.
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند... صرفا نقاباند!
و پشت این نقابها به مشتی کاسبکار برمیخوریم...
یکی نقاب قانون به چهره میزند, فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا پاکی را انتخاب میکند...
مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند، زنان اما حق انتخاب کمتری دارند, آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و سازگاری و پاکدامنی را انتخاب میکنند...
پس نقابهایی عمومی وجود دارند که هیچ ویژگی خاصی ندارند. این نقابها همه جا به چشم میخورد و صراحت گفتار و نزاکت و دلسوزی صمیمانه و لبخند دوستانهای که مردم تحویل هم میدهند از این قسماند.
🖊آرتور_شوپنهاور
در باب حکمت زندگی
@adabeibook
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند... صرفا نقاباند!
و پشت این نقابها به مشتی کاسبکار برمیخوریم...
یکی نقاب قانون به چهره میزند, فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا پاکی را انتخاب میکند...
مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند، زنان اما حق انتخاب کمتری دارند, آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و سازگاری و پاکدامنی را انتخاب میکنند...
پس نقابهایی عمومی وجود دارند که هیچ ویژگی خاصی ندارند. این نقابها همه جا به چشم میخورد و صراحت گفتار و نزاکت و دلسوزی صمیمانه و لبخند دوستانهای که مردم تحویل هم میدهند از این قسماند.
🖊آرتور_شوپنهاور
در باب حکمت زندگی
@adabeibook
Forwarded from برترین متون ادبی ایران و جهان
درد من حصار برکه نیست
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
#ماهی_سیاه_کوچولو
به بهانه
#دوم_تیر_ماه
#زاد_روز_صمد_بهرنگی
#گرامی_باد_یادش 🌹
@adabeibook
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است
#ماهی_سیاه_کوچولو
به بهانه
#دوم_تیر_ماه
#زاد_روز_صمد_بهرنگی
#گرامی_باد_یادش 🌹
@adabeibook
.
کرونا که شروع شد، ما یکهو از دل انزوا و غیرقابل درک بودن تمام جزییات و کلیات زندگی کنده شدیم و چسبیدیم به چیزی که بزرگتر از تمام مشکلات ما بود. برای اولین بار در عمر اجتماعیمان "جهانی" شده بودیم. به همان چیزی فکر میکردیم که میلیونها آدم دیگر هم گرفتارش بودند. همه مثل هم بودیم. برای اولین بار ما و آدمی که هر روز صبح پنجرهی اتاقش رو به کوهستان آلپ باز میشد یک دغدغه داشتیم. جهان برای اولین بار نمایش تمام حسرتهای ما نبود. کسی جلوتر از ما نبود، کسی بیشتر از ما بلد نبود. خلاصهاش اینکه کمتر کسی خوشبختتر از ما بود. ما انقدر توی هر چیزی که معیار خوشی و خوشبختی گروهی حساب میشد جایمان ته صف بود و چیزی بهمان نمیرسید که دروغ چرا؟ عقدهای شده بودیم.
جملهای که تولستوی با آن رمان آناکارنینا را شروع کرده یکجوری انگار جملهی طلایی زندگی ما بود.
"همهی خانوادههای خوشبخت مثل هماند اماخانوادههای بدبخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند"
جای خانوادههای خوشبخت بگذارید بقیهی دنیا. خانوادهی بدبخت هم ما بودیم و چند تا تکهی دیگر از خاورمیانه و جابهجا خاکهایی که هنوز سایهی دیکتاتور بالای سرشان بود. وسط همهی اینها هم طبق معمول بدبختی ما همیشه از همه خاص تر بود. یکهو خوشبخت و بدبخت یکی شده بودیم.
حالا بعد از یک سال و نیم ما دوباره از صف مثل بقیه بودن پرت شدیم بیرون.از یک جایی به بعد تمام دنیا راهش با راه ما فرق کرد. ما دوباره برگشتیم ته چاه انزوا و غیرقابل درک بودن. بین نگرانی هر روز صبح ما با نگرانی هر روز صبح آنها دوباره هزار سال نوری فاصله افتاد. دوباره همه از ما خوشبختتر شدند.
قبلترها هر وقت فوتبال با همان چند ثانیه تاخیر مخصوص سانسورچیها به دست ما میرسید، هر وقت دوربین میرفت سمت تماشاگرها، با هر موج مکزیکی تماشاگرها، هزار موج حسرت و آرزو میرسید به دل ما. ما باحسرت دیدن زن و مردهایی که روی صندلیهای دور زمین کنار هم نشستهاند بزرگ شدیم. ما ته خوشی مجاز فوتبالیمان این بود که هر چهار سال یک بار، به زور جایی پیدا کنیم که دست جمعی فوتبال ببینیم و اگر رفتیم جام جهانی توی خیابان بوق بزنیم و مردها که ریختند وسط خیابان به رقص و خوشی، بایستیم کنار پیاده رو و دست بزنیم. حالا به تمام حسرتهای ما چیز بزرگتری اضافه شده. آدمها برگشتهاند توی ورزشگاهها. برگشتهاند توی خیابانها. بدون ماسک، کنار هم میپرند، میرقصند، از خوشی جیغ میزنند و ته حسرت زندگیشان این است که توی پنالتی باختند. ما؟ ما توی نیمهی اول، ده هیچ عقبیم.
.
#ساناز_اسدی
#واکسن_معتبر_بخرید
کرونا که شروع شد، ما یکهو از دل انزوا و غیرقابل درک بودن تمام جزییات و کلیات زندگی کنده شدیم و چسبیدیم به چیزی که بزرگتر از تمام مشکلات ما بود. برای اولین بار در عمر اجتماعیمان "جهانی" شده بودیم. به همان چیزی فکر میکردیم که میلیونها آدم دیگر هم گرفتارش بودند. همه مثل هم بودیم. برای اولین بار ما و آدمی که هر روز صبح پنجرهی اتاقش رو به کوهستان آلپ باز میشد یک دغدغه داشتیم. جهان برای اولین بار نمایش تمام حسرتهای ما نبود. کسی جلوتر از ما نبود، کسی بیشتر از ما بلد نبود. خلاصهاش اینکه کمتر کسی خوشبختتر از ما بود. ما انقدر توی هر چیزی که معیار خوشی و خوشبختی گروهی حساب میشد جایمان ته صف بود و چیزی بهمان نمیرسید که دروغ چرا؟ عقدهای شده بودیم.
جملهای که تولستوی با آن رمان آناکارنینا را شروع کرده یکجوری انگار جملهی طلایی زندگی ما بود.
"همهی خانوادههای خوشبخت مثل هماند اماخانوادههای بدبخت هر کدام بدبختی خاص خود را دارند"
جای خانوادههای خوشبخت بگذارید بقیهی دنیا. خانوادهی بدبخت هم ما بودیم و چند تا تکهی دیگر از خاورمیانه و جابهجا خاکهایی که هنوز سایهی دیکتاتور بالای سرشان بود. وسط همهی اینها هم طبق معمول بدبختی ما همیشه از همه خاص تر بود. یکهو خوشبخت و بدبخت یکی شده بودیم.
حالا بعد از یک سال و نیم ما دوباره از صف مثل بقیه بودن پرت شدیم بیرون.از یک جایی به بعد تمام دنیا راهش با راه ما فرق کرد. ما دوباره برگشتیم ته چاه انزوا و غیرقابل درک بودن. بین نگرانی هر روز صبح ما با نگرانی هر روز صبح آنها دوباره هزار سال نوری فاصله افتاد. دوباره همه از ما خوشبختتر شدند.
قبلترها هر وقت فوتبال با همان چند ثانیه تاخیر مخصوص سانسورچیها به دست ما میرسید، هر وقت دوربین میرفت سمت تماشاگرها، با هر موج مکزیکی تماشاگرها، هزار موج حسرت و آرزو میرسید به دل ما. ما باحسرت دیدن زن و مردهایی که روی صندلیهای دور زمین کنار هم نشستهاند بزرگ شدیم. ما ته خوشی مجاز فوتبالیمان این بود که هر چهار سال یک بار، به زور جایی پیدا کنیم که دست جمعی فوتبال ببینیم و اگر رفتیم جام جهانی توی خیابان بوق بزنیم و مردها که ریختند وسط خیابان به رقص و خوشی، بایستیم کنار پیاده رو و دست بزنیم. حالا به تمام حسرتهای ما چیز بزرگتری اضافه شده. آدمها برگشتهاند توی ورزشگاهها. برگشتهاند توی خیابانها. بدون ماسک، کنار هم میپرند، میرقصند، از خوشی جیغ میزنند و ته حسرت زندگیشان این است که توی پنالتی باختند. ما؟ ما توی نیمهی اول، ده هیچ عقبیم.
.
#ساناز_اسدی
#واکسن_معتبر_بخرید
السلام علیک یا عطشان
روضهخوان تا نشست بر منبر
تازه فهمید خود پر از دردیم
تشنه بودیم و پای منبر او
روضه آب گوش میکردیم
بر سر خود زدیم بیوقفه
گریه کردیم و پر درآوردیم
یزله* رفتیم تا حرم اما
توی اهواز سر درآوردیم!
روضهخوان از گلوی اصغر گفت
مادری یاد کودکش افتاد
تا که حرف رقیه شد، طفلی
زود یاد عروسکش افتاد
روضهخوان از جوان لیلا گفت
مادری سمت خواهران غش کرد
مردی از بین روضه زد بیرون
رفت و سیگار تازه آتش کرد
روضه ما محرم آن سال
کار هر روز و کار هر شب بود
هر زنی را نگاه میکردی
ام کلثوم یا که زینب بود
قاب عکسی درون هیات بود
از جوانی رشید با لبخند
هرکه میگفت یا علی اکبر
همه او را نگاه میکردند
روضهها واقعیتر از آن بود
که بخواهد فقط شنیده شود
فقط این مانده بود که سرمان
عصر روز دهم بریده شود!
شیخ یک شب نشسته بر منبر
خواست تا روضه را کند آغاز
گفت:«در کربلا...» یکی پرسید:
کربلای عراق یا اهواز؟
□
آی مردم! چرا یکی ز شما
بر سر شمرها نمیغرّد؟
بخدا گر کسی بیارد آب
دست او را کسی نمیبرّد!
#پیمان_طالبی
*یَزْله یا هُوسه نوعی شعر حماسی رایج در جنوب ایران، بالأخص در خوزستان
روضهخوان تا نشست بر منبر
تازه فهمید خود پر از دردیم
تشنه بودیم و پای منبر او
روضه آب گوش میکردیم
بر سر خود زدیم بیوقفه
گریه کردیم و پر درآوردیم
یزله* رفتیم تا حرم اما
توی اهواز سر درآوردیم!
روضهخوان از گلوی اصغر گفت
مادری یاد کودکش افتاد
تا که حرف رقیه شد، طفلی
زود یاد عروسکش افتاد
روضهخوان از جوان لیلا گفت
مادری سمت خواهران غش کرد
مردی از بین روضه زد بیرون
رفت و سیگار تازه آتش کرد
روضه ما محرم آن سال
کار هر روز و کار هر شب بود
هر زنی را نگاه میکردی
ام کلثوم یا که زینب بود
قاب عکسی درون هیات بود
از جوانی رشید با لبخند
هرکه میگفت یا علی اکبر
همه او را نگاه میکردند
روضهها واقعیتر از آن بود
که بخواهد فقط شنیده شود
فقط این مانده بود که سرمان
عصر روز دهم بریده شود!
شیخ یک شب نشسته بر منبر
خواست تا روضه را کند آغاز
گفت:«در کربلا...» یکی پرسید:
کربلای عراق یا اهواز؟
□
آی مردم! چرا یکی ز شما
بر سر شمرها نمیغرّد؟
بخدا گر کسی بیارد آب
دست او را کسی نمیبرّد!
#پیمان_طالبی
*یَزْله یا هُوسه نوعی شعر حماسی رایج در جنوب ایران، بالأخص در خوزستان
در من جنگ است ....
و نمیدانم دشمن خاکم کیست !
در من از خاکم خون زستان جاری شده است
زلال و معصوم
اما مجرم به تشنگی !
در من جنگ است
و دشمنم که کر و کور و سیر است
نسخه پیچیده
گلوله برای قلب شکسته ام !
و فراموش کرده است
ما پیشتر ها
گلوله ها به سینه سپر کردیم
برای حفظ ناموسش از گزند بلاها ....
در من جنگ است که باخته ایم عطش ِکودکانمان را به آنان که برایشان ناموس به خطر انداختیم !
در من جنگ در جنگ است ....
جنگ که چرا جنگیدیم برای حفظ دشمنِ اکنونِ خاکم !
در من
و بر من
جنگ است .....
#احسان_جوادی
#خونستان
#خوزستان
و نمیدانم دشمن خاکم کیست !
در من از خاکم خون زستان جاری شده است
زلال و معصوم
اما مجرم به تشنگی !
در من جنگ است
و دشمنم که کر و کور و سیر است
نسخه پیچیده
گلوله برای قلب شکسته ام !
و فراموش کرده است
ما پیشتر ها
گلوله ها به سینه سپر کردیم
برای حفظ ناموسش از گزند بلاها ....
در من جنگ است که باخته ایم عطش ِکودکانمان را به آنان که برایشان ناموس به خطر انداختیم !
در من جنگ در جنگ است ....
جنگ که چرا جنگیدیم برای حفظ دشمنِ اکنونِ خاکم !
در من
و بر من
جنگ است .....
#احسان_جوادی
#خونستان
#خوزستان
آنها که اهل صلحند، بُردند زندگی را
وین ناکسان بمانند در جنگِ زندگانی
مولانا🌱
در این زندگی ما همگی تنها درجستجوی یک چیز هستیم، سرشار شدن و پر شدن از زندگی، دریافتن بوسهی نوری بر قلب خاکستریمان، شناختن لطافت عشقی بیزوال. زنده بودن یعنی دیده شدن، ورود به انوار نگاهی پر مهر.
هیچ کس از این قانون نمیگریزد...
کریستین_بوبن🌱
#جشنی_بر_بلندی_ها
@adabeibook
وین ناکسان بمانند در جنگِ زندگانی
مولانا🌱
در این زندگی ما همگی تنها درجستجوی یک چیز هستیم، سرشار شدن و پر شدن از زندگی، دریافتن بوسهی نوری بر قلب خاکستریمان، شناختن لطافت عشقی بیزوال. زنده بودن یعنی دیده شدن، ورود به انوار نگاهی پر مهر.
هیچ کس از این قانون نمیگریزد...
کریستین_بوبن🌱
#جشنی_بر_بلندی_ها
@adabeibook
❤1
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
و قلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
#شاملو
#کیمیا_علیزاده
@adabeibook
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
و قلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
#شاملو
#کیمیا_علیزاده
@adabeibook
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این (گل) ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تورمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
#سیف_فرغانی
@adabeibook
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این (گل) ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تورمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
#سیف_فرغانی
@adabeibook
👌1
کمبود غذا نبود که باعث اکثر جنگها و انقلابهای تاریخ شد. انقلاب فرانسه را حقوقدانان مرفه رهبری میکردند نه کشاورزان گرسنه.
📓انسان خردمند
#یووال_نوح_هراری
@adabeibook
📓انسان خردمند
#یووال_نوح_هراری
@adabeibook
بغل نمیکنیم و خوبیم، بغل نمیشویم و زنده ماندهایم،
زنده ماندهایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...
زنده ماندهایم پشت میلههای سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزلهی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمیدارد.
کمتر میخندیم، کمتر ذوق میکنیم، کمتر خیال میبافیم و بیشتر منطقی شدهایم.
کافهها ترسناک شدهاند، خیابانها، کوچهها، رابطهها و آدمها؛ ترسناک شدهاند.
پنهان شدهایم پشت نقاب ماسکها و عینکها و هیچکس نمیفهمد که غمگینیم یا شاد، هیچکس نمیفهمد که بغض داریم یا شوق، هیچکس نمیفهمد که حالمان خوب نیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
زنده ماندهایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...
زنده ماندهایم پشت میلههای سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزلهی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمیدارد.
کمتر میخندیم، کمتر ذوق میکنیم، کمتر خیال میبافیم و بیشتر منطقی شدهایم.
کافهها ترسناک شدهاند، خیابانها، کوچهها، رابطهها و آدمها؛ ترسناک شدهاند.
پنهان شدهایم پشت نقاب ماسکها و عینکها و هیچکس نمیفهمد که غمگینیم یا شاد، هیچکس نمیفهمد که بغض داریم یا شوق، هیچکس نمیفهمد که حالمان خوب نیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
یکی از مهمترین رازهای زندگی من زن بودن و چگونه زن بودنم است.
ای کاش میتوانستم به تمام زنهایی که خود را با دیگران مقایسه میکنند و خود را زشتتر یا زیباتر مییابند میگفتم:
زیبا بودن هر انسانی به طرز تفکر او و معیارهای شخصی او بستگی دارد نه به ذهن و دید دیگران، بزرگترین اشتباه همین مقایسه است که عامل به هم ریختن معیارهاست.
➖ انسانها آنچه را مهم است، از مسیر منشور دیدگان نمینگرند بلکه با چشم دل لمس میکنند
👤 #ایران_درودی
📙 #در_فاصله_دو_نقطه
@adabeibook
ای کاش میتوانستم به تمام زنهایی که خود را با دیگران مقایسه میکنند و خود را زشتتر یا زیباتر مییابند میگفتم:
زیبا بودن هر انسانی به طرز تفکر او و معیارهای شخصی او بستگی دارد نه به ذهن و دید دیگران، بزرگترین اشتباه همین مقایسه است که عامل به هم ریختن معیارهاست.
➖ انسانها آنچه را مهم است، از مسیر منشور دیدگان نمینگرند بلکه با چشم دل لمس میکنند
👤 #ایران_درودی
📙 #در_فاصله_دو_نقطه
@adabeibook
👍1
سعی میکنم فکر نکنم، یا اقلا کمتر فکر کنم تا بتوانم زنده بمانم، تا به سرم نزند و پاک خودم را نبازم. نشستهایم و تماشا میکنیم. میترسم که آخر کار، چیزی به اسم ایران فقط در تاریخ بماند و نه در جغرافیا.
از کتاب روزها در راه
#شاهرخ_مسکوب
#who
#helpiran
#sos
#sosiran
از کتاب روزها در راه
#شاهرخ_مسکوب
#who
#helpiran
#sos
#sosiran
Forwarded from برترین متون ادبی ایران و جهان
☘☘☘
توی اتاق مطالعه بودیم که به بابا گفتم ملا توی مدرسه چه درسی به ما داده ( ملا گفته بود شراب خوردن حرام است ). بابا داشت از توی گنجه ای که کنج اتاق درست کرده بود، ویسکی می ریخت . خوب گوش کردی ، سری جنباند و جرعه ای از مشروبش را خورد . بعد توی کاناپه ی چرمی فرو رفت ، لیوانش را گذاشت کنار و بلندم کرد و نشاند روی پاهایش ، نفس عمیقی کشید و از بینی اش هوا را بیرون داد ، فش فش هوا روی سبیل هایش انگار تمامی نداشت .
با صدای کلفتش گفت : می بینم که چیز هایی را که از مدرسه یاد می گیری ، با آموزش حقیقی قاطی کرده ای.
« اما اگر حرفهایش درست باشد با این حساب شما گناهکاری بابا ؟ »
تکه یخی را زیر دندانش فشرد :« هوووم . می خواهی بدانی در نظر بابایت گناه چیست ؟»
« بله » .
بابا گفت :« پس بگذار بهت بگویم . اما اول این یکی را یاد بگیر و خوب گوشهایت را باز کن و ببین چی می گویم . امیر تو هیچ وقت از آن ابله های ریشو چیز به درد بخوری یاد نمی گیری .»
« ملا ها را می گویی ؟»
بابا با تکان دادن لیوانش تایید کرد . یخ ها تلق تلق صدا کردند . « همه شان را می گویم . تف به ریش هر چی عنتر حق به جانب است .»
خنده ام گرفت .
«غیر از تسبیح انداختن و از بر کردن کتابی که اصلا زبان آن حالیشان نمی شود ، هنر دیگری ندارند .» جرعه ای سر کشید . « خدا آن روز را نیاورد که افغانستان بیفتد دست اینها »
خنده کنان گفتم :« اما ملا آدم خوبی به نظر می رسد »
بابا گفت :« چنگیز خان هم همین فکر را می کرد . ولش کن ، دیگر حرفش را نزنیم . تو در مورد گناه از من پرسیدی و من می خواهم جوابت را بدهم . گوشت با من هست ؟»
« بله بابا .»
بابا گفت :« خوبه ، هرچی ملا یادت داده ول کن، در دنیا فقط یک گناه وجود دارد والسلام آن هم دزدی ست . هر گناه دیگری هم نوعی از دزدی است . می فهمی چی می گویم ؟»
« نه »
بابا گفت :« اگر مردی را بکشی ، یک زندگی را می دزدی . حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی ، بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی . وقتی دروغ می گویی ، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی . وقتی تقلب می کنی ، حق را از انصاف می دزدی . می فهمی ؟»
✍ #خالد_حسینی
📚 #بادبادک_باز
برترین متون ادبی جهان 👇👇
☘ @adabeibook ☘
توی اتاق مطالعه بودیم که به بابا گفتم ملا توی مدرسه چه درسی به ما داده ( ملا گفته بود شراب خوردن حرام است ). بابا داشت از توی گنجه ای که کنج اتاق درست کرده بود، ویسکی می ریخت . خوب گوش کردی ، سری جنباند و جرعه ای از مشروبش را خورد . بعد توی کاناپه ی چرمی فرو رفت ، لیوانش را گذاشت کنار و بلندم کرد و نشاند روی پاهایش ، نفس عمیقی کشید و از بینی اش هوا را بیرون داد ، فش فش هوا روی سبیل هایش انگار تمامی نداشت .
با صدای کلفتش گفت : می بینم که چیز هایی را که از مدرسه یاد می گیری ، با آموزش حقیقی قاطی کرده ای.
« اما اگر حرفهایش درست باشد با این حساب شما گناهکاری بابا ؟ »
تکه یخی را زیر دندانش فشرد :« هوووم . می خواهی بدانی در نظر بابایت گناه چیست ؟»
« بله » .
بابا گفت :« پس بگذار بهت بگویم . اما اول این یکی را یاد بگیر و خوب گوشهایت را باز کن و ببین چی می گویم . امیر تو هیچ وقت از آن ابله های ریشو چیز به درد بخوری یاد نمی گیری .»
« ملا ها را می گویی ؟»
بابا با تکان دادن لیوانش تایید کرد . یخ ها تلق تلق صدا کردند . « همه شان را می گویم . تف به ریش هر چی عنتر حق به جانب است .»
خنده ام گرفت .
«غیر از تسبیح انداختن و از بر کردن کتابی که اصلا زبان آن حالیشان نمی شود ، هنر دیگری ندارند .» جرعه ای سر کشید . « خدا آن روز را نیاورد که افغانستان بیفتد دست اینها »
خنده کنان گفتم :« اما ملا آدم خوبی به نظر می رسد »
بابا گفت :« چنگیز خان هم همین فکر را می کرد . ولش کن ، دیگر حرفش را نزنیم . تو در مورد گناه از من پرسیدی و من می خواهم جوابت را بدهم . گوشت با من هست ؟»
« بله بابا .»
بابا گفت :« خوبه ، هرچی ملا یادت داده ول کن، در دنیا فقط یک گناه وجود دارد والسلام آن هم دزدی ست . هر گناه دیگری هم نوعی از دزدی است . می فهمی چی می گویم ؟»
« نه »
بابا گفت :« اگر مردی را بکشی ، یک زندگی را می دزدی . حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی ، بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی . وقتی دروغ می گویی ، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی . وقتی تقلب می کنی ، حق را از انصاف می دزدی . می فهمی ؟»
✍ #خالد_حسینی
📚 #بادبادک_باز
برترین متون ادبی جهان 👇👇
☘ @adabeibook ☘
👍3
Forwarded from برترین متون ادبی ایران و جهان
#کتاب_خوب
#بادبادکباز
#خالد_حسینی
باید اعتراف کنم که در طی خواندن این کتاب دچار نوعی افسردگی، سکوت و بهت شدم.
زیرا همیشه دنیا را با فیلترهایی نگریسته ام؛ فیلترهایی برای تلطیف دنیا و کم دیدن زشتی ها و بی رحمی ها، شاید از این رو که توان تحمل درد را نداشته ام ولی خواندن این کتاب زجر ، درد ، تحقیر و زخم های روحی مردمان یک کشور را در برابر دیدگاهم عریان کرد...
لحظه لحظه درد کشیدم با درد مردم افغانستان و شرمنده از ناآگاهی خود از سرگذشت همسایه ام، هموطن سالهای دورم، هم زبانم چرا که شناختم از افغانستان محدود بود به فیلتر رسانه و خلاصه در جنگ و ناامنی...
و اما امان از جنگ، ایدئولوژی های پوسیده-کمونیسم، مذهبی گرایی های افراطی-، انقلابهای احساسی...که سرنوشت یک ملت را به نابودی می کشاند...روزانه هزاران حسن، هزاران سهراب، هزاران امیر در حال دست و پنجه نرم کردن با این هیولای وحشی هستند که قدرتها برای کمی سهم بیشتر به جانشان انداخته اند، با این همه چه زیبا می گوید
#ژان_پل_سارتر:
"ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد
شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند،
ولی می تواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند."
#به_امید_روزی_که_هیچ_کودکی_خواب_شبهایش_باصدای_موشک_و_تیراندازی_آشفته_نشود...
☘ @adabeibook ☘
#بادبادکباز
#خالد_حسینی
باید اعتراف کنم که در طی خواندن این کتاب دچار نوعی افسردگی، سکوت و بهت شدم.
زیرا همیشه دنیا را با فیلترهایی نگریسته ام؛ فیلترهایی برای تلطیف دنیا و کم دیدن زشتی ها و بی رحمی ها، شاید از این رو که توان تحمل درد را نداشته ام ولی خواندن این کتاب زجر ، درد ، تحقیر و زخم های روحی مردمان یک کشور را در برابر دیدگاهم عریان کرد...
لحظه لحظه درد کشیدم با درد مردم افغانستان و شرمنده از ناآگاهی خود از سرگذشت همسایه ام، هموطن سالهای دورم، هم زبانم چرا که شناختم از افغانستان محدود بود به فیلتر رسانه و خلاصه در جنگ و ناامنی...
و اما امان از جنگ، ایدئولوژی های پوسیده-کمونیسم، مذهبی گرایی های افراطی-، انقلابهای احساسی...که سرنوشت یک ملت را به نابودی می کشاند...روزانه هزاران حسن، هزاران سهراب، هزاران امیر در حال دست و پنجه نرم کردن با این هیولای وحشی هستند که قدرتها برای کمی سهم بیشتر به جانشان انداخته اند، با این همه چه زیبا می گوید
#ژان_پل_سارتر:
"ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد
شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند،
ولی می تواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند."
#به_امید_روزی_که_هیچ_کودکی_خواب_شبهایش_باصدای_موشک_و_تیراندازی_آشفته_نشود...
☘ @adabeibook ☘
👍1
به تعظیمِ مردم این زمانه اعتماد نکن!
تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است، که هرچه بهم نزدیکتر شوند، تیرش کشندهتر است!
👤جلال آل احمد
@adabeibook
تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است، که هرچه بهم نزدیکتر شوند، تیرش کشندهتر است!
👤جلال آل احمد
@adabeibook
ما خیال می کردیم که راه رسیدن به آن ناکجاآبادمان از هرکوچه ای باشد ، باشد ؛ قصد فقط رسیدن است ، به دست گرفتن قدرت است ، حاکمیت سیاسی است . فکر هم می کردیم این چیزها ، این دورویی ها ، پشت و واروهای هر روزه مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه قرضی در می آوریم و می اندازیم توی زباله دانی تاریخ. اما حالا می فهمم تاریخ اصلا زباله دانی ندارد. هیچ چیز را نمی شود دور ریخت.
نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری
@adabeibook
نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری
@adabeibook
میدانم که رنج میکشم. دوباره رنج میکشم. از قبل مشخص است که این قصه پایان خوبی ندارد. درست مثل جنگهای توی دنیا، مثل شوکهای فرهنگی، مثل مبارزههای طبقاتی و از این دست چیزها. احساسم را درگیر نمیکنم. به صدای خرد شدن تکههای تیز و بُرندهام گوش میدهم، کِیف میکنم و بعد هم میزنم به چاک.
نه هیچ شمارهای، نه پیامکِ روز بعد، نه بوسه کوچک خداحافظی، نه نوازشی، نه حتی لبخندی و نه هیچ چیز دیگری. هیچ حرف مهرآمیزی نباید گفته شود.
#زیر_پوست_زندگی
#آنا_گاوالدا
@adabeibook
نه هیچ شمارهای، نه پیامکِ روز بعد، نه بوسه کوچک خداحافظی، نه نوازشی، نه حتی لبخندی و نه هیچ چیز دیگری. هیچ حرف مهرآمیزی نباید گفته شود.
#زیر_پوست_زندگی
#آنا_گاوالدا
@adabeibook
👍1
کلمات تو، سرنوشت تو را به وجود می آورند. اندیشه های تو زندگی ات را می سازند و آنچه که به خود می گویی از زندگی ات می شنوی؛
از کلامت بر تو حٌکم می شود.
تو همانی که می اندیشی
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🍂🌿🍂
#جیمزآلن
@adabeibook
از کلامت بر تو حٌکم می شود.
تو همانی که می اندیشی
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🍂🌿🍂
#جیمزآلن
@adabeibook
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فقط میدانم که اینجا و الان دلم برایت تنگ است. در همین لحظه. در حالی که بر ایوان نشسته و به جنب و جوش برگها گوش میدهم و نور خورشید را که روی چمنزار و سبزهها تابیده، تماشا میکنم. میشنوم که ماشینی تلق تلق میکند و گرد و غبار بلند میکند.
حاضرم دنیا را بدهم و ببینم که با اتومبیلت به سویم میآیی و مرا به شهرهای کوچکی میبری که میتوانیم بازو در بازوی هم خیابانها را زیر پا بگذاریم. به رستورانی چینی برویم و فنجانی چای بنوشیم. هیچکس ما را نخواهد شناخت. ما هم مثل بقیه، فقط زوج غریبهای خواهیم بود که از شهرشان میگذرند.
#کلارا_کلان
#ریچارد_رایت
@adabeibook
حاضرم دنیا را بدهم و ببینم که با اتومبیلت به سویم میآیی و مرا به شهرهای کوچکی میبری که میتوانیم بازو در بازوی هم خیابانها را زیر پا بگذاریم. به رستورانی چینی برویم و فنجانی چای بنوشیم. هیچکس ما را نخواهد شناخت. ما هم مثل بقیه، فقط زوج غریبهای خواهیم بود که از شهرشان میگذرند.
#کلارا_کلان
#ریچارد_رایت
@adabeibook
👍1
هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم. از این رو هر چقدر مسن تر می شوم بیشتر از زندگی لذت می برم. حذف کردن آدم ها از زندگیم به این معنی نیست که از آنها متنفرم! معنای ساده اش این است که برای خودم احترام قائلم. هر کسی قرار نیست به هر قیمتی تا ابد با من بماند. لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را مسموم می کنند را رها کرده و به آرامش پناه ببریم. زندگی به من آموخت که هر اشتباهی تاوانی دارد و هر پاداشی بهایی. پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود...
#سيمين_بهبهانی
@adabeibook
#سيمين_بهبهانی
@adabeibook
❤1