Telegram Web Link
کافه رمان
#پارت267 #تنهام_نزار خندیدم رو به مامان گفتم.. نه دیگ همین هفته یا هفته ی دیگه به دنیا میاد باید برم خونه لباساشو جمع کنم. مامان لبخندی زد ظرف پر از میوه های پوست شده رو داد دستم گفت..بگیر بخور عزیزدلم یکم جون بگیری. لبام اویزون شد گفتم..مامان خیلی…
#پارت268
#تنهام_نزار




ایهانو صدا زدم از جیغم همگی اومده بودن بالا رنگ ایهان پریده بود اومد سمتم گفت..جانم چیشده ؟.
با گریه گفتم..ایهان بچم .
زیردلمو گرفته بودم شکیبا تند اومد سمتم گفت..ایهان زودباش باید ببریم بیمارستان زودباش .
اروم اروم راه میرفتم وسط پله ها پام لغزید خواستم از پله ها بیوفتم که ایهان کمرمو گرفت : فواد زودباش مانتوی ایسانو بیار مامان شما نمیخاد بیای خودم میبرمش .
تا سوار ماشین بشم مردم و زنده شدم .

گریه میکردم جیغ میزدم هی به ایهان فوحش میدادم : تو کردی تو منو به این روز انداختی .... آیییییییی .
ایهان کنارم نشسته بود فواد رانندگی میکرد دوباره جیغ زدم که فواد از جیغم پرید وسط گریه کردنم خندم گرفته .

مشت بی جونی زدم روی پای ایهان گفتم : من راضی نیستم اگه مردم بری زن بگیری .. آیییییییی ایهاننننننن بچمو زیر دست نامادری نندازی ها .
شکیبا خندش گرفته بود ایهان با نگرانی خندید گفت .. بسه ایسان الا میرسیم انقدم چرت پرت نگو .


سرم سنگین شد فهمیدم کم کم بردنم توی اتاق دکتر بهم میگفت .....
وقتی چشام بسته شد صدای گریه بچه امد و دیگه هیچی نفهمیدم .

با صدای پچ پچ بالای سرم چشام باز کردم .
چشام بخاطر نور اذیت میشد کم کم برام واضح شد دیدم ایهان و شکیبا فواد مامان بابا زن عمو و عمو همگی توی اتاقن .

ایهان تا چشامو دید لبخندی زد گفت..خسته نباشی خانومم .
دستمو به سرم گرفتم یهو به خودم اومدم تند دست دیگمو روی شکمم گذاشتم گفتم..ایهان بچم ... بچم .
ایهان از ته دل خندید گفت..میارنش گلی خانوم تو که مارو جون به سر کردی .
همگی بهم تبریک گفتن منم با لبخند جوابشونو دادم بعد نیم ساعت بچه رو اوردن .

توی پتوی خاکستری رنگ بود حتی پتوشم با بقیه پتو های بچه ها فرق داشت ایهان گذاشتت توی بغلم تا دیدمش گریم گرفت .

دستای کوچیکشو گرفتم بوسیدم پسرم چقد ناز بود چقد خوشگل بود .
به ایهان که کنارم نشسته بود نگاه کردم گفتم..نگاش کن چقد نازه .
ایهان سرمو بوسید گفت‌‌..اره شاه پسرم خیلی نازه .





@TTANHAMNAZAR
‏زندگیمون یطور شده هر ساعت هر ثانیه اش شده غروب جمعه🌱
به بعضیام باید گفت:
با دوپا به دنیا اومدی ولی شعورت در حدِ چهار پاس چه پیشرفتی کردی ..
اگر این شهر زیباست به خاطر وجود توست 🫀
There's nothing in this world that can trouble you as much as your own thoughts.

تو این دنیا هيچی بيشتر از افكار خودت نميتونه تو رو آزار بده.
من یا کسی رو دوست ندارم، یا اونقدر دوسش دارم که مطمئنم هیچکس واقعا هیچکس به اندازه من دوسش نداره:))))
هیچ وقت آدم ها را با انتظار امتحان نکنید!!!
انتظار،
آدم ها را عوض میکند.
وقتی با دلبرتون قهر بودین، مثل سعدی خیلی دلبرانه سراغشو بگیرید، که میگه:

اِی سروِ خوش بالای من، اِی دلبرِ رعنای من
لعلِ لبت حلوای من، از من چرا رنجیده‌ای؟


@TTANHAMNAZAR
اگر نمی توانی پرواز کنی، بِدو
اگر نمی توانی بدَوی، راه برو
اگر نمی توانی راه بروی، سینه خیز برو
اما هر کاری که می کنی
حرکتت را رو به جلو ادامه بده ..
کافه رمان
#پارت268 #تنهام_نزار ایهانو صدا زدم از جیغم همگی اومده بودن بالا رنگ ایهان پریده بود اومد سمتم گفت..جانم چیشده ؟. با گریه گفتم..ایهان بچم . زیردلمو گرفته بودم شکیبا تند اومد سمتم گفت..ایهان زودباش باید ببریم بیمارستان زودباش . اروم اروم راه میرفتم وسط…
#پارت269
#تنهام_نزار





پرستار اومد داخل با صدای تو دماغیش گفت..لطفا همگی برید بیرون مادر باید به بچش شیر بده و وقت ملاقات تموم شده .

همگی خدافظی کردن رفتن من موندم و ایهان . نگاهم سمت ایهان بود ایهانم داشت بع پسرمون نگاه میکرد وقتی سرشو بالا گرفت نگاهمو دید لبخند زد گفت.‌.جانم ؟.

دستمو گذاشتم روی صورتش گفتم..هیچی اسمشو چی بزاریم؟.
کف دستمو بوسید گفت..یه اسم انتخاب کردم اما نمیدونم خوشت میاد یا ن !.
دستمو از روی صورتش برداشتم همونجوری که میخاستم به بچه شیر بدم گفتم..تو بگو حالا ببینم چی‌انتخاب کردی .

اومد رو به روی ما نشست با چشمای براق مارو نگاه میکرد گفت .. اول اسمش به اسم خودمون میخوره .
توی صورتشو نگاه کردم گفتم..بگو .
دستاشو زد به هم گفت..آرکا .
چند دقیقه به صورتش بدون پلک زدن نگاهش کردم که چهرش جمع شد گفت..چیه خوشت نیومد .
خندیدم گفتم..نه دیوونه عاشق اسمش شدم خیلی قشنگه به ابهت پسرم میخوره .
سرمو پایین گرفتم به آرکا نگاه کردم زیر لب گفتم..پسرم میخواد مثل باباش قوی باشه .

صورتشو بوسیدم اشک های گوشه چشمم رو پاک کردم یهو چشمم به ایهان خورد که دیدم چشاش پر اشک بود بلند شد رفت سمت پنجره .
آرکا چشماشو باز کرد زد زیر گریه هول کردم گفتم..ایهان بیا ببین چیشد .
ایهان پا تند کرد سمتمون گفت..چیشد ؟.
بچه رو از بغلم گرفت یکم تکونش داد اروم شد توی بغلش کم کم خواب رفت .






@TTANHAMNAZAR
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هیچکس نمیتونه مثل من دوستت داشته باشه
هیچکس نمیتونه اندازه من مواظبت باشه
هیچکس نمیتونه مثل من بشناست و هواتو داشته باشه
هیچکس مثل من تورو بلد نیست ، نمیتونه باشه
دیوونه هیچکس برای تو ، من نمیشه.



@TTANHAMNAZAR
🥺♥️😂

@TTANHAMNAZAR
که میخندم به صد شادی ولی آلوده‌ی دردم!

@TTANHAMNAZAR
Money may not buy happiness but I would rather cry in a lambo than on a bus.

شايد پول خوشبختى نياره اما من ترجيح ميدم تو لامبورگينی گريه كنم تا توى اتوبوس ..
Something break your heart but fix your vision.

بعضی چیزا قلبتو میشکنن اما دیدتو درست میکنن ..
نبودنش سخته، اما دیگه بودنش هم هیچ حسی نمیده ..
اینکه حالت به خاطر رفتار یکی شدید گرفته‌‌اس و خب دقیقا هم فقط همون آدم میتونه از گرفتگی درش بیاره، خیلی بده :)
هر سقوطی
پایان کار نیست...

باران را ببین،
سقوطش زیباترین آغاز است...
2024/05/19 22:57:14
Back to Top
HTML Embed Code: