Telegram Web Link
مغز و اراده آزاد

مغز رنگ‌باز- دانشمندان خیلی وقت است می‌دانند مغز ما بعضی چیزها را به شیوه‌ی خاص خودش درک می‌کند، نه آنچنان‌که آن‌ها هستند. مثلاً در خارج از مغز ما هیچ رنگی نیست! رنگ‌ها فقط کار مغز ما هستند! همه‌ی این رنگ‌های مختلف که می‌بینیم، اینها فقط نورهایی است که هر یک با طول موج و فرکانس مشخصی از اجسام مختلف منعکس می‌شوند و از طریق چشم ما به مغز ما می‌رسند. آنگاه مغز هم هر یک از آن نورها را به رنگ خاصی حس یا درک می‌کند! وگرنه خود نور هیچ رنگی ندارد! بنابراین همه‌ی آن چیزهایی هم که ما آن‌ها را به رنگ‌های مختلف می‌بینیم رنگی ندارند. کلاً در بیرون از مغز ما هیچ رنگی نیست! و همین یک نکته می‌تواند خیلی چیزها مثلاً درباره زیبایی و عشق بگوید! شاید بتوان گفت نصف زیبایی‌های دنیا، اعم از طبیعی و مصنوعی، وابسته به رنگ‌ها هستند. از طلوع و غروب خورشید و زیبایی‌های فصل‌ها بگیر تا شاهکارهایی که خود انسان در قالب تابلوهای نقاشی خلق کرده است. نصف ادبیات عاشقانه در وصف رنگ چشم‌ها و موها و غیره است! رنگ‌هایی که اکنون معلوم می‌شود فقط امواجی هستند با طول موج‌ها و فرکانس‌های مختلف. حال اگر اسم آن چیزهایی را که در مغز ما حس می‌شوند اما در بیرون از مغز وجود ندارند توهم بگذاریم، توهم‌ها زیاد اند! منحصر به رنگ‌ها نیستند. اخیراً گفته می‌شود یکی از این توهم‌ها هم اراده آزاد است! واقعاً بعضی آزمایش‌ها و یافته‌های پزشکی آن را زیر سؤال می‌برد! یکی از مشهورترین اینها آزمایشی است که اول بار بنیامین لیبت، در دانشگاه کالیفرنیا آن را انجام داد.

آزمایش لیبت- این آزماش به این صورت است که آزمایش‌شونده‌ به یک دستگاه اسکن‌کننده‌ی مغز وصل می‌شود تا اتفاقات مغزش تحت نظر باشد. و از او خواسته می‌شود، هر وقت خودش خواست، مچ دستش را (به طرف بالا) خم کند. همچنین یک ساعت مخصوص جلو او می‌گذارند که حتی یک صدم ثانیه را به خوبی نشان می‌دهد. او باید از روی آن ببیند در چه لحظه‌ای تصمیمِ خم کردنِ مچش را می‌گیرد. این آزمایش نشان داد: لحظه ای که آزمایش‌شونده‌ به عنوان لحظه‌ی گرفتنِ تصمیمش اعلام می‌کند، و لحظه‌ای که مچ او خم می‌شود، ٠/١۵ ثانیه از هم فاصله دارند. یعنی لحظه‌ی گرفتن تصمیم برای خم کردن مچ، آنچنان‌که خود آزمایش‌شوندگان گزارش می‌کنند، ٠/١۵ ثانیه پیش از خم شدن مچ است. اما آن چیزی که اسکن مغز او نشان می‌دهد این نیست. اسکن مغز نشان می‌دهد تصمیم ٠/۵۵ ثانیه پیش از خم شدن مچ در مغز گرفته می‌شود. یعنی اینکه مغز ٠/۴ ثانیه زودتر از خود شخص تصمیم را گرفته است! از آنجا که تصمیم را درواقع مغز می‌گیرد، پس آن تصمیمی که خودِ آزمایش‌شونده‌ها می‌گویند گرفتیم، چه می‌تواند باشد؟ بعضی از نوروساینتیست‌ها و فیلسوفان می‌گویند باید چیزی مثل توهم باشد! می‌گویند این فی‌الواقع خود تصمیم نیست، بلکه آگاه شدنِ آزمایش‌شونده از تصمیمی است که مغزش به طور خودکار گرفته است. آزمایش‌شونده فقط از آن آگاه می‌شود و خیال می‌کند خودش آن را گرفت، در حالی‌که مغزش بدون اطلاع او به طور خودکار آن را گرفت. اما بعضی‌های دیگر، که کسانی مثل گازانیگا و دنیل دنت در میانشان هستند، هنوز توهم بودن اراده‌ی آزاد را نمی‌پذیرند. این‌ها می‌گویند احتمالاً آزمایش مشکلی دارد. اما مسئله این است که این آزمایش، که اول بار در ١٩٨٣ انجام شد، تا کنون بارها و بارها، آن هم با تکنیک‌های مختلف تکرار شده است، و هر بار هم نشان داده است مغز تقریباً ٠/۴ ثانیه زودتر از خود شخص تصمیم را می‌گیرد. اختلاف ٠/۴ ثانیه بین این دو تصمیم چیزی نیست که بشود آن را نادیده گرفت. مخصوصاً که به یک شکل عینی یا آبژکتیو نشان می‌دهد تصمیمی که شخص می‌گیرد، یا درواقع خیال می‌کند که می‌گیرد، بعد از تصمیم مغز است نه پیش از آن. در حالی که قاعدتاً باید پیش از تصمیم مغز باشد نه بعد از آن.

