🔺وایگل: «نجات تکینگی»! این تعبیر را دوست دارم. عشق احساسی است که نسبت به کسی دارید و اگر هم میتوانستید آن را با هیچ چیز معاوضه نمیکردید. به نظرم لازم است تأکید کنم که تکینگیِ عشق هم مستلزم شکلی از #مشارکت و #جمع است، حتی اگر منظور فقط یکجور اشتراکِ ابتداییِ دونفره باشد. ما این را به خود و به یکدیگر مدیونیم، که این عشق را گرامی بداریم و اجازه ندهیم بهکلی محصور و منزوی یا مصادره به مطلوب شود.
بنابراین گفتۀ پتمن را میپسندم. ما باید دربارۀ اینکه زبان عشق چگونه میتواند ما را برای مصرف و کارکردن تربیت کند، نگران و مراقب باشیم. اما نسبت به رویکردها و شیوههای برخی از متفکران مخالف با نظام سرمایهداری نظیر آلن #بدیو، ژان #بودریار و اسلاوی #ژیژک در مواجهه با عشق و تجربۀ اروتیک جداً تردید دارم، از دید آنها عشق و تجربۀ #اروتیک «دیگری» سرمایهداری یا لایۀ ظاهری آن است: آخرین پناهگاهِ اصالت در دنیایی فاسد. فکر میکنم در این نوع رمانتیسیم، اغلب نوعی زنستیزیِ پنهان درکار است.
در #فلسف_اروپایی، سنتی بسیار دیرین وجود دارد که با تعریفکردن از زن و قراردادن او در تقابل با دنیای مردانه، به زنان یا به بیان دقیقتر مفهوم «زن» صورتی آرمانی میبخشد. این نوع معانی بلاغی مدعی ارتقا و تعالی «ما» است. باوجوداین، در جریانِ کار، ما را از صفات انسانی تهی میکند. ما به سایۀ آنچه وجود دارد تبدیل میشویم. برای نمونه، به این فکر میکنم که #نیچه چگونه از مفهوم #زنانگی_ابدی استفاده میکند، مفهومی که از رمانتیکهای آلمانی پیشین وام گرفته است، و اینکه ژاک دریدا و دیگر پساساختارگرایان چگونه این سخن نیچه را که «اگر #حقیقت یک #زن باشد چه؟ بعدش چه؟»
مورد توجّه قرار دادند و همچنین به #زیگموند_فروید و سنت روانکاوی فکر میکنم که زن را بر حسبِ «کمبود» تعریف میکند. کمبود و فقدان یعنی فقدان آلت مردانه.
طنز بزرگ اینجاست که با رمانتیک کردن جنس زن و امر اروتیک، متفکرانِ معترف به ضدیت با سرمایهداری، نظیر بودریار، بوردیو و ژیژک، سرانجام به تداوم و استمرار یکی از دروغهای بنیادین سرمایهداری جدید کمک کردند. این ممکن است مهمترین اسطورۀ سرمایهداری باشد: اینکه کار زنان در بهدنیاآوردن و بزرگکردنِ کودکان کار نیست. بلکه صرفاً بخشی از طبیعت است. و طبیعت چیزی است که میتوانیم آن را رایگان فرض کنیم، بدون اینکه از بابت آن احساس بدی داشته باشیم.
آن #متفکران_چپ که نظم کنونی جهان را فاسد میپندارند و از درک این نکته عاجز هستند که بارداری کار است و بزرگکردن کودک هم کار است، این عاملِ کلیدی را در نظر نمیگیرند که بازتولید اجتماعی میتواند خلّاق باشد. مراقبت و مادریکردن از دید آنها صرفاً اموری منفعالانه هستند، اموری که بخشی از بیولوژیاند، یا یک «ذخیرۀ همیشگی»ِ خودجایگزین مانند جهان طبیعی. در نتیجه، از درک این عاجزند که مراقبت میتواند شرایط اجتماعی را زیر و رو کند. به همین خاطر است که در وجهِ منفیِ نقد گرفتار شدهاند: چراکه آنها هیچ تصوری از این ندارند که چگونه به این دنیا میآییم و رشد میکنیم، در تخیل آنها تغییر، بهمثابۀ یک مکاشفه، تنها از خارج میآید. به همین دلیل است که آنها از زن متنفرند، هرچند با کجخلقی بر خلاف آن اصرار میورزند.
لنارد: جداکردن ایدۀ عشق رمانتیک از سرمایهداری و مردسالاری خصوصاً در فرهنگی که کار را امری اروتیک و رمانتیک مینمایاند، فوقالعاده چالشبرانگیز است. ما باید عاشق آنچه انجام میدهیم باشیم و شور و اشتیاق خود را در کار بیابیم. این پیامی است که سیاستمدارانِ زنی نظیر شریل سندبرگ بر آن تأکید داشتهاند، و قطعاً آن نوع فمینیسمی است که به هیلاری کلینتون نسبت داده میشود، کسی که ازدواج و زندگی عاشقانۀ او نیز محل تفحصِ جدی بوده است. البته استفاده از زبان عشق دربارۀ کار پدیدهای قدیمی نیست، اما به نظر میرسد که چنین استفادهای بهجای آنکه باعثِ جداکردن عشق از نظامهای سرکوبگر شود، مشخصاً باعث بههمآمیختن و گرهخوردنِ مضاعف عشق با آنها شده است. نظر شما در این مورد چیست، و ضرورت و اهمیتِ این پدیدۀ «کارت را دوست داشته باش» و چهرههایی که آن را تجسم میبخشند چیست؟
وایگل: #هیلاری موردِ جالبی است: او در کسانی که او را دوست دارند یا از او متنفرند، احساسات بسیار شدیدی برمیانگیزاند. با قطعیت میتوانیم در این همعقیده باشیم که اعضای دستِ راستیِ #زنستیز، زندگی حرفهای او را به خاطر اینکه یک زن است، بدنام کردهاند. اما به نظر میرسد احساسات در قبال هیلاری، در میان لیبرالها نیز اغلب مبتنی بر هویت او بوده است تا پیشینۀ سیاسی وی...
@art_philosophyy
ادامه🔻
بنابراین گفتۀ پتمن را میپسندم. ما باید دربارۀ اینکه زبان عشق چگونه میتواند ما را برای مصرف و کارکردن تربیت کند، نگران و مراقب باشیم. اما نسبت به رویکردها و شیوههای برخی از متفکران مخالف با نظام سرمایهداری نظیر آلن #بدیو، ژان #بودریار و اسلاوی #ژیژک در مواجهه با عشق و تجربۀ اروتیک جداً تردید دارم، از دید آنها عشق و تجربۀ #اروتیک «دیگری» سرمایهداری یا لایۀ ظاهری آن است: آخرین پناهگاهِ اصالت در دنیایی فاسد. فکر میکنم در این نوع رمانتیسیم، اغلب نوعی زنستیزیِ پنهان درکار است.
