Telegram Web Link
📘 خبر انتشار فصلنامه فرهنگی هنری استارباد در وبسایت معتبر خبرگزاری ایلنا (کتاب ایران) به آدرس اینترنتی:
www.ibna.ir
به قلم سید حسن حسینی‌نژاد

💠 @StatbaadMagazine
به مناسبت سی و یکمین سالروز پَرکشیدن

                    " رحمت الله فرقانی فر "

شاعر، معلم، فعال فرهنگی و اجتماعی معاصر گرگان زمین!

در مقاله ای با عنوان " یورش پائیز بر باغستان شعر" ( فصلنامه استارباد، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۴) نوشتم:

" پائیز! این موسم حزن انگیز، غم انگیزتر می شود وقتی عزیزانت را در این آوردگاه، چون برگ های خشکیده، فروریخته بر خاک ببینی."
نخستین برگ فروافتاده پاییزی، زنده یاد " رحمت الله فرقانی فر" برادرم بود؛ که در ابتدای فصل مرگ ریز، جام شوکران را سرکشید و به بی کران ها پرواز کرد.

" در یادبود هنر مردی که مردانه زیست!" و به مناسبت زنده نگهداشتن نام و یادش؛ بهتر است که با نقل قول و اشعار زیر گرامی اش بداریم:

  🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
   👆👆👆👆👆

   " شاپرک"

شاپرک!
پَرَک دوستی ام را بپذیر.
تو که انبار دلت پُرِ كالای غم است
درد من می دانی:
           بار تنهایی من سنگین است.
من و تو اول بار گفته بودیم که
" دیوار بلند! سد بی بالان است"
تو که در کار بلندِ پرواز
                                  پَرِ پَرا داری
به نگاهم بنشین، رو به شهر خورشید
             - یک دو شب مهمان باش _

شاپرک!
گفته بودی:" پاده هادر خوابند
پاده بانان گل شیپوری را همه جا کاشته اند
گل شیپوری ها همه زردند، ولی
گاهگاهی به ریا جامه آبی دارند."
نَهشی شد سخنت.
جهشی شد اجتماع من و تو.
من و تو می باید،
دست صدها " من و تو های" دگر را
                        یک به یک بفشاریم.

شاپرک!
             پَرَک دوستیم را بپذیر.

               " رحمت الله فرقانی فر"
                          ۱۳۴۹/۵/۲۷                     
( پَرَک: کسب اجازه
نَهش: قرارداد)

...............................................................


" باید هنوز رفت ... "
                                  برای رحمت فرقانی

وقتی که با صراحت اندوهبار خود
با من
از زخم های شرق
                           می گویی
من وحشت تمام خدایان را
در لحظه ی سقوط
در لرزش لبان تو
                             می بینم.

می بینمت
             که در فراغت بی اعتبار خود،
تحلیل می روی
و ارتعاش مرثیه ی سوزناک باد را
در لابلای شاخه های سرافکنده ی حقیر
                                 می شنوم -
که روح سبز علف ها را
از رقتی غم آگین
                        سرشار می کنی.

دروازه های بسته
با تکیه بر ضخامت خود
                           همچنان -
بر جای مانده اند،
و دست های منتقم ما
                           هنوز هم -
به پرده های پولاد
                    غالب نیامده ست.

اما
این انتهای راه تو و من نیست
باید هنوز رفت
باید هنوز رفت.

                           " پرویز کریمی "
( از مجموعه شعر " پرچین "، پرویز کریمی، بهار ۱۳۵۱، انتشارات پندار تهران)
        
………………………………………………………

با سلام و تشکر فراوان
به افراد گروه و بویژه جناب رحمان فرقانی فر جهت یادبود از آقای رحمت که بیشتر خاطرات دوران انقلاب و بعد از انقلابم از این بزرگ مرد و آقای علی پاک است.

چه خوب است و بهانه ای شد
تا یادی از این مرد آرام و پاک
و زنده اما ۳۷ سال در سکوت
که همشهریمان نیست اما جسم
و روحش را گرگانی میداند و همیشه
دوشادوش رحمت عزیز بود یاد کنم
او اولین دبیر اخراجی گرگان بود که به
خاطر فعالیتهای قبل و بعد از انقلابش
توسط جناب صالحی رییس وقت
و اولین رییس آموزش و پرورش گرگان
اخراج گردید
او گرچه زنده است اما ۳۷ سال است
که روح و جانش به ظاهر زنده است
پاکی و صداقتش در خانواده سرمشق
ماست.

                 " دکتر هاشم موسوی "
( نقل از کانال " گرگان منهای فقر"(عدالت)، جمعه ۱۳۹۵/۷/۲

.............................................................
        

"آموزگار"

برخاستی،
چون عزم راسخی که تا لحظه‌ی "شدن"
تنها به دست‌های توامان تو وابسته بود...!
در چشم‌های تو گم شد
آن کورسوی ناامیدی و باز
در فکر تو
تمام کودکان زمین در کار...!

در پای آن تخته‌سیاهی که دستانت،
هر روز
آن واژگان سپید و روشن دانش را
در مغز و قلب تمامی شاگردان
نقش پر از درخشش فردا داشت،
یا در تمام واژه‌واژه‌های اشعارت
هر بار
پر شور و پر شعور،
آن درس سخت‌ساده‌ی "چگونه زیستن"
                           را آموختی چه خوب!

اما
تنها
نه در کلاس
با درس‌های تو،
تنها
نه در کتاب
با شعرهای تو،
تنها نه در کلام
با حرف‌های تو،
ما از تو در میانه‌ی میدان "‌انقلاب"،
آموختیم:
" از حرف تا عمل،
       چگونه هیچ فاصله‌ای نخواهد بود"

                                          "علی بایزیدی"
……………………………………………………

غمی که سینه البرز را درید از هم
غمی که شهر و دیاری نشاند در ماتم
غمی که دیده ما را به " مهر" پرخون کرد
فراق بود برادر! فراق ما از هم

                " محمد فرقانی فر"
………………………………………………………

         " پائیزی ۳"

روز!
     با مرگ آخرین ستاره
                                آغاز می شود،
پائیز!
              با ریزش
                              اولین برگ.
تو!
        سبز سبز بودی- همچو سرو -
        خود را چه زود
                           به پائیز سپردی.

می دانم
              پیشگام بودی همیشه
             حتی در مرگ خود
                                         برادر!
             ای هم ستاره و
                                     هم سبز!

               " عبدالرحمان فرقانی فر"
                            آبان ۱۳۷۳

@StarbaadMagazine
به مناسبت سالگرد زادروز
                                   " ویکتور خارا "
شاعر، آوازخوان و انقلابی شیلیایی!

👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆

" از زمانی که چشم به جهان گشودم، شاهد بی عدالتی، فقر و بدبختی اجتماعی در کشورم شیلی بوده ام. من معتقدم که به خاطر همین دلیل، ضرورت آوازخوانی برای مردم را احساس می کنم. من قویا معتقدم که انسان در مسیر زندگی اش باید آزاد باشد و به خاطر عدالت، مبارزه و کار نماید."
                            (ویکتور خارا)

ویکتور لیدیو خارا مارتینس" ویکتور خارا " در ۲۸ سپتامبر ۱۹۳۲ در یکی از روستاهای فقیر شهر سانتیاگوی شیلی، به دنیا آمد. با نقل مکان خانواده به شهر سانتیاگو، او با محیطی متفاوت از جامعه روستایی آشنا شد. پدرش، مانویل، که الکلی بود در مزارع کار می کرد و با پرخاشگری اش خانواده را آزار می داد. سرانجام، برای کار در مزارع از شهر خارج شد و مسؤلیت نگهداری ویکتور و خواهر و برادرش بر عهده مادرش، آماندا، افتاد.
مادرش زن فرهیخته ای بود که گیتار می نواخت و آواز می خواند. او شعرهای بومی می سرود و بدین ترتیب، ویکتور از کودکی با ترانه های روستایی آشنا شد. مادر نواختن گیتار و ترانه های فولکور شیلی را به ویکتور می آموخت و نقش زیادی در رشد هویت او داشت. آماندا با اعتقاد قوی به نقش آموزش، با اتمام دوران دبستان و دبیرستان، ویکتور را به یادگیری حسابداری واداشت.
ویکتور مادرش را در پانزده سالگی از دست داد و دچار خلاء عاطفی شدید شد. درس حسابداری را کنار گذاشت و وارد مدرسه مذهبی شد. او در این دوره معتقد بود که کار یک کشیش مهمترین کار در دنیاست. پس از دوسال، علاقه اش را به مذهب از دست داد و آنجا را ترک کردو عازم دوره اجباری نظامی شد. پس از آن، به زادگاهش برگشت و به همراه دوستانش به مطالعه موسیقی فولکور شیلی پرداخت. در همین دوران به تأتر علاقمند شد و تحصیل در رشته بازیگری را در دانشگاه سانتیاگو آغاز کرد و پس از اخذ مدرک بازیگری، به کارگردانی تأتر روی آورد.
ویکتور در این زمان بیش از گذشته به خوانندگی علاقمند شد و کم کم پایش به فعالیت های سیاسی نیز کشیده شد. در سال ۱۹۶۶ اولین آلبومش را عرضه کرد. آشنایی با تفکرات انقلابی تأثیر مهمی در افکار و زندگی او به جاگذاشت و هویتی ضد امپریالیستی به موسیقی او بخشید.
" شعر من در مدح هیچکس نیست. و نمی سرایم تا بیگانه ای بگرید. من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم می سرایم که هرچند باریکه ای  بیش نیست؛ اما ژرفایش را پایانی نیست. شعر من آغاز و پایان همه چیز است؛ شعری سرشار از شجاعت، شعری همیشه زنده ، تازه و پویا."
در سال های بعد، به عنوان کارگردان تأتر به فعالیت پرداخت؛ اما زمان بیشتری را با آهنگ های خود و فعالیت های سیاسی پرکرد.
در سال ۱۹۶۹ حزب کمونیست، سوسیالیت ها و دیگر گروه های چپ شیلی، أتلافی به نام " جمعیت مردم " تشکیل دادند که یک سال بعد، "سالوادر آلنده" به عنوان کاندیدای این جمعیت وارد رقابت های انتخاباتی شد. ویکتور در سال ۱۹۷۰ تأتر را رها کرد تا زمان بیشتری را با آهنگ های خود به مردم کشورش بپردازد. در این زمان، خارا در استادیوم شهر سانتیاگو، کنسرت بزرگی برپا کرد.
ویکتور خارا، هدایت بخش مهمی از جنبش های موسیقی آمریکای لاتین با نام " نوو کانسیون" یا " آهنگهای تازه " را عهده دار شد. این جنبش درگیر فعالیت های انقلابی در آمریکای لاتین شد و بسیاری از هنرمندان این جنبش در اهداف و اندیشه های عمومی شریک شدند. نهایتا اندیشه های سیاسی ویکتور به بخش مهمی از آهنگ های او بدل شد. او ضمن گرایش به اندیشه های سوسیالیستی سالوادر آلنده، همچون دیگر خوانندگان آمریکای لاتین، بهبود زندگی مردم فقیر را پایه ی فعالیت خود قرارداد.
پس از پیروزی حزب " اتحاد مردم" در انتخابات، خارا طی سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ به سراسر شیلی سفر و برای کارگران معادن و کارخانه ها، دانشجویان و دانش آموزان ،  در حمایت از آلنده و اهداف سیاسی او،  کنسرت برگزار کرد. و در این مدت چهار آلبوم منتشر نمود.
در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳، با وقوع کودتای ژنرال " اگوستینو پینوشه" با حمایت آمریکا و بمباران کاخ ریاست جمهوری شیلی، سالوادر آلنده، رییس جمهور قانونی شیلی، در حالی که با کودتاچیان می جنگید ، بهمراه بسیاری از طرفدارانش به قتل رسید و تعداد زیادی هم بازداشت شدند.
خارا که قصد داشت تا در افتتاح نمایش در دانشکده فنی در سانتیاگو، بخواند؛ به جمع دانشجویان ملحق شد و از همانجا تلفنی با همسرش " جوان خارا" برای همیشه خداحافظی کرد. محوطه دانشگاه از طرف جلادان خون آشام پینوشه محاصره و خارا در جمع دانشجویان دستگیر و بهمراه پنج هزار تن از جوانان مبارز و حامیان آلنده، در استادیوم سانتیاگو، زندانی شد.
آخرین ترانه او که حکم وصیتنامه اش را داشت، روی تکه ای روزنامه نوشت و با پنهان کردنش در کفش یکی از افرادی که از استادیوم جان بدربرد، به دست همسرش رسید. بیشتر مردم  این شعر را، که بدون عنوان بود، با نام " استادیوم شیلی" می شناسند:
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇
👆👆👆👆
" ...ما ده هزار دستیم
که هیچ کاری نمی تونیم بکنیم
چند تا می شیم، توی این کشور؟

خون رئیس جمهور عزیز ما
از بمب و اسلحه، کارآمد تر است!
پس، دوباره مبارزانی دیگه خواهند بود.

چه قدر سخته آواز خواندن
وقتی که باید آواز ترس رو بخونی!
ترسی که دارم توش زندگی می کنم
ترسی که دارم توش می میرم.

واسه ی این که خودم رو بتونم
      توی این لحظه های بی انتها پیدا کنم
آوازم رو با سکوت ها و فریادها به پایان می برم.

آن چه می بینم هرگز ندیده بودم
آن چه احساس کرده ام و احساس می کنم
به لحظه، زندگی می بخشه…"

جلادان و شکنجه گران، رفتار وحشیانه ای با او داشتند؛ اما او می خواند و می خواند تا روحیه دستگیرشدگان را بالا ببرد. در روز ۱۵ سپتامبر ۱۹۷۳ وقتی گیتارش را به زور از او گرفتند و دستها و انگشتانش را شکستند؛ ویکتور خارا در حالیکه دستان خونریزش را در آسمان حرکت می داد، از یارانش خواست که با او همصدایی کنند. آنگاه با پنج هزار دهان، خواندن " سرود وحدت " ( مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد)  در استادیوم طنین افکند:

" مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد
مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد

برپاخیز و سرود بخوان، ما پیروز خواهیم شد
پرچم های همبستگی در حال اهتزاز هستند
و تو در راهپیمایی به من می پیوندی
پس سرودت و پرچم هایی از شکوفه را خواهی دید
روشنایی سرخ سپیده دم
خبر آمدن زندگی را می دهد

برخیز و مبارزه کن
مردم پیروز خواهند شد
زندگی در آینده بهتر خواهد شد
برای تسخیر خوشبختی مان
بانگ هزاران جنگجو برخواهد خاست
بخوان سرود آزادی را
با اراده، وطن پیروز خواهد شد…"

هنوز سرود به پایان نرسیده بود که کودتاگران، جسم نیمه جان ویکتور خارا را به گلوله بستند و خارای ۴۱ ساله، جانش را در راه آزادی فداکرد. پس از آن "جوان "همسر انگلیسی اش، موفق می شود به کمک یکی از آشنایان، جسد او را از سردخانه بربایند و شبانه در محلی خلوت دفن کنند. نزدیک به ۳۶ سال بعد، بقایای پیکر خارا، جهت پیدایی نشانی از قاتلین، از خاک بیرون آورده شد و بعداز بررسی ها، مجددا با حضور چندین هزار نفر از هم وطنانش به خاک سپرده شد.
در سال ۲۰۱۲ یک قاضی در شیلی دستور بازداشت هشت افسر سابق ارتش را در رابطه با پرونده قتل ویکتور خارا صادر نمود

آثار ویکتور خارا، مملو از اندیشه هایش در باره زندگی ساده مردم زحمتکش شیلی است؛ که بسیاری از آهنگ هایش در باره بزرگداشت این مردم زحمتکش بود. آخرین آلبوم آهنگ های خارا پس از مرگش با عنوان " مانیفست " انتشار یافت:
" گیتارم نه برای ثروتمندان است
نه برای کاسه لیسان آنها
ترانه هایم اسکله ای است
               برای رسیدن به ستاره ها"

خوانندگان و گروه های زیادی برای این خواننده انقلابی شیلیایی، ترانه ساخته اند و یا در آهنگ ها و آلبوم هایشان به ویکتور خارا، اشاره کرده اند؛ از جمله:
گروه یوتو در سال ۱۹۸۷ در ترانه " One Tree Hill"
گروه دکلش در سال ۱۹۸۰ در ترانه " Washington Bullets"
جکسون براون در ترانه " My Personal Revenge
جوان بایز ترانه " Te Recuerdo Amanda" ( بیاد می آورمت آرماندا) از خارا را بازخوانی کرد.

در ایران هم هنرمندان زیادی،  ترانه های ویکتور خارا را به فارسی ترجمه و دکلمه کرده اند؛ از جمله : احمد شاملو، محمد زرین بال، مورسو کانتن، مظفر مقدم، مهرداد و… قابل ذکر است که، در ایران در اوایل انقلاب با الهام از آهنگ سرود " مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد "، ساخته " سرجیو اورتگا" آهنگساز شیلیایی که برای نخستین بار در سال ۱۹۷۳ توسط گروه کیلاپایون و با همراهی ویکتور خارا اجرا شده بود، و گذاشتن شعری از سیاوش کسرایی بر روی آن، سرود " بر پا خیز، از جا کن، بنای کاخ دشمن" را ساختند.

      " خیش "

دست هایم را روی خیش گذارده ام
و زمین را با آن هموار می کنم
سال هاست که با آن زندگی می کنم
چرا نباید خسته شوم؟

پروانه ها پرواز می کنند
سوسک ها جیر جیر می کنند
خورشید می سوزاند
می سوزاند
می سوزاند.

عرق، تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار می دهم
بی لحظه ای تحمل.

او را تأیید می کنم
امید را
وقتی به ستاره ای دیگر می اندیشم
به خود می گویم:
هرگز دیر نخواهد بود.
کبوتر پرواز خواهد کرد.

پروانه ها پرواز می کنند
سوسک ها جیر جیر می کنند
پوستم سیاه می شود
و خورشید می سوزاند
می سوزاند
می سوزاند.

عرق، تن مرا شیار می دهد
و من زمین را شیار می دهم
بی لحظه ای تحمل.

به خود می گویم:
هرگز دیر نخواهد بود
کبوتر پرواز خواهد کرد
پرواز خواهد کرد.

همچون یوغ، محکم
مشت هایم، امید را نگاه می دارد
امید به اینکه
همه چیز، تغییر خواهد کرد.

              " ویکتور خارا "
( ترجمه " احمد شاملو" و " محمد زرین بال" دکلمه و صدای " مظفر مقدم" از کاست ویکتور خارا ۲- بهار ۶۰ )
@StarbaadMagazine
" ویکتور خارا " و همسرش " جوان "
" جوان " در کنار عکس همسرش " ویکتور خارا "
🖋 دوستاران فرهنگ، هنر، ادب و تاریخ سرزمین گرگان، با خرید حتی یک نسخه از فصلنامه‌ی استارباد، که حاصل دسترنج و زحمات یازده ساله‌ی نویسندگان و گردانندگان آن است، می‌توانید همچنان به تداوم انتشار مجله‌ی خود، کمک شایانی نمایید.

📚 استارباد در طول یازده سال اخیر، با انتشار مطالب متنوع فرهنگی، سهم عمده‌ای در ترویج و اشاعه‌ی فرهنگ و نگاهداشت تاریخ سرزمین سرسبز و باستانی گرگان (استان گلستان) داشته و کماکان با همراهی خوانندگان گرانقدر خود، چشم امید به فرداهایی روشن‌تر دارد.

💵 هزینه‌ی خرید یک سال انتشار فصلنامه‌ای استارباد معادل یک روز حداقل حقوق تعیین شده توسط شورای عالی کار است و بی‌تردید این مبلغ، هیچ تاثیری در وضعیت اقتصادی خانواده‌ نخواهد داشت اما با مطالعه‌ی آن، قطعا از آثار فرهنگی ناشی از ده‌ها مطلب منتشره در این نشریه، منتفع خواهیم بود.

📘 استارباد، رسانه‌ای متعلق به تمامی اهل قلم و فرهنگ سرزمین گرگان.

💠 @StarbaadMagazine
به مناسبت هفتاد و نهمین سالگرد زادروز

                       " کرامت الله دانشیان "

مبارزی نستوه و راوی " بهاران خجسته باد" که با همرزمش خسرو گلسرخی در سحرگاه ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به دست دژخیمان پهلوی تیرباران شد.

👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆

" کرامت الله دانشیان"
                               راوی بهاران

اگر کسی از تو پرسید
کی بود که این آواز را می خواند
بگو که فلان کس بود،
زمانی در این جا بود
و حالا دیگر نیست.

( بخشی از یک بلوز قدیمی نقل از مجله ی " نگاه نو" شماره ۴ اردیبهشت ۸۰ )

اسفند ۱۳۳۹ در شماره ای از مجله ی " سپید و سیاه" شعری با عنوان " سرود بهار" در سوگ " پاتریس لومومبا" و خطاب به همسر او، از دکتر عبدالله بهزادی به چاپ رسیده بود.
چند سال بعد کرامت الله دانشیان با چند بیت از این شعر سرود " بهاران خجسته باد" را ساخت. هر چند که عباس سماکار در خاطراتش ادعا می کند که او این شعر را در اختیار کرامت قرار داده است.
شعر به هر طریق که در دسترس کرامت قرارگرفته باشد، این سرود می بایست حاصل روزهای تنهایی کرامت باشد. به خصوص زمانی که در سولیران( از دهات اطراف مسجد سلیمان) معلم بود، با صدای خوش و گرمش شعر " بهاران" را با شاگردانش، پرشور می خواند.
در پی دستگیری کرامت، این سرود به همراه او راهی زندان شد. هر که کرامت را می شناخت، بهاران خجسته باد، را حتما از زبان او شنیده بود و همصدا با او خوانده بود.
محمد علی عمویی، در خاطراتش چنین می نویسد:
" کرامت صدایی بم و گیرا دارد. آهنگ های زیبایی را می خواند...صدای گرم کرامت به ویژه به هنگام سرودن ترانه ی انقلابی" بهاران خجسته باد" طنینی دیگر دارد. به دل می نشیند و گوش را نوازش می دهد. افزون بر صدای دلنشین کرامت، ترانه مضمونی دارد شگرف، پرامید و دعوت کننده، زنده و پیکارجو! "
اسفندیار منفردزاده آهنگساز معروف اولین بار در زندان با نت سرود آشنا می شود و در حضور هم سلولی هایش از جمله پدرام اکبری، ضرب آهنگ های آن را بر پشت جعبه ی کبریت اجرا می کند.
پس از انقلاب همراه با آزادی زندانیان سیاسی این سرود هم به میان مردم می رود. در فاصله یک هفته از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا سالروز تیرباران کرامت و خسرو که گروهی از دانشجویان وهواداران آن دو،  خود را آماده ی برگزاری بزرگداشت سالروز شهادتشان می کردند به پیشنهاد پدرام تصمیم به اجرای سرود می گیرند. اسفندیار منفرزاده نت موسیقی آن را می نویسد و به علت نبودن امکانات کافی و دسترسی نداشتن به ارکستر، خود به تنهایی تمام سازها را ابتدا تک تک می نوازد و بعد همه را با هم میکس می کند. خوانندگان سرود عبارت بودند از:علی برفچی، عبدالله و ابوالفضل قهرمانی، فرهاد مافی، حسن فخار، پدرام اکبری و اسفندیار منفردزاده، جلسات تمرین در خانه ی منفردزاده انجام شد. منفردزاده آهنگ را با پیانو می نواخت و دیگران خواندن سرود را تمرین می کردند. ضبط نهایی، بعداز ظهر روز یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، در استودیوی شب خیز انجام گرفت.
سرانجام، هنگامی که مراسم یادبود و بزرگداشت آن دو(خسرو گلسرخی و کرامت الله دانشیان) در مدرسه ی عالی تلویزیون و سینما در حال برگزار شدن بود، پدرام، نوار سرود رابا خود به محل برگزاری مراسم برد. سخنرانان آن مراسم طیفور بطحایی و عباس سماکار، از اعضای گروه بودند. به هنگام پخش سرود، شور غریبی بر فضای سالن حاکم می شود و سرود به درخواست جمعیت حاضر در سالن تکرار می گردد. غروب آن روز پدرام به همراهی نوار ضبط شده، خود را به اتاق پخش شبکه ی اول تلویزیون رساند و ساعاتی بعد میلیون ها نفر در سرتاسر ایران گوش به ترانه - سرودی سپردند که هنوز خاطره ی آن در یاد بسیاری از آنها باقی مانده است:

هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه ی امید
بجوش آمدست خون درون رگ گیاه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه
بهار خجسته فال، خرامان رسد ز راه

به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیز خشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
                   بهاران خجسته باد
                   بهاران خجسته باد

و این بند بندگی و این بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان، به صورتی که هست
                     نگون و گسسته باد
                     نگون و گسسته باد

به خویشان به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیز خشم که پیکار می کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می کنند
                       بهاران خجسته باد
                        بهاران خجسته باد

( برگرفته از کتاب " راوی بهاران " مبارزات و زندگی کرامت الله دانشیان، نوشته انوش صالحی )

@StarbaadMagazine
فرخنده و خجسته باد!
         هشتاد و هشتمین سالگرد زادروز

                     " پرویز رضایی "

نقاش، مترجم، آموزشگر و بنیان گذار نشریات فرهنگی گرگان زمین!

بودنت غنیمتی است ای عزیز!
امیدواریم سالهای سال با خانواده محترم سلامت و شاد باشید و ما هم در کنارت ببالیم!

🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹🌻💐🌻🌹

👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆👆

" پرویز رضایی" فرزند حاجی علی و رقیه، یازدهم مهرماه ۱۳۱۶ خورشیدی در محله ی سرخواجه ی گرگان، متولد شدم..."
( از گفتگوی فصلنامه استارباد با پرویز رضایی، شماره ۵ بهار ۱۳۹۵)

پرویز رضایی، دانش آموخته دانشسرای عالی تهران با گرایش فلسفه و علوم تربیتی نزد دکتر محمود هومن و دکتر امیرحسین آریانپور می باشد. 
وی از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۶۷ در زادگاهش به تدریس فلسفه و منطق در دبیرستان ها و دانشسراهای مقدماتی و راهنمایی پرداخت و از پایه گذاران و مروجان نشریات هنری و ادبی گرگان بود و مدیر مسئولی دو شماره " جنگ باران" و انتشار آنها را در مهرماه ۱۳۴۶ و فروردین ۱۳۴۷ به عهده داشت.

وی در سال ۱۳۶۷ به تهران کوچید و کار آموزش را تا پایان بازنشستگی پی گرفت.
در دهه ی ۱۳۸۰ علاوه بر کار ترجمه در آکادمی های پروفسور مصطفی اسکویی، وارونژ روسیه( شاخه تهران) و دانشگاه آزاد،  نقد هنر، فلسفه و منطق را تدریس نمود.

از دلبستگی های همیشگی پرویز رضایی، نقاشی با گواش و آبرنگ در زمینه ی منظره می باشد.

ترجمه و تألیفات پرویز رضایی:

_ ترجمه ی " طرح های وان گوگ" از اور وان اویتر، نشر توس ۱۳۷۶
_ ترجمه و تألیف " فرهنگ مصور نقاشی نو" انتشارات برنامه ۱۳۷۷
_ ترجمه و تألیف " رامبراند، هوکوسایی و وان گوگ" انتشارات طریق کمال ۱۳۷۸
_ ترجمه ی " افسانه ی چویو آن، نخستین شاعر بزرگ چینی" از تونگ تسه_ وی( مصور) انتشارات کاروان ۱۳۸۲
_ ترجمه ی " چشم انداز امپرسیونیسم" از ساران الکساندریان، انتشارات توس ۱۳۸۸
_ ترجمه ی " دنیای وان گوگ" از کلود مترا، نشر دیبایه ۱۳۹۶
_ ترجمه ی" طرح های وان گوگ"، تأثیرات و ابداعات شرار وان هوختن، انتشارات شب های سپید ۱۳۹۷
_ ترجمه ی " وان گوگ، سرگیجه مطلق" از کلود مترا، انتشارات شب های سپید ۱۳۹۷
_ ترجمه ی" رامبراند، طرح ها" از باب هاک، انتشارات شب های سپید ۱۳۹۸
_ ترجمه ی : مرسال خلیفه(لبنان)، موزیک از مرسال خلیفه، شعرها: محمود درویش و عزالدین مناصره (همراه سی دی با عنوان وعده های توفان)، ناشر: مترجم ۱۴۰۲
- ترجمه و تألیف: " له ویتان، منظره نگار بزرگ روس"، ناشر: مترجم ۱۴۰۴
- ترجمه و تألیف: " نخستین کتاب شعر "، انتشارات استارباد، تابستان ۱۴۰۴

آثار در دست انتشار:
_ " آشنایی با چی بای شی" نقاش بزرگ چینی
_ " آبرنگ های  رائول دوفی " نقاش فرانسوی
_ " منیاتورهای ایرانی" بازیل گری
_ طرح های " کِله"، كریستین گیلهار نقاش اطریشی
_ " اَنگر اِولین آنسو" نقاش فرانسوی


بخشی از ترجمه و تألیف مقالات مختلف در نشریات:

- ترجمه" نقاشان بزرگ ژاپن" جُنگ باران، دفتر اول مهرماه ۱۳۴۶
- ترجمه "پل سزان، نخستین گشاینده راه کوبیسم و نقاشی آبستره" شمال ایران( ویژه هنر و فلسفه) دفتر دوم جُنگ باران، نوروز ۱۳۴۷
- ترجمه و نگارش " آلبر کامو"، چلیکا، شماره ۳، تابستان ۸۴
- مقاله " ساعدی در پرلاشز" ،چلیکا، شماره ۴، پائیز ۸۴
- ترجمه " یادداشتی در باره واقعیت، نوشته ژان وال" ، فصلنامه چلیکا، شماره ۵ و ۶ بهار و تابستان ۸۵
- ترجمه " نقاشی چینی، از کتاب l art chinois زیر نظر هنری مارتین" ، فصلنامه چلیکا، شماره ۹ و ۱۰ بهار و تابستان ۸۶
- ترجمه" ونسان وان گوگ، نقاش و طراح بزرگ هلندی، اثر آلن بوسکه"،  پیام استرآباد( کانون بازنشسته گان آموزش و پرورش گرگان)، دوره جدید شماره ۶ زمستان ۹۵
- ترجمه " پل گوگن، یکی از پیشروان نقاشی نوین، اثر رنه هویگه"، پیام استرآباد، دور جدید شماره۷ زمستان ۹۶
- ترجمه " شعر گذرنامه، محمود درویش"، فصلنامه استارباد، شماره ۲ تابستان ۹۴
-مقاله " حجت الله شکیبا، بزرگترین نقاش فوتورئالیست ایران"، فصلنامه استارباد، شماره۷ پائیز ۹۵
- ترجمه " شعر از شعرای عراقی، ابو سرحان و سعدی یوسف" ، فصلنامه استارباد، شماره ۹ بهار ۹۶
- ترجمه " آلفرد دو موسه" ( ۱۸۵۷-۱۸۱۰م)، فصلنامه استارباد، شماره ۱۶، زمستان ۹۸
- ترجمه دو شعر از " ژان دو لافونتن "، گرگان نامه، شماره ۱، سال اول ۱۳۹۹
- مقاله " نقش آموزگاران غیر بومی در آموزش و پرورش نوین گرگان "، فصلنامه استارباد، شماره ۲۱ و ۲۲، بهار و تابستان ۱۴۰۰
_ ترجمه ی شعر " مرثیه ونسان " اثر ژاک پره ور، فصلنامه استارباد، شماره ۳۴-۳۳، بهار و تابستان ۱۴۰۳

@StarbaadMagazine
شاعرگرانقدر گرگان زمین!

        "جناب آقای پرویز کریمی عزیز "

با نهایت تأثر و تأسف، درگذشت همدم گرامی دوران زندگیت، همسر عزیزت را تسلیت عرض می نمائیم و صبر و شکیبائی را برای شما استاد عزیز و بستگان محترم آرزومندیم.

ما را در این غم سترگ شریک بدانید.

روحش شاد، یادش هماره گرامی و جایش در بهشت برین باد!

🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀

@StarbaadMagazine
به مناسبت نود و هفتمین سالگرد زادروز

                 " سهراب سپهری "

                 شاعر و نقاش شهیر معاصر!

🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻🌺🌻💐🌻

👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆

"سهراب سپهری" در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمد. پدر و مادرش هردو اهل هنر و شعر بودند.
دوره ابتدایی و متوسطه را در کاشان گذارند و پس از فارغ التحصیلی از دانشسرای مقدماتی در سال ۱۳۲۲ در اداره فرهنگ کاشان مشغول بکار شد. در سال ۱۳۲۷ دیپلم ادبی خود را اخذ کرد و به تهران آمد و به تحصیل در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران پرداخت و نخستین مجموعه اشعار نیمایی اش " مرگ رنگ" را در سال ۱۳۳۰ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده فارغ التحصیل و نشان درجه اول علمی دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت و مجموعه شعر" زندگی خواب ها" را منتشر می کند. در سال ۱۳۳۳ در اداره فرهنگ و هنر در بخش موزه ها شروع بکار کرده و در هنرستان های هنرهای زیبا نیز به تدریس پرداخت.
سپهری با توجه به علاقه اش به فرهنگ مشرق زمین به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین سفر کرد و مدتی هم در ژاپن زندگی کرد و " حکاکی روی چوب" را در آنجا فراگرفت و تعدادی از اشعار چینی و ژاپنی را ترجمه کرد.
در سال ۱۳۳۶ به لندن و پاریس سفر کرد و در رشته لیتوگرافی مدرسه هنرهای زیبای پاریس نام نویسی کرد و با قطع شدن بورس تحصیلی اش برای تأمین مالی، مجبور به پاک کردن شیشه آپارتمان ها شد.
سپهری ضمن به نمایش گذاشتن آثار خود در نمایشگاه ها، در سال ۱۳۳۷ با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری وزارت کشاورزی مشغول بکار شد و از مهر ۱۳۴۰نیز به تدریس در هنرکده هنرهای تزیینی تهران پرداخت. با در گذشت پدرش در سال ۱۳۴۱، در اسفند همین سال از کلیه مشاغل دولتی کناره گیری کرد و بیشتر به خلق آثار شعر و نقاشی اش پرداخت و در نمایشگاه های کشورهای مختلف شرکت نمود.
وی ابتدا نیمایی شعر می سرود و بعدها سبک خاص خودش را بازشناخت و با توجه به دیدگاه انسان مدارانه و آموخته هایش از فلسفه ذن به شیوه جدیدی رسید که مجموعه " حجم سبز" تکامل یافته آن است. وی دور از جامعه و در تنهایی در قریه " چنار" و کویرهای کاشان به خلق آثار هنری اش پرداخت. شعرش سرشار از تصاویر بکر و تازه همراه با زبانی لطیف و نرم و منسجم است. " نشانی"، " صدای پای آب" و " مسافر" از اشعار معروف سپهری است. تعدادی از اشعار و کتابهایش به زبانهای مختلف ترجمه شده است.
مجموعه های شعری:مرگ رنگ( ۱۳۳۰)، زندگی خواب ها( ۱۳۳۲)، آوار آفتاب( ۱۳۴۰)، شرق اندوه( ۱۳۴۰)، صدای پای آب( ۱۳۴۴)، مسافر( ۱۳۴۵)، حجم سبز( ۱۳۴۵)، ما هیچ ما نگاه، اطاق آبی( ۱۳۶۹) از آثار اوست.
سپهری در نقاشی اش متأثر از زیبایی شناختی شرق و غرب است و به فرم های متفاوتی دست یافت . وی در نقاشی به شیوه ای موجز و نیمه انتزاعی رسید که برای بیان مکاشفه های شاعرانه اش در طبیعت کویری کارگشا بود. از آثار نقاشی او می توان به " طبیعت بیجان"( ۱۳۳۶)، " شقایقها، جویبار و تنه درخت"( ۱۳۳۹)، " علفها و تنه درخت"( ۱۳۴۱)، " ترکیب بندی با نوارهای رنگی"( ۱۳۴۹)، " ترکیب بندی با مربعها"( ۱۳۵۱) و " منظره کویری"( ۱۳۵۷) اشاره کرد.
آثار سپهری در ۲۸ نمایشگاه و جشنواره داخل و خارج کشور از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ به نمایش درآمد و رکورد دار قیمت نقاشی مدرن ایرانی شد.
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا و سرانجام در غروب اول اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران درگذشت و در صحن امامزاده سلطان علی بن محمدباقر در روستای مشهد اردهال کاشان به خاک سپرده شد و روی سنگ مزارش نوشته شد:

به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.


"...من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جا نمازم چشمه، مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی " تکبیرة الاحرام" علف می خوانم
پی قد قامت موج..."

                        " سهراب سپهری "
( بخشی از شعر " صدای پای آب "، چاپ اول ۱۳۴۴ در مجله آرش، دوره ی دوم، شماره ۳ )


@StarbaadMagazine
به مناسبت هشتاد و ششمین سالگرد زادروز

        " محمد رضا شفیعی کدکنی"
                           ( م. سرشک)

شاعر، نویسنده، محقق و ادیب معاصر!

🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🍀🌺🍀💐🌺
👇👇👇👇👇👇👇👇
@StarbaadMagazine
👆👆👆👆👆

" محمدرضا شفیعی کدکنی" متخلص به م.سرشک، در ۱۹ مهرماه ۱۳۱۸ در روستای کدکن، یکی از ولایات دوازده گانه ی نیشابور کهن، در خانواده ای روحانی چشم به جهان گشود. پدرش، میرزا محمد( که روحانی بود) و مادرش، فاطمه( که شاعر بود و علاقمند به حافظ).
" مادرم حافظ را حفظ بود و منهم از بچگی با حافظ مأنوس."
محمد رضا، از همان کودکی از حافظه خوبی برخوردار بود و بخش اعظم منظومه  ملا هادی سبزواری را در همان سنین به خاطر سپرده بود. از آغاز کودکی نزد پدر خود و ادیب نیشابوری دوم، زبان و ادبیات عرب را فراگرفت و کلام و اصول را نزد شیخ هاشم قزوینی آموخت. به مدرسه نرفت :
" من از اینکه به مدرسه نرفتم بسیار بسیار خوشحالم. یعنی می فهمم که یک نوع عنایت الهی بود.من اگر به شیوه معمولی به مدرسه می رفتم مسلما این مایه ای که به فرهنگ اسلامی مربوط است، هرگز نداشتم."
به پیشنهاد دکتر علی اکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نام نویسی و در کنکور آن سال نفر اول شد و به دانشکده ادبیات رفت؛ که استاد احمد خراسانی، که طرفدار سید احمد کسروی بود، در رفتنش به دانشکده ادبیات مؤثر بود. مدرک لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی در سال ۱۳۴۴ اخذ و فوق لیسانس و دکترای خود را درهمین رشته از دانشگاه تهران، با پایان نامه " صور خیال در شعر فارسی"، در سال ۱۳۴۸ را اخذ نمود.
بعداز مدتی اشتغال در بنیاد فرهنگ ایران و کتابخانه مجلس( از ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۷)، به عنوان استاد دانشکده ادبیات تهران در رشته سبک شناسی و نقد ادبی، در سال ۱۳۴۸ مشغول به کار شد. بدیع الزمان فروزانفر زیر برگه دعوت ایشان برای تدریس نوشت:
" احترامیست به فضیلت"
دکتر شفیعی مدتی هم به دعوت دانشگاه های آکسفورد انگلستان، پرینستون و نیویورک و پنسیلوانیا آمریکا از سال های ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ و سال۱۳۸۸ به تدریس و تحقیق پرداخت.
شفیعی کدکنی، زمانی که در مشهد تحصیل می کرد، عضو فعال و مؤثر انجمن های ادبی به شمار می رفت و در مطبوعات خراسان با نام مستعار " م. سرشک" اشعارش را به چاپ می رساند. خود اینگونه می گوید:" اولین شعری که پسندیدم از کارهای سبک نوام، شعری بود که گمان کنم ۱۹ سالم گفتم، همان اول شبخوانی " هان ای بهار خسته که از راه های دور..." است"
دکتر شریعتی، نعمت میرزازاده( م. آزرم) و فخرالدین حجازی از اعضاء " انجمن ادبی پیکار" شدند؛ که شفیعی کدکنی در سال های ۳۷ و ۳۸ با چند تن از جوانان شاعر و اهل ادب، آنرا تشکیل داده بود. شریعتی و م. آزرم به نیما گرایش داشتند. " یادم است که شریعتی گفت:تو ببین، این شعر را من برایت می خوانم. یادم هست که آن شعر " چاووشی" را با آن لحن قشنگش خواند و همان جور هم هی پک به سیگار می زد و آن وسط می خواند، و من یک مرحله تازه ای از شعر نو جلو چشمم با شنیدن این شعر " زمستان" باز شد."
نخستین مجموعه های شعری م. سرشک با نام " زمزمه ها" و " شبخوانی" در سال ۱۳۴۴ منتشر که توانایی اش را در سرودن غزل و قالب های دیگر به خوبی نشان می دهد؛ هرچند " زمزمه ها" در حال و هوای سبک هندی سروده شده، ولی تعلق خاطر ایشان به شاعران سبک خراسانی در آن به چشم می خورد. وی به علت روحیه نوجویی و حقیقت طلبی که داشت، خیلی زود از قالب کهن و کلاسیک، پا فرا تر نهاد و به قلمروهای تازه تر هنری دست یافت؛  گویا این مهم از دریچه ای که شعر " مریم" فریدون توللی به رویش گشود، بدست آمد. پس از آنهم شعر نیمایی و تغزلی را تقریبا کنار می گذارد و به شعر اجتماعی و حماسی جدید روی می آورد. این تغییر و تحول در مجموعه " از زبان برگ" که در سال ۱۳۴۷ منتشر شد، بخوبی نمایان است.
م. سرشک با انتشار مجموعه " در کوچه باغهای نشابور" در مرداد ۱۳۵۰، توسط انتشارات رز، نشان داد که به زبان و ساخت و صورت مشخصی دست یافته و شعرش در مسیر تکامل و راه واقعی افتاده است. این مجموعه تأثیر فراوانی بر خاطر جمعی ایرانیان گذاشت و برخی از اشعارش در میان توده مردم به کار برده شد؛ که اوج شاعرانگی وی رادر بردارد. کتاب با شعری معروف به نام " دیباچه" اینگونه شروع می شود:

" بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب / که باغها همه بیدار و بارور گردند. / بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید / به آشیانه خونین دوباره برگردند."

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

سه کتاب بعدی اش " مثل درخت در شب باران"، " از بودن و سرودن" و " بوی جوی مولیان" در سال ۱۳۵۶ از طرف انتشارات توس، به چاپ می رسد ؛ که نتوانستند به پای " در کوچه باغهای نشابور" ، برسند. مجموعه دیگرش " هزاره دوم آهوی کوهی" است که در سال ۱۳۶۷ منتشر شد؛ که چاپ یک جلدی پنج دفتر :" مرثیه های سرو کاشمر" ، " خطی ز دلتنگی" ، " غزل برای گل آفتاب گردان" ، " در ستایش کبوترها" و " ستاره دنباله دار" است. اشعار این مجموعه از دهه شصت به بعد سروده شده و از زبان تازه ای برخوردار است. اشعار مستحکم تر و موسیقیایی تر با زبانی پیچیده تر و فلسفی تر که بیشتر مورد توجه خواص قرار گرفت. آخرین اثرش " طفلی به نام شادی " را درسال ۱۳۹۹ نشر سخن منتشر کرد؛ که شامل پنج دفتر از سروده های وی است که فضای اشعار، فضای دوستی با طبیعت، درخت ها و گیاهان و...است.
دکتر شفیعی کدکنی، در عرصه تألیف، تصحیح و ترجمه و تحقیق، چهره ای ممتاز است؛ که حدود سی جلد کتاب در این زمینه ها به چاپ رسانده است؛ از جمله: صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، تصحیح اسرارالتوحید، تصحیح تاریخ نیشابور، آثار عطار نیشابوری، تصحیح غزلیات شمس تبریز، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، زمینه اجتماعی شعر فارسی، با چراغ و آینه در جستجوی ریشه های تحول شعر معاصر ایران، حالات و مقامات م.امید، رستاخیز کلمات درس گفتار هایی در باره تئوری فرمالیسم روسی، گزیده غزلیات شمس، شعر معاصر عرب و...
زبان شعر او دقیق و روشن است. وی به گونه ای از بارورترین زبان تمثیلی شعر معاصر را به نام خود به ثبت رسانده است. با زبانی نرم و پرتوان، اشعارش از پرگویی و مغلق گویی فاصله دارد و با به کاربردن وزن های مأنوس، قافیه را عنصری خارج از شعر تصور نمی کند. شفیغی کدکنی را باید از جمله شاعران اجتماعی دانست؛ چرا که اشعارش بازتابی از اوضاع جامعه ی ایران در دهه ی چهل و پنجاه است و با رمز و کنایه، آن دوران را به خواننده می نمایاندو گرایش و دلبستگی فراوان به آیین و فرهنگ ایرانی و بخصوص خراسان را نشان می دهد. وی با اینکه شدیدا اجتماع گرا و نوع دوست هست ولی هرگز شعر و تحقیق را ابزاری بر اثبات و اظهار تمایلات سیاسی و حزبی نکرد.
" هیچ گاه جذب هیچ یک از سازمان ها نشدم، بعداز انقلاب هم که سیاسی شدن مد روز شده بود، من به هیچ یک وابسته نشدم. از همان سال ها، چهره مصدق برای من عزیز بود و یکی از اولین شعرهایی که از دوران کودکی و نوجوانی خود دارم، مربوط به ماههای بعداز ۲۸ مرداد است."
م. سرشک، شاعری برخوردار از فرهنگ چند صدایی است. زبان شعریش، صرفا خراسانی نیست؛ از زبان معیار و زبان کلاسیک نیز بهره گرفته است. تصاویر شعری اش نیز تک بعدی نیست و در زمینه های مختلف خیال، توانایی هایی از خود بروز داده است. وی شاعری نمادگراست؛ که این نمادها، یا از عناصر و پدیده های طبیعت اقتباس شده و یا میراث های فرهنگی و ادبی و اساطیری گذشته فارسی، برگرفته شده اند و اشعارش بیش از دیگر شاعران معاصر، تکیه به پشتوانه فرهنگ و ادب کلاسیک، دارد. او از دیدگاهی انسانی و اجتماعی سخن می گوید و اندیشه و پدیده های زیبای جهان شاعرانه ی خود را به صورتی دلنشین به خواننده عرضه می کند.
شفیعی کدکنی، معتقد است که تحولات شعر فارسی تابعی از متغیر ترجمه است. این نظر در کتاب اخیر وی " با چراغ و آینه، در جستجوی ریشه های تحول شعر معاصر ایران" نمایان است و برخی دیدگاهایش در این کتاب مورد انتقاد قرارگرفته است.
@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆

شفیعی کدکنی در کتاب " با چراغ و آینه..." در باره شاملو چنین می گوید:
" حق این است که شاملو را برای نسل جوان امروز باید " تجزیه" و " تحلیل" کرد. ممکن است در این تجزیه خیلی از محسنات او تبدیل به نقاط ضعف شود، ولی به هر حال از این کار گریزی نیست. این کار را آیندگان با بی رحمی خواهند کرد. اگر جوانان امروز بدانند که شخصیت ادبی آقای شاملو چگونه تشکیل شده است، هرگز این گونه عمر خود را صرف شعر، آن هم شعر این طوری - که در روزنامه ها می بینیم - نخواهند کرد. تو بهتر از هرکس می دانی که آنچه ا. بامداد یا احمد شاملو را می سازد اگر به صد جزء تقسیم شود، پنجاه تا شصت درصدش ربطی به شعر ندارد."
دیدگاه فوق با دیدگاه اکثر شاعران و اهل فرهنگ و ادب مغایر  و قابل نقد و بررسی است. که نقد آقای حسن گل محمدی در کتاب " دکتر شفیعی کدکنی چه می گوید؟" یکی از این نقد ها است.
باعث تعجب اینکه در هفتمین جشنواره شعر دهه فجر، در سال ۱۳۹۱ ، م. سرشک به عنوان نفر دوم برگزیده شد و نفرات اول به صورت مشترک " علیرضا قزوه"  و " حمیدرضا برقعی" انتخاب شدند.

دکتر شفیعی کدکنی، از آنجائیکه از شاگردان و شیفتگان دکتر پرویز ناتل خانلری ( از مخالفان نیما یوشیج ) است، متأسفانه در دفاع از خانلری هم با تمسخر وتحقیر با نیما برخورد کرده است؛ که هیوا مسیج در مقاله ای با عنوان " عقاب شعرِ خانلری نیست، مکثی در گفتار/ مقدمه دکتر شفیعی کدکنی بر گزینه اشعار پرویز ناتل خانلری " که در سالنامه " گرگان نامه، شماره۴، سال چهارم ۱۴۰۲" منتشر شده چنین می گوید:
" حالا که دکتر کدکنی بی رحمانه به قتل شرافت و حیثیت نیما برخاسته اند و تا جایی که توانسته اند با الفاظ رکیک و تمسخرآمیز آن هم بدون هیچ مدرکی و فقط با اکتفا به " تصور می کنم" نیما را بی شرف و دزد و ... خطاب کرده اند"، ناگزیز به نوشتن این مقاله شدم. از متلک های تمسخرآمیز دکتر کدکنی نسبت به نیما می گذرم که بسی مایه ی تأسف است؛ به تمسخر فرموده اند: امام زاده نیما! بزرگترین پیشاهنگ شعر فارسی! - بزرگترین نوآور مشرق زمین- عادل و معصوم نبوده است و ...؛ لحن گفتار استاد دکتر کدکنی بی شباهت به همان لحنی نیست که در باره ی شاملو حرف زده اند. تحقیرآمیز و یکی به نعل ستایش و یکی به میخ تخطئه."
هیوا مسیح در این مقاله به تفصیل در دفاع از نیما به شفیعی کدکنی جواب داده است‌.

شفیعی کدکنی، شعری با نام " کبوتر های من" به زنده یاد " عباس کیارستمی" تقدیم کرده بود که اینگونه شروع می شود :

" همسایه من / سایه و / سرگینشان را / بر زمین می دید / وز پنجره هر روز می غرید / یک بار هم از برج زهرمار خود / بیرون نکرد او سر / تا بنگرد آن سرخ را در فره فیروزفام صبح / یا رفرفه ی پروازشان را / بشنود در پشت بام صبح"

و اینگونه پایان می یابد:

" یارب! زبون باد و زیان کار آن نگاهی کاو / غیر از گناه و فضله / زیر آسمان / چیزی نمی جوید! "

شعر " بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد" را هم به مناسبت ۷۰ سالگی استاد شجریان سرودند و اولین بار در مجله " بخارا" شماره ۸۰ سال ۱۳۹۰ منتشر شد:

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن ز نو جوان شود دمی دگر برآورد

بخوان که از صدای تو در آسمان باغ ما
هزار قمری جوان دوباره پر برآورد

به روی نقشه وطن صدات چون کند سفر
کویر، سبز گردد و سر از خزر  برآورد
              ……………………………………
               …………………………………
                …………………………………
سیاهی از وطن رود سپیده ای جوان دمد
چو آذرخش نغمه ات ز شب شرر برآورد
          ……………………………………………
           ……………………………………………
سفیر شادی وطن صفیر نغمه های تست
بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد

@StarbaadMagazine
👇👇👇👇👇
2025/10/26 08:21:18
Back to Top
HTML Embed Code: