Telegram Web Link
سبوی باده‌ای گویا به هر پیمانه‌ای خوردی
ندارد یک خم این مستی مگر خمخانه‌ای خوردی

نه دأب آشنایان است با هم رطل پیمودن
تو این می گوییا در صحبت بیگانه‌ای خوردی

نهادی سر به بد مستی و با دستار آشفته
به بازار آمدی خوش باده‌ی رندانه‌ای خوردی

به حکمت باده خور جانان بدان ماند که این باده
به بی باکی چو خود خوردی نه با فرزانه‌ای خوردی

شراب خون دل گرمی ندارد ورنه ای وحشی
تو میدانی چه می‌ها دوش از پیمانه‌ای خوردی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
من اندوهگین را قصد جان کردی ، نکو کردی
رقیبان را به قتلم شادمان کردی ، نکو کردی

به کنج کلبه‌ی ویران غم نومیدم افکندی
مرا با جغد محنت همزبان کردی ، نکو کردی

ز کوی خویشتن راندی مرا از سنگ محرومی
ز دستت آنچه می‌آمد چنان کردی ، نکو کردی

شدی از مهربانی دوست با اغیار و بد با من
مرا آخر به کام دشمنان کردی ، نکو کردی

چو وحشی رانده‌ای از کوی خویشم آفرین برتو
من سرگشته را بی‌خان و مان کردی، نکو کردی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
چه فروشدی به کلفت چه شدت چه حال داری
برو و بکش دو جامی که بسی ملال داری

دل توست فارغ از غم که شراب عیش خوردی
تو به عیش کوش و مستی که فراغ بار داری

تو نشسته در مقابل من و سد خیال باطل
که به عالم تخیل به که اتصال داری

به کدام علم یارب به دل تو اندر آیم؟
که ببینم و بدانم که چه در خیال داری

به ترشح عنایت غم باز مانده‌ای خور
تو که کاروان جانها به لب زلال داری

چه خوشست از تو وحشی ز شراب عشق مستی
که نه خسته‌ی فراقی نه غم وصال داری

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
جایی روم که جنس وفا را خرد کسی
نام متاع من به زبان آورد کسی

یاری که دستگیری یاری کند کجاست
گر سینه‌ای خراشد و جیبی درد کسی

یاریست هرچه هست و ز یاری غرض وفاست
یاری که بی‌وفاست کجا می‌برد کسی

دهقان چه خوب گفت چو می‌کند خاربن
شاخی کش این بر است چرا پرورد کسی

وحشی برای صحبت یاران بی‌وفا
خاطر چرا حزین کند و غم خورد کسی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی
نه اگر برای لطفی به بهانه‌ی عتابی

ته پای جان شکاری دل من به خون زند پر
چو کبوتری که افتد به تصرف عقابی

چو منش رکاب بوسم چه سبک عنان سواری
چو به غیر همعنان شد چو بلا گران رکابی

همه خرقه‌ی صلاحم شده خارخار و گل گل
ز میی که داغ آن می نرود به هیچ بابی

بگذار درس دانش که نهایتی ندارد
ز کتاب عشق وحشی بنویس یک دو بابی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
چون کوه غم تاب آورد جسمی بدین فرسودگی
غم بر نتابد بیش ازین باید تن فرمودگی

نی ناله‌ای نزدیک لب نی گریه‌ای در دل گره
یارب نصیب من مکن اینست اگر آسودگی

گفتی به عشق دیگری آلوده‌ای تهمت مکن
حاشا معاذالله کجا عشق من و آلودگی

رفت آن سوار تندرو ماند این سگ دنباله‌دو
بشتاب ای پای طلب یارب مبادت سودگی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
گر طی کنم طریق ادب را چه می‌کنی؟
رانم دلیر رخش طلب را چه می‌کنی ؟

گر من به دل فرو نخورم دشنه‌های ناز
آن غمزه‌ی حریص غضب را چه می‌کنی

گیرم ز ناز منع توان کرد حسن را
چشم نیازمند طلب را چه می‌کنی

با چشم شوخ نیز گرفتم بر آمدی
آن خنده‌ی نهانی لب را چه می‌کنی

ای بی سبب اسیر کش بیگناه سوز
پرسند اگر به حشر سبب را چه می‌کنی

عجز و نیاز روزم اگر بی اثر بود
تأثیر گریه‌ی دل شب را چه می‌کنی

وحشی گرفتم آنکه تو از ننگ مدعی
بستی زبان ز شعر لقب را چه می‌کنی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی‌دیدی
جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی‌دیدی

سخن‌هایی که در حق تو سر زد از رقیب من
گرت می‌بود دردی سوی او هرگز نمی‌دیدی

بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر
چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی

ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می‌گشتی
که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمی‌دیدی

ترا سد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی
که می‌مردی و راه کوی او هرگز نمی‌دیدی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
چه دیدی ای که هرگز بد نبینی
که سوی مبتلای خود نبینی

عفا ک اله مرا کشتی و رفتی
نکو رفتی الاهی بد نبینی

مجو پایان دریای محبت
که گردی غرق و آنرا حد نبینی

ز مقصودم بر آوردی رقیبا
الاهی ره سوی مقصد نبینی

چه طور بد ز من دیدی که سویم
به آن طوری که می‌باید نبینی

منم وحشی همین مردود بزمش
به پیشش دیگران را بد نبینی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
آتشی در جان ما افروختی
رفتی و ما را ز حسرت سوختی

بی‌وداع دوستان کردی سفر
از که این راه و روش آموختی

گرنه از یاران بدی دیدی چرا
دیده از دیدار یاران دوختی

بی‌رخ او طرح صبر انداختی
ای دل این صبر از کجا آموختی

وحشی از جانت علم زد آتشی
خانمان عالمی را سوختی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
من و از دور تماشای گلستان کسی
به نسیمی شده خرسند ز بُستان کسی

در نظر نعمت دیدار و به حسرت نگران
دستها بسته و مهمان شده برخوان کسی

زیر بار سرم این دست بفرساید به
زانکه دستیست که دورست ز دامان کسی

پادشاهان و نکویان دو گروه عجبند
که نبودند و نباشند به فرمان کسی

وحشی از هجر تو جان داد، تو باشی زنده
زندگی بخش کسی عمر کسی جان کسی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ای از گل عذرات هر مــــرغ را نوایی
در هر دلی خیالی بر هر سری هوایی

آیین بی‌وفایی هم خود بگو که خوبست
از چون تو خوبرویی و ز چون تو دلربایی

هر جا سگ تو دیدم رو داد گریه بیخود
چون بی‌کسی که بیند از دور آشنایی

آمد به بزم رندان مست از می شبانه
مینا شکست جایی ساغر فکند جایی

وحشی وداع جان کن کامد به دیدن تو
سنگین دلی، غریبی، عاشق کشی، بلایی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
مرا زد راه عشق خردسالی
از این نورس گلی نازک نهالی

فروزان عارضی مانند لاله
ز مشکین هر طرف بر لاله خالی

شکرخا طوطیی دلکش حکایت
زبان دان دلبری شیرین مقالی

به قدش سرو را نسبت توان کرد
اگر در سرو باشد اعتدالی

توان خورشید خواندن عارضش را
اگر خورشید را نبود زوالی

غزال ما نگردد رام وحشی
ندیدم این چنین وحشی غزالی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
خوش است چشم به چشم تو و نگاه نهانی
رسالت دل و جان سوی هم ز راه نهانی

کرشمه‌ی تو ز بس باشدش برای اجابت
دعای زیر لب اندر میان آه نهانی

تو خوش نشسته به تمکین و حسن از تو نهفته
به جلوه بهر فریبم به جلوه‌گاه نهانی

چه روزگار خوش است آن برای رفع مظنه
عتاب ظاهر و سد لطف و عذر خواه نهانی

به غارت دل ما تاخت غمزه وای اسیری
کش از کمین بدر آیند آن سپاه نهانی

به جرم دیدن پنهان بکش به فتوی نازم
که کشتنی نشود کس سگ گناه نهانی

ز خون وحشی اگر منکری نگاه به من کن
که بگذارنم از آن چشم سد گواه نهانی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
کردم از سجده‌ی راه تو جبین آرایی
سر اقبال من و پیشه‌ی گردن سایی

باز چون آمده از سجده سرش سوده به چرخ
هر که بر خاک درت کرده جبین فرسایی

آن قدر آرزوی سجده‌ی رویت که مراست
در همه روی زمینش نبود گنجایی

دیرتر دولت پابوس تو دریافته‌ام
ز آنکه می‌کرده‌ام از دیده زمین پیمایی

شکرلله که رسیدم به تماشا گه وصل
کردم از خاک درت تقویت بینایی

بردر خویش بگو حرمت چشمم دارند
که به جاروب کشی آمده و سقایی

خواهم از لطف تو باشد نگهی خاصه‌ی من
نگهی نی چو نگاه دگران هر جایی

طول منشور بقای ابدی را چکنم
خم ابروی تواش گر نکند طغرایی

وحشیم طوطیم اندر پس آیینه‌ی بخت
دایم از شکر عطای تو به شکرخایی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
چو پیش نقش شیرین کوهکن عرض بلا کردی
اگر سنگین نبودی گوش او فریادها کردی

کند بیگانگی هر چند گویم شرح غم با او
چه غم بودی اگر خود را به این حرف آشنا کردی

به اغیار آنقدرها می‌توانست از وفا دیدن
چه میشد گر زیادی یک نظر هم سوی ما کردی

به تنگیم از جدایی کاشکی می‌شد یکی پیدا
که ما را رهنمایی سوی اقلیم فنا کردی

اجل گر رحم بر وحشی نکردی شام مهجوری
تو می‌دانی که غم با روزگار او چها کردی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ای جوان تُرک وش میر کدامین لشکری؟؟؟
ای خوشا آن کشوری کانجا تو صاحب کشوری؟

ای سوار فرد از لشکر جدا افتاده‌ای !
یا از آن ترکان یغما پیشه‌ی غارتگری !

آتشت در آب پنهانست و زهرت در شکر
آشکارا گر چه با من همچو شیر و شکری

خواه شکر ریز و خواهی زهر در جامم که تو
گر چه زهرم می‌چشانی از شکر شیرین تری

وحشی آن صید افکنت گر افکند در خون منال
نیستی لایق به فتراکش که صید لاغری

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
از برای خاطر اغیار خوارم می‌کنی
من چه کردم کاینچنین بی‌اعتبارم می‌کنی

روزگاری آنچه با من کرد استغنای تو
گر بگویم گریه‌ها بر روزگارم می‌کنی

گر نمی‌آیم به سوی بزمت از شرمندگیست
زانکه هر دم پیش جمعی شرمسارم می‌کنی

گر بدانی حال من گریان شوی بی‌اختیار
ای که منع گریه بی‌اختیارم می‌کنی

گفته‌ای تدبیر کارت می‌کنم وحشی منال
رفت کار از دست کی تدبیر کارم می‌کنی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
بکش زارم چه دایم حرف از آزار میگویی
تو خود آزار من کن از چه با اغیار میگویی

رقیبان سد سخن گویند و یک یک را کنی تحسین
چو من یک حرف گویم، گوییم بسیار میگویی

تغافل میزنی گر یک سخن سد بار میگویم
و گر گویی جوابی روی بر دیوار میگویی

حدیث غیر گویی تا ز غیرت زودتر میرم
پس از عمری که حرفی با من بیمار میگویی

نگفتی حال خود تا بود یارای سخن وحشی
مگر وقتی که نبود قوت گفتار میگویی

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
ای آنکه عرض حال من زار کرده‌ای
با او کدام درد من اظهار کرده‌‌ای

آزاد کن ز راه کرم گر نمی‌کشی
ما را چه بی‌گناه گرفتار کرده‌ای

تا من خجل شوم که بد غیر گفته‌ام
دایم سخن ز نیکی اغیار کرده‌ای

تا جان دهم ز شوق چو این مژده بشنوم
آهنگ پرسش من بیمار کرده‌ای

وحشی به کار غیر اگر شهره‌ای چه شد
نقد حیات صرف در این کار کرده ای

#وحشی_بافقی
@Wahshi_Bafghi
2024/06/14 11:23:15
Back to Top
HTML Embed Code: