Forwarded from JADOYE SHAB (Atefeh mohammdpour)
❤
این روز ها تمام شهر
گلایه میکنند از گرما
خبر ندارند
هرم نفس های توست
که می خورد بر تن مرداد
من اما حسودم
کاش هرچه زود تر زمستان شود
تا ها کنی در دست های یخ زده ام
و من مشت هایم پر شود
از نفس های تو ...
#عاطفه_محمدپور
@TheMagicOfTheNight
این روز ها تمام شهر
گلایه میکنند از گرما
خبر ندارند
هرم نفس های توست
که می خورد بر تن مرداد
من اما حسودم
کاش هرچه زود تر زمستان شود
تا ها کنی در دست های یخ زده ام
و من مشت هایم پر شود
از نفس های تو ...
#عاطفه_محمدپور
@TheMagicOfTheNight
❤5
❤3👍2
🌾
عزیزم سلام!
خواستم خبر دهم
وقتی تو نبودی آن ها آمدند
با داس هایشان ساقه های مرا بریدند!
و تنم را آتش زدند
قرار است سال بعد ؛
جای من گیلاس و سیب بکارند
اگر آمدی و به جای خوشه های طلایی
شکوفه های خوش عطر و زیبا دیدی
"کاش عاشقشان نشوی"
#عاطفه_محمدپور
@TheMagicOfTheNight
عزیزم سلام!
خواستم خبر دهم
وقتی تو نبودی آن ها آمدند
با داس هایشان ساقه های مرا بریدند!
و تنم را آتش زدند
قرار است سال بعد ؛
جای من گیلاس و سیب بکارند
اگر آمدی و به جای خوشه های طلایی
شکوفه های خوش عطر و زیبا دیدی
"کاش عاشقشان نشوی"
#عاطفه_محمدپور
@TheMagicOfTheNight
🥰3❤1👏1
عاقد گفت عروس خانوم وکيلم؟ گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وکيلم عروس خانوم؟ - عروس رفته گلاب بياره. عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وکيلم؟ عروس رفته... عروس رفته بود. پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى کردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد. داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بکشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده کرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها که داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاک. مهمانى بهم ريخت. هر کس از يک طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى کوچه. شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا کردند.لاى طناب هاى رخت. پدرش کشان کشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها را رفتند بيرون. کمال مچ شيرين را سفت نگه داشت. عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وکيلم؟ پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يک نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها کل کشيدند و مردها بهم تبريک گفتند. کمال زير لب غريد که آدمت مى کنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شکسته. فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا کردند. کمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شکسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض کردند. کمال گفت چه معنى دارد که اسم زن آدم شيرينى و شکلات باشد. شيرين شد زهره. زهره تمرين کرد يواش حرف بزند. کمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى که دهانت تکان نخورد. طورى هم راه برو که دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نکن، فقط خيره به پايين يا روبرو. زهره شد يک آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يک مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. کمال نگران شد. زهره را بردند دکتر. دکتر گفت يک اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يک مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. بستريش که کردند، کمال طلاقش داد. خواهرها گفتند دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود. برايت يک دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت
بريده اي از کتاب من يک زنم📚
#صديقه_احمدي
@TheMagicOfTheNight
بريده اي از کتاب من يک زنم📚
#صديقه_احمدي
@TheMagicOfTheNight
😢3👍1
👍4❤2
Forwarded from JADOYE SHAB (Atefeh mdpour)
هنوز هم یادمه تابستون بود نزدیک بعداظهر کلاس رو پیچوندیم و تصمیم گرفتیم بریم جوج بزنیم یادمه آتیش نداشتیم تو جزوه فیزیکت رو سوزوندی و اتیش بکری ساختی
بعدش باهم از کوه بالا رفتیم تو حواست بهم بود ،دستمو محکم گرفته بودی و من پشت سرت پا میذاشتم جای پاهای تو ...
موقع برگشتنا باهم ترانه ای که توی ماشین گذاشته بودی رو می خوندیم هنوز یادمه "گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد" یهو دلم ریخت پخشو قطع کردم ،فکر کردی چیزی شده با اون نگاه قشنگ و متعجبت پرسیدی چی شده ؟
گفتم اگه یه روز جدا بشیم چیکار میکنی !
سکوت کردی!
بعد چند ثانیه با صدای لرزون گفتی حتی فکر کردن بهش هم حالمو بد میکنه
یادته بهت گفتم اگه تو نباشی دیگه منی وجود نداره !
اون روز گذشت تا همین حالا ...
همین حالا که زل زدم توی آینه و توی آینه هم تو رو میبینم
صورت همه آدما توعه
دیگه منی وجود نداره !
نمی دونم چه اتفاقی درون آدما میفته که یهو تصمیم میگیرن برای همیشه نباشن
اون روزا دائما شمارتو میگرفتم و متنفر شده بودم از صدای اپراتور که میگفت خاموش است ...
تمام ساعت هایی که کلاس داشتی رو میومدم دانشگاه و منتظرت می نشستم، اما هیچ خبری ازت نبود ...
بالاخره دیدمت بالاخره اومدی ...اما صورتت مثل من غمگین ،رنگت پریده نبود، گفتی ببخش که از زندگیت میرم این نامه رو بخون
زبونم بند اومده بود نتونسم حتی یک کلمه حرف بزنم فقط وایستاده بودمو دور شدنت رو نگاه میکردم تا اینکه محو شدی
راهی خونه شدم اما نامه ات همچنان نخونده مونده بود
بدون اینکه بخونم پاره کردمشو سپردمش تو دست باد
اما تکه کاغذایِ پاره پشت سر من راه افتاده بودن و دور و برم تاب میخوردن
انگار بپام افتاده بودن که بخونمشون
اما من نخوندمش...
وقتی کسی تصمیم میگیره بره به هر دلیلی یعنی قبول کرده جهان تو رو با دست هاش خراب کنه
مهم نیست رفتنش چقدر به نفع طرف ماقبل باشه
اما حرف ها و دلایلی که بعد رفتن گفته میشه اصلا شنیدنی نیستن ...
من از میون اون همه خاطره اون روز رو یادمه که گفتی حتی فکر کردن به جدایی حالمو بد میکنه
اره آدما از بین هزار تا خاطره لحظه هایی رو یادشون میمونه که حرفای قشنگی زدن...
#عاطفه_محمدپور
@TheMagicOfTheNight
بعدش باهم از کوه بالا رفتیم تو حواست بهم بود ،دستمو محکم گرفته بودی و من پشت سرت پا میذاشتم جای پاهای تو ...
موقع برگشتنا باهم ترانه ای که توی ماشین گذاشته بودی رو می خوندیم هنوز یادمه "گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد" یهو دلم ریخت پخشو قطع کردم ،فکر کردی چیزی شده با اون نگاه قشنگ و متعجبت پرسیدی چی شده ؟
گفتم اگه یه روز جدا بشیم چیکار میکنی !
سکوت کردی!
بعد چند ثانیه با صدای لرزون گفتی حتی فکر کردن بهش هم حالمو بد میکنه
یادته بهت گفتم اگه تو نباشی دیگه منی وجود نداره !
اون روز گذشت تا همین حالا ...
همین حالا که زل زدم توی آینه و توی آینه هم تو رو میبینم
صورت همه آدما توعه
دیگه منی وجود نداره !
نمی دونم چه اتفاقی درون آدما میفته که یهو تصمیم میگیرن برای همیشه نباشن
اون روزا دائما شمارتو میگرفتم و متنفر شده بودم از صدای اپراتور که میگفت خاموش است ...
تمام ساعت هایی که کلاس داشتی رو میومدم دانشگاه و منتظرت می نشستم، اما هیچ خبری ازت نبود ...
بالاخره دیدمت بالاخره اومدی ...اما صورتت مثل من غمگین ،رنگت پریده نبود، گفتی ببخش که از زندگیت میرم این نامه رو بخون
زبونم بند اومده بود نتونسم حتی یک کلمه حرف بزنم فقط وایستاده بودمو دور شدنت رو نگاه میکردم تا اینکه محو شدی
راهی خونه شدم اما نامه ات همچنان نخونده مونده بود
بدون اینکه بخونم پاره کردمشو سپردمش تو دست باد
اما تکه کاغذایِ پاره پشت سر من راه افتاده بودن و دور و برم تاب میخوردن
انگار بپام افتاده بودن که بخونمشون
اما من نخوندمش...
وقتی کسی تصمیم میگیره بره به هر دلیلی یعنی قبول کرده جهان تو رو با دست هاش خراب کنه
مهم نیست رفتنش چقدر به نفع طرف ماقبل باشه
اما حرف ها و دلایلی که بعد رفتن گفته میشه اصلا شنیدنی نیستن ...
من از میون اون همه خاطره اون روز رو یادمه که گفتی حتی فکر کردن به جدایی حالمو بد میکنه
اره آدما از بین هزار تا خاطره لحظه هایی رو یادشون میمونه که حرفای قشنگی زدن...
#عاطفه_محمدپور
@TheMagicOfTheNight
👍3🥰2👏2
❤5
چیزایی که با بزرگ شدن فهمیدم
•بعضی از دوستا فقط برای یه فصل از زندگیت میان اگه رفتن ، بدون تقصیر تو نیست،فصلشون تموم شده بوده
•سكوت بعضی وقتا قوی ترین جوابه لازم نیست همه چیو توضیح بدی
•هیچ کس نمی فهمه تو دقیقا چی کشیدی حتی اگه براش تعریف کنی!
•بعضی تصمیم ها باید تنهایی گرفته شن. حتی اگه بترسی.
•بعضی زخم ها خوب نمیشن ولی یاد میگیری باهاشون برقصی
•گاهی وقتی یه نفر رو میذاری کنار تازه خودت رو پیدا می کنی!
@TheMagicOfTheNight
•بعضی از دوستا فقط برای یه فصل از زندگیت میان اگه رفتن ، بدون تقصیر تو نیست،فصلشون تموم شده بوده
•سكوت بعضی وقتا قوی ترین جوابه لازم نیست همه چیو توضیح بدی
•هیچ کس نمی فهمه تو دقیقا چی کشیدی حتی اگه براش تعریف کنی!
•بعضی تصمیم ها باید تنهایی گرفته شن. حتی اگه بترسی.
•بعضی زخم ها خوب نمیشن ولی یاد میگیری باهاشون برقصی
•گاهی وقتی یه نفر رو میذاری کنار تازه خودت رو پیدا می کنی!
@TheMagicOfTheNight
👍4❤2
تا وقتی که هنوز خوب نشناختیش، باهاش هممسیر نشدی و رفتارش رو توی روزای سخت ندیدی، نذار نسبت بهش احساسات شدید توی دلت شکل بگیره. از همون اول چشمبسته اعتماد کردن خوشقلبی نیست، قماره.
@TheMagicOfTheNight
@TheMagicOfTheNight
❤5👍2
دختر زندگی دختر باهوشه، ازین دخترایی که واقعا میفهمن چی میگی، سواد دارن و میتونی راجع به زندگی و دغدغه هات باهاشون حرف بزنی. نه اینایی که وقتی داری باهاشون حرف میزنی تو فکر اینن که استوری فرداشون رو کدوم کافه بگیرن.
@TheMagicOfTheNight
@TheMagicOfTheNight
👏3❤1
- به چه کسی میگویند آدم «امن» ؟
به کسی که وقتی جای زخمهایت را به او نشان دادی، از آن پس، همه تلاشش را میکند که از آن سمت به تو آسیبی نرسد.
@TheMagicOfTheNight
به کسی که وقتی جای زخمهایت را به او نشان دادی، از آن پس، همه تلاشش را میکند که از آن سمت به تو آسیبی نرسد.
@TheMagicOfTheNight
❤5
برای کسی که نمیدونه از زندگیش چی میخواد، هیچ پارتنری مناسب و هیچ جایی برای زندگی خوب و هیچ پیشامدی مساعد و هیچ مقدار ثروتی کافی نیست
@TheMagicOfTheNight
@TheMagicOfTheNight
👏3❤1
👍3
👏3❤1
آخرین پرنده را هم رها کرده ام
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفس خالی هست
که آزاد نمی شود
@TheMagicOfTheNight
اما هنوز غمگینم
چیزی
در این قفس خالی هست
که آزاد نمی شود
@TheMagicOfTheNight
❤2🥰1
ولی من مُرید اون آدماییام که،
میدونن کجا باید چشمِشون رو رویِ هم بزارن و نبینن.
اون آدمایی که میدونن کجا باید لبهاشون رو بدوزن و چیزی نَگَن.
اون آدمایی که میدونن کجا باید پرده گوشِشون رو بندازن و چیو باید نشنیده بگیرن.
اون آدمایی که میدونن اینجا جاش نیست.
من مُرید اون آدماییام که میدونن چیو باید به خاطر بسپارن و یادآوری بکنن، از چی باید بگذرن و به رو نیارن...
@TheMagicOfTheNight
میدونن کجا باید چشمِشون رو رویِ هم بزارن و نبینن.
اون آدمایی که میدونن کجا باید لبهاشون رو بدوزن و چیزی نَگَن.
اون آدمایی که میدونن کجا باید پرده گوشِشون رو بندازن و چیو باید نشنیده بگیرن.
اون آدمایی که میدونن اینجا جاش نیست.
من مُرید اون آدماییام که میدونن چیو باید به خاطر بسپارن و یادآوری بکنن، از چی باید بگذرن و به رو نیارن...
@TheMagicOfTheNight
❤3
