This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴انسانها جزیی از طبیعت هستند. یعنی طبيعت پایه و اساس زندهگی بشر و کلیهی موجودات زنده است. آیا روزی خواهد رسید، طبيعت کنونی که در حال افول است، زنده شود و زندهگی واقعی را شروع کند؟ یا فاشیستهایی مانند ترامپ به نمایندهگی از شیوهی تولید سرمایهداری آن را به نابودی خواهند کشید؟
🔴ابرطوفان «راگاسا»؛ چین ۱.۹ میلیون نفر را از جنوب این کشور تخلیه کرد
مقامات چین اعلام کردند ۱.۹ میلیون نفر از ساکنان استان گوانگدونگ در جنوب این کشور را بهدلیل نزدیک شدن ابرطوفان «راگاسا» به مناطق امن منتقل کردهاند.
این طوفان که قدرتمندترین طوفان سال لقب گرفته با سرعت باد ۲۴۱ کیلومتر در ساعت به سمت سواحل چین در حال حرکت است.در همین حال هنگ کنگ و ماکائو با اختلالات شدید مواجه شدند و مدارس و پروازها لغو شد.
@amookhtan
🔴ابرطوفان «راگاسا»؛ چین ۱.۹ میلیون نفر را از جنوب این کشور تخلیه کرد
مقامات چین اعلام کردند ۱.۹ میلیون نفر از ساکنان استان گوانگدونگ در جنوب این کشور را بهدلیل نزدیک شدن ابرطوفان «راگاسا» به مناطق امن منتقل کردهاند.
این طوفان که قدرتمندترین طوفان سال لقب گرفته با سرعت باد ۲۴۱ کیلومتر در ساعت به سمت سواحل چین در حال حرکت است.در همین حال هنگ کنگ و ماکائو با اختلالات شدید مواجه شدند و مدارس و پروازها لغو شد.
@amookhtan
❤2👏1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
950. ده دوازده سال پيش قوچاني در سرمقالهی مهرنامه نوشت: «مارکسيسم يعني اشتراک زنان.» او فانتزي جنسي خود را مينگاشت. بيچاره ازدواج سياسي و مصلحتي کرده بود و ذهن سرشار از تخيل سرکوبشدهی پورنوگرافيک داشت نه پوليتيک. فردريک جيمسون پاسخ ميگويد:
951. استالينيسم و مائويسم ايدهئولوژي (آگاهي کاذب و وارونه) هستند و ربطی به کمونیسم لغوکارمزدی مارکس ندارند. استالينيسم از 1928 تا 1991، به جناياتي دست زد،که روي جنايتکاران سرمايه راسفيد کرد!استالينيسم دردومقطع زماني دچاربحران جدي شد،آن دومقطع کداماند؟
Anonymous Quiz
6%
1. پس از کنگره بيستم حزب (۱۹56)؛ خروشچف، به نقد کيش شخصيت استالين و پيامدهاي جنايتبار آن پرداخت.
0%
2. مقطع دوم و ويرانگرتر، با سقوط ديوار برلين و فروپاشي بلوک شرق رقم خورد.
84%
3. گزينه يک و دو درست است.
10%
4. گزينه يک و دو درست نيست.
👏1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴تاج الملوک آیرملو همسر رضاخان و مادر محمدرضاشاه پهلوی در کتاب خاطراتش منتشرشده توسط انتشارات نیلوفر آمده است:
رو به روی کاخ سعدآباد دکه ای بود که پیرمردی در آن به واکس زدن کفش مشغول و به حسین واکسی معروف بود، کمی جلوتر هم مغازه بسیار کوچکی بود که توتون، تنباکو و ذغال می فروخت و به مغازه مش غفور معروف بود.
سربازی اهل بهبهان مسئول خرید مایحتاج خانه ما بود. برای خانواده اش که نامه می فرستاد، آدرس خود را پشت نامه این گونه می نوشت:
« تهران، خیابان سعدآباد، بعد از مغازه مش غفور، رو به روی دکه حسین واکسی، کاخ سعدآباد»
نامه را به رضاخان نشان دادم او که خیلی کم می خندید، زمانی که این سرباز از رو به رویش رد می شد یا او را می دید، آدرس را زیرلب زمزمه می کرد و بلند بلند می خندید.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴تاج الملوک آیرملو همسر رضاخان و مادر محمدرضاشاه پهلوی در کتاب خاطراتش منتشرشده توسط انتشارات نیلوفر آمده است:
رو به روی کاخ سعدآباد دکه ای بود که پیرمردی در آن به واکس زدن کفش مشغول و به حسین واکسی معروف بود، کمی جلوتر هم مغازه بسیار کوچکی بود که توتون، تنباکو و ذغال می فروخت و به مغازه مش غفور معروف بود.
سربازی اهل بهبهان مسئول خرید مایحتاج خانه ما بود. برای خانواده اش که نامه می فرستاد، آدرس خود را پشت نامه این گونه می نوشت:
« تهران، خیابان سعدآباد، بعد از مغازه مش غفور، رو به روی دکه حسین واکسی، کاخ سعدآباد»
نامه را به رضاخان نشان دادم او که خیلی کم می خندید، زمانی که این سرباز از رو به رویش رد می شد یا او را می دید، آدرس را زیرلب زمزمه می کرد و بلند بلند می خندید.
@amookhtan
🥰1🙏1
🔴 158 سال پیش وحشی گری سرمایه در کاپیتال جلد یکم، افشاء شد!
🔴۱۴ سپتامبر ۱۸۶۷ – سرانجام جلد اول کاپیتال در ۱۰۰۰ نسخه منتشر شد. بیش از ۸ سال از تاریخ انتشار سهمی بر نقد اقتصاد سیاسی گذشته بود. مارکس در پیشنویس کتاب علت تاخیر طولانی را به بیماریهای خود که سالها طول کشیده بود، مرتبط کرده و این اثر جدید را ادامهی آن «پارهی نخست» معرفی میکند.
در واقع مارکس در ۲۱ مارس ۱۸۶۵ قرارداد انتشار کتاب را با ناشر، اوتو میسنر، بسته بود. در آن قرارداد قید شده بود که نویسنده تا اواخر ماه مه همان سال دستنویسهایش را به ناشر تحویل دهد. بند اول قرارداد تأکید میکند که این اثر در ۲ جلد منتشر شود. در دسامبر ۶۶، مارکس بخشی از دستنوشتهها را برای ناشر پست میکند و چند ماه بعد برای ملاقات او به همراه باقی دستنوشتهها به هامبورگ سفر میکند. او در آن ملاقات میسنر را متقاعد میسازد که ابتدا جلد اول را منتشر کند و توافق میکند که تا چند ماه دیگر، جلد دوم را تحویل دهد که در واقع چنین نشد.علی رها/نقداقتصادسیاسی
@amookhtan
🔴۱۴ سپتامبر ۱۸۶۷ – سرانجام جلد اول کاپیتال در ۱۰۰۰ نسخه منتشر شد. بیش از ۸ سال از تاریخ انتشار سهمی بر نقد اقتصاد سیاسی گذشته بود. مارکس در پیشنویس کتاب علت تاخیر طولانی را به بیماریهای خود که سالها طول کشیده بود، مرتبط کرده و این اثر جدید را ادامهی آن «پارهی نخست» معرفی میکند.
در واقع مارکس در ۲۱ مارس ۱۸۶۵ قرارداد انتشار کتاب را با ناشر، اوتو میسنر، بسته بود. در آن قرارداد قید شده بود که نویسنده تا اواخر ماه مه همان سال دستنویسهایش را به ناشر تحویل دهد. بند اول قرارداد تأکید میکند که این اثر در ۲ جلد منتشر شود. در دسامبر ۶۶، مارکس بخشی از دستنوشتهها را برای ناشر پست میکند و چند ماه بعد برای ملاقات او به همراه باقی دستنوشتهها به هامبورگ سفر میکند. او در آن ملاقات میسنر را متقاعد میسازد که ابتدا جلد اول را منتشر کند و توافق میکند که تا چند ماه دیگر، جلد دوم را تحویل دهد که در واقع چنین نشد.علی رها/نقداقتصادسیاسی
@amookhtan
❤3🙏1
🔴نیکولای بوخارین، متولد ۹ اکتبر ۱۸۸۸ در مسکو، یکی از برجستهترین نظریهپردازان اقتصادی و سیاسی انقلاب روسیه و از یاران نزدیک ولادیمیر لنین بود. او با ترکیبی از توان تحلیلی، استعداد ادبی و درک عمیق از مسائل اقتصادی و اجتماعی، نقش مهمی در توسعه اندیشههای بلشویکی و سیاستهای اولیه شوروی ایفا کرد.بوخارین آثار متعددی در زمینه اقتصاد و سیاست نوشته است که نشاندهندۀ وزن علمی او در بین یاران لنین یا نسل اول انقلابیون روسیه است. او بویژه به اقتصاد کشاورزی، سرمایهداری، سوسیالیسم و مسیر توسعه اقتصادی توجه داشت.
او در دادگاههای نمایشی دهه ۱۹۳۰ متهم به توطئه و خیانت شد و در نهایت در ۱۵ مارس ۱۹۳۸ اعدام گردید.
با وقوع انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سپس انقلاب اکتبر، بوخارین به یکی از اعضای مهم حزب بلشویک و یاران نزدیک لنین تبدیل شد. او در تدوین برنامهها و سیاستهای اقتصادی نقش داشت و به عنوان نظریهپرداز ارشد حزب، در مسائل کلیدی اقتصادی و اجتماعی مشورت میداد. او بر اهمیت کشاورزی و توسعه تدریجی اقتصاد صنعتی و اجتماعی تأکید میکرد و معتقد بود که موفقیت انقلاب، مستلزم درک واقعی شرایط اقتصادی و اجتماعی روسیه است.
@amookhtan
او در دادگاههای نمایشی دهه ۱۹۳۰ متهم به توطئه و خیانت شد و در نهایت در ۱۵ مارس ۱۹۳۸ اعدام گردید.
با وقوع انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سپس انقلاب اکتبر، بوخارین به یکی از اعضای مهم حزب بلشویک و یاران نزدیک لنین تبدیل شد. او در تدوین برنامهها و سیاستهای اقتصادی نقش داشت و به عنوان نظریهپرداز ارشد حزب، در مسائل کلیدی اقتصادی و اجتماعی مشورت میداد. او بر اهمیت کشاورزی و توسعه تدریجی اقتصاد صنعتی و اجتماعی تأکید میکرد و معتقد بود که موفقیت انقلاب، مستلزم درک واقعی شرایط اقتصادی و اجتماعی روسیه است.
@amookhtan
❤1🙏1👌1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (10) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی مارکس در آغاز، پيرو سوسياليستهاي تخيلي بود، کساني که به درستي شرارتهاي زندگي در نظام سرمايهداري را ميديدند، اما هيچ…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (11)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی
سرمايهداري با بهرهگيري کامل از مزاياي سيستم حملونقل و ارتباطات، که با سرعتي شگفتآور در حال دگرگوني بود، بينالمللي بودن خود را نشان داد، در حالي که اتحاديهگرايان مبارز بريتانيايي، بيهيچ ارتباط يا همکارياي ميان نيروي کار پيشين و جديد، آرامآرام راهي صفهاي بيکاري ميشدند،. افکار مارکس در هر معنايي انقلابي بودند.
اين انديشهها نگاه بسياري از مردم را نسبت به جامعهاي که در آن زندگي ميکردند، و نيز نسبت به تاريخ تحولي آن جامعه، دگرگون کردند. آنها افسانههاي کهنه دربارهي ماهيت سود و دستمزد، دربارهي حاکمان و محکومان را فرو ريختند. و از همه مهمتر، به فرودستان و ستمديدگان نشان دادند که چگونه خود ميتوانند ابزار دگرگوني را در دست گيرند.
#مانيفست_حزب_کمونيست مارکس را در زماني که توليدکنندگان يعني کارگران تازه آغاز به شکلگيري بهعنوان يک طبقه ميکردند، صدها هزار نفر خواندند؛ بهعبارت ديگر، بخشي از جامعه که منافع مشترک خود را ميشناخت و درک ميکرد و ميکوشيد با آزمون شيوههاي گوناگون سازمانيابي، منافع طبقاتياش را پيش ببرد، درست همانگونه که نخبگان در شکلهاي مختلف جوامع هزاران سال چنين کرده بودند. اين انديشهها در ۱۹۱۷ چنان نفوذي يافته بودند که در قلب انقلاب روسيه جاي گرفتند.
اما حتي پيش از وقوع انقلاب، تغييري در حال شکلگيري بود که با روندي که به #مانيفست انجاميده بود در تضاد قرار داشت. طرحي که مارکس از سازوکارهاي جامعهي انساني ارائه کرده بود، بهجاي آنکه به راهنمايي براي درک پوياي جامعه در جريان تحولات روزانه تبديل شود، رفتهرفته به مجموعهاي از قواعد و نسخههاي ثابت بدل شد.
مارکس نخستين کسي بود که کوشيد سازوکارهاي محرک جامعه را آشکار سازد. چگونه ممکن بود کار او چيزي بيش از نخستين گام در اين «علم» (يعني شناخت جامعه) باشد؟ چگونه ممکن بود کار او کامل، بينقص يا عاري از خطا باشد؟ تمام پيشرفتهاي معرفت انساني به همين شيوه پيش ميرود.
دانش، خود روندي تکاملي دارد. ما هرگز به يک «حقيقت مطلق» نميرسيم، بلکه از طريق انباشتي آرام و جهشهايي بزرگ، به بينشهاي ژرفتري دست مييابيم. از نظر مارکسْ وظيفهي «فرد انقلابي» يعني کسي که در پي رهايي انسان از بيرحمي سرمايه بود، حکم ميکرد که هر روز به آنچه در برابر چشمانش در حال رخ دادن است نگاه کند.
در انديشهي مارکس هيچ برنامهي از پيشتعيينشدهاي براي انقلاب وجود ندارد، هيچ طرحي براي آينده ارائه نميشود، درست به اين دليل که تنها عامل بالقوهي دگرگوني راديکال در خود تحولات دروني جامعه، بهويژه در رشد سازمانيافتگي و انديشههاي طبقهي کارگر نهفته است. مارکس تنها سنگبناي اين ساختمان را نهاد؛ ساختن آن بايد روز به روز ادامه مييافت.
مارکس حتي در زمان حيات خود از بسياري از «مارکسيستها» نوميد شده بود، کساني که گمان ميکردند او کتاب درسي قطعياي نوشته است که بايد چگونگي سير تحولات را بر اساس آن دنبال کرد. پس از انقلاب روسيه روند تبديل مارکس به «خداي جديد» سرعت گرفت.
اينجا جاي پرداختن به تاريخ انقلاب روسيه نيست، اما همينقدر کافيست که بگوييم اين انقلاب به «اتحاد آزاد توليدکنندگان» منتهي نشد. جامعهاي سلسلهمراتبي از دل آن انقلاب بيرون آمد. تزار و اشراف ممکن است ناپديد شده باشند، اما رفتهرفته تمام عناصر کليدي جامعهي تزاري پيشين بازگشتند. رعيتداري اگرچه در دههي ۱۸۶۰ لغو شده بود، اما تحت حکومت استالينْ کار اجباري دوباره برقرار شد. اردوگاههاي زندان براي مخالفان پر از زنداني شد. شمار کساني که به سيبري فرستاده شدند از دوران تزار هم بيشتر بود.
راديکالترين مخالفان اعدام شدند. ارتش سرخ بهآهستگي امپراتوري روسيه را از نو زنده کرد. طبقهي کارگر بار ديگر مورد استثمار و سرکوب قرار گرفت. و همهي اينها به نام مارکس انجام شد. نوشتههاي مارکس براي توجيه تکتک ابعاد «روسيهي نوين» به کار گرفته شد. ميليونها نفر در سراسر جهان که تحت تأثير انقلاب به حزبهاي کمونيست پيوسته بودند، تشويق شدند آثار مارکس را بخوانند و آنها را با همان نظام استبدادي و دهشتناکي که در روسيه در حال شکلگيري بود يکي بدانند.
زماني را به ياد دارم که امپراتوري شوروي در حال فروپاشي بود و من به پراگ، پايتخت چکسلواکي، سفر کردم. خيابانها پر از جمعيت بود؛ مردم گرد هم ميآمدند، بيانيههايي را که روي ديوارها چسبانده شده بود با دقت ميخواندند، و به جلسات سياسي ميرفتند. در آنجا با گروهي از جوانان بيستساله آشنا شدم، همه از فعالان سياسي بودند و تلاش ميکردند در دل فروپاشي نظم کهنه، جامعهاي نو بنا کنند.
ادامه در پست بعدی👇
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (11)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
#جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی
سرمايهداري با بهرهگيري کامل از مزاياي سيستم حملونقل و ارتباطات، که با سرعتي شگفتآور در حال دگرگوني بود، بينالمللي بودن خود را نشان داد، در حالي که اتحاديهگرايان مبارز بريتانيايي، بيهيچ ارتباط يا همکارياي ميان نيروي کار پيشين و جديد، آرامآرام راهي صفهاي بيکاري ميشدند،. افکار مارکس در هر معنايي انقلابي بودند.
اين انديشهها نگاه بسياري از مردم را نسبت به جامعهاي که در آن زندگي ميکردند، و نيز نسبت به تاريخ تحولي آن جامعه، دگرگون کردند. آنها افسانههاي کهنه دربارهي ماهيت سود و دستمزد، دربارهي حاکمان و محکومان را فرو ريختند. و از همه مهمتر، به فرودستان و ستمديدگان نشان دادند که چگونه خود ميتوانند ابزار دگرگوني را در دست گيرند.
#مانيفست_حزب_کمونيست مارکس را در زماني که توليدکنندگان يعني کارگران تازه آغاز به شکلگيري بهعنوان يک طبقه ميکردند، صدها هزار نفر خواندند؛ بهعبارت ديگر، بخشي از جامعه که منافع مشترک خود را ميشناخت و درک ميکرد و ميکوشيد با آزمون شيوههاي گوناگون سازمانيابي، منافع طبقاتياش را پيش ببرد، درست همانگونه که نخبگان در شکلهاي مختلف جوامع هزاران سال چنين کرده بودند. اين انديشهها در ۱۹۱۷ چنان نفوذي يافته بودند که در قلب انقلاب روسيه جاي گرفتند.
اما حتي پيش از وقوع انقلاب، تغييري در حال شکلگيري بود که با روندي که به #مانيفست انجاميده بود در تضاد قرار داشت. طرحي که مارکس از سازوکارهاي جامعهي انساني ارائه کرده بود، بهجاي آنکه به راهنمايي براي درک پوياي جامعه در جريان تحولات روزانه تبديل شود، رفتهرفته به مجموعهاي از قواعد و نسخههاي ثابت بدل شد.
مارکس نخستين کسي بود که کوشيد سازوکارهاي محرک جامعه را آشکار سازد. چگونه ممکن بود کار او چيزي بيش از نخستين گام در اين «علم» (يعني شناخت جامعه) باشد؟ چگونه ممکن بود کار او کامل، بينقص يا عاري از خطا باشد؟ تمام پيشرفتهاي معرفت انساني به همين شيوه پيش ميرود.
دانش، خود روندي تکاملي دارد. ما هرگز به يک «حقيقت مطلق» نميرسيم، بلکه از طريق انباشتي آرام و جهشهايي بزرگ، به بينشهاي ژرفتري دست مييابيم. از نظر مارکسْ وظيفهي «فرد انقلابي» يعني کسي که در پي رهايي انسان از بيرحمي سرمايه بود، حکم ميکرد که هر روز به آنچه در برابر چشمانش در حال رخ دادن است نگاه کند.
در انديشهي مارکس هيچ برنامهي از پيشتعيينشدهاي براي انقلاب وجود ندارد، هيچ طرحي براي آينده ارائه نميشود، درست به اين دليل که تنها عامل بالقوهي دگرگوني راديکال در خود تحولات دروني جامعه، بهويژه در رشد سازمانيافتگي و انديشههاي طبقهي کارگر نهفته است. مارکس تنها سنگبناي اين ساختمان را نهاد؛ ساختن آن بايد روز به روز ادامه مييافت.
مارکس حتي در زمان حيات خود از بسياري از «مارکسيستها» نوميد شده بود، کساني که گمان ميکردند او کتاب درسي قطعياي نوشته است که بايد چگونگي سير تحولات را بر اساس آن دنبال کرد. پس از انقلاب روسيه روند تبديل مارکس به «خداي جديد» سرعت گرفت.
اينجا جاي پرداختن به تاريخ انقلاب روسيه نيست، اما همينقدر کافيست که بگوييم اين انقلاب به «اتحاد آزاد توليدکنندگان» منتهي نشد. جامعهاي سلسلهمراتبي از دل آن انقلاب بيرون آمد. تزار و اشراف ممکن است ناپديد شده باشند، اما رفتهرفته تمام عناصر کليدي جامعهي تزاري پيشين بازگشتند. رعيتداري اگرچه در دههي ۱۸۶۰ لغو شده بود، اما تحت حکومت استالينْ کار اجباري دوباره برقرار شد. اردوگاههاي زندان براي مخالفان پر از زنداني شد. شمار کساني که به سيبري فرستاده شدند از دوران تزار هم بيشتر بود.
راديکالترين مخالفان اعدام شدند. ارتش سرخ بهآهستگي امپراتوري روسيه را از نو زنده کرد. طبقهي کارگر بار ديگر مورد استثمار و سرکوب قرار گرفت. و همهي اينها به نام مارکس انجام شد. نوشتههاي مارکس براي توجيه تکتک ابعاد «روسيهي نوين» به کار گرفته شد. ميليونها نفر در سراسر جهان که تحت تأثير انقلاب به حزبهاي کمونيست پيوسته بودند، تشويق شدند آثار مارکس را بخوانند و آنها را با همان نظام استبدادي و دهشتناکي که در روسيه در حال شکلگيري بود يکي بدانند.
زماني را به ياد دارم که امپراتوري شوروي در حال فروپاشي بود و من به پراگ، پايتخت چکسلواکي، سفر کردم. خيابانها پر از جمعيت بود؛ مردم گرد هم ميآمدند، بيانيههايي را که روي ديوارها چسبانده شده بود با دقت ميخواندند، و به جلسات سياسي ميرفتند. در آنجا با گروهي از جوانان بيستساله آشنا شدم، همه از فعالان سياسي بودند و تلاش ميکردند در دل فروپاشي نظم کهنه، جامعهاي نو بنا کنند.
ادامه در پست بعدی👇
❤1👏1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (10) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی مارکس در آغاز، پيرو سوسياليستهاي تخيلي بود، کساني که به درستي شرارتهاي زندگي در نظام سرمايهداري را ميديدند، اما هيچ…
ادامه از پست قبلی👇👆
همگي خود را آنارشيست معرفي ميکردند. وقتي از آنها دربارهي انديشههاي مارکس پرسيدم، خنديدند. ميگفتند بيشتر از من دربارهاش ميدانند، سالها در مدرسه و دانشگاه مجبور بودند آثارش را بخوانند. اما براي آنها، مارکس نه يک متفکر رهاييبخش، بلکه بخشي از ايدئولوژي رسمي دولتي بود که خود آن را سرکوبگر ميدانستند؛ دولتي که آنها را از شنيدن موسيقي گروه رولينگ استونز منع ميکرد، هنر و ادبيات را سانسور ميکرد، ناسيوناليست و نژادپرست بود، و مهمتر از همه، آزادي انديشه را سرکوب ميکرد.
#مارکس براي آنها همرديف با دستگاهي بود که روش استدلالش چيزي از تفتيش عقايد امپراتوري پاپ کم نداشت. بنابراين، مارکس در ذهن اين نسلْ ناگزير در خدمت همان نظام سرکوبگر قرار ميگرفت. ايدههاي مارکس که در آغاز تلاشي بود براي تشويق مردم به شناخت جهان خود و رهايي از اسارت جامعهي طبقاتي، به تدريج به ايدئولوژياي بدل شد براي تثبيت سلطهي يک اقليت نخبه بر جامعهاي سرکوبگر.
رهبران شوروي، برخلاف متعصبان مذهبي که کتابهاي مارکس را در کتابخانهي اسکندريه به آتش کشيدند، آثار او را نسوزاندند؛ بلکه آنها را به کتاب مقدس دولت خود تبديل کردند و اين براي عصري که در آن قدرت طبقهي کارگر در حال رشد بود، بسيار مؤثرتر بود. چه راهي بهتر از آنکه استبداد را در جامهي انديشههاي مارکس و انگلس پنهان کنند؟
ادامه دارد
@amookhtan
همگي خود را آنارشيست معرفي ميکردند. وقتي از آنها دربارهي انديشههاي مارکس پرسيدم، خنديدند. ميگفتند بيشتر از من دربارهاش ميدانند، سالها در مدرسه و دانشگاه مجبور بودند آثارش را بخوانند. اما براي آنها، مارکس نه يک متفکر رهاييبخش، بلکه بخشي از ايدئولوژي رسمي دولتي بود که خود آن را سرکوبگر ميدانستند؛ دولتي که آنها را از شنيدن موسيقي گروه رولينگ استونز منع ميکرد، هنر و ادبيات را سانسور ميکرد، ناسيوناليست و نژادپرست بود، و مهمتر از همه، آزادي انديشه را سرکوب ميکرد.
#مارکس براي آنها همرديف با دستگاهي بود که روش استدلالش چيزي از تفتيش عقايد امپراتوري پاپ کم نداشت. بنابراين، مارکس در ذهن اين نسلْ ناگزير در خدمت همان نظام سرکوبگر قرار ميگرفت. ايدههاي مارکس که در آغاز تلاشي بود براي تشويق مردم به شناخت جهان خود و رهايي از اسارت جامعهي طبقاتي، به تدريج به ايدئولوژياي بدل شد براي تثبيت سلطهي يک اقليت نخبه بر جامعهاي سرکوبگر.
رهبران شوروي، برخلاف متعصبان مذهبي که کتابهاي مارکس را در کتابخانهي اسکندريه به آتش کشيدند، آثار او را نسوزاندند؛ بلکه آنها را به کتاب مقدس دولت خود تبديل کردند و اين براي عصري که در آن قدرت طبقهي کارگر در حال رشد بود، بسيار مؤثرتر بود. چه راهي بهتر از آنکه استبداد را در جامهي انديشههاي مارکس و انگلس پنهان کنند؟
ادامه دارد
@amookhtan
🙏2❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴 امروز ۳ مهر مصادف با انحلال حزب رستاخیز است که با آغاز قیام مردم در ۱۳۵۷ش منحل شد این حزب در ۱۲اسفند ۱۳۵۳ اعلام شد.
اما شاه آنروز دستها در جیبِ جلیقه اش، ضمن اعلام آن گفت:
جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور..!
برخی منکر این سخن شده بخاطر این، فیلم آنرا آورده(فیلم دو تکه است) و تصویر روزنامه را در اینجا.
مارسل دیرسوس در کتابش«چگونه جباران سقوط میکنند...» تشبیه جالبی دارد: دیکتاتور بودن مثل گیر افتادن در تردمیل است نمیتواند بایستد و نمیتواند پیاده شود چون هر دو یعنی سقوط!
منبع: کانال علی مرادی مراغه یی
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴 امروز ۳ مهر مصادف با انحلال حزب رستاخیز است که با آغاز قیام مردم در ۱۳۵۷ش منحل شد این حزب در ۱۲اسفند ۱۳۵۳ اعلام شد.
اما شاه آنروز دستها در جیبِ جلیقه اش، ضمن اعلام آن گفت:
جای مخالفین یا زندان است یا ترک کشور..!
برخی منکر این سخن شده بخاطر این، فیلم آنرا آورده(فیلم دو تکه است) و تصویر روزنامه را در اینجا.
مارسل دیرسوس در کتابش«چگونه جباران سقوط میکنند...» تشبیه جالبی دارد: دیکتاتور بودن مثل گیر افتادن در تردمیل است نمیتواند بایستد و نمیتواند پیاده شود چون هر دو یعنی سقوط!
منبع: کانال علی مرادی مراغه یی
@amookhtan
❤2👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مدير بازنشسته يکي از مدارس ايران::
«يکي از بهياد ماندنيترين خاطرات دوران ۴۰ ساله خدمتام در مدارس ايران که هميشه جلوي چشمم است لحظه خوردن زنگ تعطيلي مدرسه است. لحظهيي که صدها بچه قد و نيمقد چنان به سمت در خروجي مدرسه هجوم ميبردند که توگويي آخر زمان شده است. حاضر نبودند ذرهيي گذشت کنند تا مبادا کسي ثانيهيي زودتر و پيش از آنها بيرون برود. دَرِ خروجي مدرسه در طي ساعات روز با زنجير کلفتي توسط سرايدار مدرسه که از نگهبانان امنيتي پنتاگون هم سختگيرتر بود قفل و زنجير ميشد تا تنها لحظاتي قبل از خوردن زنگ تعطيل مدرسه باز شود.
کسي نميداند که چند نفر در سالها در اين هجوم لحظهيي زير دست و پا له و لورده و دچار صدمات بدني شدند. ۴۰ سال براي اين کوچولوها توضيح دادم که اختلاف هجوم دسته جمعي به سمت دَرِ خروجي مدرسه در همان ثانيهيي که زنگ تعطيلي ميخورد و صبرکردن براي خروج امن همه دانشآموزان کمتر از ۵ دقيقه است، اما مگر به خرجشان ميرفت. بهطوري به طرف در مدرسه هجوم ميبردند که انگار از زندان فرار ميکنند!»
#آموختن: هم اکنون در تمام مدارس ايران اين قضيه به قوت خود برقرار است. چرا؟ چون مديران و مدرسان براساس بخشنامه و قواعد اداري و دستوری، از بالا ديکته شده، موظف هستند که کار خود را به پيش ببرند و هيچگونه استقلال فکري و عملي در کارهاي خود ندارند و مطالب غيرارگانيک و غيرطبيعي و ايدهئولوژيکي بهخورد دانشآموزان داده ميشود که بعد از مدتي از آنها نفرت پيدا ميکنند و مدرسه رفتن آنها عملا" فقط براي گرفتن مدرک جلوه پیدا میکند.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴مدير بازنشسته يکي از مدارس ايران::
«يکي از بهياد ماندنيترين خاطرات دوران ۴۰ ساله خدمتام در مدارس ايران که هميشه جلوي چشمم است لحظه خوردن زنگ تعطيلي مدرسه است. لحظهيي که صدها بچه قد و نيمقد چنان به سمت در خروجي مدرسه هجوم ميبردند که توگويي آخر زمان شده است. حاضر نبودند ذرهيي گذشت کنند تا مبادا کسي ثانيهيي زودتر و پيش از آنها بيرون برود. دَرِ خروجي مدرسه در طي ساعات روز با زنجير کلفتي توسط سرايدار مدرسه که از نگهبانان امنيتي پنتاگون هم سختگيرتر بود قفل و زنجير ميشد تا تنها لحظاتي قبل از خوردن زنگ تعطيل مدرسه باز شود.
کسي نميداند که چند نفر در سالها در اين هجوم لحظهيي زير دست و پا له و لورده و دچار صدمات بدني شدند. ۴۰ سال براي اين کوچولوها توضيح دادم که اختلاف هجوم دسته جمعي به سمت دَرِ خروجي مدرسه در همان ثانيهيي که زنگ تعطيلي ميخورد و صبرکردن براي خروج امن همه دانشآموزان کمتر از ۵ دقيقه است، اما مگر به خرجشان ميرفت. بهطوري به طرف در مدرسه هجوم ميبردند که انگار از زندان فرار ميکنند!»
#آموختن: هم اکنون در تمام مدارس ايران اين قضيه به قوت خود برقرار است. چرا؟ چون مديران و مدرسان براساس بخشنامه و قواعد اداري و دستوری، از بالا ديکته شده، موظف هستند که کار خود را به پيش ببرند و هيچگونه استقلال فکري و عملي در کارهاي خود ندارند و مطالب غيرارگانيک و غيرطبيعي و ايدهئولوژيکي بهخورد دانشآموزان داده ميشود که بعد از مدتي از آنها نفرت پيدا ميکنند و مدرسه رفتن آنها عملا" فقط براي گرفتن مدرک جلوه پیدا میکند.
@amookhtan
👍2🙏2👏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
951. استالينيسم و مائويسم ايدهئولوژي (آگاهي کاذب و وارونه) هستند و ربطی به کمونیسم لغوکارمزدی مارکس ندارند. استالينيسم از 1928 تا 1991، به جناياتي دست زد،که روي جنايتکاران سرمايه راسفيد کرد!استالينيسم دردومقطع زماني دچاربحران جدي شد،آن دومقطع کداماند؟
952. فضاي اطراف هر قطب آهنربا که نيروي آهنربا در آن اثر ميکند، را ميدان مغناطيسي آن آهنربا مينامند. آيا کره زمين هم ميدان مغناطيسي دارد؟
Anonymous Quiz
81%
1. بله
19%
2. خير
❤1👏1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (11) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري #جامعهي_انساني_بهمثابه_فرآيندي_تکاملی سرمايهداري با بهرهگيري کامل از مزاياي سيستم حملونقل و ارتباطات، که با سرعتي شگفتآور در حال دگرگوني بود، بينالمللي…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (12)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
در اينجا اندكى از مسير اصلى منحرف مىشوم تا دربارهي علم و ماركس سخن بگويم. پيشتر گفتم كه واژهي علم در اصل به معناى دانش بود، اما در چند قرن گذشته، اين واژه بيشازپيش با روش علمى در علومى چون شيمى يا فيزيك گره خورده است يعني حوزههايي كه قواعد معينى در آنها تعريف و آزمايشهايى انجام ميشود که قابلتكرارند. اما روشن است كه فهم فزايندهي ما از سير تحول جامعه انسانى بايد مسير متفاوتى را بپيمايد.
تمامى شواهد تاريخى بايد در اين تحليل گنجانده شوند و اين شواهد روزبهروز در حال گسترشاند، چراكه كشفيات تازه همچنان ادامه دارد. همهي ابعاد فرهنگ مكتوب و انديشه بايد بخشى از اين توضيح باشند. همهي شکلهاي گوناگون سازماندهى انسانى بايد در تصوير روبهگسترش ما از گذشته گنجانده شوند تا بتوانيم حال را بفهميم. و منظورم از گذشته، حتى تا پنج دقيقه پيش را هم دربر مىگيرد.
اما جامعهي انسانى بيشك يكى از پيچيدهترين بخشهاى هستى است.
سازماندهى انسانها، كه كنشهايشان را پيچيدهترين شكل ماده يعنى مغز انسان هدايت ميکند، چنان در تحولات روزمره دستخوش تصادف و پيشامد است كه گرچه مىتوان الگوها و ساختارهاى زيرين را ديد، اما نمىتوان دربارهي «قوانين» به همان شيوهاى سخن گفت كه از قوانين گرانش صحبت مىكنيم (حتى آن قوانين هم هرچه دانشمان پيش مىرود، پيچيدهتر و پيشبينىناپذيرتر مىشوند.)
#مارکس، #انگلس و پيروان نخستينشان مشتاق بودند که ديدگاههاي خود را از سوسياليستهاي تخيلي متمايز سازند؛ کساني که فاقد درک علمياي بودند که مارکس از جامعه پرورانده بود. اين تمايز در دورهاي شکل گرفت که دانش علمي دربارهي فرايندهاي مادي ــ آنگونه که در شيمي و فيزيک ديده ميشود ــ با سرعتي چشمگير در حال گسترش بود. در چنين فضايي، گرايشي فزاينده پديد آمد که کشفيات مارکس را همسطح قوانين علمي قرار دهد و آنها را به همان اندازه عيني و جهانشمول قلمداد کند.
گرچه هم علم و هم تحليل مارکس بر پايهي عقلانيت و انديشهي نظاممند استوارند، اما سير تحول جامعه با رفتار اتمها تفاوتي بنيادين دارد. حتي خود مارکس و انگلس گاه بهدرستي به اين تمايز توجه نداشتند و بدينترتيب ايدهي «قوانين آهنين تاريخ» پا گرفت. اين تلقي به باوري انجاميد که بر اساس آن، سرمايهداري طبق «قوانين تاريخ» به همانگونه محتوم به فروپاشي بود که واپاشي اتم اورانيوم اجتنابناپذير است. اما اين نگاه نادرست است. جامعهي انساني آنچنان پر از متغيرها، ناشناختهها و امکانهاي تصادفي است که پيشبيني آن در قالب قوانين جبري و قطعي ممکن نيست.
ممکن است در آينده جامعهي انساني را دگرگون کنيم يا در مسير نابودي پيش برويم. اما اين عدم قطعيت، هيچ از ارزش پژوهش مارکس در مورد جامعهي انساني نميکاهد؛ تلاشي که براي شناخت امکانهاي تغيير انجام گرفت و به اندازهي مطالعات ما دربارهي پيشاتاريخ انسان، يا عصبشناسي، يا نظريهي کوانتوم، به فهم ما از جهان افزوده است.
تنها ابزارها و شيوههاي پژوهش در اين حوزهها متفاوتاند. هنگامي که اينشتين دربارهي قوانين گرانش نيوتن انديشيد، توانست کاستيهاي آنها را دريابد. او، بيآنکه شواهد تجربي در دست داشته باشد، پيشبيني کرد که زمان و فضا در حضور اجرام عظيم خم ميشوند. سالها بعد، نور ستارگاني که در پشت خورشيد قرار داشتند، و طبق درک متعارف بايد نامرئي ميبودند، ديده شد، زيرا جرم خورشيد فضا و زمان را دچار انحنا کرده بود و نور را منحرف ميکرد.
ما نيز ميتوانيم فرايندها و پويشهاي جامعه را بررسي و تحليل کنيم، اما تحليلهاي ما هرگز بهسان پيشبينيهاي اينشتين «اثبات» نخواهند شد.
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (12)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
در اينجا اندكى از مسير اصلى منحرف مىشوم تا دربارهي علم و ماركس سخن بگويم. پيشتر گفتم كه واژهي علم در اصل به معناى دانش بود، اما در چند قرن گذشته، اين واژه بيشازپيش با روش علمى در علومى چون شيمى يا فيزيك گره خورده است يعني حوزههايي كه قواعد معينى در آنها تعريف و آزمايشهايى انجام ميشود که قابلتكرارند. اما روشن است كه فهم فزايندهي ما از سير تحول جامعه انسانى بايد مسير متفاوتى را بپيمايد.
تمامى شواهد تاريخى بايد در اين تحليل گنجانده شوند و اين شواهد روزبهروز در حال گسترشاند، چراكه كشفيات تازه همچنان ادامه دارد. همهي ابعاد فرهنگ مكتوب و انديشه بايد بخشى از اين توضيح باشند. همهي شکلهاي گوناگون سازماندهى انسانى بايد در تصوير روبهگسترش ما از گذشته گنجانده شوند تا بتوانيم حال را بفهميم. و منظورم از گذشته، حتى تا پنج دقيقه پيش را هم دربر مىگيرد.
اما جامعهي انسانى بيشك يكى از پيچيدهترين بخشهاى هستى است.
سازماندهى انسانها، كه كنشهايشان را پيچيدهترين شكل ماده يعنى مغز انسان هدايت ميکند، چنان در تحولات روزمره دستخوش تصادف و پيشامد است كه گرچه مىتوان الگوها و ساختارهاى زيرين را ديد، اما نمىتوان دربارهي «قوانين» به همان شيوهاى سخن گفت كه از قوانين گرانش صحبت مىكنيم (حتى آن قوانين هم هرچه دانشمان پيش مىرود، پيچيدهتر و پيشبينىناپذيرتر مىشوند.)
#مارکس، #انگلس و پيروان نخستينشان مشتاق بودند که ديدگاههاي خود را از سوسياليستهاي تخيلي متمايز سازند؛ کساني که فاقد درک علمياي بودند که مارکس از جامعه پرورانده بود. اين تمايز در دورهاي شکل گرفت که دانش علمي دربارهي فرايندهاي مادي ــ آنگونه که در شيمي و فيزيک ديده ميشود ــ با سرعتي چشمگير در حال گسترش بود. در چنين فضايي، گرايشي فزاينده پديد آمد که کشفيات مارکس را همسطح قوانين علمي قرار دهد و آنها را به همان اندازه عيني و جهانشمول قلمداد کند.
گرچه هم علم و هم تحليل مارکس بر پايهي عقلانيت و انديشهي نظاممند استوارند، اما سير تحول جامعه با رفتار اتمها تفاوتي بنيادين دارد. حتي خود مارکس و انگلس گاه بهدرستي به اين تمايز توجه نداشتند و بدينترتيب ايدهي «قوانين آهنين تاريخ» پا گرفت. اين تلقي به باوري انجاميد که بر اساس آن، سرمايهداري طبق «قوانين تاريخ» به همانگونه محتوم به فروپاشي بود که واپاشي اتم اورانيوم اجتنابناپذير است. اما اين نگاه نادرست است. جامعهي انساني آنچنان پر از متغيرها، ناشناختهها و امکانهاي تصادفي است که پيشبيني آن در قالب قوانين جبري و قطعي ممکن نيست.
ممکن است در آينده جامعهي انساني را دگرگون کنيم يا در مسير نابودي پيش برويم. اما اين عدم قطعيت، هيچ از ارزش پژوهش مارکس در مورد جامعهي انساني نميکاهد؛ تلاشي که براي شناخت امکانهاي تغيير انجام گرفت و به اندازهي مطالعات ما دربارهي پيشاتاريخ انسان، يا عصبشناسي، يا نظريهي کوانتوم، به فهم ما از جهان افزوده است.
تنها ابزارها و شيوههاي پژوهش در اين حوزهها متفاوتاند. هنگامي که اينشتين دربارهي قوانين گرانش نيوتن انديشيد، توانست کاستيهاي آنها را دريابد. او، بيآنکه شواهد تجربي در دست داشته باشد، پيشبيني کرد که زمان و فضا در حضور اجرام عظيم خم ميشوند. سالها بعد، نور ستارگاني که در پشت خورشيد قرار داشتند، و طبق درک متعارف بايد نامرئي ميبودند، ديده شد، زيرا جرم خورشيد فضا و زمان را دچار انحنا کرده بود و نور را منحرف ميکرد.
ما نيز ميتوانيم فرايندها و پويشهاي جامعه را بررسي و تحليل کنيم، اما تحليلهاي ما هرگز بهسان پيشبينيهاي اينشتين «اثبات» نخواهند شد.
ادامه دارد
@amookhtan
👍1🙏1
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پیدا شدن یک جمجمه یک میلیون ساله در چین ممکن است تاریخچه پیدایش همه ما را بازنویسی کند
🔴پژوهشگران میگویند یک جمجمه یک میلیون ساله انسان که اخیرا در چین پیدا شده، نشان میدهد گونه ما، انسان خردمند (Homo Sapiens) دستکم نیممیلیون سال زودتر از آنچه تاکنون تصور میشد، آغاز به شکلگیری کرده است.
آنها همچنین میگویند این یافته نشان میدهد ما برای مدت بسیار طولانیتری از آنچه پیشتر باور داشتیم، با گونههای خواهرخوانده خود مانند نئاندرتالها همزمان میزیستهایم.
محققان مدعیاند تحلیل و نتایج مطالعات بر این جمجمه یک میلیون ساله درک ما از تکامل انسان را به طور کلی تغییر خواهد داد و در صورت درست بودن فرضیات اولیه، بدون شک فصل مهمی از نخستین بخش تاریخ ما را بازنویسی خواهد کرد.
اما سایر کارشناسان در این حوزه – که اختلافنظر درباره زمان ظهور روی کره زمین اصلا کم هم نیست – میگویند نتیجهگیریهای این مطالعه جدید محتمل اما هنوز بسیار دور از قطعیت است.
این تحلیل شگفتانگیز خط زمان تکامل انسانهای بزرگمغز را دستکم نیم میلیون سال به عقب میبرد. پروفسور کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی بریتانیا، که همکار اصلی این پژوهش است، معتقد است: «احتمال زیادی وجود دارد که فسیلهای یک میلیون ساله از انسان خردمند در جایی روی سیاره ما وجود داشته باشند – ما فقط هنوز پیدایشان نکردهایم.»
اکنون تصور میشود که این جمجمه نسخهای اولیه از گونه هومو لانگی بوده؛ گونهای خواهرخوانده با سطح تکاملی مشابه نئاندرتالها و انسان خردمند.
شواهد ژنتیکی نشان میدهد که این گونه همزمان با آنها زیست میکرده است. بنابراین اگر یونیسان۲ یک میلیون سال پیش روی زمین میزیسته، به گفته دانشمندان احتمالا نسخههای اولیه نئاندرتالها و حتی گونه ما نیز همان زمان وجود داشتهاند.
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴پیدا شدن یک جمجمه یک میلیون ساله در چین ممکن است تاریخچه پیدایش همه ما را بازنویسی کند
🔴پژوهشگران میگویند یک جمجمه یک میلیون ساله انسان که اخیرا در چین پیدا شده، نشان میدهد گونه ما، انسان خردمند (Homo Sapiens) دستکم نیممیلیون سال زودتر از آنچه تاکنون تصور میشد، آغاز به شکلگیری کرده است.
آنها همچنین میگویند این یافته نشان میدهد ما برای مدت بسیار طولانیتری از آنچه پیشتر باور داشتیم، با گونههای خواهرخوانده خود مانند نئاندرتالها همزمان میزیستهایم.
محققان مدعیاند تحلیل و نتایج مطالعات بر این جمجمه یک میلیون ساله درک ما از تکامل انسان را به طور کلی تغییر خواهد داد و در صورت درست بودن فرضیات اولیه، بدون شک فصل مهمی از نخستین بخش تاریخ ما را بازنویسی خواهد کرد.
اما سایر کارشناسان در این حوزه – که اختلافنظر درباره زمان ظهور روی کره زمین اصلا کم هم نیست – میگویند نتیجهگیریهای این مطالعه جدید محتمل اما هنوز بسیار دور از قطعیت است.
این تحلیل شگفتانگیز خط زمان تکامل انسانهای بزرگمغز را دستکم نیم میلیون سال به عقب میبرد. پروفسور کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی بریتانیا، که همکار اصلی این پژوهش است، معتقد است: «احتمال زیادی وجود دارد که فسیلهای یک میلیون ساله از انسان خردمند در جایی روی سیاره ما وجود داشته باشند – ما فقط هنوز پیدایشان نکردهایم.»
اکنون تصور میشود که این جمجمه نسخهای اولیه از گونه هومو لانگی بوده؛ گونهای خواهرخوانده با سطح تکاملی مشابه نئاندرتالها و انسان خردمند.
شواهد ژنتیکی نشان میدهد که این گونه همزمان با آنها زیست میکرده است. بنابراین اگر یونیسان۲ یک میلیون سال پیش روی زمین میزیسته، به گفته دانشمندان احتمالا نسخههای اولیه نئاندرتالها و حتی گونه ما نیز همان زمان وجود داشتهاند.
@amookhtan
❤2👍1🙏1
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
952. فضاي اطراف هر قطب آهنربا که نيروي آهنربا در آن اثر ميکند، را ميدان مغناطيسي آن آهنربا مينامند. آيا کره زمين هم ميدان مغناطيسي دارد؟
953. کارل مارکس تمام زبانهاي اروپايي را در حد مطالعه به آن زبانها، ميشناخت و به سه زبان آلماني، فرانسه و انگليسي مينوشت. اودرستايش کسي که به زبانها آشنا بود، با علاقه اين تمثيل راتکرار ميکرد که:«يک زبان خارجي، سلاحي است در نبرد زندهگي.» این گزاره
Anonymous Quiz
94%
1. درست است.
6%
2. درست نيست.
❤1👏1🙏1
🔴امروزه در صف ایستادن در فرودگاهها، نانواییها، دریافت سوخت، و غیره، به امری عادی تبدیل شده است. اما زمانی که انتظار درصف مثلا" سوخت (نفت سفید) طولانی میشد و گذاشتن حلب خالی به جای خود هم به خاطر دزدی، مقدور نبود، مردم در صف به جای خود «سنگ» قرار میدادند و دنبال کارهای دیگرشان میرفتند تا زمانی که نوبتشان برسد!
#نتیجه: در جامعهیی که نماد انسان به سنگ تبدیل میشود، آن جامعهی مفروض در چه اوضاع و احوالی زندهگی روزانه را سپری میکند؟
@amookhtan
#نتیجه: در جامعهیی که نماد انسان به سنگ تبدیل میشود، آن جامعهی مفروض در چه اوضاع و احوالی زندهگی روزانه را سپری میکند؟
@amookhtan
❤2👍2👏1🙏1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴تجمع و اعتراض با نظم در کره جنوبی؛ کارکنان بخش مالی در سئول اعتصاب کردند.
آیا غول خفته بیدار خواهد شد؟
@amookhtan
آیا غول خفته بیدار خواهد شد؟
@amookhtan
👏2
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
@amookhtan 🔴 #حافظه_تاريخي #ازآناکسيماندرتامارکس (12) نوشته: #بابمايرز ترجمهي: لعيا هوشياري «#سوسياليسم_علمي» در اينجا اندكى از مسير اصلى منحرف مىشوم تا دربارهي علم و ماركس سخن بگويم. پيشتر گفتم كه واژهي علم در اصل به معناى دانش بود، اما در چند…
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (13)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
اين يکسانانگاري ميان قوانين فيزيک و شيمي با فرايند تحول اجتماعي، کاملاً با منافع حاکمان جديد در اتحاد جماهير شوروي همخواني داشت. چنين نگاهي نقش کنش فردي را از معادله حذف ميکرد. افکار کارگران و ايدههاي آنان، که ميتوانستند نيروي محرک اصلي دگرگوني ريشهاي باشند، بياهميت و حاشيهاي تلقي ميشدند.
آگاهي طبقاتي در اين چارچوب، به نتيجهاي مکانيکي و محتوم از شرايط و «قوانين تاريخ» تقليل مييافت. آنان با شور و شعف جملهي مشهور مارکس را تکرار ميکردند که «هستي اجتماعي آگاهي اجتماعي را تعيين ميکند»، اما از اين نکته غافل بودند که «هستي انسان» بهمثابهي مجموعهي کل تجربهي انساني خود شامل آگاهي نيز هست.
«مارکسيستها» بر «ماترياليسم» و «عينيتگرايي» خود در مبارزه با «ايدهآليسم» پافشاري ميکردند، اما ماترياليسم آنها جهان عيني را چيزي مستقل و جدا از انديشهي انساني ميپنداشت. آنها نميديدند که انديشه نيز، که محصول مغز مادي است، خود بخشي از جهان مادي عيني بهشمار ميرود و بدينسان، نقش انديشه و ايدهها در شکلدادن به جهان در حاشيه قرار گرفت.
«فرايندها» در چنين نگرشي، همهچيز را تعيين ميکردند. بهنحوي مشابه، کشف تکامل توسط داروين، با آنکه کشفي انقلابي بود ــ به يکسويهنگري گرايش داشت، به اين معنا که اعتقاد داشت محيط بر موجودات زنده اثر ميگذارد، اما نقش دگرگونساز خود موجودات در تغيير محيطشان بهخوبي شناخته نشد.
انسانها از رهگذر کنش خود، که از ايدهها رهنمون ميگيرد، محيط خود را دگرگون ميکنند، اما اين ايدهها با شرايط، نسبت يکبهيک ندارند. ماترياليسم امروزين بايد اين حقيقت را بپذيرد که هيچ «ناظري» در بيرون از آنچه مشاهده ميشود وجود ندارد. آنچه ما «واقعيت» ميناميم، بهمراتب پيچيدهتر از آن است که تنها آن را چيزي بدانيم که مستقل از انديشه، بهطور عيني موجود است.
اين حذف توليدکنندگان بهعنوان تنها عاملان ممکنِ دگرگوني ريشهاي اجتماعي، در جملهاي از لنين خود را نشان ميدهد: «کمونيسم يعني قدرت شوروي بهاضافهي برقرساني به سراسر کشور.» همين سوءبرداشت بود که بعدها کشنده شد، آنگاه که قدرت شوروي به خواستِ دلخواه و مرگبار ژوزف استالين بدل شد.
#ساختن_حزب_پيشاهنگ_انقلاب؟
حتي در سالهاي آغازين نوجواني، اتحاد جماهير شوروي را پناهگاه پيرمرداني خشک، سنگين و بيروح ميديدم. در سال ۱۹۶۸، در يک خوابگاه جوانان در فرانسه بودم و شاهد آن بودم که گروه بزرگي از نوجوانان چکسلواکي، در سکوتي سنگين و بهتزده، دور ميز صبحانه نشسته بودند و چشم از اخبار ورود تانکهاي روسي به پراگ برنميداشتند، آن هم براي سرکوب جنبش آزاديخواهانهاي که بعدها «بهار پراگ» نام گرفت. من پيشتر از طريق نوشتههاي سولژنيتسين با اردوگاههاي کار اجباري روسيه آشنا شده بودم.
براي دريافت تصويري از ستم، نيازي به تبليغات غربي نبود؛ کافي بود سخنراني نيکيتا خروشچف را پس از مرگ استالين در برابر دولت شوروي بخواني. صدها هزار ــ و شايد ميليونها ــ کارگر قرباني سرکوب دولتي شده بودند.
«انقلاب» آنان و «مارکس»ي که به آن ارجاع ميدادند، هيچ تفاوتي با جامعهي کسلکننده و سرکوبگري که در اطرافم ميديدم نداشت. پس بهطور طبيعي، حزب «انقلابي» من ضداستاليني بود و بر پايهي نوشتههاي لئون تروتسکي شکل گرفته بود؛ يکي از رهبران انقلاب روسيه که بهروشني از مسيري که اتحاد جماهير شوروي پس از مرگ لنين در پيش گرفت، انتقاد کرده بود. تروتسکي تبعيد شده بود و سرانجام بهدست نيروهاي استالين به قتل رسيد.
در سالهاي بعد، آثار مارکس، لنين، تروتسکي و بسياري ديگر را خواندم و شبانهروز در تلاش بودم تا «حزب خودم» را بسازم. يک روز عادي براي من اينگونه بود:
ساعت پنج صبح بيدار ميشدم، نسخههاي روزنامهمان را جمع ميکردم و آنها را به خانهي مشترکين ثابت تحويل ميدادم، سپس در برابر کارخانهاي نزديک محل کارم ميايستادم و روزنامه ميفروختم. بعد به سر کار ميرفتم و در زمانهاي استراحت، روزنامه ميفروختم و با همکارانم گفتوگو ميکردم. پس از پايان کار، به محلههاي مسکن دولتي ميرفتم ــ همانهايي که حالا به آنها «مسکن اجتماعي» ميگويند، هرچند من هيچ چيز اجتماعياي در آنها نميديدم ــ و باز هم روزنامه ميفروختم، سپس به ميخانهها و بارها سر ميزدم تا همان کار را ادامه دهم.
ميخوابيدم، بيدار ميشدم، و دوباره از نو. البته چيزهاي ديگري هم جريان داشت. من در تقريباً تمام محلهايي که کار کردهام، ابتدا در کارگاههاي ساختماني و سپس بهعنوان فلزکار، به نمايندهي ارشد کارگران تبديل شدم. اما «ساختن حزب» براي سالها بخش اصلي و مسلط زندگيام بود.
ادامه دارد
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
#ازآناکسيماندرتامارکس (13)
نوشته: #بابمايرز
ترجمهي: لعيا هوشياري
«#سوسياليسم_علمي»
اين يکسانانگاري ميان قوانين فيزيک و شيمي با فرايند تحول اجتماعي، کاملاً با منافع حاکمان جديد در اتحاد جماهير شوروي همخواني داشت. چنين نگاهي نقش کنش فردي را از معادله حذف ميکرد. افکار کارگران و ايدههاي آنان، که ميتوانستند نيروي محرک اصلي دگرگوني ريشهاي باشند، بياهميت و حاشيهاي تلقي ميشدند.
آگاهي طبقاتي در اين چارچوب، به نتيجهاي مکانيکي و محتوم از شرايط و «قوانين تاريخ» تقليل مييافت. آنان با شور و شعف جملهي مشهور مارکس را تکرار ميکردند که «هستي اجتماعي آگاهي اجتماعي را تعيين ميکند»، اما از اين نکته غافل بودند که «هستي انسان» بهمثابهي مجموعهي کل تجربهي انساني خود شامل آگاهي نيز هست.
«مارکسيستها» بر «ماترياليسم» و «عينيتگرايي» خود در مبارزه با «ايدهآليسم» پافشاري ميکردند، اما ماترياليسم آنها جهان عيني را چيزي مستقل و جدا از انديشهي انساني ميپنداشت. آنها نميديدند که انديشه نيز، که محصول مغز مادي است، خود بخشي از جهان مادي عيني بهشمار ميرود و بدينسان، نقش انديشه و ايدهها در شکلدادن به جهان در حاشيه قرار گرفت.
«فرايندها» در چنين نگرشي، همهچيز را تعيين ميکردند. بهنحوي مشابه، کشف تکامل توسط داروين، با آنکه کشفي انقلابي بود ــ به يکسويهنگري گرايش داشت، به اين معنا که اعتقاد داشت محيط بر موجودات زنده اثر ميگذارد، اما نقش دگرگونساز خود موجودات در تغيير محيطشان بهخوبي شناخته نشد.
انسانها از رهگذر کنش خود، که از ايدهها رهنمون ميگيرد، محيط خود را دگرگون ميکنند، اما اين ايدهها با شرايط، نسبت يکبهيک ندارند. ماترياليسم امروزين بايد اين حقيقت را بپذيرد که هيچ «ناظري» در بيرون از آنچه مشاهده ميشود وجود ندارد. آنچه ما «واقعيت» ميناميم، بهمراتب پيچيدهتر از آن است که تنها آن را چيزي بدانيم که مستقل از انديشه، بهطور عيني موجود است.
اين حذف توليدکنندگان بهعنوان تنها عاملان ممکنِ دگرگوني ريشهاي اجتماعي، در جملهاي از لنين خود را نشان ميدهد: «کمونيسم يعني قدرت شوروي بهاضافهي برقرساني به سراسر کشور.» همين سوءبرداشت بود که بعدها کشنده شد، آنگاه که قدرت شوروي به خواستِ دلخواه و مرگبار ژوزف استالين بدل شد.
#ساختن_حزب_پيشاهنگ_انقلاب؟
حتي در سالهاي آغازين نوجواني، اتحاد جماهير شوروي را پناهگاه پيرمرداني خشک، سنگين و بيروح ميديدم. در سال ۱۹۶۸، در يک خوابگاه جوانان در فرانسه بودم و شاهد آن بودم که گروه بزرگي از نوجوانان چکسلواکي، در سکوتي سنگين و بهتزده، دور ميز صبحانه نشسته بودند و چشم از اخبار ورود تانکهاي روسي به پراگ برنميداشتند، آن هم براي سرکوب جنبش آزاديخواهانهاي که بعدها «بهار پراگ» نام گرفت. من پيشتر از طريق نوشتههاي سولژنيتسين با اردوگاههاي کار اجباري روسيه آشنا شده بودم.
براي دريافت تصويري از ستم، نيازي به تبليغات غربي نبود؛ کافي بود سخنراني نيکيتا خروشچف را پس از مرگ استالين در برابر دولت شوروي بخواني. صدها هزار ــ و شايد ميليونها ــ کارگر قرباني سرکوب دولتي شده بودند.
«انقلاب» آنان و «مارکس»ي که به آن ارجاع ميدادند، هيچ تفاوتي با جامعهي کسلکننده و سرکوبگري که در اطرافم ميديدم نداشت. پس بهطور طبيعي، حزب «انقلابي» من ضداستاليني بود و بر پايهي نوشتههاي لئون تروتسکي شکل گرفته بود؛ يکي از رهبران انقلاب روسيه که بهروشني از مسيري که اتحاد جماهير شوروي پس از مرگ لنين در پيش گرفت، انتقاد کرده بود. تروتسکي تبعيد شده بود و سرانجام بهدست نيروهاي استالين به قتل رسيد.
در سالهاي بعد، آثار مارکس، لنين، تروتسکي و بسياري ديگر را خواندم و شبانهروز در تلاش بودم تا «حزب خودم» را بسازم. يک روز عادي براي من اينگونه بود:
ساعت پنج صبح بيدار ميشدم، نسخههاي روزنامهمان را جمع ميکردم و آنها را به خانهي مشترکين ثابت تحويل ميدادم، سپس در برابر کارخانهاي نزديک محل کارم ميايستادم و روزنامه ميفروختم. بعد به سر کار ميرفتم و در زمانهاي استراحت، روزنامه ميفروختم و با همکارانم گفتوگو ميکردم. پس از پايان کار، به محلههاي مسکن دولتي ميرفتم ــ همانهايي که حالا به آنها «مسکن اجتماعي» ميگويند، هرچند من هيچ چيز اجتماعياي در آنها نميديدم ــ و باز هم روزنامه ميفروختم، سپس به ميخانهها و بارها سر ميزدم تا همان کار را ادامه دهم.
ميخوابيدم، بيدار ميشدم، و دوباره از نو. البته چيزهاي ديگري هم جريان داشت. من در تقريباً تمام محلهايي که کار کردهام، ابتدا در کارگاههاي ساختماني و سپس بهعنوان فلزکار، به نمايندهي ارشد کارگران تبديل شدم. اما «ساختن حزب» براي سالها بخش اصلي و مسلط زندگيام بود.
ادامه دارد
@amookhtan
❤2🙏1