یادداشت امیر پوریا دربارهی مستند "یکی از آن سه نفر" دربارهی محمد متوسلانی: ... چیزی از شناعت فضولی ارشاد، کم نمیشود
یک/ اگر ده سال پیش در نوشتهای دربارهی یک مستند پرتره، "ارزش مصالح آرشیوی" دستهاول و دارای کیفیت بالا را بخشی از ویژگیهای مهمش میشمردیم، ممکن بود به سازندهاش بربخورد؛ که "کار ما را تقلیل دادی". اما امروز که منابع اینترنتی و مدخلهای ویکیپدیایی نام دبیران دورههای مختلف جشنها و جشنوارههای همین چند دههی اخیر را غلط ثبت کردهاند و از بسیاری بازیگران قدیمی ِ حی و حاضر یا تازه درگذشته، تصویر درستی در فضای وب پیدا نمیشود، ثبت درست تاریخ و تقویم نانوشتهی سینمای ایران، بخشی از نیازهاییست که یک مستند مربوط به سینما باید تأمین کند. کاری که در هر مستند ِ ساختهی امید خاکپورنیا با پسزمینهی علاقهاش به آرشیو و پژوهش تاریخی در سینما، زمینهی اصلی را شکل داده. هرچند جاهایی از همین فیلم "یکی از آن سه نفر" که با حرفهای منتقد حاضر در فیلم - رضا درستکار- ناگهان به سمت تعیین دلیل برای شکلگیری موج نوی سینمای ایران در انتهای دههی چهل و اوایل دههی پنجاه خورشیدی میرویم، از موضوع فیلم یعنی زندگی و دوران محمد متوسلانی دور میشویم (و با وجود تلاش برای ربط دادن یا ندادن ِ "سازش"، بهترین فیلم متوسلانی به آن جریان، همچنان چسبش خوب نمیگیرد). اما همین اتفاق هم به مسئولیتپذیری کمیاب فیلمساز در قبال ثبت تاریخ برمیگردد و حرمت دارد.
دو/ انتخابهای "بهقاعده" در تمام اجزای فیلم، آن را به سنجیدگی کامل رسانده. چه در تعداد اندک افراد جلوی دوربین/ طرف مصاحبه، چه در تدوینی که با بهرهگیری از همان شگفتیهای آرشیوی، حتی برای حال و هوای یک خیابان یا جشنواره جهانی تهران یا فیلمهای دیگران که متوسلانی به آنها ارجاع میدهد، تصاویر ِ بهجا و گویا میگذارد.
سه/ از نوشتهای دربارهی فیلم "سلطان" (مستند مجید توکلی دربارهی علی پروین) تا انتقادهایی که به مستند "سفید ناب" (دربارهی پرویز فنیزاده) و مجموعهی "نصرت کریمی" دارم، همواره تأکید کردهام که مستند پرتره باید تصویری از فرد محوری خود به دست بدهد که نشود گفت از فلان ویژگی بسیار عمدهی او هیچ نشانی در فیلم نیست. ممکن است نتواند برای تمام ویژگیها، وقت مساوی بگذارد. ولی حضور تکتکشان در فیلم است که یک مستند پرتره را مثل "یکی از آن سه نفر"، به کمال نزدیک میکند. روراستی، فروتنی - بی آن که به تعبیر دکتر کاووسی، به "فرورَوی"(توی زمین!) برسد- و نگاه پذیرا، انسانی و یکسر بیعقده، همه در محمد متوسلانی عزیز و در این فیلم، آشکارند.
چهار/ اما حکایت عکس متوسلانی و بهرام بیضایی بزرگ چیست؟
جایی از فیلم، متوسلانی با شرح جزییات، تعریف میکند که ابتدا بنا بوده در "مسافران" (بهرام بیضایی، ۱۳۷۰) نقش افسر پلیس ترافیکی را بازی کند. اما یکی از مدیران معاونت سینمایی وزارت ارشاد وقت، به بیضایی میگوید برای شما و شأن شما خوب نیست! اشارهاش به کمدیهای تیم سهنفرهی متوسلانی/گرشا/سپهرنیا در سالهای قبل از انقلاب پنجاه و هفت و منظور اصلیاش نوعی اجازه ندادن به بیضایی برای استفاده از او در این نقش بوده.
کاری که ارشاد، همیشه میکرده و در مباحث تاریخی مربوط به توقیف و ممیزی و "اصلاحیه" دادن به فیلمها، آن قدر موانع نفرتانگیزتر برای فیلمساز میتراشند که اغلب از این مداخلهی ارشاد (و البته هر عملهی دیگرش؛ از بنیاد سینمایی فارابی تا سایر مراکز دولتی) غافل میمانیم: این که باید فهرست بازیگران را پسند و تأیید کنند! و اگر پسند نکنند، تغییر میدهند!
بیضایی برای آن نقش از آتیلا پسیانی استفاده کرد که با توجه به حضورش در جایگاه
Acting Coach/
تمریندهندهی گروه پرشمار بازیگران فیلم، به نظر میرسد گزینهی حاضر و آمادهای بوده ( این کار از کمی بعدتر، "بازیگردان" نام گرفت؛ که هميشه به نوع نگارش رایجش در تیتراژها و مجلات، خندیدهام: مینویسند "بازیگردان"! انگار طرف، یک ظرف حاوی بازیگر - مثل نمکدان - بوده! در حالی که "بازی"ها را "میگردانده" و باید نوشت "بازیگردان").
در ویدئوی کوتاهی در کانال یوتوبیام، در ستایش بازی آتیلا به این نقش و ماندگارترین تصویری که از او در کنار/مقابل مادرش جمیله شیخی در سینمای ما به یادگار مانده، گفتهام. اما این "نتیجهی درست گرفتن"، برای بهرام بیضایی در جایگاه مهارتی بدیهیست و از شناعت فضولی وزارت ارشاد، هیچ نمیکاهد.
@amiropouria
#محمد_متوسلانی #امید_خاکپورنیا #مستند
یک/ اگر ده سال پیش در نوشتهای دربارهی یک مستند پرتره، "ارزش مصالح آرشیوی" دستهاول و دارای کیفیت بالا را بخشی از ویژگیهای مهمش میشمردیم، ممکن بود به سازندهاش بربخورد؛ که "کار ما را تقلیل دادی". اما امروز که منابع اینترنتی و مدخلهای ویکیپدیایی نام دبیران دورههای مختلف جشنها و جشنوارههای همین چند دههی اخیر را غلط ثبت کردهاند و از بسیاری بازیگران قدیمی ِ حی و حاضر یا تازه درگذشته، تصویر درستی در فضای وب پیدا نمیشود، ثبت درست تاریخ و تقویم نانوشتهی سینمای ایران، بخشی از نیازهاییست که یک مستند مربوط به سینما باید تأمین کند. کاری که در هر مستند ِ ساختهی امید خاکپورنیا با پسزمینهی علاقهاش به آرشیو و پژوهش تاریخی در سینما، زمینهی اصلی را شکل داده. هرچند جاهایی از همین فیلم "یکی از آن سه نفر" که با حرفهای منتقد حاضر در فیلم - رضا درستکار- ناگهان به سمت تعیین دلیل برای شکلگیری موج نوی سینمای ایران در انتهای دههی چهل و اوایل دههی پنجاه خورشیدی میرویم، از موضوع فیلم یعنی زندگی و دوران محمد متوسلانی دور میشویم (و با وجود تلاش برای ربط دادن یا ندادن ِ "سازش"، بهترین فیلم متوسلانی به آن جریان، همچنان چسبش خوب نمیگیرد). اما همین اتفاق هم به مسئولیتپذیری کمیاب فیلمساز در قبال ثبت تاریخ برمیگردد و حرمت دارد.
دو/ انتخابهای "بهقاعده" در تمام اجزای فیلم، آن را به سنجیدگی کامل رسانده. چه در تعداد اندک افراد جلوی دوربین/ طرف مصاحبه، چه در تدوینی که با بهرهگیری از همان شگفتیهای آرشیوی، حتی برای حال و هوای یک خیابان یا جشنواره جهانی تهران یا فیلمهای دیگران که متوسلانی به آنها ارجاع میدهد، تصاویر ِ بهجا و گویا میگذارد.
سه/ از نوشتهای دربارهی فیلم "سلطان" (مستند مجید توکلی دربارهی علی پروین) تا انتقادهایی که به مستند "سفید ناب" (دربارهی پرویز فنیزاده) و مجموعهی "نصرت کریمی" دارم، همواره تأکید کردهام که مستند پرتره باید تصویری از فرد محوری خود به دست بدهد که نشود گفت از فلان ویژگی بسیار عمدهی او هیچ نشانی در فیلم نیست. ممکن است نتواند برای تمام ویژگیها، وقت مساوی بگذارد. ولی حضور تکتکشان در فیلم است که یک مستند پرتره را مثل "یکی از آن سه نفر"، به کمال نزدیک میکند. روراستی، فروتنی - بی آن که به تعبیر دکتر کاووسی، به "فرورَوی"(توی زمین!) برسد- و نگاه پذیرا، انسانی و یکسر بیعقده، همه در محمد متوسلانی عزیز و در این فیلم، آشکارند.
چهار/ اما حکایت عکس متوسلانی و بهرام بیضایی بزرگ چیست؟
جایی از فیلم، متوسلانی با شرح جزییات، تعریف میکند که ابتدا بنا بوده در "مسافران" (بهرام بیضایی، ۱۳۷۰) نقش افسر پلیس ترافیکی را بازی کند. اما یکی از مدیران معاونت سینمایی وزارت ارشاد وقت، به بیضایی میگوید برای شما و شأن شما خوب نیست! اشارهاش به کمدیهای تیم سهنفرهی متوسلانی/گرشا/سپهرنیا در سالهای قبل از انقلاب پنجاه و هفت و منظور اصلیاش نوعی اجازه ندادن به بیضایی برای استفاده از او در این نقش بوده.
کاری که ارشاد، همیشه میکرده و در مباحث تاریخی مربوط به توقیف و ممیزی و "اصلاحیه" دادن به فیلمها، آن قدر موانع نفرتانگیزتر برای فیلمساز میتراشند که اغلب از این مداخلهی ارشاد (و البته هر عملهی دیگرش؛ از بنیاد سینمایی فارابی تا سایر مراکز دولتی) غافل میمانیم: این که باید فهرست بازیگران را پسند و تأیید کنند! و اگر پسند نکنند، تغییر میدهند!
بیضایی برای آن نقش از آتیلا پسیانی استفاده کرد که با توجه به حضورش در جایگاه
Acting Coach/
تمریندهندهی گروه پرشمار بازیگران فیلم، به نظر میرسد گزینهی حاضر و آمادهای بوده ( این کار از کمی بعدتر، "بازیگردان" نام گرفت؛ که هميشه به نوع نگارش رایجش در تیتراژها و مجلات، خندیدهام: مینویسند "بازیگردان"! انگار طرف، یک ظرف حاوی بازیگر - مثل نمکدان - بوده! در حالی که "بازی"ها را "میگردانده" و باید نوشت "بازیگردان").
در ویدئوی کوتاهی در کانال یوتوبیام، در ستایش بازی آتیلا به این نقش و ماندگارترین تصویری که از او در کنار/مقابل مادرش جمیله شیخی در سینمای ما به یادگار مانده، گفتهام. اما این "نتیجهی درست گرفتن"، برای بهرام بیضایی در جایگاه مهارتی بدیهیست و از شناعت فضولی وزارت ارشاد، هیچ نمیکاهد.
@amiropouria
#محمد_متوسلانی #امید_خاکپورنیا #مستند
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این تصویرها را با حذف نام گالری و نمایشگاهی که در آن جریان دارد، این جا و به مناسبت سومین سالگرد انقلاب مهسا و خیزش «زن، زندگی، آزادی» میآورم تا به جای یادبود اندوهبار صرف، به این نگاه کنیم که زنان و مردم ایران، چگونه حاکمیت و انبوه اهرمهای فشار و سرکوبش را به زانو درآوردهاند. از هر دوست فیلمساز، سخنران، نقاش، تئاتری و نویسنده عذر میخواهم که این ماهها و سالها، در هر گزارشی از جلسهی رونمایی کتاب، برشهایی از حضور تماشاگران در یک سالن تئاتر یا یک مراسم سینمایی، تمام حواسم به جای خود موضوع و حرفها به این است که چه میزان زن آزاده با پوشش اختیاری در تصاویر حضور دارد. دلیل تمسخرم نسبت به آن چه در صفحههای سینمایی گوش به فرمان وزارت ارشاد از «اکران مردمی» و جشنهای سینمایی منتشر میشود، همین است که بزدلانه این تصاویر را حذف و در واقع «گزینشی» عمل میکنند. حساب مراسم مهوعی که از دم در، مردم را آخوندوار به حجاب، اجبار میکنند که البته جداست.
اما در دفاع از این که همچنان به آرمان «زن، زندگی، آزادی» تعظیم میکنم، به ویژه در مقابل دوستانی که با وجود مخالفت درست و بهجا با جمهوری اسلامی و تمام ارکان منحوس آن، ادراک درستی از این خیزش ندارند، باید این دریچهی نگاه را بگشایم که محدود کردن دستاوردهای این خیزش به برداشتن ِ «همین یه تیکه پارچه»، تصور خامدستانهایست. بعد از خونخواهی مهسا/ژینا امینی و آن همه جانهای جوان و خونها و چشمها که رفت، «اقتدار» این حکومت قدارهبند، در هم شکست. چشم همه - از جمله خود ما - به میزان بلاهتباری ِ تصاویر زنان دارای حجاب اجباری در سینمای ایران، گشوده شد. جامعهای که اولین تجربهی هر پسر مدرسهای آن از رساندن صدای خود به گوش دختر، «متلک» انداختن بود، به سرعتی فراتر از برق و باد، به ظرفیت اجتماعی والایی رسید که در هر معبرش، دختران جوان با آزادی ِ پوشش، میرقصند و مو در هوا پریشان میکنند و بهندرت ممکن است مرد وامانده و جاماندهای، زِری بزند یا مزاحمتی بسازد.
از اینها مهمتر، «شمارش معکوس» برای تغییر بزرگ و پایان عینی حکومتی که دهههاست تمامشده و پوسیده و رو به زوال و قهقراست، با «زن، زندگی» آزادی» آغاز شد. اعتراضهای پیشین، هیچ کدام این امتداد و صراحت را نیافتند که بگویند ما این لاشهی موسوم به حکومت اسلامی را از بیخ و بن نمیخواهیم؛ نه وجود و تداومش و نه حتی ایدئولوژی تحمیلیاش را. اعتراضهای پیشین به جای براندازی که رؤیای هر انسان ایرانی و هر ایرانی ِ انسان است - و اگر چنین نیست، بیبرو برگرد یا ایرانی نیست یا آدم نیست- در پی «اصلاح» مجموعهای بودند که ماهیتش ویرانگری و بیماری و بیمارگونگیست. اصلاحات یعنی چه؟!
بدین معنا، «زن، زندگی، آزادی» در میزان آگاهیهایی که خلق کرد و پرورش داد، به گمانم رکوردی تاریخی در ابعاد جهانی به جا گذاشته است. البته نمیشود چنین پدیدهای را در مورد انقلابها یا جنبشهای اجتماعی، به درستی اندازهگیری کرد. اما آن چه در ایران ِ عقبنگهداشتهشده به کوشش جمهوری اسلامی رخ داد و در طول سه سال اخیر رشد کرد، میزانی از گسترش روزافزون آگاهیست که باورش سخت مینماید. چگونه مردمی که زمانی در ماه آسمان، کلهی خمینی را میجستند (!!) رسیدند به این که به هر یاوهی بازنشرشده از او، قاه قاه بخندند؟ چگونه این قدر پردهها برافتاد که جدی گرفتن هر فیلمساز و موزیسین همدست نهان یا آشکار رژیم، برای مردم به مضحکه شبیه شد؟
حالا این ماییم و این، جایی که در سومین سالگرد مهسا/ژینا امینی ایستادهایم: باز ارجاع میدهم به آن جملهی آموزگار فقیدم ایرج کریمی که «آدم وقتی یه چیزی رو فهمید، دیگه نمیتونه نفهمه»
@amiropouria
اما در دفاع از این که همچنان به آرمان «زن، زندگی، آزادی» تعظیم میکنم، به ویژه در مقابل دوستانی که با وجود مخالفت درست و بهجا با جمهوری اسلامی و تمام ارکان منحوس آن، ادراک درستی از این خیزش ندارند، باید این دریچهی نگاه را بگشایم که محدود کردن دستاوردهای این خیزش به برداشتن ِ «همین یه تیکه پارچه»، تصور خامدستانهایست. بعد از خونخواهی مهسا/ژینا امینی و آن همه جانهای جوان و خونها و چشمها که رفت، «اقتدار» این حکومت قدارهبند، در هم شکست. چشم همه - از جمله خود ما - به میزان بلاهتباری ِ تصاویر زنان دارای حجاب اجباری در سینمای ایران، گشوده شد. جامعهای که اولین تجربهی هر پسر مدرسهای آن از رساندن صدای خود به گوش دختر، «متلک» انداختن بود، به سرعتی فراتر از برق و باد، به ظرفیت اجتماعی والایی رسید که در هر معبرش، دختران جوان با آزادی ِ پوشش، میرقصند و مو در هوا پریشان میکنند و بهندرت ممکن است مرد وامانده و جاماندهای، زِری بزند یا مزاحمتی بسازد.
از اینها مهمتر، «شمارش معکوس» برای تغییر بزرگ و پایان عینی حکومتی که دهههاست تمامشده و پوسیده و رو به زوال و قهقراست، با «زن، زندگی» آزادی» آغاز شد. اعتراضهای پیشین، هیچ کدام این امتداد و صراحت را نیافتند که بگویند ما این لاشهی موسوم به حکومت اسلامی را از بیخ و بن نمیخواهیم؛ نه وجود و تداومش و نه حتی ایدئولوژی تحمیلیاش را. اعتراضهای پیشین به جای براندازی که رؤیای هر انسان ایرانی و هر ایرانی ِ انسان است - و اگر چنین نیست، بیبرو برگرد یا ایرانی نیست یا آدم نیست- در پی «اصلاح» مجموعهای بودند که ماهیتش ویرانگری و بیماری و بیمارگونگیست. اصلاحات یعنی چه؟!
بدین معنا، «زن، زندگی، آزادی» در میزان آگاهیهایی که خلق کرد و پرورش داد، به گمانم رکوردی تاریخی در ابعاد جهانی به جا گذاشته است. البته نمیشود چنین پدیدهای را در مورد انقلابها یا جنبشهای اجتماعی، به درستی اندازهگیری کرد. اما آن چه در ایران ِ عقبنگهداشتهشده به کوشش جمهوری اسلامی رخ داد و در طول سه سال اخیر رشد کرد، میزانی از گسترش روزافزون آگاهیست که باورش سخت مینماید. چگونه مردمی که زمانی در ماه آسمان، کلهی خمینی را میجستند (!!) رسیدند به این که به هر یاوهی بازنشرشده از او، قاه قاه بخندند؟ چگونه این قدر پردهها برافتاد که جدی گرفتن هر فیلمساز و موزیسین همدست نهان یا آشکار رژیم، برای مردم به مضحکه شبیه شد؟
حالا این ماییم و این، جایی که در سومین سالگرد مهسا/ژینا امینی ایستادهایم: باز ارجاع میدهم به آن جملهی آموزگار فقیدم ایرج کریمی که «آدم وقتی یه چیزی رو فهمید، دیگه نمیتونه نفهمه»
@amiropouria
کانون فیلمسازان مستقل ایران
در چهارمین نامهی خود به آکادمی اسکار، بر لزوم تغییر روش این آکادمی برای پذیرش فیلم از طرف حکومتهای سرکوبگر در بخش بهترین فیلم بینالمللی (غیرانگلیسیزبان) تأکید کرد.
کانون فیلمسازان مستقل ایران (ایفما) از بهار ۲۰۲۴، کمپین خود را برای تغییر سیاستهای اسکار دربارهی پذیرش فیلم در بخش بینالمللی از کشورهایی که سانسور و استبداد بر آنها حاکم است، آغاز کرده بود. ایفما روز گذشته طی نامه ای به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا (اسکار)، نگرانیهای جدی خود را دربارهی پذیرش فیلمها از طریق بنیاد فارابی بهعنوان نمایندهی سینمای ایران اعلام کرد.
مهشید زمانی، منتقد و پژوهشگر سینما و برگزارکننده پنل ایفما با همین موضوع در بازار فیلم برلین ۲۰۲۵ میگوید: «صرف نظر از کیفیت هنری اثر برگزیدهی فارابی، روند آکادمی در گزینش فیلم بینالمللی بهطور ناخواسته به یک نظام سانسورگر، رسمیت میبخشد و صداهای مستقل و متنوع سینماگران ایرانی، چه در داخل کشور و چه در میان دیاسپورا، نادیده گرفته میشود. بهویژه پس از خیزش "زن، زندگی، آزادی" و حالا در سومین سالگرد آن، که چشمانداز فرهنگی و سینمایی ایران را دگرگون کرده، نادیده گرفتن این صداها فاصلهی اسکار با واقعیت جامعهی ایران را بیشتر میکند.»
ایفما در نامهی اخیر خود خواستار بازنگری سیاستهای اسکار در قبال کشورهایی با حکومتهای استبدادی شده و پیشنهاد تشکیل کمیتهای مستقل، متشکل از نمایندگان از داخل و خارج ایران را مطرح کرد.
زمانی همچنین افزود: «فیلم مستقل و ارزشمند "علت مرگ: نامعلوم" که سالها از نمایش محروم بود، ناگهان توسط فارابی مصادره به مطلوب میشود و به اسکار معرفی میشود! باید دربارهی این ترفندهای فارابی هوشیار بود. وقتی روند پذیرش فیلم از ایران توسط آکادمی روشی ناعادلانه است، نمیتوان سلیقهای برخورد کرد.
حتی اگر فیلم معرفیشده اثر ارزشمندی باشد. موضوع بر سر روش نادرست و گروه انتخابکننده است که از دل سیستم سانسور آمدهاند. همهی فیلمهای ایرانی ساخته شده در داخل و خارج از ایران، باید شانس انتخاب شدن داشته باشند.»
شادمهر راستین، فیلمنامهنویس، مدرس سینما و یکی از فیلمنامهنویسان «یک تصادف ساده» نیز با حمایت از این رویکرد گفت: «ما در دورهی مهمی از سینمای مستقل جهان به سر میبریم و سینمای مستقل ایران در این میان، نقش مهمی دارد. آثاری همچون "یک تصادف ساده" ساختهی جعفر پناهی باید نمایندهی صدای آزاد یک ملت باشند، نه سینمای وابسته به دولت.»
ایفما تأکید کرد که اصلاح این روند میتواند گامی مؤثر در حمایت از تنوع، استقلال و حقیقت سینمای ایران و دیگر کشورهای تحت سرکوب سیستماتیک باشد.
@amiropouria
در چهارمین نامهی خود به آکادمی اسکار، بر لزوم تغییر روش این آکادمی برای پذیرش فیلم از طرف حکومتهای سرکوبگر در بخش بهترین فیلم بینالمللی (غیرانگلیسیزبان) تأکید کرد.
کانون فیلمسازان مستقل ایران (ایفما) از بهار ۲۰۲۴، کمپین خود را برای تغییر سیاستهای اسکار دربارهی پذیرش فیلم در بخش بینالمللی از کشورهایی که سانسور و استبداد بر آنها حاکم است، آغاز کرده بود. ایفما روز گذشته طی نامه ای به آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا (اسکار)، نگرانیهای جدی خود را دربارهی پذیرش فیلمها از طریق بنیاد فارابی بهعنوان نمایندهی سینمای ایران اعلام کرد.
مهشید زمانی، منتقد و پژوهشگر سینما و برگزارکننده پنل ایفما با همین موضوع در بازار فیلم برلین ۲۰۲۵ میگوید: «صرف نظر از کیفیت هنری اثر برگزیدهی فارابی، روند آکادمی در گزینش فیلم بینالمللی بهطور ناخواسته به یک نظام سانسورگر، رسمیت میبخشد و صداهای مستقل و متنوع سینماگران ایرانی، چه در داخل کشور و چه در میان دیاسپورا، نادیده گرفته میشود. بهویژه پس از خیزش "زن، زندگی، آزادی" و حالا در سومین سالگرد آن، که چشمانداز فرهنگی و سینمایی ایران را دگرگون کرده، نادیده گرفتن این صداها فاصلهی اسکار با واقعیت جامعهی ایران را بیشتر میکند.»
ایفما در نامهی اخیر خود خواستار بازنگری سیاستهای اسکار در قبال کشورهایی با حکومتهای استبدادی شده و پیشنهاد تشکیل کمیتهای مستقل، متشکل از نمایندگان از داخل و خارج ایران را مطرح کرد.
زمانی همچنین افزود: «فیلم مستقل و ارزشمند "علت مرگ: نامعلوم" که سالها از نمایش محروم بود، ناگهان توسط فارابی مصادره به مطلوب میشود و به اسکار معرفی میشود! باید دربارهی این ترفندهای فارابی هوشیار بود. وقتی روند پذیرش فیلم از ایران توسط آکادمی روشی ناعادلانه است، نمیتوان سلیقهای برخورد کرد.
حتی اگر فیلم معرفیشده اثر ارزشمندی باشد. موضوع بر سر روش نادرست و گروه انتخابکننده است که از دل سیستم سانسور آمدهاند. همهی فیلمهای ایرانی ساخته شده در داخل و خارج از ایران، باید شانس انتخاب شدن داشته باشند.»
شادمهر راستین، فیلمنامهنویس، مدرس سینما و یکی از فیلمنامهنویسان «یک تصادف ساده» نیز با حمایت از این رویکرد گفت: «ما در دورهی مهمی از سینمای مستقل جهان به سر میبریم و سینمای مستقل ایران در این میان، نقش مهمی دارد. آثاری همچون "یک تصادف ساده" ساختهی جعفر پناهی باید نمایندهی صدای آزاد یک ملت باشند، نه سینمای وابسته به دولت.»
ایفما تأکید کرد که اصلاح این روند میتواند گامی مؤثر در حمایت از تنوع، استقلال و حقیقت سینمای ایران و دیگر کشورهای تحت سرکوب سیستماتیک باشد.
@amiropouria
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ببینید کلودیا کاردینالهای که از فقدانش غم داریم، اینجا چه "ارکستر-رقصانی"ای میکند! اینجا ۳۳ ساله است و با ارکستر
RAI
ایتالیا در این شبکهی تلویزیونی در پرفورمنس طنزآمیز بیکلامی همراه که چه عرض کنم، "میاندار" شده. مینوازد، میدرخشد و میخرامد.
*
بین واکنشهای داخلی، مثلاً وقتی تئاترَکی روی صحنه میرود یا بازیگری در یکی از جشنوارههای سریدوزی فجر کوفتی این سالها که حتی شبح مرگزدهای از گذشتهی هر چند نحیف خود را هم ندارد، جایزهاَکی میگیرد، زیاد میخوانم و میبینم که از عبارت "درخشش" در توصیف او یا کارش استفاده میکنند. مینویسند "بدرخشی"؛ و اضافه میکنند "مثل همیشه"! یا بعد از جایزهاش میگویند "درخشیدی". یک قلب و یک ستارهی دنبالهدار هم میگذارند. خود بازیگره هم میآید و در جواب، یک ایموجی دو دست ِ به هم چسبیده میگذارد که ظاهراً نشان تشکر است؛ ولی در اصل، به معنای پذیرش آن تأیید آبکی و بیتحلیل است؛ که یعنی میدانم درخشیدم!!
دوستان!
درخشیدن، این طوریست. حتی در اَکتی که هیچ دخلی به بازیگری ندارد،
FRONT WOMAN
بودنش روشن است.
در عین حال، ادعا یا تصور درخشش نداشتن، مبنای درخشش اوست. معلوم است محور اصلی کارش، شوخی با بلد بودن سازنوازیست. روند ِ جدی نگرفتن ِ خود.
خانم کلودیا کاردینالهی تازهفقید، اینجا و در اوج طراوت و رعنایی و طنازی، جوری میدرخشد که نمیشود گفت او سازها را در حد اولیه مینوازد یا سازها، او را. نمیشود گفت او خودش را وارد جايگاههای گوناگون ارکستر میکند یا تمام ارکستر به ساز او میرقصد.
واژگان را با استفادهی بیجا در همهجا، از معنای خود تُهی نکنیم. به ویژه در تئاتر و سینما و تولیدات مثلاً فرهنگی "مجاز" و "لَنگ ِ مجوز" این دوران تباه و سیاه ِ رو به اتمام، شعر فروغ را برای هزارمین بار به یاد بیاوریم:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد
@amiropouria
#کلودیا_کاردیناله #می_تراود_مهتاب #می_درخشد_شبتاب #بدرخشید #وزارت_ارشاد #سینمای_مجوزی !
RAI
ایتالیا در این شبکهی تلویزیونی در پرفورمنس طنزآمیز بیکلامی همراه که چه عرض کنم، "میاندار" شده. مینوازد، میدرخشد و میخرامد.
*
بین واکنشهای داخلی، مثلاً وقتی تئاترَکی روی صحنه میرود یا بازیگری در یکی از جشنوارههای سریدوزی فجر کوفتی این سالها که حتی شبح مرگزدهای از گذشتهی هر چند نحیف خود را هم ندارد، جایزهاَکی میگیرد، زیاد میخوانم و میبینم که از عبارت "درخشش" در توصیف او یا کارش استفاده میکنند. مینویسند "بدرخشی"؛ و اضافه میکنند "مثل همیشه"! یا بعد از جایزهاش میگویند "درخشیدی". یک قلب و یک ستارهی دنبالهدار هم میگذارند. خود بازیگره هم میآید و در جواب، یک ایموجی دو دست ِ به هم چسبیده میگذارد که ظاهراً نشان تشکر است؛ ولی در اصل، به معنای پذیرش آن تأیید آبکی و بیتحلیل است؛ که یعنی میدانم درخشیدم!!
دوستان!
درخشیدن، این طوریست. حتی در اَکتی که هیچ دخلی به بازیگری ندارد،
FRONT WOMAN
بودنش روشن است.
در عین حال، ادعا یا تصور درخشش نداشتن، مبنای درخشش اوست. معلوم است محور اصلی کارش، شوخی با بلد بودن سازنوازیست. روند ِ جدی نگرفتن ِ خود.
خانم کلودیا کاردینالهی تازهفقید، اینجا و در اوج طراوت و رعنایی و طنازی، جوری میدرخشد که نمیشود گفت او سازها را در حد اولیه مینوازد یا سازها، او را. نمیشود گفت او خودش را وارد جايگاههای گوناگون ارکستر میکند یا تمام ارکستر به ساز او میرقصد.
واژگان را با استفادهی بیجا در همهجا، از معنای خود تُهی نکنیم. به ویژه در تئاتر و سینما و تولیدات مثلاً فرهنگی "مجاز" و "لَنگ ِ مجوز" این دوران تباه و سیاه ِ رو به اتمام، شعر فروغ را برای هزارمین بار به یاد بیاوریم:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد
@amiropouria
#کلودیا_کاردیناله #می_تراود_مهتاب #می_درخشد_شبتاب #بدرخشید #وزارت_ارشاد #سینمای_مجوزی !
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در روزهای اخیر، تحریمهای اقتصادی بینالمللی علیه ایران برگشت سرجایش و از آن طرف، نیکولا سارکوزی رئیسجمهور پیشین فرانسه به ۵ سال زندان محکوم شد.
اولی با وجود ادعاها و وعدههای دولت مسعود پزشکیان، با حقارت تمام و کمال ِ خود او و وزیر خارجه و تیم همراهش اتفاق افتاد و دومی با وجود اذعان دادگاه به یافت نشدن "مدارک مشخص" از تأمین بخشی از بودجهی تبلیغات انتخاباتی سارکوزی توسط لیبی.
اولی بعد از آن که به گُه خوردن افتاد، مدعی شد که بین توافق و مکانیسم ماشه، دومی را "ترجیح" داده! و دومی در حالی که دادگاه گفت مسیر پولهای خرجشده برای تبلیغات او "پیچیدهتر از آن است که قابل ردیابی باشد"، باید ۵ سال زندان را بگذراند که قابل خرید، تغییر با جایگزینی هم به نظر نمیرسد.
یک ربط مبهم، ثابتنشده ولی قطعی بین سارکوزی و لیبی ِ دوران معمر قذافی، او را چنین به زیر کشید. ما اما در ایران میدانیم بنای "پاسخگو نبودن" را کی گذاشت و کِی گذاشت. کی به اوج یا در اصل، به قهقرا رساند و تا کِی و کجا امتدادش داد. از زمانی که یک رهبر جمهوری اسلامی میگفت سلاح میگیرد، اما نمیداند از کجا! تا جایی که همان کجا و هر ناکجای دیگری که تروریستی قد علم میکرد، سلاحش را عَمَله و اَکَرهی رهبر بعدی جمهوری اسلامی تأمین کرده بودند.
درست امتداد همان مسیر توسط جمهوری اسلامی بود که "ایران" را چنین به تباهی کشاند. مسیری با یک مبدأ به شدت سوررئال؛ که در آن یک نفر حتی دربارهی احساس احتمالی خودش - که اگر سلاحها از جبههی آزادیبخش فلسطین به او رسیده باشد، باعث تعجبش خواهد شد یا نه- هم میگوید که نَمیداند! یعنی حتی نَمیداند که متعجب خواهد شد یا نه!!
آن ابراهیم یزدی که چنین چیزی را پذیرفت و آن را به جهان بازگو و تثبیت کرد، نفهمید. ایران و ایرانی اما همچنان دارد تاوان مرگبار میدهد بابت این که آن موقع پذیرفت و حتی تکبیر گفت. حالا سالهاست که نپذیرفتن را فریاد زده اما هنوز نتوانسته خود را از شر بلایای میراثداران نادانی و ندانمکاری، برهاند.
@amiropouria
#مکانیسم_ماشه #اسنپ_بک #نمیدانم_اطلاعی_ندارم #خمینی #نیکولا_سارکوزی #خامنه_ای #جمهوری_اسلامی #معمر_قذافی #ابراهیم_یزدی #تروریسم #تحریم_حداکثری
در روزهای اخیر، تحریمهای اقتصادی بینالمللی علیه ایران برگشت سرجایش و از آن طرف، نیکولا سارکوزی رئیسجمهور پیشین فرانسه به ۵ سال زندان محکوم شد.
اولی با وجود ادعاها و وعدههای دولت مسعود پزشکیان، با حقارت تمام و کمال ِ خود او و وزیر خارجه و تیم همراهش اتفاق افتاد و دومی با وجود اذعان دادگاه به یافت نشدن "مدارک مشخص" از تأمین بخشی از بودجهی تبلیغات انتخاباتی سارکوزی توسط لیبی.
اولی بعد از آن که به گُه خوردن افتاد، مدعی شد که بین توافق و مکانیسم ماشه، دومی را "ترجیح" داده! و دومی در حالی که دادگاه گفت مسیر پولهای خرجشده برای تبلیغات او "پیچیدهتر از آن است که قابل ردیابی باشد"، باید ۵ سال زندان را بگذراند که قابل خرید، تغییر با جایگزینی هم به نظر نمیرسد.
یک ربط مبهم، ثابتنشده ولی قطعی بین سارکوزی و لیبی ِ دوران معمر قذافی، او را چنین به زیر کشید. ما اما در ایران میدانیم بنای "پاسخگو نبودن" را کی گذاشت و کِی گذاشت. کی به اوج یا در اصل، به قهقرا رساند و تا کِی و کجا امتدادش داد. از زمانی که یک رهبر جمهوری اسلامی میگفت سلاح میگیرد، اما نمیداند از کجا! تا جایی که همان کجا و هر ناکجای دیگری که تروریستی قد علم میکرد، سلاحش را عَمَله و اَکَرهی رهبر بعدی جمهوری اسلامی تأمین کرده بودند.
درست امتداد همان مسیر توسط جمهوری اسلامی بود که "ایران" را چنین به تباهی کشاند. مسیری با یک مبدأ به شدت سوررئال؛ که در آن یک نفر حتی دربارهی احساس احتمالی خودش - که اگر سلاحها از جبههی آزادیبخش فلسطین به او رسیده باشد، باعث تعجبش خواهد شد یا نه- هم میگوید که نَمیداند! یعنی حتی نَمیداند که متعجب خواهد شد یا نه!!
آن ابراهیم یزدی که چنین چیزی را پذیرفت و آن را به جهان بازگو و تثبیت کرد، نفهمید. ایران و ایرانی اما همچنان دارد تاوان مرگبار میدهد بابت این که آن موقع پذیرفت و حتی تکبیر گفت. حالا سالهاست که نپذیرفتن را فریاد زده اما هنوز نتوانسته خود را از شر بلایای میراثداران نادانی و ندانمکاری، برهاند.
@amiropouria
#مکانیسم_ماشه #اسنپ_بک #نمیدانم_اطلاعی_ندارم #خمینی #نیکولا_سارکوزی #خامنه_ای #جمهوری_اسلامی #معمر_قذافی #ابراهیم_یزدی #تروریسم #تحریم_حداکثری
سالها پیش - در دههی ۱۳۸۰- در مجموعه مقالاتی در "همشهری ماه"، از «تشابه و توارد در سینما» مثالها آوردم؛ و نتیجهی مبحث این بود که منتقد ایرانی (اصلاً شما از این کلیتر بگویید، "ذهن ایرانی") بیش از حد در پی "مچگیری"ست. با بحث بر سر "کی از کی دزدیده"، خیلی اوقات امکان هر نوع سود بردن از کشف "مناسبات بینامتنی" را از خودش و هر فیلمبین دیگر، دریغ میکند.
سالها پیش از آن - در دههی ۱۳۷۰- در مجموعهای دربارهی فیلمهای جان هیوستن در "ماهنامهی سینمایی فیلم"، فیلم "کیلارگو"ی هیوستن را خیلی متأثر از "کازابلانکا"ی مشهور مایکل کورتیز/برادران وارنر شمردم و وسط برشمردن شباهتها، خیلی پاورچین و با احتیاط، اشارهای هم کردم به نسبت بین "داشتن و نداشتن" هاوارد هاکز کبیر با "کازابلانکا" که کمی پیش از آن ساخته شده بود. چرا بااحتیاط؟ روشن است: هاکز در ایران "مجمع هواداران مقیم مرکز" دارد و برخی از آنان همین الان هم این دور و برند و میآیند در همین صفحه جِرَم میدهند!
ولی نکته این بود که حرف من هیچ ربطی به "تأثیر" گرفتن هاکز از فیلمنامهی "کازابلانکا" نداشت. بلکه تمام این فیلمها مثل خود همفری بوگارت، متعلق به کمپانی برادران وارنر بودند. فرمولی که در رمانس وسط حادثه، در فیلم اولی جواب داده بود، حتی در رفتن به سراغ تولید فیلمهای بعدی، کمپانی را ترغیب میکرد.
حالا اگر بگویم "کازابلانکا" هم از یک جهت، یک "برادر بزرگتر" داشته چطور؟ فیلمی که وارنر با بوگارت و آن شریدان زیبا و خوشصدا ۳-۲ سال پیش از "کازابلانکا" ساخت، به اسم "همهش راست از آب دراومد" (لوئیس سایلر، ۱۹۴۰). از ترکیب ژانریاش تعجب میکنید: گنگستری/موزیکال!
بله، در دوران پس از تلفیق ژانرها، مثلاً موقع ساخته شدن فیلم "شیکاگو" (راب مارشال، ۲۰۰۲) همنشینی جنایت و رقص و ترانه در یک فیلم، چندان عجیب به چشم نمیآمد. اما در آغاز دههی چهل، این اتفاق بیشک به مُهر و نشانی از "کمدی ابسورد" یا حتی "گروتسک" نیاز داشت. نه به شدت شاهکار بریتانیایی استودیوی ایلینگ، "قاتلین پیرزن/زنکُشها" (الکساندر مکندریک، ۱۹۵۵)، اما "همهش راست دراومد" هم ضدقهرمانش (بوگارت) را در موقعیت کمیکی قرار میدهد: او ناچار است در خانهای از چشم پلیس پنهان شود که دو پیرزن آن را میگردانند، اما مالکش نیستند.
اما ربط "همهش راست در اومد" به "کازابلانکا"، مفرح است: اولین جایی که بوگارت در یک رقابت عشقی، مرام میزند و کنار میکشد، اینجاست؛ نه "کازابلانکا"! و مهمتر این که دلایل انسانی تصمیمش در دو فیلم، بسیار همسو به نظر میرسد: عشق زن را لایق مرد دیگری میداند (و برعکس). البته که مناسبات استودیوی در حفظ شأن ستارهی فیلم، در فیلمنامه هم رد خودش را میگذارد و در هر دو فیلم، زن تا لحظهی آخر همچنان دل در گرو عشق بوگی هم دارد؛ اما به راه دیگری میرود که درستتر و انسانیتر است.
اینها برای ذهن سالم و در سینمای دنیا، قابل تماشاست و نسبتهایشان، ما را بهتر به دنیای هر یک از فیلمهای مرتبط با هم، راه میدهد. اما به سینمای وطنی که میرسیم، خیلی اوقات آن چه پیش رویمان است، نشانی از سلامت ندارد که ما بخواهیم با ذهن سالم دنبالش کنیم! دیدن رد سرقتها و گرتهبرداریها، اینجا در حالی لازم میشود که کپیبرداران همواره ادعای اریژینالیتهی محض هم دارند!
این نوشتهی کوتاه را به عنوان یکی دیگر از آن چه بهش "کشفیات کلاسیک" میگفتم، از بنده بپذیرید. مثل یک معرفی فیلم ساده در باب فیلمی که ترکیب لحنها و ژانرها و پیچیدگی دراماتیکش، چندان هم ساده نیست.
It All Came True
@amiropouria
سالها پیش از آن - در دههی ۱۳۷۰- در مجموعهای دربارهی فیلمهای جان هیوستن در "ماهنامهی سینمایی فیلم"، فیلم "کیلارگو"ی هیوستن را خیلی متأثر از "کازابلانکا"ی مشهور مایکل کورتیز/برادران وارنر شمردم و وسط برشمردن شباهتها، خیلی پاورچین و با احتیاط، اشارهای هم کردم به نسبت بین "داشتن و نداشتن" هاوارد هاکز کبیر با "کازابلانکا" که کمی پیش از آن ساخته شده بود. چرا بااحتیاط؟ روشن است: هاکز در ایران "مجمع هواداران مقیم مرکز" دارد و برخی از آنان همین الان هم این دور و برند و میآیند در همین صفحه جِرَم میدهند!
ولی نکته این بود که حرف من هیچ ربطی به "تأثیر" گرفتن هاکز از فیلمنامهی "کازابلانکا" نداشت. بلکه تمام این فیلمها مثل خود همفری بوگارت، متعلق به کمپانی برادران وارنر بودند. فرمولی که در رمانس وسط حادثه، در فیلم اولی جواب داده بود، حتی در رفتن به سراغ تولید فیلمهای بعدی، کمپانی را ترغیب میکرد.
حالا اگر بگویم "کازابلانکا" هم از یک جهت، یک "برادر بزرگتر" داشته چطور؟ فیلمی که وارنر با بوگارت و آن شریدان زیبا و خوشصدا ۳-۲ سال پیش از "کازابلانکا" ساخت، به اسم "همهش راست از آب دراومد" (لوئیس سایلر، ۱۹۴۰). از ترکیب ژانریاش تعجب میکنید: گنگستری/موزیکال!
بله، در دوران پس از تلفیق ژانرها، مثلاً موقع ساخته شدن فیلم "شیکاگو" (راب مارشال، ۲۰۰۲) همنشینی جنایت و رقص و ترانه در یک فیلم، چندان عجیب به چشم نمیآمد. اما در آغاز دههی چهل، این اتفاق بیشک به مُهر و نشانی از "کمدی ابسورد" یا حتی "گروتسک" نیاز داشت. نه به شدت شاهکار بریتانیایی استودیوی ایلینگ، "قاتلین پیرزن/زنکُشها" (الکساندر مکندریک، ۱۹۵۵)، اما "همهش راست دراومد" هم ضدقهرمانش (بوگارت) را در موقعیت کمیکی قرار میدهد: او ناچار است در خانهای از چشم پلیس پنهان شود که دو پیرزن آن را میگردانند، اما مالکش نیستند.
اما ربط "همهش راست در اومد" به "کازابلانکا"، مفرح است: اولین جایی که بوگارت در یک رقابت عشقی، مرام میزند و کنار میکشد، اینجاست؛ نه "کازابلانکا"! و مهمتر این که دلایل انسانی تصمیمش در دو فیلم، بسیار همسو به نظر میرسد: عشق زن را لایق مرد دیگری میداند (و برعکس). البته که مناسبات استودیوی در حفظ شأن ستارهی فیلم، در فیلمنامه هم رد خودش را میگذارد و در هر دو فیلم، زن تا لحظهی آخر همچنان دل در گرو عشق بوگی هم دارد؛ اما به راه دیگری میرود که درستتر و انسانیتر است.
اینها برای ذهن سالم و در سینمای دنیا، قابل تماشاست و نسبتهایشان، ما را بهتر به دنیای هر یک از فیلمهای مرتبط با هم، راه میدهد. اما به سینمای وطنی که میرسیم، خیلی اوقات آن چه پیش رویمان است، نشانی از سلامت ندارد که ما بخواهیم با ذهن سالم دنبالش کنیم! دیدن رد سرقتها و گرتهبرداریها، اینجا در حالی لازم میشود که کپیبرداران همواره ادعای اریژینالیتهی محض هم دارند!
این نوشتهی کوتاه را به عنوان یکی دیگر از آن چه بهش "کشفیات کلاسیک" میگفتم، از بنده بپذیرید. مثل یک معرفی فیلم ساده در باب فیلمی که ترکیب لحنها و ژانرها و پیچیدگی دراماتیکش، چندان هم ساده نیست.
It All Came True
@amiropouria
Amir Pouria
"نقدی بر نقدها" عنوان و موضوع قسمت بعدی، قسمت سی و ششم پادکست "صدای کانون" محصول ایفما یا کانون فیلمسازان مستقل ایران به سردبیری امیر پوریاست که با مدتی حدود یک ساعت، به نقد جریان داخلی نقد فیلم و رسانهها و نشریات سینمایی در ایران میپردازد و با احترام، امید…
اپیزود ۳۷ پادکست "صدای کانون" محصول ایفما یا کانون فیلمسازان مستقل ایران به سردبیری امیر پوریا در انتهای سپتامبر ۲۰۲۵/ ابتدای مهر ۱۴۰۴ منتشر شد.
بس که مباحث جدلآمیز در این اپیزود یکجا جمع شده بود، کار به دو پارت مجزا کشید.
جنجال فیلمهای ایرانی در اسکار ۲۰۲۶، جایگاه جهانی "باشو غریبهی کوچک" با مرمت شدن و جایزه گرفتن در ونیز، یادوارهی سومین سالگرد "زن زندگی آزادی" و ادامهی روزشمار انقلاب ۱۴۰۱ از متن نشریهی دفترهای پیشاسقوط و بررسی تند و تیز و صریح نقد داخلی و محافظهکاریهایش، محورهای این دو پارت بودند.
پارت اول- کستباکس:
https://castbox.fm/vb/850769535
پارت اول- یوتوب:
https://youtu.be/e10Z8NB0y70?si=JiYz9Nkq73cVx4Yg
پارت اول- اینستاگرام:
https://www.instagram.com/reel/DPDe5NHEQU0/?igsh=MWVtaGxjeno3OXU0YQ==
پارت دوم- کستباکس:
https://castbox.fm/vb/851973070
پارت دوم- یوتوب:
https://youtu.be/R93Mjr-IGGU?si=viGD8c2pe7eA1rBB
پارت دوم- اینستاگرام:
https://www.instagram.com/reel/DPN6OeGEVLx/?igsh=Ym8yMG11eTB0YjZn
@amiropouria
بس که مباحث جدلآمیز در این اپیزود یکجا جمع شده بود، کار به دو پارت مجزا کشید.
جنجال فیلمهای ایرانی در اسکار ۲۰۲۶، جایگاه جهانی "باشو غریبهی کوچک" با مرمت شدن و جایزه گرفتن در ونیز، یادوارهی سومین سالگرد "زن زندگی آزادی" و ادامهی روزشمار انقلاب ۱۴۰۱ از متن نشریهی دفترهای پیشاسقوط و بررسی تند و تیز و صریح نقد داخلی و محافظهکاریهایش، محورهای این دو پارت بودند.
پارت اول- کستباکس:
https://castbox.fm/vb/850769535
پارت اول- یوتوب:
https://youtu.be/e10Z8NB0y70?si=JiYz9Nkq73cVx4Yg
پارت اول- اینستاگرام:
https://www.instagram.com/reel/DPDe5NHEQU0/?igsh=MWVtaGxjeno3OXU0YQ==
پارت دوم- کستباکس:
https://castbox.fm/vb/851973070
پارت دوم- یوتوب:
https://youtu.be/R93Mjr-IGGU?si=viGD8c2pe7eA1rBB
پارت دوم- اینستاگرام:
https://www.instagram.com/reel/DPN6OeGEVLx/?igsh=Ym8yMG11eTB0YjZn
@amiropouria
d.castbox.fm
Best free podcast app for Apple iOS and Android | Let words move you
Millions of podcasts for all topics. Listen to the best free podcast on Android, Apple iOS, Amazon Alexa, Google Home, Carplay, Android Auto, PC. Create...
من خانم نوشا سعیدی را دو و نیم سال پیش در همین غرفهی عکس اول در فستیوال کن ملاقات کردم. وقتی مستندی از او دیدم که خودش بر "شخصی/خانوادگی" بودن آن تأکید میکرد و میگفت فیلم "حرفهای" نیست، حرفش فروتنانه بود ولی به قصد فروتنی نمیگفت. در فیلمش نوعی روراستی در نقب زدن به احساسات و حتی ترسها و ضعفها و خشمهای فردی مستندساز بود که کمیاب به چشمم آمد. از چه نظر؟
در مستندسازی ایرانی، حتی اگر جاهایی بابت نوعی شیطنت در تلفیق پشت صحنه و جلوی دوربین، جلوهی کوچکی از اشتباهها یا مشکلات را در فیلم بیاورند، در نهایت طوری پیش میروند که همهی آنها "بخشی از روند" به نظر برسد و آخرش به ما بگویند خیلیهایش عمدی و بود و برای دوربین شکل گرفت! به طور مشخص وقتی خود فیلمساز، آدم اصلی یک مستند است و فیلم به مسائل زندگی خود او میپردازد، نمیگذارند بیننده حس کند فیلمساز به خطا و ضعفی معترف است.
بعد از آن، با تماشای مستند جدیدتری که نوشا دربارهی شخصیت مادرش - مدتی بعد از فقدان او - ساخته بود، دانستم که اساساً این اقرار و بازنمایی آن چه هیچ کس نمایشش نمیدهد، بخشی از پروسهی "ثبت" در کار اوست. روزگار و احوال را حتی در شرایطی که به طور معمول امکان ندارد کسی حاضر شود حتی یک عکس بگیرد، ثبت میکند و بعد همان دوران را در تصاویر و روایت فیلمش تدوین میکند و حاضر است بدون روتوش، آن دوره را نشان بدهد.
حالا در یک پلِیلیست کانال یوتوبیاش، این روایت شخصی را به شکلی بیواسطه، جلوی دوربین و به طور شفاهی میگوید. عنوان مجموعه "کارت پنجاهم" است و عنوان فرعی/روتیترش موضوع این پلیلیست را توضیح میدهد" "پنجاه تجربه از نوشا سعیدی در آستانهی ۵۰ سالگی".
او در این مجموعه برای آن که به سیاق محیط مجازی این سالها، تصویر حسابگرانه و بهتری از خودش ارائه بدهد، هیچ فریبی به کار نمیبندد و حتی انتخابهایش برای نقل این تجربهها تا حدی با روراستی همراه است که مخاطب متعجب، گاه ممکن است بگوید "دیگه حالا این بخش ماجرا رو نمیگفتی!". اما حالا که فقط چند کارت باقی مانده (به تازگی کارت چهل و چهارم منتشر شده)، باید اینجا به شما معرفیاش میکردم تا از این راستگویی کمیاب و انسانی، استقبال کنید.
لینک کانال یوتوب نوشا سعیدی را اینجا میآورم.
https://youtube.com/@noushasaidi?si=YgdPRQRdSO7Jhd_M
به سراغش بروید. این را هم بگویم که دست نوشا بر سر ما یوتوبرهایی که هر کاری میکنیم، نمیتوانیم به تولیداتمان نظم و تداوم ببخشیم! او هم در این کانال و هم در یک کانال یوتوبی تاریخی دیگر (به اسم "آنها توانستند") با مداومت و نظم، تولید و منتشر میکند. زنده باد.
@amiropouria
#مستند #نوشا_سعیدی
من خانم نوشا سعیدی را دو و نیم سال پیش در همین غرفهی عکس اول در فستیوال کن ملاقات کردم. وقتی مستندی از او دیدم که خودش بر "شخصی/خانوادگی" بودن آن تأکید میکرد و میگفت فیلم "حرفهای" نیست، حرفش فروتنانه بود ولی به قصد فروتنی نمیگفت. در فیلمش نوعی روراستی در نقب زدن به احساسات و حتی ترسها و ضعفها و خشمهای فردی مستندساز بود که کمیاب به چشمم آمد. از چه نظر؟
در مستندسازی ایرانی، حتی اگر جاهایی بابت نوعی شیطنت در تلفیق پشت صحنه و جلوی دوربین، جلوهی کوچکی از اشتباهها یا مشکلات را در فیلم بیاورند، در نهایت طوری پیش میروند که همهی آنها "بخشی از روند" به نظر برسد و آخرش به ما بگویند خیلیهایش عمدی و بود و برای دوربین شکل گرفت! به طور مشخص وقتی خود فیلمساز، آدم اصلی یک مستند است و فیلم به مسائل زندگی خود او میپردازد، نمیگذارند بیننده حس کند فیلمساز به خطا و ضعفی معترف است.
بعد از آن، با تماشای مستند جدیدتری که نوشا دربارهی شخصیت مادرش - مدتی بعد از فقدان او - ساخته بود، دانستم که اساساً این اقرار و بازنمایی آن چه هیچ کس نمایشش نمیدهد، بخشی از پروسهی "ثبت" در کار اوست. روزگار و احوال را حتی در شرایطی که به طور معمول امکان ندارد کسی حاضر شود حتی یک عکس بگیرد، ثبت میکند و بعد همان دوران را در تصاویر و روایت فیلمش تدوین میکند و حاضر است بدون روتوش، آن دوره را نشان بدهد.
حالا در یک پلِیلیست کانال یوتوبیاش، این روایت شخصی را به شکلی بیواسطه، جلوی دوربین و به طور شفاهی میگوید. عنوان مجموعه "کارت پنجاهم" است و عنوان فرعی/روتیترش موضوع این پلیلیست را توضیح میدهد" "پنجاه تجربه از نوشا سعیدی در آستانهی ۵۰ سالگی".
او در این مجموعه برای آن که به سیاق محیط مجازی این سالها، تصویر حسابگرانه و بهتری از خودش ارائه بدهد، هیچ فریبی به کار نمیبندد و حتی انتخابهایش برای نقل این تجربهها تا حدی با روراستی همراه است که مخاطب متعجب، گاه ممکن است بگوید "دیگه حالا این بخش ماجرا رو نمیگفتی!". اما حالا که فقط چند کارت باقی مانده (به تازگی کارت چهل و چهارم منتشر شده)، باید اینجا به شما معرفیاش میکردم تا از این راستگویی کمیاب و انسانی، استقبال کنید.
لینک کانال یوتوب نوشا سعیدی را اینجا میآورم.
https://youtube.com/@noushasaidi?si=YgdPRQRdSO7Jhd_M
به سراغش بروید. این را هم بگویم که دست نوشا بر سر ما یوتوبرهایی که هر کاری میکنیم، نمیتوانیم به تولیداتمان نظم و تداوم ببخشیم! او هم در این کانال و هم در یک کانال یوتوبی تاریخی دیگر (به اسم "آنها توانستند") با مداومت و نظم، تولید و منتشر میکند. زنده باد.
@amiropouria
#مستند #نوشا_سعیدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
یک. از محمد یراقچی، مدیر انتشارات پنجره که ناشر بیشتر کتابهای آموزگارم در نقد فیلم، ایرج کریمی ِ عزیز و فقید بود، شنیده بودم که ایرج به این فیلم "کپنهاگ" (مارک راسو، ۲۰۱۴) علاقه داشته. اگر کمی زودتر ساخته شده بود، میشد تصور کرد ایرج در مقالهش با عنوان "آیا عشق، ژانر دارد؟" (کتاب سال ماهنامهی فیلم، سال ۱۳۹۲) آن جا که به رابطهی "عاشقی کردن و شهر محل وقوعش" میپرداخت، از این فیلم هم اسم و شرحی میآورد.
دو. خود فیلم را میتوان از چند منظر دید و هر بار، میزان موفقیتش را به میزان قابل قبولی ارزیابی کرد: فیلمی دربارهی "پدر خوبی بودن/نبودن" در چند نسل است. فیلمی دربارهی رابطهی زودهنگام است (از جانب بسیاری جرگهها، متهم شد که ترویجش میکند) و همچنین فیلمی دربارهی توان تشخیص "آدم متفاوت" و فرقش با "ادعای تمایز"؛ که از هر ۱۰۰ نفر، حدوداً ۱۲۰ نفر مدعی آناند!
سه. ولی این بخشی که جدا کردهام و
Skagen
را در شمالیترین نقطهی دانمارک توصیف میکند و یک رابطهی سالم را از این نظر که "هر کس بتواند خودش باشد"، به آن مانند میکند.
صدای سکانس(ها) را برداشتهام تا دچار مشکل کپیرایت نشویم. هدف، مواجهه با گزارهایست که دربارهی رهایی فردی در دل رابطهی درست، مطرح میشود.
باقی مسائل (لوسبازی "سپویل"، این که صدای اصلی شنیده نمیشود، ربط این سکانس به رابطهی مرکزی فیلم و سرانجامش) را رها کنید و فقط به همین گزاره، دل بدهید. با آن مخالفت یا موافقت کنید؛ ولی با استدلالی که در شأن این دیالوگنویسی باشد و این مثال درخشان که دخترک (به نقل از مادرش) میزند.
[آخر ویدئو هم اسم فیلم، متأسفانه اشتباه تایپی دارد]
@amiropouria
#کپنهاگ #معرفی_فیلم #ایرج_کریمی #رابطه_سالم #رابطه_سمی #عشق
یک. از محمد یراقچی، مدیر انتشارات پنجره که ناشر بیشتر کتابهای آموزگارم در نقد فیلم، ایرج کریمی ِ عزیز و فقید بود، شنیده بودم که ایرج به این فیلم "کپنهاگ" (مارک راسو، ۲۰۱۴) علاقه داشته. اگر کمی زودتر ساخته شده بود، میشد تصور کرد ایرج در مقالهش با عنوان "آیا عشق، ژانر دارد؟" (کتاب سال ماهنامهی فیلم، سال ۱۳۹۲) آن جا که به رابطهی "عاشقی کردن و شهر محل وقوعش" میپرداخت، از این فیلم هم اسم و شرحی میآورد.
دو. خود فیلم را میتوان از چند منظر دید و هر بار، میزان موفقیتش را به میزان قابل قبولی ارزیابی کرد: فیلمی دربارهی "پدر خوبی بودن/نبودن" در چند نسل است. فیلمی دربارهی رابطهی زودهنگام است (از جانب بسیاری جرگهها، متهم شد که ترویجش میکند) و همچنین فیلمی دربارهی توان تشخیص "آدم متفاوت" و فرقش با "ادعای تمایز"؛ که از هر ۱۰۰ نفر، حدوداً ۱۲۰ نفر مدعی آناند!
سه. ولی این بخشی که جدا کردهام و
Skagen
را در شمالیترین نقطهی دانمارک توصیف میکند و یک رابطهی سالم را از این نظر که "هر کس بتواند خودش باشد"، به آن مانند میکند.
صدای سکانس(ها) را برداشتهام تا دچار مشکل کپیرایت نشویم. هدف، مواجهه با گزارهایست که دربارهی رهایی فردی در دل رابطهی درست، مطرح میشود.
باقی مسائل (لوسبازی "سپویل"، این که صدای اصلی شنیده نمیشود، ربط این سکانس به رابطهی مرکزی فیلم و سرانجامش) را رها کنید و فقط به همین گزاره، دل بدهید. با آن مخالفت یا موافقت کنید؛ ولی با استدلالی که در شأن این دیالوگنویسی باشد و این مثال درخشان که دخترک (به نقل از مادرش) میزند.
[آخر ویدئو هم اسم فیلم، متأسفانه اشتباه تایپی دارد]
@amiropouria
#کپنهاگ #معرفی_فیلم #ایرج_کریمی #رابطه_سالم #رابطه_سمی #عشق
از چهار ساختهی فیلمسازان ایرانی که نمایندهی فرانسه، کانادا، تاجیکستان و ایران در اسکار ۲۰۲۶ خواهند بود، ۳ فیلمی که تا اینجا دیدهام، تکتکشان فیلمهای مهم و به شدت "متمایز"ی هستند. [چهارمی، فیلم شهرام مکری را که شک نداریم همچون همیشه، دستکم همین ویژگی "تمایز" را خواهد داشت؛ داریم؟]
همه به شدت نشانگر توانایی فیلمسازی ِ سازندگانشاناند و هیچ کدام را نمیتوان مثل یک فیلم معمولی دید و تا انتها رفت. این که در بحران اقتصادی یک جامعه، آدمها چه طور در بزنگاههای اخلاقی و انسانی قرار میگیرند (در "علت مرگ: نامعلوم")، این که مردم ایران با عمّال حکومت، چه خواهند کرد و چه باید بکنند (در "یک تصادف ساده") و این که درک مردان از مصائب مردسالاری دربارهی مادرشان چه قدر ممکن است با همسرشان فرق داشته باشد (در "چیزهایی که میکُشی")، هیچ کدام بعد از دیدن این فیلمها در ذهنمان همانی نیست که قبلاً بوده.
در مجموع ۸۶ نماینده از کشورهای گوناگون معرفی شدهاند که شماری از مهمترینها عبارتند از :
"یتیم" (لازلو نِمِش، مجارستان)، "مادرانِ جوان" (برادران داردن، بلژیک)، "بار ِ احساسی/ارزش عاطفی" (یواخیم ترییه، نروژ)، "فرانتس" (آگنییژکا هالند، لهستان)، "چارهای نیست" (پارک چان ووک، کره جنوبی)، "صدای هند-رجب" (کوثر بن هنیه، تونس) و "صدای افتادن" (ماشا شیلینسکی، آلمان؛ با ترجمهی "صدای سقوط" که رایج شده، مخالفم و دلیلم را در ویدئویی دربارهی این فیلم بعد از نمایشش در فستیوال کن آوردم).
اما در جا زدن در بحث شانس هر یک از ساختههای فیلمسازان ایرانی، گم کردن خط اصلیست. البته که برای انتخابهای فهرست ۱۵ تایی در ۱۶ دسامبر/۲۵ آذر و بعد، اعلام ۵ کاندیدای نهایی در ۲۲ ژانویه/۲ بهمن، هیجان هم خواهیم داشت. ولی مهمتر این است که حضور چهار فیلمساز از یک ملیت به نمایندگی از چهار کشور مختلف، در تاریخ اسکار، تاریخ سینما و تاریخ معاصر، منحصربهفرد و به منزلهی یک رکورد جهانیست. این نه افتخاریست برای آن چه حکومت و رسانهها با عنوان "سینمای ایران" مطرح میکنند، نه ربطی به "تکثر آرا" و به اصطلاح "هر کسی با سینمای خودش" دارد.
این دقیقاً و صرفاً تباهی یک حکومت ضدفرهنگ و دشمن ِ هنر است که همواره بین "بیکفایتی" و "سلب آزادی"، رقابتی برپا کرده تا نتوانیم یکی را به عنوان عامل اصلی تباهیاش، برگزینیم.
پینوشت: به کارشکنی حقارتبار سازندگان فیلم "پیرپسر" که به شکلی باورنکردنی کوشیدند کانادا را هفتهها بعد از اعلام نمایندهاش، متقاعد کنند تا فیلم "چیزهایی که میکشی" علیرضا خاتمی را بیرون بکشد (چطور؟! مگر چنین چیزی در چارچوبهای رسمی و حرفهای اسکار ممکن است؟!) و فیلم آنها را معرفی کند، به کسی که سردمدار این حرکت شد، به وضع وخیم سینمایی که فیلم مدعی متفاوت بودنش به چنین فردی برای دیده شدن تکیه میکند و به شدت ِ سوررئال بودنِ این دست و پا زدن مذبوحانه، در اپیزود اخیر پادکست "صدای کانون" کار ایفما یا کانون فیلمسازان مستقل ایران پرداختهام. اگر برایتان عجیب است که دارم چنین میگویم/مینویسم، زحمت بکشید و آن جا دنبال دلایلش بگردید!
@amiropouria
#اسکار۲۰۲۶ #سینمای_مستقل #سینمای_ایران #یک_تصادف_ساده #علت_مرگ_نامعلوم #چیزهایی_که_می_کشی #خرگوش_سیاه_خرگوش_سفید #پیر_پسر #زن_زندگی_آزادی #صدای_کانون
از چهار ساختهی فیلمسازان ایرانی که نمایندهی فرانسه، کانادا، تاجیکستان و ایران در اسکار ۲۰۲۶ خواهند بود، ۳ فیلمی که تا اینجا دیدهام، تکتکشان فیلمهای مهم و به شدت "متمایز"ی هستند. [چهارمی، فیلم شهرام مکری را که شک نداریم همچون همیشه، دستکم همین ویژگی "تمایز" را خواهد داشت؛ داریم؟]
همه به شدت نشانگر توانایی فیلمسازی ِ سازندگانشاناند و هیچ کدام را نمیتوان مثل یک فیلم معمولی دید و تا انتها رفت. این که در بحران اقتصادی یک جامعه، آدمها چه طور در بزنگاههای اخلاقی و انسانی قرار میگیرند (در "علت مرگ: نامعلوم")، این که مردم ایران با عمّال حکومت، چه خواهند کرد و چه باید بکنند (در "یک تصادف ساده") و این که درک مردان از مصائب مردسالاری دربارهی مادرشان چه قدر ممکن است با همسرشان فرق داشته باشد (در "چیزهایی که میکُشی")، هیچ کدام بعد از دیدن این فیلمها در ذهنمان همانی نیست که قبلاً بوده.
در مجموع ۸۶ نماینده از کشورهای گوناگون معرفی شدهاند که شماری از مهمترینها عبارتند از :
"یتیم" (لازلو نِمِش، مجارستان)، "مادرانِ جوان" (برادران داردن، بلژیک)، "بار ِ احساسی/ارزش عاطفی" (یواخیم ترییه، نروژ)، "فرانتس" (آگنییژکا هالند، لهستان)، "چارهای نیست" (پارک چان ووک، کره جنوبی)، "صدای هند-رجب" (کوثر بن هنیه، تونس) و "صدای افتادن" (ماشا شیلینسکی، آلمان؛ با ترجمهی "صدای سقوط" که رایج شده، مخالفم و دلیلم را در ویدئویی دربارهی این فیلم بعد از نمایشش در فستیوال کن آوردم).
اما در جا زدن در بحث شانس هر یک از ساختههای فیلمسازان ایرانی، گم کردن خط اصلیست. البته که برای انتخابهای فهرست ۱۵ تایی در ۱۶ دسامبر/۲۵ آذر و بعد، اعلام ۵ کاندیدای نهایی در ۲۲ ژانویه/۲ بهمن، هیجان هم خواهیم داشت. ولی مهمتر این است که حضور چهار فیلمساز از یک ملیت به نمایندگی از چهار کشور مختلف، در تاریخ اسکار، تاریخ سینما و تاریخ معاصر، منحصربهفرد و به منزلهی یک رکورد جهانیست. این نه افتخاریست برای آن چه حکومت و رسانهها با عنوان "سینمای ایران" مطرح میکنند، نه ربطی به "تکثر آرا" و به اصطلاح "هر کسی با سینمای خودش" دارد.
این دقیقاً و صرفاً تباهی یک حکومت ضدفرهنگ و دشمن ِ هنر است که همواره بین "بیکفایتی" و "سلب آزادی"، رقابتی برپا کرده تا نتوانیم یکی را به عنوان عامل اصلی تباهیاش، برگزینیم.
پینوشت: به کارشکنی حقارتبار سازندگان فیلم "پیرپسر" که به شکلی باورنکردنی کوشیدند کانادا را هفتهها بعد از اعلام نمایندهاش، متقاعد کنند تا فیلم "چیزهایی که میکشی" علیرضا خاتمی را بیرون بکشد (چطور؟! مگر چنین چیزی در چارچوبهای رسمی و حرفهای اسکار ممکن است؟!) و فیلم آنها را معرفی کند، به کسی که سردمدار این حرکت شد، به وضع وخیم سینمایی که فیلم مدعی متفاوت بودنش به چنین فردی برای دیده شدن تکیه میکند و به شدت ِ سوررئال بودنِ این دست و پا زدن مذبوحانه، در اپیزود اخیر پادکست "صدای کانون" کار ایفما یا کانون فیلمسازان مستقل ایران پرداختهام. اگر برایتان عجیب است که دارم چنین میگویم/مینویسم، زحمت بکشید و آن جا دنبال دلایلش بگردید!
@amiropouria
#اسکار۲۰۲۶ #سینمای_مستقل #سینمای_ایران #یک_تصادف_ساده #علت_مرگ_نامعلوم #چیزهایی_که_می_کشی #خرگوش_سیاه_خرگوش_سفید #پیر_پسر #زن_زندگی_آزادی #صدای_کانون
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در گیلکی چندین مَثَل داریم که از وارونگی وضعیت، کاریکاتور میسازند. مثلاً "بیدین دونیا چی بوبو، امی پیچا ناقارهچی بیرون بامو"! [تحتاللفظی: ببین دنیا چی شده که گربهمون رفته نقاره میزنه!].
حالا حکایت وضع ویران و گوزپیچ داخلیست که حتی صفت "وارونه" هم از سرش زیادیست. طوری که گاه به نظر میرسد صادق زیباکلام یا محمدرضا باهنر، برای ما آدم شدهاند یا دستکم نزدیک به واقعیت اوضاع را در حرفهايشان بازگو میکنند!
عرض میکنم که "جهت" نگاهمان را درست کنیم. حواسمان باشد آن طرف ماجراست که مهم است. مجری مقابل اینهاست که چنان از بِیضَتِین ِ چروک و چُلُسیدهی نظام جمهوری اسلامی آویزان شده که اینها به نظر درستگو میآیند!
مجید واشقانی ِ نادان را که مردم و حافظهی تاریخی خدمتش رسیدند. اما در این یکی گفتگو، متعلق به برنامهی پلشت "بزنگاه" محصول شبکهی افق صدا و سیمای میلی، کسی به این توجه نکرده که لحن کاملاً "بازجو-خبرنگار"یِ گفتگوکننده، فراتر از یک "مجری تلویزیونی"ست. بشناسید و برای فردای براندازی، به ذهن بسپارید:
این آروین فرشی نعیم است. الهیات و معارف اسلامی خوانده و درس میدهد! معاونت فرهنگی و رسانهای یادمان شهدای هفتم تیر (سرچشمه؛ که اصلاً نمیدانم و بدیهیست که نمیخواهم بدانم کدام همبونهی کرم و کثافت و مرضیست و چه غلطی میکند)، مسئولیت بسیج دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه تهران، مشاور قائممقام وزیر ارشاد دولت ابراهیم رئیسی، گوشهای از سوابق مشعشع اوست!
از این به بعد وقتی حرف از "بازجو-خبرنگار" به میان میآید، به این مقدار قانع نباشید که فقط علی رضوانی و آمنهسادات ذبیحپور را به یاد بیاورید. حشرات دیگری هم روی آنتن صدا و سیما، وز وز میکنند. دوگانگیها و دهگانگیهای این نظام در حال احتضار، به وانمودهایی نیاز دارد که برای انجامش، از این حشرات بیشتر خواهند پروراند.
@amiropouria
#زن_زندگی_آزادی #جمهوری_اسلامی #نه_به_جمهوری_اسلامی #نه_به_حجاب_اجباری #صدا_و_سیما #صدا_و سیمای_میلی #شبکه_افق #بازجو_خبرنگار #آرمین_فرشی_نعیم
در گیلکی چندین مَثَل داریم که از وارونگی وضعیت، کاریکاتور میسازند. مثلاً "بیدین دونیا چی بوبو، امی پیچا ناقارهچی بیرون بامو"! [تحتاللفظی: ببین دنیا چی شده که گربهمون رفته نقاره میزنه!].
حالا حکایت وضع ویران و گوزپیچ داخلیست که حتی صفت "وارونه" هم از سرش زیادیست. طوری که گاه به نظر میرسد صادق زیباکلام یا محمدرضا باهنر، برای ما آدم شدهاند یا دستکم نزدیک به واقعیت اوضاع را در حرفهايشان بازگو میکنند!
عرض میکنم که "جهت" نگاهمان را درست کنیم. حواسمان باشد آن طرف ماجراست که مهم است. مجری مقابل اینهاست که چنان از بِیضَتِین ِ چروک و چُلُسیدهی نظام جمهوری اسلامی آویزان شده که اینها به نظر درستگو میآیند!
مجید واشقانی ِ نادان را که مردم و حافظهی تاریخی خدمتش رسیدند. اما در این یکی گفتگو، متعلق به برنامهی پلشت "بزنگاه" محصول شبکهی افق صدا و سیمای میلی، کسی به این توجه نکرده که لحن کاملاً "بازجو-خبرنگار"یِ گفتگوکننده، فراتر از یک "مجری تلویزیونی"ست. بشناسید و برای فردای براندازی، به ذهن بسپارید:
این آروین فرشی نعیم است. الهیات و معارف اسلامی خوانده و درس میدهد! معاونت فرهنگی و رسانهای یادمان شهدای هفتم تیر (سرچشمه؛ که اصلاً نمیدانم و بدیهیست که نمیخواهم بدانم کدام همبونهی کرم و کثافت و مرضیست و چه غلطی میکند)، مسئولیت بسیج دانشجویی دانشکده الهیات دانشگاه تهران، مشاور قائممقام وزیر ارشاد دولت ابراهیم رئیسی، گوشهای از سوابق مشعشع اوست!
از این به بعد وقتی حرف از "بازجو-خبرنگار" به میان میآید، به این مقدار قانع نباشید که فقط علی رضوانی و آمنهسادات ذبیحپور را به یاد بیاورید. حشرات دیگری هم روی آنتن صدا و سیما، وز وز میکنند. دوگانگیها و دهگانگیهای این نظام در حال احتضار، به وانمودهایی نیاز دارد که برای انجامش، از این حشرات بیشتر خواهند پروراند.
@amiropouria
#زن_زندگی_آزادی #جمهوری_اسلامی #نه_به_جمهوری_اسلامی #نه_به_حجاب_اجباری #صدا_و_سیما #صدا_و سیمای_میلی #شبکه_افق #بازجو_خبرنگار #آرمین_فرشی_نعیم
اگر "استقلال" فکری و کاری در تمام طول عمر فعالیت هنری، یک مثال روشن در تاریخ فیلمسازی در ایران داشته باشد، ناصر تقواییست.
از تأکید او بر این که با "کار نکردن"، به اجبار صدور پروانهی ساخت در قوانین صنعت نمایش (در ایران ِ بعد از جمهوری اسلامی) معترض است، مدتها میگذرد. اما او همچنان بر مدار اعتراضش ماند.
فقدان ناصر تقوایی همزمان با دومین سالگرد کاردآجین شدن فیلمساز همنسل او داریوش مهرجویی روی داد؛ و آن چه بر جسم و جان مهرجویی گذشت، در ماهیت برای تقوایی نیز از سالها پیش رخ داده بود.
از دست دادن ِ ناصر تقوایی برای ستایشگران اندیشهی مستقل، هنرمند مستقل و سینمای مستقل، زیانی جبرانناشدنیست. چنان که سینما و هنر ایران با سوءمدیریت، سانسور، ممنوعیت، فشار و پرورش نور چشمیها، موهبت حضور او را از دههها پیش از دست داده بود.
تقوایی آرزوی رشد سینمای نوینی را داشت که برای ساخت فیلم، نیازمند مجوز حکومتها نباشد. این روزها به برکت خیزش «زن، زندگی، آزادی» و پایمردی امثال ناصر تقوایی، نهالی که او آرزوی شکفتنش را داشت، دارد به سرعت رشد میکند و بارور میشود.
کانون فیلمسازان مستقل ایران - ایفما - ۲۲ مهر ۱۴۰۴
از تأکید او بر این که با "کار نکردن"، به اجبار صدور پروانهی ساخت در قوانین صنعت نمایش (در ایران ِ بعد از جمهوری اسلامی) معترض است، مدتها میگذرد. اما او همچنان بر مدار اعتراضش ماند.
فقدان ناصر تقوایی همزمان با دومین سالگرد کاردآجین شدن فیلمساز همنسل او داریوش مهرجویی روی داد؛ و آن چه بر جسم و جان مهرجویی گذشت، در ماهیت برای تقوایی نیز از سالها پیش رخ داده بود.
از دست دادن ِ ناصر تقوایی برای ستایشگران اندیشهی مستقل، هنرمند مستقل و سینمای مستقل، زیانی جبرانناشدنیست. چنان که سینما و هنر ایران با سوءمدیریت، سانسور، ممنوعیت، فشار و پرورش نور چشمیها، موهبت حضور او را از دههها پیش از دست داده بود.
تقوایی آرزوی رشد سینمای نوینی را داشت که برای ساخت فیلم، نیازمند مجوز حکومتها نباشد. این روزها به برکت خیزش «زن، زندگی، آزادی» و پایمردی امثال ناصر تقوایی، نهالی که او آرزوی شکفتنش را داشت، دارد به سرعت رشد میکند و بارور میشود.
کانون فیلمسازان مستقل ایران - ایفما - ۲۲ مهر ۱۴۰۴
Amir Pouria
ادامهٔ متن امیر پوریا در تبریک تولد آقای تقوایی و احوالپرسی از خانم وفامهر: سالها در فاصلهٔ ناچیز بین دو ورودی از یک بلوک شهرک اکباتان، همسایه بودیم و در این مدت تنها دوبار خارج از جمعهای اینچنین و در فضای خودی، این زوج درخشان را دیدم. بدیهیست که در این…
به جزییات فکر کنید. به این که مرضیه وفامهر برای برگزاری آیین خاکسپاری ناصر تقوایی، چه دردسرها که ندارد. از دیروز یعنی سهشنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۴ که خود او خبر را به تمام ما رساند، بسیاری جملات غمخوارانهی خود را به نامش آذین بستند و اجزای این نام را در پیوند با مهر و وفایش به ناصر تقوایی به کار بردند.
ولی فردا یعنی پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴ اگر با ایستادگی او برای برگزاری مراسم به شیوهای که شایستهی تقوایی میداند، هر گرفت و گیری رخ بنماید، برخی از همان "بسیاری" خواهند گفت روا نبود و در شأن استاد نبود که بابت اصرار به "پوشش اختیاری"، مراسم ایشان چنین و چنان شود.
به جزئیات فکر کنید. به این که حفظ حرمت تقوایی در ابعاد عمومی، برای وفامهر مسئولیت و دغدغهای ورای مراقبتهای قابل تصور بوده است. خاصه در این سالهای سخت پایانی که حتی خود ما - من به تنهایی و شخصاً رویم سیاه - آن اوایل این دوران یعنی در سالهای پایانی دههی ۱۳۹۰ از وفامهر بابت فراهم نکردن امکان تماس با تقوایی، گله هم کردهایم. نادانی گاه به ندانستن (اینجا به معنای بیخبر بودن از ماوقع) برمیگردد. اما وقتی درستش همین باشد که باخبر نباشی، نق زدنت از این که چرا ما را خبر نمیکنید، خودش شکل بدتری از نادانی (اینجا به معنای اصلی کلمه: نفهمی و غفلت) است.
به جزئیات فکر کنید. به این که چه راحت آنها که میگفتند - و حتی به طور رسمی نوشتند - که "کار نکردن تقوایی، به خودش برمیگردد"؛ و مسئولیت را از دوش هر مسئولی برداشتند، حالا از این که سالها خانهنشین بود، غرغرنامه نوشتند. به این که شفاهی یا مکتوب، به چند تایشان پاسخ داده بودیم که حتی اگر تازگیها احوال هنرمند به ادامهی کارش راه نمیداده، تمام آن دهههای فشار و محدودیت و نبود ِ امکان ِ مالی و کاری، سهم خود را در رخ دادن این احوال به بدترین شکل، خوب ادا کرده است!
به جزئیات فکر کنید. به این که وقتی کسی - کسانی- به من به عنوان یکی از دهها فرد بهرهمند از رویارویی با دانش تقوایی و گاهی نشسته در محضرش میگویند "چرا فیلمنامهاش را به نام خودت چاپ کردی؟"، اصلاً شنیده یا دیدهاند - حالا خواندن که پیشکش!- که نقد من بر "کاغذ بیخط" با عنوان فرعی "۶۰ نکته دربارهی ششمین فیلم بلند ناصر تقوایی" در مجلهی علی معلم (دنیای تصویر) احتمالاً مفصلترین نقد ستایشآمیز یک فیلم ایرانی در تاریخ نشر سینمایی ما بوده؟ یا حتی یک بار کتاب فیلمنوشت "کاغذ بیخط" را در دست گرفته یا ورق زدهاند؟ آیا دیدهاند که نام تقوایی بر سردر این ضیافت ادب و تصویر و طعنه و آیرونی، میدرخشد و سال چاپش ۱۳۸۱ است؟ چیزی تحت عنوان تاریخ آیا برایشان معنا دارد که ببینند در طول دههی ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ در چند مصاحبهی چاپ شده، تریبون رسمی و محفل سینمایی
در کنار یا در پیشگاه تقوایی و وفامهر بودهام؟ آیا هیچ فکر کردهاند که اگر آن کتاب، محل اختلاف بود، چنین اعتمادی تداوم نداشت؟
این اشارهی آخری را در ویدئویی بازتر خواهم کرد. اما خوب است که به جای کلیگوییها و حکم صادر کردنها، به جزئیات فکر کنیم. آن هم در حرف از کسی که زاویهی تابش نور صبح و عصر "مُضیف" (اقامتگاه تبعیدیها) در "ناخدا خورشید"، در تصویرسازیاش با هم فرق دارد! کسی که از آموزههای کلاسهای فیلمنامهنویسی - که در شروع دوبارهشان در دههی ۱۳۸۰ افتخار داشتم که "ملول" لنج این کلاسها باشم - تا تصاویر و کلام فیلمهایش، درس جزئیاتنگری میداد.
@amiropouria
#ناصر_تقوایی
ولی فردا یعنی پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۴ اگر با ایستادگی او برای برگزاری مراسم به شیوهای که شایستهی تقوایی میداند، هر گرفت و گیری رخ بنماید، برخی از همان "بسیاری" خواهند گفت روا نبود و در شأن استاد نبود که بابت اصرار به "پوشش اختیاری"، مراسم ایشان چنین و چنان شود.
به جزئیات فکر کنید. به این که حفظ حرمت تقوایی در ابعاد عمومی، برای وفامهر مسئولیت و دغدغهای ورای مراقبتهای قابل تصور بوده است. خاصه در این سالهای سخت پایانی که حتی خود ما - من به تنهایی و شخصاً رویم سیاه - آن اوایل این دوران یعنی در سالهای پایانی دههی ۱۳۹۰ از وفامهر بابت فراهم نکردن امکان تماس با تقوایی، گله هم کردهایم. نادانی گاه به ندانستن (اینجا به معنای بیخبر بودن از ماوقع) برمیگردد. اما وقتی درستش همین باشد که باخبر نباشی، نق زدنت از این که چرا ما را خبر نمیکنید، خودش شکل بدتری از نادانی (اینجا به معنای اصلی کلمه: نفهمی و غفلت) است.
به جزئیات فکر کنید. به این که چه راحت آنها که میگفتند - و حتی به طور رسمی نوشتند - که "کار نکردن تقوایی، به خودش برمیگردد"؛ و مسئولیت را از دوش هر مسئولی برداشتند، حالا از این که سالها خانهنشین بود، غرغرنامه نوشتند. به این که شفاهی یا مکتوب، به چند تایشان پاسخ داده بودیم که حتی اگر تازگیها احوال هنرمند به ادامهی کارش راه نمیداده، تمام آن دهههای فشار و محدودیت و نبود ِ امکان ِ مالی و کاری، سهم خود را در رخ دادن این احوال به بدترین شکل، خوب ادا کرده است!
به جزئیات فکر کنید. به این که وقتی کسی - کسانی- به من به عنوان یکی از دهها فرد بهرهمند از رویارویی با دانش تقوایی و گاهی نشسته در محضرش میگویند "چرا فیلمنامهاش را به نام خودت چاپ کردی؟"، اصلاً شنیده یا دیدهاند - حالا خواندن که پیشکش!- که نقد من بر "کاغذ بیخط" با عنوان فرعی "۶۰ نکته دربارهی ششمین فیلم بلند ناصر تقوایی" در مجلهی علی معلم (دنیای تصویر) احتمالاً مفصلترین نقد ستایشآمیز یک فیلم ایرانی در تاریخ نشر سینمایی ما بوده؟ یا حتی یک بار کتاب فیلمنوشت "کاغذ بیخط" را در دست گرفته یا ورق زدهاند؟ آیا دیدهاند که نام تقوایی بر سردر این ضیافت ادب و تصویر و طعنه و آیرونی، میدرخشد و سال چاپش ۱۳۸۱ است؟ چیزی تحت عنوان تاریخ آیا برایشان معنا دارد که ببینند در طول دههی ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ در چند مصاحبهی چاپ شده، تریبون رسمی و محفل سینمایی
در کنار یا در پیشگاه تقوایی و وفامهر بودهام؟ آیا هیچ فکر کردهاند که اگر آن کتاب، محل اختلاف بود، چنین اعتمادی تداوم نداشت؟
این اشارهی آخری را در ویدئویی بازتر خواهم کرد. اما خوب است که به جای کلیگوییها و حکم صادر کردنها، به جزئیات فکر کنیم. آن هم در حرف از کسی که زاویهی تابش نور صبح و عصر "مُضیف" (اقامتگاه تبعیدیها) در "ناخدا خورشید"، در تصویرسازیاش با هم فرق دارد! کسی که از آموزههای کلاسهای فیلمنامهنویسی - که در شروع دوبارهشان در دههی ۱۳۸۰ افتخار داشتم که "ملول" لنج این کلاسها باشم - تا تصاویر و کلام فیلمهایش، درس جزئیاتنگری میداد.
@amiropouria
#ناصر_تقوایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از دیشب و دیروز که پیکر ناصر تقوایی به خاک سپرده شد، دوستان دور و نزدیک بسیاری برایم پُست/ویدئوهایی فرستادهاند که نوع حضور یار و همسرش مرضیه وفامهر را در این آیین نشان میدهند و در کامنتها، انبوهی از مثلاً "مردم" (؟!) این رفتار را ناپسند میخوانند.
عرض میشود که کار خانم وفامهر، بس بزرگتر از این واکنشهای خردهریز عرزشیهاست. اگر یادداشت پیشین بنده را بخوانید که پیشنهاد میکردم "به جزئیات فکر کنید"، حتی حرص خوردن ِ شدیدتر ِ طیف سنتزده و دینزده نیز قابل پیشبینی بود.
این جاییست که از رنگ تا نوع پوشش بخشی از سوگواران فهیم سپیدپوش، از حذف ناله و نوحه تا جای گرفتن پیکر زندهیاد در حفاظ زیبا بر دوش حاملان آراسته، برای نخستین بار در تاریخ هنر و فرهنگ ایران، بدین سان رقم خورده. به سیاقی همسو با جهان آثار هنرمند، "آیین" و راز و رمزش جای "مناسک مذهبی" را گرفته. شور و وجد و ضرب و ریتم، جای ترساندن حضار از عذاب جهنم توسط یک مداح انکرالاصوات را گرفته.
چرا باید تصور کنیم اذهان اسیر ایدئولوژی، از این همه شکستن ِ هنرمندانه و شجاعانهی عُرف، گیج نمیشوند و زبان به زر زر، باز نمیکنند؟
در ابعاد یک خرق عادت فرامدرن، در قامت یک مبارزهی به شدت انسانی و بیخشم و بیخشونت، به بلندای ماندگاری ِ ِ نام و میراث تقوایی، این کار وفامهر نیز عظیم و تاریخساز خواهد شد. خواهید دید.
به عنوان یک پیشکسوت ِ از دست دادن، با جزئیات میدانم متقاعد کردن ِ سایرین برای حذف و تغییر هر کدام از مراحل نفرتآور شکل رایج و اسلامی ِ تدفین و تلقین و روضهی سر خاک، چه میزان مرارت دارد. به عنوان یکی از این همه، میدانم در مراسم هر سینماگر ِ از دست رفته، ولع مدیران صنوف و سازمان سینمایی و ارشاد برای تکرار کلیشهایترین حرفها به چه میزان است و خفه کردن هر کدامشان چه جان و توانی از وفامهر گرفته. این گونه بوده که این آیین، چنین پاکیزه و بدون آلودگی صوتی و ایدئولوژیک برپا شده. رخدادی منحصر به فرد در تاریخ فرهنگ معاصر ما؛ جلوهی دیگری از به زانو درآمدن ِ حاکمیت مضحمل و مدیران میانی حقیر و در حال احتضارش.
به مرضیه وفامهر برای این بازتعریف غافلگیرکننده از جوهرهی مفهومی ِ "زن، زندگی، آزادی"، تعظیم میکنم. او حتی پس از مرگ تقوایی نیز، زندگی و آزادی این مرد را نگه داشت و تداوم بخشید.
@amiropouria
#مرضیه_وفا_مهر #مرضیه_وفامهر #تقوایی #ناصر_تقوایی #زن_زندگی_آزادی #بدون_حجاب_اجباری #نه_به_حجاب_اجباری #حجاب_اجباری #عرزشی #عرازشه #سازمان_سینمایی #وزارت_ارشاد #سفید #سفید_پوش
از دیشب و دیروز که پیکر ناصر تقوایی به خاک سپرده شد، دوستان دور و نزدیک بسیاری برایم پُست/ویدئوهایی فرستادهاند که نوع حضور یار و همسرش مرضیه وفامهر را در این آیین نشان میدهند و در کامنتها، انبوهی از مثلاً "مردم" (؟!) این رفتار را ناپسند میخوانند.
عرض میشود که کار خانم وفامهر، بس بزرگتر از این واکنشهای خردهریز عرزشیهاست. اگر یادداشت پیشین بنده را بخوانید که پیشنهاد میکردم "به جزئیات فکر کنید"، حتی حرص خوردن ِ شدیدتر ِ طیف سنتزده و دینزده نیز قابل پیشبینی بود.
این جاییست که از رنگ تا نوع پوشش بخشی از سوگواران فهیم سپیدپوش، از حذف ناله و نوحه تا جای گرفتن پیکر زندهیاد در حفاظ زیبا بر دوش حاملان آراسته، برای نخستین بار در تاریخ هنر و فرهنگ ایران، بدین سان رقم خورده. به سیاقی همسو با جهان آثار هنرمند، "آیین" و راز و رمزش جای "مناسک مذهبی" را گرفته. شور و وجد و ضرب و ریتم، جای ترساندن حضار از عذاب جهنم توسط یک مداح انکرالاصوات را گرفته.
چرا باید تصور کنیم اذهان اسیر ایدئولوژی، از این همه شکستن ِ هنرمندانه و شجاعانهی عُرف، گیج نمیشوند و زبان به زر زر، باز نمیکنند؟
در ابعاد یک خرق عادت فرامدرن، در قامت یک مبارزهی به شدت انسانی و بیخشم و بیخشونت، به بلندای ماندگاری ِ ِ نام و میراث تقوایی، این کار وفامهر نیز عظیم و تاریخساز خواهد شد. خواهید دید.
به عنوان یک پیشکسوت ِ از دست دادن، با جزئیات میدانم متقاعد کردن ِ سایرین برای حذف و تغییر هر کدام از مراحل نفرتآور شکل رایج و اسلامی ِ تدفین و تلقین و روضهی سر خاک، چه میزان مرارت دارد. به عنوان یکی از این همه، میدانم در مراسم هر سینماگر ِ از دست رفته، ولع مدیران صنوف و سازمان سینمایی و ارشاد برای تکرار کلیشهایترین حرفها به چه میزان است و خفه کردن هر کدامشان چه جان و توانی از وفامهر گرفته. این گونه بوده که این آیین، چنین پاکیزه و بدون آلودگی صوتی و ایدئولوژیک برپا شده. رخدادی منحصر به فرد در تاریخ فرهنگ معاصر ما؛ جلوهی دیگری از به زانو درآمدن ِ حاکمیت مضحمل و مدیران میانی حقیر و در حال احتضارش.
به مرضیه وفامهر برای این بازتعریف غافلگیرکننده از جوهرهی مفهومی ِ "زن، زندگی، آزادی"، تعظیم میکنم. او حتی پس از مرگ تقوایی نیز، زندگی و آزادی این مرد را نگه داشت و تداوم بخشید.
@amiropouria
#مرضیه_وفا_مهر #مرضیه_وفامهر #تقوایی #ناصر_تقوایی #زن_زندگی_آزادی #بدون_حجاب_اجباری #نه_به_حجاب_اجباری #حجاب_اجباری #عرزشی #عرازشه #سازمان_سینمایی #وزارت_ارشاد #سفید #سفید_پوش