@amookhtan
🔴سیاراتی که «برای همیشه زنده خواهند ماند»؛ اقلیدس هفت سیاره بی ستاره جدید کشف کرد
تلسکوپ فضایی اقلیدس اروپا هفت سیاره سرگردان جدید را کشف کرد که در جهانهای منفرد و در فضایی بین ستارهای، به هیچ ستارهای متصل نیستند. با این حال، دانشمندان بر این باورند که برخی از آنها میتوانند پناهگاهی برای نوعی زندگی باشند و تعداد آنها به میلیاردها میلیارد در هر کهکشان میرسد.
بیشتر بخوانید: https://tinyurl.com/bdfvnc2m
@amookhtan
🔴سیاراتی که «برای همیشه زنده خواهند ماند»؛ اقلیدس هفت سیاره بی ستاره جدید کشف کرد
تلسکوپ فضایی اقلیدس اروپا هفت سیاره سرگردان جدید را کشف کرد که در جهانهای منفرد و در فضایی بین ستارهای، به هیچ ستارهای متصل نیستند. با این حال، دانشمندان بر این باورند که برخی از آنها میتوانند پناهگاهی برای نوعی زندگی باشند و تعداد آنها به میلیاردها میلیارد در هر کهکشان میرسد.
بیشتر بخوانید: https://tinyurl.com/bdfvnc2m
@amookhtan
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 برده داری در سال 2024
🔴همین حالا و در سال ۲۰۲۴ میلادی نیروی کار بهاین شکل در #کنگو خرید و فروش میشود تا در معادن #کلتان بهعنوان برده استثمار شوند.
@amookhtan
🔴همین حالا و در سال ۲۰۲۴ میلادی نیروی کار بهاین شکل در #کنگو خرید و فروش میشود تا در معادن #کلتان بهعنوان برده استثمار شوند.
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (87) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران خاطره مجيد نفيسي نشان ميدهد که سران سازمان پيکار و بسياري ديگر از اين طيف سازمانها، عاري از سواد مارکسي بودهاند. البته علت را قاعدتا"…
#تاريخ_معاصر_ايران (88)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
و از مائويستها هم يکي دو نمونه از افکار داهيانه! آنها براي شناختشان کافي است: حزب رنجبران شعار ميداد «ايران بجز خميني رهبر دگر ندارد.» (رنجبر شماره 5)، و اتحاديه کمونيستها معروف به سربداران اعدامهاي صادق خلخالي تبريک ميگفت و آن را «يک حکم تاريخي» قلمداد ميکرد، (حقيقت شماره 28، صفحه28)، و تروتسکيستهاي خط مازيار رازي هم که ميخواستند «طبقه کارگر بايد رهبري جنگ [ايران و عراق] را بهدست گيرد.» (کارگران سوسياليست شماره 19 فروردين 1360) و گروه نبرد که از اقدامات ضد امپرياليستي کميتهها و سپاه پاسداران حمايت ميکردند.
( گفتوگو با اميرحسيناحمديان ازانتشارات گروه نبرد براي رهايي طبقه کارگر؛ صص97-96)
اين بيانات مشعشع بالا، در زماني بود که چين اصلا" شيوهي توليد سوسياليستي را تجربه نکرده بود و شوروي هم در سال 1928، آثار و بقاياي انقلاب اکتبر را به طور کامل به گور سپرده بود و شروع به جاانداختن سرمايهداري دولتي به نام «سوسياليسم در يک کشور» کرده بود و همه ديدند که در سال 1991، سرمايهداري دولتي هم فرو پاشيد و دُم سران کشورهاي سرمايهداري به نوسان در آمد و آن را پايان عمر «کمونيسم» مارکس اعلام کردند، اما وقتي در سال 2008 دچار بحران شدند، مجبور شدند به سراغ کاپيتال مارکس بروند و يوکوهاما هم اراجيفي (1) را که در سال 1992 گفته بود، پس گرفت.
بنابراين از سال 1320 تا 1357، ما با افول کامل انديشه مارکسي در ايران روبرو هستيم. تئوري انقلابي هم در کار نيست. حرکت ديالکتيکي جامعه کار خودش را ميکند و کاري به حزب توده و ياراناش ندارد. به غير از مبارزات چريکي پراکنده، در سطح جامعه، نيروي ديگري حضور نداشت تا خود را به جامعه بشناساند.
و اما در مورد رويدادهاي تاريخ معاصر ايران، ميتوان گفت در نيمه دوم قرن نوزدهم، افکار مترقيانهيي که منتج از شعار «برابري، برادري» انقلاب کبير فرانسه (1799-1789)، انقلابهاي 1848 اروپا، انقلاب 1905 و انقلاب فوريه روسيه در مبارزه با فئوداليسم و انقلاب اکتبر 1917 روسيه، در مبارزه با شيوهي توليد سرمايهداري، شکل گرفته بود، به تدريج نسيم آنها به ايران هم منتقل گرديد.
بر اثر رفت و آمد تاجران و نيز ورود قانوني و غيرقانوني نيروي کار ايراني که به روسيه، رفته رفته، افکار مترقيانه، و رهاييبخش وارد ايران ميشود و سبب افزايش آگاهي اجتماعي و طبقاتي در ميان طبقات مختلف ايران ميشود، که زمينه را براي وقوع انقلاب مشروطيت از منظري بورژوايي که انقلابي ضد استبدادي و آزاديخواهانه بود فراهم ميشود که در آن زمان بورژوازي تجاري ايران هنوز رگههايي از انقلابيگري در خود نهفته داشت.
انقلاب مشروطيت دستاوردهايي داشت، اما به اهداف اصلي خود، ساختن يک جامعهي بورژوادموکراتيک تحت رهبري بورژوازي دموکرات که هنوز کاملا" مرتجع نشده بود، نرسيد. جامعهيي که در آن حقوق شهروندي به مفهوم واقعي آن، براي شهروندان تضمين نمايد، حاصل نگرديد.
از انقلاب مشروطيت تا سال 1341، به تدريج در شهرهاي ايران، شيوهي توليد سرمايهداري حاکم گرديد، اما در روستاهاي رها شده از طرف دولتها، که 80 درصد جمعيت ايران را در خود داشت، همچنان شيوهي توليد فئوداليسم حاکم و برقرار بوده که در آن هم علاوه بر فرهنگ فئودالي، فرهنگ شيوهي توليد آسيايي هم حضور دائم داشت. بيگاري يکي از ويژهگيهاي اصلي شيوهي توليد فئودالي است که تا سال 1341 در تمام روستاهاي ايران داير و برقرار بوده است، اما نه به عنوان شيوهي توليد برتر. اين بديهيات برخلاف نظر برخي «مورخين» از خود راضي است که مدعياند؛ اصلا" در ايران فئوداليسم حاکم نبوده است، در قبل از انقلاب مشروطيت، با وجود رشد نطفههاي شيوهي توليد سرمايهداري، فئوداليسم شيوهي توليد برتر در ايران بود. «دورانهاي تاريخ جامعه مانند دورانهاي زمينشناسي، با مرزهاي دقيق و انتزاعي از هم جدا نميشوند.»
( کارل مارکس؛ کاپيتال جلد يکم ص389 ترجمه حسن مرتضوي 1394)
ادامه دارد
@amookhtan
(1): فرانسيس فوکوياما، مشاور وزارت خارجه آمريکا ، در سال ۱۹۹۲، پس از فروپاشی شوروی، نظریه «پایان تاریخ» را در کتاب خود با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» مطرح کرد، و تمام رسانههای جریان اصلی سرمایهداری برای او هورا کشیدند. و نیز آنتوني گيدنز مشاور اقتصادی اجتماعی نخستوزير انگليس، در سال 1998 همان پيام فوکویاما را در کتاباش «راه سوم»، تکرار کرد و نوشت که ما در جهاني زندهگی ميکنيم که «هيچ گزينهيي در برابر سرمايهداري در دست نيست.»
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
و از مائويستها هم يکي دو نمونه از افکار داهيانه! آنها براي شناختشان کافي است: حزب رنجبران شعار ميداد «ايران بجز خميني رهبر دگر ندارد.» (رنجبر شماره 5)، و اتحاديه کمونيستها معروف به سربداران اعدامهاي صادق خلخالي تبريک ميگفت و آن را «يک حکم تاريخي» قلمداد ميکرد، (حقيقت شماره 28، صفحه28)، و تروتسکيستهاي خط مازيار رازي هم که ميخواستند «طبقه کارگر بايد رهبري جنگ [ايران و عراق] را بهدست گيرد.» (کارگران سوسياليست شماره 19 فروردين 1360) و گروه نبرد که از اقدامات ضد امپرياليستي کميتهها و سپاه پاسداران حمايت ميکردند.
( گفتوگو با اميرحسيناحمديان ازانتشارات گروه نبرد براي رهايي طبقه کارگر؛ صص97-96)
اين بيانات مشعشع بالا، در زماني بود که چين اصلا" شيوهي توليد سوسياليستي را تجربه نکرده بود و شوروي هم در سال 1928، آثار و بقاياي انقلاب اکتبر را به طور کامل به گور سپرده بود و شروع به جاانداختن سرمايهداري دولتي به نام «سوسياليسم در يک کشور» کرده بود و همه ديدند که در سال 1991، سرمايهداري دولتي هم فرو پاشيد و دُم سران کشورهاي سرمايهداري به نوسان در آمد و آن را پايان عمر «کمونيسم» مارکس اعلام کردند، اما وقتي در سال 2008 دچار بحران شدند، مجبور شدند به سراغ کاپيتال مارکس بروند و يوکوهاما هم اراجيفي (1) را که در سال 1992 گفته بود، پس گرفت.
بنابراين از سال 1320 تا 1357، ما با افول کامل انديشه مارکسي در ايران روبرو هستيم. تئوري انقلابي هم در کار نيست. حرکت ديالکتيکي جامعه کار خودش را ميکند و کاري به حزب توده و ياراناش ندارد. به غير از مبارزات چريکي پراکنده، در سطح جامعه، نيروي ديگري حضور نداشت تا خود را به جامعه بشناساند.
و اما در مورد رويدادهاي تاريخ معاصر ايران، ميتوان گفت در نيمه دوم قرن نوزدهم، افکار مترقيانهيي که منتج از شعار «برابري، برادري» انقلاب کبير فرانسه (1799-1789)، انقلابهاي 1848 اروپا، انقلاب 1905 و انقلاب فوريه روسيه در مبارزه با فئوداليسم و انقلاب اکتبر 1917 روسيه، در مبارزه با شيوهي توليد سرمايهداري، شکل گرفته بود، به تدريج نسيم آنها به ايران هم منتقل گرديد.
بر اثر رفت و آمد تاجران و نيز ورود قانوني و غيرقانوني نيروي کار ايراني که به روسيه، رفته رفته، افکار مترقيانه، و رهاييبخش وارد ايران ميشود و سبب افزايش آگاهي اجتماعي و طبقاتي در ميان طبقات مختلف ايران ميشود، که زمينه را براي وقوع انقلاب مشروطيت از منظري بورژوايي که انقلابي ضد استبدادي و آزاديخواهانه بود فراهم ميشود که در آن زمان بورژوازي تجاري ايران هنوز رگههايي از انقلابيگري در خود نهفته داشت.
انقلاب مشروطيت دستاوردهايي داشت، اما به اهداف اصلي خود، ساختن يک جامعهي بورژوادموکراتيک تحت رهبري بورژوازي دموکرات که هنوز کاملا" مرتجع نشده بود، نرسيد. جامعهيي که در آن حقوق شهروندي به مفهوم واقعي آن، براي شهروندان تضمين نمايد، حاصل نگرديد.
از انقلاب مشروطيت تا سال 1341، به تدريج در شهرهاي ايران، شيوهي توليد سرمايهداري حاکم گرديد، اما در روستاهاي رها شده از طرف دولتها، که 80 درصد جمعيت ايران را در خود داشت، همچنان شيوهي توليد فئوداليسم حاکم و برقرار بوده که در آن هم علاوه بر فرهنگ فئودالي، فرهنگ شيوهي توليد آسيايي هم حضور دائم داشت. بيگاري يکي از ويژهگيهاي اصلي شيوهي توليد فئودالي است که تا سال 1341 در تمام روستاهاي ايران داير و برقرار بوده است، اما نه به عنوان شيوهي توليد برتر. اين بديهيات برخلاف نظر برخي «مورخين» از خود راضي است که مدعياند؛ اصلا" در ايران فئوداليسم حاکم نبوده است، در قبل از انقلاب مشروطيت، با وجود رشد نطفههاي شيوهي توليد سرمايهداري، فئوداليسم شيوهي توليد برتر در ايران بود. «دورانهاي تاريخ جامعه مانند دورانهاي زمينشناسي، با مرزهاي دقيق و انتزاعي از هم جدا نميشوند.»
( کارل مارکس؛ کاپيتال جلد يکم ص389 ترجمه حسن مرتضوي 1394)
ادامه دارد
@amookhtan
(1): فرانسيس فوکوياما، مشاور وزارت خارجه آمريکا ، در سال ۱۹۹۲، پس از فروپاشی شوروی، نظریه «پایان تاریخ» را در کتاب خود با عنوان «پایان تاریخ و آخرین انسان» مطرح کرد، و تمام رسانههای جریان اصلی سرمایهداری برای او هورا کشیدند. و نیز آنتوني گيدنز مشاور اقتصادی اجتماعی نخستوزير انگليس، در سال 1998 همان پيام فوکویاما را در کتاباش «راه سوم»، تکرار کرد و نوشت که ما در جهاني زندهگی ميکنيم که «هيچ گزينهيي در برابر سرمايهداري در دست نيست.»
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
493. سر منشاء تولید عطسه، در داخل حفرههای بینی است. چرا عطسه ميزنيم؟
494. «فهم و درک اغلب انسانها را ضرورتا" مشاغل پيش پاافتادهشان شکل ميدهد. انساني که تمام عمرش به اجراي چند عمل ساده ميگذرد فرصتي براي به کارانداختن فهم و درک خويش ندارداو معمولا" تا جايي که براي مخلوق انساني امکانپذيراست، خرفت ونادان ميشود.»گزاره ...
Anonymous Quiz
83%
1. درست است.
17%
2. درست نيست.
🔴 #دیالکتیک_طبیعت
🔴این تصویر حفره مرموز در Arsia Mons که توسط دوربین HiRISE در مدارگرد شناسایی مریخ ناسا ثبت شده است، گودال فقط چند متر عرض دارد.
@amookhtan
🔴این تصویر حفره مرموز در Arsia Mons که توسط دوربین HiRISE در مدارگرد شناسایی مریخ ناسا ثبت شده است، گودال فقط چند متر عرض دارد.
@amookhtan
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴خاطره یک بچه فئودال، در حضور پدرش: پدرش مشغول خوردن شکلاتهای خارجی است. دهان فرزنداش برای خوردن شکلات آب افتاده است. اما او بینصیب از شکلات میماند. خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند:👇
🔴«به ياد دارم که يک روز بعدازظهر در اتاق پدر ايستاده بودم- ما هميشه بايد در حضور او ميايستاديم و هرگز جرئت نميکرديم پشتمان را به او بکنيم- که دلربا، کنيزش، يک بسته شکلات در يک سيني نقرهيي برايش آورد.
ما تعدادي غلام [برده]سياه، از جمله خواجه، داشتيم که پدرم در بازگشت از سفر زيارتياش به مکه، آنها را از مصر آورده بود. در ايران غلامها ارزش زيادي داشتند و در خانه از امتيازهاي خاصي برخوردار بودند و معمولا" مراقبت از چيزهاي با ارزش ارباب و خانواده به آنها سپرده ميشد. دلربا که رفت، پدرم پوشش نقرهيي شکلات را باز کرد، شکلات را چند تکه و شروع به خوردن آن کرد. شکلات تنقل کميابي بود که از اروپا وارد ميشد و من خيلي آن را دوست داشتم.
اما پدرم هيچ چيز از آن به من نداد. حتا نگاه هم به من نکرد، در عوض نگاهش را به جانب ديگري انداخت. من به دست او که بين سيني و دهاناش بالا و پايين ميرفت، چشم دوخته و با حسرت شاهد تمام شدن تدريجي شکلات بودم. بعد، در حالي که به سختي باورم ميشد، متوجه شدم که يک تکه، درست يک گوشه، از شکلات با صداي ناچيزي توي سيني افتاد.
دهانم آب افتاد. بيصبرانه فکر کردم که مال من است، بعد از آنکه او رفت، ميدوم آن را بر ميدارم. پيشبيني اين که شکلات را توي دهانم بگذارم و طعم شيرين و ملايماش را بچشم، چنان مرا به هيجان آورد که زانوهايم به لرزه افتاد و به زحمت توانستم سرپا به ايستم.
سرانجام او آخرين تکهي شکلات را توي دهاناش گذاشت. بيصبرانه به او چشم دوخته بودم. ميدانستم که حالا ديگر بلند ميشود. اما با وحشت متوجه شدم که دستاش دوباره به طرف سيني برگشت. انگشتاناش آهسته به آخرين تکهي کوچک شکلات نزديک شد. آن را توي دهاناش انداخت و فرو داد. بعد بلند شد و رفت.
سختگيري پدرم اين گونه بود. ... در دههي اول 1300، در حالي که در سراسر ايران هنوز بيش از هزار دستگاه اتومبيل وجود نداشت، او صاحب چهار يا پنج ماشين بود- فورد، دوج، و يک مرسدس بنز مخصوص، يک ليموزين بزرگ ...
گرچه پدرم شيفتهي ماشين و اتومبيل بود، تصورش از سرعت اين بود که «ماشين نبايد سريعتر از يک اسب خوب حرکت کند.» حتا در مسافرتهاي طولاني نظير سفر زيارتياش به شهر مقدس قم، که سالي يک بار در نوروز انجام ميشد، با سرعتي بيش از 35 کيلومتر در ساعت رانندهگي نميکرد، گرچه اتومبيل به آساني ميتوانست تا 110 کيلومتر سرعت بگيرد.»
خون و نفت؛ خاطرات منوچهر فرمانفرماييان و رخسان فرمانفرماييان، تهران،1377 صص56-57-78-77
@amookhtan
🔴 #حافظه_تاريخي
🔴خاطره یک بچه فئودال، در حضور پدرش: پدرش مشغول خوردن شکلاتهای خارجی است. دهان فرزنداش برای خوردن شکلات آب افتاده است. اما او بینصیب از شکلات میماند. خودش ماجرا را اینگونه تعریف میکند:👇
🔴«به ياد دارم که يک روز بعدازظهر در اتاق پدر ايستاده بودم- ما هميشه بايد در حضور او ميايستاديم و هرگز جرئت نميکرديم پشتمان را به او بکنيم- که دلربا، کنيزش، يک بسته شکلات در يک سيني نقرهيي برايش آورد.
ما تعدادي غلام [برده]سياه، از جمله خواجه، داشتيم که پدرم در بازگشت از سفر زيارتياش به مکه، آنها را از مصر آورده بود. در ايران غلامها ارزش زيادي داشتند و در خانه از امتيازهاي خاصي برخوردار بودند و معمولا" مراقبت از چيزهاي با ارزش ارباب و خانواده به آنها سپرده ميشد. دلربا که رفت، پدرم پوشش نقرهيي شکلات را باز کرد، شکلات را چند تکه و شروع به خوردن آن کرد. شکلات تنقل کميابي بود که از اروپا وارد ميشد و من خيلي آن را دوست داشتم.
اما پدرم هيچ چيز از آن به من نداد. حتا نگاه هم به من نکرد، در عوض نگاهش را به جانب ديگري انداخت. من به دست او که بين سيني و دهاناش بالا و پايين ميرفت، چشم دوخته و با حسرت شاهد تمام شدن تدريجي شکلات بودم. بعد، در حالي که به سختي باورم ميشد، متوجه شدم که يک تکه، درست يک گوشه، از شکلات با صداي ناچيزي توي سيني افتاد.
دهانم آب افتاد. بيصبرانه فکر کردم که مال من است، بعد از آنکه او رفت، ميدوم آن را بر ميدارم. پيشبيني اين که شکلات را توي دهانم بگذارم و طعم شيرين و ملايماش را بچشم، چنان مرا به هيجان آورد که زانوهايم به لرزه افتاد و به زحمت توانستم سرپا به ايستم.
سرانجام او آخرين تکهي شکلات را توي دهاناش گذاشت. بيصبرانه به او چشم دوخته بودم. ميدانستم که حالا ديگر بلند ميشود. اما با وحشت متوجه شدم که دستاش دوباره به طرف سيني برگشت. انگشتاناش آهسته به آخرين تکهي کوچک شکلات نزديک شد. آن را توي دهاناش انداخت و فرو داد. بعد بلند شد و رفت.
سختگيري پدرم اين گونه بود. ... در دههي اول 1300، در حالي که در سراسر ايران هنوز بيش از هزار دستگاه اتومبيل وجود نداشت، او صاحب چهار يا پنج ماشين بود- فورد، دوج، و يک مرسدس بنز مخصوص، يک ليموزين بزرگ ...
گرچه پدرم شيفتهي ماشين و اتومبيل بود، تصورش از سرعت اين بود که «ماشين نبايد سريعتر از يک اسب خوب حرکت کند.» حتا در مسافرتهاي طولاني نظير سفر زيارتياش به شهر مقدس قم، که سالي يک بار در نوروز انجام ميشد، با سرعتي بيش از 35 کيلومتر در ساعت رانندهگي نميکرد، گرچه اتومبيل به آساني ميتوانست تا 110 کيلومتر سرعت بگيرد.»
خون و نفت؛ خاطرات منوچهر فرمانفرماييان و رخسان فرمانفرماييان، تهران،1377 صص56-57-78-77
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (88) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران و از مائويستها هم يکي دو نمونه از افکار داهيانه! آنها براي شناختشان کافي است: حزب رنجبران شعار ميداد «ايران بجز خميني رهبر دگر ندارد.»…
#تاريخ_معاصر_ايران (89)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
همهي حکومتها و دولتهاي تاريخ معاصر ايران در 120 سال گذشته، نمايندهگان اصلي فئودالها و تاجران و سرمايهداران ايراني بودهاند، که در کنار هم و با مشارکت هم، در غارت و چپاول و استثمار منابع طبيعي و انساني شريک بودهاند بهطوري که اين دزديها و غارتها و رشوهبگيريها، روزانه در گوشه کنار مملکت روي ميداد، براي مردم ديگر عادي شده بود، همچنان که الان دزدي و فساد عادي شده است، به طوري که تريلر با بار گندم غارت و ناپديد ميشود(1)، و مردم فقط لبخندي ميزنند.
و اين هم اضافه کنیم که فساد و رشوهخواري و هزاران بند و بست ديگر که در زمان قاجاريه مرسوم بود، در رژيمهاي رضاشاه و محمدرضاشاه، هم برقرار و هم اکنون نيز در اين رژيم به قوت خودش باقي است. بسياري معتقدند که اين امر ذاتي ايرانيهاست. در واقعيت امر چنين نيست. کودکي که به دنيا ميآيد ذاتا" دزد و فاسد و رشوهخوار نيست، اين محيط زندهگي سياسي، اقتصادي، و اجتماعي هر جامعهيي است که افراد را به دزد و جنايتکار تبديل ميکند. اگر نيازهاي مادي و رواني افراد جامعه تامين شود، رفتارهاي عالي انساني در گوشه کنار جامعه به وفور قابل مشاهده خواهد بود.
اما در همسايه شمالي ايران، انقلاب اکتبر 1917، رخ ميدهد و دچار جنگ داخلي چهار ساله ميشود. سران بلشويک منتظر پيروزي انقلاب در اروپا، مخصوصا" انقلاب آلمان هستند. اما انقلاب آلمان شکست ميخورد و انقلاب اکتبر هم زمينگير ميشود.
از سال 1921 به تدريج تا سال 1928، تمام مواضع انترناسيوناليستي و کارگري حزب بلشويک، کنار زده ميشود و استالين قدرت سياسي را قبضه ميکند و براي پيشبرد فرهنگ ناسيوناليستي روس از مارکس و لنين مايه ميگيرد و «مارکسيسم لنينيسم» و «سوسياليسم در يک کشور»، و غيره را به عنوان دفاع از مارکس و لنين به پيش ميبرد و همهي مخالفان خود را هم تيرباران ميکند. و به همهي احزاب کمونيست سراسر جهان هم توصيه اکيد ميشود، که هدف اوليه شما، بدون چون چرا، حفاظت از روسيه استاليني بايد باشد.
يکي از اين احزاب، نخستين حزب کمونيست ايران است که تحت تاثير انقلاب اکتبر روسيه به سال 1920، در بندر انزلي تشکيل، و عضو کمينترن ميشود.
اسناد کنگرهي اول و خط مشي سياسي نخستين حزب کمونيست ايران بر اساس نظرات مارکسي سلطانزاده تدوين گرديده بود و او به دبير اولي آن انتخاب شده بود. آنها اعلام کرده بودند که حزب کمونيست ايران نبايد، به ابزاري در دست شوروي تبديل شود، بايد مستقل باشد. استالين اين را تاب نياورد و با دخالت او، جناح انقلابي حزب به رهبري سلطانزاده را کنار زد و دوست و همکلاسي خود، حيدرخان عمواوغلي (رهبري جناح راست حزب کمونيست ايران) را در صدر رهبري تشکيلات قرار داد. اين عمل کمتر از دو ماه پس از نخستين کنگرهي حزب کمونيست ايران در بندر انزلي روي داد، که در يک اقدامي کودتايي 12 تن از 15 عضو کميتهي مرکزي منتخب کنگرهي انزلي، منجمله سلطانزاده از رهبري حزب اخراج ميشوند.
براي شناخت سلطانزاده پاراگراف زير که در پنجمين نشست کنگره کمينترن بيان داشته است کافي است:
«فقط فرض کنيم که در هندوستان انقلاب کمونيستي آغاز شده است. آيا کارگران اين کشور ميتوانند بدون کمک يک جنبش انقلابي در انگلستان و اروپا در مقابل حمله بورژوازي سراسر جهان مقاومت کنند؟ طبيعتا نه. ... انقلابي که در غرب آغاز شده است زمينه را در ايران و ترکيه نيز آماده ساخته و به انقلابيون نيرو بخشيده است. عصر انقلاب جهاني آغاز گشته است.... مسئله بر سر اين است که بايد بر خلاف جنبشهاي بورژوا دمکراتيک يک جنبش خالص کمونيستي به وجود آورده و بر پا نگه داشته شود. هر ارزيابي ديگري از واقعيتها ميتواند به نتايج تاسف انگيزي منجر گردد.»
سلطانزاده با ارزيابييي که از «بورژوازي ملي» ايران داشت، و از ديدگاه مارکسي معتقد بود که عمر «بورژوازي ملي» به سر آمده – در همين نقد به آن خواهيم پرداخت- و به هيچ عنوان «ملي و مترقي» نيست، بنابراين دفاع از آن، يعني دفاع بيقيد و شرط از شيوهي توليد سرمايهداري. سلطانزاده معتقد بود نبايد حزب کمونيست به زير چتر فئودالها در آيد، بلکه بايد بر تکيه بر دهقانان در جهت حذف شيوهي توليد فئوداليسم و مبارزه طبقاتي را مستقيما" با نگرشي سوسياليستي در جهت تغيير زندهگي دهقانان که اکثريت توليدکننده جامعهي آن زمان را تشکيل ميدادند، به پيش ببرد و تلاش خود را در راستاي انقلاب جهاني، در دستور کار روز قرار دهد.
ادامه دارد
@amookhtan
1):دادستان مرکز استان گلستان:اداره غله ۵۳ هزار تن گندم را به ۲ کارخانه استان گلستان به امانت براي نگهداري سپرده بود، اما هم اکنون از گندمهاي امانتي در اين کارخانهها اثري نيست و ناپديد شدهاند.
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
همهي حکومتها و دولتهاي تاريخ معاصر ايران در 120 سال گذشته، نمايندهگان اصلي فئودالها و تاجران و سرمايهداران ايراني بودهاند، که در کنار هم و با مشارکت هم، در غارت و چپاول و استثمار منابع طبيعي و انساني شريک بودهاند بهطوري که اين دزديها و غارتها و رشوهبگيريها، روزانه در گوشه کنار مملکت روي ميداد، براي مردم ديگر عادي شده بود، همچنان که الان دزدي و فساد عادي شده است، به طوري که تريلر با بار گندم غارت و ناپديد ميشود(1)، و مردم فقط لبخندي ميزنند.
و اين هم اضافه کنیم که فساد و رشوهخواري و هزاران بند و بست ديگر که در زمان قاجاريه مرسوم بود، در رژيمهاي رضاشاه و محمدرضاشاه، هم برقرار و هم اکنون نيز در اين رژيم به قوت خودش باقي است. بسياري معتقدند که اين امر ذاتي ايرانيهاست. در واقعيت امر چنين نيست. کودکي که به دنيا ميآيد ذاتا" دزد و فاسد و رشوهخوار نيست، اين محيط زندهگي سياسي، اقتصادي، و اجتماعي هر جامعهيي است که افراد را به دزد و جنايتکار تبديل ميکند. اگر نيازهاي مادي و رواني افراد جامعه تامين شود، رفتارهاي عالي انساني در گوشه کنار جامعه به وفور قابل مشاهده خواهد بود.
اما در همسايه شمالي ايران، انقلاب اکتبر 1917، رخ ميدهد و دچار جنگ داخلي چهار ساله ميشود. سران بلشويک منتظر پيروزي انقلاب در اروپا، مخصوصا" انقلاب آلمان هستند. اما انقلاب آلمان شکست ميخورد و انقلاب اکتبر هم زمينگير ميشود.
از سال 1921 به تدريج تا سال 1928، تمام مواضع انترناسيوناليستي و کارگري حزب بلشويک، کنار زده ميشود و استالين قدرت سياسي را قبضه ميکند و براي پيشبرد فرهنگ ناسيوناليستي روس از مارکس و لنين مايه ميگيرد و «مارکسيسم لنينيسم» و «سوسياليسم در يک کشور»، و غيره را به عنوان دفاع از مارکس و لنين به پيش ميبرد و همهي مخالفان خود را هم تيرباران ميکند. و به همهي احزاب کمونيست سراسر جهان هم توصيه اکيد ميشود، که هدف اوليه شما، بدون چون چرا، حفاظت از روسيه استاليني بايد باشد.
يکي از اين احزاب، نخستين حزب کمونيست ايران است که تحت تاثير انقلاب اکتبر روسيه به سال 1920، در بندر انزلي تشکيل، و عضو کمينترن ميشود.
اسناد کنگرهي اول و خط مشي سياسي نخستين حزب کمونيست ايران بر اساس نظرات مارکسي سلطانزاده تدوين گرديده بود و او به دبير اولي آن انتخاب شده بود. آنها اعلام کرده بودند که حزب کمونيست ايران نبايد، به ابزاري در دست شوروي تبديل شود، بايد مستقل باشد. استالين اين را تاب نياورد و با دخالت او، جناح انقلابي حزب به رهبري سلطانزاده را کنار زد و دوست و همکلاسي خود، حيدرخان عمواوغلي (رهبري جناح راست حزب کمونيست ايران) را در صدر رهبري تشکيلات قرار داد. اين عمل کمتر از دو ماه پس از نخستين کنگرهي حزب کمونيست ايران در بندر انزلي روي داد، که در يک اقدامي کودتايي 12 تن از 15 عضو کميتهي مرکزي منتخب کنگرهي انزلي، منجمله سلطانزاده از رهبري حزب اخراج ميشوند.
براي شناخت سلطانزاده پاراگراف زير که در پنجمين نشست کنگره کمينترن بيان داشته است کافي است:
«فقط فرض کنيم که در هندوستان انقلاب کمونيستي آغاز شده است. آيا کارگران اين کشور ميتوانند بدون کمک يک جنبش انقلابي در انگلستان و اروپا در مقابل حمله بورژوازي سراسر جهان مقاومت کنند؟ طبيعتا نه. ... انقلابي که در غرب آغاز شده است زمينه را در ايران و ترکيه نيز آماده ساخته و به انقلابيون نيرو بخشيده است. عصر انقلاب جهاني آغاز گشته است.... مسئله بر سر اين است که بايد بر خلاف جنبشهاي بورژوا دمکراتيک يک جنبش خالص کمونيستي به وجود آورده و بر پا نگه داشته شود. هر ارزيابي ديگري از واقعيتها ميتواند به نتايج تاسف انگيزي منجر گردد.»
سلطانزاده با ارزيابييي که از «بورژوازي ملي» ايران داشت، و از ديدگاه مارکسي معتقد بود که عمر «بورژوازي ملي» به سر آمده – در همين نقد به آن خواهيم پرداخت- و به هيچ عنوان «ملي و مترقي» نيست، بنابراين دفاع از آن، يعني دفاع بيقيد و شرط از شيوهي توليد سرمايهداري. سلطانزاده معتقد بود نبايد حزب کمونيست به زير چتر فئودالها در آيد، بلکه بايد بر تکيه بر دهقانان در جهت حذف شيوهي توليد فئوداليسم و مبارزه طبقاتي را مستقيما" با نگرشي سوسياليستي در جهت تغيير زندهگي دهقانان که اکثريت توليدکننده جامعهي آن زمان را تشکيل ميدادند، به پيش ببرد و تلاش خود را در راستاي انقلاب جهاني، در دستور کار روز قرار دهد.
ادامه دارد
@amookhtan
1):دادستان مرکز استان گلستان:اداره غله ۵۳ هزار تن گندم را به ۲ کارخانه استان گلستان به امانت براي نگهداري سپرده بود، اما هم اکنون از گندمهاي امانتي در اين کارخانهها اثري نيست و ناپديد شدهاند.
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
494. «فهم و درک اغلب انسانها را ضرورتا" مشاغل پيش پاافتادهشان شکل ميدهد. انساني که تمام عمرش به اجراي چند عمل ساده ميگذرد فرصتي براي به کارانداختن فهم و درک خويش ندارداو معمولا" تا جايي که براي مخلوق انساني امکانپذيراست، خرفت ونادان ميشود.»گزاره ...
495. شستن هر چيزي با مواد شوینده همراه با آب گرم، آن را پاکتر و تميزتر ميکند. نقش گرما در شستوشو چيست؟
Anonymous Quiz
93%
1. گرما سبب حرکت تندتر ملکولها ميشود، در نتيجه مواد آلوده سریعتر از جسم جدا ميشوند.
7%
2. گرما هیچ تاثیری ندارد، تاثیر فقط ناشی از مواد شوینده است.
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (89) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران همهي حکومتها و دولتهاي تاريخ معاصر ايران در 120 سال گذشته، نمايندهگان اصلي فئودالها و تاجران و سرمايهداران ايراني بودهاند، که…
#تاريخ_معاصر_ايران (90)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
با توجه به دفاعيات کمينترن و شخص لنين، به نقش ارزنده سلطانزاده در حزب بلشويک و انقلاب اکتبر، در ژانويه 1922 مجددا" در ترکيب رهبري حزب قرار ميگيرد و به عنوان نماينده حزب کمونيست ايران در کمينترن پذيرفته ميشود.
رويکرد غلط استالين مبني بر همکاري بي قيد و شرط حزب کمونيست ايران، با «بورژوازي ملي» ايران، با وجود نقش موثر حيدرخان در فتح تهران و خلع محمدعلي شاه قاجار، او (حيدرخان) همراه با يارمحمدخان به وسيله طبقه حاکمهي جديد؛ سردار اسعد بختياري که از فئودالهاي انگلوفيل با نفوذ بود، به بغداد تبعيد گرديد و در آنجا به سپاهيان عثماني پيوست و لباس نظامي عثماني بر تن کرد و با آن عکس يادگاري هم گرفت.
بنابراين به دستور استالين، حيدرخان عمواوغلي که دبير اولي حزب کمونيست ايران را داشت، مامور همکاري با فئودالها و کوچکخان ميشود. در جريان ملاقات با جنگليان شمال به دستور ميرزاکوچک خان که فردي سنتگرا و مرتجع بود، حيدرخان جان خود را از دست ميدهد.
رضاشاه که به وسيلهي ژنرال آيرون سايد در جهت غارت نفت جنوب و ديگر منابع ايران، به سلطنت رسيد، استالين او را همانند کمال آتاتورک، غير انگلوفيل، و ضد انگليسي و نماينده «بورژوازي ملي» تصور ميکرد و به رضاشاه و آتاتورک چراغ سبز داد که هرچه دوست دارند با کمونيستها ناراضي، انجام دهند. براساس همين رويکرد بود که بسياري از کمونيستهاي ايران مانند سلطانزاده و دکترتقي اراني به قتل رسيدند و کمونيستهاي ترکيه هم به فرمان آتاتورک، از طريق هوا به درياي سياه ريخته شدند.
و همين رويکرد جنايتکارنه استالين بود که هزاران کمونيست رزمنده، چيني و اندونزيايي را به کام سلاخي فرستاد که تصاوير قتلعام کمونيستهاي چيني توسط حزب بورژوايي چيانکايچک هم اکنون در شبکه قابل دسترس است.
استالينيسم بر کنگره هفتم کمينترن استيلا مييابد و زمينه را براي حذف طرفداران خط مارکسي حزب بلشويک و بقيهي احزاب کمونيست جهان فراهم ميگردد. به طوري که تنها دو حزب کمونيست ايران و لهستان، به زير فرمان استالين نرفتند، که با جان خود بهاي آن را هم پرداخت کردند: سلطانزاده، مرتضا علوي و لادبن اسفندياري، عبدالحسين دهزاد، حسين شرقي، آقابابا يوسفزاده، بهرام آقايف، علي اكبرزاده، حمدالله حسنزاده، ملابابا هاشمزاده، کامران رضايف، روشن، چنگيز حسنوف، حسن آشوري، ابوالقاسم ذره و اكبر نصيبزاده و ديگران در دهه سي ميلادي (1930) به جوخه آتش سپرده شدند و بسياري نيز به سيبري تبعيد شدند که بعد از مرگ استالين و به دستور خروشچف از سيبري رهايي يافتند.
بيژن جزني هم به تبعيت از حزب توده و استالينيسم بيان ميدارد که: «تشکيل حزب کمونيست پس از ورود بلشويکها به انزلي حرکتي شتابزده بود. رهبران اين حزب درک درستي از شرايط ايران و مرحله انقلاب در ايران نداشتند و به جنبش جنگل يک برنامه انقلابي پيشنهاد کردند که در آن هنگام پيش افتادن از شرايط محسوب ميشد. از سوي ديگر بورژوازي ملي که از عقبنشيني انگلستان خشنود بود از تشکيل جمهوري شوروي گيلان به وحشت افتاد و خواستار پايان دادن به جنبش شد.»( وقايع سي ساله اخير ايران؛ بيژن جزني ص17)
اين رويکردهاي جنايتکارانه استالين ادامه پيدا ميکند و در سال 1320 با شروع جنگ جهاني دوم، و اشغال ايران توسط روسيه و انگليس، هر دو کشور در ايران حزب مورد نظر خود را ميسازند.
در مهرماه 1320 حزب توده توسط روسيه و با نظر مساعد انگليسيها تشکيل ميگردد. مشروح جنايات حزب توده در کتابي سه جلدي به نام «تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.» آمده است.
برخلاف خزعبلات عباس ميلاني سلطنتطلب، که بيان ميدارد که حزب توده، «در واقع حزب کمونيست ايران بود»،( عباس ميلاني، نگاهي به شاه ص 108) حزب توده هيچگاه حزب کمونيست ايران نبوده است. حزب توده به بخشي از زائدهي سياست خارجي شوروي، تبديل شد، به طوري که گفته ميشد؛ هرگاه در مسکو باران ميباريد، سران حزب توده در تهران، چتر بر سر ميگرفتند.
ادامه دارد
لینک جلد سوم:
https://www.tg-me.com/amookhtan/17553
لینک جلد دوم:
https://www.tg-me.com/amookhtan/17548
لینک جلد یکم:
https://www.tg-me.com/amookhtan/17533
@amookhtan
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
با توجه به دفاعيات کمينترن و شخص لنين، به نقش ارزنده سلطانزاده در حزب بلشويک و انقلاب اکتبر، در ژانويه 1922 مجددا" در ترکيب رهبري حزب قرار ميگيرد و به عنوان نماينده حزب کمونيست ايران در کمينترن پذيرفته ميشود.
رويکرد غلط استالين مبني بر همکاري بي قيد و شرط حزب کمونيست ايران، با «بورژوازي ملي» ايران، با وجود نقش موثر حيدرخان در فتح تهران و خلع محمدعلي شاه قاجار، او (حيدرخان) همراه با يارمحمدخان به وسيله طبقه حاکمهي جديد؛ سردار اسعد بختياري که از فئودالهاي انگلوفيل با نفوذ بود، به بغداد تبعيد گرديد و در آنجا به سپاهيان عثماني پيوست و لباس نظامي عثماني بر تن کرد و با آن عکس يادگاري هم گرفت.
بنابراين به دستور استالين، حيدرخان عمواوغلي که دبير اولي حزب کمونيست ايران را داشت، مامور همکاري با فئودالها و کوچکخان ميشود. در جريان ملاقات با جنگليان شمال به دستور ميرزاکوچک خان که فردي سنتگرا و مرتجع بود، حيدرخان جان خود را از دست ميدهد.
رضاشاه که به وسيلهي ژنرال آيرون سايد در جهت غارت نفت جنوب و ديگر منابع ايران، به سلطنت رسيد، استالين او را همانند کمال آتاتورک، غير انگلوفيل، و ضد انگليسي و نماينده «بورژوازي ملي» تصور ميکرد و به رضاشاه و آتاتورک چراغ سبز داد که هرچه دوست دارند با کمونيستها ناراضي، انجام دهند. براساس همين رويکرد بود که بسياري از کمونيستهاي ايران مانند سلطانزاده و دکترتقي اراني به قتل رسيدند و کمونيستهاي ترکيه هم به فرمان آتاتورک، از طريق هوا به درياي سياه ريخته شدند.
و همين رويکرد جنايتکارنه استالين بود که هزاران کمونيست رزمنده، چيني و اندونزيايي را به کام سلاخي فرستاد که تصاوير قتلعام کمونيستهاي چيني توسط حزب بورژوايي چيانکايچک هم اکنون در شبکه قابل دسترس است.
استالينيسم بر کنگره هفتم کمينترن استيلا مييابد و زمينه را براي حذف طرفداران خط مارکسي حزب بلشويک و بقيهي احزاب کمونيست جهان فراهم ميگردد. به طوري که تنها دو حزب کمونيست ايران و لهستان، به زير فرمان استالين نرفتند، که با جان خود بهاي آن را هم پرداخت کردند: سلطانزاده، مرتضا علوي و لادبن اسفندياري، عبدالحسين دهزاد، حسين شرقي، آقابابا يوسفزاده، بهرام آقايف، علي اكبرزاده، حمدالله حسنزاده، ملابابا هاشمزاده، کامران رضايف، روشن، چنگيز حسنوف، حسن آشوري، ابوالقاسم ذره و اكبر نصيبزاده و ديگران در دهه سي ميلادي (1930) به جوخه آتش سپرده شدند و بسياري نيز به سيبري تبعيد شدند که بعد از مرگ استالين و به دستور خروشچف از سيبري رهايي يافتند.
بيژن جزني هم به تبعيت از حزب توده و استالينيسم بيان ميدارد که: «تشکيل حزب کمونيست پس از ورود بلشويکها به انزلي حرکتي شتابزده بود. رهبران اين حزب درک درستي از شرايط ايران و مرحله انقلاب در ايران نداشتند و به جنبش جنگل يک برنامه انقلابي پيشنهاد کردند که در آن هنگام پيش افتادن از شرايط محسوب ميشد. از سوي ديگر بورژوازي ملي که از عقبنشيني انگلستان خشنود بود از تشکيل جمهوري شوروي گيلان به وحشت افتاد و خواستار پايان دادن به جنبش شد.»( وقايع سي ساله اخير ايران؛ بيژن جزني ص17)
اين رويکردهاي جنايتکارانه استالين ادامه پيدا ميکند و در سال 1320 با شروع جنگ جهاني دوم، و اشغال ايران توسط روسيه و انگليس، هر دو کشور در ايران حزب مورد نظر خود را ميسازند.
در مهرماه 1320 حزب توده توسط روسيه و با نظر مساعد انگليسيها تشکيل ميگردد. مشروح جنايات حزب توده در کتابي سه جلدي به نام «تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.» آمده است.
برخلاف خزعبلات عباس ميلاني سلطنتطلب، که بيان ميدارد که حزب توده، «در واقع حزب کمونيست ايران بود»،( عباس ميلاني، نگاهي به شاه ص 108) حزب توده هيچگاه حزب کمونيست ايران نبوده است. حزب توده به بخشي از زائدهي سياست خارجي شوروي، تبديل شد، به طوري که گفته ميشد؛ هرگاه در مسکو باران ميباريد، سران حزب توده در تهران، چتر بر سر ميگرفتند.
ادامه دارد
لینک جلد سوم:
https://www.tg-me.com/amookhtan/17553
لینک جلد دوم:
https://www.tg-me.com/amookhtan/17548
لینک جلد یکم:
https://www.tg-me.com/amookhtan/17533
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
495. شستن هر چيزي با مواد شوینده همراه با آب گرم، آن را پاکتر و تميزتر ميکند. نقش گرما در شستوشو چيست؟
۴۹۶.تودهي کارگران صنعتي که زير فرمان سرمايه با هم کار ميکنند، همانند يک ارتش واقعي به افسران (مديران) و درجهداران (سرپرستان و سر کارگران) نياز دارد که در جريان فرآيند کار، به نام سرمايه فرمان ميدهند. این گزاره ...
Anonymous Quiz
67%
1. درست است.
33%
2. درست نيست.
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (90) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران با توجه به دفاعيات کمينترن و شخص لنين، به نقش ارزنده سلطانزاده در حزب بلشويک و انقلاب اکتبر، در ژانويه 1922 مجددا" در ترکيب رهبري حزب…
#تاريخ_معاصر_ايران (91)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
سران دو کشور شوروي و انگليس، طبق توافق قبلي خود، رضاشاه را از سلطنت خلع و به تبعيد فرستادند و به جاي او، فرزندش محمدرضا را گذاشتند. هر دو کشور امپرياليستي موقعيت خود را هماهنگ با هم در منطقه تحت کنترل خود، تحکيم کردند و شروع به ساختن سازمانهاي و احزاب محلي دستساز، براي خود کردند.
انگليسيها هم مصطفا فاتح انگلوفيل و معاون شرکت نفت ايران و انگليس را داشتند که با تاسيس جمعيت و روزنامهيي به نام «مردم» که تمام هزينههاي آن را انگليسيها پرداخت ميکردند، ساخت.
اين دو حزب، همهي نشرياتي که در ايام جنگ نشر ميدادند، بودجهاش را از سفارت روس در تهران دريافت ميکردند از جمله؛ روزنامهى رهبر ارگان حزب توده و روزنامهى «مردم» ارگان جمعيت فاشيست مصطفا فاتح، در يك خط و جهت گام برمىداشتند. در مردادماه 1321 به دنبال توقيف روزنامهى رهبر تودهييها، مصطفا فاتح روزنامهى «مردم» را که متعلق به خودش بود، را در اختيار حزب توده قرارداد و در مهرماه همان سال حزبى به نام «همراهان» تشكيل داده و رهبرى آن را برعهده گرفت. اين دو حزب مزدور براي شورويها و انگليسيها تبليغ و ترويج ميکردند و به دستور ارباب، هرگونه اعتراض و اعتصاب کارگري را سرکوب و محکوم ميکردند.
بنابراين از سال 1320 تا سال 1357، چپ مارکسي در ايران غايب است و هيچگونه نمايندهيي در ايران ندارد، آنچه به عنوان چپ در اين مقطع زماني وجود داشته، چيزي به غير از استالينيسم و مائويسم نبوده است که در مباحث قبلي به آنها اشاره کردهايم.
اما از سال 1320 تا 1332، جامعهي ايران به دليل ضعف قدرت مرکزي، داراي فضاي نيمه دموکراتيک بود و روي همين دليل هم بود که حزب توده توانست جمع وسيعي از طبقات اجتماعي را با شعارهاي دروغين و فريبنده خود، به دور خود جمع کند و به يکه تازي به پردازد.
جريان دو فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان که هيچ ربطي به چپ واقعي ايران ندارد، به دستور مستقيم استالين، و عواملاش که حزب توده باشند، ساخته و پرداخته گرديد تا امتياز نفت شمال ايران را داشته باشند. حزب توده هم گوش فرمان بود و به همراه نظاميان شوروي در تهران راهپيمايي کردند و در آن خواستار دادن امتياز نفت شمال به شوروي شدند.
اما قوام، نخست وزير شاه زيرک بود، ابتدا «نوالهيي» به دهان سران حزب توده، چپاند به طوري که سه نفر از سران حزب توده را وارد کابينه خود کرد و آنها را مطيع خود کرد و سپس به سراغ استالين رفت و بر سر او هم کلاه نمدي عهد بوقي گذاشت و با او قرارداد بست و قول داد که با تشکيل و تصويب مجلس دست نشانده خودم در آينده، من هم، امتياز نفت شمال را به شما خواهم داد. استالين هم موافقت کرد و بعد از يک سال (از آذر 1324 تا آذر1325)، جمهوري خودمختار آذربايجان و کردستان را به رهبري پيشهوري و قاضي محمد را رها کرد. پيشه وري با سران خودمختارش به باکو رفت و در آنجا کشته شد و قاضي محمد اما ماند و به وسيله شاه به دار آويخته شد. در اين ميان قربانيان اصلي اين جريان ساختهگي، تنها تودههاي صادق و ناآگاه، از بند و بست پشت پرده بودند که بسياري از آنها ايستادند و مقاومت کردند و توسط رژيم جنايتکار محمدرضاشاه، قتل عام شدند.
بعد از کودتاي 28 مرداد1332، که يک نقطه عطف تاريخي براي شاه محسوب ميشد، اعتماد به نفس خود را بازيافت و به تدريج آنچه را که از پدرش رضاشاه آموخته بود با همکاري کامل و بدون قيد و شرط انگليسيها و آمريکاييها به مرحله اجرا در آورد.
محمدرضاشاه در سال 1335 ساواک را به کمک سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي سه کشور امريکا و انگليس و اسرائيل راه اندازي کرد که پرويز ثابتي به همهي اين موارد اشاره کرده است.
بنابراين در دههي سي و چهل خورشيدي شاه در مبارزه با سازمانها و تشکيلاتهاي کارگري و کمونيستي در موقعيت برتري قرار ميگيرد و با نفوذ در ميان آنها ضربات سنگين جبرانناپذيري بر آنها وارد آورد، اما هيچگاه موفق نشد که ريشه آنها را بخشکاند، زيرا ريشه مبارزه حقطلبانه در حاکميت ديکتاتوري مطلق خود محمدرضاشاه نهفته بود. اگر جواني را از پاي در ميآورد، جوانان ديگري جاي آن را پر ميکردند.
ادامه دارد
@amookhtan
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
سران دو کشور شوروي و انگليس، طبق توافق قبلي خود، رضاشاه را از سلطنت خلع و به تبعيد فرستادند و به جاي او، فرزندش محمدرضا را گذاشتند. هر دو کشور امپرياليستي موقعيت خود را هماهنگ با هم در منطقه تحت کنترل خود، تحکيم کردند و شروع به ساختن سازمانهاي و احزاب محلي دستساز، براي خود کردند.
انگليسيها هم مصطفا فاتح انگلوفيل و معاون شرکت نفت ايران و انگليس را داشتند که با تاسيس جمعيت و روزنامهيي به نام «مردم» که تمام هزينههاي آن را انگليسيها پرداخت ميکردند، ساخت.
اين دو حزب، همهي نشرياتي که در ايام جنگ نشر ميدادند، بودجهاش را از سفارت روس در تهران دريافت ميکردند از جمله؛ روزنامهى رهبر ارگان حزب توده و روزنامهى «مردم» ارگان جمعيت فاشيست مصطفا فاتح، در يك خط و جهت گام برمىداشتند. در مردادماه 1321 به دنبال توقيف روزنامهى رهبر تودهييها، مصطفا فاتح روزنامهى «مردم» را که متعلق به خودش بود، را در اختيار حزب توده قرارداد و در مهرماه همان سال حزبى به نام «همراهان» تشكيل داده و رهبرى آن را برعهده گرفت. اين دو حزب مزدور براي شورويها و انگليسيها تبليغ و ترويج ميکردند و به دستور ارباب، هرگونه اعتراض و اعتصاب کارگري را سرکوب و محکوم ميکردند.
بنابراين از سال 1320 تا سال 1357، چپ مارکسي در ايران غايب است و هيچگونه نمايندهيي در ايران ندارد، آنچه به عنوان چپ در اين مقطع زماني وجود داشته، چيزي به غير از استالينيسم و مائويسم نبوده است که در مباحث قبلي به آنها اشاره کردهايم.
اما از سال 1320 تا 1332، جامعهي ايران به دليل ضعف قدرت مرکزي، داراي فضاي نيمه دموکراتيک بود و روي همين دليل هم بود که حزب توده توانست جمع وسيعي از طبقات اجتماعي را با شعارهاي دروغين و فريبنده خود، به دور خود جمع کند و به يکه تازي به پردازد.
جريان دو فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان که هيچ ربطي به چپ واقعي ايران ندارد، به دستور مستقيم استالين، و عواملاش که حزب توده باشند، ساخته و پرداخته گرديد تا امتياز نفت شمال ايران را داشته باشند. حزب توده هم گوش فرمان بود و به همراه نظاميان شوروي در تهران راهپيمايي کردند و در آن خواستار دادن امتياز نفت شمال به شوروي شدند.
اما قوام، نخست وزير شاه زيرک بود، ابتدا «نوالهيي» به دهان سران حزب توده، چپاند به طوري که سه نفر از سران حزب توده را وارد کابينه خود کرد و آنها را مطيع خود کرد و سپس به سراغ استالين رفت و بر سر او هم کلاه نمدي عهد بوقي گذاشت و با او قرارداد بست و قول داد که با تشکيل و تصويب مجلس دست نشانده خودم در آينده، من هم، امتياز نفت شمال را به شما خواهم داد. استالين هم موافقت کرد و بعد از يک سال (از آذر 1324 تا آذر1325)، جمهوري خودمختار آذربايجان و کردستان را به رهبري پيشهوري و قاضي محمد را رها کرد. پيشه وري با سران خودمختارش به باکو رفت و در آنجا کشته شد و قاضي محمد اما ماند و به وسيله شاه به دار آويخته شد. در اين ميان قربانيان اصلي اين جريان ساختهگي، تنها تودههاي صادق و ناآگاه، از بند و بست پشت پرده بودند که بسياري از آنها ايستادند و مقاومت کردند و توسط رژيم جنايتکار محمدرضاشاه، قتل عام شدند.
بعد از کودتاي 28 مرداد1332، که يک نقطه عطف تاريخي براي شاه محسوب ميشد، اعتماد به نفس خود را بازيافت و به تدريج آنچه را که از پدرش رضاشاه آموخته بود با همکاري کامل و بدون قيد و شرط انگليسيها و آمريکاييها به مرحله اجرا در آورد.
محمدرضاشاه در سال 1335 ساواک را به کمک سازمانهاي اطلاعاتي و امنيتي سه کشور امريکا و انگليس و اسرائيل راه اندازي کرد که پرويز ثابتي به همهي اين موارد اشاره کرده است.
بنابراين در دههي سي و چهل خورشيدي شاه در مبارزه با سازمانها و تشکيلاتهاي کارگري و کمونيستي در موقعيت برتري قرار ميگيرد و با نفوذ در ميان آنها ضربات سنگين جبرانناپذيري بر آنها وارد آورد، اما هيچگاه موفق نشد که ريشه آنها را بخشکاند، زيرا ريشه مبارزه حقطلبانه در حاکميت ديکتاتوري مطلق خود محمدرضاشاه نهفته بود. اگر جواني را از پاي در ميآورد، جوانان ديگري جاي آن را پر ميکردند.
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (91) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران سران دو کشور شوروي و انگليس، طبق توافق قبلي خود، رضاشاه را از سلطنت خلع و به تبعيد فرستادند و به جاي او، فرزندش محمدرضا را گذاشتند.…
#تاريخ_معاصر_ايران (92)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
حزب توده هم با باز شدن فضاي سياسي کشور در سال 1357، و قبل از اينکه رژيم شاه سقوط کند، کتابهاي جلد سفيد که عموما" کار سران حزب توده بود، بدون نام و نشان نويسنده، وارد بازار کتاب کردند که به صورت مخفي و نيمه علني، به سرعت به فروش ميرفتند و در ميان جوانان طالب آگاهي دست به دست ميشد. حزب توده توانست از طريق همين کتابها، تمام نيروهاي سياسي چپ و جوانان غير وابسته با گروهاي سياسي را بدون اينکه عضو حزب توده شده باشند، در تسخير خودش قرار داد، به طوري که بزرگترين سازمان سياسي چپ خاورميانه در مقطع 1357، يعني چريکهاي فدايي، اکثريت آنها بعد از مدت کوتاهي به حزب توده پيوستند و لکه ننگيني را براي هميشه در پيشاني خود ثبت کردند.
اما براي روشنگري معضلات چپ ايران، لازم است ريشهها را شناخت:
قبل از هر چيز، ابتدا به مفهوم انقلابهاي آزاديبخش، انقلاب سياسي، و انقلاب اجتماعي ميپردازيم و سپس به خصايص ذاتي شيوهي توليد سرمايهداري نظري کوتاه و اجمالي مياندازيم.
امروزه شايد بهتوان بهطور قطعي بيان داشت که بسياري، هرگونه تغييري در حاکميت کشوري را انقلاب مينامند و برخي ديگر حتا ممکن است که بدون توجه به مفهوم لغوي آن، آن را به کار ببرند.
تا کنون سه انقلاب شناخته شده در دو قرن نوزدهم و بيستم ميلادي رخ دادهاند که عبارت بودهاند از:
يکم؛ انقلابهاي آزاديبخش، دوم؛ انقلابهاي سياسي، بدون اينکه جاي دو طبقه اجتماعي ذاتا" متخاصم با همديگر عوض شوند، دو طبقه حاکمه، جاي خود را با همديگر عوض کردهاند، مانند؛ انقلاب 1357 ايران و انقلاب چين 1949. و سومين انقلاب هم انقلاب اجتماعي است که در آن براي نخستين بار در کمون پاريس 1871 و انقلاب اکتبر 1917، جاي دو طبقه متضاد ذاتي با هم عوض گرديدند. در هر دوي آنها طبقه کارگر جانشين طبقه حاکمه سرمايهداري شد.
انقلابهاي آزاديبخش عموما" متعلق به زماني بوده است که شيوهي توليد سرمايهداري نقش مترقي و ملي داشته است که در مقابله با کشورهاي استعماري و در مبارزه با فئوداليسم به رهبري طبقه سرمايهدار صورت ميگرفته است. مثلا" انقلاب الجزاير و انقلابهاي کشورهاي آفريقايي و آسيايي در قرن نوزده و حتا تا دههي شصت ميلادي قرن بيستم را ميتوان نمونههايي از انقلاب آزاديبخش در نظر گرفت. اکنون عمر اين نوع انقلابها به پايان رسيده است. زيرا که جرقهي مرگ و پايان عصر سرمايهداري «ملي و مترقي» که با جنبشهاي ناسيوناليستي و آزاديبخش ملي، نمود پيدا ميکرد، در انقلابهاي 1848 اروپا زده شده است. و اين زماني است که بورژوازي به عنوان يک طبقه انقلابي، دست از مواضع انقلابي خود، عليه فئوداليسم کشيد و در کنار ارتجاع و اشرافيت بر ضد طبقه کارگر جهاني، موضع گرفت.
به بيان سادهتر، جنبشهاي آزاديبخش و ملي، مربوط به مقطع زماني است که طبقه بورژوازي عليه طبقه حاکمه فئوداليسم در اروپا، به مبارزه ميپرداخت و داراي مواضعي انقلابي و راديکال در جهت نابودي استعمار و آثار و بقاياي فئوداليسم بود. بنابراين انقلابهاي بورژوايي عليه فئوداليسم، به صورت انقلابهاي ملي و آزاديبخش نمود ظاهري مييافت. لنين مينويسد:
«در تمام جهان، دوران پيروزي نهايي سرمايهداري بر فئوداليسم با جنبشهاي ملي توام بوده است. پايهي اقتصادي اين جنبشها را اين موضوع تشکيل ميدهد که براي پيروزي کامل توليد کالايي بازار داخلي، بايد به دست بورژوازي [خودي] تسخير گردد و بايد اتحاد دولتي سرزمينهايي که اهالي آنها به زبان واحدي تکلم مينمايند، عملي گردد و در عين حال هر نوع مانعي از سر راه تکامل اين زبان و تحکيم آن در ادبيات برداشته شود. زبان مهمترين وسيله ارتباط بشري است؛ وحدت زبان و تکامل بلامانع آن، يکي از مهمترين شرايط مبادله بازرگاني واقعا" آزاد و وسيع و متناسب با سرمايهداري معاصر و يکي از مهمترين شرايط گروهبندي آزاد و وسيع اهالي به صورت طبقات جداگانه و بالاخره شرط ارتباط محکم بازار با انواع توليدکنندهگان خرد و کلان و فروشنده و خريدار است.
بدين جهت تمايل (اشتياق) هرنوع جنبش ملي عبارت است از تشکيل دولتهاي ملي، که بهتواند اين خواستهاي سرمايهداري معاصر را به بهترين وجهي برآورد نمايد. »
(درباره حق ملل در تعيين سرنوشت خويش؛ ص 350، از منتخب آثار لنين.)
ادامه دارد
@amookhtan
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
حزب توده هم با باز شدن فضاي سياسي کشور در سال 1357، و قبل از اينکه رژيم شاه سقوط کند، کتابهاي جلد سفيد که عموما" کار سران حزب توده بود، بدون نام و نشان نويسنده، وارد بازار کتاب کردند که به صورت مخفي و نيمه علني، به سرعت به فروش ميرفتند و در ميان جوانان طالب آگاهي دست به دست ميشد. حزب توده توانست از طريق همين کتابها، تمام نيروهاي سياسي چپ و جوانان غير وابسته با گروهاي سياسي را بدون اينکه عضو حزب توده شده باشند، در تسخير خودش قرار داد، به طوري که بزرگترين سازمان سياسي چپ خاورميانه در مقطع 1357، يعني چريکهاي فدايي، اکثريت آنها بعد از مدت کوتاهي به حزب توده پيوستند و لکه ننگيني را براي هميشه در پيشاني خود ثبت کردند.
اما براي روشنگري معضلات چپ ايران، لازم است ريشهها را شناخت:
قبل از هر چيز، ابتدا به مفهوم انقلابهاي آزاديبخش، انقلاب سياسي، و انقلاب اجتماعي ميپردازيم و سپس به خصايص ذاتي شيوهي توليد سرمايهداري نظري کوتاه و اجمالي مياندازيم.
امروزه شايد بهتوان بهطور قطعي بيان داشت که بسياري، هرگونه تغييري در حاکميت کشوري را انقلاب مينامند و برخي ديگر حتا ممکن است که بدون توجه به مفهوم لغوي آن، آن را به کار ببرند.
تا کنون سه انقلاب شناخته شده در دو قرن نوزدهم و بيستم ميلادي رخ دادهاند که عبارت بودهاند از:
يکم؛ انقلابهاي آزاديبخش، دوم؛ انقلابهاي سياسي، بدون اينکه جاي دو طبقه اجتماعي ذاتا" متخاصم با همديگر عوض شوند، دو طبقه حاکمه، جاي خود را با همديگر عوض کردهاند، مانند؛ انقلاب 1357 ايران و انقلاب چين 1949. و سومين انقلاب هم انقلاب اجتماعي است که در آن براي نخستين بار در کمون پاريس 1871 و انقلاب اکتبر 1917، جاي دو طبقه متضاد ذاتي با هم عوض گرديدند. در هر دوي آنها طبقه کارگر جانشين طبقه حاکمه سرمايهداري شد.
انقلابهاي آزاديبخش عموما" متعلق به زماني بوده است که شيوهي توليد سرمايهداري نقش مترقي و ملي داشته است که در مقابله با کشورهاي استعماري و در مبارزه با فئوداليسم به رهبري طبقه سرمايهدار صورت ميگرفته است. مثلا" انقلاب الجزاير و انقلابهاي کشورهاي آفريقايي و آسيايي در قرن نوزده و حتا تا دههي شصت ميلادي قرن بيستم را ميتوان نمونههايي از انقلاب آزاديبخش در نظر گرفت. اکنون عمر اين نوع انقلابها به پايان رسيده است. زيرا که جرقهي مرگ و پايان عصر سرمايهداري «ملي و مترقي» که با جنبشهاي ناسيوناليستي و آزاديبخش ملي، نمود پيدا ميکرد، در انقلابهاي 1848 اروپا زده شده است. و اين زماني است که بورژوازي به عنوان يک طبقه انقلابي، دست از مواضع انقلابي خود، عليه فئوداليسم کشيد و در کنار ارتجاع و اشرافيت بر ضد طبقه کارگر جهاني، موضع گرفت.
به بيان سادهتر، جنبشهاي آزاديبخش و ملي، مربوط به مقطع زماني است که طبقه بورژوازي عليه طبقه حاکمه فئوداليسم در اروپا، به مبارزه ميپرداخت و داراي مواضعي انقلابي و راديکال در جهت نابودي استعمار و آثار و بقاياي فئوداليسم بود. بنابراين انقلابهاي بورژوايي عليه فئوداليسم، به صورت انقلابهاي ملي و آزاديبخش نمود ظاهري مييافت. لنين مينويسد:
«در تمام جهان، دوران پيروزي نهايي سرمايهداري بر فئوداليسم با جنبشهاي ملي توام بوده است. پايهي اقتصادي اين جنبشها را اين موضوع تشکيل ميدهد که براي پيروزي کامل توليد کالايي بازار داخلي، بايد به دست بورژوازي [خودي] تسخير گردد و بايد اتحاد دولتي سرزمينهايي که اهالي آنها به زبان واحدي تکلم مينمايند، عملي گردد و در عين حال هر نوع مانعي از سر راه تکامل اين زبان و تحکيم آن در ادبيات برداشته شود. زبان مهمترين وسيله ارتباط بشري است؛ وحدت زبان و تکامل بلامانع آن، يکي از مهمترين شرايط مبادله بازرگاني واقعا" آزاد و وسيع و متناسب با سرمايهداري معاصر و يکي از مهمترين شرايط گروهبندي آزاد و وسيع اهالي به صورت طبقات جداگانه و بالاخره شرط ارتباط محکم بازار با انواع توليدکنندهگان خرد و کلان و فروشنده و خريدار است.
بدين جهت تمايل (اشتياق) هرنوع جنبش ملي عبارت است از تشکيل دولتهاي ملي، که بهتواند اين خواستهاي سرمايهداري معاصر را به بهترين وجهي برآورد نمايد. »
(درباره حق ملل در تعيين سرنوشت خويش؛ ص 350، از منتخب آثار لنين.)
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
۴۹۶.تودهي کارگران صنعتي که زير فرمان سرمايه با هم کار ميکنند، همانند يک ارتش واقعي به افسران (مديران) و درجهداران (سرپرستان و سر کارگران) نياز دارد که در جريان فرآيند کار، به نام سرمايه فرمان ميدهند. این گزاره ...
497. «ارزش اضافي فقط از بخش متغير سرمايه پديد ميآيد، و ديديم که مقدار ارزش اضافي را دو عامل تعيين ميکند: يکي نرخ ارزش اضافي و ديگري تعداد کارگراني که همزمان با هم به کار گرفته ميشوند.» این گزاره ...
Anonymous Quiz
87%
1. درست است.
13%
2. درست نيست.
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (92) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران حزب توده هم با باز شدن فضاي سياسي کشور در سال 1357، و قبل از اينکه رژيم شاه سقوط کند، کتابهاي جلد سفيد که عموما" کار سران حزب توده…
#تاريخ_معاصر_ايران (93)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
در حقيقت ناسيوناليسم و جنبشهاي ملي، زماني تولد يافت که شيوهي توليد سرمايهداري هم وارد فاز جواني خود شده بود و ادعاي ملي گرايي داشت. اين جنبشها تا زماني مترقي هستند که شيوهي توليد سرمايهداري هم مترقي باشد، اين دو در واقع لازم و ملزوم هم بودهاند در آن زمان. شبيه درخت ميوهيي که در دوران جواني و رشد خود، محصول خوب و عالي توليد و در اختيار صاحباش ميگذارد، اما زماني که به سن پيري و فرسودهگي رسيد، به تدريج از محصولات مرغوب توليدي سالانه آنها کاسته ميشود، و در نهایت از ردهي زندهگي خارج ميشود، چرا که اين شيوهي زندهگي، طبيعت و ديالکتيک آنهاست.
بنابراين امروزه، چون شيوهي توليد سرمايهداري به سن فرسودهگي رسيده است، و دوران رشد و ترقي آن هم به سر آمده است، «ملي و مترقي» بودن بورژوازي هم به سرآمده است و تبديل به جزيي از شيوهي توليد سرمايهداري جهاني در آمده است، اکنون در هيچ کجاي جهان، نميتوان نمودي از آنها را يافت. آيا چيزي که وجود خارجي ندارد، جرياني ميتواند خود را متکي به آن کند؟
شيوهي توليد سرمايهداري مرزهاي ملي را در مينوردد و وارد عرصه جهاني ميشود و در اين عرصه گرفتار بيماري ذاتي خود ميشود و براي رهايي از اين بيماري هر از چند گاهي، به سراغ جنگ ميرود تا آنچه را که ساخته شده است، باخاک يکسان کند، و دوباره خود را براي بازسازي آن آماده کند. مارکس مينويسد:
«اما پس از آنکه صنعت ماشيني عميقا" ريشه دوانيد، تاثيري تعيينکننده بر کل توليد ملي اعمال کرد؛ تنها پس از آنکه تجارت خارجي به مدد صنعت ماشيني بر تجارت داخلي چيره شد؛ تنها پس از آنکه بازار جهاني، پي در پي مناطق گستردهيي از دنياي نو، آسيا و استراليا را به خود الحاق کرد؛ و سرانجام تنها پس از آنکه شمار کافي از کشورهاي صنعتي پا به صحنه گذاشتند- تنها پس از همهي اينهاست که ميتوان تاريخ چرخههاي خودتداومبخشِ تکراري را مشخص کرد، چرخههايي که مراحل پياپي آن، شامل سالهاست و هميشه اوج آن، بحراني عمومي، و پايان هر چرخه، نقطهي آغازِ چرخهي ديگري بوده است. ... »( مارکس. کارل ؛كاپيتال جلد يكم ترجمه حسن مرتضوي، چاپ سوم، سال 1394 انتشارات لاهيتا ص25)
«اين بند که ظاهرا" براي نظريهپردازان عمده، مانند رزا لوکزامبورگ، در ابتداي سدهي بيستم ناشناخته بود، ميتوانست در بحث امپرياليسم نقش داشته باشد. در اينجا مارکس مستقيما" در مجلد يکم سرمايه، رابطهيي را ميان نظريه بحران خود و پديدهي امپرياليسم مدرن برقرار ميکند.»(پيشين:25)
همانطور که قبلا" نوشتيم در انقلابهاي نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي اروپا،بورژوازي اروپا، علاوه بر اينکه مواضع انقلابي گذشته خود را کنار گذاشت و در کنار اشرافيت فئودالي ارتجاعي قرار گرفت، هر چند سال يک بار هم دچار بحران اقتصادي ميگرديد. با ورود به قرن بيستم است که تمام خصايص امپرياليستي را از خود بروز ميدهد که نشان از عبور ديالکتيکي و تطور از يک مرحله انقلابي به يک مرحله ارتجاعي وجهاني گرديده است که نقطه عطف آن جنگ جهاني اول بوده است.
يعني با آغاز جنگ جهاني اول در اروپا که يک نقطه عطف تاريخي بود، ورود نظام سرمايهداري رقابتي به مرحلهي امپرياليسم را اعلام کرد، عمر «بورژوازي ملي و مترقي» که نمايندهگي جنبشهاي ملي را برعهده داشت، در جنگ جهانی اول، به پايان خود رسيده بود.
اما اگر،ما به خواهيم بر خلاف حرکت ديالکتيکی جامعهی و به ميل خود، امتياز «مترقيانه ملي و انقلابييي!» به جنبش بورژوايي ايران بدهيم که در مقابل سلطه پدرسالانه فئوداليسم مبارزه ميکردهاند! و يا کشورهاي ديگري از ملل آسيايي و آفريقايي و امريکاي لاتين به آن هم اضافه کنيم، و حداکثر زماني که ميتوانيم براي آنها در نظر گيريم، تا سال 1953/1332، است که هم عصر با حضور نخست وزيري محمدمصدق بوده است، فرض میکنیم که بورژوازي ایران ميتوانست تا اين تاريخ، «ملي و مترقي!» باشد. چيزي شبيه به انقلاب الجزاير.
بر اساس فرض ما، بعد از تاريخ فوق، ديگر نميتوان به دنبال اجراي انقلاب آزاديبخش متکي به «بورژوازي ملي و مترقي» بود، چون ديالکتيک زندهگي آنها تغییر کرده است. چرا که دربرخي از اين کشورها، مانند ايران، با وجود غلبه شيوهي توليد سرمايهداري در شهرها که شيوهي توليد برتر بود، در روستاهاي رها شده توسط دولتها، هنوز بقاياي فئوداليسم با قدرت تمام، تا رفرم ارضي محمدرضاشاه در سال 1341، به حکمراني خود ادامه ميداد و هيچ خبري از «بورژوازي ملي و مترقي» نبود که شيوه توليد فئوداليسم مستقر در روستاها را وارد فاز بالاتري نمايد. اما اين اصل چهار ترومن بود که به جاي «بورژوازي ملي و مترقي!» رفرم ارضی 1341، در ايران انجام داد. به آن خواهيم پرداخت.
ادامه دارد
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
در حقيقت ناسيوناليسم و جنبشهاي ملي، زماني تولد يافت که شيوهي توليد سرمايهداري هم وارد فاز جواني خود شده بود و ادعاي ملي گرايي داشت. اين جنبشها تا زماني مترقي هستند که شيوهي توليد سرمايهداري هم مترقي باشد، اين دو در واقع لازم و ملزوم هم بودهاند در آن زمان. شبيه درخت ميوهيي که در دوران جواني و رشد خود، محصول خوب و عالي توليد و در اختيار صاحباش ميگذارد، اما زماني که به سن پيري و فرسودهگي رسيد، به تدريج از محصولات مرغوب توليدي سالانه آنها کاسته ميشود، و در نهایت از ردهي زندهگي خارج ميشود، چرا که اين شيوهي زندهگي، طبيعت و ديالکتيک آنهاست.
بنابراين امروزه، چون شيوهي توليد سرمايهداري به سن فرسودهگي رسيده است، و دوران رشد و ترقي آن هم به سر آمده است، «ملي و مترقي» بودن بورژوازي هم به سرآمده است و تبديل به جزيي از شيوهي توليد سرمايهداري جهاني در آمده است، اکنون در هيچ کجاي جهان، نميتوان نمودي از آنها را يافت. آيا چيزي که وجود خارجي ندارد، جرياني ميتواند خود را متکي به آن کند؟
شيوهي توليد سرمايهداري مرزهاي ملي را در مينوردد و وارد عرصه جهاني ميشود و در اين عرصه گرفتار بيماري ذاتي خود ميشود و براي رهايي از اين بيماري هر از چند گاهي، به سراغ جنگ ميرود تا آنچه را که ساخته شده است، باخاک يکسان کند، و دوباره خود را براي بازسازي آن آماده کند. مارکس مينويسد:
«اما پس از آنکه صنعت ماشيني عميقا" ريشه دوانيد، تاثيري تعيينکننده بر کل توليد ملي اعمال کرد؛ تنها پس از آنکه تجارت خارجي به مدد صنعت ماشيني بر تجارت داخلي چيره شد؛ تنها پس از آنکه بازار جهاني، پي در پي مناطق گستردهيي از دنياي نو، آسيا و استراليا را به خود الحاق کرد؛ و سرانجام تنها پس از آنکه شمار کافي از کشورهاي صنعتي پا به صحنه گذاشتند- تنها پس از همهي اينهاست که ميتوان تاريخ چرخههاي خودتداومبخشِ تکراري را مشخص کرد، چرخههايي که مراحل پياپي آن، شامل سالهاست و هميشه اوج آن، بحراني عمومي، و پايان هر چرخه، نقطهي آغازِ چرخهي ديگري بوده است. ... »( مارکس. کارل ؛كاپيتال جلد يكم ترجمه حسن مرتضوي، چاپ سوم، سال 1394 انتشارات لاهيتا ص25)
«اين بند که ظاهرا" براي نظريهپردازان عمده، مانند رزا لوکزامبورگ، در ابتداي سدهي بيستم ناشناخته بود، ميتوانست در بحث امپرياليسم نقش داشته باشد. در اينجا مارکس مستقيما" در مجلد يکم سرمايه، رابطهيي را ميان نظريه بحران خود و پديدهي امپرياليسم مدرن برقرار ميکند.»(پيشين:25)
همانطور که قبلا" نوشتيم در انقلابهاي نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادي اروپا،بورژوازي اروپا، علاوه بر اينکه مواضع انقلابي گذشته خود را کنار گذاشت و در کنار اشرافيت فئودالي ارتجاعي قرار گرفت، هر چند سال يک بار هم دچار بحران اقتصادي ميگرديد. با ورود به قرن بيستم است که تمام خصايص امپرياليستي را از خود بروز ميدهد که نشان از عبور ديالکتيکي و تطور از يک مرحله انقلابي به يک مرحله ارتجاعي وجهاني گرديده است که نقطه عطف آن جنگ جهاني اول بوده است.
يعني با آغاز جنگ جهاني اول در اروپا که يک نقطه عطف تاريخي بود، ورود نظام سرمايهداري رقابتي به مرحلهي امپرياليسم را اعلام کرد، عمر «بورژوازي ملي و مترقي» که نمايندهگي جنبشهاي ملي را برعهده داشت، در جنگ جهانی اول، به پايان خود رسيده بود.
اما اگر،ما به خواهيم بر خلاف حرکت ديالکتيکی جامعهی و به ميل خود، امتياز «مترقيانه ملي و انقلابييي!» به جنبش بورژوايي ايران بدهيم که در مقابل سلطه پدرسالانه فئوداليسم مبارزه ميکردهاند! و يا کشورهاي ديگري از ملل آسيايي و آفريقايي و امريکاي لاتين به آن هم اضافه کنيم، و حداکثر زماني که ميتوانيم براي آنها در نظر گيريم، تا سال 1953/1332، است که هم عصر با حضور نخست وزيري محمدمصدق بوده است، فرض میکنیم که بورژوازي ایران ميتوانست تا اين تاريخ، «ملي و مترقي!» باشد. چيزي شبيه به انقلاب الجزاير.
بر اساس فرض ما، بعد از تاريخ فوق، ديگر نميتوان به دنبال اجراي انقلاب آزاديبخش متکي به «بورژوازي ملي و مترقي» بود، چون ديالکتيک زندهگي آنها تغییر کرده است. چرا که دربرخي از اين کشورها، مانند ايران، با وجود غلبه شيوهي توليد سرمايهداري در شهرها که شيوهي توليد برتر بود، در روستاهاي رها شده توسط دولتها، هنوز بقاياي فئوداليسم با قدرت تمام، تا رفرم ارضي محمدرضاشاه در سال 1341، به حکمراني خود ادامه ميداد و هيچ خبري از «بورژوازي ملي و مترقي» نبود که شيوه توليد فئوداليسم مستقر در روستاها را وارد فاز بالاتري نمايد. اما اين اصل چهار ترومن بود که به جاي «بورژوازي ملي و مترقي!» رفرم ارضی 1341، در ايران انجام داد. به آن خواهيم پرداخت.
ادامه دارد
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
497. «ارزش اضافي فقط از بخش متغير سرمايه پديد ميآيد، و ديديم که مقدار ارزش اضافي را دو عامل تعيين ميکند: يکي نرخ ارزش اضافي و ديگري تعداد کارگراني که همزمان با هم به کار گرفته ميشوند.» این گزاره ...
498. «ماشين، مطمئنترين وسيله براي افزايش مدت کار روزانه است.» این گزاره ...
Anonymous Quiz
77%
1. درست است.
23%
2. درست نيست.
@amookhtan
🔴کاوشگر چینی با دست پر از سطح تاریک کره ماه برخاست
سازمان ملی فضایی چین اعلام کرد که فرازگر کاوشگر «چانگ ای ۶» صبح سهشنبه ۴ ژوئن (۱۵ خرداد) به وقت محلی پکن، از سطح ماه برخاست و وارد مداری از پیش تعیین شده به دور کره ماه شد.
این فضاپیما نمونههایی از سنگ و خاک از سطح تاریک ماه را که رو به زمین نیست جمعآوری و طبق برنامهریزی آنها را در محفظهای در داخل کاوشگر ذخیره کرده تا سفر خود را به زمین آغاز کند. این محفظه قرار است در تاریخ ۲۵ ژوئن (۵ تیر) در بیابانهای منطقه مغولستان داخلی چین به کره زمین بازگردد.
رسیدن به نقاط تاریک ماه دشوارتر است، چرا که رو به کره زمین نیستند و برای حفظ ارتباطات به یک ماهواره رله نیاز دارند. مضافا اینکه سطح ماه در آن نواحی ناهموارتر است.
این دومین باری خواهد بود که چین از کره ماه نمونه جمع میکند. با این تفاوت که در نوبت قبلی، کاوشگر «چانگ ای ۵» توانسته بود در سال ۲۰۲۰ میلادی از سمت روشن ماه، یعنی قسمت رو به زمین، این کار را انجام دهد.
@amookhtan
🔴کاوشگر چینی با دست پر از سطح تاریک کره ماه برخاست
سازمان ملی فضایی چین اعلام کرد که فرازگر کاوشگر «چانگ ای ۶» صبح سهشنبه ۴ ژوئن (۱۵ خرداد) به وقت محلی پکن، از سطح ماه برخاست و وارد مداری از پیش تعیین شده به دور کره ماه شد.
این فضاپیما نمونههایی از سنگ و خاک از سطح تاریک ماه را که رو به زمین نیست جمعآوری و طبق برنامهریزی آنها را در محفظهای در داخل کاوشگر ذخیره کرده تا سفر خود را به زمین آغاز کند. این محفظه قرار است در تاریخ ۲۵ ژوئن (۵ تیر) در بیابانهای منطقه مغولستان داخلی چین به کره زمین بازگردد.
رسیدن به نقاط تاریک ماه دشوارتر است، چرا که رو به کره زمین نیستند و برای حفظ ارتباطات به یک ماهواره رله نیاز دارند. مضافا اینکه سطح ماه در آن نواحی ناهموارتر است.
این دومین باری خواهد بود که چین از کره ماه نمونه جمع میکند. با این تفاوت که در نوبت قبلی، کاوشگر «چانگ ای ۵» توانسته بود در سال ۲۰۲۰ میلادی از سمت روشن ماه، یعنی قسمت رو به زمین، این کار را انجام دهد.
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (93) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران در حقيقت ناسيوناليسم و جنبشهاي ملي، زماني تولد يافت که شيوهي توليد سرمايهداري هم وارد فاز جواني خود شده بود و ادعاي ملي گرايي داشت. اين…
#تاريخ_معاصر_ايران (94)
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
از اين تاريخ (1332) به بعد است که ديگر، نام بردن از انقلاب آزاديبخش، «بورژوازي ملي و مترقي»، «حکومت ملي»، ناسيوناليسم مرکز و حاشيه، در ايران محلي از اعراب ندارند، چرا که پايهي اقتصادي همهي ملل در تمام کشورهاي جهان در مرحله امپرياليستي است و ديگر بستهگي به کوچک و بزرگ کشوري ندارد، چرا که شيوهي توليد سرمايهداري رقابتي نيست، بلکه امپرياليستي است که در آن هر کشور سرمايهداري تلاش دارد به هر قيمتي شده قسمتي از بازار جهاني سرمايهداري را براي کسب سود بيشتر در تصرف خودش قرار دهد، حتا اگر لازم شد به تهديد و يا به جنگ، و یا فریب و نیرنگ، به دست آورد. چرا که استثمار طبقه کارگر کشور خودي عطش آنها را براي سود بيشتر نميخواباند، ميخواهند از استثمار طبقه کارگر ديگر کشورها هم تغذيه کنند.
نوشتيم که شروع جنگ امپرياليستي جهاني اول، به عنوان نقطه عطفي بين سرمايهداري رقابتي و در عين حال مترقي با سرمايهداري امپرياليستي است. رزا لوکزامبورگ فرآيندي را که منجر به جنگ جهاني اول شد را اينگونه توضيح ميدهد:
«وقايع تاريخي که موجب تولد جنگ جهاني شد چند دهه قبل از 1914 آغاز شد و در طول سالها تارهايي را با نظم و دقت خاصي به هم تنيد تا بتواند شبکههاي سياسي امپرياليستي را در سرتاسر پنج قاره گسترش دهد، مجموعهيي بزرگ از عوامل تاريخي که ريشهيي عميق در مهمترين زمينههاي اقتصادي دارد و تارهايي که انتهايترين قسمتهاي آن به سوي دنياي جديد تيره و مبهم اشاره ميکند_ فاکتورهايي از چنان اعتبار کامل که مفهوم جرم و مجازات يا حمله و دفاع در مقابل آنها معنا و مفهوم خود را از دست ميدهد.»( رزالوکزامبورگ؛ بحران سوسيال دموکراسي؛ فصل هفتم.)
بنابراين بايد اين واقعيت را به ناسوناليستهاي ايراني و مدافعين «بورژوازي ملي و مترقي»، گوشزد کرد که در عصر امپرياليسم که سرمايهدارهاي کوچک (خردهبورژوازي) و بزرگ خودي، به عنوان ابزار امپرياليسم عمل ميکنند، و امکان اينکه جنگي رخ دهد که امپرياليستي نباشد، بلکه «ملي و مترقي» و یا «رهاييبخش» باشد، خيالي بيش نيست و پا در زمين واقعي ندارد و چنين امکاني به هيچ عنوان رخ نخواهد داد. بهار عربي را همه شاهد بوديد که چهگونه به وسيلهي کشورهاي امپرياليستي تار و مار شد و بورژوازي خوديشان به جاده صافکن کشورهاي امپرياليستي غربي شدند.
رزا لوکزامبورگ موضوع بالا را اين گونه بيان ميدارد:
«مليگرايي به شکل عبارت هنوز وجود دارد؛ در حال حاضر فقط به عنوان پوششي در خدمت جاهطلبيهاي امپرياليستي و به عنوان شعار براي کشورهاي امپرياليستي رقيب. اين به معناي آخرين ابزار ايدهئولوژيک براي جذب تودههاي مردم و به خدمت گرفتن آنها به عنوان گوشت دم توپ در جنگهاي امپرياليستي است.»(پیشین)
رزا لوکزامبورگ که به خوبي شيوهي توليد سرمايهداري عصر امپرياليسم را ميشناخت، بهتر از هر شخصيت ديگري در رابطه با مسئله ملي قضاوت درستتر و بهتري را دارد، او تاکيد ميکرد که تنها از طريق سوسياليسم است که خودمختاري واقعي مردم ميتواند عملي شود. براي او جنگهاي آزاديبخش در عصر فرسودهگی سرمايهداري يعني امپرياليسم، تصورناپذير بود و معتقد بود که منافع ملي تنها در خدمت انحراف تودهها از مبارزەي طبقاتي و در خدمت دشمن خوني پرولتاريا يعني امپرياليسم است. رزا مينويسد:
«سوسياليسم انترناسيوناليستي حق استقلال و برابري براي ملتهاي آزاد را به رسميت ميشناسد، اما فقط نيروهاي سوسياليستي ميتوانند چنين ملتهايي را ايجاد کنند، و استقلال مردم تنها از طريق سوسياليسم ميتواند عملي شود. تا زماني که يک دولت، سرمايهداري است و اجازه ميدهد تمام زندهگي دروني و بيرونياش توسط سياست جهاني امپرياليستي تعيين شود، نه در زمان جنگ يا صلح، هيچ يک از فعاليتهايش کمترين رابطهيي با حق تعيين سرنوشت ملي نخواهد داشت.»(پیشین)
رزا لوکزامبورگ در جايي ديگر بيان ميدارد:
«درست است که سوسياليسم حق همهي مردم را در استقلال و آزادي به رسميت ميشناسد، حق هر ملتي که سرنوشت خودش را تعيين کند. اما مطمئنا" مسخره کردن ايدههاي سوسياليستي است، اگر دولتهاي سرمايهداري امروز را به عنوان يک تجلي براي حق تعيين سرنوشت ملتها تصور کرد. در کدام يک از اين دولتها مردم خود توانستهاند براي ساختار سياسي، اجتماعي و يا ملي کشور تصميم بگيرند.👇👇👇
(از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357)
@amookhtan
#حافظه_تاريخي
#فصل_دوم
#نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران
از اين تاريخ (1332) به بعد است که ديگر، نام بردن از انقلاب آزاديبخش، «بورژوازي ملي و مترقي»، «حکومت ملي»، ناسيوناليسم مرکز و حاشيه، در ايران محلي از اعراب ندارند، چرا که پايهي اقتصادي همهي ملل در تمام کشورهاي جهان در مرحله امپرياليستي است و ديگر بستهگي به کوچک و بزرگ کشوري ندارد، چرا که شيوهي توليد سرمايهداري رقابتي نيست، بلکه امپرياليستي است که در آن هر کشور سرمايهداري تلاش دارد به هر قيمتي شده قسمتي از بازار جهاني سرمايهداري را براي کسب سود بيشتر در تصرف خودش قرار دهد، حتا اگر لازم شد به تهديد و يا به جنگ، و یا فریب و نیرنگ، به دست آورد. چرا که استثمار طبقه کارگر کشور خودي عطش آنها را براي سود بيشتر نميخواباند، ميخواهند از استثمار طبقه کارگر ديگر کشورها هم تغذيه کنند.
نوشتيم که شروع جنگ امپرياليستي جهاني اول، به عنوان نقطه عطفي بين سرمايهداري رقابتي و در عين حال مترقي با سرمايهداري امپرياليستي است. رزا لوکزامبورگ فرآيندي را که منجر به جنگ جهاني اول شد را اينگونه توضيح ميدهد:
«وقايع تاريخي که موجب تولد جنگ جهاني شد چند دهه قبل از 1914 آغاز شد و در طول سالها تارهايي را با نظم و دقت خاصي به هم تنيد تا بتواند شبکههاي سياسي امپرياليستي را در سرتاسر پنج قاره گسترش دهد، مجموعهيي بزرگ از عوامل تاريخي که ريشهيي عميق در مهمترين زمينههاي اقتصادي دارد و تارهايي که انتهايترين قسمتهاي آن به سوي دنياي جديد تيره و مبهم اشاره ميکند_ فاکتورهايي از چنان اعتبار کامل که مفهوم جرم و مجازات يا حمله و دفاع در مقابل آنها معنا و مفهوم خود را از دست ميدهد.»( رزالوکزامبورگ؛ بحران سوسيال دموکراسي؛ فصل هفتم.)
بنابراين بايد اين واقعيت را به ناسوناليستهاي ايراني و مدافعين «بورژوازي ملي و مترقي»، گوشزد کرد که در عصر امپرياليسم که سرمايهدارهاي کوچک (خردهبورژوازي) و بزرگ خودي، به عنوان ابزار امپرياليسم عمل ميکنند، و امکان اينکه جنگي رخ دهد که امپرياليستي نباشد، بلکه «ملي و مترقي» و یا «رهاييبخش» باشد، خيالي بيش نيست و پا در زمين واقعي ندارد و چنين امکاني به هيچ عنوان رخ نخواهد داد. بهار عربي را همه شاهد بوديد که چهگونه به وسيلهي کشورهاي امپرياليستي تار و مار شد و بورژوازي خوديشان به جاده صافکن کشورهاي امپرياليستي غربي شدند.
رزا لوکزامبورگ موضوع بالا را اين گونه بيان ميدارد:
«مليگرايي به شکل عبارت هنوز وجود دارد؛ در حال حاضر فقط به عنوان پوششي در خدمت جاهطلبيهاي امپرياليستي و به عنوان شعار براي کشورهاي امپرياليستي رقيب. اين به معناي آخرين ابزار ايدهئولوژيک براي جذب تودههاي مردم و به خدمت گرفتن آنها به عنوان گوشت دم توپ در جنگهاي امپرياليستي است.»(پیشین)
رزا لوکزامبورگ که به خوبي شيوهي توليد سرمايهداري عصر امپرياليسم را ميشناخت، بهتر از هر شخصيت ديگري در رابطه با مسئله ملي قضاوت درستتر و بهتري را دارد، او تاکيد ميکرد که تنها از طريق سوسياليسم است که خودمختاري واقعي مردم ميتواند عملي شود. براي او جنگهاي آزاديبخش در عصر فرسودهگی سرمايهداري يعني امپرياليسم، تصورناپذير بود و معتقد بود که منافع ملي تنها در خدمت انحراف تودهها از مبارزەي طبقاتي و در خدمت دشمن خوني پرولتاريا يعني امپرياليسم است. رزا مينويسد:
«سوسياليسم انترناسيوناليستي حق استقلال و برابري براي ملتهاي آزاد را به رسميت ميشناسد، اما فقط نيروهاي سوسياليستي ميتوانند چنين ملتهايي را ايجاد کنند، و استقلال مردم تنها از طريق سوسياليسم ميتواند عملي شود. تا زماني که يک دولت، سرمايهداري است و اجازه ميدهد تمام زندهگي دروني و بيرونياش توسط سياست جهاني امپرياليستي تعيين شود، نه در زمان جنگ يا صلح، هيچ يک از فعاليتهايش کمترين رابطهيي با حق تعيين سرنوشت ملي نخواهد داشت.»(پیشین)
رزا لوکزامبورگ در جايي ديگر بيان ميدارد:
«درست است که سوسياليسم حق همهي مردم را در استقلال و آزادي به رسميت ميشناسد، حق هر ملتي که سرنوشت خودش را تعيين کند. اما مطمئنا" مسخره کردن ايدههاي سوسياليستي است، اگر دولتهاي سرمايهداري امروز را به عنوان يک تجلي براي حق تعيين سرنوشت ملتها تصور کرد. در کدام يک از اين دولتها مردم خود توانستهاند براي ساختار سياسي، اجتماعي و يا ملي کشور تصميم بگيرند.👇👇👇
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
#تاريخ_معاصر_ايران (93) (از اواخر سلسله قاجار تا سال 1357) @amookhtan #حافظه_تاريخي #فصل_دوم #نقد_ديالکتيکي_چپ_ايران در حقيقت ناسيوناليسم و جنبشهاي ملي، زماني تولد يافت که شيوهي توليد سرمايهداري هم وارد فاز جواني خود شده بود و ادعاي ملي گرايي داشت. اين…
👆👆👆👇👇👇
در فضاي امپرياليستي امروز، ديگر هيچ جنگ دفاع ملي نميتواند اتفاق بيافتد و اگر يک حزب سوسياليستي چنين واقعيتهايي را ناديده بگيرد و در مرکز سياست پرتلاطم جهاني تلاش خود را صرفا" بر اساس چشمانداز محدود کشور خود جهت يابي و تعيين کند آن موقع سياست خود را بر زمين لرزان (ماسه زار)
بنا نهاده است.» (رزالوکزامبورگ؛ رهنمودهايي براي انجام وظايف سوسيال دموکراسي بينالمللي.)
رزا به صورت شفاف و مستدل نتيجه ميگيرد:
«هيچ ملت تحت ستمي نميتواند آزادي و استقلال خود را از طريق دولتهاي امپرياليستي به عنوان نتيجه جنگ به دست آورد. کشورهاي کوچک، چيزي که طبقات حاکمشان در تباني با همکاران حاکمشان در درون قدرتهاي بزرگ هستند، صرفا" مهرههاي شطرنج در بازي امپرياليستي قدرتهاي بزرگ عمل ميکنند و مانند پرولتاريا به عنوان وسيلهيي در جنگ [امپرياليستي] مورد سوء استفاده قرار ميگيرند، تا بعد از جنگ رها شده و تسليم منافع سرمايهداري شوند.»(پیشین)
ادامه دارد
@amookhtan
در فضاي امپرياليستي امروز، ديگر هيچ جنگ دفاع ملي نميتواند اتفاق بيافتد و اگر يک حزب سوسياليستي چنين واقعيتهايي را ناديده بگيرد و در مرکز سياست پرتلاطم جهاني تلاش خود را صرفا" بر اساس چشمانداز محدود کشور خود جهت يابي و تعيين کند آن موقع سياست خود را بر زمين لرزان (ماسه زار)
بنا نهاده است.» (رزالوکزامبورگ؛ رهنمودهايي براي انجام وظايف سوسيال دموکراسي بينالمللي.)
رزا به صورت شفاف و مستدل نتيجه ميگيرد:
«هيچ ملت تحت ستمي نميتواند آزادي و استقلال خود را از طريق دولتهاي امپرياليستي به عنوان نتيجه جنگ به دست آورد. کشورهاي کوچک، چيزي که طبقات حاکمشان در تباني با همکاران حاکمشان در درون قدرتهاي بزرگ هستند، صرفا" مهرههاي شطرنج در بازي امپرياليستي قدرتهاي بزرگ عمل ميکنند و مانند پرولتاريا به عنوان وسيلهيي در جنگ [امپرياليستي] مورد سوء استفاده قرار ميگيرند، تا بعد از جنگ رها شده و تسليم منافع سرمايهداري شوند.»(پیشین)
ادامه دارد
@amookhtan
آموختن: علوم پایه، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی
498. «ماشين، مطمئنترين وسيله براي افزايش مدت کار روزانه است.» این گزاره ...
499. ... اجسام جامدي با اندازههاي متفاوت(از قطر چند سانت تا صدها کيلومتر) از جنس سنگ و يا فلز هستند که به دور خورشيد ميچرخند. بسياري از آنها در فاصله بين مدار سياره مريخ و مدار سياره مشتري قرار دارند.
Anonymous Quiz
29%
1. سیارهها
71%
2. سیارکها