Telegram Web Link
👆👆👆👆👆

دولت آبادی در سال ۱۳۵۸ به عنوان دبیر اول سندیکای هنرمندان و کارکنان تأتر ایران انتخاب می شود.
سال ۱۳۶۸ " کارنامه سپنج" منتشر می شود و به هلند، سوئد، آلمان، انگلستان و فرانسه مسافرت و در سمپوزیوم آمستردام به سخنرانی می پردازد و سال بعد هم به دعوت خانه فرهنگ برلین به آلمان سفر می کند. سال ۱۳۷۰ " روزگار سپری شده مردم سالخورده" منتشر و به آمریکا و کانادا به دعوت " سیرا" سفر می کند و در دانشگاه های مختلف آمریکا سخنرانی می کند. سال های ۷۱ و ۷۲ هم به آلمان مسافرت و در سمپوزیوم ادبیات در گذر به هزاره سوم، تحت عنوان " در آستانه فصلی سرد" به سخنرانی می پردازد. در سال ۱۳۷۸ در جشن " صدای ادبیات ایران" در آمریکا به اتفاق شاملو، سپانلو، مجابی و...به دعوت شرکت پن آمریکا که سخنرانی در دانشگاه کلمبیا را در برداشت.
درسال ۸۲ رمان " سلوک" و در سال ۸۳ " روز و شب یوسف" منتشر می شود.
در سال ۸۹ در آلمان از کتاب " زوال کلنل" که در ترجمه آلمانی " کلنل" رونمایی می شود. این کتاب ، سرگذشت افسری وطن پرست در ارتش شاهنشاهی است که زندگی خود و خانواده اش در مقطع انقلاب ۱۳۵۷ ایران مرور می شود. داستان رمان تنها در یک شبانه روز می گذرد و در بازگشت به گذشته، مرور و تأملی عمیق در حوادث تاریخ صده اخیر ایران و تلاش مردم در رسیدن به راه جامعه ای مدرن و پیشرفته را منعکس می کند. در سال ۱۳۹۱ از کتاب " کلنل" به زبان انگلیسی در لندن رونمایی شد و در سال ۱۳۹۳ از تمبر یادبود محمود دولت آبادی هم زمان با ۷۴ سالگی اش با عنوان ( آقای رمان ایران)  در زادگاهش سبزوار، رونمایی می شود و برگزیده جایزه ادبی یان نیمالسکی سوئیس و دریافت نشان شوالیه هنر و ادب فرانسه در آبانماه همین سال می شود. با اینکه در سال ۲۰۱۳ دولت آبادی با این کتاب نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد؛ در ایران تاکنون به این کتاب مجوز انتشار داده نشده است.
در سال ۱۳۹۴، کتاب های " تا سر زلف عروسان سخن" و " بنی آدم" منتشر می شود. کتاب " بنی آدم" تازه ترین کتاب دولت آبادی، شش قصه را دربرگرفته که در پیوند با هم قرار دارد. از ویژگی های آنها، فضای ابهام آلود داستان ها است، با آدمهایی روبرو هستیم که انگار از متن زندگی به بیرون پرتاب شده اند. داستانی متفاوت با آثار قبلی اوست و در حال و هوای متفاوت از فضاهای ریالیستی نوشته شده اند. زبان قصه ها زبان همیشگی آثار اوست. دولت آبادی در باره کتاب گفته : "  اینکه این داستان ها، داستان هایی متفاوت با کارهای قبلی من هستند، کاملا درست است. چون آن تأملی که در آثار رئالیستی ام داشته ام، در اینجا مشکل دیگری پیدا کرده اند و لابد آنچه در مورد این کتاب باید توضیح بدهم این است که آدمیزاد ناگهان طور دیگری شده و این ها همه، طور دیگرشدن آدمیزاد است در عمری که من گذرانده ام. این طور دیگر شدن را نمی توانم آدرس بدهم که کجاست، ولی تأثیرش در ذهن من چنین بوده و بیان شده است… آنچه بر فضای همه این قصه ها حاکم است، عصاره زندگی ای است که من در این دوره تجربه می کنم. عصاره دفرماسیون، بیگانه شدن و بی سرانجامی."
" اسب ها، اسب ها از کنار یکدیگر" که همزمان با هشتاد سالگی نویسنده در دهم مردادماه ۱۳۹۹ توسط نشر چشمه منتشر شد را می توان یکی از جدیدترین آثار دولت آبادی به شمار آورد؛ که برخی آن را نوعی اتوبیوگرافی خوانده و برخی هم معتقد هستند که صرفا چند شخصیت جدید خلق شده که خود نویسنده را به ذهن می آورد.

آثار دولت آبادی تاکنون به زبان های سوئدی، آلمانی، چینی، انگلیسی، فرانسوی، عربی و عبری ترجمه شده اند.
درباره این بزرگ ترین سلحشور حوزه هنر و ادبیات، هرچقدر بگوییم و بنویسیم، کم است. با آرزوی سلامتی و سرمدی برای این نویسنده بی بدیل ایران، نوشته را با گفتاری از ایشان پایان می دهم .

" من در ادبیات نبردی را آغاز کرده ام، که از آن باید پیروز بیایم بیرون، توجه می کنید این نبرد من است."

@StarbaadMagazine
📣 #فراخوان_شعر🚩 اخلاق و مهرورزی ، رسول مهربانی
🍃شعرای محترم استان #گلستان می توانند، سروده های خود با موضوع اعلام شده در فراخوان را بر اساس شرایط اعلام شده، برای دبیرخانه ارسال فرمایند.
👈علاقمندان می توانند آثار خود را از طریق شبکه های اجتماعی (ایتا، بله، روبیکا، تلگرام و واتس اپ) برای شماره 09931964002 ارسال کنند.
مهلت ارسال آثار: 20 مرداد 1404🏆 به 5️⃣ اثر برگزیده هدایایی اهدا و آثار منتخب در کتابی منتشر خواهد شد.

💠مجمع شعرای اهل بیت(ع) #موسسه_فرهنگی_میرداماد

💠 StarbbadMagazine
به مناسبت دوازدهمین سالروز درگذشت

                     " شیرکو بیکس "

بلند آوازه ترین شاعر جهانی معاصر کُرد!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆


" شیرکو بیکس " در دوم ماه مه ۱۹۴۰ در شهر سلیمانیه کردستان عراق به دنیا آمد. پدرش " فایق بیکس" شاعر ملی کُرد بود. شیرکو تحصیلات ابتدایی را در سلیمانیه و هنرستان فنی را در بغداد به پایان رساند. نخستین شعرش را در ۱۷ سالگی بچاپ رساند. در ۲۴ سالگی به شورشیان پیوست و در ۲۸ سالگی " پرتو شعر"  نخستین مجموعه شعرش را منتشر کرد. در سال ۱۹۷۵ به " رُمادیه" تبعید شد. سال ۱۹۸۶ به ایران سفر کرد و با شاعر بزرگ ایران " احمد شاملو" ملاقات کرد. در سال ۱۹۸۸ جایزه خانه قلم سوئد " کورت توخولسکی" را دریافت و به عنوان پناهنده سیاسی از سوی سوئد پذیرفته شد. در سال ۱۹۹۱ پس از قیام سراسری ملت عراق، به کردستان برگشت و سال بعد نماینده پارلمان کردستان عراق شد و بعد هم به عنوان وزیر فرهنگ کردستان منصوب گردید و سال بعد از وزارت کناره گیری کرد.وی عضو کانون نویسندگان کردستان و سوئد بود و اشعارش به بسیاری از زبان های دنیا ترجمه شد. سال ۲۰۰۱ جایزه شعر ( پیر مرد) شاعر بزرگ کرد به وی اعطا شد. شیرکو بیکس سرانجام روز چهارم اوت ۲۰۱۳ در استکهلم سوئد درگذشت. پیکرش به عنوان اوّلین وزیر فرهنگ کردستان عراق با تشریفات رسمی به کردستان منتقل و بنا به وصیّتش در پارک آزادی شهر سلیمانیه به خاک سپرده شد.
شیرکو بیکس هشت هزار صفحه شعر سرود و " امپراطور شعر" لقب گرفت. سرود کوهی، عقاب، رودبار، گرگ و میش، آفات، عطشم را شعله فرو می نشاند، دره پروانه ها، صلیب، مار و روزشمار یک شاعر و سایه، از جمله مجموعه اشعار شیرکو بیکس است.
چنین وصیّت کرده بود:
" نمی خواهم در هیچکدام از تپه ها و گورستان های مشهور شهر به خاک سپرده شوم... پیکر مرا در جوار تندیس شهدای ۱۹۶۳ سلیمانی به خاک بسپارید، زیرا فضای آنجا لذت بخش تر است و نفسم نمی گیرد..."
در ایران تعدادی از مجموعه اشعار بیکس ترجمه و به چاپ رسیده و احمد شاملو هم تعدادی از اشعار او را ترجمه و بازخوانی کرده است. سیدعلی صالحی او را " بلندآوازه ترین نام و شاعر جهانی ملت کُرد" نامیده و گفته است:" برای من سفیر ستارگان شهید و اندوه سرای زندگان عذاب دیده ی کردستان است"
شیرکو بیکس، شاعری متعهد و مسئول نسبت به آرمان های انسانی و آزادی بود. همان نقش و اهمیتی که شاملو در شعر معاصر فارسی و محمود درویش در شعر فلسطین داشت، وی در شعر کُرد دارای چنان منزلتی والائی بود؛ تا در کنار شاعران بزرگ دنیا قرار گیرد.

اشعار " شیرکو بیکس " با ترجمه " احمد شاملو ":

" جدائی "

اگر
از شعرهای‌ام گُل را جدا کنید،
از چهار فصل یک فصل‌ام می‌میرد.
اگر
یار را از آن جدا کنید
دو فصل‌ام می‌میرد.
اگر
نان را از آن جدا کنید
سه فصل‌ام می‌میرد.
اگر
آزادی را از آن جداکنید
سال‌ام می‌میرد... ـــ
و من نیز ...!


     " شاید نیلوفر "

ببینیدِشان!
آن پیچک‌هایِ خزنده را
که هماره
سینه خیز می‌روند و
دست و بال می‌زنند!
اینان قربانیانِ عشقِ دورانی هستند
در زندان
که با خارِ پرچین کورِشان کرده بودند.
نیلوفر یکی از آنان است
نمی بینی؟
هیچ کجا نمی‌توانَد خود به تنهائی بالا رود و بگذرد ـــ
اگر پنجره و درخت و دیوار دستِ او را نگیرند!


     " بقا "

نزدِ دریا رفتم و گفتم‌اش:
اگر به خواستِ قلاب و تو می‌بود
دیر زمانی بود
نمی‌بایست نه فقط از ماهیِ جانِ آبی‌ام
که از جُرثومه‌یِ حیات‌ام نیز اثری بر جای نباشد.
نزدِ بیشه رفتم و گفتم‌اش:
اگر به خواستِ تَبَر می‌بود
نمی‌بایست تک شاخه‌ئی حتا از پیکرم رُسته باشد.
ای دریا و بیشه‌یِ هم‌راه!
تا ماهیِ جانِ آبیِ تو می‌زید
تا شاخه‌یِ سبزِ پیکرِ تو می‌بالد
ماهیِ چشم و بیشه‌یِ مردمِ من نیز بخواهد زیست!


             " خاک "

دست ام را به سویِ شاخه یِ درختی دراز کردم
شاخه از شدتِ درد از جا پرید.
همین که دست ام را به سویِ شاخه بُردم
تنه یِ درخت به نعره درآمد.
همین که تنه یِ درخت را در آغوش گرفتم
خاک زیرِ پای ام به لرزه افتاد،
سنگ نالید.
آن گاه که خم شدم و خاک را برداشتم
تمامیِ کردستان به ضجه درآمد...!

