📄 3 دهه شکاف نرخ رشد درآمد سرانه و نرخ رشد تورم در ایران / سقوط رفاه مردم چگونه رقم خورد؟
برای اقتصاد ایران در سه دهه گذشته، شاید هیچ شاخصی گویاتر از شکاف مزمن و فزاینده میان نرخ رشد درآمد سرانه و نرخ تورم نباشد. در طول این بازه زمانی، به استثنای دورههای بسیار کوتاه و گذرا، رشد اسمی درآمدهای مردم ایران، اعم از دستمزدبگیران و صاحبان درآمدهای غیرسرمایهای، همواره از نرخ تورم عقب مانده و این به معنای کوچک شدن مستمر و بیوقفه سفره حقیقی خانوارها و فرسایش قدرت خرید آنها بوده است.
این پدیده، که در ادبیات اقتصادی از آن با عنوان «رشد حقیقی منفی درآمد سرانه» یاد میشود، صرفاً یک داده آماری نیست، بلکه یک نیروی فرساینده و ویرانگر است که آثار آن در تمامی لایههای اقتصادی، از رفتار مصرفکننده و تصمیمات سرمایهگذاری بنگاهها گرفته تا متغیرهای کلان اقتصادی و حتی ساختارهای اجتماعی و سیاسی، رسوخ کرده است. این پدیده به مثابه یک «ابربحران» عمل کرده و بسیاری از آسیبهای دیگر اقتصاد ایران را تشدید نموده یا خود به وجود آورده است.
تورم مزمن که درآمد حقیقی را میبلعد، به عنوان یک مالیات پنهان عمل میکند و نابرابری اقتصادی را به شدت تشدید مینماید. این مالیات از همه اقشار جامعه به یک نسبت گرفته نمیشود. بیشترین فشار آن بر دوش اقشار با درآمد ثابت، مانند کارگران، کارمندان و بازنشستگان است که ابزاری برای محافظت از درآمد خود در برابر تورم ندارند.
از سوی دیگر، تورم هزینههای جاری دولت را به شدت افزایش میدهد. این شکاف فزاینده میان درآمدها و هزینهها، به کسری بودجه مزمن منجر میشود. دولت برای تأمین این کسری، اغلب به استقراض از نظام بانکی و به طور مشخص بانک مرکزی متوسل میشود که این عمل به معنای چاپ پول بدون پشتوانه و پولیسازی کسری بودجه است. این سیاست، به طور مستقیم به رشد پایه پولی و نقدینگی دامن زده و خود به یکی از اصلیترین موتورهای محرک تورم تبدیل میشود.
در واقع، دولت در تلاش برای حل مشکل کوتاهمدت خود، بیماری اصلی اقتصاد را تشدید میکند. این پدیده که در ادبیات اقتصادی به آن «سلطه مالی بر سیاست پولی» گفته میشود، استقلال بانک مرکزی را از بین برده و ابزارهای سیاستگذاری پولی برای کنترل تورم را ناکارآمد میسازد. هرگونه درخواست برای انقباض پولی (مانند افزایش نرخ بهره) با مقاومت شدید دولت مواجه میشود، زیرا این کار رکود را عمیقتر کرده و تأمین مالی دولت را دشوارتر میسازد. در نتیجه، سیاستگذار در یک وضعیت قفلشدگی قرار میگیرد و اقتصاد در یک تعادل سطح پایین و نامطلوب به دام میافتد.
🔗 متن کامل را اینجا بخوانید
◽️@utfinance◽️
برای اقتصاد ایران در سه دهه گذشته، شاید هیچ شاخصی گویاتر از شکاف مزمن و فزاینده میان نرخ رشد درآمد سرانه و نرخ تورم نباشد. در طول این بازه زمانی، به استثنای دورههای بسیار کوتاه و گذرا، رشد اسمی درآمدهای مردم ایران، اعم از دستمزدبگیران و صاحبان درآمدهای غیرسرمایهای، همواره از نرخ تورم عقب مانده و این به معنای کوچک شدن مستمر و بیوقفه سفره حقیقی خانوارها و فرسایش قدرت خرید آنها بوده است.
این پدیده، که در ادبیات اقتصادی از آن با عنوان «رشد حقیقی منفی درآمد سرانه» یاد میشود، صرفاً یک داده آماری نیست، بلکه یک نیروی فرساینده و ویرانگر است که آثار آن در تمامی لایههای اقتصادی، از رفتار مصرفکننده و تصمیمات سرمایهگذاری بنگاهها گرفته تا متغیرهای کلان اقتصادی و حتی ساختارهای اجتماعی و سیاسی، رسوخ کرده است. این پدیده به مثابه یک «ابربحران» عمل کرده و بسیاری از آسیبهای دیگر اقتصاد ایران را تشدید نموده یا خود به وجود آورده است.
تورم مزمن که درآمد حقیقی را میبلعد، به عنوان یک مالیات پنهان عمل میکند و نابرابری اقتصادی را به شدت تشدید مینماید. این مالیات از همه اقشار جامعه به یک نسبت گرفته نمیشود. بیشترین فشار آن بر دوش اقشار با درآمد ثابت، مانند کارگران، کارمندان و بازنشستگان است که ابزاری برای محافظت از درآمد خود در برابر تورم ندارند.
از سوی دیگر، تورم هزینههای جاری دولت را به شدت افزایش میدهد. این شکاف فزاینده میان درآمدها و هزینهها، به کسری بودجه مزمن منجر میشود. دولت برای تأمین این کسری، اغلب به استقراض از نظام بانکی و به طور مشخص بانک مرکزی متوسل میشود که این عمل به معنای چاپ پول بدون پشتوانه و پولیسازی کسری بودجه است. این سیاست، به طور مستقیم به رشد پایه پولی و نقدینگی دامن زده و خود به یکی از اصلیترین موتورهای محرک تورم تبدیل میشود.
در واقع، دولت در تلاش برای حل مشکل کوتاهمدت خود، بیماری اصلی اقتصاد را تشدید میکند. این پدیده که در ادبیات اقتصادی به آن «سلطه مالی بر سیاست پولی» گفته میشود، استقلال بانک مرکزی را از بین برده و ابزارهای سیاستگذاری پولی برای کنترل تورم را ناکارآمد میسازد. هرگونه درخواست برای انقباض پولی (مانند افزایش نرخ بهره) با مقاومت شدید دولت مواجه میشود، زیرا این کار رکود را عمیقتر کرده و تأمین مالی دولت را دشوارتر میسازد. در نتیجه، سیاستگذار در یک وضعیت قفلشدگی قرار میگیرد و اقتصاد در یک تعادل سطح پایین و نامطلوب به دام میافتد.
🔗 متن کامل را اینجا بخوانید
◽️@utfinance◽️
اکوایران
3 دهه شکاف نرخ رشد درآمد سرانه و نرخ رشد تورم در ایران / سقوط رفاه مردم چگونه رقم خورد؟
در تاریخ اقتصادی ملتها، دورههایی وجود دارند که یک متغیر کلیدی یا یک شکاف آماری مشخص، بیش از هر عامل دیگری، روایتگر اصلی سرنوشت اقتصادی و اجتماعی آن ملت میشود.
❤3💔1
📄 زنانی از جنس اراده، از تاچر تا ملونی
👤 زهرا عبدی
در روزگاری که بیشتر سیاستمداران شبیه سایهاند تا انسان؛ حرف میزنند اما تصمیم نمیگیرند، لبخند میزنند اما جرأت داوری ندارند،
در جهانی که رهبر کشور مهمی چون فرانسه، یکی از مهمترین جریانات قضایی- دادگاهیاش، اثبات زن بودنِ زنش است،
زنانی مانند جورجیا ملونی یادآور مفهوم فراموششدهای است که جهان کنونی دقیقاً بدان نیاز دارد: اقتدار در خدمت معنا. جورجیا ملونی ما را یاد تاچر میاندازد.
تاچر در دههی ۱۹۸۰ بریتانیایی را تحویل گرفت که با تورم و فرسودگی صنعتی در آستانهی سقوط بود. او با سیاستهایی سختگیرانه اقتصادی موفق شد کشورش را از بحران بیرون بکشد. تاچر را میشود دوست نداشت، اما نمیشود انکار کرد که او بار دیگر به جهان سیاست، «تصمیم» را بازگرداند.
چند دههی بعد در اروپایی گرفتار شکاف فرهنگی و بحران مهاجرت، جورجیا ملونی برآمد. زنی که برخلاف گفتمان غالب، از مفاهیمی چون خانواده، ملت، ایمان و ریشه سخن گفت؛ واژههایی که در دنیای امروز، گویی باید با احتیاط بر زبان آورد.
ملونی در نخستین سخنرانیاش پس از پیروزی، گفت: «من زنم، مادر، ایتالیایی و مسیحی؛ و از این بابت شرمنده نیستم.» همین جمله برای میلیونها اروپایی خسته از بیهویتی، صدای تازهای بود.
نتیجهی اقدامات او تاکنون فزونی زندگی و رفاه برای مردمش است.
وجه مشترک این دو زن نه در جنسیتشان، بلکه در منش رهبریشان است:
هر دو به جای محبوبیت، به وضوح تکیه کردند.
هر دو تصمیم گرفتند بهجای پیروی از افکار عمومی، آن را شکل دهند.
و هر دو نشان دادند که سیاست، اگر بر پایهی اراده و باور باشد، هنوز میتواند معنا داشته باشد.
جهان امروز گرفتار نوعی بیمعنایی سیاسی است: رهبران از قضاوت میترسند، از حقیقت میگریزند و بهجای بنانهادن و ساختن، فقط به نشاندادن واکنش اکتفا میکنند.
ملونی و تاچر، هرچقدر از هم دور باشند، در یک نقطه بههم میرسند: در دفاع از اصول روشن در زمانهای تیره.
دنیا امروز بیش از همیشه به رهبرانی نیاز دارد که بدانند چه میخواهند و چرا.
رهبرانی که بتوانند میان آزادی و مسئولیت، تعادلی تازه بسازند. هانا آرنت میگفت: «بزرگترین بحران قرن ما، بحرانِ داوری است.»
و ملونی، با تمام موافقتها و مخالفتها، نماد بازگشت همین داوری است؛ زنی که میگوید جهان نمیتواند بیریشه زندگی کند.
و شاید به همین دلیل است که نام این دو زن، فراتر از جناح و مرز، در حافظهی تاریخی سیاست مدرن باقی خواهد ماند.
#جورجیا_ملونی #مارگارت_تاچر
◽️@utfinance◽️
👤 زهرا عبدی
در روزگاری که بیشتر سیاستمداران شبیه سایهاند تا انسان؛ حرف میزنند اما تصمیم نمیگیرند، لبخند میزنند اما جرأت داوری ندارند،
در جهانی که رهبر کشور مهمی چون فرانسه، یکی از مهمترین جریانات قضایی- دادگاهیاش، اثبات زن بودنِ زنش است،
زنانی مانند جورجیا ملونی یادآور مفهوم فراموششدهای است که جهان کنونی دقیقاً بدان نیاز دارد: اقتدار در خدمت معنا. جورجیا ملونی ما را یاد تاچر میاندازد.
تاچر در دههی ۱۹۸۰ بریتانیایی را تحویل گرفت که با تورم و فرسودگی صنعتی در آستانهی سقوط بود. او با سیاستهایی سختگیرانه اقتصادی موفق شد کشورش را از بحران بیرون بکشد. تاچر را میشود دوست نداشت، اما نمیشود انکار کرد که او بار دیگر به جهان سیاست، «تصمیم» را بازگرداند.
چند دههی بعد در اروپایی گرفتار شکاف فرهنگی و بحران مهاجرت، جورجیا ملونی برآمد. زنی که برخلاف گفتمان غالب، از مفاهیمی چون خانواده، ملت، ایمان و ریشه سخن گفت؛ واژههایی که در دنیای امروز، گویی باید با احتیاط بر زبان آورد.
ملونی در نخستین سخنرانیاش پس از پیروزی، گفت: «من زنم، مادر، ایتالیایی و مسیحی؛ و از این بابت شرمنده نیستم.» همین جمله برای میلیونها اروپایی خسته از بیهویتی، صدای تازهای بود.
نتیجهی اقدامات او تاکنون فزونی زندگی و رفاه برای مردمش است.
وجه مشترک این دو زن نه در جنسیتشان، بلکه در منش رهبریشان است:
هر دو به جای محبوبیت، به وضوح تکیه کردند.
هر دو تصمیم گرفتند بهجای پیروی از افکار عمومی، آن را شکل دهند.
و هر دو نشان دادند که سیاست، اگر بر پایهی اراده و باور باشد، هنوز میتواند معنا داشته باشد.
جهان امروز گرفتار نوعی بیمعنایی سیاسی است: رهبران از قضاوت میترسند، از حقیقت میگریزند و بهجای بنانهادن و ساختن، فقط به نشاندادن واکنش اکتفا میکنند.
ملونی و تاچر، هرچقدر از هم دور باشند، در یک نقطه بههم میرسند: در دفاع از اصول روشن در زمانهای تیره.
دنیا امروز بیش از همیشه به رهبرانی نیاز دارد که بدانند چه میخواهند و چرا.
رهبرانی که بتوانند میان آزادی و مسئولیت، تعادلی تازه بسازند. هانا آرنت میگفت: «بزرگترین بحران قرن ما، بحرانِ داوری است.»
و ملونی، با تمام موافقتها و مخالفتها، نماد بازگشت همین داوری است؛ زنی که میگوید جهان نمیتواند بیریشه زندگی کند.
و شاید به همین دلیل است که نام این دو زن، فراتر از جناح و مرز، در حافظهی تاریخی سیاست مدرن باقی خواهد ماند.
#جورجیا_ملونی #مارگارت_تاچر
◽️@utfinance◽️
Telegram
زهرا عبدی
رماننویس، منتقد ادبیات و سینما، مدرس داستاننویسی، بنیانگذار جایزهی ادبی- فرهنگی ایرانویج، ملّیگرای ایراندوست
👌12👎4❤1👍1
Forwarded from Finance & Economics
◽️ دیدار با مسعود یوسفحصیرچین
به مناسبت انتشار کتاب «نظریههای منفیباف»
با سخنرانی مترجم کتاب: مسعود یوسفحصیرچین
🏛 کتاب اردیبهشت
🗓 دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴
⏰ ساعت ۱۸
📍 سعادتآباد، بلوار اداره برق، پلاک ۱۸، کتاب اردیبهشت
◽️@utfinance◽️
به مناسبت انتشار کتاب «نظریههای منفیباف»
با سخنرانی مترجم کتاب: مسعود یوسفحصیرچین
🏛 کتاب اردیبهشت
🗓 دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴
⏰ ساعت ۱۸
📍 سعادتآباد، بلوار اداره برق، پلاک ۱۸، کتاب اردیبهشت
◽️@utfinance◽️
❤8👍3
Forwarded from مرتضی کاظمی
آزادی یعنی:
دستیابی به حقوق فردی
در برابر قدرت و دولت
این یادداشت تلاشی است برای تعریف مفهوم آزادی.
از آزادی زیاد گفته میشود اما کمتر پرسیدهایم آزادی در برابر چه؟
پاسخ شفاف است: آزادی در برابر قدرت و دولت معنا دارد؛ بهویژه در برابر دولت، که بیش از هر نهاد دیگری وسوسهی کنترل انسانها را دارد.
آزادی و مسئولیتپذیری دستدر دست و دو روی یک سکه هستند. هر فرد آزاد ناگزیر است مسئولیت کارهایش را بپذیرد. این مسئولیتپذیری همان چیزی است که به آن اخلاق یا حقوق میگوییم. آزادی یعنی هر فرد بتواند در چارچوب حقوق دربارهی زندگی، بدن، دارایی و انتخابهایش تصمیم بگیرد؛ بدون آنکه قدرت سیاسی یا دینی برای او تعیین تکلیف کند؛ به همین دلیل، آزادی در برابر قدرت تعریف میشود، نه در خلأ.
در فلسفهی کلاسیک، جان لاک آزادی را «حق طبیعی انسان» دانست؛ حقی که پیش از دین و حکومت وجود داشته است. با این وصف، دولت فقط زمانی مشروع است که از این حق حفاظت کند.
🔹 در قرن هجدهم، آدام اسمیت در ثروت ملل نوشت: نظم بازار و رفاه جامعه حاصل «آزادی عمل انسانها» است، نه فرمان دولتها.
🔹 در قرن بیستم، فریدریش هایک تأکید میکرد که آزادی یعنی «رهایی از ارادهی خودسرانهی دیگران»، مخصوصاً ارادهی دولت.
آزادی با نظم و حقوق در تضاد نیست، اما با قدرت بیحد و با قوانین تحمیلی در تضاد است. آزادی فقط در نظامی پایدار است که حقوق بر قدرت حاکم باشد، نه قانونِ قدرت بر مردم.
من ترجیح میدهم از عبارت «حاکمیتِ حقوق» استفاده کنم، نه «حاکمیتِ قانون» زیرا قانون معمولاً به مقرراتی اطلاق میشود که قدرت وضع میکند
اما حقوق، آن چیزی است که در بطن زندگی اجتماعی و از تجربههای انسانی زاده میشود؛ حقوقی که پیش از حکومت و سیاست وجود داشته و گاهی حکومت یا دیانت، صرفاً برای مشروعیتبخشی به خود، آن را اعلام و به رسمیت میشناسد.
در ایران امروز، این تمایز کاملاً عینی است. وقتی شهروندی برای آغاز یک کسبوکار، گرفتن مجوز رسانهای، یا حتی نوع پوشش خود باید از دولت اجازه بگیرد یعنی «قانونِ قدرت» جای «حقوقِ انسان» را گرفته است در حالیکه در فلسفهی آزادی، انسان مالک بدن، اندیشه و دارایی خود است و هیچ مقام حکومتی یا دینی نمیتواند به نام مصلحت یا دین، این مالکیت را محدود کند.
خلاصه اینکه، آزادی یعنی بتوانی بیاجازه زندگی کنی، نه اینکه اجازهی زندگی را از قدرتمندان دریافت کنی.
خوشبختانه تلاشهای خوبی برای سنجش آزادی صورت گرفته است. مثلاً در شاخص آزادی اقتصادی بنیاد هریتیج چهار رکن اصلی آزادی چنین آمده است:
🔹 چهار رکن اصلی شاخص آزادی اقتصادی
۱. حاکمیت حقوق (Rule of Law)
شامل سه شاخص:
ـ حقوق مالکیت
- کارآمدی نظام قضایی
- درستی و سلامت حکومت
۲. اندازه و دخالت دولت
شامل سه شاخص:
-میزان هزینههای دولت
- بار مالیاتی
- سلامت مالی
۳. کارآمدی مقررات و آزادی کسبوکار
شامل سه شاخص:
- آزادی کسبوکار
- آزادی بازار کار
- آزادی پولی
۴. بازارهای آزاد و باز
شامل سه شاخص:
- آزادی تجارت
- آزادی سرمایهگذاری
- آزادی مالی
در چنین تعریفی، آزادی یعنی دولت و قدرت نتوانند به نام خیر عمومی یا عدالت اجتماعی در زندگی مردم دخالت کنند؛ نتوانند تعیین کنند چه بخریم، چه بفروشیم، چه بپوشیم یا چگونه فکر کنیم.
وقتی دولت همزمان به مالک، قیمتگذار، کارفرما و آموزگار تبدیل میشود، آزادی تهدید میشود و اختیار انسان به مجوز و مقررات تقلیل مییابد. در واقع، هرچه دولت بزرگتر شود انتخابهای فردی کوچکتر میشوند.
به تعبیر میلتون فریدمن:
“Freedom is a rare and delicate plant; it cannot thrive in the soil of absolute power.”
آزادی گیاهی نادر و شکننده است؛ در خاک قدرت مطلق رشد نمیکند.
آزادی در نهایت، مفهومی پیشا-دینی و پیشا-سیاسی است؛ از درون انسان برمیخیزد، نه از وحی یا حکومت. یعنی حق تصمیمگیری دربارهی زندگی شخصی و مالکیت بر انتخابها، پیش از هر دین و قانونی وجود داشته است.
آزادی یعنی انسان بتواند راه خود را انتخاب کند و هیچ قدرتی نتواند به نام مصلحت عمومی، اختیار او را سلب کند.
به زبان سادهتر:
آزادی یعنی دستیابی به حقوق فردی در برابر قدرت و دولت.
✍️ مرتضی کاظمی
🗓 ۱۴ مهر ۱۴۰۴
🔗 www.tg-me.com/mortezakazemii
دستیابی به حقوق فردی
در برابر قدرت و دولت
این یادداشت تلاشی است برای تعریف مفهوم آزادی.
از آزادی زیاد گفته میشود اما کمتر پرسیدهایم آزادی در برابر چه؟
پاسخ شفاف است: آزادی در برابر قدرت و دولت معنا دارد؛ بهویژه در برابر دولت، که بیش از هر نهاد دیگری وسوسهی کنترل انسانها را دارد.
آزادی و مسئولیتپذیری دستدر دست و دو روی یک سکه هستند. هر فرد آزاد ناگزیر است مسئولیت کارهایش را بپذیرد. این مسئولیتپذیری همان چیزی است که به آن اخلاق یا حقوق میگوییم. آزادی یعنی هر فرد بتواند در چارچوب حقوق دربارهی زندگی، بدن، دارایی و انتخابهایش تصمیم بگیرد؛ بدون آنکه قدرت سیاسی یا دینی برای او تعیین تکلیف کند؛ به همین دلیل، آزادی در برابر قدرت تعریف میشود، نه در خلأ.
در فلسفهی کلاسیک، جان لاک آزادی را «حق طبیعی انسان» دانست؛ حقی که پیش از دین و حکومت وجود داشته است. با این وصف، دولت فقط زمانی مشروع است که از این حق حفاظت کند.
🔹 در قرن هجدهم، آدام اسمیت در ثروت ملل نوشت: نظم بازار و رفاه جامعه حاصل «آزادی عمل انسانها» است، نه فرمان دولتها.
🔹 در قرن بیستم، فریدریش هایک تأکید میکرد که آزادی یعنی «رهایی از ارادهی خودسرانهی دیگران»، مخصوصاً ارادهی دولت.
آزادی با نظم و حقوق در تضاد نیست، اما با قدرت بیحد و با قوانین تحمیلی در تضاد است. آزادی فقط در نظامی پایدار است که حقوق بر قدرت حاکم باشد، نه قانونِ قدرت بر مردم.
من ترجیح میدهم از عبارت «حاکمیتِ حقوق» استفاده کنم، نه «حاکمیتِ قانون» زیرا قانون معمولاً به مقرراتی اطلاق میشود که قدرت وضع میکند
اما حقوق، آن چیزی است که در بطن زندگی اجتماعی و از تجربههای انسانی زاده میشود؛ حقوقی که پیش از حکومت و سیاست وجود داشته و گاهی حکومت یا دیانت، صرفاً برای مشروعیتبخشی به خود، آن را اعلام و به رسمیت میشناسد.
در ایران امروز، این تمایز کاملاً عینی است. وقتی شهروندی برای آغاز یک کسبوکار، گرفتن مجوز رسانهای، یا حتی نوع پوشش خود باید از دولت اجازه بگیرد یعنی «قانونِ قدرت» جای «حقوقِ انسان» را گرفته است در حالیکه در فلسفهی آزادی، انسان مالک بدن، اندیشه و دارایی خود است و هیچ مقام حکومتی یا دینی نمیتواند به نام مصلحت یا دین، این مالکیت را محدود کند.
خلاصه اینکه، آزادی یعنی بتوانی بیاجازه زندگی کنی، نه اینکه اجازهی زندگی را از قدرتمندان دریافت کنی.
خوشبختانه تلاشهای خوبی برای سنجش آزادی صورت گرفته است. مثلاً در شاخص آزادی اقتصادی بنیاد هریتیج چهار رکن اصلی آزادی چنین آمده است:
🔹 چهار رکن اصلی شاخص آزادی اقتصادی
۱. حاکمیت حقوق (Rule of Law)
شامل سه شاخص:
ـ حقوق مالکیت
- کارآمدی نظام قضایی
- درستی و سلامت حکومت
۲. اندازه و دخالت دولت
شامل سه شاخص:
-میزان هزینههای دولت
- بار مالیاتی
- سلامت مالی
۳. کارآمدی مقررات و آزادی کسبوکار
شامل سه شاخص:
- آزادی کسبوکار
- آزادی بازار کار
- آزادی پولی
۴. بازارهای آزاد و باز
شامل سه شاخص:
- آزادی تجارت
- آزادی سرمایهگذاری
- آزادی مالی
در چنین تعریفی، آزادی یعنی دولت و قدرت نتوانند به نام خیر عمومی یا عدالت اجتماعی در زندگی مردم دخالت کنند؛ نتوانند تعیین کنند چه بخریم، چه بفروشیم، چه بپوشیم یا چگونه فکر کنیم.
وقتی دولت همزمان به مالک، قیمتگذار، کارفرما و آموزگار تبدیل میشود، آزادی تهدید میشود و اختیار انسان به مجوز و مقررات تقلیل مییابد. در واقع، هرچه دولت بزرگتر شود انتخابهای فردی کوچکتر میشوند.
به تعبیر میلتون فریدمن:
“Freedom is a rare and delicate plant; it cannot thrive in the soil of absolute power.”
آزادی گیاهی نادر و شکننده است؛ در خاک قدرت مطلق رشد نمیکند.
آزادی در نهایت، مفهومی پیشا-دینی و پیشا-سیاسی است؛ از درون انسان برمیخیزد، نه از وحی یا حکومت. یعنی حق تصمیمگیری دربارهی زندگی شخصی و مالکیت بر انتخابها، پیش از هر دین و قانونی وجود داشته است.
آزادی یعنی انسان بتواند راه خود را انتخاب کند و هیچ قدرتی نتواند به نام مصلحت عمومی، اختیار او را سلب کند.
به زبان سادهتر:
آزادی یعنی دستیابی به حقوق فردی در برابر قدرت و دولت.
✍️ مرتضی کاظمی
🗓 ۱۴ مهر ۱۴۰۴
🔗 www.tg-me.com/mortezakazemii
👍10❤3👏1
📄 یادداشت
👤 علیرضا غلامحسینی
انقلابیون ۵۷ (چه مسلمان و چه چپ) اگرچه از تصور ارتباط با تاریخ پیش از اسلام دچار انزجار میشدند به شکلی بیسابقه در ناخودآگاه جمعی متاثر از ثنویت خیر و شر بودند، دیالکتیک هابیل و قابیل شریعتی بسیار برای آنها قابل فهمتر و ملموستر بود تا ماتریالیسم دیالکتیک مارکس.
غرض آن نیست که ثنویت خیر و شر مزدیسنان همین اندازه ساده بود که اینها سادهسازی کردند، اما ارتباط اشکال سادهتر آن با ایدههای انقلابی اولیه غیرقابل انکار است. برای آنها دیوان اهریمنساخته عینیتی غیرقابل انکار داشتند.
در قیاس و برای فهم ملموستر آنچه فردوسی را از این چارچوب فکری متمایز میکند نگرش تراژیک او به تاریخ است، تلاش انسانهایی نه کامل خیر و نه کامل شر برای فائق آمدن بر سرنوشت و نتایج نادیده گرفتن ناگزیر خرد در این مسیر.
بیهوده نیست که تنفر از فردوسی در عمق نگرش آنها نهادینه بود. جهان فردوسی پیچیدهتر و غنیتر از چپاندن خیر و شر در هر موقعیت تاریخی بود، بالعکس موقعیتهای عمیقا تاریخی که پایان یک دوره را مشخص میکرد مربوط به تقابلهایی کاملا انسانی بود.
نگرش سادهخوان فردوسی خوراک کافی برای همه به دست میدهد: در دفاع از اندیشه زرتشتی، در نقد آن، تحقیر زنان، بزرگداشت آنان، کنار نهادن آزادی، ارج نهادن آن، تسلیم سرنوشت بودن و جنگیدن با آن. شاهنامه روایت انتخابهای گوناگون قهرمانان در مواجهه و نتایج آن است.
آن ادراکی که توسط خیام و فردوسی لمس شد همیشه در همین حد باقی ماند، تبدیل به پروژه نشد، در حد بازیگوشیهای حافظ برای آن که به گوشه چشم نشان دهد شکل دیگری هم میشود اندیشید ماند. اهمیت حافظ در پردهپوشی اوست، چیزی هست ولی بررسیاش شاید چندان صلاح نباشد.
احتمالا حافظ در عکس نقش خود فهمیده شد، دلیری حافظ در همین نگاهبانی مرزی بود. رند کسی بود که حداقل به کنایه میفهماند اگرچه زمانهایست که ناموس عشق و رونق عشاق میبرند اما پنهان خوردن باده نصیحت چنگ و عود است.
صد البته که منظور حافظ از باده فقط شراب نیست، شراب تصویر نمادینی از یک اتهام بزرگتر است.
پس از حافظ اما عموما به همان مرز چسبیدیم: در شجاعانهترین تفسیرها موضوع را به شراب تقلیل دادیم اما معلوم بود که موضوع شورشی علیه ادراک مسلط است.
متاسفانه ورود به مدرنیته و ساخت دولت به همان دلیری نیاز داشت که نداشتیم. ساخت دولت همانطور که در تعبیر کنایی هابز مشخص است شورش نهایی است، لویاتان ساخته میشود، آنچه به عنوان نفرین و برای ترساندن تصویر شده بود اینجا آگاهانه در آغوش کشیده میشود.
این تطور که چگونه تلاش برای بازگرداندن عمل آدم و حوا (خوردن سیب) وجود داشت به صورت واژگونه درمیآید خود یک بحث مجزاست، جایی بالاخره در اندیشه دینی این مساله را حل کردیم که چرا آدم و حوا میبایست آن میوه ممنوعه را میخوردند.
برگرداندن حافظ به نقش اصلی خود اگر کلید ماجرا باشد چگونه باید آن را انجام داد؟ گویی همه چیز از ابتدا در دسترس بود، اما باید مسیری را میآمدیم تا متوجه شویم.
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
◽️@utfinance◽️
👤 علیرضا غلامحسینی
انقلابیون ۵۷ (چه مسلمان و چه چپ) اگرچه از تصور ارتباط با تاریخ پیش از اسلام دچار انزجار میشدند به شکلی بیسابقه در ناخودآگاه جمعی متاثر از ثنویت خیر و شر بودند، دیالکتیک هابیل و قابیل شریعتی بسیار برای آنها قابل فهمتر و ملموستر بود تا ماتریالیسم دیالکتیک مارکس.
غرض آن نیست که ثنویت خیر و شر مزدیسنان همین اندازه ساده بود که اینها سادهسازی کردند، اما ارتباط اشکال سادهتر آن با ایدههای انقلابی اولیه غیرقابل انکار است. برای آنها دیوان اهریمنساخته عینیتی غیرقابل انکار داشتند.
در قیاس و برای فهم ملموستر آنچه فردوسی را از این چارچوب فکری متمایز میکند نگرش تراژیک او به تاریخ است، تلاش انسانهایی نه کامل خیر و نه کامل شر برای فائق آمدن بر سرنوشت و نتایج نادیده گرفتن ناگزیر خرد در این مسیر.
بیهوده نیست که تنفر از فردوسی در عمق نگرش آنها نهادینه بود. جهان فردوسی پیچیدهتر و غنیتر از چپاندن خیر و شر در هر موقعیت تاریخی بود، بالعکس موقعیتهای عمیقا تاریخی که پایان یک دوره را مشخص میکرد مربوط به تقابلهایی کاملا انسانی بود.
نگرش سادهخوان فردوسی خوراک کافی برای همه به دست میدهد: در دفاع از اندیشه زرتشتی، در نقد آن، تحقیر زنان، بزرگداشت آنان، کنار نهادن آزادی، ارج نهادن آن، تسلیم سرنوشت بودن و جنگیدن با آن. شاهنامه روایت انتخابهای گوناگون قهرمانان در مواجهه و نتایج آن است.
آن ادراکی که توسط خیام و فردوسی لمس شد همیشه در همین حد باقی ماند، تبدیل به پروژه نشد، در حد بازیگوشیهای حافظ برای آن که به گوشه چشم نشان دهد شکل دیگری هم میشود اندیشید ماند. اهمیت حافظ در پردهپوشی اوست، چیزی هست ولی بررسیاش شاید چندان صلاح نباشد.
احتمالا حافظ در عکس نقش خود فهمیده شد، دلیری حافظ در همین نگاهبانی مرزی بود. رند کسی بود که حداقل به کنایه میفهماند اگرچه زمانهایست که ناموس عشق و رونق عشاق میبرند اما پنهان خوردن باده نصیحت چنگ و عود است.
صد البته که منظور حافظ از باده فقط شراب نیست، شراب تصویر نمادینی از یک اتهام بزرگتر است.
پس از حافظ اما عموما به همان مرز چسبیدیم: در شجاعانهترین تفسیرها موضوع را به شراب تقلیل دادیم اما معلوم بود که موضوع شورشی علیه ادراک مسلط است.
متاسفانه ورود به مدرنیته و ساخت دولت به همان دلیری نیاز داشت که نداشتیم. ساخت دولت همانطور که در تعبیر کنایی هابز مشخص است شورش نهایی است، لویاتان ساخته میشود، آنچه به عنوان نفرین و برای ترساندن تصویر شده بود اینجا آگاهانه در آغوش کشیده میشود.
این تطور که چگونه تلاش برای بازگرداندن عمل آدم و حوا (خوردن سیب) وجود داشت به صورت واژگونه درمیآید خود یک بحث مجزاست، جایی بالاخره در اندیشه دینی این مساله را حل کردیم که چرا آدم و حوا میبایست آن میوه ممنوعه را میخوردند.
برگرداندن حافظ به نقش اصلی خود اگر کلید ماجرا باشد چگونه باید آن را انجام داد؟ گویی همه چیز از ابتدا در دسترس بود، اما باید مسیری را میآمدیم تا متوجه شویم.
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
◽️@utfinance◽️
👍5❤2
📄 نگهبانی از نرخهای کلیدی
👤 داود سوری
وزیر اقتصاد، مستند به ترکیب هیات عالی بانک مرکزی، خود و مجموعه تحت مدیریتش را از سیاستهای پولی و ارزی جاری مبرا دانست؛
بحثی که فارغ از صحت و سقم آن که مقولهای در قالب نظام قانونی حاکم بر اداره کشور است، این سوال را به ذهن متبادر میکند که اصلا سیاست پولی و ارزی کشور چیست و چه سهم و جایگاهی در کارکرد اقتصاد کشور دارد؟
◽️@utfinance◽️
👤 داود سوری
وزیر اقتصاد، مستند به ترکیب هیات عالی بانک مرکزی، خود و مجموعه تحت مدیریتش را از سیاستهای پولی و ارزی جاری مبرا دانست؛
بحثی که فارغ از صحت و سقم آن که مقولهای در قالب نظام قانونی حاکم بر اداره کشور است، این سوال را به ذهن متبادر میکند که اصلا سیاست پولی و ارزی کشور چیست و چه سهم و جایگاهی در کارکرد اقتصاد کشور دارد؟
◽️@utfinance◽️
Telegraph
نگهبانی از نرخهای کلیدی
وزیر اقتصاد، مستند به ترکیب هیات عالی بانک مرکزی، خود و مجموعه تحت مدیریتش را از سیاستهای پولی و ارزی جاری مبرا دانست؛ بحثی که فارغ از صحت و سقم آن که مقولهای در قالب نظام قانونی حاکم بر اداره کشور است، این سوال را به ذهن متبادر میکند که اصلا سیاست پولی…
👌2👍1
◽️ تهران در گذر ۱۵ سال
فاصله این دو تصویر ۱۵ سال است. اولی به ۱۲۹۰ و دومی به ۱۳۰۵ برمیگردد.
◽️@utfinance◽️
فاصله این دو تصویر ۱۵ سال است. اولی به ۱۲۹۰ و دومی به ۱۳۰۵ برمیگردد.
◽️@utfinance◽️
❤36👍14👎13😢3👌2
Forwarded from مرتضی کاظمی
عدالت چیست؟ قاضی کیست؟
و چگونه مستقل میشود؟
عدالت یعنی دستیابی به حقوحقوقِ فردی
نه تقسیم و غارت به نام برابری
در ادامه یادداشت پیشین که تلاشی بود برای فهم و تعریف مفهوم آزادی، این یادداشت تلاشی است برای فهم و تعریف عدالت، البته نه بهعنوان شعار سیاسی و ایدئولوژیک، بلکه بهعنوان سازوکاری برای تحقق حقوحقوقِ فردی.
عدالت یعنی هر فرد در چارچوب حاکمیتحقوق (یعنی حالتی که به حقوحقوق دیگران آسیب نرساند) امکان دستیابی به حقوحقوق خود را داشته باشد. یعنی اختیار انسان بر زندگی، بدن، اندیشه، دارایی و انتخابهایش؛ بهنحویکه هیچ قدرت سیاسی، دینی یا جمعی نتواند امکان دستیابی به این حقوحقوق را از او سلب کند.
اما اگر کسانی مانع این دستیابی شوند چه باید کرد؟
اینجاست که مفهوم قضاوت، داوری و دادگستری پدید میآید؛ ابزارهایی برای بازگرداندن حق به صاحب حق.
در فرایند تدریجی و رشد تکاملی، عدالت پدیدهای خودجوش (Spontaneous) بوده است. انسانها به مرور یاد گرفتهاند برای حل اختلاف، به ریشسفیدان، بزرگان، یا کسانی پناه ببردند که در میان جامعه به انصاف و خرد شهره بودهاند. عدالت از دل جامعه و اعتماد انسانی زاده شده نه از فرمان حاکمان.
دادگر، کسی بوده که حتی اگر قدرت نداشته اما قابل اعتماد بوده، سخنش نافذ بوده و مردم او را بیطرف و منصف میدانستهاند.
مطالعات تاریخی و انسانشناسی از هایک تا اوستروم و دیگران نشان دادهاند که قضاوت و عدالت، ریشهای خودجوش دارند. انسانها در جوامع اولیه، پیش از پیدایش دولت یا دین، برای حل تعارضها و حفظ توازن اجتماعی، سازوکارهای داوری و تنبیه شکل داده بودند. قضاوت نخست یک رفتار اجتماعی بود، نه حکومتی؛ پاسخی جمعی به پرسش دیرینِ «چه کسی حق دارد و چه کسی ندارد؟»
الیونور اوستروم، برنده نوبل اقتصاد ۲۰۰۹ در پژوهشهایش نشان میداد جوامع محلی میتوانستهاند بدون دولت مرکزی، نظامهای عادلانهی قضاوت و حلاختلاف ایجاد کنند؛ مثلاً در تقسیم آب، چراگاه یا منابع مشترک، مردم سازوکارهایی بر پایهی اعتماد و مجازات اجتماعی داشتهاند.
اما با پیدایش دولتهای متمرکز، قدرت سیاسی توانست داوری را از جامعه گرفته و آن را در قالب دستگاهی رسمی به نام دادگستری نهادینه کند. این تغییر خطری بزرگ در خود داشت:
وقتی داوری و قدرت در هم آمیخته شوند عدالت، تهدید میشود.
اینجاست که استقلال دادگستری معنا پیدا میکند. استقلال دادگستری یعنی حفظ همان خصلت خودجوش عدالت در قالب نهادی مدرن. قاضی نباید بازوی قدرت باشد، بلکه باید پناه فرد در برابر قدرت باقی بماند.
منتسکیو در روحالقوانین مینویسد:
«آزادی از میان میرود، هرگاه قاضی و پادشاه در یک نفر جمع شوند.»
دادگستری مستقل ادامهی همان سنت دیرینهی عدالتِ خودجوش است؛ عدالتی که از اعتماد مردم زاده میشود نه از ارادهی حکومتها. هرگاه نهاد قضا تابع دولت شود، عدالت از درون تهی میشود و مردم دوباره به رابطه، نفوذ و قدرت پناه میبرند.
در فلسفهی سیاسی کلاسیک، از جان لاک تا آدام اسمیت، عدالت نه در نیت خیر حاکمان، بلکه در فرآیند بیطرفانهی داوری و احترام به حقوق طبیعی انسانها معنا دارد. لاک میگفت: «هرگاه قاضی همان کسی باشد که میتواند قانون را به سود خود تغییر دهد، عدالت از جامعه رخت برمیبندد.»
عدالت یعنی سیستمی وجود داشته باشد که هیچ قدرتی نتواند بهراحتی حقوق فرد را مصادره کند؛ نظامی که نه بر احساسات یا برابری تحمیلی، بلکه بر حق و مسئولیت استوار باشد.
عدالت، همانند بازار و زبان، پدیدهای خودجوش است: از تعامل آزاد انسانها و تجربهی تاریخی آنان شکل گرفته است، نه از طرح و دستور حاکمان. هرگاه عدالت به برنامهی سیاسی یا وعدهی انتخاباتی تقلیل یابد، دیگر عدالت نیست، بلکه ابزار قدرت است.
در جهان مدرن، استقلال دادگستری و حاکمیتحقوق دو ستون عدالت هستند. حاکمیتحقوق یعنی داوری بر پایهی اصولی فراتر از میل دولت یا اکثریت؛ اصولی که ریشه در تجربهی انسانی دارند و پیش از دین و حکومت وجود داشتهاند. عدالت یعنی هرکس بتواند بدون ترس از قدرت، به نهادی رجوع کند که از قدرت مستقل است.
عدالت، همانند آزادی، پیشادینی و پیشاسیاسی است؛ از درون تجربههای انسانی برمیخیزد، نه از وحی یا فرمان.
به زبان سادهتر:
عدالت یعنی دستیابی به حقوحقوق،
نه تقسیم و غارت به نام برابری.
✍️ مرتضی کاظمی
🗓 ۱۵ مهر ۱۴۰۴
🔗 www.tg-me.com/mortezakazemii
و چگونه مستقل میشود؟
عدالت یعنی دستیابی به حقوحقوقِ فردی
نه تقسیم و غارت به نام برابری
در ادامه یادداشت پیشین که تلاشی بود برای فهم و تعریف مفهوم آزادی، این یادداشت تلاشی است برای فهم و تعریف عدالت، البته نه بهعنوان شعار سیاسی و ایدئولوژیک، بلکه بهعنوان سازوکاری برای تحقق حقوحقوقِ فردی.
عدالت یعنی هر فرد در چارچوب حاکمیتحقوق (یعنی حالتی که به حقوحقوق دیگران آسیب نرساند) امکان دستیابی به حقوحقوق خود را داشته باشد. یعنی اختیار انسان بر زندگی، بدن، اندیشه، دارایی و انتخابهایش؛ بهنحویکه هیچ قدرت سیاسی، دینی یا جمعی نتواند امکان دستیابی به این حقوحقوق را از او سلب کند.
اما اگر کسانی مانع این دستیابی شوند چه باید کرد؟
اینجاست که مفهوم قضاوت، داوری و دادگستری پدید میآید؛ ابزارهایی برای بازگرداندن حق به صاحب حق.
در فرایند تدریجی و رشد تکاملی، عدالت پدیدهای خودجوش (Spontaneous) بوده است. انسانها به مرور یاد گرفتهاند برای حل اختلاف، به ریشسفیدان، بزرگان، یا کسانی پناه ببردند که در میان جامعه به انصاف و خرد شهره بودهاند. عدالت از دل جامعه و اعتماد انسانی زاده شده نه از فرمان حاکمان.
دادگر، کسی بوده که حتی اگر قدرت نداشته اما قابل اعتماد بوده، سخنش نافذ بوده و مردم او را بیطرف و منصف میدانستهاند.
مطالعات تاریخی و انسانشناسی از هایک تا اوستروم و دیگران نشان دادهاند که قضاوت و عدالت، ریشهای خودجوش دارند. انسانها در جوامع اولیه، پیش از پیدایش دولت یا دین، برای حل تعارضها و حفظ توازن اجتماعی، سازوکارهای داوری و تنبیه شکل داده بودند. قضاوت نخست یک رفتار اجتماعی بود، نه حکومتی؛ پاسخی جمعی به پرسش دیرینِ «چه کسی حق دارد و چه کسی ندارد؟»
الیونور اوستروم، برنده نوبل اقتصاد ۲۰۰۹ در پژوهشهایش نشان میداد جوامع محلی میتوانستهاند بدون دولت مرکزی، نظامهای عادلانهی قضاوت و حلاختلاف ایجاد کنند؛ مثلاً در تقسیم آب، چراگاه یا منابع مشترک، مردم سازوکارهایی بر پایهی اعتماد و مجازات اجتماعی داشتهاند.
اما با پیدایش دولتهای متمرکز، قدرت سیاسی توانست داوری را از جامعه گرفته و آن را در قالب دستگاهی رسمی به نام دادگستری نهادینه کند. این تغییر خطری بزرگ در خود داشت:
وقتی داوری و قدرت در هم آمیخته شوند عدالت، تهدید میشود.
اینجاست که استقلال دادگستری معنا پیدا میکند. استقلال دادگستری یعنی حفظ همان خصلت خودجوش عدالت در قالب نهادی مدرن. قاضی نباید بازوی قدرت باشد، بلکه باید پناه فرد در برابر قدرت باقی بماند.
منتسکیو در روحالقوانین مینویسد:
«آزادی از میان میرود، هرگاه قاضی و پادشاه در یک نفر جمع شوند.»
دادگستری مستقل ادامهی همان سنت دیرینهی عدالتِ خودجوش است؛ عدالتی که از اعتماد مردم زاده میشود نه از ارادهی حکومتها. هرگاه نهاد قضا تابع دولت شود، عدالت از درون تهی میشود و مردم دوباره به رابطه، نفوذ و قدرت پناه میبرند.
در فلسفهی سیاسی کلاسیک، از جان لاک تا آدام اسمیت، عدالت نه در نیت خیر حاکمان، بلکه در فرآیند بیطرفانهی داوری و احترام به حقوق طبیعی انسانها معنا دارد. لاک میگفت: «هرگاه قاضی همان کسی باشد که میتواند قانون را به سود خود تغییر دهد، عدالت از جامعه رخت برمیبندد.»
عدالت یعنی سیستمی وجود داشته باشد که هیچ قدرتی نتواند بهراحتی حقوق فرد را مصادره کند؛ نظامی که نه بر احساسات یا برابری تحمیلی، بلکه بر حق و مسئولیت استوار باشد.
عدالت، همانند بازار و زبان، پدیدهای خودجوش است: از تعامل آزاد انسانها و تجربهی تاریخی آنان شکل گرفته است، نه از طرح و دستور حاکمان. هرگاه عدالت به برنامهی سیاسی یا وعدهی انتخاباتی تقلیل یابد، دیگر عدالت نیست، بلکه ابزار قدرت است.
در جهان مدرن، استقلال دادگستری و حاکمیتحقوق دو ستون عدالت هستند. حاکمیتحقوق یعنی داوری بر پایهی اصولی فراتر از میل دولت یا اکثریت؛ اصولی که ریشه در تجربهی انسانی دارند و پیش از دین و حکومت وجود داشتهاند. عدالت یعنی هرکس بتواند بدون ترس از قدرت، به نهادی رجوع کند که از قدرت مستقل است.
عدالت، همانند آزادی، پیشادینی و پیشاسیاسی است؛ از درون تجربههای انسانی برمیخیزد، نه از وحی یا فرمان.
به زبان سادهتر:
عدالت یعنی دستیابی به حقوحقوق،
نه تقسیم و غارت به نام برابری.
✍️ مرتضی کاظمی
🗓 ۱۵ مهر ۱۴۰۴
🔗 www.tg-me.com/mortezakazemii
Telegram
مرتضی کاظمی
آزادی یعنی:
دستیابی به حقوق فردی
در برابر قدرت و دولت
این یادداشت تلاشی است برای تعریف مفهوم آزادی.
از آزادی زیاد گفته میشود اما کمتر پرسیدهایم آزادی در برابر چه؟
پاسخ شفاف است: آزادی در برابر قدرت و دولت معنا دارد؛ بهویژه در برابر دولت، که بیش از هر…
دستیابی به حقوق فردی
در برابر قدرت و دولت
این یادداشت تلاشی است برای تعریف مفهوم آزادی.
از آزادی زیاد گفته میشود اما کمتر پرسیدهایم آزادی در برابر چه؟
پاسخ شفاف است: آزادی در برابر قدرت و دولت معنا دارد؛ بهویژه در برابر دولت، که بیش از هر…
👍7❤1
📄 اصلاح قیمت بنزین با فناوریهای نوین
👥 موسی غنینژاد، شهرام رضایی
پایین نگه داشتن قیمت بنزین در ایران سالهاست به یکی از مهمترین چالشهای اقتصادی و اجتماعی کشور بدل شده است. یارانه گستردهای که دولت به این فرآورده اختصاص میدهد، اگرچه در ظاهر با هدف حمایت از معیشت مردم صورت میگیرد، اما عملا موجب اتلاف گسترده منابع، افزایش قاچاق و تحمیل بار مالی سنگین بر بودجه عمومی شده است.
این شرایط اسفناک و خطرناک، اصلاح وضعیت موجود را به ضرورتی اجتنابناپذیر تبدیل کرده است، اما دولتها بهدلیل تجربه تلخ اصلاح قیمتی در گذشته، به ویژه در سال ۱۳۹۸، از اقدام در این خصوص هراس دارند. این هراس کاملا بیپایه نیست؛ چراکه تحلیلهای نادرست اقتصادی این فکر را به افکار عمومی القا کردهاند که هر اصلاحی در نظام کنونی قیمتها صرفا به معنی گران کردن است و هیچ تغییری در جهت بهبود وضعیت کنونی ایجاد نمیکند.
اما واقعیت درست برعکس است، ادامه وضعیت کنونی در کل به زیان عامه مردم و به ویژه اقشار کم درآمد است؛ چراکه یکی از علل کسری بودجه عمومی دولت که نقش مهمی در افزایش تورم دارد، یارانههایی است که به صورت عمومی به همه داده میشود و در کنار آن البته قاچاق و اسراف در مصرف که منابع ملی را به هدر میدهد.
امروزه با توجه به دستاوردهای فناوریهای نوین میتوان اصلاح وضع موجود را طوری پیش برد که تغییر قیمت حتیالامکان متوجه عامه مصرفکنندگان حقیقی نشود و در عین حال مانع قاچاق و اسراف از سوی مصرفکنندگانی شود که بهدلیل پایین بودن قیمت بیش از حد معقول مصرف میکنند.
◽️@utfinance◽️
👥 موسی غنینژاد، شهرام رضایی
پایین نگه داشتن قیمت بنزین در ایران سالهاست به یکی از مهمترین چالشهای اقتصادی و اجتماعی کشور بدل شده است. یارانه گستردهای که دولت به این فرآورده اختصاص میدهد، اگرچه در ظاهر با هدف حمایت از معیشت مردم صورت میگیرد، اما عملا موجب اتلاف گسترده منابع، افزایش قاچاق و تحمیل بار مالی سنگین بر بودجه عمومی شده است.
این شرایط اسفناک و خطرناک، اصلاح وضعیت موجود را به ضرورتی اجتنابناپذیر تبدیل کرده است، اما دولتها بهدلیل تجربه تلخ اصلاح قیمتی در گذشته، به ویژه در سال ۱۳۹۸، از اقدام در این خصوص هراس دارند. این هراس کاملا بیپایه نیست؛ چراکه تحلیلهای نادرست اقتصادی این فکر را به افکار عمومی القا کردهاند که هر اصلاحی در نظام کنونی قیمتها صرفا به معنی گران کردن است و هیچ تغییری در جهت بهبود وضعیت کنونی ایجاد نمیکند.
اما واقعیت درست برعکس است، ادامه وضعیت کنونی در کل به زیان عامه مردم و به ویژه اقشار کم درآمد است؛ چراکه یکی از علل کسری بودجه عمومی دولت که نقش مهمی در افزایش تورم دارد، یارانههایی است که به صورت عمومی به همه داده میشود و در کنار آن البته قاچاق و اسراف در مصرف که منابع ملی را به هدر میدهد.
امروزه با توجه به دستاوردهای فناوریهای نوین میتوان اصلاح وضع موجود را طوری پیش برد که تغییر قیمت حتیالامکان متوجه عامه مصرفکنندگان حقیقی نشود و در عین حال مانع قاچاق و اسراف از سوی مصرفکنندگانی شود که بهدلیل پایین بودن قیمت بیش از حد معقول مصرف میکنند.
◽️@utfinance◽️
Telegraph
اصلاح قیمت بنزین با فناوریهای نوین
پایین نگه داشتن قیمت بنزین در ایران سالهاست به یکی از مهمترین چالشهای اقتصادی و اجتماعی کشور بدل شده است. یارانه گستردهای که دولت به این فرآورده اختصاص میدهد، اگرچه در ظاهر با هدف حمایت از معیشت مردم صورت میگیرد، اما عملا موجب اتلاف گسترده منابع، افزایش…
👍2
◽️ هماندیشی اقتصادی
اصلاح سیاستگذاری یارانه بنزین
👥 موسی غنینژاد، شهرام رضایی
🗓 دوشنبه 28 مهر 1404
⏰ ساعت 16 تا 19
🏛 سالن همایشهای گروه رسانهای دنیای اقتصاد
◼️ @mortezakazemii
◽️@utfinance◽️
اصلاح سیاستگذاری یارانه بنزین
👥 موسی غنینژاد، شهرام رضایی
🗓 دوشنبه 28 مهر 1404
⏰ ساعت 16 تا 19
🏛 سالن همایشهای گروه رسانهای دنیای اقتصاد
◼️ @mortezakazemii
◽️@utfinance◽️
❤1
📄 فساد چگونه به اقتصاد آسیب میرساند؟
👤 مهرپویا علا
از متن: فساد اقتصادی منابع کمیاب جامعه را از مناسبات بازار خارج میکند. وقتی منابع از مناسبات بازار خارج میشوند، تصمیمگیری در مورد چگونگی استفاده از آنها به دست کسانی میافتد که بهرهوری کمتری دارند و تنها بهواسطۀ روابط سیاسی خود به این قدرت تصمیمگیری دست یافتهاند. در نتیجه هرچه کمتر از منابع کمیاب و ارزشمند موجود در کشور بهگونهای بهینه استفاده خواهد شد. پیامد تداوم این روند فقیرتر شدن کشور است. اگر پیامد فساد اقتصادی تنها این بود که فرد فاسد خانۀ پایینشهر خود را ترک کند و به بالا شهر منتقل شود یا سالی چند مسافرت خارجی برود باز آنقدر به جامعه آسیب وارد نمیشد که تصمیمگیری در مورد منابع اقتصادی کشور در دستان بیکفایت او بیفتد.
◽️@utfinance◽️
👤 مهرپویا علا
از متن: فساد اقتصادی منابع کمیاب جامعه را از مناسبات بازار خارج میکند. وقتی منابع از مناسبات بازار خارج میشوند، تصمیمگیری در مورد چگونگی استفاده از آنها به دست کسانی میافتد که بهرهوری کمتری دارند و تنها بهواسطۀ روابط سیاسی خود به این قدرت تصمیمگیری دست یافتهاند. در نتیجه هرچه کمتر از منابع کمیاب و ارزشمند موجود در کشور بهگونهای بهینه استفاده خواهد شد. پیامد تداوم این روند فقیرتر شدن کشور است. اگر پیامد فساد اقتصادی تنها این بود که فرد فاسد خانۀ پایینشهر خود را ترک کند و به بالا شهر منتقل شود یا سالی چند مسافرت خارجی برود باز آنقدر به جامعه آسیب وارد نمیشد که تصمیمگیری در مورد منابع اقتصادی کشور در دستان بیکفایت او بیفتد.
◽️@utfinance◽️
اکوایران
فساد چگونه به اقتصاد آسیب میرساند؟
مکانیسم آسیب رساندن فساد اقتصادی به اقتصاد یک کشور و رفاه مردم آن چیست؟
❤3👍2😢1👌1
📄 یک پول پیر
👤 امیررضا عبدلی
فرد نود سالهای را تصوّر کنید که به ثبت احوال میرود و با پرداخت مقداری هدیه تاریخ تولّدش را تغییر میدهد. او با شناسنامه جدیدش حالا «رسماً و قانوناً» بیست ساله محسوب میشود، ولی آیا این سیاهبازی توان جسمی او را افزایش خواهد داد؟ یا باعث بهبود وضعیت تنفس یا گوارش او خواهد شد؟ آیا سالهای باقی مانده از عمرش بیشتر میشود؟ آیا خود او فکر میکند جوانتر شده است؟
ریال ایران نیز اکنون پول نحیف و فرتوتی است؛ به اندازه خود جمهوری اسلامی و به اندازه همان شخصی که معمولاً نظام نامیده میشود. بر همین قیاس، ده هزار برابر کردن ارزش اسمی ریال هم با صغر سن گرفتن برای یک فرد سالخورده فرقی ندارد. این تصمیم بیهوده فقط هزینه میتراشد و عدّه زیادی را درگیر برنامهریزی برای کاری میکند که در واقع هیچ کاری نیست. اگر دلاری که امروز یک میلیون و دویست هزار ریال قدیم است، فردا 120 ریال جدید باشد، عملاً چه چیزی تغییر خواهد کرد؟ هیچ. کارگری که بابت کار امروزش 8 دلار میگیرد، فردا هم همین 8 دلار را خواهد گرفت.
البته مدّتهاست که کسی از مجلسیان ایران انتظار ندارد مثل انسانهای بالغ و جدّی رفتار کنند و تصمیم بگیرند. رسانه آزادی هم در کار نیست تا بپرسد که وقتی هیچ نشانهای از تغییر در سیاست پولی، یا در واقع بیسیاستی پولی جمهوری اسلامی در دست نیست، دقیقاً با چه هدفی یک ریال جدید تعریف میکنید؟
اگر کسی در مجلس یا دولت واقعاً به فکر جوانسازی ریال بود، میتوانست از راهش برود. همین وزیر اقتصاد فعلی در دوران پیش از وزارتش گاهی به شیوایی و بلاغت درباره «هدفگذاری تورّم» سخنرانی میکرد. اکنون هم لابد میتواند برای اعضای کابینه و پارلمان درباره مدرنترین شیوههای کنترل ارزش پول جلسات توجیهی بگذارد، امّا چنان که میدانید سیاستگذاری با تدریس تفاوت زیادی دارد؛ آن هم در شرایط امروز ایران. بنابراین حتّی رادیکالترین چهرههای آکادمیک هم وقتی به ورطه خطرناک سیاست نزدیک میشوند، به زحمت ممکن است چیزی غیر از «بله قربان» برای گفتن داشته باشند. در هر گوشه پرتی از این دستگاه هم که باشید رمز دوام آوردن و ایمن بودنتان تأیید و توجیه وضع موجود است.
دولت و مجلس به کنار، شخص نظام هم که تکلیفش معلوم است، امّا حتّی در دانشکدههای اقتصاد هم کسی دلمشغولی جدّی بابت تورّم ندارد. وقتی خوب به حرفهایشان گوش میکنی میبینی غالباً تورّم را مباح یا مستحب میدانند، و بعضیها هم ممکن است بگویند تورّم برای وضعیت امروز ایران یک شرّ ضروری است. یکی از جملات آزاردهندهای که در سالهای اخیر بارها از زبان بعضی اقتصاددانهای مشهور و موجّه شنیدم این است که: اقتصاد ایران با میانگین تورم 20ـ25 درصد کار میکند. این گزاره که هیچ مبنای تئوریکی ندارد، احتمالاً اکنون تغییر کرده باشد، طوری که حضرات تورّم لازم برای کارکرد معمول این اقتصاد را مثلاً به 30ـ 35 درصد افزایش داده باشند.
و امّا مردم هم به بیحسّی یا بیچارگی غریبی دچارند. وقتی به آمارهای جهانی نگاه میکنید و میبینید هیچ کشور دیگری پنجاه سال تورّم دو رقمی را تجربه نکرده، آنگاه به این نتیجه میرسید که جمهوری اسلامی بر تورّمپذیرترین ملّت جهان (یا شاید تاریخ) حکومت میکند.
برای تصوّر یک ریال باثبات، و هرچه تحوّل اقتصادی که منوط به ثبات نسبی ارزش پول است، باید به آینده دور فکر کنم. مثلاً روزی که در یک شرایط دموکراتیک احزاب سیاسی مختلف ببینند آن که وعده تورّم کمتری میدهد رأی بیشتری میآورد. یا روزی که یک دولت از تحریم رسته ببیند برای جذب بیشتر سرمایه خارجی ناگزیر از اصلاحات پولی است. تا فرا رسیدن چنان روزهایی، گمان نمیکنم کاری غیر از همین حذف صفرها از دست کسی ساخته باشد. ریالهای جدید، جدید نیستند. آنها با پاهایی لب گور به دنیا خواهند آمد.
◽️@utfinance◽️
👤 امیررضا عبدلی
فرد نود سالهای را تصوّر کنید که به ثبت احوال میرود و با پرداخت مقداری هدیه تاریخ تولّدش را تغییر میدهد. او با شناسنامه جدیدش حالا «رسماً و قانوناً» بیست ساله محسوب میشود، ولی آیا این سیاهبازی توان جسمی او را افزایش خواهد داد؟ یا باعث بهبود وضعیت تنفس یا گوارش او خواهد شد؟ آیا سالهای باقی مانده از عمرش بیشتر میشود؟ آیا خود او فکر میکند جوانتر شده است؟
ریال ایران نیز اکنون پول نحیف و فرتوتی است؛ به اندازه خود جمهوری اسلامی و به اندازه همان شخصی که معمولاً نظام نامیده میشود. بر همین قیاس، ده هزار برابر کردن ارزش اسمی ریال هم با صغر سن گرفتن برای یک فرد سالخورده فرقی ندارد. این تصمیم بیهوده فقط هزینه میتراشد و عدّه زیادی را درگیر برنامهریزی برای کاری میکند که در واقع هیچ کاری نیست. اگر دلاری که امروز یک میلیون و دویست هزار ریال قدیم است، فردا 120 ریال جدید باشد، عملاً چه چیزی تغییر خواهد کرد؟ هیچ. کارگری که بابت کار امروزش 8 دلار میگیرد، فردا هم همین 8 دلار را خواهد گرفت.
البته مدّتهاست که کسی از مجلسیان ایران انتظار ندارد مثل انسانهای بالغ و جدّی رفتار کنند و تصمیم بگیرند. رسانه آزادی هم در کار نیست تا بپرسد که وقتی هیچ نشانهای از تغییر در سیاست پولی، یا در واقع بیسیاستی پولی جمهوری اسلامی در دست نیست، دقیقاً با چه هدفی یک ریال جدید تعریف میکنید؟
اگر کسی در مجلس یا دولت واقعاً به فکر جوانسازی ریال بود، میتوانست از راهش برود. همین وزیر اقتصاد فعلی در دوران پیش از وزارتش گاهی به شیوایی و بلاغت درباره «هدفگذاری تورّم» سخنرانی میکرد. اکنون هم لابد میتواند برای اعضای کابینه و پارلمان درباره مدرنترین شیوههای کنترل ارزش پول جلسات توجیهی بگذارد، امّا چنان که میدانید سیاستگذاری با تدریس تفاوت زیادی دارد؛ آن هم در شرایط امروز ایران. بنابراین حتّی رادیکالترین چهرههای آکادمیک هم وقتی به ورطه خطرناک سیاست نزدیک میشوند، به زحمت ممکن است چیزی غیر از «بله قربان» برای گفتن داشته باشند. در هر گوشه پرتی از این دستگاه هم که باشید رمز دوام آوردن و ایمن بودنتان تأیید و توجیه وضع موجود است.
دولت و مجلس به کنار، شخص نظام هم که تکلیفش معلوم است، امّا حتّی در دانشکدههای اقتصاد هم کسی دلمشغولی جدّی بابت تورّم ندارد. وقتی خوب به حرفهایشان گوش میکنی میبینی غالباً تورّم را مباح یا مستحب میدانند، و بعضیها هم ممکن است بگویند تورّم برای وضعیت امروز ایران یک شرّ ضروری است. یکی از جملات آزاردهندهای که در سالهای اخیر بارها از زبان بعضی اقتصاددانهای مشهور و موجّه شنیدم این است که: اقتصاد ایران با میانگین تورم 20ـ25 درصد کار میکند. این گزاره که هیچ مبنای تئوریکی ندارد، احتمالاً اکنون تغییر کرده باشد، طوری که حضرات تورّم لازم برای کارکرد معمول این اقتصاد را مثلاً به 30ـ 35 درصد افزایش داده باشند.
و امّا مردم هم به بیحسّی یا بیچارگی غریبی دچارند. وقتی به آمارهای جهانی نگاه میکنید و میبینید هیچ کشور دیگری پنجاه سال تورّم دو رقمی را تجربه نکرده، آنگاه به این نتیجه میرسید که جمهوری اسلامی بر تورّمپذیرترین ملّت جهان (یا شاید تاریخ) حکومت میکند.
برای تصوّر یک ریال باثبات، و هرچه تحوّل اقتصادی که منوط به ثبات نسبی ارزش پول است، باید به آینده دور فکر کنم. مثلاً روزی که در یک شرایط دموکراتیک احزاب سیاسی مختلف ببینند آن که وعده تورّم کمتری میدهد رأی بیشتری میآورد. یا روزی که یک دولت از تحریم رسته ببیند برای جذب بیشتر سرمایه خارجی ناگزیر از اصلاحات پولی است. تا فرا رسیدن چنان روزهایی، گمان نمیکنم کاری غیر از همین حذف صفرها از دست کسی ساخته باشد. ریالهای جدید، جدید نیستند. آنها با پاهایی لب گور به دنیا خواهند آمد.
◽️@utfinance◽️
Telegram
بهلول
amirreza abdoli
👌6👍3❤2
Forwarded from مرتضی کاظمی
دین چیست؟
دین، روایتهایی دربارهی یک پیامبر خاص و سایر پیامبران است
در یادداشتهای قبلی کوشیدم از مفهوم آزادی و همچنین از مفهوم عدالت تعریفی روشنتر ارائه کنم، اینبار میخواهم مفهوم دین را تعریف کنم تا در این سلسله نوشتهها نظرم را با شفافیت بیشتری عرض کنم.
دیندار باشیم یا نباشیم، در هر حال دینداران، حتی اگر در اقلیت باشندخودشان را به ما نشان داده و معمولاً تحمیل خواهند کرد. شخصاً دارم تلاش میکنم فهم و تعریف خود از دین را با نوشتن این یادداشت مرور کنم.
نخست باید میان دین و مفاهیم شبیه به آن تمایز بگذاریم. همانطور که میرچا الیاده، ادیانشناس و تاریخپژوه دین، یادآور میشود، امر قدسی میتواند در هر فرهنگی بدون نهاد پیامبری یا وحی ظهور کند؛ از اینرو سنتهایی چون بودیسم، هندوییسم، زرتشتیگری یا حلقههای عرفانی در تعریفی که اینجا عرض میکنم «دین» نیستند، بلکه آیینهایی هستند که بر تجربهی درونی و سلوک فردی استوارند، نه بر روایت پیامبری و وحی آسمانی.
از نظر من، دین با روایتهایی دربارهی شخصی به نام پیامبر تعریف میشود؛ شخصی که ادعای دریافت وحی داشته است. ویلفرد کانتول اسمیت، محقق مطالعات دین، این نقطه را تمایز میان ایمان و دین میداند: ایمان تجربهای شخصی است، اما دین از زمانی آغاز میشود که آن تجربه به قالب روایت و نهاد جمعی درمیآید. ما در واقع خودِ پیامبر را ندیده و نمیشناسیم، بلکه روایتهایی را میدانیم که پیروانش دربارهی او بازگو کردهاند؛ همان چیزی که رودلف بولتمان، نظریهپرداز دین و اسطورهشناس آلمانی، آن را «اسطورهسازی ثانویه» مینامید.
در مورد اسلام، این دین زمانی آغاز شد که روایتهایی دربارهی محمد شکل گرفت و چند سده بعد در متونی مانند سیرهی ابن اسحاق و بازنویسی ابن هشام تثبیت شد. پژوهشهایی از پاتریشیا کرون، دینپژوه آمریکایی، و مایکل کوک، مورخ اسلام اولیه در آکسفورد، در Hagarism نشان میدهند که آنچه امروز اسلام مینامیم، نه ادامهی مستقیم تجربهی محمد، بلکه حاصل بازسازی تاریخی روایتهاست.
همچنین پروژهی «قرآن مورخان» به مدیریت محمدعلی امیرمعزی، اسلامشناس و پژوهشگر تاریخ قرآن، این دیدگاه را گسترش داده است: قرآن و دین اولیهی اسلام را نه بهعنوان متن مقدس، بلکه بهعنوان محصول تاریخی جوامع و روایتها میبینند.
در مسیحیت نیز وضع مشابهی دیده میشود. این دین نه در زمان حیات عیسی، بلکه چند دهه پس از او با تدوین روایتهای مختلف از زندگیاش شکل گرفت. کارن آرمسترانگ، محقق تاریخ ادیان ابراهیمی، یادآور میشود که اناجیل رسمی در فاصلهی میان چهل تا هفتاد سال پس از مرگ یا ناپدید شدن عیسی نوشته شدند، زمانی که نسل نخستِ شاهدان دیگر حضور نداشتند.
در مورد یهودیت هم، ریشههای آن به سنتهای قوم عبری بازمیگردد، جایی که یهوه ابتدا یکی از خدایان متعدد بود و باور به خدای واحد بهتدریج تثبیت شد. ظهور موسی و دریافت تورات، که بنا بر روایتهای مذهبی حدود سدهی ۱۳–۱۲ پیش از میلاد رخ داده، نقطه عطفی در شکلگیری هویت دینی یهودیت بود. پژوهشگران مدرن، از جمله پاتریشیا کرون و مایکل کوک، معتقدند که تورات محصول سنت شفاهی و روایتهای تاریخی است که در قرون بعد تثبیت شدند.
در دوران جدید، با نوع دیگری از دینسازی روبهرو هستیم: دینهایی که پیامبرشان منتظر نمانده تا دیگران از او روایت کنند، بلکه خود مستقیماً ادعای پیامبری کرده است. نمونهاش بهاییت است، یا جنبشهایی که در دو قرن اخیر با عنوان «وحی تازه» شکل گرفتهاند. اما اینگونه دینها هنوز از آن جدیت و نهادینهشدنی که ادیان کلاسیک پیدا کردهاند برخوردار نیستند. به قول پیتر برگر، جامعهشناس دین، جامعهی دینی تنها زمانی تثبیت میشود که روایت وحی در حافظهی جمعی و ساختار قدرت اجتماعی جا بیفتد.
پس من وقتی از «دین» سخن میگویم، در واقع به مجموعههایی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام اشاره میکنم؛ یعنی آنهایی که حول روایتهایی دربارهی یک پیامبر خاص و سایر پیامبران شکل گرفته و مدعی ارتباط مستقیم با امر الهی بودهاند. دیگر سنتها، اگرچه ممکن است آموزههای معنوی عمیقی داشته باشند، اما تا زمانی که چنین روایت پیامبرانهای در مرکزشان نباشد، از دید من «آیین» هستند نه «دین».
با این وصف؛
دین چیست؟
دین، روایتهایی دربارهی یک پیامبر خاص و سایر پیامبران است.
✍️ مرتضی کاظمی
🗓 ۱۶ مهر ۱۴۰۴
🔗 www.tg-me.com/mortezakazemii
دین، روایتهایی دربارهی یک پیامبر خاص و سایر پیامبران است
در یادداشتهای قبلی کوشیدم از مفهوم آزادی و همچنین از مفهوم عدالت تعریفی روشنتر ارائه کنم، اینبار میخواهم مفهوم دین را تعریف کنم تا در این سلسله نوشتهها نظرم را با شفافیت بیشتری عرض کنم.
دیندار باشیم یا نباشیم، در هر حال دینداران، حتی اگر در اقلیت باشندخودشان را به ما نشان داده و معمولاً تحمیل خواهند کرد. شخصاً دارم تلاش میکنم فهم و تعریف خود از دین را با نوشتن این یادداشت مرور کنم.
نخست باید میان دین و مفاهیم شبیه به آن تمایز بگذاریم. همانطور که میرچا الیاده، ادیانشناس و تاریخپژوه دین، یادآور میشود، امر قدسی میتواند در هر فرهنگی بدون نهاد پیامبری یا وحی ظهور کند؛ از اینرو سنتهایی چون بودیسم، هندوییسم، زرتشتیگری یا حلقههای عرفانی در تعریفی که اینجا عرض میکنم «دین» نیستند، بلکه آیینهایی هستند که بر تجربهی درونی و سلوک فردی استوارند، نه بر روایت پیامبری و وحی آسمانی.
از نظر من، دین با روایتهایی دربارهی شخصی به نام پیامبر تعریف میشود؛ شخصی که ادعای دریافت وحی داشته است. ویلفرد کانتول اسمیت، محقق مطالعات دین، این نقطه را تمایز میان ایمان و دین میداند: ایمان تجربهای شخصی است، اما دین از زمانی آغاز میشود که آن تجربه به قالب روایت و نهاد جمعی درمیآید. ما در واقع خودِ پیامبر را ندیده و نمیشناسیم، بلکه روایتهایی را میدانیم که پیروانش دربارهی او بازگو کردهاند؛ همان چیزی که رودلف بولتمان، نظریهپرداز دین و اسطورهشناس آلمانی، آن را «اسطورهسازی ثانویه» مینامید.
در مورد اسلام، این دین زمانی آغاز شد که روایتهایی دربارهی محمد شکل گرفت و چند سده بعد در متونی مانند سیرهی ابن اسحاق و بازنویسی ابن هشام تثبیت شد. پژوهشهایی از پاتریشیا کرون، دینپژوه آمریکایی، و مایکل کوک، مورخ اسلام اولیه در آکسفورد، در Hagarism نشان میدهند که آنچه امروز اسلام مینامیم، نه ادامهی مستقیم تجربهی محمد، بلکه حاصل بازسازی تاریخی روایتهاست.
همچنین پروژهی «قرآن مورخان» به مدیریت محمدعلی امیرمعزی، اسلامشناس و پژوهشگر تاریخ قرآن، این دیدگاه را گسترش داده است: قرآن و دین اولیهی اسلام را نه بهعنوان متن مقدس، بلکه بهعنوان محصول تاریخی جوامع و روایتها میبینند.
در مسیحیت نیز وضع مشابهی دیده میشود. این دین نه در زمان حیات عیسی، بلکه چند دهه پس از او با تدوین روایتهای مختلف از زندگیاش شکل گرفت. کارن آرمسترانگ، محقق تاریخ ادیان ابراهیمی، یادآور میشود که اناجیل رسمی در فاصلهی میان چهل تا هفتاد سال پس از مرگ یا ناپدید شدن عیسی نوشته شدند، زمانی که نسل نخستِ شاهدان دیگر حضور نداشتند.
در مورد یهودیت هم، ریشههای آن به سنتهای قوم عبری بازمیگردد، جایی که یهوه ابتدا یکی از خدایان متعدد بود و باور به خدای واحد بهتدریج تثبیت شد. ظهور موسی و دریافت تورات، که بنا بر روایتهای مذهبی حدود سدهی ۱۳–۱۲ پیش از میلاد رخ داده، نقطه عطفی در شکلگیری هویت دینی یهودیت بود. پژوهشگران مدرن، از جمله پاتریشیا کرون و مایکل کوک، معتقدند که تورات محصول سنت شفاهی و روایتهای تاریخی است که در قرون بعد تثبیت شدند.
در دوران جدید، با نوع دیگری از دینسازی روبهرو هستیم: دینهایی که پیامبرشان منتظر نمانده تا دیگران از او روایت کنند، بلکه خود مستقیماً ادعای پیامبری کرده است. نمونهاش بهاییت است، یا جنبشهایی که در دو قرن اخیر با عنوان «وحی تازه» شکل گرفتهاند. اما اینگونه دینها هنوز از آن جدیت و نهادینهشدنی که ادیان کلاسیک پیدا کردهاند برخوردار نیستند. به قول پیتر برگر، جامعهشناس دین، جامعهی دینی تنها زمانی تثبیت میشود که روایت وحی در حافظهی جمعی و ساختار قدرت اجتماعی جا بیفتد.
پس من وقتی از «دین» سخن میگویم، در واقع به مجموعههایی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام اشاره میکنم؛ یعنی آنهایی که حول روایتهایی دربارهی یک پیامبر خاص و سایر پیامبران شکل گرفته و مدعی ارتباط مستقیم با امر الهی بودهاند. دیگر سنتها، اگرچه ممکن است آموزههای معنوی عمیقی داشته باشند، اما تا زمانی که چنین روایت پیامبرانهای در مرکزشان نباشد، از دید من «آیین» هستند نه «دین».
با این وصف؛
دین چیست؟
دین، روایتهایی دربارهی یک پیامبر خاص و سایر پیامبران است.
✍️ مرتضی کاظمی
🗓 ۱۶ مهر ۱۴۰۴
🔗 www.tg-me.com/mortezakazemii
❤7👎4👍2
مانیفست محافظهکاری.pdf
5 MB
📄 دیگران نشاندند، ما خوردیم؛ ما بنشانیم دیگران بخورند
👤 سیامک سپهرنیا
نقد و بررسی کتاب «عقل سیاسی برک» نوشته فرانسیس کاناوان
©️ منتشر شده در شماره 45 فصلنامه «قلمیاران» / انتشار پیدیاف در کانال پژوهشگاه مالکیت و بازار
#ادموند_برک
#محافظهکاری
◽️@utfinance◽️
👤 سیامک سپهرنیا
نقد و بررسی کتاب «عقل سیاسی برک» نوشته فرانسیس کاناوان
©️ منتشر شده در شماره 45 فصلنامه «قلمیاران» / انتشار پیدیاف در کانال پژوهشگاه مالکیت و بازار
#ادموند_برک
#محافظهکاری
◽️@utfinance◽️
❤1
📄 بانکها، واسطهگران وجوه قابلوامدهی هستند -بخش دوم
👤 جورج سلجین
✍🏻 ترجمه: مهران خسروزاده
🔗 بخش نخست را اینجا بخوانید
◽️@utfinance◽️
👤 جورج سلجین
✍🏻 ترجمه: مهران خسروزاده
🔗 بخش نخست را اینجا بخوانید
◽️@utfinance◽️
Telegraph
بانکها، واسطهگران وجوه قابلوامدهی هستند -بخش دوم
بخش نخست را اینجا بخوانید متن پیشرو، مقالهای طولانی از یک اقتصاددان است که به گزارههای یک نحله نه چندان جدید اقتصاد پولی که به تازگی دوباره مورد توجه قرار گرفته است پاسخ میدهد. طرفداران این نحله جدید را میتوان با کلیدواژههای مختلفی شناخت، اما عباراتی…
Forwarded from مانی بشرزاد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در شبکهی GB News دربارهی «رادیکالیسم مسئولانه» و پیامهای کلیدی اقتصادیِ کنفرانس حزب محافظهکار صحبت کردم.
دو نکتهی اصلی:
• برای رادیکال بودن، باید مسئول هم بود — همانطور که کندی گفت: «ایدهآلیسم بدون توهم.»
• مشکلات سمت عرضه را با راهحلهای سمت تقاضا نمیتوان حل کرد!
دو نکتهی اصلی:
• برای رادیکال بودن، باید مسئول هم بود — همانطور که کندی گفت: «ایدهآلیسم بدون توهم.»
• مشکلات سمت عرضه را با راهحلهای سمت تقاضا نمیتوان حل کرد!
❤13🤬1
Audio
👌2❤1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🖥 چین، از گذشته تا آینده
👥 گفتوگوی البرز نظامی و مسعود یوسفحصیرچین
▫️در جهانی که به سرعت در حال تغییر است، رقابت میان دو قدرت بزرگ ــ ایالات متحده و جمهوری خلق چین ــ سرنوشت قرن بیستویکم را رقم میزند. پرسش محوری این است: چگونه کشوری که تنها چند دهه پیش هنوز از فقر گسترده رنج میبرد، امروز به رقیب مستقیم آمریکا در اقتصاد، فناوری و ژئوپلیتیک تبدیل شده است؟
▫️در این برنامه به همین پرسشها پرداخته شده. مسعود یوسفحصیرچین برخلاف روایت رسمی حزب کمونیست چین و بسیاری از تحلیلگران غربی، رشد اقتصادی چین را نه حاصل اقتدار دولت مرکزی، بلکه نتیجهی گسترش تدریجی ایده آزادی و باز شدن فضا برای کارآفرینی میداند.
▫️اما پرسش دوم ما مهمتر است: آیا این مدل توسعهی چینی الگویی تازه برای کشورهای در حال توسعه است؟ یا در نهایت همان ترکیب قدیمی بازار و دولت که صرفاً در مقیاسی بزرگتر اجرا شده؟
▫️در بُعد سیاسی نیز، یوسفحصیرچین معتقد است که چین اگرچه از نظم جهانی پس از جنگ دوم منتفع شده، اما بهدنبال اصلاح آن است. به بیان دیگر، چین نه دنبال انقلاب، بلکه به دنبال تغییر قواعد به نفع خویش.
🔗 پادکست برنامه
◽️@utfinance◽️
👥 گفتوگوی البرز نظامی و مسعود یوسفحصیرچین
▫️در جهانی که به سرعت در حال تغییر است، رقابت میان دو قدرت بزرگ ــ ایالات متحده و جمهوری خلق چین ــ سرنوشت قرن بیستویکم را رقم میزند. پرسش محوری این است: چگونه کشوری که تنها چند دهه پیش هنوز از فقر گسترده رنج میبرد، امروز به رقیب مستقیم آمریکا در اقتصاد، فناوری و ژئوپلیتیک تبدیل شده است؟
▫️در این برنامه به همین پرسشها پرداخته شده. مسعود یوسفحصیرچین برخلاف روایت رسمی حزب کمونیست چین و بسیاری از تحلیلگران غربی، رشد اقتصادی چین را نه حاصل اقتدار دولت مرکزی، بلکه نتیجهی گسترش تدریجی ایده آزادی و باز شدن فضا برای کارآفرینی میداند.
▫️اما پرسش دوم ما مهمتر است: آیا این مدل توسعهی چینی الگویی تازه برای کشورهای در حال توسعه است؟ یا در نهایت همان ترکیب قدیمی بازار و دولت که صرفاً در مقیاسی بزرگتر اجرا شده؟
▫️در بُعد سیاسی نیز، یوسفحصیرچین معتقد است که چین اگرچه از نظم جهانی پس از جنگ دوم منتفع شده، اما بهدنبال اصلاح آن است. به بیان دیگر، چین نه دنبال انقلاب، بلکه به دنبال تغییر قواعد به نفع خویش.
🔗 پادکست برنامه
◽️@utfinance◽️
👍7❤2👎2
