«تغییر بر روی چرخهای اجتناب ناپذیری صورت نمی گیرد، بلکه درگیر مبارزه ای مداوم است...حتی اگر بدانم فردا جهان نابود میشود،
باز هم درخت سیبم را خواهم کاشت»
(مارتین لوتر کینگ)
@adabeibook
باز هم درخت سیبم را خواهم کاشت»
(مارتین لوتر کینگ)
@adabeibook
Forwarded from 🌿
2020-06-21 00.38.08.ogg
2.4 MB
برادران کارامازوف
قسمت دوم کتاب
فصل 8
صحنه جنجالی
بخش اول
قسمت دوم کتاب
فصل 8
صحنه جنجالی
بخش اول
2020-06-21 00.47.53.ogg
2.9 MB
برادران کارامازوف
قسمت دوم کتاب
فصل 8
صحنه جنجالی
بخش دوم
قسمت دوم کتاب
فصل 8
صحنه جنجالی
بخش دوم
2020-06-21 01.09.47.ogg
3.8 MB
برادران کارامازوف
قسمت سوم کتاب
هوس بازها
فصل 1
در اتاق خدمتکارها
قسمت سوم کتاب
هوس بازها
فصل 1
در اتاق خدمتکارها
2020-06-21 01.33.54.ogg
3 MB
برادران کارامازوف
قسمت سوم کتاب
فصل 2
لیزاواتای بو گندو
قسمت سوم کتاب
فصل 2
لیزاواتای بو گندو
#بهار_در_راه_است
باید کتاب را بست
باید بلند شد
.در امتداد وقت قدم زد
.گل را نگاه کرد
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف
...
سهراب سپهری
@adabeibook
باید کتاب را بست
باید بلند شد
.در امتداد وقت قدم زد
.گل را نگاه کرد
ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت
باید به ملتقای درخت و خدا رسید
باید نشست نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف
...
سهراب سپهری
@adabeibook
برخی چنینند که بلندی خود را در پستی دیگری ، دیگران می جویند . به هزار زبان فریاد می زنند که : تو نرو تا ایستاده ی من ، بر تو پیشی داشته باشد ! این گونه آدم ها ، از آن رو که در نقطه ای جامد شده و مانده اند ؛ چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند . کینه توز ، کینه توز ؛ مار سر راه ! ای بسا که راه، همان فرجامی را بیابد که ایشان پیشگویی کرده اند ؛ اما نمی توان به گفت و نگاه ایشان خوشبین بود . گفت شان از بخل شان بر می خیزد ، گر چه برخوردار از پاره ای حقایق هم باشد . پس در همه حال کینه است که در دل هاشان سر می جنباند . هراس از دست دادن جای خود .
#جای_خالی_سلوچ
محمود دولت آبادی
@adabeibook
#جای_خالی_سلوچ
محمود دولت آبادی
@adabeibook
آدم ها,
رفته رفته بیش از حد صبور میشوند.
آگاهانه و تعمدا صبور میشوند؛
و این مصیبت است!
#پوست_انداختن
#کارلوس_فوئنتس
@adabeibook
رفته رفته بیش از حد صبور میشوند.
آگاهانه و تعمدا صبور میشوند؛
و این مصیبت است!
#پوست_انداختن
#کارلوس_فوئنتس
@adabeibook
ادبیات از آغاز تا اکنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه آن انسانها میتوانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند، و در این میان تفاوت مشاغل، شیوه زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیری ندارد. ادبیات به تکتک افراد با همه ویژگیهای فردیشان امکان داده از تاریخ فراتر بروند.
ما در مقام خوانندگان سروانتس، شکسپیر، دانته و تولستوی یکدیگر را در پهنه گسترده مکان و زمان درک میکنیم و خود را اعضای یک پیکر مییابیم، زیرا در آثار این نویسندگان چیزهایی میآموزیم که سایر آدمیان نیز آموختهاند، و این همان وجه اشتراک ماست بهرغم طیف وسیعی از تفاوتها که ما را از هم جدا میکند!
#چرا_ادبیات
#ماریو_بارگاس_یوسا
@adabeibook
🌸🌸🌸🌸🌸
ما در مقام خوانندگان سروانتس، شکسپیر، دانته و تولستوی یکدیگر را در پهنه گسترده مکان و زمان درک میکنیم و خود را اعضای یک پیکر مییابیم، زیرا در آثار این نویسندگان چیزهایی میآموزیم که سایر آدمیان نیز آموختهاند، و این همان وجه اشتراک ماست بهرغم طیف وسیعی از تفاوتها که ما را از هم جدا میکند!
#چرا_ادبیات
#ماریو_بارگاس_یوسا
@adabeibook
🌸🌸🌸🌸🌸
هر نفسی که فرو می بریم ، مرگی را که مدام به ما دست اندازی می کند ، پس میزند .... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود زیرا از هنگام تولد ، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش ، با آن بازی می کند . با این همه ، ما تا آنجا که ممکن است ، با علاقه ی فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه می دهیم ، همان جور که تا آنجا که ممکن است طولانی تر در یک حباب صابون می دمیم تا بزرگتر شود ، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید .
#درمان_شوپنهاور
#اروین_د_یالوم
#سپیده_حبیب
@adabeibook
#درمان_شوپنهاور
#اروین_د_یالوم
#سپیده_حبیب
@adabeibook
.
پدربزرگ من ... چیز زیادی ازش یادم نمیاد جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد.
هر بار که بازیمون تموم میشد و مهرهها رو توی جعبه ش میگذاشتیم،
یه چیز بهم میگفت، هنوز صدای آرومش توی گوشمه:" میبینی کرول! زندگی مثل شطرنجه
وقتی بازی تموم میشه همه مهرهها، پیادهها، شاهها و وزیرها همه به یک جعبه برمیگردن. " #دروغگویی_روی_مبل
#اروین_د_یالوم
@adabeibook
پدربزرگ من ... چیز زیادی ازش یادم نمیاد جز اینکه شطرنج بازی کردن رو بهم یاد داد.
هر بار که بازیمون تموم میشد و مهرهها رو توی جعبه ش میگذاشتیم،
یه چیز بهم میگفت، هنوز صدای آرومش توی گوشمه:" میبینی کرول! زندگی مثل شطرنجه
وقتی بازی تموم میشه همه مهرهها، پیادهها، شاهها و وزیرها همه به یک جعبه برمیگردن. " #دروغگویی_روی_مبل
#اروین_د_یالوم
@adabeibook
ما از آن غازهای سفید نیستیم که چون نوک بالشان را آلودهاند آه و ناله سر میدهند. ما مرغابیان وحشی هستیم که، پس از غوطه زدن در جوی پر از لجن، باز بالاتر پرواز خواهیم کرد.
صـــــ1545
#جان_شیفته
#رومن_رولان
#بهآذین
@adabeibook
صـــــ1545
#جان_شیفته
#رومن_رولان
#بهآذین
@adabeibook
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باید دنیا را کمی بهتر از آنچه تحویل گرفتهای
تحویل دهی
خواه با فرزندی خوب
خواه با باغچهای سرسبز
خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی
و اینکه بدانی حتی فقط یک نفر
با بودن تو
سادهتر نفس کشیده است
یعنی تو موفق شدهای
معلم عزیزم تو جهان ما را کمی بهتر کردی، آگاهتر، انسانتر🙏🏻
روزت مبارک🌺
@adabeibook
روز معلم بر شریف ترین انسان ها مبارک باد.
تحویل دهی
خواه با فرزندی خوب
خواه با باغچهای سرسبز
خواه با اندکی بهبود شرایط اجتماعی
و اینکه بدانی حتی فقط یک نفر
با بودن تو
سادهتر نفس کشیده است
یعنی تو موفق شدهای
معلم عزیزم تو جهان ما را کمی بهتر کردی، آگاهتر، انسانتر🙏🏻
روزت مبارک🌺
@adabeibook
روز معلم بر شریف ترین انسان ها مبارک باد.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مردمی که سیاستمداران فاسد، حقه بازان، دزدان و خائنین را انتخاب می کنند ،قربانی نیستند، بلکه شریک جرم هستند.
#جورج_اورول
#جورج_اورول
.
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند... صرفا نقاباند!
و پشت این نقابها به مشتی کاسبکار برمیخوریم...
یکی نقاب قانون به چهره میزند, فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا پاکی را انتخاب میکند...
مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند، زنان اما حق انتخاب کمتری دارند, آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و سازگاری و پاکدامنی را انتخاب میکنند...
پس نقابهایی عمومی وجود دارند که هیچ ویژگی خاصی ندارند. این نقابها همه جا به چشم میخورد و صراحت گفتار و نزاکت و دلسوزی صمیمانه و لبخند دوستانهای که مردم تحویل هم میدهند از این قسماند.
🖊آرتور_شوپنهاور
در باب حکمت زندگی
@adabeibook
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند... صرفا نقاباند!
و پشت این نقابها به مشتی کاسبکار برمیخوریم...
یکی نقاب قانون به چهره میزند, فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا پاکی را انتخاب میکند...
مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند، زنان اما حق انتخاب کمتری دارند, آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و سازگاری و پاکدامنی را انتخاب میکنند...
پس نقابهایی عمومی وجود دارند که هیچ ویژگی خاصی ندارند. این نقابها همه جا به چشم میخورد و صراحت گفتار و نزاکت و دلسوزی صمیمانه و لبخند دوستانهای که مردم تحویل هم میدهند از این قسماند.
🖊آرتور_شوپنهاور
در باب حکمت زندگی
@adabeibook
Forwarded from برترین متون ادبی ایران و جهان
درد من حصار برکه نیست
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
#ماهی_سیاه_کوچولو
به بهانه
#دوم_تیر_ماه
#زاد_روز_صمد_بهرنگی
#گرامی_باد_یادش 🌹
@adabeibook
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
#ماهی_سیاه_کوچولو
به بهانه
#دوم_تیر_ماه
#زاد_روز_صمد_بهرنگی
#گرامی_باد_یادش 🌹
@adabeibook
.
کرونا که شروع شد، ما یکهو از دل انزوا و غیرقابل درک بودن تمام جزییات و کلیات زندگی کنده شدیم و چسبیدیم به چیزی که بزرگتر از تمام مشکلات ما بود. برای اولین بار در عمر اجتماعیمان "جهانی" شده بودیم. به همان چیزی فکر میکردیم که میلیونها آدم دیگر هم گرفتارش بودند. همه مثل هم بودیم. برای اولین بار ما و آدمی که هر روز صبح پنجرهی اتاقش رو به کوهستان آلپ باز میشد یک دغدغه داشتیم. جهان برای اولین بار نمایش تمام حسرتهای ما نبود. کسی جلوتر از ما نبود، کسی بیشتر از ما بلد نبود. خلاصهاش اینکه کمتر کسی خوشبختتر از ما بود. ما انقدر توی هر چیزی که معیار خوشی و خوشبختی گروهی حساب میشد جایمان ته صف بود و چیزی بهمان نمیرسید که دروغ چرا؟ عقدهای شده بودیم.
جملهای که تولستوی با آن رمان آناکارنینا را شروع کرده یکجوری انگار جملهی طلایی زندگی ما بود.
"همهی خانوادههای خوشبخت مثل هماند اماخانوادههای بدبخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند"
جای خانوادههای خوشبخت بگذارید بقیهی دنیا. خانوادهی بدبخت هم ما بودیم و چند تا تکهی دیگر از خاورمیانه و جابهجا خاکهایی که هنوز سایهی دیکتاتور بالای سرشان بود. وسط همهی اینها هم طبق معمول بدبختی ما همیشه از همه خاص تر بود. یکهو خوشبخت و بدبخت یکی شده بودیم.
حالا بعد از یک سال و نیم ما دوباره از صف مثل بقیه بودن پرت شدیم بیرون.از یک جایی به بعد تمام دنیا راهش با راه ما فرق کرد. ما دوباره برگشتیم ته چاه انزوا و غیرقابل درک بودن. بین نگرانی هر روز صبح ما با نگرانی هر روز صبح آنها دوباره هزار سال نوری فاصله افتاد. دوباره همه از ما خوشبختتر شدند.
قبلترها هر وقت فوتبال با همان چند ثانیه تاخیر مخصوص سانسورچیها به دست ما میرسید، هر وقت دوربین میرفت سمت تماشاگرها، با هر موج مکزیکی تماشاگرها، هزار موج حسرت و آرزو میرسید به دل ما. ما باحسرت دیدن زن و مردهایی که روی صندلیهای دور زمین کنار هم نشستهاند بزرگ شدیم. ما ته خوشی مجاز فوتبالیمان این بود که هر چهار سال یک بار، به زور جایی پیدا کنیم که دست جمعی فوتبال ببینیم و اگر رفتیم جام جهانی توی خیابان بوق بزنیم و مردها که ریختند وسط خیابان به رقص و خوشی، بایستیم کنار پیاده رو و دست بزنیم. حالا به تمام حسرتهای ما چیز بزرگتری اضافه شده. آدمها برگشتهاند توی ورزشگاهها. برگشتهاند توی خیابانها. بدون ماسک، کنار هم میپرند، میرقصند، از خوشی جیغ میزنند و ته حسرت زندگیشان این است که توی پنالتی باختند. ما؟ ما توی نیمهی اول، ده هیچ عقبیم.
.
#ساناز_اسدی
#واکسن_معتبر_بخرید
کرونا که شروع شد، ما یکهو از دل انزوا و غیرقابل درک بودن تمام جزییات و کلیات زندگی کنده شدیم و چسبیدیم به چیزی که بزرگتر از تمام مشکلات ما بود. برای اولین بار در عمر اجتماعیمان "جهانی" شده بودیم. به همان چیزی فکر میکردیم که میلیونها آدم دیگر هم گرفتارش بودند. همه مثل هم بودیم. برای اولین بار ما و آدمی که هر روز صبح پنجرهی اتاقش رو به کوهستان آلپ باز میشد یک دغدغه داشتیم. جهان برای اولین بار نمایش تمام حسرتهای ما نبود. کسی جلوتر از ما نبود، کسی بیشتر از ما بلد نبود. خلاصهاش اینکه کمتر کسی خوشبختتر از ما بود. ما انقدر توی هر چیزی که معیار خوشی و خوشبختی گروهی حساب میشد جایمان ته صف بود و چیزی بهمان نمیرسید که دروغ چرا؟ عقدهای شده بودیم.
جملهای که تولستوی با آن رمان آناکارنینا را شروع کرده یکجوری انگار جملهی طلایی زندگی ما بود.
"همهی خانوادههای خوشبخت مثل هماند اماخانوادههای بدبخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند"
جای خانوادههای خوشبخت بگذارید بقیهی دنیا. خانوادهی بدبخت هم ما بودیم و چند تا تکهی دیگر از خاورمیانه و جابهجا خاکهایی که هنوز سایهی دیکتاتور بالای سرشان بود. وسط همهی اینها هم طبق معمول بدبختی ما همیشه از همه خاص تر بود. یکهو خوشبخت و بدبخت یکی شده بودیم.
حالا بعد از یک سال و نیم ما دوباره از صف مثل بقیه بودن پرت شدیم بیرون.از یک جایی به بعد تمام دنیا راهش با راه ما فرق کرد. ما دوباره برگشتیم ته چاه انزوا و غیرقابل درک بودن. بین نگرانی هر روز صبح ما با نگرانی هر روز صبح آنها دوباره هزار سال نوری فاصله افتاد. دوباره همه از ما خوشبختتر شدند.
قبلترها هر وقت فوتبال با همان چند ثانیه تاخیر مخصوص سانسورچیها به دست ما میرسید، هر وقت دوربین میرفت سمت تماشاگرها، با هر موج مکزیکی تماشاگرها، هزار موج حسرت و آرزو میرسید به دل ما. ما باحسرت دیدن زن و مردهایی که روی صندلیهای دور زمین کنار هم نشستهاند بزرگ شدیم. ما ته خوشی مجاز فوتبالیمان این بود که هر چهار سال یک بار، به زور جایی پیدا کنیم که دست جمعی فوتبال ببینیم و اگر رفتیم جام جهانی توی خیابان بوق بزنیم و مردها که ریختند وسط خیابان به رقص و خوشی، بایستیم کنار پیاده رو و دست بزنیم. حالا به تمام حسرتهای ما چیز بزرگتری اضافه شده. آدمها برگشتهاند توی ورزشگاهها. برگشتهاند توی خیابانها. بدون ماسک، کنار هم میپرند، میرقصند، از خوشی جیغ میزنند و ته حسرت زندگیشان این است که توی پنالتی باختند. ما؟ ما توی نیمهی اول، ده هیچ عقبیم.
.
#ساناز_اسدی
#واکسن_معتبر_بخرید
السلام علیک یا عطشان
روضهخوان تا نشست بر منبر
تازه فهمید خود پر از دردیم
تشنه بودیم و پای منبر او
روضه آب گوش میکردیم
بر سر خود زدیم بیوقفه
گریه کردیم و پر درآوردیم
یزله* رفتیم تا حرم اما
توی اهواز سر درآوردیم!
روضهخوان از گلوی اصغر گفت
مادری یاد کودکش افتاد
تا که حرف رقیه شد، طفلی
زود یاد عروسکش افتاد
روضهخوان از جوان لیلا گفت
مادری سمت خواهران غش کرد
مردی از بین روضه زد بیرون
رفت و سیگار تازه آتش کرد
روضه ما محرم آن سال
کار هر روز و کار هر شب بود
هر زنی را نگاه میکردی
ام کلثوم یا که زینب بود
قاب عکسی درون هیات بود
از جوانی رشید با لبخند
هرکه میگفت یا علی اکبر
همه او را نگاه میکردند
روضهها واقعیتر از آن بود
که بخواهد فقط شنیده شود
فقط این مانده بود که سرمان
عصر روز دهم بریده شود!
شیخ یک شب نشسته بر منبر
خواست تا روضه را کند آغاز
گفت:«در کربلا...» یکی پرسید:
کربلای عراق یا اهواز؟
□
آی مردم! چرا یکی ز شما
بر سر شمرها نمیغرّد؟
بخدا گر کسی بیارد آب
دست او را کسی نمیبرّد!
#پیمان_طالبی
*یَزْله یا هُوسه نوعی شعر حماسی رایج در جنوب ایران، بالأخص در خوزستان
روضهخوان تا نشست بر منبر
تازه فهمید خود پر از دردیم
تشنه بودیم و پای منبر او
روضه آب گوش میکردیم
بر سر خود زدیم بیوقفه
گریه کردیم و پر درآوردیم
یزله* رفتیم تا حرم اما
توی اهواز سر درآوردیم!
روضهخوان از گلوی اصغر گفت
مادری یاد کودکش افتاد
تا که حرف رقیه شد، طفلی
زود یاد عروسکش افتاد
روضهخوان از جوان لیلا گفت
مادری سمت خواهران غش کرد
مردی از بین روضه زد بیرون
رفت و سیگار تازه آتش کرد
روضه ما محرم آن سال
کار هر روز و کار هر شب بود
هر زنی را نگاه میکردی
ام کلثوم یا که زینب بود
قاب عکسی درون هیات بود
از جوانی رشید با لبخند
هرکه میگفت یا علی اکبر
همه او را نگاه میکردند
روضهها واقعیتر از آن بود
که بخواهد فقط شنیده شود
فقط این مانده بود که سرمان
عصر روز دهم بریده شود!
شیخ یک شب نشسته بر منبر
خواست تا روضه را کند آغاز
گفت:«در کربلا...» یکی پرسید:
کربلای عراق یا اهواز؟
□
آی مردم! چرا یکی ز شما
بر سر شمرها نمیغرّد؟
بخدا گر کسی بیارد آب
دست او را کسی نمیبرّد!
#پیمان_طالبی
*یَزْله یا هُوسه نوعی شعر حماسی رایج در جنوب ایران، بالأخص در خوزستان
در من جنگ است ....
و نمیدانم دشمن خاکم کیست !
در من از خاکم خون زستان جاری شده است
زلال و معصوم
اما مجرم به تشنگی !
در من جنگ است
و دشمنم که کر و کور و سیر است
نسخه پیچیده
گلوله برای قلب شکسته ام !
و فراموش کرده است
ما پیشتر ها
گلوله ها به سینه سپر کردیم
برای حفظ ناموسش از گزند بلاها ....
در من جنگ است که باخته ایم عطش ِکودکانمان را به آنان که برایشان ناموس به خطر انداختیم !
در من جنگ در جنگ است ....
جنگ که چرا جنگیدیم برای حفظ دشمنِ اکنونِ خاکم !
در من
و بر من
جنگ است .....
#احسان_جوادی
#خونستان
#خوزستان
و نمیدانم دشمن خاکم کیست !
در من از خاکم خون زستان جاری شده است
زلال و معصوم
اما مجرم به تشنگی !
در من جنگ است
و دشمنم که کر و کور و سیر است
نسخه پیچیده
گلوله برای قلب شکسته ام !
و فراموش کرده است
ما پیشتر ها
گلوله ها به سینه سپر کردیم
برای حفظ ناموسش از گزند بلاها ....
در من جنگ است که باخته ایم عطش ِکودکانمان را به آنان که برایشان ناموس به خطر انداختیم !
در من جنگ در جنگ است ....
جنگ که چرا جنگیدیم برای حفظ دشمنِ اکنونِ خاکم !
در من
و بر من
جنگ است .....
#احسان_جوادی
#خونستان
#خوزستان
آنها که اهل صلحند، بُردند زندگی را
وین ناکسان بمانند در جنگِ زندگانی
مولانا🌱
در این زندگی ما همگی تنها درجستجوی یک چیز هستیم، سرشار شدن و پر شدن از زندگی، دریافتن بوسهی نوری بر قلب خاکستریمان، شناختن لطافت عشقی بیزوال. زنده بودن یعنی دیده شدن، ورود به انوار نگاهی پر مهر.
هیچ کس از این قانون نمیگریزد...
کریستین_بوبن🌱
#جشنی_بر_بلندی_ها
@adabeibook
وین ناکسان بمانند در جنگِ زندگانی
مولانا🌱
در این زندگی ما همگی تنها درجستجوی یک چیز هستیم، سرشار شدن و پر شدن از زندگی، دریافتن بوسهی نوری بر قلب خاکستریمان، شناختن لطافت عشقی بیزوال. زنده بودن یعنی دیده شدن، ورود به انوار نگاهی پر مهر.
هیچ کس از این قانون نمیگریزد...
کریستین_بوبن🌱
#جشنی_بر_بلندی_ها
@adabeibook