نِشسته بودم و به زُلفای فِرفِریش نگاه میکردم
اگه بود بهِش میگفتم:
میدونی چرا یوز پلنگا گوشه ی چِشمشون یه خط سیاهه که بهش میگن خطِ اَشک؟
دستشو مینداخت توو فِرِ موهاش...
پیچش میداد و میگفت نه!
چِشَمو از موهاش سُر میدادم رو چِشاش و میگفتم:
وقتی واسه اولین بار یوزپلنگِ نر،یوزپلنگِ ماده رو برایِ رفتن به شکار تنها گذاشت و هیچ وقت بَرنگشت، یوزپلنگ ماده که یه بچه توو شیکَمِش داشت، اونقدر گریه کرد که ردِ اَشکِش موند گوشه ی چشمش و هیچ وقت از بین نرفت.
بلند میخندید و میگفت اینو از کجا آوردی؟
خندَشو میگذاشتم گوشه ی ذهنم، پیشِ بقیه ی خنده هاش و میگفتم:
یه وقت نشه تنهام بزاریا...
یه کم ساکت نِگام میکرد...
سکوتِ نِگاشو میگذاشتم کنارِ بقیه ی نگاهاش،گوشه ی دلم و میگفتم...
میخوام یه جایی واسه بچه هامون بِنویسم، فرِ موهای مامانتون از وقتی بیشتر شد که میشِست کنارِ من و حرف میزد،شعر میخوند و من یکی از انگشتام توو موهاش وِل بود و هی موهاشو بین انگشتام لول میکردم...
میخوام براشون بنویسم اگه یه روز، یه مردی عاشقِ موهای پیچ خوردَه تون شد بشینید کنارِش واسَش شعر بخونید تا بتونه دستشو ببره لای موهاتون و اونارو پیچ بِده...
بزارید یه روزی برسه که پایینِ موهای همه ی خانوم ها پیچ خورده باشه و افسانه ی ما وِرد زبونِشون...
امیرمسعود
@StoryCaffe
اگه بود بهِش میگفتم:
میدونی چرا یوز پلنگا گوشه ی چِشمشون یه خط سیاهه که بهش میگن خطِ اَشک؟
دستشو مینداخت توو فِرِ موهاش...
پیچش میداد و میگفت نه!
چِشَمو از موهاش سُر میدادم رو چِشاش و میگفتم:
وقتی واسه اولین بار یوزپلنگِ نر،یوزپلنگِ ماده رو برایِ رفتن به شکار تنها گذاشت و هیچ وقت بَرنگشت، یوزپلنگ ماده که یه بچه توو شیکَمِش داشت، اونقدر گریه کرد که ردِ اَشکِش موند گوشه ی چشمش و هیچ وقت از بین نرفت.
بلند میخندید و میگفت اینو از کجا آوردی؟
خندَشو میگذاشتم گوشه ی ذهنم، پیشِ بقیه ی خنده هاش و میگفتم:
یه وقت نشه تنهام بزاریا...
یه کم ساکت نِگام میکرد...
سکوتِ نِگاشو میگذاشتم کنارِ بقیه ی نگاهاش،گوشه ی دلم و میگفتم...
میخوام یه جایی واسه بچه هامون بِنویسم، فرِ موهای مامانتون از وقتی بیشتر شد که میشِست کنارِ من و حرف میزد،شعر میخوند و من یکی از انگشتام توو موهاش وِل بود و هی موهاشو بین انگشتام لول میکردم...
میخوام براشون بنویسم اگه یه روز، یه مردی عاشقِ موهای پیچ خوردَه تون شد بشینید کنارِش واسَش شعر بخونید تا بتونه دستشو ببره لای موهاتون و اونارو پیچ بِده...
بزارید یه روزی برسه که پایینِ موهای همه ی خانوم ها پیچ خورده باشه و افسانه ی ما وِرد زبونِشون...
امیرمسعود
@StoryCaffe
من مُطمئنَم تو تویِ یخچالی!
وَگرنه طبیعَت اِنقدر مَنو
به سمتِ یخچالِ خالی نِمیکِشید🙈
امیرمسعود
@StoryCaffee
وَگرنه طبیعَت اِنقدر مَنو
به سمتِ یخچالِ خالی نِمیکِشید🙈
امیرمسعود
@StoryCaffee
دیدی آدم تِشنش میشه لَهلَه میزنه،
هِی آبمیوه و چایی و هزار جور چیزه دیگه
میخوره ولی در نهایت بازَم تِشنشه ،
وقتی به آب میرسه تا یه قُلُب میخوره
میگه آخِيش،
ببین تو آخِيشِ منی...♥
My love
@StoryCaffee
هِی آبمیوه و چایی و هزار جور چیزه دیگه
میخوره ولی در نهایت بازَم تِشنشه ،
وقتی به آب میرسه تا یه قُلُب میخوره
میگه آخِيش،
ببین تو آخِيشِ منی...♥
My love
@StoryCaffee