مامان بابام تصمیم گرفتن واسه ناهار باهم آشپزی کنن، مامانم میگفت رب خونگی بزن بابام میگفت رب شرکتی بزن
آخرم دعواشون شد، بابام گفت برای کی غذا درست کنیم؟ برای این مفت خور؟ (منظورش من بودم) مامانمم گفت نخیر برای اون مفت خور نبود برای تو بود
(آشتی کردن)
الانم رفتن رستوران من دارم املت میزنم
💌 از: امیرحسین
🫧 @YouBgo
آخرم دعواشون شد، بابام گفت برای کی غذا درست کنیم؟ برای این مفت خور؟ (منظورش من بودم) مامانمم گفت نخیر برای اون مفت خور نبود برای تو بود
(آشتی کردن)
الانم رفتن رستوران من دارم املت میزنم
💌 از: امیرحسین
🫧 @YouBgo
🤣1.97K😭78💔32❤25😐18🤡2🍓1
بهش گفتم بشین مشقات رو بنویس
یه هو شروع کرد زار زار گریه کردن،
میگم چرا گریه میکنی؟
میگه میدونی امروز حالم خیلی بد بود، احساس میکنم مغزم یه کیف پر پره،
تو وقتی گفتی مشق حس کردم داری یه دفتر گنده رو به زور توش جا می کنی و کیفم داره پاره میشه.
واقعا همینا رو گفت،خیلیم قشنگ گفت.
💌 از: مارشملو
🫧 @YouBgo
یه هو شروع کرد زار زار گریه کردن،
میگم چرا گریه میکنی؟
میگه میدونی امروز حالم خیلی بد بود، احساس میکنم مغزم یه کیف پر پره،
تو وقتی گفتی مشق حس کردم داری یه دفتر گنده رو به زور توش جا می کنی و کیفم داره پاره میشه.
واقعا همینا رو گفت،خیلیم قشنگ گفت.
💌 از: مارشملو
🫧 @YouBgo
😭1.56K❤77💔50🤣44🍓13😐6😢2
