Forwarded from ادبیات و...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
"پسرک پرسید:
شجاعانهترین حرفی که تا حالا زدهای چی بوده؟
اسب گفت: کمک.
درخواست کمک بهمعنی تسلیمشدن نیست؛ بلکه به این معنیه که حاضر نیستی تسلیم بشی.»
📚پسرک، موش کور، روباه و اسب
👤چارلی مَکسی
#مجتبی_شکوری
@adabiyat_va
شجاعانهترین حرفی که تا حالا زدهای چی بوده؟
اسب گفت: کمک.
درخواست کمک بهمعنی تسلیمشدن نیست؛ بلکه به این معنیه که حاضر نیستی تسلیم بشی.»
📚پسرک، موش کور، روباه و اسب
👤چارلی مَکسی
#مجتبی_شکوری
@adabiyat_va
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روزی که به مردی برخوردی
که یاختههای تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند - مثل من -
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی... و
موهایت را شانه کنی
آن روز میگویم: تردید نکن با او برو...
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است مال شعر باشی
✍️ #نزار_قبانی
که یاختههای تنت را به شعر بدل کند
و با پیچش موهایت شعر بسازد
روزی که به مردی برخوردی
که قادرت کند - مثل من -
با شعر حمام کنی
سرمه بکشی... و
موهایت را شانه کنی
آن روز میگویم: تردید نکن با او برو...
مهم نیست مال من باشی یا او
مهم این است مال شعر باشی
✍️ #نزار_قبانی
دراوج یقین اگرچه
تردیدی هست
درهرقفسی کلید
امیدی هست
چشمک زدن ستاره در
شب یعنی
توی چمدان ماه،خورشیدی هست
شبتون آرام☘
@adabiyat_va
تردیدی هست
درهرقفسی کلید
امیدی هست
چشمک زدن ستاره در
شب یعنی
توی چمدان ماه،خورشیدی هست
شبتون آرام☘
@adabiyat_va
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۱۹۰ ]
ستایش و بندگی پروردگار
🥀سرِ نامه کرد از جَهاندار یاد
🥀خداوندِ پیروزی و فرّ و داد!
🥀خداوندِ ماه و خداوندِ هور!
🥀خداوندِ فرّ و خداوندِ زور!
🥀بزرگی و نیکاختری زو شِناس!
🥀وُ زو دار تا زِندَه باشی سِپاس!
🥀بیامد بَه پیشِ خداوندِ دَد
🥀خداوندِ هر دانش و نیک و بَد
🥀هَمی آفرین خواند بر کَردَگار
🥀که اَی آفرینندَهی روزگار،
❤️توْی راه گم کَردَه را رهنمای!
🥀توْی برتر از دادگریَکخدای!
🥀هَمَه کام و پیروزی از کامِ تُست!
🥀هَمَه فرّ و دانایی از نامِ تُست!
🥀چُنین گفت کاَی روشنِ کَردَگار
🥀جَهاندار و پیروز و پروردگار،
🥀توْی آفرینندَهی هور و ماه
🥀گشایندَه و هم نُمایندَه راه،
🥀جَهان آفریدی بَدین خرّمی
🥀که از آسمان نیست پَیدا زَمی!
🥀کَسی کو جُزاز تو پَرَستَدهَمی
🥀رُوان را بَه دوزخ فِرِستدهَمی!
🥀ازیرا فِرِیدونِ یزدانپَرَست
🥀بَدین بیشَه بَر ساخت جایِ نشَست
🥀که دارندَه و بَر سرآرندَه اوست
🥀زمان و زمین را نِگارندَه اوست
🥀هَمو آفرینندَهی هور و پیل
🥀ز خاشاک تا پیشِ دریایِ نیل،
🥀هَمَه با تُواناییِ او یَکیست
🥀خداوندِ هست و خداوندِ نیست
🥀کَسی را که او پَروَرانَد بَه مِهر
🥀بَروبَر نگردد بَه تُندی سِپِهر
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
بخشِ [ ۱۹۰ ]
ستایش و بندگی پروردگار
🥀سرِ نامه کرد از جَهاندار یاد
🥀خداوندِ پیروزی و فرّ و داد!
🥀خداوندِ ماه و خداوندِ هور!
🥀خداوندِ فرّ و خداوندِ زور!
🥀بزرگی و نیکاختری زو شِناس!
🥀وُ زو دار تا زِندَه باشی سِپاس!
🥀بیامد بَه پیشِ خداوندِ دَد
🥀خداوندِ هر دانش و نیک و بَد
🥀هَمی آفرین خواند بر کَردَگار
🥀که اَی آفرینندَهی روزگار،
❤️توْی راه گم کَردَه را رهنمای!
🥀توْی برتر از دادگریَکخدای!
🥀هَمَه کام و پیروزی از کامِ تُست!
🥀هَمَه فرّ و دانایی از نامِ تُست!
🥀چُنین گفت کاَی روشنِ کَردَگار
🥀جَهاندار و پیروز و پروردگار،
🥀توْی آفرینندَهی هور و ماه
🥀گشایندَه و هم نُمایندَه راه،
🥀جَهان آفریدی بَدین خرّمی
🥀که از آسمان نیست پَیدا زَمی!
🥀کَسی کو جُزاز تو پَرَستَدهَمی
🥀رُوان را بَه دوزخ فِرِستدهَمی!
🥀ازیرا فِرِیدونِ یزدانپَرَست
🥀بَدین بیشَه بَر ساخت جایِ نشَست
🥀که دارندَه و بَر سرآرندَه اوست
🥀زمان و زمین را نِگارندَه اوست
🥀هَمو آفرینندَهی هور و پیل
🥀ز خاشاک تا پیشِ دریایِ نیل،
🥀هَمَه با تُواناییِ او یَکیست
🥀خداوندِ هست و خداوندِ نیست
🥀کَسی را که او پَروَرانَد بَه مِهر
🥀بَروبَر نگردد بَه تُندی سِپِهر
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
چرا کتابخوانها جذابتریناند؟
✔️ کتابخوانها بسیار از سنشان عاقلترند.
تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چهقدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آنها قویتر میشود و در نهایت باعث میشود این بچهها واقعا عاقلتر شوند، با محیطشان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درکشان بالاتر برود.
تجربههای قهرمانهای داستانها تبدیل به تجربههای خود خوانندهها میشود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان میکشد، تبدیل به باری میشود که خواننده باید تحمل کند. خوانندههای کتابها هزاران بار زندگی میکنند و از هر کدام از این تجربهها چیزی یاد میگیرند.
اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلبتان را پر کند، میتوانید این کتابخوانها را در کافیشاپها، پارکها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آنها را به جا خواهید آورد.
👈کتابخوانها با شما حرف نمیزنند، با شما رابطه برقرار میکنند.
آنها در نامهها یا مسجهایشان انگار برایتان شعر مینویسند. صرفا به سوالاتتان جواب نمیدهند یا بیانیه صادر نمیکنند، بلکه با عمیقترین فکرها و تئوریها پاسخ شما را میدهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایدههایشان مسحور خواهند کرد.
تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث میشود آنها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آنها یاد نمیدهند.
به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که میداند چهطور از زباناش استفاده کند.
@adabiyat_va
✔️ کتابخوانها بسیار از سنشان عاقلترند.
تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چهقدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آنها قویتر میشود و در نهایت باعث میشود این بچهها واقعا عاقلتر شوند، با محیطشان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درکشان بالاتر برود.
تجربههای قهرمانهای داستانها تبدیل به تجربههای خود خوانندهها میشود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان میکشد، تبدیل به باری میشود که خواننده باید تحمل کند. خوانندههای کتابها هزاران بار زندگی میکنند و از هر کدام از این تجربهها چیزی یاد میگیرند.
اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلبتان را پر کند، میتوانید این کتابخوانها را در کافیشاپها، پارکها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آنها را به جا خواهید آورد.
👈کتابخوانها با شما حرف نمیزنند، با شما رابطه برقرار میکنند.
آنها در نامهها یا مسجهایشان انگار برایتان شعر مینویسند. صرفا به سوالاتتان جواب نمیدهند یا بیانیه صادر نمیکنند، بلکه با عمیقترین فکرها و تئوریها پاسخ شما را میدهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایدههایشان مسحور خواهند کرد.
تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث میشود آنها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آنها یاد نمیدهند.
به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که میداند چهطور از زباناش استفاده کند.
@adabiyat_va
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انیمیشن "ورود به بهشت"
...سرانجام به ادبیات روی آوردم
که پیوسته پناه کسانی ست که نمی دانند سر پر شور خود را کجا زمین بگذارند
رومن گاری
شبتون آرام☘
@adabiyat_va
که پیوسته پناه کسانی ست که نمی دانند سر پر شور خود را کجا زمین بگذارند
رومن گاری
شبتون آرام☘
@adabiyat_va
«جحی» در کودکی، چند روز مزدور خیاط بود. روزی استادش، کاسه عسل به دکان برده، خواست که به کاری رود، جحی را گفت: در این کاسه، زهر است، زنهار تا مخوری که هلاک شوی.
گفت: مرا با آن چه کار است. چون استاد برفت، جحی وصلهی جامه به صراف داد و پارهی نان ستد و با آن عسل، تمام بخورد. استاد باز آمد و وصله طلبید.
جحی گفت: مرا مزن، تا راست بگویم. حال که من غافل شدم، طرار، وصله بربود، من ترسیدم که تو بیایی و مرا بزنی، گفتم زهر بخورم و هنوز زندهام، باقی تو دانی.
عبید زاکانی
گفت: مرا با آن چه کار است. چون استاد برفت، جحی وصلهی جامه به صراف داد و پارهی نان ستد و با آن عسل، تمام بخورد. استاد باز آمد و وصله طلبید.
جحی گفت: مرا مزن، تا راست بگویم. حال که من غافل شدم، طرار، وصله بربود، من ترسیدم که تو بیایی و مرا بزنی، گفتم زهر بخورم و هنوز زندهام، باقی تو دانی.
عبید زاکانی
☑️ ایمان، طلب واقعیت بیقرار است.
☑️تفاوت ایمان و اعتقاد از دیدگاه آلن واتس
✍مصطفی ملکیان
🔹آلن واتس، دینشناس و الهیدان بزرگ روزگار ما، کتابی دارد با عنوان حکمت بیقراری. وی در این کتاب «اعتقاد» و «ایمان» را از یکدیگر تفکیک میکند و میگوید، در غالب موارد، اعتقاد و ایمان با هم خلط میشوند، در حالی که این دو واقعیت کاملاً خلاف یکدیگرند و ویژگیهایی دارند که ساخت آنها را از یکدیگر جدا میکند. اما چه تفاوتی میان اعتقاد و ایمان وجود دارد؟ بر اساس تعریف ایشان، صاحب اعتقاد کسی است که میگوید جهان همانگونه است که من باور دارم، اما صاحب ایمان کسی است که میگوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم و از آنجا که هیچوقت خود را در مقصد احساس نمیکنم، همیشه حاضرم به سوی آن حرکت کنم و این یعنی آمادگی برای تغییر عقیده.
🔹ایشان تعبیر جالبی دارد و میگوید:
“belief clings, but faith lets go”
یعنی اعتقاد، سخت میچسبد، درحالی که ایمان رها میکند و میگذارد امور سیر خود را داشته باشند. شخص صاحب ایمان به تبع امورِ دایماً متبدل و متحول، خویش را دائماً سیلان میدهد. واتس در این زمینه مثالهای جالبی میزند. او میگوید، شما نمیتوانید یک سطل آب روان از رودخانه بردارید، زیرا به محض اینکه آب رودخانه را درون سطل بریزید، روانی را از آن گرفتهاید. اگر میخواهید آب روان داشته باشید، باید بگذارید آب سیلان داشته باشد. به همین ترتیب، اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأیاش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیرکند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان میگوید ایمان، طلب واقعیت بیقرار است. درحالی که اعتقاد میخواهد واقعیت بیقرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بیقرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست میرود و مثله میشود. واقعیت، یک امر متبدل و متحول است و ما نمیتوانیم به یک عقیده ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحول در عقایدمان را داشته باشیم.
مصطفی ملکیان
@adabiyat_va
☑️تفاوت ایمان و اعتقاد از دیدگاه آلن واتس
✍مصطفی ملکیان
🔹آلن واتس، دینشناس و الهیدان بزرگ روزگار ما، کتابی دارد با عنوان حکمت بیقراری. وی در این کتاب «اعتقاد» و «ایمان» را از یکدیگر تفکیک میکند و میگوید، در غالب موارد، اعتقاد و ایمان با هم خلط میشوند، در حالی که این دو واقعیت کاملاً خلاف یکدیگرند و ویژگیهایی دارند که ساخت آنها را از یکدیگر جدا میکند. اما چه تفاوتی میان اعتقاد و ایمان وجود دارد؟ بر اساس تعریف ایشان، صاحب اعتقاد کسی است که میگوید جهان همانگونه است که من باور دارم، اما صاحب ایمان کسی است که میگوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم و از آنجا که هیچوقت خود را در مقصد احساس نمیکنم، همیشه حاضرم به سوی آن حرکت کنم و این یعنی آمادگی برای تغییر عقیده.
🔹ایشان تعبیر جالبی دارد و میگوید:
“belief clings, but faith lets go”
یعنی اعتقاد، سخت میچسبد، درحالی که ایمان رها میکند و میگذارد امور سیر خود را داشته باشند. شخص صاحب ایمان به تبع امورِ دایماً متبدل و متحول، خویش را دائماً سیلان میدهد. واتس در این زمینه مثالهای جالبی میزند. او میگوید، شما نمیتوانید یک سطل آب روان از رودخانه بردارید، زیرا به محض اینکه آب رودخانه را درون سطل بریزید، روانی را از آن گرفتهاید. اگر میخواهید آب روان داشته باشید، باید بگذارید آب سیلان داشته باشد. به همین ترتیب، اگر کسی بخواهد حقیقت را در اختیار داشته باشد، یعنی اگر بخواهد رأیاش مطابق با واقع باشد، باید سایه به سایه واقعیت متبدل و متحول سیرکند؛ باید حاضر باشد عقاید خود را با سیلان واقعیت، سیلان دهد. لذا ایشان میگوید ایمان، طلب واقعیت بیقرار است. درحالی که اعتقاد میخواهد واقعیت بیقرار را صاحب قرار کند. اما به محض آنکه بخواهیم واقعیت بیقرار را مستقر کنیم، آن واقعیت از دست میرود و مثله میشود. واقعیت، یک امر متبدل و متحول است و ما نمیتوانیم به یک عقیده ناظر به واقع بچسبیم و بگوییم واقعیت همین است. لذا باید همیشه آمادگی تغییر و تحول در عقایدمان را داشته باشیم.
مصطفی ملکیان
@adabiyat_va
✏📙🌹🌹🌹
*در ایل ما گوسفندان را داغی روی* *صورت یا گوش شان می* *گذاشتند تا اگر گم شدند یا دزدیده شدند*
*بتوان ردی از آنها گرفت*
*نشانی از آهن داغ که پشم و* *پوست و گوشت را می سوزاند*
*و ضجه گوسفند بیچاره را به فلک می رساند*
*و آن نشان تا همیشه خدا پیدا بود*
*کاش همین داغ را روی دزدها*واختلاس گران کشور
*می گذاشتندتا میان آدمها*
*گم نمی شدند .*
*وگرنه گوسفند بیچاره هیچ گناهی نداشت ..*
*ما از ترس آدمها*
*گوسفندان را داغ می کردیم ..*
*✍🏻#محمد بهمن بیگی
@adabiyat_va
*در ایل ما گوسفندان را داغی روی* *صورت یا گوش شان می* *گذاشتند تا اگر گم شدند یا دزدیده شدند*
*بتوان ردی از آنها گرفت*
*نشانی از آهن داغ که پشم و* *پوست و گوشت را می سوزاند*
*و ضجه گوسفند بیچاره را به فلک می رساند*
*و آن نشان تا همیشه خدا پیدا بود*
*کاش همین داغ را روی دزدها*واختلاس گران کشور
*می گذاشتندتا میان آدمها*
*گم نمی شدند .*
*وگرنه گوسفند بیچاره هیچ گناهی نداشت ..*
*ما از ترس آدمها*
*گوسفندان را داغ می کردیم ..*
*✍🏻#محمد بهمن بیگی
@adabiyat_va
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بیقرار منست
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز
ولیک درخور امکان و اقتدار منست
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست
درون خلوت ما غیر در نمیگنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست
به لاله زار و گلستان نمیرود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست
ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست
و گر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
حضرت سعدی🍃
@adabiyat_va
که راحت دل رنجور بیقرار منست
به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر
گرش به خواب ببینم که در کنار منست
اگر معاینه بینم که قصد جان دارد
به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز
ولیک درخور امکان و اقتدار منست
نه اختیار منست این معاملت لیکن
رضای دوست مقدم بر اختیار منست
اگر هزار غمست از جفای او بر دل
هنوز بنده اویم که غمگسار منست
درون خلوت ما غیر در نمیگنجد
برو که هر که نه یار منست بار منست
به لاله زار و گلستان نمیرود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست
ستمگرا دل سعدی بسوخت در طلبت
دلت نسوخت که مسکین امیدوار منست
و گر مراد تو اینست بی مرادی من
تفاوتی نکند چون مراد یار منست
حضرت سعدی🍃
@adabiyat_va
✏📙🌹🌹🌹
*در ایل ما گوسفندان را داغی روی* *صورت یا گوش شان می* *گذاشتند تا اگر گم شدند یا دزدیده شدند*
*بتوان ردی از آنها گرفت*
*نشانی از آهن داغ که پشم و* *پوست و گوشت را می سوزاند*
*و ضجه گوسفند بیچاره را به فلک می رساند*
*و آن نشان تا همیشه خدا پیدا بود*
*کاش همین داغ را روی دزدها*واختلاس گران کشور
*می گذاشتندتا میان آدمها*
*گم نمی شدند .*
*وگرنه گوسفند بیچاره هیچ گناهی نداشت ..*
*ما از ترس آدمها*
*گوسفندان را داغ می کردیم ..*
*✍🏻#محمد بهمن بیگی
@adabiyat_va
*در ایل ما گوسفندان را داغی روی* *صورت یا گوش شان می* *گذاشتند تا اگر گم شدند یا دزدیده شدند*
*بتوان ردی از آنها گرفت*
*نشانی از آهن داغ که پشم و* *پوست و گوشت را می سوزاند*
*و ضجه گوسفند بیچاره را به فلک می رساند*
*و آن نشان تا همیشه خدا پیدا بود*
*کاش همین داغ را روی دزدها*واختلاس گران کشور
*می گذاشتندتا میان آدمها*
*گم نمی شدند .*
*وگرنه گوسفند بیچاره هیچ گناهی نداشت ..*
*ما از ترس آدمها*
*گوسفندان را داغ می کردیم ..*
*✍🏻#محمد بهمن بیگی
@adabiyat_va
"دو خط کتاب امروز"
📘 : یاد او
✍️ : کالین هوور
© : آهین
:گزیده کتاب
داستانی عاشقانه، دلخراش و در عین حال امیدوارکننده.
زندگی یک مادر جوان آشفته و مشتاق را روایت میکند.
زنی به نام کِنا روآن است، که پنج سال از عمر عزیز خود را به سبب ارتکاب جرمی نه چندان کوچک، در زندان ایالتی سپری کرده است.
او که مادری جوان است، حال، پس از گذران دوران محکومیت خویش، با این آرزو که زندگی تازهای را برای خود آغاز کند، به شهر زادگاهش بازگشته.
غافل از آنکه آغاز زندگیای تازه، چندان که او میپندارد ساده نیست.
چرا که آدمیان دیر فراموش میکنند و دشوار میبخشند.
۰ کنا زمانی متوجه این واقعیت میشود که در کمال ناامیدی، درمییابد که دیگران نهایت سعی خود را به کار میبندند تا دختر چهارسالهاش را از او دور نگه دارند.
البته کنا شکایتی ندارد.
او خود بهتر از همه میداند که مادر خوبی نبوده، و آنچه اکنون در حقش روا داشته میشود، کمابیش منصفانه است.
با این همه، نمیتواند سرخوردگی خود را از دیگران پنهان کند؛ و همچنین، غم و اندوه فراوانش را.
در گیرودار درگیری با این عواطف است که به لِجِر وارد پناه میبرد؛ مردِ نیکسرشتی که میتواند پیوندی میان کنا و دخترش برقرار کند.
رابطهی کنا و لجر، اگرچه در ابتدا تنها به واسطهی دختر کنا آغاز گشته، به مرور زمان شکلی عمیق و عمیقتر به خود میگیرد. تا جایی که به پیوندی عاشقانه بدل میشود.
اما حفظ این پیوند عاشقانه، با شرایط دشواری که کنا دارد، ابداً آسان نیست.
آیا او ناچار خواهد شد که میان دخترش و لجر، یکی را برگزیند؟...
اگر بتوان فقط و فقط یک حُکم را با قطعیت در باب سرشت زندگی ادا کرد، آن حکم از این قرار است:
زندگی عرصهی آزمون و خطاست.
به راستی که هر انسانی صحت این حکم را با پوست و گوشت و استخوان خویش احساس نموده است.
کدام فردی را میتوان یافت که هرگز پایش نلغزیده باشد؟
کدام بنی بشری هیچگاه اسیرِ دست وسوسهها نگشته است؟
کدام انسانی راه خطا نپیموده است؟
پیداست که همهی ابنای بشر خطاکارند.
اصلاً آدمی در اغلب داستانهای اساطیری، از جمله در اسطورهی آفرینش ادیان ابراهیمی، زادهی گناه و خطاست.
آنچه در سنجش میزان انسانیتِ فرد مهم است، نه ارتکاب یا عدم ارتکاب گناه، بلکه باقی ماندن یا نماندن بر سر گناه است.
آنچه که امکان رستگاری را پیش پای ما مینهد، این است که از گناهان خود درس بگیریم و درصدد جبرانشان برآییم.
انسانی که چنین میکند، به راستی سزاوار بخشش، و بالاتر از آن، سزاوار ستایش است.
📘 : یاد او
✍️ : کالین هوور
© : آهین
:گزیده کتاب
داستانی عاشقانه، دلخراش و در عین حال امیدوارکننده.
زندگی یک مادر جوان آشفته و مشتاق را روایت میکند.
زنی به نام کِنا روآن است، که پنج سال از عمر عزیز خود را به سبب ارتکاب جرمی نه چندان کوچک، در زندان ایالتی سپری کرده است.
او که مادری جوان است، حال، پس از گذران دوران محکومیت خویش، با این آرزو که زندگی تازهای را برای خود آغاز کند، به شهر زادگاهش بازگشته.
غافل از آنکه آغاز زندگیای تازه، چندان که او میپندارد ساده نیست.
چرا که آدمیان دیر فراموش میکنند و دشوار میبخشند.
۰ کنا زمانی متوجه این واقعیت میشود که در کمال ناامیدی، درمییابد که دیگران نهایت سعی خود را به کار میبندند تا دختر چهارسالهاش را از او دور نگه دارند.
البته کنا شکایتی ندارد.
او خود بهتر از همه میداند که مادر خوبی نبوده، و آنچه اکنون در حقش روا داشته میشود، کمابیش منصفانه است.
با این همه، نمیتواند سرخوردگی خود را از دیگران پنهان کند؛ و همچنین، غم و اندوه فراوانش را.
در گیرودار درگیری با این عواطف است که به لِجِر وارد پناه میبرد؛ مردِ نیکسرشتی که میتواند پیوندی میان کنا و دخترش برقرار کند.
رابطهی کنا و لجر، اگرچه در ابتدا تنها به واسطهی دختر کنا آغاز گشته، به مرور زمان شکلی عمیق و عمیقتر به خود میگیرد. تا جایی که به پیوندی عاشقانه بدل میشود.
اما حفظ این پیوند عاشقانه، با شرایط دشواری که کنا دارد، ابداً آسان نیست.
آیا او ناچار خواهد شد که میان دخترش و لجر، یکی را برگزیند؟...
اگر بتوان فقط و فقط یک حُکم را با قطعیت در باب سرشت زندگی ادا کرد، آن حکم از این قرار است:
زندگی عرصهی آزمون و خطاست.
به راستی که هر انسانی صحت این حکم را با پوست و گوشت و استخوان خویش احساس نموده است.
کدام فردی را میتوان یافت که هرگز پایش نلغزیده باشد؟
کدام بنی بشری هیچگاه اسیرِ دست وسوسهها نگشته است؟
کدام انسانی راه خطا نپیموده است؟
پیداست که همهی ابنای بشر خطاکارند.
اصلاً آدمی در اغلب داستانهای اساطیری، از جمله در اسطورهی آفرینش ادیان ابراهیمی، زادهی گناه و خطاست.
آنچه در سنجش میزان انسانیتِ فرد مهم است، نه ارتکاب یا عدم ارتکاب گناه، بلکه باقی ماندن یا نماندن بر سر گناه است.
آنچه که امکان رستگاری را پیش پای ما مینهد، این است که از گناهان خود درس بگیریم و درصدد جبرانشان برآییم.
انسانی که چنین میکند، به راستی سزاوار بخشش، و بالاتر از آن، سزاوار ستایش است.
سکوت همیشه به معنای رضایت نیست...
گاهی یعنی خسته ام از اینکه مدام به کسانی که
هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمیدهند توضیح دهم !
سیمین دانشور
شبتون آرام☘
گاهی یعنی خسته ام از اینکه مدام به کسانی که
هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمیدهند توضیح دهم !
سیمین دانشور
شبتون آرام☘
َ
با خبر باش،
پس از ظلمت این چند صباح
صبح دولت بِدَمَد
شادیِ ما پشت دَر است . . .
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات،
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنیم از آغاز
باز كن پنجره را !
صبح دمید!
_حميد_مصدق
درود برشما روزتون بخیر ☘🙏
با خبر باش،
پس از ظلمت این چند صباح
صبح دولت بِدَمَد
شادیِ ما پشت دَر است . . .
باز كن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات،
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز؛
بهتر آنست كه غفلت نكنیم از آغاز
باز كن پنجره را !
صبح دمید!
_حميد_مصدق
درود برشما روزتون بخیر ☘🙏
۹ اردیبهشت سالروز درگذشت عطااله خرم
(زاده ۱۲ فروردین ۱۳۰۵ تبریز -- درگذشته ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳ آمریکا) آهنگساز و نوازنده ویلون
او از جوانی به راهنمایی داییاش با موسیقی آشنایی یافت و مدتی با روبیک گریگوریان و ابوالحسن صبا کار کرد. وی یکی از برجستهترین آهنگسازان پیشتاز در زمینه موسیقی مدرن بود و ترانههای بسیاری برای دلکش، ویگن، ایرج، رامش، عارف، گوگوش، حمیرا، افشین، منوچهر، راشین و شجریان ساخت که در زمان خود بسیار مورد استقبال قرار گرفت و از میان آنها چندین ترانه جاودانه شدند و بهیادگار ماندند. در زمره صدها اثر او، بارون بارونه، لاله و گل، مهتاب، دو کبوتر، کجاوه و نیز ترانه پرستو است. وی که مدتها رهبر ارکستر جاز رادیو ایران بود، در سالهای پایان عمر، در لسآنجلس زندگی میکرد و نیز چند جلد کتاب "گلستان موسیقی و همچنین ردیفهای موسیقی ایرانی" در مورد تاریخ موسیقی ایران انتشار داد.
از وی نزدیک به ۴۰۰ آهنگ به یادگار مانده که گاهی از رادیوتلویزیون پخش میشوند. او گذشته از آهنگهای بیشماری که ساخت، در کار سینما و ساختن آگهی بازرگانی بسیار پرکار بود که از جمله آگهی تلویزیون فیلیپس، پرده کرکره «سایه روشن»، روغن نباتی قو، روغن کرمانشاهی و... و همچنین آهنگهای فیلم «بی ستارهها» بود که خود او و ویگن هم در بخش کوچکی از آن فیلم بهنواختن ویلون و آواز پرداختند. بیشتر کارهای او با ویگن اجرا شد و دوستی استوار و ریشه داری در بین آن دو بود که تا پایان زندگی ادامه یافت. آهنگ «شادوماد» از آهنگهای بهیادماندنی ویگن و تنظیم عطااله خرم است که بر روی ملودی فلکوریک محلی با واژگانی از سیروس آرینپور همراه شد و تا امروز بر سر زبانهاست.
وی همچنین چندین آهنگ برای ایرج خواننده نامدار ساخت و آهنگ «لاله و گل» با سروده بهادر یگانه از کارهای زیبا و به یادماندنی از این سه هنرمند است.
#عطا_اله_خرم،
۹ اردیبهشت سالروز درگذشت عطااله خرم
(زاده ۱۲ فروردین ۱۳۰۵ تبریز -- درگذشته ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳ آمریکا) آهنگساز و نوازنده ویلون
او از جوانی به راهنمایی داییاش با موسیقی آشنایی یافت و مدتی با روبیک گریگوریان و ابوالحسن صبا کار کرد. وی یکی از برجستهترین آهنگسازان پیشتاز در زمینه موسیقی مدرن بود و ترانههای بسیاری برای دلکش، ویگن، ایرج، رامش، عارف، گوگوش، حمیرا، افشین، منوچهر، راشین و شجریان ساخت که در زمان خود بسیار مورد استقبال قرار گرفت و از میان آنها چندین ترانه جاودانه شدند و بهیادگار ماندند. در زمره صدها اثر او، بارون بارونه، لاله و گل، مهتاب، دو کبوتر، کجاوه و نیز ترانه پرستو است. وی که مدتها رهبر ارکستر جاز رادیو ایران بود، در سالهای پایان عمر، در لسآنجلس زندگی میکرد و نیز چند جلد کتاب "گلستان موسیقی و همچنین ردیفهای موسیقی ایرانی" در مورد تاریخ موسیقی ایران انتشار داد.
از وی نزدیک به ۴۰۰ آهنگ به یادگار مانده که گاهی از رادیوتلویزیون پخش میشوند. او گذشته از آهنگهای بیشماری که ساخت، در کار سینما و ساختن آگهی بازرگانی بسیار پرکار بود که از جمله آگهی تلویزیون فیلیپس، پرده کرکره «سایه روشن»، روغن نباتی قو، روغن کرمانشاهی و... و همچنین آهنگهای فیلم «بی ستارهها» بود که خود او و ویگن هم در بخش کوچکی از آن فیلم بهنواختن ویلون و آواز پرداختند. بیشتر کارهای او با ویگن اجرا شد و دوستی استوار و ریشه داری در بین آن دو بود که تا پایان زندگی ادامه یافت. آهنگ «شادوماد» از آهنگهای بهیادماندنی ویگن و تنظیم عطااله خرم است که بر روی ملودی فلکوریک محلی با واژگانی از سیروس آرینپور همراه شد و تا امروز بر سر زبانهاست.
وی همچنین چندین آهنگ برای ایرج خواننده نامدار ساخت و آهنگ «لاله و گل» با سروده بهادر یگانه از کارهای زیبا و به یادماندنی از این سه هنرمند است.
#عطا_اله_خرم،
Telegram
attach 📎
سال ۱۳۴۱ آلاحمد در سفر به هلند با زنی فرنگی آشنا میشود. این آشنایی به آنجا میانجامد که آلاحمد برای خانم در یک هتل اتاقی کرایه میکند. اتاقی مشترک. خبر به گوش دانشور میرسد. نامهای به جلال مینویسد پر از ناز و نیاز و خشم و عتاب و رنجش. نامهای خواندنی و مفصل است (نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد، به کوشش مسعود جعفری، کتاب سوم، صص۳۴۴- ۳۵۱).
دانشور نوشته که ماجرا را اول به خلیل ملکی و همسرش که از دوستان نزدیک او و جلال بودند، اطلاع داده. خانم ملکی با جیغ و گریه گفته: تو که حق طلاق داری برو طلاقت را بگیر. خلیل ملکی هم «تبسمی کرد و گفت پس جلال از شما هم انشعاب کرد. بعد گفت جلال غربزدگی نوشته، اما در غرب به یک زن غربی پناه برده. آقای ملکی هم زد به گریه». سخن ملکی مهم است.
خانم دانشور در پایان نوشته: «من از تو جدا میشوم. من ممکن است آدم کوچکی باشم، اما آنقدر حقیر نیستم که به حقارت تن بدهم. چقدر روی من سرمایهگذاری شده تا به این مرحله رسیدهام؟ چندهزار صفحه کتاب خواندهام؟ چند هزار ورق یادداشت برداشتهام؟ چند صد ساعت کلاس را تحمل کردهام؟ و ادعاها و غرورم هم يقينا از تو کمتر نیست. من ادعا می کنم که طرفدار اعتلای زن ایرانی و احقاق حقوق او هستم. هر کس هر حرفی میزند اول خودش باید عمل بکند. من میتوانم و باید الگوی زن ایرانی باشم و اگر الگو هم نباشم، این الگو را در برابر چشمان زن ایرانی قرار میدهم. نشانشان میدهم که آن زندگی که به شما تحمیل شده غلط است. این تن دادنها به ستم، این زجرها که شما میکشید، این وابستگیها همهاش غلطاندرغلط است. شاید سیلی از سر من گذشته باشد. از این سیل شستهورفته بیرون میآیم و در این مرز تازه آدم نوی، زن نوی میشوم و به زن ایرانی هم تفهیم خواهم کرد که بایستی زن نوی بشود».
اما سیمین دانشور با همۀ رنجیدگی و خشم و خروش از همسرش جدا نشد. راه توجیه و اعتذار و بازگشت را برایش باز گذاشت. درنهایت هم او را بخشید.با طلاق نگرفتن آنچه را که در این نامه موجب اعتلای زن ایرانی و احقاق حقوق زنان نامیده بود، البته محقق نکرد. شاید سخن ملکی را پذیرفت که:«حالا موقع دادن شعار زنان پیشرو نیست».
دانشور به خانم ملکی گفته بود:« درست است که من هر آن میتوانم طلاق بگیرم، اما غلبه عقل بر عشق زمان میخواهد. بایستی با دقت و بررسی همه جانبه فصل آخر این کتاب را بنویسم».
اگر مبنا نوشتهها و گفتههای سیمین دانشور باشد او تا آخر عاشق آلاحمد ماند.
✍️میلاد عظیمی
امروز زادروز سیمین دانشور است
دانشور نوشته که ماجرا را اول به خلیل ملکی و همسرش که از دوستان نزدیک او و جلال بودند، اطلاع داده. خانم ملکی با جیغ و گریه گفته: تو که حق طلاق داری برو طلاقت را بگیر. خلیل ملکی هم «تبسمی کرد و گفت پس جلال از شما هم انشعاب کرد. بعد گفت جلال غربزدگی نوشته، اما در غرب به یک زن غربی پناه برده. آقای ملکی هم زد به گریه». سخن ملکی مهم است.
خانم دانشور در پایان نوشته: «من از تو جدا میشوم. من ممکن است آدم کوچکی باشم، اما آنقدر حقیر نیستم که به حقارت تن بدهم. چقدر روی من سرمایهگذاری شده تا به این مرحله رسیدهام؟ چندهزار صفحه کتاب خواندهام؟ چند هزار ورق یادداشت برداشتهام؟ چند صد ساعت کلاس را تحمل کردهام؟ و ادعاها و غرورم هم يقينا از تو کمتر نیست. من ادعا می کنم که طرفدار اعتلای زن ایرانی و احقاق حقوق او هستم. هر کس هر حرفی میزند اول خودش باید عمل بکند. من میتوانم و باید الگوی زن ایرانی باشم و اگر الگو هم نباشم، این الگو را در برابر چشمان زن ایرانی قرار میدهم. نشانشان میدهم که آن زندگی که به شما تحمیل شده غلط است. این تن دادنها به ستم، این زجرها که شما میکشید، این وابستگیها همهاش غلطاندرغلط است. شاید سیلی از سر من گذشته باشد. از این سیل شستهورفته بیرون میآیم و در این مرز تازه آدم نوی، زن نوی میشوم و به زن ایرانی هم تفهیم خواهم کرد که بایستی زن نوی بشود».
اما سیمین دانشور با همۀ رنجیدگی و خشم و خروش از همسرش جدا نشد. راه توجیه و اعتذار و بازگشت را برایش باز گذاشت. درنهایت هم او را بخشید.با طلاق نگرفتن آنچه را که در این نامه موجب اعتلای زن ایرانی و احقاق حقوق زنان نامیده بود، البته محقق نکرد. شاید سخن ملکی را پذیرفت که:«حالا موقع دادن شعار زنان پیشرو نیست».
دانشور به خانم ملکی گفته بود:« درست است که من هر آن میتوانم طلاق بگیرم، اما غلبه عقل بر عشق زمان میخواهد. بایستی با دقت و بررسی همه جانبه فصل آخر این کتاب را بنویسم».
اگر مبنا نوشتهها و گفتههای سیمین دانشور باشد او تا آخر عاشق آلاحمد ماند.
✍️میلاد عظیمی
امروز زادروز سیمین دانشور است
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدای دکتر محمد معین
خواندن بیتهای آغازین
دفتر دوم مثنوی معنوی
دکتر محمد معین
(۹ اردیبهشت ۱۲۹۷ رشت – ۱۳ تیر ۱۳۵۰ تهران)
از صفحه اینستاگرام مصطفی کاظمی
سهند ایرانمهر
خواندن بیتهای آغازین
دفتر دوم مثنوی معنوی
دکتر محمد معین
(۹ اردیبهشت ۱۲۹۷ رشت – ۱۳ تیر ۱۳۵۰ تهران)
از صفحه اینستاگرام مصطفی کاظمی
سهند ایرانمهر