در #فلسف_اروپایی، سنتی بسیار دیرین وجود دارد که با تعریفکردن از زن و قراردادن او در تقابل با دنیای مردانه، به زنان یا به بیان دقیقتر مفهوم «زن» صورتی آرمانی میبخشد. این نوع معانی بلاغی مدعی ارتقا و تعالی «ما» است. باوجوداین، در جریانِ کار، ما را از صفات انسانی تهی میکند. ما به سایۀ آنچه وجود دارد تبدیل میشویم. برای نمونه، به این فکر میکنم که #نیچه چگونه از مفهوم #زنانگی_ابدی استفاده میکند، مفهومی که از رمانتیکهای آلمانی پیشین وام گرفته است، و اینکه ژاک دریدا و دیگر پساساختارگرایان چگونه این سخن نیچه را که «اگر #حقیقت یک #زن باشد چه؟ بعدش چه؟»
مورد توجّه قرار دادند و همچنین به #زیگموند_فروید و سنت روانکاوی فکر میکنم که زن را بر حسبِ «کمبود» تعریف میکند. کمبود و فقدان یعنی فقدان آلت مردانه.
طنز بزرگ اینجاست که با رمانتیک کردن جنس زن و امر اروتیک، متفکرانِ معترف به ضدیت با سرمایهداری، نظیر بودریار، بوردیو و ژیژک، سرانجام به تداوم و استمرار یکی از دروغهای بنیادین سرمایهداری جدید کمک کردند. این ممکن است مهمترین اسطورۀ سرمایهداری باشد: اینکه کار زنان در بهدنیاآوردن و بزرگکردنِ کودکان کار نیست. بلکه صرفاً بخشی از طبیعت است. و طبیعت چیزی است که میتوانیم آن را رایگان فرض کنیم، بدون اینکه از بابت آن احساس بدی داشته باشیم.
آن #متفکران_چپ که نظم کنونی جهان را فاسد میپندارند و از درک این نکته عاجز هستند که بارداری کار است و بزرگکردن کودک هم کار است، این عاملِ کلیدی را در نظر نمیگیرند که بازتولید اجتماعی میتواند خلّاق باشد. مراقبت و مادریکردن از دید آنها صرفاً اموری منفعالانه هستند، اموری که بخشی از بیولوژیاند، یا یک «ذخیرۀ همیشگی»ِ خودجایگزین مانند جهان طبیعی. در نتیجه، از درک این عاجزند که مراقبت میتواند شرایط اجتماعی را زیر و رو کند. به همین خاطر است که در وجهِ منفیِ نقد گرفتار شدهاند: چراکه آنها هیچ تصوری از این ندارند که چگونه به این دنیا میآییم و رشد میکنیم، در تخیل آنها تغییر، بهمثابۀ یک مکاشفه، تنها از خارج میآید. به همین دلیل است که آنها از زن متنفرند، هرچند با کجخلقی بر خلاف آن اصرار میورزند.
لنارد: جداکردن ایدۀ عشق رمانتیک از سرمایهداری و مردسالاری خصوصاً در فرهنگی که کار را امری اروتیک و رمانتیک مینمایاند، فوقالعاده چالشبرانگیز است. ما باید عاشق آنچه انجام میدهیم باشیم و شور و اشتیاق خود را در کار بیابیم. این پیامی است که سیاستمدارانِ زنی نظیر شریل سندبرگ بر آن تأکید داشتهاند، و قطعاً آن نوع فمینیسمی است که به هیلاری کلینتون نسبت داده میشود، کسی که ازدواج و زندگی عاشقانۀ او نیز محل تفحصِ جدی بوده است. البته استفاده از زبان عشق دربارۀ کار پدیدهای قدیمی نیست، اما به نظر میرسد که چنین استفادهای بهجای آنکه باعثِ جداکردن عشق از نظامهای سرکوبگر شود، مشخصاً باعث بههمآمیختن و گرهخوردنِ مضاعف عشق با آنها شده است. نظر شما در این مورد چیست، و ضرورت و اهمیتِ این پدیدۀ «کارت را دوست داشته باش» و چهرههایی که آن را تجسم میبخشند چیست؟
وایگل: #هیلاری موردِ جالبی است: او در کسانی که او را دوست دارند یا از او متنفرند، احساسات بسیار شدیدی برمیانگیزاند. با قطعیت میتوانیم در این همعقیده باشیم که اعضای دستِ راستیِ #زنستیز، زندگی حرفهای او را به خاطر اینکه یک زن است، بدنام کردهاند. اما به نظر میرسد احساسات در قبال هیلاری، در میان لیبرالها نیز اغلب مبتنی بر هویت او بوده است تا پیشینۀ سیاسی وی...
@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺از نظر من هیلاری مظهر نوعی #فمینیسم_نمایشگر است. بسیاری از سیاستهایی که او در سراسر دورۀ کاریاش از آنها حمایت کرده، برای زنان زیانبار بوده است. در مقام بانوی اول، او با حمایت از اصلاح تأمین اجتماعی موجب فقر مادران و کودکان شد، از یک لایحۀ چندین موضوعیتیِ جنایی حمایت کرد که جرقۀ موج جدیدی شبیه به قوانین جیم کرو را برای حبسِ دستهجمعی بهوجود آورد، همچنین از اصلاحات آموزشیای حمایت کرد که اتحادیههای معلمان را زیر سؤال برد، شغلی که عمدتاً یک شغل زنانه است. وی در مقامِ سناتورِ نیویورک و وزیر امور خارجه، مرتباً از سیاستهای خارجی جنگطلبانه حمایت کرد، سیاستهایی که به مرگ زنان و کودکان در کشورهای دیگر منجر شده است.
دولت جورج دبلیو بوش به وقیحانهترین شکل موجود از ترکیب فمینیسم و اسلامهراسی استفاده کرد تا جنگ علیه تروریسم را مشروعیت ببخشد؛ به صحبتهای عمومیِ لورا بوش و کاندولیزا رایس دربارۀ ضرورت #آزاد_ساختن زنان در #افغانستان و #عراق میاندیشم. اما کلینتون در لفاظیهایش همواره از زنان و کودکان برای توجیه جنگ استفاده کرده است. وی به خاطر زنبودن، هنوز در نظر بسیاری از زنان الهام بخش احساساتی نظیر همذاتپنداری و عشق است. بهنظر میرسد دشمنان و دوستداران او از احزاب راست و چپ هر دو درگیرِ همان نوع تفکر همانگویانهای هستند که پیش از این راجع به آن صحبت کردیم. زمانی که چیزی درست باشد، خواهی دانست. یا وقتی چیزی درست نباشد، اشتباه است.
در مورد باقی ما، قطعاً فکر میکنم میتوانیم خم شویم و نگاهی انتقادی به کلِ ایدئولوژیای بیاندازیم که حول «آنچه دوست داری انجام بده» شکل گرفته است. وِردِ شفابخشی که سکس میخواند آنقدر کهنه شده است که بیشتر مردم میدانند چگونه با تردید به آن بنگرند. اگرچه در طی چند سال گذشته همچنان که کار و تفریح کمتر و کمتر از یکدیگر قابلتشخیص شدهاند، شاهد نوعی اروتیککردنِ کار و اوقات فراغت نیز بودهایم.
معتقدم این زبان با تلفیق اشتیاق و شغل در حال تبدیلشدن به دستاویزی وقیحانه برای بهرهکشی از کارگرانِ متزلزل است. چیزی که باعث میشود احساس کنیم اگر در قبال حقوق ناکافی نخواهیم تمام وقت کار کنیم، شخصاً شکست خوردهایم. شما نباید بهخاطر متصدی بار شدن مجبور باشید راجع به «اشتیاقتان به ارائۀ خدماتِ غذا و نوشیدنی» صحبت کنید، همینطور نباید مجبور باشید برای استخدام در یک کارگاه بستهبندی و تاکردنِ لباس از «اشتیاقتان به خردهفروشی» حرف بزنید. وقتی زمان یا امکانات لازم برای خودِ عشق -یا زندگی- را نداریم نباید بیش از اندازه خود را متعهد به دوست داشتن کارمان بکنیم.
@art_philosophyy
دولت جورج دبلیو بوش به وقیحانهترین شکل موجود از ترکیب فمینیسم و اسلامهراسی استفاده کرد تا جنگ علیه تروریسم را مشروعیت ببخشد؛ به صحبتهای عمومیِ لورا بوش و کاندولیزا رایس دربارۀ ضرورت #آزاد_ساختن زنان در #افغانستان و #عراق میاندیشم. اما کلینتون در لفاظیهایش همواره از زنان و کودکان برای توجیه جنگ استفاده کرده است. وی به خاطر زنبودن، هنوز در نظر بسیاری از زنان الهام بخش احساساتی نظیر همذاتپنداری و عشق است. بهنظر میرسد دشمنان و دوستداران او از احزاب راست و چپ هر دو درگیرِ همان نوع تفکر همانگویانهای هستند که پیش از این راجع به آن صحبت کردیم. زمانی که چیزی درست باشد، خواهی دانست. یا وقتی چیزی درست نباشد، اشتباه است.
در مورد باقی ما، قطعاً فکر میکنم میتوانیم خم شویم و نگاهی انتقادی به کلِ ایدئولوژیای بیاندازیم که حول «آنچه دوست داری انجام بده» شکل گرفته است. وِردِ شفابخشی که سکس میخواند آنقدر کهنه شده است که بیشتر مردم میدانند چگونه با تردید به آن بنگرند. اگرچه در طی چند سال گذشته همچنان که کار و تفریح کمتر و کمتر از یکدیگر قابلتشخیص شدهاند، شاهد نوعی اروتیککردنِ کار و اوقات فراغت نیز بودهایم.
معتقدم این زبان با تلفیق اشتیاق و شغل در حال تبدیلشدن به دستاویزی وقیحانه برای بهرهکشی از کارگرانِ متزلزل است. چیزی که باعث میشود احساس کنیم اگر در قبال حقوق ناکافی نخواهیم تمام وقت کار کنیم، شخصاً شکست خوردهایم. شما نباید بهخاطر متصدی بار شدن مجبور باشید راجع به «اشتیاقتان به ارائۀ خدماتِ غذا و نوشیدنی» صحبت کنید، همینطور نباید مجبور باشید برای استخدام در یک کارگاه بستهبندی و تاکردنِ لباس از «اشتیاقتان به خردهفروشی» حرف بزنید. وقتی زمان یا امکانات لازم برای خودِ عشق -یا زندگی- را نداریم نباید بیش از اندازه خود را متعهد به دوست داشتن کارمان بکنیم.
@art_philosophyy
Forwarded from فلسفه و هنر
🔺در روانپزشکی اصطلاحی هست به نام #بیتفاوتی_زیبا، که عموماً در بیماران دارای اختلال تبدیلی دیده میشود.
بیتفاوتیِ زیبا، به زبان ساده، یعنی بیمار کاملاً متوجه است که مشکلاتی جدی دارد، اما نسبت به آنها بیاعتنا است، به عمد آنها را مهم و جدی نمیگیرد، و این بیاعتنایی را به شکلهایی کاملاً شیک و زیبا در رفتار و حالات خود، یا با استدلالهایی بهظاهر موجه توجیه میکند؛ مثلاً با وجود نگرانی، خود را کاملاً خونسرد و مسلط و بیتفاوت نشان میدهد، و یا خود را بیدی نمیداند که با این بادها بلرزد، یا این چیزها را کوچکتر از آنی میداند که بلایی سرِ او بیاورند، یا دنیا را عادلانهتر از آنی میداند که رفتاری که با دیگران میکند با او نماید [مرگ و بدبختی فقط مال همسایه است].
این بیتفاوتی زیبا را در امور مختلف اجتماعی نیز میتوان دید. مثلاً جامعهای را تصویر کنید که هیچکس از وضعیت راضی نیست [به هر دلیل ممکنی]، همه غُر میزنند، و همه میدانند مشکل دارند؛ اما در عینحال، همه نیز نسبت به این مشکلات بیاعتنا هستند و با خونسردی و هزار توجیهِ بهظاهر موجه این بیاعتنایی را توجیه میکنند تا از خودشان سلب مسئولیت نمایند، و علاوه بر راضی کردن وجدانشان، تقصیر را به گردن دیگران بیندازند و حرکت به سمت اصلاح را بر هزار حرکت دیگر متوقف کنند.
وقتی این بیتفاوتیِ زیبا فراگیر شود، و هر کس با مکانیسمهای دفاعی و بهانههای رضایتبخشِ مخصوص خودش، مسئولیت و تلاش فردی برای بهترسازی خود و اطرافش را از خودش سلب نماید، نتیجهاش یک درجا زدن ثابتِ تاریخی میشود؛ یعنی، مجموعهی صفرهایی که در کنار هم هیچ عددی را تشکیل نمیدهند، و اگر کسی هم بخواهد حرکتی کند و به اندازهی خود اصلاحی نماید او هم در کنار این صفرها، صفر خواهد شد، و تلاشهایش نه تنها بیثمر خواهد ماند، بلکه، پس از مدتی احساس استثمار شدن از سوی همان صفرها را خواهد کرد و در نتیجه او نیز با همین توجیه، به دام بیپایانِ بیتفاوتی زیبا خواهد افتاد. و باز در یک دورِ باطل، هزار سالِ دیگر هم آن درجا زدنِ تاریخیِ جامعهی مفروض تکرار میشود.
درست است که با یک گل بهار نمیشود، اما حتی بوی یک گل نیز فضا را میگیرد. هر کس باید به اندازهی خودش انسان باشد؛ حالا میخواهد یک کارمند دونپایه در اداره، یا رفتگر زحمتکش شهرداری، یا کارگر ساختمانی باشد، یا پزشک و استاد و معلم، یا مدیر میانی و بالادستی و غیره.
انسان بودن کار دشواری نیست. در بدترین شرایط هم میتوان انسان بود. انسان بودن یعنی همان وظایف اولیهی انسانی، مثل دروغ نگفتن، وظیفهی محوله را درست انجام دادن، به حقوق دیگران دستاندازی نکردن، بیاحترامی نکردن، حقّه نزدن، گرانفروشی و کمفروشی و احتکار نکردن، به بهای دوزار مالِ بیشتر و چند صباح زندگی راحتِ خود زندگی دیگران را تباه نساختن، حرمت و کرامت آدمها را پاس داشتن، خوش خلق بودن، در حد خود قدم برداشتن، و چیزهایی مثل اینها.
همانطور که مجموعهی صفرها را هیچ عددی ارتقا نمیبخشد؛ جامعهی مبتلا به بیتفاوتی زیبا را نیز هیچ نیرویی نمیتواند اصلاح کند، مگر آنکه خودشان بیدار شوند و اراده نمایند، و هر کس به اندازهی خودش و در محدودهی خودش تلاش کند، و با توجیهات بهظاهر موجه، اما پوچ و توخالی، از خودش سلب مسئولیت ننماید...
#دکتر_محسن_زندی
@art_philosophyy
بیتفاوتیِ زیبا، به زبان ساده، یعنی بیمار کاملاً متوجه است که مشکلاتی جدی دارد، اما نسبت به آنها بیاعتنا است، به عمد آنها را مهم و جدی نمیگیرد، و این بیاعتنایی را به شکلهایی کاملاً شیک و زیبا در رفتار و حالات خود، یا با استدلالهایی بهظاهر موجه توجیه میکند؛ مثلاً با وجود نگرانی، خود را کاملاً خونسرد و مسلط و بیتفاوت نشان میدهد، و یا خود را بیدی نمیداند که با این بادها بلرزد، یا این چیزها را کوچکتر از آنی میداند که بلایی سرِ او بیاورند، یا دنیا را عادلانهتر از آنی میداند که رفتاری که با دیگران میکند با او نماید [مرگ و بدبختی فقط مال همسایه است].
این بیتفاوتی زیبا را در امور مختلف اجتماعی نیز میتوان دید. مثلاً جامعهای را تصویر کنید که هیچکس از وضعیت راضی نیست [به هر دلیل ممکنی]، همه غُر میزنند، و همه میدانند مشکل دارند؛ اما در عینحال، همه نیز نسبت به این مشکلات بیاعتنا هستند و با خونسردی و هزار توجیهِ بهظاهر موجه این بیاعتنایی را توجیه میکنند تا از خودشان سلب مسئولیت نمایند، و علاوه بر راضی کردن وجدانشان، تقصیر را به گردن دیگران بیندازند و حرکت به سمت اصلاح را بر هزار حرکت دیگر متوقف کنند.
وقتی این بیتفاوتیِ زیبا فراگیر شود، و هر کس با مکانیسمهای دفاعی و بهانههای رضایتبخشِ مخصوص خودش، مسئولیت و تلاش فردی برای بهترسازی خود و اطرافش را از خودش سلب نماید، نتیجهاش یک درجا زدن ثابتِ تاریخی میشود؛ یعنی، مجموعهی صفرهایی که در کنار هم هیچ عددی را تشکیل نمیدهند، و اگر کسی هم بخواهد حرکتی کند و به اندازهی خود اصلاحی نماید او هم در کنار این صفرها، صفر خواهد شد، و تلاشهایش نه تنها بیثمر خواهد ماند، بلکه، پس از مدتی احساس استثمار شدن از سوی همان صفرها را خواهد کرد و در نتیجه او نیز با همین توجیه، به دام بیپایانِ بیتفاوتی زیبا خواهد افتاد. و باز در یک دورِ باطل، هزار سالِ دیگر هم آن درجا زدنِ تاریخیِ جامعهی مفروض تکرار میشود.
درست است که با یک گل بهار نمیشود، اما حتی بوی یک گل نیز فضا را میگیرد. هر کس باید به اندازهی خودش انسان باشد؛ حالا میخواهد یک کارمند دونپایه در اداره، یا رفتگر زحمتکش شهرداری، یا کارگر ساختمانی باشد، یا پزشک و استاد و معلم، یا مدیر میانی و بالادستی و غیره.
انسان بودن کار دشواری نیست. در بدترین شرایط هم میتوان انسان بود. انسان بودن یعنی همان وظایف اولیهی انسانی، مثل دروغ نگفتن، وظیفهی محوله را درست انجام دادن، به حقوق دیگران دستاندازی نکردن، بیاحترامی نکردن، حقّه نزدن، گرانفروشی و کمفروشی و احتکار نکردن، به بهای دوزار مالِ بیشتر و چند صباح زندگی راحتِ خود زندگی دیگران را تباه نساختن، حرمت و کرامت آدمها را پاس داشتن، خوش خلق بودن، در حد خود قدم برداشتن، و چیزهایی مثل اینها.
همانطور که مجموعهی صفرها را هیچ عددی ارتقا نمیبخشد؛ جامعهی مبتلا به بیتفاوتی زیبا را نیز هیچ نیرویی نمیتواند اصلاح کند، مگر آنکه خودشان بیدار شوند و اراده نمایند، و هر کس به اندازهی خودش و در محدودهی خودش تلاش کند، و با توجیهات بهظاهر موجه، اما پوچ و توخالی، از خودش سلب مسئولیت ننماید...
#دکتر_محسن_زندی
@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️#نوام_چامسکی و فراگیری زبان
▫️آیا همانطور که افلاطون باور داشت ما در حالی متولد میشویم که همه چیز را میشناسیم؟
یا آنطور که جان لاک و دیگر تجربه گرایان میگفتند ذهن مانند یک لوح سپیدی ست که تجارب، چیزهایی را بر روی آن مینویسند؟
#زیرنویس_فارسی
@art_philosophyy
▫️آیا همانطور که افلاطون باور داشت ما در حالی متولد میشویم که همه چیز را میشناسیم؟
یا آنطور که جان لاک و دیگر تجربه گرایان میگفتند ذهن مانند یک لوح سپیدی ست که تجارب، چیزهایی را بر روی آن مینویسند؟
#زیرنویس_فارسی
@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️افکار غیرمنطقی
گفتگوی جالب پروفسور برایان گرین فیزیکدان و ریچارد داوکینز زیست شناس
#زیرنویس_فارسی
@art_philosophyy
گفتگوی جالب پروفسور برایان گرین فیزیکدان و ریچارد داوکینز زیست شناس
#زیرنویس_فارسی
@art_philosophyy
▪️روز پزشک
فردا روز ملی است که به نام حرفه من نامگذاری شده است که نشان از توجه ویژه کشورم به این حرفه دارد.
هر سال بزرگواران بسیاری من و همکارانم را بابت این روز مورد احترام و تفقد قرار میدهند و ما را وامدار محبت خود مینمایند.
اما امسال روز حرفه من مصادف با خونین ترین روز کشتار کرونا شده است و نمیتوانم تصور نمایم که چه چیز میتواند بر من و همکارانم مبارک باشد وقتی حدود ۷۰۰ نفر از هموطنانم به کام مرگ رفته اند و خانواده های آنان به خاک سیاه نشسته اند.
ما بر چه سفره ای جشن روز حرفه مان را فرخنده بداریم؟
پهنه ای که تلخ ترین و سوگوارانه ترین فضای کشور را در خود دارد چه جای سرور دارد؟
من به عنوان یک ایرانی پزشک شرمنده تمام مردمی هستم که نمیتوانم کاری بزرگ برای کاهش رنجشان بکنم.
روز پزشک با همه ارزشی که برای همه ما دارد اما امسال تنها میتواند به یادبود همکاران عزیزی که از دست دادیم سر شود.
خاکسار مردم بلازده کشور
دکتر هاشم موذن زاده / ۳۱ مرداد ۱۴۰۰
@art_philosophyy
فردا روز ملی است که به نام حرفه من نامگذاری شده است که نشان از توجه ویژه کشورم به این حرفه دارد.
هر سال بزرگواران بسیاری من و همکارانم را بابت این روز مورد احترام و تفقد قرار میدهند و ما را وامدار محبت خود مینمایند.
اما امسال روز حرفه من مصادف با خونین ترین روز کشتار کرونا شده است و نمیتوانم تصور نمایم که چه چیز میتواند بر من و همکارانم مبارک باشد وقتی حدود ۷۰۰ نفر از هموطنانم به کام مرگ رفته اند و خانواده های آنان به خاک سیاه نشسته اند.
ما بر چه سفره ای جشن روز حرفه مان را فرخنده بداریم؟
پهنه ای که تلخ ترین و سوگوارانه ترین فضای کشور را در خود دارد چه جای سرور دارد؟
من به عنوان یک ایرانی پزشک شرمنده تمام مردمی هستم که نمیتوانم کاری بزرگ برای کاهش رنجشان بکنم.
روز پزشک با همه ارزشی که برای همه ما دارد اما امسال تنها میتواند به یادبود همکاران عزیزی که از دست دادیم سر شود.
خاکسار مردم بلازده کشور
دکتر هاشم موذن زاده / ۳۱ مرداد ۱۴۰۰
@art_philosophyy
▪️لطفا زود باور نکنید!
به نظر من یکی از خطرناکترین پیامهایی که مدام به گوشها خوانده میشود این است که به دیگران اهمیت ندهید، برای خودتان زندگی کنید، به قضاوت دیگران اهمیت ندهید.
به طرز شگفتانگیزی این پیام شایع شده است و آدمهای زمانه ما باور کردهاند که نباید به دیگران اهمیت بدهند.
اگر از من پرسیده شود خواهم گفت که یکی از احمقانهترین سوالات برای توجیه فردیت و منیت مفرط انسان این است که مگر ما برای دیگران زندگی میکنیم؟پاسخ درست آن است که بله قطعا یکی از مهمترین و قدرتمندترین رانههای انسان برای زندگی، دیگری است.
اگر به عقلای گذشته گفته میشد روزی فرامیرسد که برای توجیه آدمیان نسبت به اهمیت دیگران نیاز به فلسفه و استدلال و توضیح است یقیناً به سلامت گوینده شک میکردند. امروز اما آنچنان این سخن همه گیر و شایع شده است که مجبور به تحقق پیشبینی دیوانگان شدهام. درست است که گفتهاند از روزی که اینترنت پیدا شد، انسان چند برابر همهی تاریخ حیات خود وراجی کرده است.
اولین دلیل برای مخالفت این است که اساسا چنین خواست و ارادهای امکان تحقق ندارد چرا که یکی از غرایز مهم آدمی، معنا و انگیزه یافتن در ارتباط با دیگری است. آنجا که معلم اول، #ارسطو که به حق یکی از بزرگترین متفکران تاریخ فلسفه است، انسان را مدنی بالطبع خوانده است منظور تنها این نیست که انسان بدون دیگران توان رفع نیازهای مادی، تامین امنیت و یا ارضا میل جنسی خود را ندارد چرا که حیوانات هم مانند انسانها به تنهایی قادر به رفع نیازهای خود نیستند و از بین خواهند رفت، بلکه مسأله انسان در ارتباط با دیگران هویت یافتن دیده شدن، اصرار بر بودن، اصرار بر نمایش صاحب اثر بودن است و این با طبع ما هم زاد است و اساسا یک انتخاب نیست چرا که یک غریزه برای نوع انسان است.
حال فرض کنید با این پیامی که مدام به گوشها خوانده میشود که به نظر بقیه اهمیت ندهید و میلیونها انسان آنرا باور کردهاند چه بخواهند و چه نخواهند مدام در حال سرکوب این غریزه قدرتمند درون خود هستند و خب این اراده و این جنگ به مانند تمام انواع جنگهای انسان با غرایز خود، کودکی گور زاد است و قطعاً به شکست انسان خواهد انجامید. اما آن چه که لطمه اصلی را وارد میکند تلاش انسان برای ارضاء این غریزه تحت فشار و از بیراهه است که این همان مولود شوم جنگ انسان با غریزه خود است. اگه به فضای اطراف اندکی عمیقتر نگاه کنیم در مییابیم که بسیاری از تلاشهای انسان جدید برای جلب توجه دیگران که احمقانه مینماید از این روست که انسان تحت فشار و از بیراهه مشغول رفع عطش است. شاید این همان سرآغاز ابتذال عمومی و شایع در جهان امروز باشد.
@art_philosophyy
ادامه🔻
به نظر من یکی از خطرناکترین پیامهایی که مدام به گوشها خوانده میشود این است که به دیگران اهمیت ندهید، برای خودتان زندگی کنید، به قضاوت دیگران اهمیت ندهید.
به طرز شگفتانگیزی این پیام شایع شده است و آدمهای زمانه ما باور کردهاند که نباید به دیگران اهمیت بدهند.
اگر از من پرسیده شود خواهم گفت که یکی از احمقانهترین سوالات برای توجیه فردیت و منیت مفرط انسان این است که مگر ما برای دیگران زندگی میکنیم؟پاسخ درست آن است که بله قطعا یکی از مهمترین و قدرتمندترین رانههای انسان برای زندگی، دیگری است.
اگر به عقلای گذشته گفته میشد روزی فرامیرسد که برای توجیه آدمیان نسبت به اهمیت دیگران نیاز به فلسفه و استدلال و توضیح است یقیناً به سلامت گوینده شک میکردند. امروز اما آنچنان این سخن همه گیر و شایع شده است که مجبور به تحقق پیشبینی دیوانگان شدهام. درست است که گفتهاند از روزی که اینترنت پیدا شد، انسان چند برابر همهی تاریخ حیات خود وراجی کرده است.
اولین دلیل برای مخالفت این است که اساسا چنین خواست و ارادهای امکان تحقق ندارد چرا که یکی از غرایز مهم آدمی، معنا و انگیزه یافتن در ارتباط با دیگری است. آنجا که معلم اول، #ارسطو که به حق یکی از بزرگترین متفکران تاریخ فلسفه است، انسان را مدنی بالطبع خوانده است منظور تنها این نیست که انسان بدون دیگران توان رفع نیازهای مادی، تامین امنیت و یا ارضا میل جنسی خود را ندارد چرا که حیوانات هم مانند انسانها به تنهایی قادر به رفع نیازهای خود نیستند و از بین خواهند رفت، بلکه مسأله انسان در ارتباط با دیگران هویت یافتن دیده شدن، اصرار بر بودن، اصرار بر نمایش صاحب اثر بودن است و این با طبع ما هم زاد است و اساسا یک انتخاب نیست چرا که یک غریزه برای نوع انسان است.
حال فرض کنید با این پیامی که مدام به گوشها خوانده میشود که به نظر بقیه اهمیت ندهید و میلیونها انسان آنرا باور کردهاند چه بخواهند و چه نخواهند مدام در حال سرکوب این غریزه قدرتمند درون خود هستند و خب این اراده و این جنگ به مانند تمام انواع جنگهای انسان با غرایز خود، کودکی گور زاد است و قطعاً به شکست انسان خواهد انجامید. اما آن چه که لطمه اصلی را وارد میکند تلاش انسان برای ارضاء این غریزه تحت فشار و از بیراهه است که این همان مولود شوم جنگ انسان با غریزه خود است. اگه به فضای اطراف اندکی عمیقتر نگاه کنیم در مییابیم که بسیاری از تلاشهای انسان جدید برای جلب توجه دیگران که احمقانه مینماید از این روست که انسان تحت فشار و از بیراهه مشغول رفع عطش است. شاید این همان سرآغاز ابتذال عمومی و شایع در جهان امروز باشد.
@art_philosophyy
ادامه🔻
🔺دلیل دوم که شاید اندکی فلسفیتر نماید این است که اگر پرداختن به نظر دیگری در ذهن انسان وجود نداشت اساسا نمیتوانستیم شاهد چیزی بنام تمدن و شاید از آن بالاتر چیزی به نام فرهنگ باشیم. بی راه نیست که #آرتور_شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی گفته است شاید اینکه دیگران درمورد ما چه فکری میکنند اهمیتی ندارد اما اگر ذهن انسان دست از تصویر سازی از آنچه دیگری از او میبیند دست بشوید (که صد البته محال است) انسان از حرکت در لحظه و از زندگی در عمر خود، بازخواهد ایستاد و تنها و تنها همانند چهارپایان فقط برای سیر شدن حرکت خواهد کرد.
بعید میدانم کسی بتواند این چنین ساده یک مسأله با این ژرفا را همچون شوپنهاور توضیح دهد. تصور حتی لحظهای بدون دیگران برای ما غیر ممکن است چرا که حتی در همان لحظه در حال تصور غیبت آنان هستیم اما اندکی خیال پردازی میتواند راهگشا باشد. خیال حداقل درمورد اینکه جامعهای متشکل از انسانهایی که در هیچ چیز نظر دیگران را مهم نمیدانند. در چنین جامعهای (اگر بتوانیم نام آن را جامعه گوییم) هیچ کدام از نهادهای اجتماعی انسانی به بقا خود ادامه نخواهند داد در رأس آنها نهاد خانواده بیشتر و پیش تر از هر چیز از میان آدمیان رخت برخواهد بست. تمام نشانههایی که از یک جامعه انسانی میشناسیم به یک باره نابود میشوند، حتی آنچه که نشانههای فرهنگی و هویتی انسان است. تصور انسانی که به نظر دیگری اهمیت نمیدهد در واقع تصور انسانی است که هیچ مهاری ندارد، هیچ چیز تولید نمیکند، و خلق هیچ چیزی را در درست نمیشمارد. اشتباه نیست که گفتهاند بدون شرم تمام تمدن انسانی از هم خواهد گسست و شرم چیزی جز حس حضور دیگری در زندگی نیست.
آیا واقعاً میپندارید که بتهوون بدون اهمیت دادن به نظر دیگران یا بدون اهمیت دادن به اینکه دیگران او را تشویق و تایید کنند ممکن بود سمفونی شماره ۹ را بسازد؟
#روانشناسی_زرد و احمقانه که بسیار شایع و رایج میان آدمیان عصر ما است، با اراده بودن و راهرو مستمر بودن را به احمقانهترین شکل ممکن به بی اهمیت شدن نگاه و نظر دیگری تعبیر کرده است و میلیونها نفر این حماقت را باور کردهاند.
جدای از آنکه به چه تفسیر و تعریفی از اخلاق باورمند هستیم (البته اگر هستیم) آنچه که در امر اخلاقی اهمیت منحصر به فرد دارد آن است که بدون دیگری و بدون اهمیت داشتن خواست و نظر دیگری اساسا هیچ نوعی از امر اخلاقی امکان تحقق نداشته حتی با قطعیت میگویم امکان تصور نیز ندارد.
همهٔ آنچه که از فضائل اخلاقی میشناسیم از احسان و صداقت گرفته تا انصاف و عدالت همه و همه مسائلی هستند که بدون حضور و اهمیت دیگری حتی امکان طرح ندارند.
فروپاشی نهاد مهم اخلاق در جامعه انسانی به طور حتم تنها ناشی از این مسأله نیست اما بی گمان حذف دیگری و سرکوب غریزه خوب دیده شدن و تاییدطلبی به واسطه دیگری در انسان عامل مهمی در تخریب امر اخلاقی در جهان امروز است.
در پایان آنکه، یا در آنچه باور میکنید عمیق شوید یا از ژرفاندیشان تقلید کنید قبل از آنکه زمین به محلی غیر قابل سکونت تبدیل شود!
✍محمدعلی اکبری
@art_philosophyy
بعید میدانم کسی بتواند این چنین ساده یک مسأله با این ژرفا را همچون شوپنهاور توضیح دهد. تصور حتی لحظهای بدون دیگران برای ما غیر ممکن است چرا که حتی در همان لحظه در حال تصور غیبت آنان هستیم اما اندکی خیال پردازی میتواند راهگشا باشد. خیال حداقل درمورد اینکه جامعهای متشکل از انسانهایی که در هیچ چیز نظر دیگران را مهم نمیدانند. در چنین جامعهای (اگر بتوانیم نام آن را جامعه گوییم) هیچ کدام از نهادهای اجتماعی انسانی به بقا خود ادامه نخواهند داد در رأس آنها نهاد خانواده بیشتر و پیش تر از هر چیز از میان آدمیان رخت برخواهد بست. تمام نشانههایی که از یک جامعه انسانی میشناسیم به یک باره نابود میشوند، حتی آنچه که نشانههای فرهنگی و هویتی انسان است. تصور انسانی که به نظر دیگری اهمیت نمیدهد در واقع تصور انسانی است که هیچ مهاری ندارد، هیچ چیز تولید نمیکند، و خلق هیچ چیزی را در درست نمیشمارد. اشتباه نیست که گفتهاند بدون شرم تمام تمدن انسانی از هم خواهد گسست و شرم چیزی جز حس حضور دیگری در زندگی نیست.
آیا واقعاً میپندارید که بتهوون بدون اهمیت دادن به نظر دیگران یا بدون اهمیت دادن به اینکه دیگران او را تشویق و تایید کنند ممکن بود سمفونی شماره ۹ را بسازد؟
#روانشناسی_زرد و احمقانه که بسیار شایع و رایج میان آدمیان عصر ما است، با اراده بودن و راهرو مستمر بودن را به احمقانهترین شکل ممکن به بی اهمیت شدن نگاه و نظر دیگری تعبیر کرده است و میلیونها نفر این حماقت را باور کردهاند.
جدای از آنکه به چه تفسیر و تعریفی از اخلاق باورمند هستیم (البته اگر هستیم) آنچه که در امر اخلاقی اهمیت منحصر به فرد دارد آن است که بدون دیگری و بدون اهمیت داشتن خواست و نظر دیگری اساسا هیچ نوعی از امر اخلاقی امکان تحقق نداشته حتی با قطعیت میگویم امکان تصور نیز ندارد.
همهٔ آنچه که از فضائل اخلاقی میشناسیم از احسان و صداقت گرفته تا انصاف و عدالت همه و همه مسائلی هستند که بدون حضور و اهمیت دیگری حتی امکان طرح ندارند.
فروپاشی نهاد مهم اخلاق در جامعه انسانی به طور حتم تنها ناشی از این مسأله نیست اما بی گمان حذف دیگری و سرکوب غریزه خوب دیده شدن و تاییدطلبی به واسطه دیگری در انسان عامل مهمی در تخریب امر اخلاقی در جهان امروز است.
در پایان آنکه، یا در آنچه باور میکنید عمیق شوید یا از ژرفاندیشان تقلید کنید قبل از آنکه زمین به محلی غیر قابل سکونت تبدیل شود!
✍محمدعلی اکبری
@art_philosophyy
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
▪️تسلا از #ربات_انساننمای خود رونمایی کرد.
▫️تسلا اعلام کرد بهدنبال توسعهٔ هوش مصنوعی و ساخت رباتهای انسان نماست و نمونهٔ اولیهٔ این ربات را هم که شبیه فیلمهای علمی تخیلی است، به نمایش گذاشت.
نام این ربات انساننما #تسلابات است.
این محصول که توسط ایلان ماسک، مدیرعامل تسلا، معرفی شده قرار است در گام اول برای کارهای امدادی و پرخطر برای انسان مورد استفاده قرار گیرد. اما در گام بعدی از این رباتها میتوان در خانه هم استفاده کرد.
این ربات مانند یک انسان لاغر با قد متوسط است و وزنی در حدود ۵۶ کیلوگرم دارد. این ربات میتواند باری در حدود وزن خود را جابهجا کند و سرعتی مانند راه رفتن یک انسان عادی دارد.
تسلا بات بهگونهای ساخته شده که توانایی کمتری نسبت به یک انسان معمولی داشته باشد. یکی از ترسهای منتقدان هوش مصنوعی خطر رباتها برای تمدن بشر است و شاید به همین دلیل تسلا سعی نکرده ربات قویتری را برای ساخت هدفگذاری کند.
این ربات مجهز به هشت دوربین برای تجزیه و تحلیل محیط است و بر اساس هوش مصنوعی و سیستم عصبی توسعه یافته توسط تسلا کار میکند.
@art_philosophyy
▫️تسلا اعلام کرد بهدنبال توسعهٔ هوش مصنوعی و ساخت رباتهای انسان نماست و نمونهٔ اولیهٔ این ربات را هم که شبیه فیلمهای علمی تخیلی است، به نمایش گذاشت.
نام این ربات انساننما #تسلابات است.
این محصول که توسط ایلان ماسک، مدیرعامل تسلا، معرفی شده قرار است در گام اول برای کارهای امدادی و پرخطر برای انسان مورد استفاده قرار گیرد. اما در گام بعدی از این رباتها میتوان در خانه هم استفاده کرد.
این ربات مانند یک انسان لاغر با قد متوسط است و وزنی در حدود ۵۶ کیلوگرم دارد. این ربات میتواند باری در حدود وزن خود را جابهجا کند و سرعتی مانند راه رفتن یک انسان عادی دارد.
تسلا بات بهگونهای ساخته شده که توانایی کمتری نسبت به یک انسان معمولی داشته باشد. یکی از ترسهای منتقدان هوش مصنوعی خطر رباتها برای تمدن بشر است و شاید به همین دلیل تسلا سعی نکرده ربات قویتری را برای ساخت هدفگذاری کند.
این ربات مجهز به هشت دوربین برای تجزیه و تحلیل محیط است و بر اساس هوش مصنوعی و سیستم عصبی توسعه یافته توسط تسلا کار میکند.
@art_philosophyy
▪️#کلیپتوکراسی چیست؟
از نظر پروفسور داگلاس نورث «کلیپتوکراسی یا دزدسالاری» نوعی از حکومت است که رهبران فاسد دولتی بخاطر منافع شخصی و سیاسی دست به اختلاس بودجه عمومی میزنند، در واقع حکومت آنها بر پایهٔ غارت اموال عمومی و تاراج منابع ملی بنا شده است.
این نوع حکومت بیشتر در کشورهای توسعه نیافتهٔ دارای رژیمهای دیکتاتوری، سرزمینهایی که مردمش از سطح آگاهی اندکی برخوردارند و به حقوق خود واقف نیستند و از بلوغ سیاسی و فرهنگی فاصله دارند و همچنین اقتصاد آنها دولتی است دیده میشود. همسنگ فارسی مناسب و رسا برای این مفهوم ، «دزد سالاری» یا «یغما سالاری» است.
از مشکلات و آسیبهای کلپتوکراسی یکی این است که در آن فساد از سطوح مدیریتی کلان به خُرد گسترش مییابد و در جامعه شایع میشود و هرکس که به منابعی دسترسی دارد، بسته به میزان نفوذ و توان و جایگاه خود دست یغما و چپاول بدان مییازد، پدیدهای که خود تباهی جوامع و سقوط اخلاقیات آن را به دنبال خواهد داشت.
دیگر این که چون مبالغی که توسط سردمداران و صاحبان پست و قدرت به تاراج میرود همه از منابع عمومی است که بایستی خرج پیشرفت و توسعه شود، بنابراین سطح و کیفیت زندگی و میزان برخورداری مردم به شدت رو به کاهش مینهد و رفاه و امنیت اجتماعی در سطح پایینی قرار میگیرد.
علاوه بر این به علت دست داشتن صاحبان اصلی قدرت در فسادها، اجازهٔ شفافیت در اقتصاد داده نمیشود تا به راحتی به سودجوییهای خود بپردازند و نتیجهٔ این است که اقتصاد در این کشورها انحصاری، مریض، فاسد، غیرشفاف و ناایمن است.
مشکل دیگر این است که به علت نبود سیستم بوروکراسی درست و مراجع بررسیکننده در این موارد و عدم وجود عدالت، کسانی که بر مشاغل دولتی مینشینند در هر جایگاهی که باشند بر گردهٔ مردم سوار شده و بر آنان ظلم میکنند و درعین حال وظایف خود را انجام نمیدهند.
برآیند همهٔ موارد یاد شده این است که در این جوامع فساد، دزدی، رشوهخواری و رانتبازی رواج مییابد و نیز طبقهای ناراضی بهوجود میآید که همان عامهٔ مردمند. این طبقه براین باورند که حقوقشان ضایع شده و عدهای در کشور حقشان را میخورند و به آنها ظلم میکنند.
بنابراین، این گروه هم در هر جا که بتوانند دست به تلافی زده و با تخریب کردن، دزدی، درست کار نکردن، کوتاهی در انجام وظایف، کمفروشی و احتکار خشم خود را فرو مینشانند و با این توجیه که «حق ماست، همه میخورند چرا ما نخوریم» خود و دیگران را قانع میکنند !!!
اینگونه است که اقتصاد یک کشور به سراشیب سقوط و تباهی میغلتد و دچار رکود میشود.
بدینترتیب فساد اقتصادی و سیاسی در این جوامع تبدیل به فرهنگ غالب شده و جزئی جدانشدنی از زندگی روزمرهٔ مردم میشود و فرهنگ و اخلاقیات از آن رخت میبندد. بزرگترین مشکل این نظامهای حکومتی سقوط #اخلاقیات و #انسانیت است...
@art_philosophyy
از نظر پروفسور داگلاس نورث «کلیپتوکراسی یا دزدسالاری» نوعی از حکومت است که رهبران فاسد دولتی بخاطر منافع شخصی و سیاسی دست به اختلاس بودجه عمومی میزنند، در واقع حکومت آنها بر پایهٔ غارت اموال عمومی و تاراج منابع ملی بنا شده است.
این نوع حکومت بیشتر در کشورهای توسعه نیافتهٔ دارای رژیمهای دیکتاتوری، سرزمینهایی که مردمش از سطح آگاهی اندکی برخوردارند و به حقوق خود واقف نیستند و از بلوغ سیاسی و فرهنگی فاصله دارند و همچنین اقتصاد آنها دولتی است دیده میشود. همسنگ فارسی مناسب و رسا برای این مفهوم ، «دزد سالاری» یا «یغما سالاری» است.
از مشکلات و آسیبهای کلپتوکراسی یکی این است که در آن فساد از سطوح مدیریتی کلان به خُرد گسترش مییابد و در جامعه شایع میشود و هرکس که به منابعی دسترسی دارد، بسته به میزان نفوذ و توان و جایگاه خود دست یغما و چپاول بدان مییازد، پدیدهای که خود تباهی جوامع و سقوط اخلاقیات آن را به دنبال خواهد داشت.
دیگر این که چون مبالغی که توسط سردمداران و صاحبان پست و قدرت به تاراج میرود همه از منابع عمومی است که بایستی خرج پیشرفت و توسعه شود، بنابراین سطح و کیفیت زندگی و میزان برخورداری مردم به شدت رو به کاهش مینهد و رفاه و امنیت اجتماعی در سطح پایینی قرار میگیرد.
علاوه بر این به علت دست داشتن صاحبان اصلی قدرت در فسادها، اجازهٔ شفافیت در اقتصاد داده نمیشود تا به راحتی به سودجوییهای خود بپردازند و نتیجهٔ این است که اقتصاد در این کشورها انحصاری، مریض، فاسد، غیرشفاف و ناایمن است.
مشکل دیگر این است که به علت نبود سیستم بوروکراسی درست و مراجع بررسیکننده در این موارد و عدم وجود عدالت، کسانی که بر مشاغل دولتی مینشینند در هر جایگاهی که باشند بر گردهٔ مردم سوار شده و بر آنان ظلم میکنند و درعین حال وظایف خود را انجام نمیدهند.
برآیند همهٔ موارد یاد شده این است که در این جوامع فساد، دزدی، رشوهخواری و رانتبازی رواج مییابد و نیز طبقهای ناراضی بهوجود میآید که همان عامهٔ مردمند. این طبقه براین باورند که حقوقشان ضایع شده و عدهای در کشور حقشان را میخورند و به آنها ظلم میکنند.
بنابراین، این گروه هم در هر جا که بتوانند دست به تلافی زده و با تخریب کردن، دزدی، درست کار نکردن، کوتاهی در انجام وظایف، کمفروشی و احتکار خشم خود را فرو مینشانند و با این توجیه که «حق ماست، همه میخورند چرا ما نخوریم» خود و دیگران را قانع میکنند !!!
اینگونه است که اقتصاد یک کشور به سراشیب سقوط و تباهی میغلتد و دچار رکود میشود.
بدینترتیب فساد اقتصادی و سیاسی در این جوامع تبدیل به فرهنگ غالب شده و جزئی جدانشدنی از زندگی روزمرهٔ مردم میشود و فرهنگ و اخلاقیات از آن رخت میبندد. بزرگترین مشکل این نظامهای حکومتی سقوط #اخلاقیات و #انسانیت است...
@art_philosophyy
درود همراهان گرامی از سال ۲۰۱۶ تا به اکنون بالغ بر هزار کانال و گروه عرضه کتاب صوتی و pdf در حال فعالیت هستند که تعدادی از آنها همچنان فعال و تعدادی البته اکنون لینک شان غیرفعال و بصورت کانال خصوصی درآمده در طول فعالیت این کانال کم کم همه این کانالها و گروه ها را به شما عزیزان معرفی مینماییم باشد که در ارتقا فرهنگ کتابخوانی، ما هم سهیم باشیم، شما هم میتوانید با معرفی آنها به دیگران در این راه سهیم باشید.
ممنون از حسن توجه شما عزیزان🍃
@art_philosophyy
ممنون از حسن توجه شما عزیزان🍃
@art_philosophyy
▪️هرگز به یک مقام علمی در علم اعتماد نکنید.
حتی بزرگترین نابغه نیز می تواند اشتباه کند. خواه یک یا دو جایزه نوبل داشته باشد ، یا هیچ.
#اروین_شرودینگر
▪️هیچ علمی از آلودگی سیاست و فساد قدرت مصون نیست.
علم و دانش باید از تسلط افراد فاسد خارج شود، بزرگترین مشکلی که درحال حاضر با آن روبرو هستیم این است که در آن واحد با سیل اطلاعات و کمبود آگاهی مواجه هستیم!
تنها راه مبارزه، یادگیری تفکر نقادانه و منطقی است.
همه ما نه تنها باید متفکر، محقق و رسانه مستقل باشیم بلکه باید محافظ حقیقت باشیم!
بدون علم حقیقی هیچ فعل صحیحی به مرحله اجرا درنخواهد آمد...
#واکسن_کرونا
@art_philosophyy
حتی بزرگترین نابغه نیز می تواند اشتباه کند. خواه یک یا دو جایزه نوبل داشته باشد ، یا هیچ.
#اروین_شرودینگر
▪️هیچ علمی از آلودگی سیاست و فساد قدرت مصون نیست.
علم و دانش باید از تسلط افراد فاسد خارج شود، بزرگترین مشکلی که درحال حاضر با آن روبرو هستیم این است که در آن واحد با سیل اطلاعات و کمبود آگاهی مواجه هستیم!
تنها راه مبارزه، یادگیری تفکر نقادانه و منطقی است.
همه ما نه تنها باید متفکر، محقق و رسانه مستقل باشیم بلکه باید محافظ حقیقت باشیم!
بدون علم حقیقی هیچ فعل صحیحی به مرحله اجرا درنخواهد آمد...
#واکسن_کرونا
@art_philosophyy
▪️چرا مردم فريفته #شبهعلم میشوند؟
معمولترین پاسخ اين است که بشر به رازها و توجیهات ساده نیاز دارد و شبه علم هر دو را ارائه میکند.
برای درک اصول بنیادی شبهعلم لازم نیست نابغه باشید.
گفتن این که شبهعلم به یک نیاز روانی پاسخ میدهد برای توضیح تسلطی که امروز بر ذهن افراد دارد کافی نیست. بسیاری از مردم هستند که طالعبینی، مثلث برمودا، زمین توخالی، بشقابهای پرنده و خدایانی را که در سفینههای فضایی نشستهاند، مطلقاً
نمیپذیرند ولی باز هم حاضر نیستند آن چیزهایی را که شبهعلم خوانده شده را کنار بگذارند!
📕علم و نابخردی
✍دیزی ردنر ، مایکل ردنر
@art_philosophyy
معمولترین پاسخ اين است که بشر به رازها و توجیهات ساده نیاز دارد و شبه علم هر دو را ارائه میکند.
برای درک اصول بنیادی شبهعلم لازم نیست نابغه باشید.
گفتن این که شبهعلم به یک نیاز روانی پاسخ میدهد برای توضیح تسلطی که امروز بر ذهن افراد دارد کافی نیست. بسیاری از مردم هستند که طالعبینی، مثلث برمودا، زمین توخالی، بشقابهای پرنده و خدایانی را که در سفینههای فضایی نشستهاند، مطلقاً
نمیپذیرند ولی باز هم حاضر نیستند آن چیزهایی را که شبهعلم خوانده شده را کنار بگذارند!
📕علم و نابخردی
✍دیزی ردنر ، مایکل ردنر
@art_philosophyy
Forwarded from بینام
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
▪️مناظرۀ #پل_دیویس (فیزیکدان و لاادری) و #جرمی_اینگلند (فیزیکدان و پژوهشگر دین) تحت عنوان منشأ حیات
#بدون_زیرنویس_فارسی
▫️تماشا در یوتیوب⬇️
https://youtu.be/R9IU2ZWrkhg
@art_philosophyy
#بدون_زیرنویس_فارسی
▫️تماشا در یوتیوب⬇️
https://youtu.be/R9IU2ZWrkhg
@art_philosophyy