طبیعی است که اینجا این سؤال هم پیش بیاید که مغز از کجا می‌فهمد چنان تصمیمی را باید بگیرد؟ گفته می‌شود مغز این را با توجه به اوضاع و احوالی که شخص آزمایش‌شونده در آن قرار گرفته است می فهمد. همچنین از تجربیات مشابه قبلی که داشته است، و شاید هم از روی همان آموز‌ش‌هایی که به آزمایش‌شونده داده می‌شود تا در ضمن آزمایش چه کار باید بکند یا نکند. از قضا دو نوروساینتیست دانشگاه نیویورک به نام‌های مایکل پلات و پل گلیمچر هم آزمایش‌هایی روی سه میمون انجام دادند که این را قویاً تأیید می‌کرد. آنها سلول‌هایی را در لبول تحتانی لُبِ پاریتال میمون‌ها کشف کردند که این سلول‌ها، هنگام تصمیم‌گیری خودکار مغز آنها، بر اساس بعضی تجربیات خوشایندی که منجر به گرفتن پاداش شده بود عمل می‌کردند.

عباس پژمان
[منبع: گروه علمی اروتسی]
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
👍4
حافظه ١

حافظه چیست؟ حافظه بخشی از «سیستم شناختی» مغز ماست. سیستم شناختی کارش این است که اشیا و پدیده‌ها و کلاً هر چیزی را که حس می‌کنیم یا به آن فکر می‌کنیم برای ما می‌شناسد، یا برای ما درباره آن تولید شناخت می‌کند. کار حافظه هم در آن سیستم این است که اطلاعاتی را که از هر چیزی در دنیای اطراف و همچنین از بدن خود و درباره خودمان کسب می‌کنیم کُد‌گذاری و ذخیره می‌کند و هر وقت لازم شد آن‌ها را بازیابی کرده در اختیار سیستم شناختی قرار می‌دهد. در واقع حافظه در همه فعالیت‌های شناختی نقش دارد. هیچ فعالیت شناختی نیست که حافظه در آن نقش نداشته باشد. وقتی با چیزی برخورد می‌کنیم و می‌خواهیم آن را بشناسیم، شناختی که ایجاد خواهد شد نتیجه‌ی تعامل دو چیز است. اولی تحریکات حسی، یعنی اطلاعاتی که حواس ما از آن چیز به مغز می‌فرستند، دیگری دانشی که قبلاً در حافظه‌مان ذخیره کرده‌ایم. مثلاً ساختمانی تاریخی را می‌بینیم که قبلاً ندیده‌ایم. مشخصات مختلف آن که از طریق حس بینایی به مغز ما می‌رسد، بخش تحریکات حسی خواهد بود. وقتی این تحریکات به مغز رسید، مغز رجوع می‌کند به حافظه تا ببیند این اطلاعاتی که دریافت کرد با کدام یک از اطلاعاتی که در حافظه‌اش درباره ساختمان‌های قدیمی دارد همخوانی می‌کند. ناگهان اطلاعاتی از حافظه دریافت می‌کند که مربوط به عکسی از ساختمانی است که در فیلمی دیده است و می‌بیند این ساختمان خیلی شبیه ساختمان آن فیلم است. بعد محل آن ساختمان در آن فیلم یادش می‌آید و می‌بیند همین محله‌ای بود که این ساختمان در آن واقع شده است. بعد اسم ساختمان در آن فیلم یادش می‌آید و چند لحظه بعد همان اسم را بر تابلو کوچکی بر دیوار ساختمان می‌بیند. در اینجا ساختمان را می‌شناسد. آنگاه این شناخت جدید را هم که پیدا کرده است به حافظه‌اش می‌سپارد. این فقط یک مثال ساده از فعالیت‌های شناختی مغز و نقشی است که حافظه در آن بازی می‌کند.

از آنجا که ماهیت حافظه چندان برای ما «ملموس» نیست، معمولاً همیشه با استفاده از بعضی متافورها آن را تعریف کرده‌اند. یعنی با تشبیه آن به یک چیز ملموس و آشنا تعریفش کرده‌اند. در زمان افلاطون که گویا لوح‌هایی مومی اختراع شده بود که روی آن‌ها خط می‌نوشته‌اند، او حافظه را به این لوح‌های مومی تشبیه کرد. بنابراین حافظه در نظر او و پیروانش چیزی شد که اطلاعات ما روی آن نقش می‌بندد. اخیراً هم که کامپیوتر اختراع شده است، گاهی بعضی‌ها حافظه مغز انسان را به هارد دیسک یا لوح سخت کامپیوتر تشبیه می‌کنند. اما هیچ کدام این‌ها متافورهای درستی برای حافظه انسان نمی‌تواند باشد. کارهای این حافظه بسیار عجیب‌تر و پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. با بعضی تقسیم‌بندی‌های حافظه و تعریف‌های آن‌ها شروع می‌کنیم.

حافظه در یک تقسیم‌بندی خاصی به دو نوع تقسیم می‌شود: حافظه جمعی و حافظه فردی. حافظه جمعی به مجموعه‌ای از آن نوع اطلاعات اطلاق می‌شود که جزء هویت اجتماعی یک گروه از انسان‌هاست و همه افراد آن گروه کم و بیش آن‌ها را در حافظه خود دارند. مثلاً زبانی که به آن تکلم می‌کنند یا اطلاعاتی که از بعضی اتفاقات تاریخی خود دارند و آن اتفاقات در سرنوشت آن‌ها مؤثر بوده است. خلاصه این‌که مفهوم جامعه‌شناسی دارند. اما حافظه فردی بیشتر جنبه شخصی دارد و معمولاً فقط متعلق به خود یک فرد است. حتی گاهی که دو نفر خاطره مشترکی از یک اتفاق دارند، باز هم ممکن است خاطره این با خاطره آن فرق‌هایی با هم داشته باشند. بعداً خواهیم دید چه فرق‌هایی. اما هر اطلاعاتی، اعم از این‌که مربوط به پدیده‌ها و اشیا و اشخاصی باشد که به حافظه جمعی تعلق دارند یا مربوط به حافظه فردی باشد، وقتی وارد مغز شد، این چهار مرحله را طی می‌کند:

١- دریافت شدن acquisition
٢- تثبیت شدن consolidation
٣- ذخیره شدن storage
۴- بازیافت شدن retrieval

دریافت شدن و تثبیت شدن را یادگیری یا رمزگذاری می‌گویند، که می‌تواند برای یک مدت کوتاه یا برای مدت طولانی در حافظه بماند. [ادامه دارد]

عباس پژمان
منبع: گروه علمی اروتسی
@apjmn
حافظه ۶

حافظه مشغول- حافظه مشغول کارش فقط این نیست که چندتا اطلاعات را به مدت چند ثانیه یا چند دقیقه در خودش نگه دارد، بلکه کاری هم با آن‌ها انجام می‌دهد. مثلاً وقتی دو تا عدد را در ذهنمان با هم ضرب می‌کنیم، این حافظه علاوه بر آن‌که آن دوتا عدد را چند ثانیه یا چند دقیقه در خودش نگه می‌دارد، یک کاری هم روی آن‌ها انجام می‌دهد. اطلاعاتی که وارد حافظه مشغول می‌شود، می‌تواند هم از حافظه حسی بیاید، هم از حافظه بلند‌مدت. مثلاً وقتی کودک ما از ما می‌پرسد ٨ ضربدر ٢/۵ چند می‌شود، و ما آن را در ذهنمان حساب کرده به او می‌گوییم، اطلاعاتی از حافظه حسی‌مان، که عبارت است از «٨ ضربدر ٢/۵ چند می‌شود»، از راه حس شنوایی‌مان وارد حافظه مشغولمان می‌شود. اما وقتی مثلاً فرشی را در بازار دیده‌ایم و می‌خواهیم ببینیم آیا اندازه‌اش به سالن پذیرایی ما می‌خورد یا نه، ابعاد سالن‌مان را از حافظه بلند‌مدت‌مان فرا می‌خوانیم و مساحتش را حساب می‌کنیم. حساب کردن در هر دوی این مثال‌ها کاری است که حافظه مشغومان انجام می‌دهد.

اما حافظه واقعی شاید حافظه بلند‌مدت باشد! حافظه حسی و حافظه حافظه مشغول، فقط چند لحظه یا فوقش چند دقیقه اطلاعاتی را که به آن‌ها وارد می‌شود در خودشان نگه می‌دارند. هر اطلاعاتی که وارد آن‌ها می‌شود، طولی نمی‌کشد که جایش را به اطلاعات جدید می‌دهد. یا از بین می‌رود یا وارد حافظه بلند مدت می‌شود، که آنگاه می‌تواند از چند دقیقه و چند ساعت تا حتی چندین دهه آنجا بماند. و اما حافظه بلند مدت.

حافظه بلند‌مدت حافظه یکپارچه‌ای نیست. ۶ قسمت مشخص دارد. دوتای این‌ها از نوعی هستند که به آن‌ها می‌گویند حافظه آشکار یا اخباری، چهارتای دیگر هم از نوعی که به آن‌ها می‌گویند حافظه ناآشکار یا غیراخباری. دوتای اول، یعنی حافظه‌های آشکار یا اخباری، یکیش مربوط به اطلاعات است و اسمش هست حافظه سمانتیک، دیگری مربوط به اتفاقات است و اسمش هست حافظه اپیزودیک. چهارتای ناآشکار یا غیراخباری را هم می‌شود مثلاً به این صورت در فارسی اسم برد: حافظه آماده‌گردان، حافظه مهارت‌ها و رفتارها، حافظه یادگیری از طریق تداعی، حافظه یادگیری بدون تداعی. البته بعضی از این‌ها اسم یا اسم‌های دیگر هم دارند. مثلاً حافظه اپیزودیک را حافظه اتوبیوگرافیک هم می‌گویند. در یادداشت بعدی دست کم با بعضی از این حافظه‌ها بیشتر آشنا می‌شویم. [ادامه دارد]

عباس پژمان
@apjmn
حافظه بلند‌مدت ۶ قسمت مشخص دارد. دوتای این‌ها از نوعی هستند که به آن‌ها می‌گویند حافظه آشکار یا اخباری، چهارتای دیگر هم از نوعی که به آن‌ها می‌گویند حافظه ناآشکار یا غیراخباری. دوتای اول، یعنی حافظه‌های آشکار یا باخبری، یکیش مربوط به اطلاعات است و اسمش هست حافظه سمانتیک، دیگری مربوط به اتفاقات است و اسمش هست حافظه اپیزودیک. چهارتای ناآشکار یا بی‌خبری را هم می‌شود مثلاً به این صورت در فارسی اسم برد: حافظه آماده‌گردان، حافظه مهارت‌ها و رفتارها، حافظه یادگیری از طریق تداعی، حافظه یادگیری بدون تداعی. البته بعضی از این‌ها اسم یا اسم‌های دیگر هم دارند. مثلاً حافظه اپیزودیک را حافظه اتوبیوگرافیک هم می‌گویند.[ادامه دارد]

عباس پژمان
@apjmn
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر لیلا صادقی
در گفتگو با آپارات ( بی بی سی) درباره فیلم 'گزاره‌هایی درباره بوف کور'
ساخته محمدعلی سجادی
@apjmn
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دکتر اریک کندل: در دهه ١٩۵٠ ما هنوز نمی‌دانستیم چه نوع اطلاعات حسی سلول‌های هیپوکامپوس را تحت تأثیر قرار می‌دهد. من و آلدن اطلاعات بینایی و لامسه و شنوایی را امتحان کردیم. هیچ کدام نتیجه‌ای نداد. مطمئن شدم اگر می‌خواهم نقش بیولوژی سلولی در حافظه را بدانم اول باید راه دیگری در پیش بگیرم، راه تقلیل‌گرایی در پیش بگیرم. اولین قدم نباید مطالعه در پیچیده‌ترین شکل حافظه بلکه در ساده‌ترین شکل آن باشد. و این مطالعه در سربه‌راه‌ترین حیوان آزمایشگاهی موجود صورت بگیرد. تقلیل‌گرایی از استراتژی‌های زیست‌شناسی سنتی هم بود، هرچند بسیاری از پژوهشگران اکراه داشتند آن را به فرآیندهای ذهنی‌ای مثل یادگیری و حافظه تعمیم دهند. از همان اول به نظرم می‌آمد سازوکارهای حافظه این‌قدر در بقای موجودات اهمیت دارد که باید همیشه در طی فرگشتِ موجودات در کار بوده باشند. علاوه بر این، احتمال داشت یک آنالیز ملکولی از یادگیری، حتی یادگیری از نوع ساده در حیوانی ساده، بتواند آشکار کند این سازوکارها چه هستند.

در این ویدیو، دکتر کندل از آزمایشش از حافظه حساسیت ( sensitization) یا از حساسیت یاد گرفتنِ آپلیژیا می‌گوید.
@apjmn
این عکس که اینجا می‌بینید، جدیدترین عکسی است که تیمی از پژوهشگران دانشگاه کورنل آمریکا، به سرپرستی دیوید مولر، از اتم‌ها گرفته‌اند. این عکس ظاهراً واضح‌ترین عکسی است که می‌شود از اتم‌ها گرفت. تاری مختصری که در آن دیده می‌شود، فقط ناشی از تکان خوردن خود اتم‌هاست، که آن هم از بین بردنی نیست.
@apjmn
نگاه‌هایی که زمان را متوقف می‌کنند

همه می‌دانیم گاهی که چشم‌مان به بعضی نگاه‌ها می‌افتد چه اتفاقی در درونمان می‌افتد و در آن لحظه چه احساسی به ما دست می‌دهد. انگار لحظه‌ای دست و پای خود را گم می‌کنیم. پریشان می‌شویم. مضطرب می‌شویم. آن لحظه معمولاً مثل این است که از خود بیخود می‌شویم. حتی از اطراف خود بی‌خبر می‌شویم. درواقع به جز اشخاص اسکیزوفرن و بعضی اوتیستیک‌ها، که مبتلایان به بعضی انواع اختلالات رشد مغزی هستند، بعید است کسی از افراد معمولی باشد که این را هیچ وقت تجربه نکرده باشد. مدارهای مربوط به این تجربه از کی در مغز به وجود آمد؟ در مغز کدام یک از اجداد دور ما به وجود آمد و برای ما به یادگار ماند؟ آیا حیوانات هم این حالت را با دیدن بعضی نگاه‌ها احساس می‌کنند؟ راز فرگشتی این حالت چیست؟

نیکولا بورا Nicolas Burra و درک کرتسل Dirk Kerzel پژوهشی را در مورد این تجربه در دانشگاه ژُنِو سوئیس آغاز کرده‌اند که گزارشی از آن در آخرین شماره کاگنیشن منتشر شده است. در اولین پژوهش، ۲۲ نفر انتخاب شده‌اند تا ۳۰۰ عکس متحرک از چهره‌های ۴۰ ناشناس را، که غم یا شادی خاصی در آن‌ها نبوده است، نگاه کنند. بعضی از این کلیپ‌ها به این صورت بود که عکسی که در آن بود ابتدا داشت کجکی نگاه می‌کرد اما بلافاصله نگاهش را بر می‌گرداند، به طوری که تا آخر کلیپ انگار داشت تماشاگر را نگاه می‌کرد. از نوع همان نگاهی که در زندگی واقعی هنگام رو در رو حرف زدن با کسی به کار می‌رود. این کلیپ‌ها طولانی‌تر بودند. تقریباً ۱/۵ ثانیه طول می‌کشیدند. اما کلیپ‌های دیگر عکسشان جز در لحظه شروع که روبرو را نگاه می‌کرد در بقیه کلیپ نگاهش با نگاه تماشاگر تلاقی نداشت. این‌ها کوتاه‌تر هم بودند. تقریباً ۱ ثانیه یا کمتر طول می‌کشیدند. کاری که آزمایش‌شوندگان می‌بایست بکنند فقط این بود که بعد از دیدن هر کلیپ بگویند طولش کم بود یا زیاد. نتیجه این بود: همه‌ی آزمایش‌شوندگان طول کلیپ‌هایی را که نگاه عکسشان با نگاه آن‌ها تلاقی کرده بود کوتاه ارزیابی کردند! گفتند طولش کم بود. در حالی که باید می‌گفتند طولش بیشتر بود. به جایش آن یکی‌ها را گفتند طولشان بیشتر بود.

آن‌وقت این آزمایش را به چند صورت دیگر هم تکرار کردند. وقتی حرکت را از نگاه‌ها حذف کردند، نگاه‌ها دیگر نتوانستند حس زمان را بهم بریزند. . بنابراین می‌توان نتیجه گرفت با نگاه‌کردن به عکس یک نفر، که نگاهش طوری است که انگار او هم دارد تو را نگاه می‌کند، ظاهراً حس زمان‌ات بهم نمی‌ریزد. اما اگر فیلم همین نگاه را که حرکتی در آن باشد نگاه کنی حس زمان‌ات بهم می‌ریزد. در آزمایش دیگری هم وقتی عکس‌ها را چرخاندند تا سر و ته شود، که درواقع برای این بود که خود صورت از نگاهش حذف شود، دیدند نگاه کماکان توانست حس زمان را بهم بریزد! از این هم می‌شود این را نتیجه گرفت: چهره‌های ماسک‌دار هم می‌توانند با نگاهشان حس زمان را بهم بریزند.

همچنان‌که گفتم، عکس‌هایی برای این آزمایش‌ها انتخاب شده بود که غم یا شادی خاصی در آن‌ها نباشد، به طوری که نتوانند احساس خاصی را در آزمایش‌شونده‌ها ایجاد کنند. می‌خواستند ببینند آیا توجه‌کردن به نگاه یک نفر هم می‌تواند در بهم ریختن زمان نقش داشته باشد، یا نگاه‌ها فقط با برانگیختن احساسات دیگران است که می‌توانند حس زمان آن‌ها را بهم بریزند. دیدند نگاه کردن به صورت کسی هم می‌تواند حس زمان او را بهم بریزد.

عباس پژمان
منبع: Cognition 212
@apjmn
آنتون چخوف و مارسل پروست هر دو مشکل تنفسی داشتند. چخوف مسلول بود. پروست آسم داشت. هر دو می‌دانستند عمر چندانی نخواهند کرد. چخوف چون خودش پزشک بود می‌دانست. پروست هم پدرش و برادرش پزشک بودند. مطمئناً هر دو می‌دانستند یک روز نفس کم خواهند آورد. پس شاید به خاطر این بود که هر دو بی وقفه می‌نوشتند. می‌ترسیدند نرسند همه داستان یا داستان‌هاشان را بگویند. حکایت چخوف حکایت آن مرغی بود که بریده بریده آواز می‌خواند. به مرغی گفتند چرا این‌قدر بریده بریده می‌خوانی؟ نکند نفس کم می‌آری؟ گفت: نه! نفس کم نمی‌آرم. آوازهایم زیاد است! می‌ترسم نرسم همه را بخوانم. به خاطر این است که آن‌ها را کوتاه کوتاه می‌خوانم. چخوف آوازهایش را کوتاه کوتاه و بریده بریده خواند. او تقریباً همه داستان‌هایش را کوتاه نوشت. حکایت پروست اما از نوع دیگری بود. او جمله‌هایش را بسیار بلند می‌نوشت. صدها و حتی هزارها کلمه می‌نوشت و هنوز نمی‌خواست جمله را تمام کند. شاید می‌ترسید آن را که تمام کرد دیگر نتواند بعدی را شروع کند. شاید نمی‌خواست قبول کند نفس کم می‌آرد. هر دو در جوانی مردند. چخوف ۴۴ سال عمر کرد پروست ۵۱ سال. هر دو نفس کم آوردند.

عباس پژمان
@apjmn
👍2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کرمی که چشم‌های حلزون را دیسکو زامبی خود می‌کند!
@apjmn
کرمی که چشم‌های حلزون را دیسکو زامبی خود می‌کند!

یکی از زجر‌آورترین شکنجه‌هایی که می‌شود به حلزون داد این است که روی آن نمک بپاشی. نمک آب را از تن حلزون بیرون می‌کشد تا حیوان بدبخت از تخلیۀ آب از بدن و تشنگی جان دهد. اما اگر شما حتی در فلوریدا زندگی می‌کنید که حلزون‌های غول‌آسای پادراز از در و دیوار خانه‌هایش بالا می‌روند، لطفاً نمک روی‌شان نپاشید و آن‌ها را از تشنگی نکشید. حلزون‌ها بدبختی بزرگ‌تری دارند. مام طبیعت شکنجۀ سادیستیک بدتری برای این موجودات بدبخت تهیه دیده است. اسم این شکنجه لوکوکلوریدیوم است.

لوکوکلوریدیوم کرمی است که وارد چشم‌های حلزون می‌شود. آنگاه شروع می‌کند به وول خوردن تا چشم‌های حلزون شبیه کرم پروانه شوند! با این کار می‌خواهد پرندگان را گول بزند تا خیال کنند چشم‌های حلزون کرم‌ پروانه یا کرم حشره است و بیایند آن را شکار کنند. کار دیگری که لوکوکلوریدیوم در داخل چشم‌های حلزون می‌کند این است که مغز حلزون را هم به کنترل خود در می‌آورد و آن را به جاهایی می‌کشاند که در معرض دید پرندگان است. پرندگان گرسنه می‌آیند چشم‌های حلزون را به جای کرم پروانه از جا در می‌آورند و می‌خورند. حالا لوکوکلوریدیوم در شکم پرندگان است. وقتی به رودۀ آن‌ها رسید، شروع به تخم‌گذاری می‌کند. تخم‌هایش با فضلۀ پرندگان بیرون می‌ریزند تا دوباره خوراک حلزون‌های دیگر شوند و این سیکل همچنان ادامه پیدا کند. خیلی زندگی جالب و درخشانی است!

اکنون بیش از یک قرن است که زیست‌شناسان لوکوکلوریدیوم را می‌شناسند. اما تازه در سال ٢٠١٣ بود که توماچ وزلاوسکی از دانشگاه راتزواف لهستان کشف کرد که لوکوکلوریدیوم واقعاً میزبان خود را تحت کنترل خود در می‌آورد. این کرم هم مثل دیگر انگل‌هایی که میزبان خود را تحت کنترل خود در می‌آورند، بسیار اختصاصی عمل می‌کند. فقط قادر است با نوع خاصی از حلزون‌ها که به حلزون کهربایی مشهور است این کار را بکند.

توماچ وزلاوسکی: روز واقعه که فرا رسید، چشم‌های حلزون از سرش کَنده می‌شوند. اما چون پرندگان معمولاً دنبال حلزون‌ها نمی‌روند، فقط موقعی که تخم چشم‌های آن‌ها به شکل کرم پروانه در آمد آن‌ها این چشم ها را از جا در می‌آورند و می‌خورند، بدون اینکه به بقیۀ بدنش کاری داشته باشند.

[متن فوق، ترجمه آزادی است از چند پاراگراف مقاله‌ای که در سال ٢٠١۴ در وایرد منتشر شده است]

عباس پژمان
@apjmn
👍6😱3
واقعیت برای هرکسی آن چیزی است که به آن عادت می‌کند

در دهۀ ۱۸۰۰، میسیونر اسکاتلندی رابرت لوز عکسی را به آفریقایی‌هایی نشان داد که در کشوری که اکنون اسمش مالاوی است زندگی می‌کردند.

در حالی که غربی‌ها در آن عکس خانواده‌ای را می‌دیدند که در یک اتاق دنج با پنجره‌ای که درختی در بیرونش بود نشسته بودند، مالاویایی‌ها خانواده‌ای را دیدند که زیر درختی در بیرون نشسته‌اند و زنی صندوقی را بر سرش حمل می‌کند.

ما دنیا را طبق آنچه واقعیت ما را تشکیل می‌دهد ادراک می‌کنیم.

[توضیح: احتمالاً آن زن در آن عکس طوری افتاده بود که ضلع پایین پنجره مماس بر سرش بوده است. به خاطر این بوده که مالاویایی‌ها پنجره را صندوقی می‌دیدند که زن بر سرش حمل می‌کرده است. چون یکی از واقعیت‌های زندگی‌شان این بوده که زن‌هاشان بار بر سرشان حمل می‌کرده اند.]

عباس پژمان
instagram.com/pejman_abbas
telegram: www.tg-me.com/apjmn
👍12
با سلام
خواهشمند است کلیۀ کسانی که نوشته‌ها و ترجمه‌های اینجانب را در هر جایی و به هر صورتی بازنشر می‌کنند کپی‌رایت را در نظر داشته باشند! اخلاق نشر را رعایت کنند! هر پستی را که در گروه‌ها، کانال‌ها یا صفحه‌های خود بازنشر می‌کنند با قید اسم اینجانب به عنوان نویسنده و مترجم آن‌ها و لینک کانال‌هایم باشد. متشکرم، عباس پژمان

telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
👍452
عباس پژمان pinned «با سلام خواهشمند است کلیۀ کسانی که نوشته‌ها و ترجمه‌های اینجانب را در هر جایی و به هر صورتی بازنشر می‌کنند کپی‌رایت را در نظر داشته باشند! اخلاق نشر را رعایت کنند! هر پستی را که در گروه‌ها، کانال‌ها یا صفحه‌های خود بازنشر می‌کنند با قید اسم اینجانب به عنوان…»
روز عدد پی- ۱۴ مارس روز خاصی برای دنیای علم است. دو تن از غولان این دنیا، یکی در این روز به دنیا می‌آید، دیگری از دنیا می‌رود. آنکه آمد آلبرت اینشتین بود، آنکه رفت استیون هاوکینگ بود. اینشتین در ۱۸۷۹ در ۱۴ مارس به دنیا آمد، هاوکینگ در ۲۰۱۸ در ۱۴ مارس از دنیا رفت. اما ۱۴ مارس شهرت دیگری هم دارد. اهل دانش این روز را به خاطر شکل تقویمی‌اش ۱۴/ ٣ اسمش را روز پی گذاشته‌اند. درباره اینشتین و هاوکینگ:

مغز اینشتن

ایزد درک راز

telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
👍13
همه چیز می گذرد

هیچ کاریش نمی شود کرد. بعضی چیزها را هیچ کاری نمی شود کرد. نه صحبت کردن با کسانی که دوستشان داری حالت را چندان بهتر می کند، نه مشغول کردنِ خودت با کارهایی که دوست داری، نه حتی فکر کردن به این که همه چیز می گذرد. همه چیز می گذرد. همه چیز می گذرد. هیچ وقت ندانستم بالاخره این جمله دوستِ من است یا دشمنم است. می خواهد مرا تسکین دهد یا حالم را خراب¬تر کند. همه چیز می گذرد. همه چیز می گذرد ...

عباس پژمان
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
👍171
امروز دوباره تاریخچۀ قلبم را مرور کردم

که بود گفته بود زندگی که جمع شدن نیست، زندگی جدا شدن است. بی‌انصاف راست گفته بود. در نهایت وقتی برگردی پشتِ سرت را نگاه کنی، می‌بینی چقدر جدایی از سر گذرانده‌ای. حتی لازم نیست «در نهایت» این کار را بکنی. هر وقت هر تکه از زندگیِ گذشته‌ات را نگاه کنی ممکن است جدایی‌هایی در آن ببینی که از سر گذرانده‌ای. جدایی‌هایی که در عالمِ بیرون در زندگی‌ات اتفاق افتاده، و جداهایی که در فکر و قلبت اتفاق افتاده. اما جدایی‌هایی که در عالمِ بیرون اتفاق می‌افتد جداییِ واقعی نیستند. این‌ها فقط وقتی می‌توانند جداییِ کامل شوند که در فکر و قلب هم اتفاق بیفتند.

در هر دوره‌ای از زندگی‌ات لحظه‌هایی فرا می‌رسد که مجبور می‌شوی از کسانی یا چیزهایی جدا شوی. امروز یکدفعه برگشتم و چند سال گذشته را نگاه کردم... چند تا جدایی را در آن از سر گذرانده‌ام؟ تقریباً زیاد. بعضی از آن‌ها غم‌انگیز است...

وقتی تاریخچۀ قلبت را مرور می‌کنی، چه دوست‌داشتن‌ها و جدایی‌ها که در آن به وقوع پیوسته است! دوست‌داشتن‌هایی در آن ثبت است که چند روز بیشتر طول نکشیده‌اند. جدایی‌هایی هست که دوباره به دوستی‌ها و دوست‌داشتن‌ها تبدیل شده‌اند. دوست‌داشتن‌هایِ دائمی. جدایی‌هایِ دائمی. دوست‌داشتن‌هایِ جدید. دوست‌داشتن‌هایِ قدیمی. دوست‌داشتن‌های یک سری. دوست‌داشتن‌هایی که اعلام نشده خاموش شده‌اند. دوست‌داشتن‌هایی که اعلام نشده و خاموش نشده‌اند. و آن وقت دوست‌داشتنی در این میان هست که این قدر بزرگ است که جایِ چندانی در دفترِ قلبت برای دوست‌داشتن‌های دیگر باقی نگذاشته است... امروز دوباره تاریخچۀ قلبم را مرور کردم.

عباس پژمان
telegram: www.tg-me.com/apjmn
telegram: www.tg-me.com/Quantum_by_Abbas_Pejman
instagram.com/pejman_abbas
7👍7🔥1
2025/07/14 00:50:32
Back to Top
HTML Embed Code: