Telegram Web Link
اغتشاش گر کیست؟

"چنین می نماید که بیشتر اوقات توانگران و صاحبان قدرت سبب آشوب می شوند، چون بیم از دست دادن دارایی در آنان همان شور و هیجانی را بر می انگیزد که تنگدستان مشتاق توانگری دارند. زیرا آدمیان بر آنند که قدرت و ثروت خود را فقط در صورتی حفظ می توانند کرد که هر روز بر آن بیفزایند. از این گذشته توانگران اغتشاش ها را با زور و قدرت بیشتری می توانند به راه اندازند. علاوه بر این رفتار گستاخانه توانگران تهیدستان را بر آن می دارد که به هر وسیله ای در طلب توانگری بکوشند تا بتوانند از توانگران انتقام بگیرند یا ثروت و مناصبی را که توانگران از آن ها سوء استفاده می کنند، خود به چنگ آورند."(ماکیاولی، گفتارها، ترجمه محمدحسن لطفی، ص۵۲)

@alimirmoosavi
قدرت مطلقه و سندرم هوبریس!

فساد از آفات تردید ناپذیر قدرت است و لرد اکتون  در جمله بیاد ماندنیِ «قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق درپی دارد» به خوبی آن را بیان کرده است. حتی اگر بتوان در «پیوند فساد و قدرت» تردید کرد، در این که «قدرت مطلق فساد مطلق می آورد» جای هیچ تردیدی نیست. قدرت مطلقه در صاحب آن نوعی احساس استغناء پدید می آورد که به تعبیر قرآن با طغیان و سرکشی همراه است. اما قدرت تنها فساد نمی آورد، بلکه بسیاری اوقات با نابخردی و حماقت نیز همراه است و با افزایش قدرت برمیزان حماقت افزوده می شود. چه بسیارند سیاستمدارانی که تا پیش از رسیدن به قدرت اهل خرد بوده یا دست کم به این نام شناخته می شده اند، اما پس از دست یابی به آن نابخردانه ترین شیوه را در حکمرانی در پیش گرفته اند.
🔹ترکیب قدرت با فساد و حماقت بسی خطرناک و وحشیانه ترین جنایت ها را در زندگی بشریت رقم زده است، به ویژه اگر به تعبیر مایکل سندل "مخلوطی سمی از تکبر و کینه" در راس قدرت باشد. تاریخ نمونه های فراوان از بدبختی، آوارگی، کشتار و شکنجه و آزار را ثبت کرده است که نتیجه نابخردی در حکمرانی بوده و حاصل پیوند نامبارک قدرت با  فساد و حماقت و به تعبیر سعدی" ماخولیای مهتری" است. اما به راستی این پیوند ریشه در کجا دارد و چرا حاکمان به چنین شیوه ای در حکمرانی روی می آورند؟
🔹برخی کوشیده اند تبیینی روان شناسانه از این پدیده ارائه کنند. یکی از پژوهش گران دانشگاه مک مستر کانادا بر پایه تحقیقی به این نتیجه رسیده که قدرت، کارکرد نورون های آینه ای که پایه فیزیولوژیک احساس همدلی هستند را مختل می کند. با این اختلال فرد حتی به کسانی که در رسیدن به قدرت  وام دار آنان است نیز رحم نمی کند. کلتنر این را «پارادکس قدرت» نامیده و می گوید« رسیدن به قدرت باعث می شود، ظرفیت های ذهنی مانند همدلی که عامل به قدرت رسیدن فرد بوده اند، تضعیف شوند.» جاناتان دیویدسون آن را «سندرم هوبریس» نامیده و نشانه های آن را تحقیر آشکار دیگران، از دست دادن تماس با واقعیت و اقدامات بی پروا دانسته ست. هوبریس در یونانی به معنای «غرور شدید» است و در کنش هوبریک اشکال قدرت لباس غرور و اعتماد به نفس بر تن و به‌وسیله‌ی آن دیگران را تهدید و تحقیر می‌کنند.
🔹از نگاهی دیگر می توان به نقش ساختار مطلقه قدرت در تولید حماقت اشاره کرد. منتسکیو از این دیدگاه استدلال می کرد نظام استبدادی تبذیر کننده و ویران گر است و همچون وحشیان که برای خوردن میوه ها درخت را از ریشه می کنند، استبداد نیز برای حفظ خود همه چیز را نابود می کند. همچنین از تدبیر امور و وسایل و راه های رسیدن به هدف ناتوان است. از این رو دورترین راه ها را برای رسیدن به هدف خود بر می گزیند.‌ بدین سان استبداد در پوشش تامین امنیت، سکوتی مرگبار را بر جامعه حکمفرما و مملکت را در برابر دشمنان تضعیف و زمینه را برای سلطه بیگانگان فراهم می کند.
🔹با این وصف سندروم هوبریس عارضه ایست که هیچ دیکتاتوری از آن  مصون نیست. موثرترین راه برای جلوگیری از آن و قطع پیوند میان قدرت و حماقت، مشروطیت و محدود ساختن آن از راه ساز وکارهای نظارتی و پاسخ گو کردن آن در برابر افکار عمومی است. همچنین یاد آوری لحظات بی قدرتی و یا داشتن کسانی که این دوران را یاد آوری کنند، نیز می تواند موثر باشد. علی (ع) در همین راستا به مالک توصیه می کند همواره قدرت خداوند نسبت به خود را به یاد آورد و متوجه باشد که برای اداره امور مردم قدرت یافته و "هر که به مردم ستم کند، خداوند با او دشمنی ورزد و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد و کیفر او را نزدیک نیارد، که خدا شنوای دعای ستمدیدگان است و در کمین ستمکاران"

‌علی میرموسوی ۱۷ آذر ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
اندر مصایب حاکمیت اقلیت!

سیاست در جامعه های پیشامدرن، امری خصوصی و ملک طلق گروهی اندک قلمداد می شد، از این رو نظام های سیاسی قدیم نیز بیشتر وجه الیگارشیک و اندک سالارانه داشتند. پاتریشا کرون در کتاب ارزشمند خویش با نام «جامعه های ما قبل صنعتی» به تفصیل در این باره سخن گفته است. اما در جهان مدرن سیاست به امری عمومی تبدیل شد که همگان از شایستگی برابر برای دخالت و مشارکت در آن برخوردارند. دموکراسی های مدرن  مولود این برداشت و به تعبیر بیتام بر دو اصل بنیادین برابری سیاسی و نظارت همگانی استوارند.
🔹اما در جهان کنونی کم نیستند رژیم هایی با نام جمهوری و با روکشی تجملی و فریبنده از دموکراسی، که در واقع اندک سالارند و به تعبیر میخلز قانون آهنین الیگارشی برآن ها حکمفرماست. بیتام هشت ویژگی برای این نظام ها بر می شمارد: ۱. مناصب به اشخاص خاص منحصر و محدود می شود۲. تصدی این مناصب بیشتر از راه انتصاب صورت می گیرد ۳. سانسور وجود دارد و رسانه ها به شدت کنترل می شوند ۴. اطلاعات ادارات محرمانه است و در دسترس عموم قرار ندارد ۵. ایجاد تشکل امتیاز است ۶. ارتباط از بالا به پایین است ۷. تغییر قانون اساسی مشروط به تصمیم هسته سخت قدرت و نخبگان است ۸. قضات تابع حکومت اند. 
🔹در رژیم های اندک سالار اقلیت برنده همه چیز را می برد و هنگامی که به قدرت می رسد،  سرود فتح سر می دهد و  همه نهادها را از آن خود می کند. درست بر خلاف نظام های دموکراتیک که در آن ها سازوکارها و نهادهایی طراحی شده تا اکثریت برنده همه چیز را نبرد و در نتیجه اقلیت آسیب نبیند و فرصت این را داشته باشد که به اکثریت تبدیل شود.
🔹این رژیم ها به تعبیر دقیق عجم اوغلو و رابینسون با نهادهای سیاسی بهره کش تلازم دارند. این بهره کشی به نهادهای اقتصادی نیز سرایت می کند و شکل رانتی به خود  می گیرند تا قدرت طبقه حاکم را حفظ کنند و در نتیجه قدرت ثروت می آورد و چرخه رذیلت جایگزین چرخ فضیلت می شود. بر عکس در دموکراسی نهادهای سیاسی فراگیرند و همه گروه ها را در برمی گیرند و در نتیجه نهاد های اقتصادی نیز فراگیر و همگان از فرصت های نسبتا برابر فعالیت در این عرصه برخوردارند. به این ترتیب چرخه فضیلتی با بازخورد مثبت شکل می گیرد که به تقویت و گسترش این نهادها می انجامد.
🔹حاکمیت اقلیت تا زمانی که ایدئولوژی آن از اعتبار و نفوذ برخوردار باشد، چندان در معرض خطر نیست، زیرا ایدئولوژی چنان که مارکس بیان کرده نوعی آگاهی وارونه و کاذب از واقعیت ارائه می کند و چنین می نمایاند که حکومت در پی تامین منافع و خیر عمومی است. ایدئولوژی همچون روپوشی چهره زورگویانه قدرت سیاسی را می پوشاند و اعمال آن را بر جامعه تسهیل می کند. از این بالاتر به گفته آرنت مانند دروغی سازمان یافته حتی صاحبان قدرت را دچار خود فریبی می سازد و به این باور می رساند که تنها به خیر عموم می اندیشند.
🔹مصیبت هنگامی آغاز می شود که سکه ایدئولوژی از اعتباربیفتد و قدرت طلبی، سود جویی و فساد اقلیت حاکم بر ملا شود، زیرا دیگر از اعتماد عمومی خبری نیست و پنهان کاری سودی نمی بخشد. در این هنگام مردم به حاکمان بد گمان می شوند و با سوء ظن به رفتار آنان می نگرند و سیاستمداران فرومایه ای می دانند که به تعبیر شکسپیر «وانمود می کنند می بینند آنچه را نمی بینند.» با سلب اعتماد عمومی، نارضایتی روندی شتابنده می یابد و مخالفت با حکومت مشروعیت ساز می شود. 
🔹خیال خام آن که اقلیت حاکم بپندارد همچون گذشته می تواند با تبلیغات، خبر سازی و قلب واقعیت مردمان را بفریبد. اگر افزون بر این به قدرت سرکوب خویش مغرور شود و به خشونت در برابر مخالفان و معترضان دست یازد، روند زوال خویش را سرعت می بخشد. زیرا به تعبیر زیبای امام حسین(ع) هر آن کو نیکی هایش، بدی باشند، چگونه بدی هایش بدی نباشند. در چنین شرایطی معقول ترین پیشنهاد برای اقلیت حاکم آن است که به تقصیر خویش اعتراف کند و زمینه را برای واگذاری مسالمت آمیز قدرت فراهم آورد. زیرا اگر چه قدرت شیرین و واگذاری آن بسیار سخت است، ولی وقت رفتن فرارسیده است و ماندن هزینه سنگینی دارد. در غیر این صورت تنها عرض خود می برد و بر زحمت مردم می افزاید.
علی میرموسوی ۲۳ آذر ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
بزرگ ترین دستور خداوند!

اخبار ناگواری که هر روز از گوشه و کنار در برخورد با معترضان به گوش می رسد، دل هر آزاده ای را به درد می آورد. چگونه می توان نسبت به حال دردناک و پر اضطراب مادران و پدرانی بی تفاوت بود که خطر اعدام و یا بی خبری از وضعیت فرزندان شان خواب و قرار را از آنان ربوده و همواره در هراسند؟ یکی از استادان می گفت برای بازداشت دختری جوان از بستگانش که تازه دانشجو شده، نیمه شب در حدود پانزده مرد به منزل پدرش که روحانی نیز هست، ریخته و در پیش روی پدر و مادرش او را بازداشت کرده اند و با گذشت چندین روز هنوز هیچ خبری از وی ندارند. لحظه ای خود را به جای ایشان قرار دهیم، آیا می توانیم به زندگی عادی خود ادامه دهیم؟ به قول سعدی تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی. آیا اخلاق و تعالیم دینی به ما اجازه می دهند که به راحتی از کنار این اخبار بگذریم؟
🔹در انجیل لوقا«۱۰: ۲۵-۳۷» تحت عنوان «بزرگ ترین دستور خدا» چنین آمده است: یکی از علمای یهودی می خواست عیسی را بیازماید از او پرسید« استاد، انسان چه باید بکند تا حیات جاودانی را به دست آورد.» عیسی پرسید:« در کتاب تورات در این باره چه نوشته شده است؟» پاسخ داد:« نوشته شده خداوند خدای خود را با تمام دل، با تمام جان، با تمام قوت و با تمام فکرت دوست بدار، همسایه ات را نیز دوست بدار همان قدر که خود را دوست می داری.»
عیسی(ع) فرمود: «بسیار خوب تو چنین کن تا حیات جاودانی داشته باشی.»
او چون می خواست پرسش خود را به جا و موجه جلوه دهد، باز پرسید:«خوب همسایه من کیست؟»
🔹عیسی در پاسخ او این داستان را تعریف کرد:
«مردی یهودی از اورشلیم به اریحا می‌رفت. در راه به دست راهزنان افتاد. آنان لباس هایش را درآوردند، پولش را گرفتند و او را کتک زدند و رفتند و نیمه جان کنار جاده انداختند و رفتند. از قضا روحانی یهودی از آنجا می گذشت و وقتی او را کنار جاده افتاده دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رد شد. سپس مردی لاوی (که ازخادمان خانه خدا بود) از راه رسید و نگاهی به او کرد، اما او نیز راه خود را در پیش گرفت و رفت. آنگاه یک سامری* که در حال مسافرت بود، به آنجا رسید. چون او را دید، بر او رحم کرد. نزد او رفت و زخمهایش را شست و مرهم مالید و بست. سپس او را بر الاغ خود سوار کرد و به مسافرخانه ای برد و از او مراقبت کرد. روز بعد هنگامی که آنجا را ترک می کرد، دو سکه نقره بیرون آورد و به صاحب مسافرخانه داد و گفت: «مواظب او باش، و اگر بیشتر خرج کردی وقتی برگشتم، به تو برمی‌گردانم.» حال به نظر تو کدام یک از این سه نفر، همسایه آن مرد بیچاره بود؟ جواب داد «آن که به او ترحم نمود و کمکش کرد.» عیسی فرمود: «تو نیز چنین کن.»
🔹در میراث اسلامی و شیعی نیز از این دست سخنان کم نیست؛ از جمله این سخن که در کافی در حدیثی صحیح از امام صادق(ع) نقل کرده است: امام خطاب به حسن بزاز فرمود: «آیا می خواهی تو را از مهم ترین سه چیزی که خداوند بر بندگان واجب کرده با خبر سازم؟ گفت بلی، فرمود: با مردم نسبت به خویش انصاف پیشه کن، با برادرت مواسات (همدردی و همدلی) بورز و در هر حال به یاد خدا باش.»(کافی ج ۲، ص ۱۴۵)

از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چه‌ها رود

*سامریان اقلیتی مطرود از پیروان موسی بودند که با اکثریت یهود اختلاف داشتند و یهودیان با آنان بدرفتاری می کردند.
 
علی میرموسوی ۱ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
درنگی در استبداد دینی!

به تازگی با تنی چند از دوستان اهل علم بحثی بر سر استبداد دینی در گرفت. عزیزی اهل نظر مدعی بود نظام هایی که استبداد دینی خوانده می شوند، در حقیقت نوعی استبداد لاییک هستند، زیرا نه تنها رفتار و عمل کرد آن ها بر اساس آموزه ها و ارزش های دینی قابل توجیه نیست، بلکه با آن ها تضاد دارد. برخی از این فراتر رفته و ادعا می کنند، حکومت های موسوم به دینی نیز در واقع نوعی حکومت سکولار هستند. زیرا در پوشش دین و ژست دفاع از آن، در اصل حفظ و افزایش قدرت خویش را چه بسا با وحشیانه ترین شیوه ها دنبال می کنند. از این دیدگاه حکومت را تنها در صورتی می توان دینی خواند که با ارزش های والای دینی مانند عدالت همسو باشد.
🔹بی تردید این ادعا با نیتِ درستِ پیراستن دامان دین از اتهام آلودگی به استبداد و تبرئه آن از مظالم و مفاسد فراوان موجود در حکومت های دینی طرح می شود؛ اتهامی که اصل دین را نزد بسیاری زیر سوال برده و به دین گریزی جوانان و نسل جدید دامن زده است.‌ برخی برای رفع این خطر می کوشند انتساب این نوع حکومت را به دین زیر سوال ببرند. اما این ادعا از چند جهت جای انتقاد دارد و این کوشش قرین توفیق نیست.
🔹نخست این که با چنین استدلالی اساسا استبداد دینی وجود نخواهد داشت و تفکیک استبداد دینی از غیر دینی ناموجه خواهد بود. در حالی که در بررسی استبداد و تقسیم بندی انواع آن، این تفکیک موجه و جا افتاده ای است و اندیشمندان بسیاری در جهان غرب و جهان اسلام از آن سخن گفته و استبداد دینی را بدترین نوع آن دانسته اند. برای نمونه می توان منتسکیو، کواکبی و نایینی را مثال زد. از نظر کواکبی شدیدترین مرتبه استبداد که از شر آن باید به خدا پناه برد، آن است که اقتدار مذهبی و تاج و تخت پادشاهی و فرماندهی نظامی به دست فردی باشد که در برابر هیچ فرد و نهادی پاسخ گو نیست.
🔹دوم این که تفکیک استبداد و یا حکومت به دینی و غیر دینی بر اساس انطباق عمل کرد نظام استبدادی و یا حکومت با اصول و ارزش های دینی یا عدم آن استوار نیست. این تفکیک بر پایه شکل ظاهری نظام های استبدادی و جایگاه نهاد دین و اقتدار دینی در آن ها صورت گرفته است. استبداد از نگاهی عام نظامی است که در آن قدرت سیاسی بدون محدودیت اعمال می شود و هیچ نوع تناسبی بین میزان قدرت و پاسخ گویی وجود ندارد. به قول کواکبی قدرت در آن به شکل دلبخواهانه و بدون ترس از پاسخ گویی و مواخذه اعمال می شود. اگر چنین نظامی صورتی دینی به خود گیرد، استبداد دینی پدید می آید.
🔹از این دیدگاه سه فرض برای استبداد دینی می توان تصور کرد: نخست این که نظام استبدادی برای توجیه رفتار و پیش برد برنامه خود از دین استفاده ابزاری کند، دوم این که چارچوب و ساختار نظام استبدادی بر اساس دین توجیه شود و مشروعیت یابد و در نهایت این که اقتدار دینی و سیاسی ادغام شود و رهبری مذهبی در راس نظام استبدادی قرار گیرد. این سه فرض قابل جمع هستند، و در صورت جمع آنها با بدترین نوع استبداد دینی روبرو خواهیم بود.
🔹در نهایت این ادعا بر این پیش فرض نهفته استوار است که هیچ امر ناپسند و شری در دین وجود ندارد و دین در واقع عبارتست از هر آنچه خوب و پسندیده است. نو اندیشان دینی آگاهانه و یا نا آگاهانه با این پیش فرض می کوشند انتقادهای نسل جدید به دین را پاسخ گویند. حال آن که دین تاریخی که در اندیشه و عمل مسلمانان بازتاب یافته است، تنها خوبی ها را در بر نمی گیرد. در طول تاریخ بسیاری از بی عدالتی ها، تبعیض ها، شرارت و خشونت ها در چارچوب همین دین توجیه شده و تداوم یافته است. از این رو حکومت دینی تنها منحصر در حکومت منطبق با ارزش های دینی نیست و استبداد به آسانی می تواند به آسانی چهره دینی یابد. کسانی که از استبداد دینی سخن گفته و آسیب ها و خطرهای حکومت به نام دین را گوشزد کرده اند به این واقعیت توجه داشته اند.
🔹بنابر این برای دفاع از دین به جای انکار واقعیت استبداد دینی، شایسته است بپذیریم دین چهره های گوناگونی به خود می گیرد و می توان از آن برای تحقق و توجیه اموری که به لحاظ اخلاقی ناپسند و نادرست هستند، نیز بهره برد و آن را در این راستا تفسیر کرد. به گفته مولانا "زین رسن قومی درون چه شدند". از دیدگاه معرفتی و دین شناسانه، این مشکل را با شناسایی معیاری فرادینی می توان حل کرد. باور به حجیت عقل عملی و شناسایی استقلال اخلاق از دین و شریعت جدی ترین پیشنهادی است که در این راستا به نظر می رسد. با این معیار می توان به شکستن اصنام و بتواره هایی امیدوار بود که در پوشش دین از مدنیت و زندگی بر اساس استاندارد های انسانی جلوگیری می کند. سخن را با این بیت زیبای سعدی به پایان بریم:

هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رسد
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

علی میرموسوی ۶ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
بگذر ز عهد خویش!

دوست عزیزم جناب دکتر احمد زید آبادی، که همواره به دوستی با او افتخار و به وی ارادت می ورزیده ام، چندی پیش به اصطلاح با سیاست خداحافظی و ادعا کرد «از این به بعد، بر نوشتن کتاب‌هایم متمرکز می‌شوم و در این کانال نیز فقط در بارۀ تاریخ و امور انتزاعی می‌نویسم و کلامی از آنچه در این کشور می‌گذرد و خواهد گذشت، نخواهم نوشت. این تصمیم برگشت‌ناپذیر است.»

از همان زمان برایم روشن بود که این عهدی است نه چندان محکم و به مرور زمان برگشت پذیر، زیرا سیاست دامنه ای بس گسترده دارد و به تعبیر آرنت کل حوزه عمومی را در بر می گیرد. چنین سخنی جز از کسانی که به گفته ارسطو از اجتماع بریده و همچون دیوژن کلبی مسلک شده اند، شایسته نیست، چه رسد به کسی که دانش سیاست را تا عالی ترین سطح آموخته و  حرفه اجتماعی خود را نیز در این حوزه تعریف کرده است. وانگهی این تصمیم بی توجهی به مخاطبانی بود که با علاقه و جدیت کارهای وی را دنبال می کردند و از آن بهره می بردند، از این رو با ناخرسندی و مخالفت آنان روبرو شد و از وی خواستند که همچون گذشته به نگارش در این حوزه با اهمیت ادامه دهد.

خوشبختانه چنین شد و او به اقتضای تعهد و اخلاق حرفه ای خود همچنان درباره «آنچه در این کشور می گذرد و خواهد گذشت»، قلم زد. اما هر بار در انتهای نوشته خود یاد آوری می کند که این نقض عهد نیست. غافل از این که سیاسی و یا مرتبط بودن نوشته با اوضاع کشور به دیدگاه شخص وابسته نیست و عقل عمومی بهترین داور در این باره است. گذر از عهد نیز اگر موضوع آن چیزی باشد که از لحاظ اخلاقی و یا دینی ناپسند نباشد و به کسی زیان نرساند، نامعقول و قبیح نیست، بلکه اگر این گذشتن مایه بهره مندی عموم جامعه و خرسندی اهل نظر شود، نیک و مستحسن نیز هست. به عنوان دوستی قدیمی که در این حوزه نیز دستی دارد، از وی می خواهم که نگران گذر از عهد خود در این باره نباشد و در پی توجیه عهد شکنی خود برنیاید و این سروده حافظ را به یاد آورد:

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن های سخت خویش

علی میرموسوی ۹ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
استحاله ایدئولوژیک فقه!

فقه به تعبیر فارابی صناعتی است که با توجه به نیازها و مسائل زمانه و روش و ساز وکارهای خاص، در میانه نص و واقعیت تردد و احکام عملی زندگی مسلمانان را استنباط و بیان می کند. از این نظر فقه نزد مسلمانان جایگاهی همچون حکمت عملی نزد یونانیان داشته و به گفته جابری در میان دانش های عملی تمدن اسلامی صدر نشین بوده است.

🔹بی تردید این صناعت با روابط و مناسبات قدرت جاری در زمینه همبستگی داشته و از بسترهای برسازنده آن تاثیر می پذیرفته است. از این روی فقه در طول تاریخ همواره کارکردی ایدئولوژیک در مشروعیت بخشی و استمرار این مناسبات داشته است. با وجود این دست کم در جوامع شیعه، کوشش می شد فاصله و استقلال نسبی آن از قدرت سیاسی و حکومت های مستقر حفظ و به ابزاری آشکار در خدمت صاحبان قدرت بدل نشود.

🔹اسلام سیاسی این وضعیت را دگرگون کرد و فقه را به مثابه یکی از ابزارهای خود به خدمت گرفت. این کار با طرح ولایت فقیه به عنوان نظریه ای برای حکومت در عصر غیبت آغاز شد. با وجود این که ایده ولایت فقیه پیشینه نسبتا طولانی در فقه شیعه داشت، ولی هرگز تفسیری حکومتی از آن ارائه نشده بود و دامنه اقتدار آن در حوزه عمومی از مواردی مانند قضاوت و اجرای حدود فراتر نمی رفت. آیت الله بروجرودی به روشنی رهبری سیاسی و اداره حکومت را از حوزه اقتدار فقیه خارج و ادله را از اثبات این که حتی فقیه بتواند به نیابت از امام عصر نماز جمعه اقامه کند، ناتوان می دانست.

🔹آیت الله خمینی نخستین فقیهی بود که ولایت فقیه را به معنای حکومت فقیه تفسیرکرد و از امکان تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت سخن گفت. او که زمانی با رهیافت سلبی به حکومت در این عصر می نگریست و به گفته آیت الله منتظری معتقد بود حتی اگر غیبت هزاران سال به طول انجامد وظیفه ای برای تشکیل حکومت نداریم، در واکنش به الزامات اسلام سیاسی تغییر موضع داد.

🔹این چرخش هنگامی رخ داد که جریان های چپ و مارکسیستی با طرح و بسط ایده انقلاب، نوعی جمهوری سوسیالیستی و یا کمونیستی را وعده می دادند. اسلام گرایان در غیریت سازی با آنان ناچار از ارائه الگویی برای حکومت اسلامی شدند و در این راستا تفسیری حکومتی از ولایت فقیه در دستور کار قرار گرفت. هر چند این تفسیر چندان پیشینه ای در سنت فقهی شیعه نداشت و با استدلالی نیرومند نیز پشتیبانی نمی شد، اما گفتمان اسلام سیاسی این ضعف را جبران و آن را چیره ساخت.

🔹نظام سازی و طراحی نظام اقتصادی، سیاسی و مانند آن بر پایه فقه، گام بعدی در این راستا بود. محمد باقر صدر با نگارش کتاب «اقتصادنا» در این راه پیش قدم شد و با رویکردی اجتماعی به فقه کوشید مکتبی اقتصادی برای اسلام تدارک بیند. با پیروزی انقلاب و قوت گرفتن ایده اسلامی سازی، فقه النظام وارد فاز تازه ای شد و اصطلاح های جدیدی مانند فقه سیاسی، فقه الدوله و فقه حکومتی در ادبیات فقهی رواج یافت.

🔹گویند زمانی آیت الله مشکینی با حالتی گلایه آمیز از آیت الله شبیری زنجانی می پرسد: چرا شما در امور سیاسی مداخله نمی کنید؟ ایشان به سادگی پاسخ می دهد:« من به سیاست جهل بسیط دارم». این پاسخ  اشاره ای مضمر به جهل مرکبی دارد که در نتیجه ایدئولوژیک شدن دین و فقاهت و توهم پاسخ گویی فقه به همه پرسش ها پدید آمده و بسیاری را گرفتار کرده بود. این توهم باری گران و سنگین بر فقه تحمیل کرد و «استحاله ایدئولوژیک» آن را در پی داشت.

🔹این پدیده فقه را از سنت و روش شناسی مصطلح خود جدا و به ابزاری برای توجیه مقاصد و اهداف سیاسی تبدیل کرد. کژتابی مفاهیم و احکام فقهی و روکش کاری کنش های ایدئولوژیک با ظاهری فقهی پیامد مستقیم این وضعیت بود. برای نمونه اجبار بر حجاب که مقتضای ایدئولوژی بود و در سنت فقهی شیعه استدلالی در پشتیبانی از آن وجود نداشت، واجب معرفی شد. احکامی مانند محاربه و بغی نیز در راستای توجیه برخورد با مخالفان دست کاری شد.

🔹تورم فقه و پرداختن آن به فرض های دور از واقع، خرده ای بود که برخی نواندیشان دینی مانند مطهری به آن می گرفتند و از ضرورت اصلاح آن سخن می گفتند. ایدئولوژیک شدن فقه با افزایش دامنه انتظارات از فقه نوعی دیگر از تورم را برای آن به ارمغان آورده است که در مقایسه با نوع اول خطرناک تر به نظر می رسد. با این توقع، ابواب تازه ای بر آن افزوده شده که برای اهل فقاهت شگفت انگیز و چه بسا خنده آور می نماید. این پروژه در جهتی معکوس با توسعه دانش های انسانی و اجتماعی جدید و بیشتر با این هدف طراحی شده است که اقتضاءات ایدئولوژیک را رنگ و لعاب فقهی دهد.

🔹با استحاله ایدئولوژیک، نه تنها فقه از خود بیگانه، بلکه سرنوشت و اعتبار آن با شکلی خاص از حکومت گره خورده و آینده آن را مبهم ساخته است. برای کسانی که دغدغه اعتبار و آینده فقه را دارند، نجات آن از این دام مهم ترین تکلیف به نظر می رسد.

علی میرموسوی ۱۵ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
ذبح حقیقت در پای سیاست!

✍️سیاست تنش و ستیزی مدام و انکار ناپذیر با حقیقت و اخلاق دارد و پیوندی آشکار با دروغ و فریب. هانا آرنت در مقاله "سیاست و حقیقت" به درستی می نویسد: «هیچ کس هرگز تردید نداشته که حقیقت و سیاست با هم ناسازگاراند و هیچ کس راست گویی را جزء کار آیی های سیاسی نمی شمارد. دروغ همواره وسیله ای ضروری و توجیه پذیر نه تنها برای حرفه مردم فریبان و سیاست پیشگان، بلکه برای فعالیت مردان سیاسی تلقی می شده است.» از نظر او «از آغاز تاریخ ثبت شده، پنهان کاری و فریب یعنی دروغ عامدانه و دروغ صریح همچون ابزاری مشروع برای رسیدن به اهداف سیاسی با ما بوده است. حقیقت گویی هیچ گاه در زمره هنرهای سیاسی به شمار نیامده، و در بده و بستان های سیاسی، دروغ همواره وسیله ای قابل توجیه شمرده شده است.»
🔹حقیقت در معنای متعارف آن به دو نوع عقلی یا فلسفی و عینی یا واقعی تقسیم می شود. نوع نخست بر عقل و استدلال تکیه و در برابر خطا، توهم و عقیده قرار دارد. اما نوع دوم بیان گر رویدادها و واقعیت های روزمره زندگی ما و بر شواهد و گزارش استوار و نقطه مقابل آن دروغ آگاهانه است. تنش سیاست با حقایق عقلی بسیار قدیمی تر است و ریشه در تعارض عقیده و حقیقت دارد. عقیده بر خلاف حقیقت اعتبار خود را نه از استدلال محکم، بلکه از شمار افرادی می گیرد که آن را پذیرفته اند. سیاست نیز بر عقیده استوار است و به گفته مدیسون همه حکومت ها بر عقاید بنا می شوند.
🔹 جدال سیاست با حقایق عقلی در جهان مدرن رو به ضعف نهاده است، ولی جدالی بس سهمگین تر میان سیاست و حقایق عینی یا امر واقع جریان دارد. حقیقت عینی از راه گواهی شاهدان و یا گزارش ها اثبات می شود، از این رو تقابلی آشکار با عقیده ندارد، اما می تواند با منافع صاحبان قدرت ناسازگار باشد و آنان را با خطر روبرو کند. از این رو می کوشند با دستکاری و قلب واقعیت خود را از این خطر برهانند. آنان دستگاه های تبلیغات و روابط عمومی، پژوهشگاه ها و حتی اندیشکده ها را به خدمت می گیرند تا روایتی از حقیقت را نزد افکار عمومی حقایق را به نمایش بگذارند، که بقای شان را تضمین کند. افزون بر این دروغ گویی کنشی معطوف به تغییر واقعیت است، از این روی با سیاست که فعالیتی معطوف به تغییر است، همسویی دارد.
🔹 از نظر آرنت این جدال در جهان کنونی بسیار سخت تر از گذشته شده، زیرا دروغ سنتی جای خود را به دروغ سازمان یافته داده است. این شکل جدید از دروغ که در نظام های ایدئولوژیک و توتالیتر بیشتر رواج دارد، از دو نظر با نوع قدیم آن تفاوت دارد. نخست این که دروغ سنتی بیشتر برای حفظ و پنهان کردن اسرار و نیت ها پرداخته می شد، ولی دروغ سازمان یافته نه درباره اسرار بلکه درباره حقایق مسلم و آشکار همانند «نقش تروتسکی در انقلاب روسیه» است و با نوعی خشونت «می خواهد آنچه را انکار می کند نابود سازد». دوم این که دروغ سنتی با هدف فریب گروهی خاص به ویژه دشمن طراحی می شد و دروغ پردازان را فریب نمی داد. اما دروغ سازمان یافته نه تنها برای فریب همه مردم طراحی می شود، بلکه خود فریبی را نیز دربردارد و دروغ پردازان را هم فریب می دهد.
🔹این وضعیت نومید کننده ما را با این پرسش ها روبرو می کند: آیا راهی برای حل این چالش و کاهش تقابل میان سیاست و حقیقت هست؟ چگونه و با چه نهادی می توان از ذبح حقیقت و اخلاق در پای سیاست جلوگیری کرد؟
🔹نخستین روزنه امید این که قدرت هرگز نمی تواند جایگزینی باثبات و مطمئن برای حقیقت پدید آورد. دوم این که نجات حقیقت به وجود جایگاهی بیرون از عرصه سیاسی بستگی دارد؛ جایگاهی که پناهگاه حقیقت باشد و پاسدارانی متعهد که صمیمانه تنها دل به حقیقت بسپارند و استقلال آن را پاس دارند. این همان عرصه ای است که دانشگاه، نهادهای علمی و رسانه های آزاد در آن زیست و فعالیت می کنند و مادام که استقلال آن حفظ شود می توان در راه سیاستی معطوف به حقیقت و اخلاق گام برداشت. بی تردید نهاد قضایی مستقل نیز برای حفظ و استمرار این عرصه و پاسداشت حقیقت ضرورت دارد.
🔹نظام های تمامیت گرا و ایدئولوژیک در نخستین گام با شعار «انقلاب فرهنگی» خیال خود را آسوده و دانشگاه را از پناهگاه حقیقت به سنگر ایدئولوژی تبدیل می کنند. آن ها نهاد قضاوت را نیز از استقلال می اندازند و آزادی را از رسانه ها سلب می کنند، تا حقایق را آسان تر قلب و تحریف کنند. رهبران این نظام ها از این نکته غافلند که حقیقت هر چند همواره در مصاف با قدرت شکست می خورد، اما نیروی خاص خود را دارد و آنان « هراندازه هم چاره اندیشی کنند، قادر نخواهند بود جایگزین بادوامی برای حقیقت کشف یا ابداع کنند.» این چاره اندیشی ها اثری کوتاه مدت دارند، ولی به بهای از دست رفتن مشروعیت، سرمایه اجتماعی و در نهایت فروپاشی تمام می شوند.

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

علی میرموسوی ۲۵ دی ۱۴۰۱
@alimirmoosavi
پارسایی سیاسی را از این زن بیاموزیم!

طبق اخبار خانم جاسیندا آردرن نخست وزیر ۴۲ ساله نیوزیلند پس از ۵.۵ سال خدمت، با تشکر از مردم اعلام کرد به زودی از این منصب کناره گیری می کند و دلیل آن را چنین بیان کرد: «با در اختیار گرفتن این منصب عالی، مسئولیت‌هایی نیز متوجه فرد می‌شود، از جمله این مسئولیت که مطمئن باشید شخص مناسبی برای رهبری هستید و همچنین متوجه باشید که چه زمانی دیگر شخص مناسبی نیستید.» او در ادامه گفت: «شما نمی‌توانید و نباید این مسئولیت را بر عهده بگیرید مگر اینکه از ظرفیت کاملی برخوردار باشید و کمی هم توان ذخیره برای چالش‌های برنامه‌ریزی نشده و غیرمنتظره که به ناچار پیش می‌آیند، کنار گذاشته باشید.» در نهایت با فروتنی تمام اظهار داشت «می‌دانم که این منصب چه چیزهایی می‌طلبد و می‌دانم که دیگر آنقدر توان ندارم که بتوانم عدالت را برقرار کنم. مساله به همین سادگی است.»

این سخن سطحی والا از پارسایی و تعهد سیاسی و باور به شایسته سالاری را نشان می دهد که با وجود اهمیت آن، در کمتر سیاستمداری می توان یافت. شنیده ایم که پیامبر (ص) می فرمود «اگر کسی عهده دار رهبری جماعتی شود در حالی که در بین مردم فردی داناتر از وی باشد، وضع و حال آن جامعه مدام رو به پس رفت می گذارد تا از این کار بازگردند»، اما در عمل تا کنون از مدعیان پیروی از او پایبندی به این سخن را ندیده ایم. بر عکس فردی را دیده ایم که در پیری و فرتوتی با بیش از ۹۵ سال سن، همچنان خود را شایسته تصدی منصبی با انبوهی از مسئولیت می داند و بر این منصب گمارده می شود.

ویتوریو هوسله در کتاب «اخلاق و سیاست» در بیان شرایط اخلاقی کسب قدرت، موضوعیت نداشتن و هدف نبودن قدرت را یکی از آن ها می داند و استدلال می کند کسی می تواند قدرت را به دست گیرد که شیفته خدمت باشد و به مصالح عمومی بیاندیشد. بنابر این افرادی که جنون قدرت دارند و نمی توانند از وسوسه قدرت رهایی یابند، شایستگی کسب قدرت ندارند. اما شیفتگان خدمت را از از کجا می توان شناخت؟ هوسله در پاسخ این پرسش هفت نشانه را بیان می کند:
نخست؛کف نفس و خویشتن داری؛ یعنی هر کاری از دست او بر می آید و توانایی انجام آن را دارد، دوست نداشته باشد انجام دهد.
دوم؛ تنها در پی فرمان دادن به دیگران نباشد، بلکه اطاعت کردن از دیگران را هم آموخته باشد.
سوم؛ اطاعتی که از دیگران می خواهد به لحاظ اخلاقی و عقلانی به سود آن ها باشد.
چهارم؛ در صورت تحقق اهداف و یا ناکامی از دستیابی به آن ها قدرت را واگذار کند یا استعفاء دهد، نه این که مجبور به استعفا شود.
پنجم؛ پاس حقیقت را داشته باشد.
ششم؛ وجدان اخلاقی خود را پایمال نکند و در نهایت مصالح کل کشور را در نظر بگیرد، نه مصالح باند و جناح خود.

خانم آردرن با این اقدام خود به خوبی پایبندی به شرایط اخلاقی کسب قدرت را نشان داد. کاش آنان که ادعا دارند شیفته خدمت اند نه تشنه قدرت، نیز پارسایی سیاسی را از این زن سیاستمدار با شرافت می آموختند و صداقت خود را در عمل نشان می دادند.

علی میرموسوی ۳۰ دی ماه ۱۴۰۱
@alimirmoosai
🔸نقد و بررسی؛ گفتمان بازرگان: بحران ها و راهبردها

🔹متن سخنرانی سید علی میرموسوی در بیست و هشتمین سالگرد درگذشت مهندس بازرگان


🔹مراسم بزرگداشت سالگرد مهندس مهدی بازرگان که قرار بود ۳۰ دی برگزار شود، به دستور مقامات امنیتی لغو شد.

@bonyadbazargan

📌گفتمان بازرگان را می توان نوعی «تجدد خواهی مذهبی» دانست که بر نواندیشی دینی استوار بود و قرآن گرایی، آشتی علم و دین، دین پیرایی و اصلاح طلبی ارکان مهم آن را شکل می داد. ارمغان او از سفر به فرنگ توجه به «ریشه های الهیاتی تجدد» و باور به این اصل بود که مذهب می تواند به جای پس رفت، عامل پیشرفت نیز باشد. از این روی پس از بازگشت به ایران در تداوم راهی که نواندیشان دینی در قرن سیزدهم گشوده بودند و در جنبش مشروطه خواهی گسترش یافته بود، ولی پرسش این است که آیا این گفتمان در وضعیت کنونی نیز می تواند اثر بخش و آموزنده باشد و راهی برای برون رفت از بحران های کنونی ارائه کند؟

📌اسلام سیاسی بر اصل رابطه دین و سیاست استواراست، ولی طیفی گوناگون از نگاه های حداکثری تا حداقلی به این رابطه را در برمی گیرد. بازرگان با وجود پذیرش این اصل از همان آغاز به مرز میان دین و سیاست توجه داشت و هرگز نگاهی حداکثری به رابطه آن ها نداشت. او با نگاهی اخلاق مدار و معنوی به دین می نگریست و در راستای اخلاقی و معنوی شدن سیاست از اشراف و نظارت دین بر آن دفاع و با هر گونه بهره برداری ابزاری از دین مخالفت می کرد.

📌 بازرگان پیر در واکنش بهره برداری ابزاری از دین در راستای مقاصد سیاسی و نیز نگرش حداکثری به دین و گسترش قلمرو انتظارات آن، کوشید تا مرزهای دین و سیاست را برجسته و بر ایده جدایی دین و دولت تاکید کند. این بحث با آنچه در ایام جوانی در مقاله «مرز دین و سیاست» بیان کرده بود، همسویی داشت، از این رو بازگشت از نظر پیشین وی محسوب نمی شود. او از نخستین کسانی بود که به مخالفت با اسلام گرایی آمرانه برخاست و به نقد ولایت مطلقه فقیه پرداخت. او در سخنرانی معروف خود با عنوان « آخرت، خدا، هدف بعثت انبیاء» به شکلی آشکار و صریح در برابر نگرش حداکثری به اسلام موضع گرفت و با رویکرد درون دینی از نگرش حداقلی به دین دفاع کرد.

📌تفکیک و جدایی نهاد دین و دولت نیز سومین وجه گفتمان بازرگان است که در وضعیت کنونی می تواند پاسخ گوی انتظارات این نسل باشد. او با وجود باور به حضور دین در حوزه عمومی، از آغاز با حضور آمرانه آن مخالف بود. بخشی قابل توجه از مشکلات نسل جدید برخاسته از همین حضور آمرانه و اقتدار آمیز دین در حوزه عمومی است. خیزش اخیر نیز از واکنش به حجاب اجباری آغاز شد که ریشه در این رویکرد و یگانگی نهاد دین و دولت داشت. بازرگان با تاکید بر پیامدهای زیان بار این یگانگی برای دین و اخلاق و منافع عمومی از ضرورت تفکیک این دو نهاد سخن می گفت.

📌در نهایت اصلاح طلبی در معنای درست آن از دیگر مولفه های گفتمان بازرگان است که در سناریوهای مربوط به آینده می تواند مورد توجه قرار گیرد. به تعبیر آندرو هیوود اصلاح طلبی رویکردی به تغییر اجتماعی و دگرگونی سیاسی است که در برابر محافظه کاری و انقلابی گری قراردارد. این رویکرد به اصلاح پذیری نظام سیاسی وابسته نیست و مستقل از آن طرح می شود. اصلاح طلبی از یک سو بر مقاومت در برابر وضع موجود و کوشش برای دگرگونی آن تاکید می کند، و از سوی دیگر هر شیوه و ابزاری برای این تغییر را مشروع نمی داند. دشواری اصلاحات در همین امر ریشه دارد.

🔷 کانال بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان:

@bonyadbazargan
📎 متن کامل سخنرانی:
https://telegra.ph/BONYADBAZARGAN-01-28
Forwarded from MMMojahedi 🍀 محمدمهدی مجاهدی (🍀 MMMojahedi)
 
ایران‌دوستی سرفرازانه در عصر عسرت ایران

محمدمهدی مجاهدی

(منتشرشده به تاریخ ۱۱ اسفندماه ۱۴۰۱ در روزنامه‌ی شرق)

سیدجواد طباطبایی (۲۳ آذر ۱۳۲۴ - ۹ اسفند ۱۴۰۱) سرمایه‌ی فکری کم‌نظیر و جای‌گزین‌ناپذیری برای ایران‌دوستی مسؤولانه در عصر عسرت ژرف‌اندیشی سیاسی بود. جای خالی نواندیشی‌های ایران‌دوستانه‌ و سنجش‌گری‌های شجاعانه‌ی فکری او افسوس و دریغ بسیار بر خواهد انگیخت، به‌ویژه در این روزگار، یعنی در هنگام و هنگامه‌ای که ما ایرانیان با گام‌‌هایی لرزان و دل‌هایی نگران و سرهایی در گرو یکپارچگی و آبادی و آزادی ایران، عبوری دشوار از فراز‌ونشیب‌هایی لغزان در بزنگاهی تاریخی را گویی داریم باز تجربه می‌کنیم.
 
او اندیشه‌ورزی سیاسی بود که در مقیاسی تمدنی مسأله‌ی ایران را تعریف و مطالعه می‌کرد. ایران برای او ام‌المسائل بود. هر مسأله‌ای برای او تنها در همان حدی اهمیت داشت که ربط و نسبتی با مسأله‌ی ایران می‌یافت. از ایران که سخن می‌گفت، نظر به پیوند‌های فرهنگی دیرپا و پیوستگی‌های تمدنی هم‌افزا داشت. با این‌ حال از مسأله‌های درهم‌تنیده‌ی ایران امروز و تهدیدهایی که یک‌پارچگی آن را به خطر انداخته است، غافل نبود. به حفظ ایران می‌اندیشید درباره‌ی آن بی هیچ لکنتی، فراوان می‌گفت و می‌نوشت، و در این مسیر، فهم میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی را می‌ستود و، به تداعی معانی، به یاد سخن ماکیاوللی می‌افتاد که دربرابر دشمنان ملت و کشور، هر که باشد، باید از یک‌پارچگی وطن بی قید و شرط دفاع کرد، بی‌چون‌وچرا، «به نام یا به ننگ.»
 
بر همین قیاس، ایران و منافع عامِّ عامِّه‌ی ایرانیان برای او اصل بود. او به معنای ایده‌ئولوژیک کلمه، ناسیونالیست نبود، بلکه ایران را به‌مثابه‌ی ملتی مقدم بر زایش ملیت مدرن و ایرانشهر را به‌مثابه‌ی هویتی سامان‌بخش و تداوم‌بخش، سابق بر ملی‌گرایی مدرن تحلیل می‌کرد. عناصر مُقَوِم ایران و مفاهیم مُعَرِف ایرانشهر نزد او مؤلفه‌های سازنده‌ی اصل پایه و بنیادین اندیشه‌ی سیاسی ایرانی بود. برای او، ایران بنا نیست بر وفق الگویی بیرون از این اصل بنیادین یا غریبه با آن از نو تأسیس شود. ایرانشهری که او در اندیشه‌ی سیاسی می‌شناخت و می‌ساخت، واحدی تمدنی بود استوار بر این اصل که «ایران» همه‌ی مؤلفه‌های برسازنده‌ی ایرانشهر را درون خود دارد. ایرانشهر طباطبایی شبیه هیچ شهری در گذشته‌ی دور دیگران یا حال نزدیک ایشان نبود. ایران او فقط به خود می‌مانست. برخلاف برخی گمانه‌ها، ایران طباطبایی مفهومی استعلایی (transcendental) و فراتاریخی نیست. در صورت‌بندی او، ایران مفهومی است درون‌ماندگار (immanent).
 
بر این اساس بود که طباطبایی هیچ پروا نداشت از این که مفهومی استثنایی از ایران را صورت‌پردازی کند و بر استثنایی بودن ایران و قیاس‌ناپذیری آن پای فشارد. او نه‌تنها سرشت ایران به‌مثابه‌ی یک ملت و ایران به‌مثابه‌ی یک شهر را متمایز از دیگر شهرها و ملت‌ها می‌دید، بلکه روش فهم گذشته‌ی ایران و شیوه‌ی گشایش فروبستگی‌های کنونی را در همین فهم استثنایی از ایران می‌جست. او به‌صراحت می‌گفت ایران یکی از نادر ملت‌ها و نادر شهر‌هایی است که در مقیاسی چندهزار‌ساله این همه اختصاصات شراکت‌ناپذیر و ناهم‌پوشان با دیگر ملت‌ها و شهرها یافته است، از زبان و دین و فلسفه و عرفان و مذهب گرفته تا شهرسازی و موسیقی و شعر و صنعت و هنرهای تجسمی و فنون جنگ و صلح و تجارت و گسترش امپراتوری و مرکزیت جغرافیایی‌‌ـ‌سیاسی در ابعاد جهانی. در نظر او، ایران استثنایی است و، بنابراین، از درون خود می‌شکفد نه بر پایه‌ی پیوندهای بیگانه یا با شبیه‌سازی بیگانگان بر پایه‌ی پروژه‌های بی‌ریشه و قلمه‌ای و خلق‌الساعة. بر همین اساس، هم مدرنیزاسیون و هم اسلام‌گرایی و هم برنامه‌ی روشن‌فکری راست و چپ و رادیکال و اصلاحی، و هم پروژه‌های «آنچه خود داشت …» را در ایران حامل مشکلات اصولی و مبنایی می‌دید و همه را بیش و کم سترون و ناسازگار با هستی استثنایی ایران می‌دانست. او همه‌ی این برنامه‌های فکری و سیاسی را بخشی از تاریخ انحطاط و امتناع اندیشه به شمار می‌آورد.       
 
طباطبایی «انحطاط‌باور» (declinist) بود، یعنی علاوه بر درک انحطاط، باور داشت که انحطاطِ بی‌زنهارِ عمل و اندیشه‌ی سیاسی سرگذشت پایدار و گریزناپذیر ما ایرانیان در سده‌های گذشته بوده است و چنین خواهد ماند مگر ایرانیان بتوانند فهم خود را از خویشتن تغییر دهند. افزون بر این، طباطبایی «زوال‌اندیش» بود، به هر دو معنای «اندیشیدن» (یعنی هراسیدن و فکر کردن)؛ هم زوالِ اندیشه‌ی سیاسی و امتناع آن را در کانون صورت‌بندی خود از «مسأله‌ی ایران» نشانده بود و تا واپسین روزهای زندگی فکری پربارش سنجش‌گرانه درباره‌ی آن می‌اندیشید؛ و هم نگران وضع و حال و روز آینده‌ی ایران بود.
[… این پیوند و پیوند زیر به متن کامل این یادداشت راه می‌برد]
@mmojahedi
🖊یادداشت سیاست‌نامه
📚 فراز و فرود گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید


📥 وقتی خبر تخفیف و تخریب گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید را شنیدم، تمام خاطرات دوران تحصیل پیش چشمانم زنده شد و پس از آن غصه‏ ای سرد در دلم افتاد. فارغ از اینکه زوالی اساسی در ارکان کشور افتاده و در هر زمینه ‏ای امیدها از میان رفته است، اما شنیدن این‌گونه اتفاقات، آن هم وقتی از سمت جایگاهی که مسئول ارتقاء دانشگاه است و نه زوال تدریجی آن، بسیار دلسردکننده است. این حرکت انگیزه ‏کُش و ایده‏ زدا است.

📥 بیش از همه خط و خش کشیدن و چنگ انداختن بر سر و صورت دانشگاه مفید است که اگر نام و شهرتی دارد، به خاطر اساتیدی مثل حقیقت و میرموسوی و شفیعی است. گروه علوم سیاسی این دانشگاه که از 10 عضو متشکل شده بود، طی همین اقدامات در سال ‏های اخیر به چهار نفر کاهش پیدا کرده و این زنگ خطری برای انحلال گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید است؛ گروهی که زمانی در دهه 80، دکتر رحیم ابوالحسنی درباره آن گفته بود که بهترین مرجع آموزش اندیشه سیاسی در میان دانشگاه‏ ها و پژوهشگاه‏ های ایرانی است.



@goftemaann🦉
با یاد آن یگانه استاد فرزانه که زندگی خویش را وقف تامل و نظر درباره ایران کرد، امروز گردهم می آییم تا از سفری جانکاه اما یگانه سخن گوییم که در فرصتی کوتاه در این راه دشوار داشت و به دستاوردهایی بیندیشیم که از خویش بر جای گذاشت.
@alimirmoosavi
گرانی؛ ظلم و ویرانی، تامل در اندرزی ایرانی!

"بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد بر او مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده"

سعدی این سخن حکیمانه را، که به واقعیتی دردناک اشاره دارد، از زبان انوشیروان نقل می کند. در این حکایت، شاه و همراهانش در شکارگاه صیدی را کباب کرده بودند و غلامی را برای خرید نمک به روستایی در اطراف می فرستند. انوشیروان او را چنین اندرز می دهد:" نمک به قیمت بستان، تا رسمی نشود و ده خراب نگردد." سپس اندرز خویش را را با تاثیر گرانی در گسترش ظلم توجیه و میان سه متغیر گرانی، ظلم و ویرانی پیوند برقرار می کند.
🔹این اندرزِ به صورت ساده و در معنا  ژرف، بر پایه نگرشی سنتی به حکمرانی استوار است که از جهاتی می تواند در جهان کنونی نیز معنا دار و الهام بخش باشد. سنت اندرزنامه نویسی وجهی از اندیشه سیاسی ایران شهری را به نمایش می گذارد، که بر پایه تجربه موفق حکمرانی شاهان ایران به ویژه در عصر ساسانی استوار است. بی گمان اندیشه سیاسی جدید ایران نمی تواند به این سنت بی توجه باشد، از این رو تامل در آن شایسته است.
🔹شاه نخست مامور را سفارش می کند که "نمک به قیمت" بستاند و با پرداخت بهایی بیشتر رسمی نادرست بنیان نگذارد و در نتیجه ده را ویران نکند.‌ در این اندرز به چند اصل مهم حکمرانی درست در اندیشه ایران شهری و سنت شاهی آرمانی اشاره شده است.
🔹نخست اصل آبادانی به مثابه هدف اصلی حکمرانی و این که حکومت و حکمرانان  در تصمیم ها و اقدامات خود پیش و بیش از هر چیز باید به تاثیر آن در آبادانی یا ویرانی کشور بیندیشند.‌ از این دیدگاه آبادانی در فهرست مصالح و خیرات عمومی جايگاهی کانونی دارد و  همواره باید چراغ راه حکمرانی باشد.
🔹اصل دوم رابطه و تاثیر مستقیمی است که گرانی بر ویرانی و از بین بردن آبادانی دارد. شاه ایرانی چنان دور اندیش است که حتی به هنگام تفریح نیز نسبت به تاثیر کاری جزیی و خرد در حد خرید نمک توسط یکی از غلامان بر اقتصاد کشور، حساسیت دارد.
🔹در نهایت وظیفه و مسئولیتی است که حکومت نسبت به مهار  تورم و گرانی دارد. شاه دادگر ایرانی آگاهی دارد که حکومت و ماموران آن نقشی اصلی در گرانی دارند، از این رو به غلام خود نسبت به پیامد این کار هشدار می دهد. از این دیدگاه حکمران به جای قیمت گذاری دستوری، باید از اقداماتی خودداری کند که بر گرانی تاثیر می گذارد. به بیان دیگر وظیفه اصلی حکمرانی حفظ ارزش پول و جلوگیری از کاهش آن است. اندرز درباره "به قیمت ستاندن" به جای "قیمت گذاردن" به خوبی به این وظیفه اشاره دارد. 
سعدی در نهایت این اندرز را با دو بیتی به پایان می برد، که نقش شاه را در فساد حکمرانی برجسته می سازد.

اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آرند غلامان درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد
زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

علی میرموسوی۲۱ خرداد ۱۴۰۲
@alimirmoosavi
فقه ، صلح اجتماعی و زنان علی میرموسوی محمدتقی فاضل میبدی محمدرضا…
@Vortrags
فقه ، صلح اجتماعی و زنان

علی میرموسوی
محمدتقی فاضل میبدی
محمدرضا یوسفی


https://youtu.be/mA2unHWALcY


30 خرداد 1402

انجمن مطالعات صلح


انتشار با ذکر منبع بلامانع است .

کانال سخنرانی ها ، درس گفتارها و گفت و گوها :

https://www.tg-me.com/Vortrags
2024/06/17 07:47:50
Back to Top
HTML Embed Code: