👆👆👆👆👆
" سلام آقای اقاقی "
سلام آقای اقاقی
حال شما چطور است
در این ایام
که باد
چه سرد می وزد
بر قطره های نازک باران
و باغ
که چه سنگ قبر قشنگی است
با شما چه نسبتی دارد ؟
که حال و روزتان را
چرا آقای قوز کرده اقاقی
دیگر کسی
پرس و جو
نمی کند از
سرما ...
" ابوالقاسم ایرانی "
بوشهر ۱۳۷۹
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ابستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )
" این... آشغال ها را... سورنا...."
این آشغال ها را
که هر شب
به زحمتش
می ارزید که
سپورهای
محله را
ببینیم، بشناسیم و
دیگر
از یونیفرم آنها
نترسیم و... تو
در همان
پشت تاریکی پنجره
که ایستاده ای
آرزو کنی که
ایکاش
شاعران هم
لباس های مثل همی
داشتند...
" ابوالقاسم ایرانی "
بوشهر ۱۳۸۴
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ایستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )
" دو شعر از نخستین شعرهای ابوالقاسم ایرانی که در مجله فردوسی به چاپ رسید "
" آغاز "
من از تو، باز سبز می شوم
من از نگاهت که زندگی است
و از نوازش های دستت،
گرم می شوم.
( فردوسی، سه شنبه ۲۱ دیماه ۱۳۴۴ )
" دروغ آینه ها "
آئینه را
با نزاری صدا کردم.
با سکوت شب بشکست
تا فرو افتاد
تک ستاره ای روشن.
*
آئینه ها را
نقش آفرین دیدم.
حرفها زدیم
از ماه
از نور
از مرگ.
*
آئینه ها را
نگاه کردم.
مردکی شاد را دیدم.
( این من نبودم )
مرد گریان.
*
آئینه ها هم دروغ گفتند
با من رنجور.
آئینه هائی
که می فریبند نور -
( فردوسی، سه شنبه ۱۰ اسفندماه ۱۳۴۴ )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
" سلام آقای اقاقی "
سلام آقای اقاقی
حال شما چطور است
در این ایام
که باد
چه سرد می وزد
بر قطره های نازک باران
و باغ
که چه سنگ قبر قشنگی است
با شما چه نسبتی دارد ؟
که حال و روزتان را
چرا آقای قوز کرده اقاقی
دیگر کسی
پرس و جو
نمی کند از
سرما ...
" ابوالقاسم ایرانی "
بوشهر ۱۳۷۹
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ابستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )
" این... آشغال ها را... سورنا...."
این آشغال ها را
که هر شب
به زحمتش
می ارزید که
سپورهای
محله را
ببینیم، بشناسیم و
دیگر
از یونیفرم آنها
نترسیم و... تو
در همان
پشت تاریکی پنجره
که ایستاده ای
آرزو کنی که
ایکاش
شاعران هم
لباس های مثل همی
داشتند...
" ابوالقاسم ایرانی "
بوشهر ۱۳۸۴
( از مجموعه شعر " جاده تا آنجا که ایستاده ای می آید "، انتشارات نگاه، چاپ اول ۱۳۹۳ )
" دو شعر از نخستین شعرهای ابوالقاسم ایرانی که در مجله فردوسی به چاپ رسید "
" آغاز "
من از تو، باز سبز می شوم
من از نگاهت که زندگی است
و از نوازش های دستت،
گرم می شوم.
( فردوسی، سه شنبه ۲۱ دیماه ۱۳۴۴ )
" دروغ آینه ها "
آئینه را
با نزاری صدا کردم.
با سکوت شب بشکست
تا فرو افتاد
تک ستاره ای روشن.
*
آئینه ها را
نقش آفرین دیدم.
حرفها زدیم
از ماه
از نور
از مرگ.
*
آئینه ها را
نگاه کردم.
مردکی شاد را دیدم.
( این من نبودم )
مرد گریان.
*
آئینه ها هم دروغ گفتند
با من رنجور.
آئینه هائی
که می فریبند نور -
( فردوسی، سه شنبه ۱۰ اسفندماه ۱۳۴۴ )
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
" خطی ز دلتنگی "
غلامحسین سالمی
" ... توی صندوقچه ی ذهنم، دنبال دفتر بسیار قطور خاطراتم می گردم. در آن شلوغی، بلاخره پیدایش می کنم و آن را ورق می زنم. اما هیچ نشان و ردی از مرد سپید موی روی جلد پیام جنوب نمی بینم. یک بار دیگر به عکس نگاه می کنم و شرح زیر آن را می خوانم: می خواهیم برای ابوالقاسم ایرانی شاعر صمیمی جنوبی، ویژه نامه در بیآوریم. خدای من! یعنی صاحب این عکس همان قاسم ایرانی بوشهری چهل و پنج سال پیش است؟ همان رفیق قدیمی بالابلندِ خودم با آن قد خدنگ و آن سرزندگی رشک برانگیز؟ یعنی " هاونِ اندوهِ فلک " او را چنین سوده است که دوستِ خوبِ صمیمی ام به چشم ناشناس می آید؟
حالا موج های خاطره یکی پس از دیگری به ذهنم یورش می آورد.
عصرهای سه شنبه اگر از آسمان آتش و گلوله می بارید، همه ی جماعتِ اهل مقوله ی هنر...توی دفتر مجله ی فردوسی در خیابانِ رامسر تهران دور هم جمع می شدیم و از هر دری گپ و گفت داشتیم... چندتایی از ما که خیلی با هم اُخت بودیم با حضور در انجمن های ادبیِ گروه های طرفدار شعر کلاسیک یا به قولی کهنه پردازها، شعرهایی از نیما، اخوان، نصرت رحمانی، شاملو و نوپردازانِ دیگر می خواندیم و به اصطلاح حالِ آن ها را می گرفتیم...
از یاد نمی برم زنده یاد منوچهر آتشی را که با شکیبایی به شعرهای مان گوش می سپرد و نقص ها را تذکر می داد...
هرهفته در جلسه های گردهمایی و شعرخوانی در دفتر مجله ی تهران مصور هم شرکت می کردیم...
بعدها شرکت در شب شعرهای مجله ی خوشه بود که در خانه ی فرهنگیان اجرا شد...
...و یادم آمد آن روز غم انگیز را که همه ی دوستان چه صمیمانه در مجلس یادبود هوتن نجات شرکت کردیم...
...هرگز فراموش نمی کنم ساعت هایی را که با قاسم ایرانی و مهدی اخوان لنگرودی، جلال سرفراز و زنده یاد صالح وحدت و چند دوست دیگر توی کافه فیروز می نشستیم و به حرف های جلال آل احمد، دکتر رضا براهنی، دکتر غلامحسین ساعدی و بزرگان دیگر گوش جان می سپردیم...
...و یادم می آید روزی را که به اتفاق همین حضرت ابوالقاسم خان ایرانی و تنی چند از بر و بچه های مجله ی فردوسی، گردهماییِ فرمایشیِ نویسندگان را که به دستور فرح پهلوی در موزه ی ایران باستان برگزار می شد، به هم ریختیم و بلاخره ما را از سالن بیرون کردند...
...و حالا گردش زمانه، هر کدام از ما جوان های قدیم را به سویی پرت کرده، یکی در بوشهر است، یکی در تهران، یکی در وین، منوچهر نازنین مرده و احمد اللهیاری در قطعه ی هنرمندان....و برف پیری است که بر سر و روی مان می بارد و به قولِ شاملو: " آن را سر باز ایستادن نیست..."
...و از هر چه می رود سخن دوست خوش تر است. از هر دری سخن رفت مگر از خود ابوالقاسم خان ایرانی، خداوند عمری طولانی بدهد به این شاعر صاف، صمیمی و صادق که برای همسرش شوهری خوب، برای فرزندانش پدری مهربان و فداکار و برای دوستانش رفیقی ست برای تمام فصول. و انشاالله تنش هماره سالم، ذهنش پیوسته پربار و دلش همیشه شاد باشد و اندوه بر وجودش زنگار نیافکند. در تمام سال های دوستی مان که به نزدیک نیم قرن می رسد جز محبت و پاکی چیزی از او ندیدم. چرا که دلش دریای مهربانی ست و وجودش سراپا عشق و صفا و صمیمیت و بزرگی و جوانمردی و گذشت...
( پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی- ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ )
یکی از چهار غزلی که از غلامحسین سالمی " به احترام ابوالقاسم ایرانی " در پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی - ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ ، به چاپ رسید:
" ستایش ۶ "
سپبده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده است ای یگانه دوباره
ز توبه خیر ندیدیم و عمر ما سپری شد
خوشا شراب و خوشا مستیِ شبانه دوباره
کجاست گوشه ی دنجی که مست و بی خبر از خود
رها شوم ز هیاهوی این زمانه دوباره
به غیر دوست کسی قدر دوست نشناسد
خوش آنکه دوست بگیرد ز من نشانه دوباره
ز پا فتاده ام ای مهربان من مددی کن
ببین که آتشِ دل می کشد زبانه دوباره
دلم گرفته از این روزگار و خسته ام از خود
خوش آنکه دیده نبیند چنین زمانه دوباره
بیا که وارهم از این سکوت و همسخنی کن
برای من تو بخوان شعر عاشقانه دوباره
بجز تو با که بگویم حکایتِ غمِ دل را
بجز تو از که بگیرم نشان خانه دوباره
به لطفِ توست که آید بهار و سبزه زند سر
به یُمنِ توست که گل می دهد جوانه دوباره
به شوقِ توست که این شعرِ عاشقانه سرودم
به یادِ توست که می خوانم این ترانه دوباره
سپیده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده ست ای یگانه دوباره!
@StarbaadMagazine
" خطی ز دلتنگی "
غلامحسین سالمی
" ... توی صندوقچه ی ذهنم، دنبال دفتر بسیار قطور خاطراتم می گردم. در آن شلوغی، بلاخره پیدایش می کنم و آن را ورق می زنم. اما هیچ نشان و ردی از مرد سپید موی روی جلد پیام جنوب نمی بینم. یک بار دیگر به عکس نگاه می کنم و شرح زیر آن را می خوانم: می خواهیم برای ابوالقاسم ایرانی شاعر صمیمی جنوبی، ویژه نامه در بیآوریم. خدای من! یعنی صاحب این عکس همان قاسم ایرانی بوشهری چهل و پنج سال پیش است؟ همان رفیق قدیمی بالابلندِ خودم با آن قد خدنگ و آن سرزندگی رشک برانگیز؟ یعنی " هاونِ اندوهِ فلک " او را چنین سوده است که دوستِ خوبِ صمیمی ام به چشم ناشناس می آید؟
حالا موج های خاطره یکی پس از دیگری به ذهنم یورش می آورد.
عصرهای سه شنبه اگر از آسمان آتش و گلوله می بارید، همه ی جماعتِ اهل مقوله ی هنر...توی دفتر مجله ی فردوسی در خیابانِ رامسر تهران دور هم جمع می شدیم و از هر دری گپ و گفت داشتیم... چندتایی از ما که خیلی با هم اُخت بودیم با حضور در انجمن های ادبیِ گروه های طرفدار شعر کلاسیک یا به قولی کهنه پردازها، شعرهایی از نیما، اخوان، نصرت رحمانی، شاملو و نوپردازانِ دیگر می خواندیم و به اصطلاح حالِ آن ها را می گرفتیم...
از یاد نمی برم زنده یاد منوچهر آتشی را که با شکیبایی به شعرهای مان گوش می سپرد و نقص ها را تذکر می داد...
هرهفته در جلسه های گردهمایی و شعرخوانی در دفتر مجله ی تهران مصور هم شرکت می کردیم...
بعدها شرکت در شب شعرهای مجله ی خوشه بود که در خانه ی فرهنگیان اجرا شد...
...و یادم آمد آن روز غم انگیز را که همه ی دوستان چه صمیمانه در مجلس یادبود هوتن نجات شرکت کردیم...
...هرگز فراموش نمی کنم ساعت هایی را که با قاسم ایرانی و مهدی اخوان لنگرودی، جلال سرفراز و زنده یاد صالح وحدت و چند دوست دیگر توی کافه فیروز می نشستیم و به حرف های جلال آل احمد، دکتر رضا براهنی، دکتر غلامحسین ساعدی و بزرگان دیگر گوش جان می سپردیم...
...و یادم می آید روزی را که به اتفاق همین حضرت ابوالقاسم خان ایرانی و تنی چند از بر و بچه های مجله ی فردوسی، گردهماییِ فرمایشیِ نویسندگان را که به دستور فرح پهلوی در موزه ی ایران باستان برگزار می شد، به هم ریختیم و بلاخره ما را از سالن بیرون کردند...
...و حالا گردش زمانه، هر کدام از ما جوان های قدیم را به سویی پرت کرده، یکی در بوشهر است، یکی در تهران، یکی در وین، منوچهر نازنین مرده و احمد اللهیاری در قطعه ی هنرمندان....و برف پیری است که بر سر و روی مان می بارد و به قولِ شاملو: " آن را سر باز ایستادن نیست..."
...و از هر چه می رود سخن دوست خوش تر است. از هر دری سخن رفت مگر از خود ابوالقاسم خان ایرانی، خداوند عمری طولانی بدهد به این شاعر صاف، صمیمی و صادق که برای همسرش شوهری خوب، برای فرزندانش پدری مهربان و فداکار و برای دوستانش رفیقی ست برای تمام فصول. و انشاالله تنش هماره سالم، ذهنش پیوسته پربار و دلش همیشه شاد باشد و اندوه بر وجودش زنگار نیافکند. در تمام سال های دوستی مان که به نزدیک نیم قرن می رسد جز محبت و پاکی چیزی از او ندیدم. چرا که دلش دریای مهربانی ست و وجودش سراپا عشق و صفا و صمیمیت و بزرگی و جوانمردی و گذشت...
( پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی- ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ )
یکی از چهار غزلی که از غلامحسین سالمی " به احترام ابوالقاسم ایرانی " در پیام جنوب، شماره ۴۱۹ تا ۴۲۷- ویژه ابوالقاسم ایرانی - ویژه نامه نوروز ۱۳۸۸ ، به چاپ رسید:
" ستایش ۶ "
سپبده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده است ای یگانه دوباره
ز توبه خیر ندیدیم و عمر ما سپری شد
خوشا شراب و خوشا مستیِ شبانه دوباره
کجاست گوشه ی دنجی که مست و بی خبر از خود
رها شوم ز هیاهوی این زمانه دوباره
به غیر دوست کسی قدر دوست نشناسد
خوش آنکه دوست بگیرد ز من نشانه دوباره
ز پا فتاده ام ای مهربان من مددی کن
ببین که آتشِ دل می کشد زبانه دوباره
دلم گرفته از این روزگار و خسته ام از خود
خوش آنکه دیده نبیند چنین زمانه دوباره
بیا که وارهم از این سکوت و همسخنی کن
برای من تو بخوان شعر عاشقانه دوباره
بجز تو با که بگویم حکایتِ غمِ دل را
بجز تو از که بگیرم نشان خانه دوباره
به لطفِ توست که آید بهار و سبزه زند سر
به یُمنِ توست که گل می دهد جوانه دوباره
به شوقِ توست که این شعرِ عاشقانه سرودم
به یادِ توست که می خوانم این ترانه دوباره
سپیده سر زد از شرقِ جاودانه دوباره
دلم هوای تو کرده ست ای یگانه دوباره!
@StarbaadMagazine
📚 سه اثر منتشره به همت انتشارات استارباد.
📦 برای سفارش آثار با دفتر انتشارات تماس حاصل فرمایید:
☎️ 017-32204791 09113701081
💠 @StarbaadMagazine
📦 برای سفارش آثار با دفتر انتشارات تماس حاصل فرمایید:
☎️ 017-32204791 09113701081
💠 @StarbaadMagazine
📆 روز جهانی عکاسی گرامی باد!
" گرسنگی"
با یاد:کوین کارتر(عکاس)
کرکس!
که منتظر مرگ کودک است
لاشخوار است و
بس !
کودک !
قحطی زده -ناتوان ازحرکت-
به قعر" گرسنگی"
پرتاب شده است.
آن کس !
که بر قله "سیری"
نشسته است
شعاع بینایی اش
به عمق دره نمی رسد
و گوش اش
" غریو پیروز مند قحط" را
نمی شنود.
کرکس !
که منتظر مرگ کودک است
نیک می داند
آخرین نفس
کی می رسد
همین و بس !
" عبدالرحمان فرقانی فر"
۱۳۸۰/۵/۸
غریو ...- از شعر اشارتی از کتاب" ابراهیم در آتش" احمد شاملو
کوین کارتر- عکاس اهل ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی که چند ماه پس از دریافت جایزه پولیتزر برای عکسی بنام" انتظار کرکس ها برای مردن یک کودک" از تأثر بیش از حد در سن ۳۳ سالگی در سال ۱۹۹۴ خودکشی کرد.
🗞: روزنامه بیستون کرمانشاه، شماره ۱۵۷۷، یکشنبه ۷ آبان ۱۳۹۶.
http://uupload.ir/files/g97w_img_20180820_000531_994.jpg
💠 @StarbaadMagazine
" گرسنگی"
با یاد:کوین کارتر(عکاس)
کرکس!
که منتظر مرگ کودک است
لاشخوار است و
بس !
کودک !
قحطی زده -ناتوان ازحرکت-
به قعر" گرسنگی"
پرتاب شده است.
آن کس !
که بر قله "سیری"
نشسته است
شعاع بینایی اش
به عمق دره نمی رسد
و گوش اش
" غریو پیروز مند قحط" را
نمی شنود.
کرکس !
که منتظر مرگ کودک است
نیک می داند
آخرین نفس
کی می رسد
همین و بس !
" عبدالرحمان فرقانی فر"
۱۳۸۰/۵/۸
غریو ...- از شعر اشارتی از کتاب" ابراهیم در آتش" احمد شاملو
کوین کارتر- عکاس اهل ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی که چند ماه پس از دریافت جایزه پولیتزر برای عکسی بنام" انتظار کرکس ها برای مردن یک کودک" از تأثر بیش از حد در سن ۳۳ سالگی در سال ۱۹۹۴ خودکشی کرد.
🗞: روزنامه بیستون کرمانشاه، شماره ۱۵۷۷، یکشنبه ۷ آبان ۱۳۹۶.
http://uupload.ir/files/g97w_img_20180820_000531_994.jpg
💠 @StarbaadMagazine
📕 تازهترین کتاب انتشارات استارباد منتشر شد.
«نخستین کتاب شعر» مجموعهای از اشعار شاعران بزرگ فرانسوی در چهار سدهی اخیر با ترجمهی استاد پرویز رضایی.
💠 @StarbaadMagazine
«نخستین کتاب شعر» مجموعهای از اشعار شاعران بزرگ فرانسوی در چهار سدهی اخیر با ترجمهی استاد پرویز رضایی.
💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت هشتاد و چهارمین سالگرد زادروز
" علی اشرف درویشیان "
نویسنده و پژوهشگر متعهد فقید معاصر!
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbasdNagazine
" علی اشرف درویشیان "
نویسنده و پژوهشگر متعهد فقید معاصر!
🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbasdNagazine
👆👆👆👆
" علی اشرف درویشیان" در سوم شهریورماه ۱۳۲۰ در محله ی آبشوران شهر کرمانشاه در یک خانواده ی کارگری کُرد به دنیا آمد و چون فرزند ارشد خانواده بود، در ۱۲ سالگی، همزمان با کودتای ۲۸ مرداد، به کارگری پرداخت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کرمانشاه و در سال ۱۳۳۷ دانشسرای مقدماتی را گذراند و سپس برای معلمی به روستاهای اطراف کرمانشاه رفت. در سال ۱۳۴۵ در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و سپس در مقطع کارشناسی ارشد روان شناسی تربیتی ادامه داد و همزمان در دانشسرایعالی تهران در رشته ی مشاوره و راهنمای تحصیلی به تحصیل پرداخت.
در اواخر سال ۱۳۵۲ با خانم شهناز دارابیان ازدواج که حاصل آن سه فرزند به نامهای گلرنگ، بهرنگ و گلبرگ هستند.
از همان کودکی با قصه آشنا شده بود:" در زندگی پای قصه های خیلی از قصه گویان نشستم، اما مادر بزرگم از همه آنها بهتر بود."
درویشیان نویسندگی را پس از آشنایی با جلال آل احمد، سیمین دانشور و امیر حسین عالم پور در تهران آغاز کرد و به نوشتن داستانهای کوتاه و رمان پرداخت.
" آل احمد، من و چند شاگرد دیگر را به خانه خودش دعوت می کرد، آنجا بیشتر در باره ادبیات، تعهد و نویسنده های بزرگ دنیا برایمان حرف می زد"
درویشیان در آثارش به مردم فرودست جامعه پرداخت و اکثرا بخش هایی از زندگی اجتماعی خودش را به تصویر درآورد.
" زندگی خانه به دوشی...زندگی اجاره نشینی که بیشترش را در " سال های ابری" نوشته ام."
درویشیان نخستین داستان خود که هیچوقت منتشر نشد را در زندان دیزل آباد کرمانشاه نوشت. وی در آثارش به شاگردان خود و نیز محیط فقرزده ی کرمانشاه و روستاهای اطراف آن می پردازد و بسیاری از ناملایمات و محرومیت های مردم را بیان می کند. درویشیان نویسنده ای رئالیست و تحت تأثیر صادق هدایت، بزرگ علوی و محمود دولت آبادی بود و بعضی از آثارش را با نامهای " لطیف تلخستانی" و " علیجان درویش" به چاپ رسانده است.
" نوشتن برای من اعتراض بود، پاسخی بود به بی عدالتی و نابرابری محیطی که در آن زندگی می کردم."
وی با صمد بهرنگی که دوسال از او بزرگ تر و مثل او معلم بود، در خانه ی جلال آل احمد آشنا شد و پس از درگذشت صمد در سال ۱۳۴۷، کوشید تا راه او را ادامه دهد.
" صمد هم مثل من آدم خجالتی بود، هر دو هم عاشق آل احمد و دانشور بودیم. "
علی اشرف درویشیان از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ برای فعالیت های سیاسی و نگارش کتاب " از این ولایت" سه بار دستگیر و ممنوع القلم شد و از دانشگاه اخراج و از معلمی نیز منفصل گردید و بار سوم که محکوم ۱۱ سال زندان شد، تا پیروزی انقلاب در زندان بود و با انقلاب ۱۳۵۷ آزاد گردید.
پس از انقلاب هم در سال ۱۳۹۰ کتاب های او از غرفه های نمایشگاه بین المللی کتاب تهران جمع آوری شدند. از آن پس او مجبور شد که برخی از آثار خود را در خارج از کشور منتشر کند .
علی اشرف درویشیان عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و مدتی هم سخنگوی کانون بود.
در ۴ آبانماه ۱۳۹۶ پس از یک دوره بیماری طولانی بر اثر سکته مغزی درگذشت. وی در مورد علت بیماریش گفته بود:" ۲۴ ساعت قبل از بیماری صحنه اعدام کُردهای عراق را دیدم که این جور شدم. اعدام هایی که بدست صدام حسین بود."
درویشیان وصیت کرده بود که در کنار صفر قهرمانیان، احمد شاملو، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج دفن شود، ولی اجازه این کار به خانواده اش داده نشد.
پیکر درویشیان روز ۸ آبانماه در قطعه ۷ بهشت سکینه کرج با حضور جمع کثیری از مردم و با آواز " مرغ سحر" و سرودهای انقلابی به خاک سپرده شد؛ که خلاصه ای از آن در روزنامه شرق، ۱۹ آبانماه ۱۳۹۶ به چاپ رسید.
از آثار وی می توان به:
" رمان"
- سلول ۱۸، چاپ اول، تهران، نشر نگاه ۱۳۵۸
- سال های ابری( ۴ جلد)، چاپ اول تهران، نشر اسپرک، ۱۳۷۰
" مجموعه داستان"
- از این ولایت، چاپ اول، تهران، صدای معاصر ۱۳۵۲
- همراه آهنگ های بابام، تهران، شباهنگ، ۱۳۵۳
- آبشوران، تهران، شبگیر ۱۳۵۴
- فصل نان، تهران، شباهنگ ۱۳۵۷
- درشتی، تهران، چشمه ۱۳۷۳
- داستان های تازه داغ، چشمه ۱۳۸۳
درویشیان، داستان های کوتاه از نویسندگان معاصر کُرد را ترجمه که در سال ۱۳۸۴ توسط نشر چشمه منتشر شد.
درویشیان ۸ کتاب هم در زمینه ادبیات کودکان منتشر کرد از جمله: رنگینه، ابر سیاه هزار چشم، روزنامه دیواری، قصه آن سال ها و...
از دیگر آثار درویشیان می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:
- کتاب بیستون، تهران، شباهنگ ۱۳۵۷
- داستان های محبوب من ( ۷ جلد)، تهران، چشمه ۱۳۸۰
- فرهنگ افسانه های مردم ایران( با همکاری رضا خندان مهابادی)( ۱۹ جلد)، تهران، کتاب و فرهنگ ۱۳۷۸
- خاطرات صفرخان، تهران، چشمه ۱۳۷۸
- فرهنگ کُردی کرمانشاهی: کُردی_فارسی، تهران، سهند ۱۳۷۵
- صمد جاودانه شد، مجله جهان نو، ۱۳۴۸
@StarbaadMagazine
" علی اشرف درویشیان" در سوم شهریورماه ۱۳۲۰ در محله ی آبشوران شهر کرمانشاه در یک خانواده ی کارگری کُرد به دنیا آمد و چون فرزند ارشد خانواده بود، در ۱۲ سالگی، همزمان با کودتای ۲۸ مرداد، به کارگری پرداخت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کرمانشاه و در سال ۱۳۳۷ دانشسرای مقدماتی را گذراند و سپس برای معلمی به روستاهای اطراف کرمانشاه رفت. در سال ۱۳۴۵ در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد و سپس در مقطع کارشناسی ارشد روان شناسی تربیتی ادامه داد و همزمان در دانشسرایعالی تهران در رشته ی مشاوره و راهنمای تحصیلی به تحصیل پرداخت.
در اواخر سال ۱۳۵۲ با خانم شهناز دارابیان ازدواج که حاصل آن سه فرزند به نامهای گلرنگ، بهرنگ و گلبرگ هستند.
از همان کودکی با قصه آشنا شده بود:" در زندگی پای قصه های خیلی از قصه گویان نشستم، اما مادر بزرگم از همه آنها بهتر بود."
درویشیان نویسندگی را پس از آشنایی با جلال آل احمد، سیمین دانشور و امیر حسین عالم پور در تهران آغاز کرد و به نوشتن داستانهای کوتاه و رمان پرداخت.
" آل احمد، من و چند شاگرد دیگر را به خانه خودش دعوت می کرد، آنجا بیشتر در باره ادبیات، تعهد و نویسنده های بزرگ دنیا برایمان حرف می زد"
درویشیان در آثارش به مردم فرودست جامعه پرداخت و اکثرا بخش هایی از زندگی اجتماعی خودش را به تصویر درآورد.
" زندگی خانه به دوشی...زندگی اجاره نشینی که بیشترش را در " سال های ابری" نوشته ام."
درویشیان نخستین داستان خود که هیچوقت منتشر نشد را در زندان دیزل آباد کرمانشاه نوشت. وی در آثارش به شاگردان خود و نیز محیط فقرزده ی کرمانشاه و روستاهای اطراف آن می پردازد و بسیاری از ناملایمات و محرومیت های مردم را بیان می کند. درویشیان نویسنده ای رئالیست و تحت تأثیر صادق هدایت، بزرگ علوی و محمود دولت آبادی بود و بعضی از آثارش را با نامهای " لطیف تلخستانی" و " علیجان درویش" به چاپ رسانده است.
" نوشتن برای من اعتراض بود، پاسخی بود به بی عدالتی و نابرابری محیطی که در آن زندگی می کردم."
وی با صمد بهرنگی که دوسال از او بزرگ تر و مثل او معلم بود، در خانه ی جلال آل احمد آشنا شد و پس از درگذشت صمد در سال ۱۳۴۷، کوشید تا راه او را ادامه دهد.
" صمد هم مثل من آدم خجالتی بود، هر دو هم عاشق آل احمد و دانشور بودیم. "
علی اشرف درویشیان از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ برای فعالیت های سیاسی و نگارش کتاب " از این ولایت" سه بار دستگیر و ممنوع القلم شد و از دانشگاه اخراج و از معلمی نیز منفصل گردید و بار سوم که محکوم ۱۱ سال زندان شد، تا پیروزی انقلاب در زندان بود و با انقلاب ۱۳۵۷ آزاد گردید.
پس از انقلاب هم در سال ۱۳۹۰ کتاب های او از غرفه های نمایشگاه بین المللی کتاب تهران جمع آوری شدند. از آن پس او مجبور شد که برخی از آثار خود را در خارج از کشور منتشر کند .
علی اشرف درویشیان عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و مدتی هم سخنگوی کانون بود.
در ۴ آبانماه ۱۳۹۶ پس از یک دوره بیماری طولانی بر اثر سکته مغزی درگذشت. وی در مورد علت بیماریش گفته بود:" ۲۴ ساعت قبل از بیماری صحنه اعدام کُردهای عراق را دیدم که این جور شدم. اعدام هایی که بدست صدام حسین بود."
درویشیان وصیت کرده بود که در کنار صفر قهرمانیان، احمد شاملو، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده در امامزاده طاهر کرج دفن شود، ولی اجازه این کار به خانواده اش داده نشد.
پیکر درویشیان روز ۸ آبانماه در قطعه ۷ بهشت سکینه کرج با حضور جمع کثیری از مردم و با آواز " مرغ سحر" و سرودهای انقلابی به خاک سپرده شد؛ که خلاصه ای از آن در روزنامه شرق، ۱۹ آبانماه ۱۳۹۶ به چاپ رسید.
از آثار وی می توان به:
" رمان"
- سلول ۱۸، چاپ اول، تهران، نشر نگاه ۱۳۵۸
- سال های ابری( ۴ جلد)، چاپ اول تهران، نشر اسپرک، ۱۳۷۰
" مجموعه داستان"
- از این ولایت، چاپ اول، تهران، صدای معاصر ۱۳۵۲
- همراه آهنگ های بابام، تهران، شباهنگ، ۱۳۵۳
- آبشوران، تهران، شبگیر ۱۳۵۴
- فصل نان، تهران، شباهنگ ۱۳۵۷
- درشتی، تهران، چشمه ۱۳۷۳
- داستان های تازه داغ، چشمه ۱۳۸۳
درویشیان، داستان های کوتاه از نویسندگان معاصر کُرد را ترجمه که در سال ۱۳۸۴ توسط نشر چشمه منتشر شد.
درویشیان ۸ کتاب هم در زمینه ادبیات کودکان منتشر کرد از جمله: رنگینه، ابر سیاه هزار چشم، روزنامه دیواری، قصه آن سال ها و...
از دیگر آثار درویشیان می توان به کتاب های زیر اشاره کرد:
- کتاب بیستون، تهران، شباهنگ ۱۳۵۷
- داستان های محبوب من ( ۷ جلد)، تهران، چشمه ۱۳۸۰
- فرهنگ افسانه های مردم ایران( با همکاری رضا خندان مهابادی)( ۱۹ جلد)، تهران، کتاب و فرهنگ ۱۳۷۸
- خاطرات صفرخان، تهران، چشمه ۱۳۷۸
- فرهنگ کُردی کرمانشاهی: کُردی_فارسی، تهران، سهند ۱۳۷۵
- صمد جاودانه شد، مجله جهان نو، ۱۳۴۸
@StarbaadMagazine
▪️ قهرمان اسبق کشتی گلستان و ایران. درگذشت.
بنا به اخبار. واصله، پهلوان رضا سوختهسرایی، کشتیگیر نامدار دهههای پنجاه و شصت آزاد و فرنگی ایران که با سه مدال طلای بازیهای آسیایی از ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۰ جز پرافتخارترین ورزشکاران ایران در این مسابقات محسوب میشود، روز گذشته دوم شهریور ۱۴۰۴ درگذشت.
سوخته سرایی مشهورترین و مطرحترین ورزشکار تاریخ سرزمین گرگان بود.
روحش شاد و یاد و نامش هماره جاودان باد.
💠 @StarbaadMagazine
بنا به اخبار. واصله، پهلوان رضا سوختهسرایی، کشتیگیر نامدار دهههای پنجاه و شصت آزاد و فرنگی ایران که با سه مدال طلای بازیهای آسیایی از ۱۹۸۲ تا ۱۹۹۰ جز پرافتخارترین ورزشکاران ایران در این مسابقات محسوب میشود، روز گذشته دوم شهریور ۱۴۰۴ درگذشت.
سوخته سرایی مشهورترین و مطرحترین ورزشکار تاریخ سرزمین گرگان بود.
روحش شاد و یاد و نامش هماره جاودان باد.
💠 @StarbaadMagazine
خوانش شعر
" عبدالرحمان فرقانی فر "
در جلسه " کانون ادبی گروه شعر معاصر "
سالن " مؤسسه بهاران خرد و اندیشه "
تهران، چهارشنبه پنجم شهریورماه ۱۴۰۴
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" عبدالرحمان فرقانی فر "
در جلسه " کانون ادبی گروه شعر معاصر "
سالن " مؤسسه بهاران خرد و اندیشه "
تهران، چهارشنبه پنجم شهریورماه ۱۴۰۴
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆
" سرزمین موعود "
گل های شیپوری
تمام قد به صف
سرود آزادی
سر دادند
ما
در انتظار نشستیم
تا بدمد
هوای آزاد
از دریچه های پُر غُل و زنجیر
امّا
رگبار تیربار بارید
و بمب و موشک
شلیک شد
و تکه تکه شدیم
و ماندیم زیر آوار
با هُرّست فولاد و فوران خون !
گویا
بیهوده انتظار کشیدیم
دمیدن هوای آزاد
و رهائی از غُل و زنحیر را
و ماندیم
در دخمه های
منادیان بهشت .
گل های شیپوری
تمام قد به صف
سرود آزادی
سر دادند
و سوداگران مرگ هم
بر کوه های صهیون
قهقهه مستانه زدند
و ما
هم چنان ماندیم
در سرزمین موعود
در دخمه های تاریک و بی هوا
در غُل و زنجیر !
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۴۰۴/۴/۳
@StarbaadMagazine
" سرزمین موعود "
گل های شیپوری
تمام قد به صف
سرود آزادی
سر دادند
ما
در انتظار نشستیم
تا بدمد
هوای آزاد
از دریچه های پُر غُل و زنجیر
امّا
رگبار تیربار بارید
و بمب و موشک
شلیک شد
و تکه تکه شدیم
و ماندیم زیر آوار
با هُرّست فولاد و فوران خون !
گویا
بیهوده انتظار کشیدیم
دمیدن هوای آزاد
و رهائی از غُل و زنحیر را
و ماندیم
در دخمه های
منادیان بهشت .
گل های شیپوری
تمام قد به صف
سرود آزادی
سر دادند
و سوداگران مرگ هم
بر کوه های صهیون
قهقهه مستانه زدند
و ما
هم چنان ماندیم
در سرزمین موعود
در دخمه های تاریک و بی هوا
در غُل و زنجیر !
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۴۰۴/۴/۳
@StarbaadMagazine
به مناسبت پنجاه و هفتمین سالگرد درگذشت
" صمد بهرنگی "
چهره حیرت انگیز تعهد !
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
" صمد بهرنگی "
چهره حیرت انگیز تعهد !
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆
" مرگ خیلی آسان می تواند الآن به سراغ من بیاید، اما من تا می توانم زندکی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم ( که می شوم) مهم اینست که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد."
( از کتاب ماهی سیاه کوچولو- صمد بهرنگی)
" صمد بهرنگی " در ۲ تیرماه ۱۳۱۸ در محله چرنداب تبریز به دنیا آمد .
" قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم ، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم . هرجا نَمی بود به خود کشیدم ، کسی نشد مرا آبیاری کند ، نمو کردم...مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم ، و شدم معلم روستاهای آذربایجان"
صمد بهرنگی اولین داستانش رابه نام " عادت" در سال ۱۳۳۹ نوشت و بعد " تلخون" را که برداشتی از افسانه های محلی آذربایجان بود که اولین بار با امضای " ص. قارانقوش" در "کتاب جمعه" به چاپ رسید .
ناهمگن بودن نحوه آموزش با شرایط زندگی روستاییان ایران، بخصوص آذربایجان، صمد را وادار به نوشتن " کند و کاو در مسأیل تربیتی ایران" کرد.
کتاب " ماهی سیاه کوچولو" او که از برترین کتابهای کودکان است ، از طرف شورای کتاب کودک درسال ۱۳۴۷ به عنوان بهترین کتاب سال شناخته شد و در سال بعد ( ۱۹۶۹) برنده جایزه ی نمایشگله بولون ایتالیاو همچنین برنده جایزه بینال براتیسلاوای چکسلواکی شد. تصویرگر کتاب فرشید مثقالی بود که جوایز بسیاری را ربود .
" ماهی سیاه کوچولو" داستانی در عین زیبایی، حرف های زیادی برای گفتن دارد . صمد با زبان شیرین کودکانه، خواننده را به عمق داستان برده و حرف های سیاسی و اجتماعی اش را می زند .
از دهه چهل صمد بهرنگی سرشناس ترین نویسنده ادبیات داستانی کودک و نوجوان ایران است . بیش از ۲۰ قصه برای کودکان و چندین مقاله در باره مسأیل سیاسی تربیتی و اجتماعی نوشت .
صمد نویسنده ایست که فقر را به زبانی متفاوت از دیگر نویسندگانی که در باره فقر نوشته اند، بیان می کند ، و به خواننده داستان هایش این را می دهد که در فقر چیزهای زیادی می توان آموخت که در رفاه هرگز به فکرتان نخواهد رسید . قصه های صمد انسان را به فکر و کاویدن وامیدارد.
صمد بهرنگی در نهم شهریورماه ۱۳۴۷ ( در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس غرق و در گورستان امامیه تبریز بخاک سپرده شد .
کنار آمدن با واقعیت مرگ صمد به آن سادگی نبود. روشنفکران، بخصوص جلال آل احمد، از همان لحظات اول ، مرگ صمد را به دستگاه امنیتی رژیم نسبت دادند. آل احمد چند ماه بعد از مرگ صمد در نامه ای به منصور اوجی ، شاعر شیرازی، می نویسد:" در این تردیدی نیست که غرق شده اما چون همه دلمان می خواست قصه بسازیم ، ساختیم...خوب ساختیم دیگر." ولی اسد بهرنگی ، برادر صمد، اینگونه گفت:" تا به حال برخوردی تحقیقی درباره مرگ صمد صورت نگرفته است"
" غلامحسین ساعدی" در خصوص شایعه مرگ صمد بهرنگی توسط جلال آل احمد در مصاحبه ای که " ضیاء صدقی" در روز ۱۶ فروردین ۱۳۶۳ در شهر پاربس فرانسه با وی انجام داد، چنین گفته اُست:
" این قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلا واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مُرد ... صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آل احمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلت های عمده جلال آل احمد، من نمی گویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلا خوب است، یک حالت Myth ( افسانه ) ساختن و Myth پروری است و وقتی Myth می سازد و می تواند مثلا دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمی دانم صمد مرده در چیز یا کشته شده و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم، اغراق گویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خوب خود آل احمد وقتی مُرد، من این را میدانم که دقیقا تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت می کنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا پُر شد که او را کشتند و آنوقت یک محیط شهید پروری درست شد. "
" صمد چهره حیرت انگیز تعهد بود. تعهدی که به حق می باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: هیولای تعهد! چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانه ای همچون تعهد روشنفکران و هنرمندان جامعه خوف انگیز، آسایش برهم زن و خانه خراب کن کژیها و کاستیها نیست.
چرا که تعهد اژدهایی است که گرانبهاترین گنج عالم را پاس می دارد: گنجی که نامش آزادی و حقّ حیات ملتها است. و این اژدهای پاسدار، می باید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد. می باید اژدهایی باشد بی مرگ و بی آشتی. و بدین سبب می باید هزار سر داشته باشد و یک سودا. امّا اگر یک سرش باشد و هزار سودا، چون مرگ بر او بتازد، گنج بی پاسدار می ماند.
صمد! سری از این هیولا بود.
و کاش. کاش این هیولا، از آن گونه سر، هزار می داشت؛ هزاران می داشت! "
" احمد شاملو "
هماره یادش گرامی و نامش جاودان باد!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@StarbaadMagazine
" مرگ خیلی آسان می تواند الآن به سراغ من بیاید، اما من تا می توانم زندکی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم ( که می شوم) مهم اینست که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد."
( از کتاب ماهی سیاه کوچولو- صمد بهرنگی)
" صمد بهرنگی " در ۲ تیرماه ۱۳۱۸ در محله چرنداب تبریز به دنیا آمد .
" قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم ، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم . هرجا نَمی بود به خود کشیدم ، کسی نشد مرا آبیاری کند ، نمو کردم...مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم ، و شدم معلم روستاهای آذربایجان"
صمد بهرنگی اولین داستانش رابه نام " عادت" در سال ۱۳۳۹ نوشت و بعد " تلخون" را که برداشتی از افسانه های محلی آذربایجان بود که اولین بار با امضای " ص. قارانقوش" در "کتاب جمعه" به چاپ رسید .
ناهمگن بودن نحوه آموزش با شرایط زندگی روستاییان ایران، بخصوص آذربایجان، صمد را وادار به نوشتن " کند و کاو در مسأیل تربیتی ایران" کرد.
کتاب " ماهی سیاه کوچولو" او که از برترین کتابهای کودکان است ، از طرف شورای کتاب کودک درسال ۱۳۴۷ به عنوان بهترین کتاب سال شناخته شد و در سال بعد ( ۱۹۶۹) برنده جایزه ی نمایشگله بولون ایتالیاو همچنین برنده جایزه بینال براتیسلاوای چکسلواکی شد. تصویرگر کتاب فرشید مثقالی بود که جوایز بسیاری را ربود .
" ماهی سیاه کوچولو" داستانی در عین زیبایی، حرف های زیادی برای گفتن دارد . صمد با زبان شیرین کودکانه، خواننده را به عمق داستان برده و حرف های سیاسی و اجتماعی اش را می زند .
از دهه چهل صمد بهرنگی سرشناس ترین نویسنده ادبیات داستانی کودک و نوجوان ایران است . بیش از ۲۰ قصه برای کودکان و چندین مقاله در باره مسأیل سیاسی تربیتی و اجتماعی نوشت .
صمد نویسنده ایست که فقر را به زبانی متفاوت از دیگر نویسندگانی که در باره فقر نوشته اند، بیان می کند ، و به خواننده داستان هایش این را می دهد که در فقر چیزهای زیادی می توان آموخت که در رفاه هرگز به فکرتان نخواهد رسید . قصه های صمد انسان را به فکر و کاویدن وامیدارد.
صمد بهرنگی در نهم شهریورماه ۱۳۴۷ ( در سن ۲۹ سالگی) در رود ارس غرق و در گورستان امامیه تبریز بخاک سپرده شد .
کنار آمدن با واقعیت مرگ صمد به آن سادگی نبود. روشنفکران، بخصوص جلال آل احمد، از همان لحظات اول ، مرگ صمد را به دستگاه امنیتی رژیم نسبت دادند. آل احمد چند ماه بعد از مرگ صمد در نامه ای به منصور اوجی ، شاعر شیرازی، می نویسد:" در این تردیدی نیست که غرق شده اما چون همه دلمان می خواست قصه بسازیم ، ساختیم...خوب ساختیم دیگر." ولی اسد بهرنگی ، برادر صمد، اینگونه گفت:" تا به حال برخوردی تحقیقی درباره مرگ صمد صورت نگرفته است"
" غلامحسین ساعدی" در خصوص شایعه مرگ صمد بهرنگی توسط جلال آل احمد در مصاحبه ای که " ضیاء صدقی" در روز ۱۶ فروردین ۱۳۶۳ در شهر پاربس فرانسه با وی انجام داد، چنین گفته اُست:
" این قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلا واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مُرد ... صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آل احمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلت های عمده جلال آل احمد، من نمی گویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلا خوب است، یک حالت Myth ( افسانه ) ساختن و Myth پروری است و وقتی Myth می سازد و می تواند مثلا دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمی دانم صمد مرده در چیز یا کشته شده و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم، اغراق گویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خوب خود آل احمد وقتی مُرد، من این را میدانم که دقیقا تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت می کنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا پُر شد که او را کشتند و آنوقت یک محیط شهید پروری درست شد. "
" صمد چهره حیرت انگیز تعهد بود. تعهدی که به حق می باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: هیولای تعهد! چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانه ای همچون تعهد روشنفکران و هنرمندان جامعه خوف انگیز، آسایش برهم زن و خانه خراب کن کژیها و کاستیها نیست.
چرا که تعهد اژدهایی است که گرانبهاترین گنج عالم را پاس می دارد: گنجی که نامش آزادی و حقّ حیات ملتها است. و این اژدهای پاسدار، می باید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد. می باید اژدهایی باشد بی مرگ و بی آشتی. و بدین سبب می باید هزار سر داشته باشد و یک سودا. امّا اگر یک سرش باشد و هزار سودا، چون مرگ بر او بتازد، گنج بی پاسدار می ماند.
صمد! سری از این هیولا بود.
و کاش. کاش این هیولا، از آن گونه سر، هزار می داشت؛ هزاران می داشت! "
" احمد شاملو "
هماره یادش گرامی و نامش جاودان باد!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@StarbaadMagazine
https://www.ibna.ir/news/539130/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%87%D8%B1-%D9%BE%D8%B1%D8%AD%D8%A7%D8%B4%DB%8C%D9%87-%D9%87%DB%8C%DA%86-%D8%B3%D9%87%D9%85-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B5%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7%DB%8C
💠 @StarbaadMagazine
💠 @StarbaadMagazine
ایبنا
کتاب در حاشیه شورای شهر پرحاشیه/ «هیچ»؛ سهم کتاب از مصوبات شورای شهر گرگان
گلستان- همه راهها از دبیرخانه شورا تا اتاق رئیس جدید، آن هم پس از انتخاباتی پرحاشیه طی شد تا سهم کتاب در مصوبات شورای شهر گرگان مشخص شود. نتیجه اما همان بود که پیشبینی میشد، سهم کتاب از موصبات، «هیچ» است.
به مناسبت سوّمین سالگرد درگذشت
" عباس معروفی "
نویسنده، شاعر، ناشر و روزنامه نگار معاصر!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
عباس جان!
از بس معروف بودی
نمردی
سلاطون
زورش به تو
نمی رسید.
د رانتظار چه بودی؟
که گفته بودی:
" ما ملت انتظاریم"
در انتظار " گردون " بودی
تا تو را بگرداند
در این مذاب مدور؟
می دانستی
که " سمفونی مردگان " ات
شاید این زندگان را
بجنباند؟
آری عباس جان!
از بس معروف بودی
نمردی
و صدای سمفونی ات
در این " سال بلوا "
شنیدنی است.
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۴۰۱/۶/۱۰
( فصلنامه استارباد، شماره ۲۶و۲۷، تابستان و پائیز ۱۴۰۱ )
@StarbaadMagazine
" عباس معروفی "
نویسنده، شاعر، ناشر و روزنامه نگار معاصر!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
عباس جان!
از بس معروف بودی
نمردی
سلاطون
زورش به تو
نمی رسید.
د رانتظار چه بودی؟
که گفته بودی:
" ما ملت انتظاریم"
در انتظار " گردون " بودی
تا تو را بگرداند
در این مذاب مدور؟
می دانستی
که " سمفونی مردگان " ات
شاید این زندگان را
بجنباند؟
آری عباس جان!
از بس معروف بودی
نمردی
و صدای سمفونی ات
در این " سال بلوا "
شنیدنی است.
" عبدالرحمان فرقانی فر "
۱۴۰۱/۶/۱۰
( فصلنامه استارباد، شماره ۲۶و۲۷، تابستان و پائیز ۱۴۰۱ )
@StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد!
هشتاد و دوّمین سالگرد زادروز
" محمد جانفشان "
شاعر ، نویسنده ، مدرس و دبیر مشاور مراکز تربیت معلم و دبیرستان های گرگان زمین!
🌹🌻💐🌻🌺🌹🌻💐🌻🌺🌻🌹🌻💐🌹🌻💐
" روز "
در گذرگاهِ سوارِ مهتاب
که مسیرش مشعل - باران بود
و به دشت سربی می تازید
این صدا پیچید :
- آتشی در دل صبح است...
دشت سربی خاکستر شد
اخترانش را گریید
و خروسی با شمشیر آوازش
شب را
د
ر
ی
د
همه باور کردیم
آتشی در دل صبح است نهان،
هان
خورشید!
" محمد جانفشان "
@StarbaadMagazine
هشتاد و دوّمین سالگرد زادروز
" محمد جانفشان "
شاعر ، نویسنده ، مدرس و دبیر مشاور مراکز تربیت معلم و دبیرستان های گرگان زمین!
🌹🌻💐🌻🌺🌹🌻💐🌻🌺🌻🌹🌻💐🌹🌻💐
" روز "
در گذرگاهِ سوارِ مهتاب
که مسیرش مشعل - باران بود
و به دشت سربی می تازید
این صدا پیچید :
- آتشی در دل صبح است...
دشت سربی خاکستر شد
اخترانش را گریید
و خروسی با شمشیر آوازش
شب را
د
ر
ی
د
همه باور کردیم
آتشی در دل صبح است نهان،
هان
خورشید!
" محمد جانفشان "
@StarbaadMagazine
Forwarded from موسسه سبزگامان بسکی
🍃🍃🍃
بنیاد علمی دکتر بسکی و موسسه سبزگامان بسکی برگزار می کند:
🍃آیین رونمایی از کتاب «خلیج گرگان: از مقررات گذاری تا اجرا » اثر پوریا بای، وکیل پایه یک دادگستری عضو موسسه سبزگامان بسکی
زمان: شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
ساعت : ١۷ الی ۱۹
مکان: گنبد کاووس، خیابان سرابی، کوچه چهارم، ساختمان بنیاد علمی دکتر بسکی
🍃🍃🍃
روابط عمومی موسسه سبزگامان بسکی
@sabzgamanebeski
بنیاد علمی دکتر بسکی و موسسه سبزگامان بسکی برگزار می کند:
🍃آیین رونمایی از کتاب «خلیج گرگان: از مقررات گذاری تا اجرا » اثر پوریا بای، وکیل پایه یک دادگستری عضو موسسه سبزگامان بسکی
زمان: شنبه ۲۲ شهریور ۱۴۰۴
ساعت : ١۷ الی ۱۹
مکان: گنبد کاووس، خیابان سرابی، کوچه چهارم، ساختمان بنیاد علمی دکتر بسکی
🍃🍃🍃
روابط عمومی موسسه سبزگامان بسکی
@sabzgamanebeski
