روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
و قلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
#شاملو
#کیمیا_علیزاده
@adabeibook
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت .
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری است
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
قفل
افسانه یی ست
و قلب
برای زندگی بس است .
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف
زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه یی ست
تا کمترین سرود ، بوسه باشد .
روزی که تو بیایی برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود .
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم . . .
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم
#شاملو
#کیمیا_علیزاده
@adabeibook
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این (گل) ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تورمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
#سیف_فرغانی
@adabeibook
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این (گل) ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تورمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
#سیف_فرغانی
@adabeibook
کمبود غذا نبود که باعث اکثر جنگها و انقلابهای تاریخ شد. انقلاب فرانسه را حقوقدانان مرفه رهبری میکردند نه کشاورزان گرسنه.
📓انسان خردمند
#یووال_نوح_هراری
@adabeibook
📓انسان خردمند
#یووال_نوح_هراری
@adabeibook
بغل نمیکنیم و خوبیم، بغل نمیشویم و زنده ماندهایم،
زنده ماندهایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...
زنده ماندهایم پشت میلههای سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزلهی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمیدارد.
کمتر میخندیم، کمتر ذوق میکنیم، کمتر خیال میبافیم و بیشتر منطقی شدهایم.
کافهها ترسناک شدهاند، خیابانها، کوچهها، رابطهها و آدمها؛ ترسناک شدهاند.
پنهان شدهایم پشت نقاب ماسکها و عینکها و هیچکس نمیفهمد که غمگینیم یا شاد، هیچکس نمیفهمد که بغض داریم یا شوق، هیچکس نمیفهمد که حالمان خوب نیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
زنده ماندهایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...
زنده ماندهایم پشت میلههای سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزلهی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمیدارد.
کمتر میخندیم، کمتر ذوق میکنیم، کمتر خیال میبافیم و بیشتر منطقی شدهایم.
کافهها ترسناک شدهاند، خیابانها، کوچهها، رابطهها و آدمها؛ ترسناک شدهاند.
پنهان شدهایم پشت نقاب ماسکها و عینکها و هیچکس نمیفهمد که غمگینیم یا شاد، هیچکس نمیفهمد که بغض داریم یا شوق، هیچکس نمیفهمد که حالمان خوب نیست...
#نرگس_صرافیان_طوفان
یکی از مهمترین رازهای زندگی من زن بودن و چگونه زن بودنم است.
ای کاش میتوانستم به تمام زنهایی که خود را با دیگران مقایسه میکنند و خود را زشتتر یا زیباتر مییابند میگفتم:
زیبا بودن هر انسانی به طرز تفکر او و معیارهای شخصی او بستگی دارد نه به ذهن و دید دیگران، بزرگترین اشتباه همین مقایسه است که عامل به هم ریختن معیارهاست.
➖ انسانها آنچه را مهم است، از مسیر منشور دیدگان نمینگرند بلکه با چشم دل لمس میکنند
👤 #ایران_درودی
📙 #در_فاصله_دو_نقطه
@adabeibook
ای کاش میتوانستم به تمام زنهایی که خود را با دیگران مقایسه میکنند و خود را زشتتر یا زیباتر مییابند میگفتم:
زیبا بودن هر انسانی به طرز تفکر او و معیارهای شخصی او بستگی دارد نه به ذهن و دید دیگران، بزرگترین اشتباه همین مقایسه است که عامل به هم ریختن معیارهاست.
➖ انسانها آنچه را مهم است، از مسیر منشور دیدگان نمینگرند بلکه با چشم دل لمس میکنند
👤 #ایران_درودی
📙 #در_فاصله_دو_نقطه
@adabeibook
سعی میکنم فکر نکنم، یا اقلا کمتر فکر کنم تا بتوانم زنده بمانم، تا به سرم نزند و پاک خودم را نبازم. نشستهایم و تماشا میکنیم. میترسم که آخر کار، چیزی به اسم ایران فقط در تاریخ بماند و نه در جغرافیا.
از کتاب روزها در راه
#شاهرخ_مسکوب
#who
#helpiran
#sos
#sosiran
از کتاب روزها در راه
#شاهرخ_مسکوب
#who
#helpiran
#sos
#sosiran
Forwarded from برترین متون ادبی ایران و جهان
☘☘☘
توی اتاق مطالعه بودیم که به بابا گفتم ملا توی مدرسه چه درسی به ما داده ( ملا گفته بود شراب خوردن حرام است ). بابا داشت از توی گنجه ای که کنج اتاق درست کرده بود، ویسکی می ریخت . خوب گوش کردی ، سری جنباند و جرعه ای از مشروبش را خورد . بعد توی کاناپه ی چرمی فرو رفت ، لیوانش را گذاشت کنار و بلندم کرد و نشاند روی پاهایش ، نفس عمیقی کشید و از بینی اش هوا را بیرون داد ، فش فش هوا روی سبیل هایش انگار تمامی نداشت .
با صدای کلفتش گفت : می بینم که چیز هایی را که از مدرسه یاد می گیری ، با آموزش حقیقی قاطی کرده ای.
« اما اگر حرفهایش درست باشد با این حساب شما گناهکاری بابا ؟ »
تکه یخی را زیر دندانش فشرد :« هوووم . می خواهی بدانی در نظر بابایت گناه چیست ؟»
« بله » .
بابا گفت :« پس بگذار بهت بگویم . اما اول این یکی را یاد بگیر و خوب گوشهایت را باز کن و ببین چی می گویم . امیر تو هیچ وقت از آن ابله های ریشو چیز به درد بخوری یاد نمی گیری .»
« ملا ها را می گویی ؟»
بابا با تکان دادن لیوانش تایید کرد . یخ ها تلق تلق صدا کردند . « همه شان را می گویم . تف به ریش هر چی عنتر حق به جانب است .»
خنده ام گرفت .
«غیر از تسبیح انداختن و از بر کردن کتابی که اصلا زبان آن حالیشان نمی شود ، هنر دیگری ندارند .» جرعه ای سر کشید . « خدا آن روز را نیاورد که افغانستان بیفتد دست اینها »
خنده کنان گفتم :« اما ملا آدم خوبی به نظر می رسد »
بابا گفت :« چنگیز خان هم همین فکر را می کرد . ولش کن ، دیگر حرفش را نزنیم . تو در مورد گناه از من پرسیدی و من می خواهم جوابت را بدهم . گوشت با من هست ؟»
« بله بابا .»
بابا گفت :« خوبه ، هرچی ملا یادت داده ول کن، در دنیا فقط یک گناه وجود دارد والسلام آن هم دزدی ست . هر گناه دیگری هم نوعی از دزدی است . می فهمی چی می گویم ؟»
« نه »
بابا گفت :« اگر مردی را بکشی ، یک زندگی را می دزدی . حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی ، بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی . وقتی دروغ می گویی ، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی . وقتی تقلب می کنی ، حق را از انصاف می دزدی . می فهمی ؟»
✍ #خالد_حسینی
📚 #بادبادک_باز
برترین متون ادبی جهان 👇👇
☘ @adabeibook ☘
توی اتاق مطالعه بودیم که به بابا گفتم ملا توی مدرسه چه درسی به ما داده ( ملا گفته بود شراب خوردن حرام است ). بابا داشت از توی گنجه ای که کنج اتاق درست کرده بود، ویسکی می ریخت . خوب گوش کردی ، سری جنباند و جرعه ای از مشروبش را خورد . بعد توی کاناپه ی چرمی فرو رفت ، لیوانش را گذاشت کنار و بلندم کرد و نشاند روی پاهایش ، نفس عمیقی کشید و از بینی اش هوا را بیرون داد ، فش فش هوا روی سبیل هایش انگار تمامی نداشت .
با صدای کلفتش گفت : می بینم که چیز هایی را که از مدرسه یاد می گیری ، با آموزش حقیقی قاطی کرده ای.
« اما اگر حرفهایش درست باشد با این حساب شما گناهکاری بابا ؟ »
تکه یخی را زیر دندانش فشرد :« هوووم . می خواهی بدانی در نظر بابایت گناه چیست ؟»
« بله » .
بابا گفت :« پس بگذار بهت بگویم . اما اول این یکی را یاد بگیر و خوب گوشهایت را باز کن و ببین چی می گویم . امیر تو هیچ وقت از آن ابله های ریشو چیز به درد بخوری یاد نمی گیری .»
« ملا ها را می گویی ؟»
بابا با تکان دادن لیوانش تایید کرد . یخ ها تلق تلق صدا کردند . « همه شان را می گویم . تف به ریش هر چی عنتر حق به جانب است .»
خنده ام گرفت .
«غیر از تسبیح انداختن و از بر کردن کتابی که اصلا زبان آن حالیشان نمی شود ، هنر دیگری ندارند .» جرعه ای سر کشید . « خدا آن روز را نیاورد که افغانستان بیفتد دست اینها »
خنده کنان گفتم :« اما ملا آدم خوبی به نظر می رسد »
بابا گفت :« چنگیز خان هم همین فکر را می کرد . ولش کن ، دیگر حرفش را نزنیم . تو در مورد گناه از من پرسیدی و من می خواهم جوابت را بدهم . گوشت با من هست ؟»
« بله بابا .»
بابا گفت :« خوبه ، هرچی ملا یادت داده ول کن، در دنیا فقط یک گناه وجود دارد والسلام آن هم دزدی ست . هر گناه دیگری هم نوعی از دزدی است . می فهمی چی می گویم ؟»
« نه »
بابا گفت :« اگر مردی را بکشی ، یک زندگی را می دزدی . حق زنش را از داشتن شوهر میدزدی ، بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی . وقتی دروغ می گویی ، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی . وقتی تقلب می کنی ، حق را از انصاف می دزدی . می فهمی ؟»
✍ #خالد_حسینی
📚 #بادبادک_باز
برترین متون ادبی جهان 👇👇
☘ @adabeibook ☘
Forwarded from برترین متون ادبی ایران و جهان
#کتاب_خوب
#بادبادکباز
#خالد_حسینی
باید اعتراف کنم که در طی خواندن این کتاب دچار نوعی افسردگی، سکوت و بهت شدم.
زیرا همیشه دنیا را با فیلترهایی نگریسته ام؛ فیلترهایی برای تلطیف دنیا و کم دیدن زشتی ها و بی رحمی ها، شاید از این رو که توان تحمل درد را نداشته ام ولی خواندن این کتاب زجر ، درد ، تحقیر و زخم های روحی مردمان یک کشور را در برابر دیدگاهم عریان کرد...
لحظه لحظه درد کشیدم با درد مردم افغانستان و شرمنده از ناآگاهی خود از سرگذشت همسایه ام، هموطن سالهای دورم، هم زبانم چرا که شناختم از افغانستان محدود بود به فیلتر رسانه و خلاصه در جنگ و ناامنی...
و اما امان از جنگ، ایدئولوژی های پوسیده-کمونیسم، مذهبی گرایی های افراطی-، انقلابهای احساسی...که سرنوشت یک ملت را به نابودی می کشاند...روزانه هزاران حسن، هزاران سهراب، هزاران امیر در حال دست و پنجه نرم کردن با این هیولای وحشی هستند که قدرتها برای کمی سهم بیشتر به جانشان انداخته اند، با این همه چه زیبا می گوید
#ژان_پل_سارتر:
"ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد
شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند،
ولی می تواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند."
#به_امید_روزی_که_هیچ_کودکی_خواب_شبهایش_باصدای_موشک_و_تیراندازی_آشفته_نشود...
☘ @adabeibook ☘
#بادبادکباز
#خالد_حسینی
باید اعتراف کنم که در طی خواندن این کتاب دچار نوعی افسردگی، سکوت و بهت شدم.
زیرا همیشه دنیا را با فیلترهایی نگریسته ام؛ فیلترهایی برای تلطیف دنیا و کم دیدن زشتی ها و بی رحمی ها، شاید از این رو که توان تحمل درد را نداشته ام ولی خواندن این کتاب زجر ، درد ، تحقیر و زخم های روحی مردمان یک کشور را در برابر دیدگاهم عریان کرد...
لحظه لحظه درد کشیدم با درد مردم افغانستان و شرمنده از ناآگاهی خود از سرگذشت همسایه ام، هموطن سالهای دورم، هم زبانم چرا که شناختم از افغانستان محدود بود به فیلتر رسانه و خلاصه در جنگ و ناامنی...
و اما امان از جنگ، ایدئولوژی های پوسیده-کمونیسم، مذهبی گرایی های افراطی-، انقلابهای احساسی...که سرنوشت یک ملت را به نابودی می کشاند...روزانه هزاران حسن، هزاران سهراب، هزاران امیر در حال دست و پنجه نرم کردن با این هیولای وحشی هستند که قدرتها برای کمی سهم بیشتر به جانشان انداخته اند، با این همه چه زیبا می گوید
#ژان_پل_سارتر:
"ادبیات شاید نتواند جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد
شاید نتواند از مرگ یک کودک جلوگیری کند،
ولی می تواند کاری کند که دنیا به آن فکر کند."
#به_امید_روزی_که_هیچ_کودکی_خواب_شبهایش_باصدای_موشک_و_تیراندازی_آشفته_نشود...
☘ @adabeibook ☘
به تعظیمِ مردم این زمانه اعتماد نکن!
تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است، که هرچه بهم نزدیکتر شوند، تیرش کشندهتر است!
👤جلال آل احمد
@adabeibook
تعظیم آنان همانند خم شدن دو سر کمان است، که هرچه بهم نزدیکتر شوند، تیرش کشندهتر است!
👤جلال آل احمد
@adabeibook
ما خیال می کردیم که راه رسیدن به آن ناکجاآبادمان از هرکوچه ای باشد ، باشد ؛ قصد فقط رسیدن است ، به دست گرفتن قدرت است ، حاکمیت سیاسی است . فکر هم می کردیم این چیزها ، این دورویی ها ، پشت و واروهای هر روزه مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه قرضی در می آوریم و می اندازیم توی زباله دانی تاریخ. اما حالا می فهمم تاریخ اصلا زباله دانی ندارد. هیچ چیز را نمی شود دور ریخت.
نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری
@adabeibook
نیمه تاریک ماه
هوشنگ گلشیری
@adabeibook
میدانم که رنج میکشم. دوباره رنج میکشم. از قبل مشخص است که این قصه پایان خوبی ندارد. درست مثل جنگهای توی دنیا، مثل شوکهای فرهنگی، مثل مبارزههای طبقاتی و از این دست چیزها. احساسم را درگیر نمیکنم. به صدای خرد شدن تکههای تیز و بُرندهام گوش میدهم، کِیف میکنم و بعد هم میزنم به چاک.
نه هیچ شمارهای، نه پیامکِ روز بعد، نه بوسه کوچک خداحافظی، نه نوازشی، نه حتی لبخندی و نه هیچ چیز دیگری. هیچ حرف مهرآمیزی نباید گفته شود.
#زیر_پوست_زندگی
#آنا_گاوالدا
@adabeibook
نه هیچ شمارهای، نه پیامکِ روز بعد، نه بوسه کوچک خداحافظی، نه نوازشی، نه حتی لبخندی و نه هیچ چیز دیگری. هیچ حرف مهرآمیزی نباید گفته شود.
#زیر_پوست_زندگی
#آنا_گاوالدا
@adabeibook
کلمات تو، سرنوشت تو را به وجود می آورند. اندیشه های تو زندگی ات را می سازند و آنچه که به خود می گویی از زندگی ات می شنوی؛
از کلامت بر تو حٌکم می شود.
تو همانی که می اندیشی
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🍂🌿🍂
#جیمزآلن
@adabeibook
از کلامت بر تو حٌکم می شود.
تو همانی که می اندیشی
🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🍂🌿🍂
#جیمزآلن
@adabeibook
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فقط میدانم که اینجا و الان دلم برایت تنگ است. در همین لحظه. در حالی که بر ایوان نشسته و به جنب و جوش برگها گوش میدهم و نور خورشید را که روی چمنزار و سبزهها تابیده، تماشا میکنم. میشنوم که ماشینی تلق تلق میکند و گرد و غبار بلند میکند.
حاضرم دنیا را بدهم و ببینم که با اتومبیلت به سویم میآیی و مرا به شهرهای کوچکی میبری که میتوانیم بازو در بازوی هم خیابانها را زیر پا بگذاریم. به رستورانی چینی برویم و فنجانی چای بنوشیم. هیچکس ما را نخواهد شناخت. ما هم مثل بقیه، فقط زوج غریبهای خواهیم بود که از شهرشان میگذرند.
#کلارا_کلان
#ریچارد_رایت
@adabeibook
حاضرم دنیا را بدهم و ببینم که با اتومبیلت به سویم میآیی و مرا به شهرهای کوچکی میبری که میتوانیم بازو در بازوی هم خیابانها را زیر پا بگذاریم. به رستورانی چینی برویم و فنجانی چای بنوشیم. هیچکس ما را نخواهد شناخت. ما هم مثل بقیه، فقط زوج غریبهای خواهیم بود که از شهرشان میگذرند.
#کلارا_کلان
#ریچارد_رایت
@adabeibook
هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم. از این رو هر چقدر مسن تر می شوم بیشتر از زندگی لذت می برم. حذف کردن آدم ها از زندگیم به این معنی نیست که از آنها متنفرم! معنای ساده اش این است که برای خودم احترام قائلم. هر کسی قرار نیست به هر قیمتی تا ابد با من بماند. لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را مسموم می کنند را رها کرده و به آرامش پناه ببریم. زندگی به من آموخت که هر اشتباهی تاوانی دارد و هر پاداشی بهایی. پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود...
#سيمين_بهبهانی
@adabeibook
#سيمين_بهبهانی
@adabeibook
☀️🔸🔸🔸
میآیم...
میآیم...
میآیم...
و آستانه، پر از عشق میشود...
و من در آستانه؛
به آنها که دوست میدارند،
سلامی دوباره خواهم داد!...
📝 #فروغ_فرخزاد
💢 هشتم دی ماه زادروز فروغِ شعر ایران، شاعر نامدار معاصر "فروغ فرخزاد" گرامی باد🌹
@adabeibook
میآیم...
میآیم...
میآیم...
و آستانه، پر از عشق میشود...
و من در آستانه؛
به آنها که دوست میدارند،
سلامی دوباره خواهم داد!...
📝 #فروغ_فرخزاد
💢 هشتم دی ماه زادروز فروغِ شعر ایران، شاعر نامدار معاصر "فروغ فرخزاد" گرامی باد🌹
@adabeibook
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار، ای یگانه ترین یار
آن شراب مگر چندساله بود ؟
#فروغ_فرخزاد
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار، ای یگانه ترین یار
آن شراب مگر چندساله بود ؟
#فروغ_فرخزاد
دلی بزرگ داشتن ، بر دلی بزک شده مقدم است.
فرزندم! دل خویش را بزرگ گردان تا هیچ بزکی تو را فریب ندهد. بدان که، جامعه ای به سعادت و شعور بالغانه و هم زیستی سالم نایل می شود، که جماعتش به حرمت قلم و کاغذ، بیش از اماکن متبرکه تعلیم دیده اند. کسی که عمر خویش را به کرنش کردن به هم نوعی چون خود مشغول می کند، بت پرستی بیش نیست، که هنوز بت پرستی اش پا برجاست.
حذر کن از کسانی که تو را به زیارت کسی ، یا کسانی می کشند که جنسی از هم نوع خود تواَند.
#دین_اسپرم_مقدس_شده
#میترا_اشوان
@adabeibook
فرزندم! دل خویش را بزرگ گردان تا هیچ بزکی تو را فریب ندهد. بدان که، جامعه ای به سعادت و شعور بالغانه و هم زیستی سالم نایل می شود، که جماعتش به حرمت قلم و کاغذ، بیش از اماکن متبرکه تعلیم دیده اند. کسی که عمر خویش را به کرنش کردن به هم نوعی چون خود مشغول می کند، بت پرستی بیش نیست، که هنوز بت پرستی اش پا برجاست.
حذر کن از کسانی که تو را به زیارت کسی ، یا کسانی می کشند که جنسی از هم نوع خود تواَند.
#دین_اسپرم_مقدس_شده
#میترا_اشوان
@adabeibook
زيباترين زن زندگیم را امروز ديدم!
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست، وقتى كه انحناهاى طبيعى تنش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد. بىمضايقه "زن" بود.
پيكرى رنسانسى و فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز، جذابش میکرد.
كتاب خوانده و دانا، قشنگ حرف میزد و صلحى با جهان داشت. او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود. چيزى بود كه دوست داشت باشد. دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد. زير چانهاش چروك هايى ريز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد. خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم"، گولش نزده بودند.
او در انتهايىترين روزهاى سى سالگى، پذيرفته بود كه هزار بار شكستخورده و نمرده: خودم كردم، خودم!
مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان.
بعد، راه رفتيم. شاد بود و از خنديدن نمیترسید. بلند میخندید و صداى زنانه محكمش میپیچید همه جا.
"گرتا گاربو" نبود، "مارلنه ديتريش" نبود، "جين فوندا" نبود، "اليزابت تيلور" و "جين سيبرگ" نبود؛ خودش بود.
خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد، سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او، همان زن كميابیست كه از ياد رفته. او همان زنیست كه قرنهاست كم پيدا شده و جايش را روبوتهاى كم هوش گرفتهاند. او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده. اين است كه دور از اجتماع ظاهربينىهاى مفرط، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد. اوست كه وزن میدهد به جهان.
زیبایی شبیه آن چیز مبالغهآمیزی که ما تصور میکنیم نیست...
#رولان_بارت
#خاطرات_سوگواری
با او قرارى در خيابانى داشتم و وقتى كه نشست، وقتى كه انحناهاى طبيعى تنش نيمكت سنگى را مثل رودى آرام لمس كردند، با چشمهاى كنجكاوش نگاهم كرد. بىمضايقه "زن" بود.
پيكرى رنسانسى و فربه داشت و اين ناهمخوانیش با جريان روز، جذابش میکرد.
كتاب خوانده و دانا، قشنگ حرف میزد و صلحى با جهان داشت. او هيج شبيه عكسهاى روى مجلههای مد نبود. چيزى بود كه دوست داشت باشد. دوست داشت در قهوهاش شكر زياد بريزد و سالادش را با نمك بخورد. زير چانهاش چروك هايى ريز داشت و در تمام آن مدت، شكم بعد از زايمان بزرگ شدهاش را مخفى نكرد. خوب ديده بود و خوب خوانده بود و تبليغات گسترده "چگونه لاغر شويم" و "چگونه چروك زير چشمها را مخفى كنيم"، گولش نزده بودند.
او در انتهايىترين روزهاى سى سالگى، پذيرفته بود كه هزار بار شكستخورده و نمرده: خودم كردم، خودم!
مجموعه زیباییهاى طبيعى انسان.
بعد، راه رفتيم. شاد بود و از خنديدن نمیترسید. بلند میخندید و صداى زنانه محكمش میپیچید همه جا.
"گرتا گاربو" نبود، "مارلنه ديتريش" نبود، "جين فوندا" نبود، "اليزابت تيلور" و "جين سيبرگ" نبود؛ خودش بود.
خودش را پيدا كرده بود و همچنان كه قدم میزد، سنگهايى را برمیداشت كه مجسمه بسازد.
او، همان زن كميابیست كه از ياد رفته. او همان زنیست كه قرنهاست كم پيدا شده و جايش را روبوتهاى كم هوش گرفتهاند. او از جايى در همان رنسانس، ديگر تكثير نشده. اين است كه دور از اجتماع ظاهربينىهاى مفرط، در جنگلهاى خلوت قدم میزند و میداند كه كيست و چه میخواهد. اوست كه وزن میدهد به جهان.
زیبایی شبیه آن چیز مبالغهآمیزی که ما تصور میکنیم نیست...
#رولان_بارت
#خاطرات_سوگواری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.....این مردان را لبخند آموخته بودیم !!