@StarbaadMagazine
به مناسبت سوّمین سالروز درگذشت

" هوشنگ ابتهاج "( ه. الف. سایه)

            شاعر گرانقدر "پرنیان اندیش"!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆

امیر هوشنگ ابتهاج سمیعی گیلانی ، متخلص به " ه. الف سایه " در ۶ اسفندماه ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. او اولین فرزند فاطمه رفعت و میرزا آقاخان ابتهاج و یکی از پنج فرزند و تنها پسر باقیمانده خانواده است.
" من ( امیر هوشنگ) تنها پسر " آقاخان" ابتهاج و " فاطمه رفعت" به شمار می رفتم. بعداز من سه تا دختر به دنیا آمدند و ضمنا یک پسر هم قبل از من، نیامده رفت."
پدرش آقاخان از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. هوشنگ تحصیلات ابتدایی و چهار سال از دبیرستان را در مدارس عنصری، قاآنی، لقمان و شاهپور در رشت گذراند و از کلاس پنجم در دبیرستان تمدن تهران درس خواند.
" به تهران که آمدیم و در مدرسه تمدن نام نویسی کردم، در آن کلاس پنجم متوسطه را رد شدم، بعد هم دیگر به مدرسه نرفتم و درس خواندن را رها کردم."
در سال ۱۳۱۸ با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد. وی دلباخته دختری ارمنی به نام " گالیا " شد که در رشت ساکن بود و این عشق دوران جوانی، منتج به سرودن اشعار عاشقانه در آن ایام شد. در اسفند ماه سال ۱۳۳۱ در گیر و دار مسائل  سیاسی وی شعری به نام " کاروان" با اشاره به همان روابط عاشقانه سرود. با مطلع ( دیرست، گالیا!)
" پدرم با شعر گفتن من موافقت نداشت...و امید داشت این شعر را هم بلاخره رها کنم. استنباطش درست بود. ولی این بار شعر مرا رها نکرد. "
در سال ۱۳۲۵ در سن ۱۹ سالگی ، اولین کتابش " نخستین نغمه ها " را که شامل اشعاری در قالب کلاسیک بود با مقدمه ای از دکتر مهدی حمیدی به چاپ رساند.
اوایل دهه ۱۳۳۰ با نیما یوشیج آشنا شد. " نیما محبوب همه ما بود و ما با احترام و اعجاب نگاهش می کردیم."
کتاب " سراب " که نخستین مجموعه اشعار او به سبک جدید است؛ ولی در قالب همان چهارپاره با مضمونی تغزلی و بیان احساسات و عواطف واقعی اجتماعی فردی، در سال ۱۳۳۰ توسط انتشارات صفی علیشاه منتشر شد.
کتاب بعدی اش " سیاه مشق "( اشعار سالهای ۲۸ و ۲۹)  در فروردین ۱۳۳۲ با یادداشتی از مرتضی کیوان و مقدمه شهریار منتشر شد. این مجموعه تعدادی از بهترین غزل های آن دوره را دربردارد که توانایی اش را در سرودن غزل نشان می دهد. از جمله غزل زیبای " زبان نگاه" که در ۲۲ سالگی( ۱۳۲۸) سرود، گرایشش را به حافظ و سعدی نشان می دهد که تقلیدی نیست:
" نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست"
چهارمین مجموعه اش " شبگیر" در بردارنده اشعار نو سالهای ۳۰ و ۳۱  او در مرداد ۱۳۳۲ توسط انتشارات  زوار به چاپ رسید. سایه در این کتاب از اشعار عاشقانه فردی دور و با مردم همگام شد؛ که بازگوی اندیشه های تازه او به گرایش اشعار اجتماعی در سالهای پرتب و تاب قبل از سال ۳۲ می باشد.
در همین سال ( ۱۳۳۲) پدرش فوت می کند.
سایه از بنیانگذاران " انجمن ادبی شمع سوخته" بود که در اوایل دهه ۱۳۳۰ که از پیشگامان شعر نو فارسی، نیما یوشیج، مرتضی کیوان، احمد شاملو، سیاوش کسرایی، مهدی اخوان ثالث و محمد جعفر محجوب تشکیل شد.
مجموعه اشعار بعدیش در آبانماه ۱۳۳۴ " چند برگ از یلدا" و در دیماه ۱۳۳۴ هم " زمین " توسط انتشارات توس و زوار منتشر شد و راه روشن و تازه ای را در شعر معاصر گشود. 
در سال ۱۳۳۷ با " شهریار" آشنا می شود که به رابطه دوستی شدیدی می انجامد. سایه چنین میگوید: " فوران عاطفه در شعرش و قدرت بیان و انتقال آن شهریار را از شاعران دیگر متمایز می کرد. خیلی دوستش داشتم. او هم دوستم داشت"
هوشنگ ابتهاج در آغاز همچون شهریار، کوشید تا راه نیما را ادامه دهد؛ اما نگرش مدرن و اجتماعی نیما، بویژه پس از سرایش ققنوس ( بهمن ۱۳۱۶) و مرغ غم ( آبان ۱۳۱۷) با طبع او که اساسا غزلسرا بود، همخوانی نداشت و راه خود را که سرودن غزل بود، ادامه داد.
هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۳۷ با خانم آلما مایکیال( ۱۳۱۱- ۱۴۰۰) با پدری ارمنی و مادری روس، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا( ۱۳۳۸)، کیوان( ۱۳۳۹)، آسیا( ۱۳۴۰) و کاوه( ۱۳۴۱) می باشد.
سایه در شب شعری که در انجمن ایران و آمریکا در سال ۱۳۳۸ به همت نادر نادرپور تشکیل شده بود با منوچهر آتشی، سیاوش کسرایی، محمد زهری شرکت و شعر می خواند.
سایه غزل معروف " لب خاموش" را در خرداد ماه ۱۳۳۸ منتشر میکند:
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
فریدون مشیری، این غزل را در مجله " روشنفکر" به طبع آزمایی می گذارد. گروهی در این طبع آزمایی شرکت می کنند از جمله:فروغ فرخزاد با شعر:
چون سنگی صدای مرا گوش می کنی
سنگی و ناشنیده فراموش می کنی

سیمین بهبهانی چنین گفت:
سیمین تو ساقی سخنی وز شراب شعر
یک جرعه در پیاله هر گوش می کنی
شهریار، چنین سرود:
ای دل به ساز عرش اگر گوش می کنی
از ساکنان فرش فراموش می کنی
@StarbaadMagzine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
سایه در سال ۱۳۴۶ در جشن هنر شیراز بر مزار حافظ شعر می خواند که دکتر باستانی پاریزی در کتابش " از پاریز تا پاریس" استقبال شرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح می دهد و می نویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمی کردم که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجان زده شوند.
سایه در مهرماه ۱۳۴۸ با همکاری نادر نادرپور و گالوست خاننس و ر. بن، کتاب " یادنامه " را که ترجمه اشعار " تومانیان" شاعر ارمنی بود را به چاپ رساند.
هوشنگ ابتهاج مدتی تا سال ۵۴ به عنوان مدیر امور اداری شرکت سیمان تهران(که عمویش مدیر عامل شرکت بود) در خیابان کوشک به کار اشتغال و در خانه ای که با وام خرید در همان محل ساکن بود. آن خانه! خانه شاعری بود که شعر " ارغوان " را سرود. درخت ارغوان خانه اش با بچه هایش قد کشید و بزرگ شد و تأثیر شگرف بر روی او گذاشت. در سال ۱۳۶۳ که در زندان بود، شعر " ارغوان" را می سراید که فضایی از زندان را تصویر می کند. خانه سایه در سال ۱۳۸۷ با عنوان " خانه ارغوان" بعنوان میراث فرهنگی ثبت شد.
در سال ۲۰۱۲ در دانشگاه یو سی ال لس آنجلس پیش از آنکه شعر ارغوان را بخواند، گفت:آن سالی که در خانه خود نبود و دور از دیار بود یاد این درخت برای او نشانه همه چیز بود، از دوست آشنا تا باورها...ادامه داد که تلاش می کند این شعر را بدون غلبه احساس بخواند و دست گل به آب ندهد:

ارغوان شاخه همخون جدامانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است

آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست...

سایه در شب چهارم از شبهای " ده شب، شاعران و نویسندگان " انستیتو گوته در مهرماه ۱۳۵۶شرکت و شش شعر خواند.
ابتهاج پس از کناره گیری داود پیرنیا، از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گلها در رادیو ایران و پایه گذار برنامه موسیقیایی گلچین هفته بود. تعدادی از غزل ها، تصنیف ها و اشعار نیمایی او توسط شجریان، ناظری، حسین قوامی به اجراء درآمد. تصنیف های خاطره انگیز " تو ای پری کجایی" توسط قوامی و " ای ایران ای سرای امید" توسط شجریان که خوانده شدند، اشعارش از سایه است.
در اعتراض به کشتار ۱۷ شهریور ( میدان ژاله) در ۲۱ شهریور ۱۳۵۷، سایه بهمراه اعضاء گروه شیدا به سرپرستی محمدرضا لطفی، که قراربود کنسرت " به یاد عارف" را در مسکو برگزار کنند ( که به اعتراض نرفتند)، از رادیو ایران استعفاء دادند.
سایه کتابهای " تا صبح یلدا" و " یادگار خون سرو" را در سال ۱۳۶۰ به چاپ رساند. از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج " حافظ به سعی سایه" است که در سال ۱۳۷۲ توسط نشر کارنامه به چاپ رسید؛ که حاصل سالها پژوهش و حافظ شناسی او است که آنرا به همسرش پیشکش کرده است.
کتاب " تاسیان " ( ۸۷ قطعه اشعار نو سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۸۲) در مهرماه ۱۳۸۵ به چاپ رسید. تاسیان گویش گیلکی کلمه تاسه است که در لغت به معنی " اندوه و ملالت" است. سایه اسم با مسمائی برای کتاب انتخاب کرده، چرا که اشعارش غمنامه عزیزان از دست رفته است.
در سال ۱۳۹۱ کتاب " پیر پرنیان اندیش" خاطرات هوشنگ ابتهاج که طی گفتگویی با میلاد عظیمی و عاطفه طیّه، توسط انتشارات سخن منتشر شد. در این کتاب سایه به بیان عقاید و نظرات خود درباره بسیاری از چهره های بنام موسیقی ، شعر و سیاست در زمان خود می پردازد. سایه در این کتاب تأیید می کند که آزادی اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعداز نامه محمدحسین شهریار به رئیس جمهور محترم و بیان اینکه " وقتی سایه را زندانی کردند، فرشته ها بر عرش الهی گریه می کنند."  صورت گرفت. که بعد آزاد می شود.
یکشنبه ۵ آبانماه ۱۳۹۲ شب ه.ا.سایه، صد و سی و هفتمین شب از شبهای مجله بخارا با همکاری مؤسسه فرهنگی ملت، دایره المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و گنجینه پژوهشی ایرج افشار در کانون زبان فارسی با حضور سیمین بهبهانی، پوری سلطانی( همسر مرتضی کیوان)، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمود دولت آبادی( از دوسلدورف آلمان پیام داد )، شهرام ناظری، داریوش طلایی، یلدا ابتهاج( دختر سایه)، محمد افشین وفایی برگزار شد.
زنده یاد سیمین بهبهانی در این شب گفت:" سایه یکی از افتخارات ایران است.او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست." شعری " پیشکش به سایه عزیزم" کرد با این مطلع:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست
یا قصه از آن " افتد و دانی" کنم، ای دوست.

دولت آبادی در پیامش گفت:" ...نه فقط با غزل ها و مهربانی هایتان همیشه با شما بوده ام، بلکه هر کجا بوده باشم، حافظ به سعی سایه، بر دیده چشمهای من بوده است و هست."

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
پوری سلطانی ( همسر زنده یاد مرتضی کیوان) چنین گفت:" ...در آن سالهای سیاه زندگی من، این هوشنگ ابتهاج بود که سایه وار همه جا با من بود و آماده کمک به من و خانواده بی پناه کیوان."

سایه در شب خودش چنین گفت:

" ...ما آدم های صاف و ساده ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده ایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلی ها جدا می کند. آدم های ساده شناختنشان هم ساده است. بعضی ها بیخود زحمت می کشند که نکته هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست... "

آخرین کتاب سایه، " بانگ نی" که توسط نشر کارنامه به چاپ رسید در ۱۳۶ صفحه با قیمت ۴۵ هزار تومان، یکبار در سال ۱۳۸۵ با قیمت ۳۹۵۰ تومان چاپ اما توقیف شد و پخش نگردید. سایه خودش چنین می گوید:
" واقعیت این است که من در جریان انتشار این کتاب نبوده ام و متأسفانه ناشر بدون اطلاع من کتاب را منتشر کرده است... موضوع قیمت بالای این کتاب را هم باید از ناشر پرسید که آن را چاپ کرده است...این کتاب، شعر بلندی است که سالها قبل نوشته ام و طی سالها اضافاتی هم داشته است... "

ابتهاج در مهرماه ۱۳۹۲ در گفتگویی با محمد قوچانی، مهدی یزدانی خرم و علیرضا غلامی که در مجله " مهرنامه" منتشر شد، چنین گفت:

" وقتی شاملو مُرد من در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه می کنی؟ فکر می کرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساخته ام؟ اخوان، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن این ها چنان برای من عظیم است که اصلا کلمه پیدا نمی کنم."

هوشنگ ابتهاج" ه.ا.سایه" در ۱۹ مردادماه ۱۴۰۱ در ۹۴ سالگی در شهر کلن آلمان به علت نارسایی کلیه و کهولت در گذشت.

یلدا ، دختر زنده یاد ابتهاج، بامداد چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ با انتشار بیت زیر از پدرش در شبکه اجتماعی اینستاگرام نوشت که:

" سایه ما با هفت هزار سالگان سر به سر شد.
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبند، غریبانه بگردید. "

یلدا در روز پنجشنبه( ۱۴۰۱/۶/۳) هم اعلام کرد:

" با خرسندی آگاهی یافتیم که قاضی شعبه رسیدگی کننده دادگاه کلن آلمان رای خود را در زمینه انتقال پیکر پدرم، امیر هوشنگ ابتهاج به ایران برای خاکسپاری در آرامگاه ابدی اش، باغ محتشم رشت، صادر کرد.
قرار شد بعداز ظهر دیروز( چهارشنبه) پیکر این شاعر فقید به ایران انتقال یابد و مراسم تشییع پیکر او فردا جمعه( چهارم شهریور) ار ساعت ۸ صبح در مقابل تالار وحدت تهران برگزار و پس از آن، با انتقال به رشت، بعداز ظهر جمعه ( پنجم شهریور) مراسم خاکسپاری در باغ محتشم رشت برگزار خواهد شد."
طبق برنامه، صبح جمعه( ۱۴۰۱/۶/۵) ، با جمع انبوهی از اهالی هنر و دوستارانش، مراسم تشییع از مقابل تالار وحدت تهران صورت گرفت و بعداز ظهر جمعه هم مراسم خاکسپاری آن شاعر فقید جاوید نام با حضور همشهریان و اهالی هنر کشور در باغ محتشم رشت برگزار گردید.

" شب سالگرد " بخارا:
به مناسبت نخستین سالگرد درگذشت استاد سایه با دعوت آقای علی دهباشی از استاد شفیعی کدکنی و با حضور یلدا ابتهاج و شعرخوانی خانم زیبا اشراقی( همسر زنده یاد قیصر امین پور) و دوستداران شاعر فقید در باغ محتشم رشت، بر سر مزار ایشان در شب چهاردهم مردادماه ۱۴۰۲ ساعت شش بعدازظهر برگزار گردید.
استاد شفیعی اظهار کردند: " او یکی از نمایندگان برجسته شعر فارسی در طول قرون و اعصار بوده و بعداز حافظ غزلسرایی به اعتبار و اهمیت او به زحمت می توان پیدا کرد."

روحش شاد و یاد و نامش هماره گرامی باد!


     " حصار"

ای عاشقان ای عاشقان پیمانه ها پرخون کنید
وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید
آمد یکی آتش سوار بیرون جهید از این حصار
تا بردمد خورشید نو شب را زخود بیرون کنید
آن یوسف چون ماه را از چاه غم بیرون کنید
در کلبه احزان چرا این ناله محزون کنید
از چشم ما آیینه ای در پیش آن مه رو نهید
آن فتنه فتانه را بر خویشتن مفتون کنید
دیوانه چون طغیان کند زنجیر زندان بشکند
از زلف لیلی حلقه ای در گردن مجنون کنید
دیدم به خواب نیمه شب خورشید و مه را لب به لب
تعبیر این خواب عجب ای صبح خیزان چون کنید
نوری برای دوستان دودی به چشم دشمنان
من دل برآتش می نهم این هیمه را افزون کنید
زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را ویران کنید این تاج را وارون کنید
چندین که از خم در سبد خون دل ما می رود
ای شاهدان بزم کین پیمانه ها پرخون کنید

             " خرداد ۱۳۵۷- تهران"


نال از کنج قفس شادی کش است
مرغ را پرواز آزادی خوش است
خود قفس گشتی پر از باد هوس
می گریزد مرغ آزاد از قفس
باغ ها در سینه داری با صفا
درگشا تا مرغت آید از قفا
مرغ می آید در آغوشت مدام
بی نیاز دانه و بی رنج دام
مرغ می آید، تو سنگش می زنی
در قفس چون گربه چنگش می زنی

                   " از کتاب ، بانگ نی "
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆
" کاروان "

دیرست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!
دیریست، گالیا! به ره افتاد کاروان.

عشق من و تو؟… آه
این هم حکایتی است.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.

شاد و شکفته، در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،
امشب هزار دختر  همسال تو، ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت، روی خاک.

زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پرده های ساز،
اما، هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سر انگشتهایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا.

وین فرش هفت رنگ که پامال رقص تست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ.
در تاروپود هر خط و خالش:هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش:هزار ننگ.

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان...

دیرست، گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست.
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.
هنگامه رهایی لبها و دستهاست
عصیان زندگی است.

در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!

یاران من به بند:
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه،
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک،
در هر کنار و گوشه این دوزخ سیاه.

زودست، گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
اکنون ز من ترانه شوریدگی مخواه!
زودست، گالیا! نرسیدست کاروان...

روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانه ها و غزلها و بوسه ها،
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان،
سوی تو،
            عشق من!

                    " ه. ا. سایه"
                 ( تهران، اسفند ۱۳۳۱ )


    " بوسه "

گفتمش:
         " شیرین ترین آواز چیست؟"
چشم غمگینش به رویم خیره ماند.
قطره قطره اشکش از مژگان چکید.
لرزه افتادش به گیسوی بلند.

زیر لب غمناک خواند:
" ناله ی زنجیر ها بر دست من"
گفتمش:
        " آنگه که از هم بگسلند؟"
خنده ی تلخی به لب آورد و گفت:
" آرزویی دلکش است، اما دریغ
بخت شورم ره براین امید بست.
وآن طلایی زورق خورشید را
صخره های ساحل مغرب شکست."

من به خود لرزیدم از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست.
گفتمش:
" بنگر درین دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی است."

سر به سوی آسمان برداشت، گفت:
" چشم هر اختر چراغ زورقی است
لیکن این شب نیز دریایی است ژرف.
ای دریغا شبروان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان!"
گفتمش:
        " فانوس ماه
می دهد از چشم بیداری نشان." 

گفت:
     " اما در شبی اینگونه گنگ
هیچ آوایی نمی آید به گوش"
گفتمش:
     " اما دل من می تپد
گوش کن، اینک، صدای پای دوست!"

گفت:
     " ای افسوس! در این دام مرگ
باز صید تازه ای را می برند
این صدای پای اوست!"
گریه ای افتاد در من بی امان.
در میان اشکها پرسیدمش:
" خوشترین لبخند چیست؟"
شعله ای در چشم تاریکش شکفت.
جوش خون در گونه اش آتش فشاند.

گفت:
      " لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند!"
من زجا برخاستم،
                           بو سیدمش.

                              " ه.ا.سایه"

( خوانده شده در شب چهارم از " ده شب، شبهای شاعران و نویسندگان" انستیتو گوته، مهرماه ۱۳۵۶ )


" ارغوان "

ارغوان ، شاخهٔ هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابی‌ است هوا ؟
یا گرفته‌ است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آن چه می‌بینم دیوار است

کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی‌ است
نفسم می‌گیرد نفسم می‌گیرد
که هوا هم اینجا زندانی‌ است

اندر این گوشهٔ خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می‌انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان ، این چه رازی‌ است که هر بار بهار
با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید؟

ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمهٔ ناخواندهٔ من
ارغوان شاخه هم خون جدا مانده من


               «هوشنگ ابتهاج »( ه.ا. سایه )

@StarbaadMagazine
📕 سومین کتاب از مجموعه فعالیتهای انتشارات استارباد منتشر شد.
📚 رازهای پنهان پشت جرم
🖋 به قلم دکتر فائزه صلاحی (مدرس دانشگاه)

💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت سالگرد زادروز

                    " ابوالقاسم ایرانی "

شاعر شهیر بوشهری که همچنان می سُراید:
            " بازگردیم و چراغی بزنیم "

🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆

" شعر کم نظیر "
                        سیمین بهبهانی

ابوالقاسم ایرانی...نامش را بسیار شنیده ام. شعرش را هم، بیش و کم و جای جای، خوانده ام و گاه آفرین گفته ام. چرا جوان های ما با نومیدی پیر می شوند؟ چرا استعدادهای ما در بی اعتنایی و بی کسی و رکود خاکستر می شوند؟ چرا کسی به معنویات ما، که روزگاری مایه ی فخر ما بوده است، توجه ای نمی کند؟ چه روزگار غریبی ست و، بعد از فروغ و شاملو، باید گفت که روزگار... باقی را خودتان سفیدخوانی کنی!
به یاد سفیدخوانی های شعر ابوالقاسم ایرانی می افتم که در این شیوه استاد است و می خواهم بگویم: شاعر گرامی اندکی بر سواد قلم روی کاغذ بیفزای که همه کس سوادِ خواندن این سفید ها را ندارد.
باز به خود می گویم: اگر ایرانی هیچ شعری جز " سلام! آقای اقاقی " نسروده بود باز هم به پندار من شاعری ارجمند به شمار می رفت. در قطعه ای به آن کوتاهی، با واژگانی پُر استعاره، ظریف و پر محتوا، آن همه حرف و حدیث گنجانده است که می گریاندت و می خنداندت، به تفکر وا می داردت و لذتی از کشف و درک می دهدت.
به شعر دیگرش می اندیشم: " تُنگ خال خالی نوروز "، در عنوان " خال خالی " علاوه بر طرحی که روی تنگ است، خالی بودن و فقر را، آن هم به هنگامی که باید سفره ات پُر و پیمان باشد به خاطر می آوری، بی آن که به صراحت سخنی شنیده باشی.
و بعد: " چه نیشکری دارد این شکر، در هفت تپه ی طوطی شکنِ هند "، در این روزها رابطه ی نیشکر و هفت تپه را هر کس می تواند با ماجراهای منقول آن تطبیق کند و همین رابطه نیز در طوطیان شکرشکن هند با این قند پارسی که بنگاله می رود ( و در حقیقت مُفت و بی هیچ سود و ثمری می رود ) می توان نگفته دریافت. نکته ای بسیار مهم را در چند جمله ی ناتمام با این همه مهارت ادا کردن کار هر کس نیست.
به هر روی، نقد و بررسی شعر ایرانی فرصتی دراز می خواهد و در این مهلت کوتاه، و با چشم ناتوان من، چنین کاری میسور نیست. البته اگر تفسیری روی سفیدخوانی های شعر ایرانی نوشته شود بسیار مغتنم خواهد بود ( و این تفسیر لازم است به ویژه برای آیندگانی که در فضای امروز قرار نخواهند گرفت ). این اشارت کوتاه برای آگاهی کسانی ست که از این نوع شعر، که خواننده را در ساخت آن با شاعر شریک می کند، غافل مانده اند. عیب کار در این جاست که خوانندگان غالباً از فرهنگِ برابر با فرهنگ و ذهنیتِ شاعر بهره ندارند و بسیاری از نکات و دقایق زیبای شعر بر آن ها پوشیده می ماند. شاید هم ضرورت و جبر زمانه ی ماست که شاعر را به سرودن با اشاره و ایما مکلف  می کند.
به هر روی، شعر ابوالقاسم ایرانی شعری ست، به لحاظ شگرد کم نظیر، دلپذیر و ابداع در آن بسیار. خودِ شاعر تیز به گمان من، گوشه گیر و کم تظاهر است. زمانه نیز  مثل همیشه به کام هنرنمایان جنجالی و پر تظاهر است. حرف حق نیز پاداشی پر دردسر دارد. با این همه، توصیه ی من به شاعر ایستادگی و امیدواری ست و هر خواننده، سعی در بالا بردن توقع و تربیت ذهن و آمادگی برای درک درست از نادرست.
برای ابوالقاسم ایرانی توفیق بیشتر آرزو می کنم و امیدوارم به زودی مجموعه ای از شعرهای او در دست داشته باشم و در جریان کل آن ها قرار بگیرم.
                                     
                                       با آرزوی کامیابی
                                       ۱۳ شهریور ۱۳۸۷
( پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷ - ویژه ابوالقاسم ایرانی - ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

" سلام آقای اقاقی "

سلام آقای اقاقی
            حال شما چطور است
در این ایام
که باد
      چه سرد می وزد
               بر قطره های نازک باران
و باغ
       که چه سنگ قبر قشنگی است
               با شما چه نسبتی دارد ؟
که حال و روزتان را
            چرا آقای قوز کرده اقاقی
دیگر کسی
پرس و جو
نمی کند از
سرما ...

                        " ابوالقاسم ایرانی "
                             بوشهر ۱۳۷۹
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ابستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )



" این... آشغال ها را... سورنا...."

این آشغال ها را
                    که هر شب
به زحمتش
                  می ارزید که
سپورهای
            محله را
              ببینیم، بشناسیم و
                                       دیگر
از یونیفرم آنها
                  نترسیم و... تو
در همان
          پشت تاریکی پنجره
                              که ایستاده ای
آرزو کنی که
             ایکاش
شاعران هم
             لباس های مثل همی
                                    داشتند...

                                " ابوالقاسم ایرانی "
                                    بوشهر ۱۳۸۴
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ایستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )



" دو شعر از نخستین شعرهای ابوالقاسم ایرانی که در مجله فردوسی به چاپ رسید‌ "

        " آغاز "

من از تو، باز سبز می شوم
من از نگاهت که زندگی است
و از نوازش های دستت،
                     گرم می شوم.

( فردوسی، سه شنبه ۲۱ دیماه ۱۳۴۴ )



     " دروغ آینه ها "

آئینه را
با نزاری صدا کردم.
با سکوت  شب   بشکست
تا فرو   افتاد
              تک ستاره ای روشن.

                                               *
آئینه ها را
نقش آفرین دیدم.
حرفها زدیم
            از ماه
                   از نور
                          از مرگ.

                                           *
آئینه ها را
               نگاه کردم.
مردکی شاد را دیدم.
( این من نبودم )
                         مرد گریان‌.

                                           *
آئینه ها هم دروغ گفتند
با من رنجور.
آئینه هائی
               که می فریبند نور -

( فردوسی، سه شنبه ۱۰ اسفندماه ۱۳۴۴ )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

" خطی ز دلتنگی "
                          غلامحسین سالمی

" ... توی صندوقچه ی ذهنم، دنبال دفتر بسیار قطور خاطراتم می گردم. در آن شلوغی، بلاخره پیدایش می کنم و آن را ورق می زنم. اما هیچ نشان و ردی از مرد سپید موی روی جلد پیام جنوب نمی بینم. یک بار دیگر به عکس نگاه می کنم و شرح زیر آن را می خوانم: می خواهیم برای ابوالقاسم ایرانی شاعر صمیمی جنوبی، ویژه نامه در بیآوریم. خدای من! یعنی صاحب این عکس همان قاسم ایرانی بوشهری چهل و پنج سال پیش است؟ همان رفیق قدیمی بالابلندِ خودم با آن قد خدنگ و آن سرزندگی رشک برانگیز؟ یعنی " هاونِ اندوهِ فلک " او را چنین سوده است که دوستِ خوبِ صمیمی ام به چشم ناشناس می آید؟
حالا موج های خاطره یکی پس از دیگری به ذهنم یورش می آورد.
عصرهای سه شنبه اگر از آسمان آتش و گلوله می بارید، همه ی جماعتِ اهل مقوله ی هنر...توی دفتر مجله ی فردوسی در خیابانِ رامسر تهران دور هم جمع می شدیم و از هر دری گپ و گفت داشتیم... چندتایی از ما که خیلی با هم اُخت بودیم با حضور در انجمن های ادبیِ گروه های طرفدار شعر کلاسیک یا به قولی کهنه پردازها، شعرهایی از نیما، اخوان، نصرت رحمانی، شاملو و نوپردازانِ دیگر می خواندیم و به اصطلاح حالِ آن ها را می گرفتیم...
از یاد نمی برم زنده یاد منوچهر آتشی را که با شکیبایی به شعرهای مان گوش می سپرد و نقص ها را تذکر می داد...
هرهفته در جلسه های گردهمایی و شعرخوانی در دفتر مجله ی تهران مصور هم شرکت می کردیم...
بعدها شرکت در شب شعرهای مجله ی خوشه بود که در خانه ی فرهنگیان اجرا شد...
...و یادم آمد آن روز غم انگیز را که همه ی دوستان چه صمیمانه در مجلس یادبود هوتن نجات شرکت کردیم...
...هرگز فراموش نمی کنم ساعت هایی را که با قاسم ایرانی و مهدی اخوان لنگرودی، جلال سرفراز و زنده یاد صالح وحدت و چند دوست دیگر توی کافه فیروز می نشستیم و به حرف های جلال آل احمد، دکتر رضا براهنی، دکتر غلامحسین ساعدی و بزرگان دیگر گوش جان می سپردیم...
...و یادم می آید روزی را که به اتفاق همین حضرت ابوالقاسم خان ایرانی و تنی چند از بر و بچه های مجله ی فردوسی، گردهماییِ فرمایشیِ نویسندگان را که به دستور فرح پهلوی در موزه ی ایران باستان برگزار می شد، به هم ریختیم و بلاخره ما را از سالن بیرون کردند...
...و حالا گردش زمانه، هر کدام از ما جوان های قدیم را به سویی پرت کرده، یکی در بوشهر است، یکی در تهران، یکی در وین، منوچهر نازنین مرده و احمد اللهیاری در قطعه ی هنرمندان....و برف پیری است که بر سر و روی مان می بارد و به قولِ شاملو: " آن را سر باز ایستادن نیست..."
...و از هر چه می رود سخن دوست خوش تر است‌. از هر دری سخن رفت مگر از خود ابوالقاسم خان ایرانی، خداوند عمری طولانی بدهد به این شاعر صاف، صمیمی و صادق که برای همسرش شوهری خوب، برای فرزندانش پدری مهربان و فداکار و برای دوستانش رفیقی ست برای تمام فصول. و انشاالله تنش هماره سالم، ذهنش پیوسته پربار و دلش همیشه شاد باشد و اندوه بر وجودش زنگار نیافکند. در تمام سال های دوستی مان که به نزدیک نیم قرن می رسد جز محبت و پاکی چیزی از او ندیدم. چرا که دلش دریای مهربانی ست و وجودش سراپا عشق و صفا و صمیمیت و بزرگی و جوانمردی و گذشت...

( پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی- ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ )


یکی از چهار غزلی که از غلامحسین سالمی " به احترام ابوالقاسم ایرانی " در پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی - ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ ، به چاپ رسید:


" ستایش ۶ "

سپبده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده است ای یگانه دوباره
ز توبه خیر ندیدیم و عمر ما سپری شد
خوشا شراب و خوشا مستیِ شبانه دوباره
کجاست گوشه ی دنجی که مست و بی خبر از خود
رها شوم ز هیاهوی این زمانه دوباره
به غیر دوست کسی قدر دوست نشناسد
خوش  آنکه دوست بگیرد ز من نشانه دوباره
ز پا فتاده ام ای مهربان من مددی کن
ببین که آتشِ دل می کشد زبانه دوباره
دلم گرفته از این روزگار و خسته ام از خود
خوش آنکه دیده نبیند چنین زمانه دوباره
بیا که وارهم از این سکوت و همسخنی کن
برای من تو بخوان شعر عاشقانه دوباره
بجز تو با که بگویم حکایتِ غمِ دل را
بجز تو از که بگیرم نشان خانه دوباره
به لطفِ توست که آید بهار و سبزه زند سر
به یُمنِ توست که گل می دهد جوانه دوباره
به شوقِ توست که این شعرِ عاشقانه سرودم
به یادِ توست که می خوانم این ترانه دوباره
سپیده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده ست ای یگانه دوباره!

@StarbaadMagazine
📚 سه اثر منتشره به همت انتشارات استارباد.

📦 برای سفارش آثار با دفتر انتشارات تماس حاصل فرمایید:

☎️ 017-32204791 09113701081

💠 @StarbaadMagazine
📆 روز جهانی عکاسی گرامی باد!

" گرسنگی"
                 با یاد:کوین کارتر(عکاس)

کرکس!
            که منتظر مرگ کودک است
                لاشخوار است و
                                          بس !
کودک !
         قحطی زده -ناتوان ازحرکت-
         به قعر" گرسنگی"
                         پرتاب شده است.

آن کس !
             که بر قله "سیری"
                              نشسته است
             شعاع بینایی اش
                    به عمق دره نمی رسد
              و گوش اش
            " غریو پیروز مند قحط" را
                                     نمی شنود.

کرکس !
            که منتظر مرگ کودک است
            نیک می داند
                               آخرین نفس
          کی می رسد
                               همین و بس !

               " عبدالرحمان فرقانی فر"
                                         ۱۳۸۰/۵/۸
                                         

غریو ...- از شعر اشارتی از کتاب" ابراهیم در آتش" احمد شاملو
کوین کارتر- عکاس اهل ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی که چند ماه پس از دریافت جایزه پولیتزر برای عکسی بنام" انتظار کرکس ها برای مردن یک کودک" از تأثر بیش از حد در سن ۳۳ سالگی در سال ۱۹۹۴ خودکشی کرد.

🗞: روزنامه بیستون کرمانشاه، شماره ۱۵۷۷، یکشنبه ۷ آبان ۱۳۹۶‌.

http://uupload.ir/files/g97w_img_20180820_000531_994.jpg

💠 @StarbaadMagazine
📕 تازه‌ترین کتاب انتشارات استارباد منتشر شد.

«نخستین کتاب شعر» مجموعه‌ای از اشعار شاعران بزرگ فرانسوی در چهار سده‌ی اخیر با ترجمه‌ی استاد پرویز رضایی.

💠 @StarbaadMagazine
2025/10/20 01:06:34
Back to Top
HTML Embed Code: