Telegram Web Link
‏"ما فاتَكَ لم يُخلق لكَ ما خُلِقَ لكَ لن يفوتكَ"

آنچه از دست دادی برای تو آفریده نشده، آنچه برای تو آفریده شده را هرگز از دست نخواهی داد...

شبتون آرام‌


@adabiyat_va
بدان که چون آفت زبان بسیار است و خود را از آن نگاه داشتن دشوار است. هیچ تدبیر نیکوتر از خاموشی نیست، چندان که بتوان کرد، پس باید که آدمی را سخن جز به قدر ضرورت نباشد.



کیمیای سعادت
غزالی

@adabiyat_va
بگذار خالصانه قبول کنیم کوچکیم، تا بتوانیم بزرگ شویم، عوض شویم، رشد کنیم و دیگری شویم.
بزرگ جایی برای تغییر کردن ندارد.
وقتی مظروف، درست به اندازه ی ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن می‌شود جز ریختن بر زمین و تلف شدن؟!

📕 یک_عاشقانه_آرام
✍🏻 نادر_ابراهیمی

@adabiyat_va
  امین‌الضرب وقتی در زمان ناصر‌الدین شاه اروپا رو می‌بینه به امین ‌السلطان وزیر وقت می‌نویسه:
در فرنگستان، آدم، مرد و زن و بچه و دختر و پسر، حيوانات و سگ ها تماماً بالاتفاق مشغول کار هستند، کشتيو شُمَن دوفِر[مي سازند] . . . درکارخانجات رفتم، ملاحظه نمودم [که] از شصد زرع زير زمين[ذغال سنگ] بيرون مي آورند . . . مردم ايران تمام بيکارمانده، همديگر را مي پايند چه کس گوشت خريد و چه خورد.


@adabiyat_va
.
🔰داستانی دلنشین با یک نتیجه‌گیریِ قابل تامل

از بهبهان تا پاریس
ایرج پزشکزاد

در روستایی اطراف بهبهان به دنیا آمدم. روستایی که با یک رودخانه فصلی،
روستا دو تکه شده بود،
این‌ور رود و اون‌ور رود!

ما کودکان روستا نسبت به این‌ور رود تعصب شدید داشتیم! مرتب با بچه‌های اون‌ور رود دعوا می‌کردیم! در حالی که هر دو گروه اهل یک روستا بوده و گاهی اون‌وری‌ها پسرخاله و پسردایی و … اقوام نزدیک ما بودند. اما ملاک برای ما ( رود ) بود!

بزرگتر که شدیم به دبستانی رفتیم که اتفاقاً بچه‌های روستای کناری هم اونجا می‌اومدن!
حالا ما خط مرزی (رود) رو فراموش کرده و همۀ روستای ما، متحد شده و اختلافات و دعواهای قبلی را فراموش کرده و حول دشمن مشترک! به وحدت رسیده بودیم!
هر روز با بچه‌های روستای کناری بحث و نزاع داشتیم.

القصه، بزرگتر شدیم و رفتیم راهنمایی!
اون روزا روستای ما و روستای کناری، مدرسه راهنمایی، نداشتیم
می‌رفتیم روستای دورتر
جایی که ما و بچه‌های روستای کناری، متحد شده بودیم، علیه بچه‌های روستای دورتر!
آری، با روستای کناری هم دعوا و جنگ قبلی را فراموش کرده و برعلیه روستای دورتر متحد شدیم. 

بزرگتر شدیم و رفتیم دبیرستانی در بهبهان!
اونجا بود که فهمیدیم که ای‌بابا ما و روستای کناری و روستای دورتر و…، همه «لر » هستیم و برادریم!!
دشمن مشترک ما، «بهبهانی‌ها» هستن!
کل دورۀ دبیرستان را با جنگ متعصبانه لر و بهبهانی به سر بردیم و در اکثر دعواها، ما قوم شجاع و غیور لر بودیم که پیروز میدان می‌شدیم و البته بهبهانی‌ها با جنگ فرهنگی (ساختن جک لری) به نبرد ما می‌اومدن.

بزرگتر شدیم و رفتیم دانشجوی اهواز شدیم! اونجا بود که فهمیدیم، عرب‌ها اصل دشمن ما هستن و اونا فرقی بین لر و بهبهانی قائل نیستن و در نتیجه، ما و بهبهانی‌ها متحد شدیم برعلیه اعراب!
بهبهانی‌ها جُک می‌ساختن علیه عرب‌ها و هر وقت نیروی جنگی کارآزموده می‌خواستن ما لرها حامی اونا بودیم!
عرب‌ها را کلافه کرده بودیم و احساس غرور و برتری می‌کردیم!
تا اینکه خدمت سربازی پیش اومد و ما افتادیم آذربایجان غربی!
میان یک مشت ترک! آنجا بود که ما لرها و بهبهانی‌ها و عرب‌ها و دزفولی‌ها و …،
را یک کلمه خطاب می‌کردن؛ «خوزستانی‌ها».

دیگر ما لرها و بهبهانی‌ها با عرب‌های اهواز و شادگان برای هم شده بودیم برادر و هم‌پیمان،برعلیه ترک‌ها.اختلافات گذشته و اون همه جنگ و دعوا و جک و … را فراموش کرده و متحد، علیه ترک جماعت شده بودیم!

القصه چند سال بعد، که بزرگتر شدم به فرانسه رفتم؛ یک روز، در پارکی نشسته بودم و تقریباً ساعت دو بعد از ظهر بود که خوابم گرفت و رفتم اون طرف‌تر روی چمن‌ها گرفتم خوابیدم!
بعد از چند دقیقه احساس کردم کسی با لگد، آروم به من می‌زنه! با عجله بیدار شدم و ترسیدم که پلیسی، ماموری باشه.

ناگهان دیدم طرف به فارسی گفت: چرا اینجا خوابیدی؟ رو چمن‌ها ممنوعه!
با تعجب پرسیدم: آقا شما کی هستید و از کجا فهمیدی من ایرانی‌ام؟
طرف خودش رو معرفی کرد. از ترک‌های ارومیه بود. می‌گفت: اولا اینجا کسی تو این موقع روز نمی‌خوابه! فقط ایرانی‌ها اهل چرت بعد از ظهرند!
تازه کسی روی چمن دراز نمی‌کشه، اون هم فقط کار ایرانی‌هاست!

بنا به همین دو برهان قاطع، فهمیدم که تو ایرانی هستی! اونجا بود که همدیگر رو در آغوش گرفتیم و به عنوان دو ایرانی! فارغ از ترک و لر و عرب، احساس یگانگی و دوستی و اخوت کردیم و از ملاقات هم در دیار غربت مشعوف شدیم.
از همدیگر آدرس و نشانی گرفتیم و با اعتماد به هم، حاضر به هر کمک و مساعدتی نسبت به هم شدیم، صرفا به دلیل «ایرانی» بودنمان.

اکنون که به سن پنجاه سالگی رسیدیم،
حتی از تعصب «ایرانی» بودن هم گذشته‌ایم و درک می‌کنیم که «انسان‌ها» در هر نقطۀ از زمین، چه ایرانی و هندی و چینی و چه فرانسوی و آلمانی و هلندی و چه مصری و آفریقایی و لیبیایی و چه آمریکایی و برزیلی و آرژانتینی و...، همه «انسان» هستند و مثل خود ما.

تعصب نژاد و ملیت و جنسیت و رنگ پوست و ثروت و …، ناشی از کوچکی فرد و عدم بلوغ معرفتی اوست. هر چه فرد بزرگ‌تر و داناتر باشه، خودبخود از دام و زنجیر تعصبات کوچک و بی‌ارزش و کم مقدار؛ دورتر شده و جهانی‌تر و انسانی‌تر می‌اندیشد.
باز هم درک خودم را بالاتر برده و همه دین‌ها رو در هم ادغام کردم و دینی ساختم بنام انسانیت و با بی‌دین‌ها هم کنار آمدم تا با ابزاری بنام دانش کره زمینی پر از  انسان‌های صلح دوست و شرافتمند داشته باشیم.

به راستی گام و قدم بعدی چیست؟


@adabiyat_va
به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست!
در این مقابله چون کوه استوار بایست!

به ساقه‌ی تو اگر تازیانه زد پاییز
صبور باش و به امید نوبهار بایست

خلاف گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانه‌ی میدان کارزار بایست!

نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست!

مگو که پیچ و خم راه، بی‌قرارت کرد
چو رود بر سر آن قول و آن قرار بایست

نهال من که به دل بیم سوختن داری
امید را همه‌جا محترم بدار، بایست

در این زمانه‌ی بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!

بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار«نشستی»، به انتظار «بایست»!

#سجاد_سامانی

@adabiyat_va
بسترم،
صدف خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دیگری ...


#هوشنگ_ابتهاج
آینه در آینه

@adabiyat_va
خداوند افرادی را وارد زندگی شما می‎کند تا شما همانند معجزه‎ای آن‌ها را به سوی سرنوشت‏شان سوق دهید.
به نسبتی که شما آن‏ را بالا بکشید، خودِ شما بالاتر می‎روید.
به نسبتی که نیازهای آن‏ها را برطرف کنید، خداوند نیازهای شما را برطرف می‎کند.

خلاف این امر هم صادق است. اگر شما حاضر نیستید زمانی را به دیگران اختصاص دهید، دیگران هم زمانی را به شما اختصاص نمی‌دهند.
اگر شما تنها به تحقق رویای خود می‌اندیشید و حاضر نیستید دیگران را در مسیر رویاهای‎شان یاری کنید، در نقطه‎ای گیر خواهید افتاد و جلوتر نخواهید رفت.

اگر می‌خواهید به حداکثر توانایی خود دست یابید، به دیگران کمک کنید که آن‎ها نیز به حداکثر توانایی‎شان دست یابند.

این موضوع دقیقاً همانند یک بومرنگ عمل می‎کند. هنگامی که دست دیگران را می‎گیرید و بالا می‏کشید، عمل خیر شما به خودتان برمی‎گردد.
✓به همین علت وقتی کار خیر انجام می‌دهید مغز شما ده برابر بیشتر با ترشح دوپامین به شما پاداش می‌دهد و شما حس سرخوشی دارید.

#جوئل_اوستین
@adabiyat_va
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
{یک‌مصراعی‌داره‌حافظ
اگرکسی‌مفهوم‌این‌
مصراع‌رادربیابه
میتونه‌که‌زندگیش‌دگرگون‌بشه
میتونه‌‌نگاه‌انسان‌هارو‌تغییر‌بده
چون‌اصلا‌این‌عالم‌زاییده‌ی‌تغییره ...}

@adabiyat_va
🎙 اسماعیل آذر
هزار رنگ گل فیض در گل صبح است
اثر ز حلقه به گوشانِ بلبلِ صبح است

درود برشما صبحتون‌بخیر


@adabiyat_va
َ
   گفت مجنون گر همه روی زمین
   هر زمان بر من کنندی آفرین

   من نخواهم آفرین هیچ کس
   مدح من دشنام لیلی باد و بس

   خوشتراز صد مدح یک دشنام او
   بهتر از ملک دو عالم نام او

    _عطار


@adabiyat_va
مطلبی بسیار جالب !

روزی دو مسيحی خسته و تشنه در بيابان گم شدند ناگهان از دور مسجدی را ديدند.

ديويد به استيو گفت: به مسجد كه رسيديم من ميگويم نامم محمد است تو بگو نامم علی است.

استيو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نميكنم.

به مسجد رسيدند. عارفی دانا در مسجد بود ،  گفت نامتان چيست؟ يكی گفت نامم استيو است و ديگری گفت نامم محمد است و دو روز هست که در صحرا سرگردان شده ایم و راه را گم کرده ایم و اکنون بسیار تشنه و گرسنه هستیم.

شیخ گفت:  سریعاً برای استيو آب و غذا بياوريد..
و محمد ، چون ماه رمضان است بايد تا افطار صبر کنی!

صداقت تنها راه میانبر و بدون چاله ، به سمت موفقیت است!



@adabiyat_va
برگرديم به زمان‌هاى قديم
به ما تكنولوژى نيامده جانم
برايت نامه مينوسم!
از مبدأ معلوم،
به مقصد نامعلوم...
عزيزِ جانم سلام
كلام را كوتاه ميكنم!
ملالى نيست جز دلتنگى‌هاى هر شب
و مرورِ تمامِ خاطراتى
كه اى كاش از ذهنت پاک نشده باشد!
همين
دلتنگِ تو،
من...!

- علی قاضی نظام



@adabiyat_va
📚 #داستان_تاریخی


زمانیکه اسكندر مقدونى وارد تخت جمشيد شد و دید مردم هيچ چيز از خزانه برنداشته اند پرسيد،:
پس چرا دهقانان و فقرا كه مى دانند حكومت سرنگون شده و شاه كشته شده خزانه را خالى نكرده اند؟؟
گفتند: ايرانيان با دزدى و غارت بيگانه اند...
و هيچكس در اين سرزمين دزدى نمى كند...

آيا اين روزها ايرانى ها از اصالت افتاده اند؟
يا دزدان اصلا ايرانى نيستند...


@adabiyat_va
     _داستان_معنوی

روایت هست که سگی راهش را در قصری گم کرده بود.دیوارها و سقف این قصر از آینه‌های متعدد ساخته شده بود .بنابراین مشکل سگ بسیار حاد به نظر می‌رسید .او هر جا که نگاه می‌کرد سگ‌ها را می‌دید تنها سگ‌ها و سگ‌ها....گیج و منگ شده بود! این همه سگ در دور واطراف او!؟ در حالی که او تنها سگ قصر بود، اکنون سگ‌های زیادی احاطه‌اش کرده بودند راهی برای خروج نمی‌یافت.

چون درها نیز از آینه ساخته شده بود و او سگ‌ها را در آنجا هم مشاهده می‌کرد .آنوقت شروع به پارس کرد و تمام سگ‌های آیینه نیز چنین کردند و زمانی که صدای پارس او تمام قصر را پر کرد، مطمئن شد که ترسش بیجا نبوده و زندگی‌اش در خطر است...!

تمام مدت شب را با پارس کردن و جنگیدن با سگ‌های درون آیینه‌ها سپری کرد و از تاب و توان افتاد. در حالی که او تنهای تنها بود.سگ در اثر دویدن‌ها و جدال با تصاویرش و پارس کردن‌ها مرده بود و زمانی که مرد تمام صداها خاموش شد و آیینه‌ها در سکوت فرو رفتند

آیینه‌ها متعددند وقتی که شخصی را در آنها مشاهده می‌کنیم واکنش خود ما در آیینه است.در آیینه‌های گوناگون بنابراین دیگری تصوری باطل و عبث است و تصور اینکه ما به دیگران کمک می‌کنیم و یا از دیگران کمک می‌گیریم نیز توهمی بیش نیست در واقع وجود دیگری یک توهم است.


@adabiyat_va
آیا میدانستید در دنیا رنگی به نام "شیراز" وجود دارد؟

در دنیا شیراز را با حافظ، سعدی، تخت جمشید و مسجد نصیر الملک و شراب میشناسند که از این بین رنگ شرابی را رنگ شیراز نامیده اند و شرکت خودرو سازی آئودی آلمان امکان انتخاب رنگ شیراز را برای آخرین مدلهای خود به مشتریان می دهد!

فقط کافیه توی گوگل بنویسید shiraz color یا Audi Shiraz Color تا خودتون متوجه بشید !
2024/06/10 22:08:52
Back to Top
HTML Embed Code: