوسته برگزار می شود.
@StarbaadMagazine
2025/10/26 04:41:30
Back to Top
HTML Embed Code: